حضرت نوح فرمود: خدایا! من سالیان متمادی شبها و روزها مردم را دعوت کردم: ﴿رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیلاً وَ نَهَاراً ٭ فَلَمْ یزِدْهُمْ دُعَائِی إِلاّ فِرَاراً﴾؛[1] من رنج شبانهروز کشیدم تا اینها را هدایت کنم؛ ولی اینها نپذیرفتند، لکن در زیارت اربعین حضرت عرض میکنیم: «و بَذَلَ مُهجَتَهُ فِیکَ لِیسْتَنقِضَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَیرَةِ الضَّلالَة»،[2]تنها سخنان شب و روز نبود؛ بلکه بذل جان و مال بود، خون را در این راه داد تا جامعه را زنده کند.
اگر ذات اقدس الهی برنامه رسمی انبیا را دو چیز قرار داد: یکی تعلیم کتاب و حکمت و دیگری تزکیه، وجود مبارک سالار شهیدان همین برنامه را با بذل خون احیا کرده است. ما بیش از دو نیروی اصیل در بدن نداریم؛ یعنی نفْس ما همین دو نیرو را دارد؛ ولی هر کدام از اینها زیر مجموعه فراوانی دارند، البته رهبری اینها را خود نفْس به عهده میگیرد. ما یک نیرویی داریم که با او اندیشه و فکر و تفکّر و استدلال و قیاس و مانند آن را به عهده دارد و یک نیرویی داریم که عزم و اراده و نیت و اخلاص را تأمین میکند. ما با یک نیرو اندیشهمند هستیم و با نیروی دیگر صاحب انگیزه، این اندیشه و انگیزه آن رهبری نفْس به عهده میگیرد و اساس کار این است که یک ملت بفهمد؛ یک، بشود اهل جزم، اگر وهم و خیال و اینهاست که اثری ندارد، میشود اهل جزم، عنصر اصلی دیگر این است که بشود اهل عزم ـ عزم یعنی عزم، جزم یعنی جزم ـ بین عزم و جزم بین آسمان و زمین فاصله است، نیرویی است که کارش جزم علمی است که حوزه و دانشگاه مسئول این کار هستند، نیرویی است که مسئول عزم است که مسجد و معبَد و نماز شب و سجده و ناله و گریه و «سِلاحُهُ الْبُکَاء»[3]مسئول آن است. اینکه ما عالم بیعمل داریم برای اینکه در بخش جزم کمی ندارد، در بخش عزم کوتاه است، اینکه مقدس بیدرک داریم، برای اینکه او در بخش عزم مشکلی ندارد، در بخش جزم مشکل دارد.
این زیارت وجود مبارک سالار شهیدان در اربعین این است که او با خون دادن دو کار را کرده: یکی اینکه مردم را عالِم کرده، یکی اینکه مردم را عاقل کرده است؛ اهل جزم و استدلال و برهان کرده که خوب میفهمند، اهل عزم و اراده و تصمیم کرده که خوب تصمیم میگیرد، آن جزم بدون عزم عالم بیعمل میسازد، این عزم بدون جزم مقدس بیدرک میسازد. فرمود: این کاری کرده که با یک دستی جزم علمی مردم را تأمین کرد با دست دیگر عزم عملی مردم را بیمه کرد، «و بَذَلَ مُهجَتَهُ فِیکَ لِیسْتَنقِضَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَةِ» که بشوند عالم، «وَ حَیرَةِ الضَّلالَة» که بشوند عاقل، عقل همان است که «عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَن وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجَنَان»،[4]این مقدمه کوتاه برای آن است که اربعین سهم تعیینکنندهای در جامعه کردن جامعه اثر دارد؛ جامعه، نه یعنی مردم همه جمعاند؛ جامعه، یعنی جمع بین جزم و عزم؛ یعنی بین علم و عمل، یعنی بین علم و عقل که این میشود جامعه و فردی که جمع بین علم و عمل کرده است، «جهانی است بنشسته در گوشهای»؛[5]این میشود جامعه.
بنابراین یک کسی در درازمدت به خدای سبحان عرض میکند: ﴿رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیلاً وَ نَهَاراً﴾، شبانهروز من دعوت کردم. یک وقت است که نه، یک شبه ره صدساله میرود. یک وقت است که یک قصیدهای میگوید: «یک بیت از این غزل به از صد رساله است»؛[6] گاهی غزلی میگوید که کار صد تا رساله را میکند، «یک بیت از این غزل به از صد رساله است»؛ گاهی یک شبه ره صد ساله میرود، گاهی یک روزه کار نُه قرن و نیم نوح را انجام میدهد، او وارث نوح است، نوح اگر هر چه داشت مال خود او بود؛ ولی «خلیل ما که همه بُتهای آذری بشکست»؛[7]نوح را دارد، قبل از نوح را دارد، بعد از نوح را دارد، او وارث آدم است، او وارث نوح است، وارث ابراهیم است، وارث موسی است، وارث عیسی است، وارث پیغمبر است، وارث علی بن ابیطالب است، این زیارت وارث، یعنی همین.
بنابراین اگر گفته شد «خلیل من همه بُتهای آذری بشکست»، اگر گفته میشود «یک بیت از این قصیده به از صد رساله است»، برای همین است که یک روز یا یک نصفه روز «و بَذَلَ مُهجَتَهُ فِیکَ لِیسْتَنقِضَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَیرَةِ الضَّلالَة» و نشانهاش اربعین این سالهاست. اینها عاشقانه آن قدر شیفته کربلا هستند، هم آن پذیرایی موکبهایشان، هم پیادهروی پانصد کیلومتری زنانه در کربلایشان و همینطور؛ بنابراین این راهی است که با فطرت سازگار است با نظام سازگار است فراموش نمیشود.
این سوگند زینب کبری (سلام الله علیه) خوب او عالمه غیر معلمه است فهمه غیر مفهمه است طبق بیان امام زمانش. وجود مبارک امام سجّاد که امام زمان او بود، فرمود: «أَنْتِ بِحَمْدِ اللَّهِ عَالِمَةٌ غَیرُ مُعَلَّمَةٍ فَهِمَةٌ غَیرُ مُفَهَّمَة»[8]زینب کبری سوگند یاد کرد، قسم به خدا نمیتوانید نام ما را فراموش کنید، وحی ما را از بین ببرید، نام ما زنده است، این را در حال اسارت گفته، پای میز اسارت و محکومیت و محرومیت یزید در شام گفته: «فَوَ اللَّهِ لَا تَمْحُو ذَکرْنَا وَ لَا تُمِیتُ وَحْی[9] نام ما زنده است؛ برای اینکه این میبیند یک چیزی که مطابق با ساختار هستی است.
اما اصل مطلب آن است که ما در پَستترین عالَم فعلاً داریم زندگی میکنیم، از این دنیا از این عالم پَستتر دیگر عالمی نیست، نه قبل از این عالمی مثل این بود چه رسد که پَستتر از این باشد! نه بعد از این عالمی است که مثل این است چه رسد به اینکه پَستتر از این باشد! این برای کسی است که گذشته و آینده ما را میداند. یک وقت است که انسان با علم غیب و امثال آن یا با حدس از گذشته و آینده خبر میدهد یک کسی در گذشته با گذشتگان بود، هم اکنون با آیندگان هست، اینها از آینده که خبر میدهند نه به عنوان خبر از غیب، برای ما غیب است برای اینها مشهود است، اینها گزارش میدهند، اینها شهادت میدهند. شهادت آن است که انسان مشهود را با علم شهودی ببیند.
یک بیان وجود مبارک پیغمبر (ص) نسبت به شاهد دارد، حضرت اشاره به آفتاب کرد، فرمود: «لِشَاهِدٍ عَلَی مِثْلِ الشَّمْسِ فَاشْهَدْ وَ إِلَّا دَعْ»[10]اگر میخواهی در محکمه شهادت بدهی، اگر مطلب مثل این آفتاب برای تو روشن است که حضور داشتی و دیدی برای تو روشن بود، شهادت بده، وگرنه ترک کن «لِشَاهِدٍ عَلَی مِثْلِ الشَّمْسِ فَاشْهَدْ وَ إِلَّا دَعْ». شهادت آن است که شاهد در متن حادثه حضور داشته باشد و مشهود خود را گزارش بدهد، اینها شهادت میدهند از آینده، فرمود اینطور نیست که ما از آینده به عنوان غیب خبر بدهیم، ما رفتیم و آمدیم و آنجا هر چه بود داریم به شما میگوییم.
چند تعبیر لطیف در نهج البلاغه است، فرمود: «وَ لْیصْدُقْ رَائِدٌ أَهْلَه»، «رائد»؛ یعنی پیشرو، یک قافله وقتی قبلاً میخواهد مسافرت بروند، یک عده پیشرو هستند میروند آنجا، منزلی را ببینند جای مناسبی را انتخاب میکنند؛ بعد به اینها گزارش میدهند که فلان جا مناسب است و فلان جا مناسب نیست؛ این را میگویند «رائد»؛ نه کسی که خبر بشنود بگوید فلان جا خوب است فلان جا بد است. در نهج البلاغه فرمود ما رائد هستیم پیشرو هستیم رفتیم آمدیم خبر داریم میدانیم آنجا چه خبراست! «وَ لْیصْدُقْ رَائِدٌ أَهْلَه».[11]اینطور نیست ما بگوییم «آن را که خبر شد خبری باز نیامد»،[12]اصولاً اینکه به ما گفتند زیارت قبور بروید عرض سلام بکنید، طلب مغفرت کنید، برای اینکه قبرستان مدرسه است، شما برنامه قبرستان را که میبینید، میبینید که مدرسه است، یک وقت طلب مغفرت میکنید آن که وظیفه عمومی ما هست، درخواست غفران و رضوان میکنیم که وظیفه است؛ اما یک دعای مبسوطی برای زیارت قبور دارد، اینکه میگوییم: «السَّلَامُ عَلَی أَهْلِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مِنْ أَهْلِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ یا أَهْلَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ بِحَقِّ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ کیفَ وَجَدْتُمْ قَوْلَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مِنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ یا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ بِحَقِّ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ اغْفِرْ لِمَنْ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ احْشُرْنَا فِی زُمْرَةِ مَنْ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ. ..»،[13] در این اثنا به اینها میگوییم شما را به «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» قَسم بگویید که آنجا چه خبر است؟ کسی که قبرستان نرود یا فقط برای مردهها دعا بکند، برای علم افزونی خودش دعا نکند، او قبرستان نرفته، اصلاً قبرستان مدرسه است این که به ما گفتند شما آنها قَسم بدهید بگویید شما را به «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» قَسم بگویید، آنجا چه خبر است؟ معلوم میشود که راه دارد؛ حالا یا در خواب است یا در منام است یا در حالت منامیه است، بالاخره به آدم میگویند که آنجا چه خبر است. این مدرسه بودن را بزرگان خودشان عمل کردند، بعد به ماها گفتند که بروید قبرستان یک چیزی یاد بگیرید، ممکن نیست این دعاها ـ معاذ الله ـ لغو باشد به ما گفتند اینها را به «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» قَسم بدهید، بگویید به ما خبر بدهید که آنجا چه خبر است؟ پس معلوم میشود که میشود با خبر شد! اما آنهایی که میگویند: «لَوْ کُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یقِینَاً[14]با شهود سخن میگویند. این بیان نورانی حضرت امیر این است که «مَا شَکَکْتُ فِی الْحَقِّ مُذْ أُرِیتُهُ»،[15]این مخصوص پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نبود، یک نگار مکتب نرفته باشد،[16]همه این چهارده معصوم نگارانِ مکتب نرفته بودند، این نگارانِ مکتب نرفته میگویند به ما نشان دادند نه به ما اعلام کردند.
درباره خلیل حق به تعبیر سعدی که میگوید: «خلیل من همه بُتهای آذری بشکست»، خدا میفرماید ما به او اعلام نکردیم، یک چیزی به او یاد ندادیم، چیزی را به او نشان دادیم: ﴿وَ کذلِک نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکوتَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾،[17] ما یک رؤیت داریم یک نظر؛ به ما گفتند شما نگاه کنید بلکه ببینید! در سوره «اعراف» فرمود: چرا نظر نمیکنید؟ نگاه بکنید شاید ببینید، ﴿أَوَ لَمْ ینظُرُوا فِی مَلَکوتِ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾،[18] ولی درباره خلیل حق فرمود: ما به او نشان دادیم، او اهل رؤیت است نه اهل نظر. ما در فارسی بین دیدن و نگاه خیلی فرق میگذاریم، گاهی انسان نگاه میکند و نمیبیند؛ اما دیدن دیگر با واقعیت و مشاهده کردن همراه است، همان است. فرمود ما به او نشان دادیم ﴿وَ کذلِک نُرِی﴾، به فعل مضارع که دلالت بر استمرار دارد، فرمود ما مرتّب ملکوت را نشان او میدهیم. وجود مبارک حضرت امیر فرمود از آن وقتی که به ما نشان دادند، ما شک نکردیم: «مَا شَکَکْتُ فِی الْحَقِّ مُذْ أُرِیتُهُ»؛ بعد میفرماید ما از آینده باخبر هستیم، آینده را دیدیم، گذشته را دیدیم، وضع فعلی را میبینیم ما پیشرو هستیم، پیشرو دروغ نمیگوید: «وَ لْیصْدُقْ رَائِدٌ أَهْلَه». بنابراین این ذوات قدسی قبل را دیدند، بعد را دیدند، «بین القَبل و البَعد» را هم که میبینند.
این در بیان نورانی حضرت در نهج است، فرمود: عالمی از این پَستتر نیست؛ برای اینکه ما قبل از این را مشاهده کردیم، هیچ معصیتی در آنجا نبود، کسی اهل آنجا باشد کسی گناه نمیکند، بعد را مشاهده کردیم دیدیم بعد از مرگ هیچ معصیتی نیست، تنها جایی که عصیان راه دارد، همین دنیاست؛ بعد فرمود، چون قبل را دیدیم بعد را دیدیم: «مِنْ هَوَانِ الدُّنْیا عَلَی اللَّهِ أَنَّهُ لَا یعْصَی إِلَّا فِیهَا وَ لَا ینَالُ مَا عِنْدَهُ إِلَّا بِتَرْکهَا»،[19]فرمود پَستی این دنیا همین بس که در هیچ جای عالم خدا معصیت نمیشود، مگر در همین عالم و اگر کسی بخواهد «الی الله» سفر کند و «عند الله»ی بشود، باید این را ترک کند. فرمود اگر شما ترک کردید بیمیل شدید آن وقت زشتیها این، خودش خود به خود به شما نشان میدهد که من چه هستم؟! «مِنْ هَوَانِ الدُّنْیا عَلَی اللَّهِ أَنَّهُ لَا یعْصَی إِلَّا فِیهَا وَ لَا ینَالُ مَا عِنْدَهُ إِلَّا بِتَرْکهَا»؛ فرمود: راه اساسیاش این است که یک مقداری ضرورت است که انسان با این امر ضروری به سر میبرد؛ اما وقتی به او علاقه پیدا کرد، «حُبُّکَ الشَّئ یعْمَی وَ یصِمْ»،[20] این بیان نورانی پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است که در معرفتشناسی سهم تأیینکنندهای دارد، فرمود هر کسی به چیزی دل بَست، این علاقه نمیگذارد نقص علمی و حضاضت عملی او را انسان ببیند، چه اینکه «بُغْضُکَ الشَّئ یعْمَی وَ یصِمْ» آن هم همینطور است، اگر نسبت به یک مکتبی نسبت به یک مبنایی نسبت به یک چیزی یا نسبت به شخصی انسان متنفّر بود، از همان اوّل که میخواهد وارد حوزه فکر بشود، میخواهد او را رد کند «بُغْضُکَ الشَّئ یعْمَی وَ یصِمْ»، «حُبُّکَ الشَّئ یعْمَی وَ یصِمْ»؛ این کاری که مرحوم علامه حلی به او منسوب است که در نزح بئر چاه منزلش را پُر کرده که مبادا علاقه به این چاه او را وادار کند که در جریان نزح بئر آیا چاه منفعل میشود یا نمیشود همین است؛ حالا این قصه درست است یا نادرست؛ ولی مطلب درست است. فرمود انسان اگر از منظر محبت دنیا را ببیند، نقصش را نمیبیند؛ ولی وقتی این محبت را رها بکند، او را بیطرفی بخواهد ببیند، واقعیتش را میتواند مشاهده کند؛ این بیان هم در فرمایشات نورانی حضرت امیر هست.
اینکه ما میگوییم حضرت امیر، امیر بیان است که فرمود: «إِنَّا لَأُمَرَاءُ الْکلَامِ وَ فِینَا تَنَشَّبَتْ عُرُوقُهُ وَ عَلَینَا تَهَدَّلَتْ غُصُونُه»[21]ما فرمانروایان سخن هستیم، نه یعنی سخنران خوبی هستیم، نه یعنی فصیحانه حرف میزنیم، نه یعنی بلیغانه سخن میگوییم، ما فرمانده سخن هستیم، سخن در اختیار ما هست، چون در اختیار ما هست، حرف نمیزنیم، نمینویسیم، اگر 25 سال بنا شد ساکت باشیم ساکت هستیم بعد بنا شد سخن بگوییم، سخن میگوییم، ما امیر سخن هستیم، سخن اسیر ما هست، به ما گفتند این چنین باشید، سخن در اختیار شماست، هر وقت عاقلانه خواستید سخن بگویید دهن باز کنید، اینطور نباشد، شما در اختیار سخن باشید، بعد پشیمان بشوید؛ بنابراین اینکه درباره حضرت (سلام الله علیه) گفته میشود، اینها امیر بیاناند، اینها امیر سخناند، نه یعنی فصیح و بلیغاند فقط؛ بلکه فرمانروایان سخناند، آنجا صلاح است حرف میزنند فصیحانه و بلیغانه، آنجا که صلاح نیست 25 سال باید ساکت باشند ساکتاند، این معنای فرمانروایی کلام است: «إِنَّا لَأُمَرَاءُ الْکلَامِ وَ فِینَا تَنَشَّبَتْ عُرُوقُهُ وَ عَلَینَا تَهَدَّلَتْ غُصُونُه»؛ برترین و بهترین تهیات الهی به روان مقدس این ذوات قدسی!
پی نوشت ها
[1] سوره نوح، آیه5 و 6.
[2] تهذیب الأحکام (تحقیق خرسان)، ج6، ص113.
[3] مصباح المتهجد، ج2، ص850.
[4] الکافی(ط ـ الاسلامیة)، ج1، ص11.
[5] شعر ادیب پیشاوری؛ «هر آن کو زدانش بَرَد توشهای ٭٭٭ جهانی است بنشسته در گوشهای».
[6] دیوان حافظ، غزل شماره 214؛ «دیدیم شعر دلکش حافظ به مدح شاه ٭٭٭ یک بیت از این قصیده به از صد رساله بود».
[7] دیوان اشعار سعدی، غزل شماره214؛ «دگر به روی کسم دیده بر نمیباشد ٭٭٭ خلیل من همه بتهای آزری بشکست».
[8] احتجاج، ج2، ص305.
[9] مثیر الأحزان، ص102.
[10] عوالی اللئالی، ج2، ص345.
[11] نهج البلاغة(للصبحی صالح، خطبه108.
[12] دیباچه گلستان سعدی؛ «این مدعیان در طلبش بی خبرانند ٭٭٭ کانرا که خبر شد خبری باز نیامد».
[13] بحار الأنوار، ج99، ص301.
[14] تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص119.
[15] نهج البلاغة(للصبحی صالح، خطبه4.
[16] اشاره به غزل حافظ، شماره167؛ «نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت ٭٭٭ به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد».
[17] سوره انعام، آیه75.
[18] سوره اعراف، آیه185.
[19] نهج البلاغة(للصبحی صالح، حکمت385.
[20] عوالی اللئالی، ج4، ص243.
[21] نهج البلاغة(للصبحی صالح، خطبه233.