مقامی که برای ذکر شده است یک مقام عادی نیست. در زیارتنامه بانوی کرامت به آن حضرت آمده است: «فإِنَّ لَکِ عِنْدَ اللهِ شَأْنَاً مِنَ الشَّان»[1] که این تنوین، تنوین تفخیم و تعظیم است؛ یعنی خیلی شأن عظیم داری. دو إذن ذات اقدس الهی به این بانو داد: یکی اینکه اذن شفاعت داد در همین زیارتنامه هست، دیگری إذن سخن گفتن داد؛ هیچ کسی حقّ شفاعت ندارد مگر اینکه مأذون باشد: ﴿مَنْ ذَا الَّذی یشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ﴾[2] و از آن طرف «مشفوع له» باید «مرتضی المذهب» باشد؛ این را باید شفیع بداند و شفیع هم باید مأذون باشد؛ بنابراین إذنی ذات اقدس الهی به این بانوی کرامت مانند سایر اهل بیت عطا کرده است که به این ها حقّ شفاعت می دهد. اگر کسی «مأذون الشفاعه» بود مشفَّع است «مشفَّع»؛ یعنی «مقبول الشفاعة». اینکه درباره اولیای الهی گفته می شود در قیامت به این ها می گویند: «قِف تَشفَع لِلنَّاس»[3] آن جواب این امر است و مجزوم است؛ یعنی بایست، شفاعت کن، شفاعت تو مقبول است. «شفیعِ مشفّع»؛ یعنی شفیعی که «مقبول الشفاعة» است؛ سرّ «مقبول الشفاعة» بودنِ این ها اذن الهی است، خدای سبحان به هر کسی إذن نمی دهد، مگر اینکه آن شخص «مقبول الشفاعة» باشد. إذن دومی که ذات اقدس الهی به این ذوات قدسی و به بانوی کرامت داده است این است که آن روز سخن گفتن ممنوع است؛ هیچ کس حقّ حرف ندارد، نه اینکه تحریم شده باشد، چون آن جا جای تکلیف نیست، جای تشریع نیست هر چه هست سخن از تکوین است، هیچ کس زبانش گویا نیست توان سخن گفتن نیست: ﴿لا یتَکَلَّمُونَ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً﴾[4] صحنه قیامت این طور نیست جهنم حساب دیگری دارد و بهشت حساب دیگری؛ ولی در ساهره قیامت کسی حقّ حرف ندارد؛ با اینکه: ﴿إِنَّ الْأَوَّلینَ وَ الْآخِرینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلی میقاتِ یوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[5] هیچ کس حقّ حرف ندارد، یک گروه خاصّی حق حرف دارند: ﴿لا یتَکَلَّمُونَ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ﴾ و آن مأذون هم ﴿وَ قالَ صَواباً﴾ حتماً سخنِ حق می گوید. در آن روز به این ها إذن تکوینی داده می شود که حرف بزنند و از دیگران شفاعت کنند. اگر این مقام برای فاطمه معصومه (سلام الله علیها) است نشان می دهد این تنوین ها، تنوین تفخیم است: «فإِنَّ لَکِ عِنْدَ اللهِ شَأْنَاً مِنَ الشَّان»، آن شئون ویژه ای که ادراک آن آسان نیست به این ذات قدسی داده شد، همه این برکاتی که شما در حوزه های علمیه مخصوصاً قم می بینید به برکات اهل بیت است و به برکت این بانو، این حوزه بالنده است که امیدواریم همه ما در کنار این مأدبه و مائده الهی حداکثر بهره را ببریم!
مطلب دوم جریان ششم بهمن بود. مستحضرید این متّحدین و این کمونیست ها و توده ای ها و همه ضدّ انقلاب که وابسته به بیگانه بودند، گفتند تنها راه ارتباط با بیگانه، شمال است و آمل هم دروازه شمال است، ما اگر آمل را فتح کنیم ارتباط با شوروی آن روز آسان است؛ چون آن روز شوروی با کشورهای دیگر علیه ما کار می کردند، کاری به نفع نظام اسلامی از هیچ کس نبود. همین بمب ها، هواپیماها و آواکسها را شوروی در اختیار اینها می گذاشت؛ بنابراین فکر می کردند که اگر دروازه شمال آزاد شود از راه جنگل، شمال آزاده شده است و ارتباط مستقیمی با شوروی پیدا می کنند و ایران می شود ایرانستان و مازندران تجزیه می شود.
البته این خوی فداکاری برای اسلام در سراسر ایران به لطف الهی به برکت اهل بیت بود. شما در غالب شهرها می بینید همین فداکاری بود؛ در یک روز می بینید، اصفهان چند صد شهید را بدرقه کردند هر جایی شما سخن بگویید می بینید مفاخر ما فراوان اند؛ حالا این اتفاق در آمل افتاده. این ها فکر می کردند که بتوانند شمال را آزاد کنند؛ ولی همین جوان ها در هر یک ربع یک جوان قربانی شد؛ یعنی در ظرف ده ساعت چهل جوان قربانی شد تا صبح شد و مردم از هر طرف رسیدند و این اتحادیه کمونیستی را متواری کردند و جنگل و آمل و دروازه شمال را از دست این ها آزاد کردند و فتح کردند. اینکه هر یک ربع یک جوان قربانی شود، اینکه در ظرف ده ساعت چهل جوان شربت شهادت بنوشند به استثنای آن زخمی ها، نشان آن است که ـ در همه جای ایران البته این طور هست ـ این کشور را ولی عصر به برکت قرآن و عترت حفظ می کند. مردم اگر دین خود را بخواهند حفظ کنند، هیچ عاملی توان آن را ندارد که ـ خدای ناکرده ـ آسیبی به این کشور برساند و اگر امام(رضوان الله علیه) حق شناسی کرد تنها برای این شهر نیست این خوی در سراسر ایران هست. غالب شما اگر جبهه رفته باشید یا وصیت نامه های این ها را خوانده باشید می بینید چیزی این کشور را جز علاقه به قرآن و عترت حفظ نکرد، آن روز می دانید مرثیه «آمدم آمدم کربلا کربلا» مهم ترین آهنگی بود که می توانست جوان ها را بسیج کند.
خدا مرحوم کاشف الغطاء را غریق رحمت کند! ایشان در کتاب شریف کشف الغطاء در بحث جهاد دارد که شایسته است در جهاد آن آهنگ ها و آن حماسه های تهییجی را بخوانند، شعر بخوانند تا اینکه این عزیزان رزمنده بهتر تهییج بشوند.[6] کاشف الغطاء به تعبیر مرحوم صاحب جواهر که می فرماید: من فقهیی به حدّت ذهن صاحب کشف الغطاء ندیدم.[7] خود صاحب جواهر هم یک فحل ممتازی است، ایشان در باره آقا باقر وحید بهبهانی و سایر فقهای نامدار شیعه تعبیری دارد؛ ولی من یادم نیست در هیچ جای جواهر از کسی به عظمت کشف الغطاء تعریف کرده باشد، می گوید در حدّت ذهن، فقیهی به عظمت او من ندیدم. همین کاشف الغطاء برای حفظ ایران گفت شعرها وآهنگ هایی تهییجی بخوانند، در آن روز این طور بود و مستحضرید که کربلا و نام مبارک حسین بن علی سهم تعیین کننده ای در آزادسازی ایران از شرّ بیگانه ها داشت و آن روزها این حرف ها خیلی مطرح بود.
یک بیان نورانی حضرت امیر در همان عهدنامه مالک دارد فرمود مردم! ما دینی داشتیم که بر ما حاکم بود، همان طوری که ما یک جهاد اصغر داریم، یک جهاد اوسط داریم، یک جهاد اکبر هم داریم؛ منتها آن جهاد اکبر چون در دسترس همه نیست، نیروی رزمی اش بسیار کم اند و خیلی شهرت هم ندارد، این جهاد اوسط را می گویند جهاد اکبر، وگرنه جهاد اکبر بین عقل و نفس نیست، جهاد اکبر در این نیست که انسان آدم خوب بشود، زاهد، عابد، اهل بهشت بشود، این جهاد اوسط است. جهاد اکبر آن است که بین عقل و قلب جنگ باشد، عقل می گوید من می خواهم بفهمم، قلب می گوید من می خواهم ببینم، هر دو خوب اند، هر دو اهل بهشت اند، هر دو ملکوتی اند؛ منتها یکی از ملکوت می خواهد پرواز کند، یکی می خواهد در ملکوت بماند. آن جهاد اکبر بین حکمت و عرفان است، بین عقل و قلب است، بین علم حصولی و علم شهودی است که در دسترس خیلی نیست. این جهاد اوسط برای این است که آدمِ خوب شود، عادل شود، باتقوا شود، پارسا شود، اهل بهشت شود این با «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّة»[8] این جهاد اوسط است؛ این سه قسم جهاد مصطلح است. اما یک جهاد فرهنگی که بین قطب دین و دشمنان دین مطرح است در بیانات نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه هست حضرت وقتی استاندار مصر؛ یعنی مالک (رضوان الله علیه) را به مصر اعزام کرد فرمود: مالک! من وارث سقیفه بودم که سقیفه را به دستم سپردند که آن را اصلاح کنم به غدیر تبدیل کنم، آن ها غدیر را حذف کردند سقیفه را روی کار آوردند و در قطب فرهنگی، دین را به اسارت گرفتند: مالک! «فَإِنَّ هذا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیدِی الْأَشْرَارِ یعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیا» جنگ من تنها با قاسطین و ناکثین و مارقین و امثال آنها نیست که با شمشیر حلّ شود، در بصره من پیروز شوم، در صفین من پیروز شوم؛ جنگ من جنگ قطب فرهنگی است. این بیان رسمی حضرت است در عهدنامه مالک: «فَإِنَّ هذا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیدِی الْأَشْرَارِ یعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیا»؛ این ها غدیر را اسیر کردند دین را اسیر کردند، تنها دست من را با طناب نبستند که من با دست بسته سقیفه را امضا کردم، این ها کاری کردند که در جامعه دین اسیر شد، مردم حرف دین را فقط از آن ها می طلبند و از آن ها می خواهند، می خواهند بفهمند دین چیست؟ قرآن چه گفته؟ پیغمبر و عترت (علیه و علی آله آلاف التحیة والثناء) چه فرموده می بینند اوّلی چه گفته، دومی چه گفته، سومی چه گفته، «فَإِنَّ هذا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیدِی الْأَشْرَارِ یعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیا». بعد فرهنگ اگر به اسارت برود کار فرهنگ بانان و متولّیان فرهنگ؛ مثل حوزویان و دانشگاهیان و فرهیختگان و نخبگان کار دشواری است و همیشه این خطر بود و همیشه این خطر هست: «فَإِنَّ هذا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیدِی الْأَشْرَارِ یعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیا». این بیان رسمی حضرت است در آن عهدنامه مالک؛ بعد به مردم هم یک سفارش کرد، به مالک هم یک سفارش کرد، گفت مالک! تو وظیفه ات این است، آن مسئله جهاد اصغر و اوسط و اکبر یک راه عادی دارد؛ اما غارت شدن فرهنگ را تو باید درمان کنی. این تمدّن را این ها به غارت بردند تو باید دربیاوری، من آمدم غدیر را زنده کنم، من آمدم دینی که به اسارت رفته است را زنده کنم. این بیان نورانی حضرت را شما در همین عهدنامه مالک می بینید که حضرت این تعبیر را فرمود؛ بعد از اینکه فرمود قضات تو این باشد، کارمندان تو این باشد، آن ها را از نظر حقوق تأمین بکن که مبادا ـ خدای ناکرده ـ در اثر کمی حقوق دست آنها به خیانت دراز بشود بعد فرمود: «الرِّجَالِ لَهُ عِنْدَکَ فَانْظُرْ فِی ذلِکَ نَظَراً بَلِیغاً»؛ آن وقت استدلال کرد فرمود: «فَإِنَّ هذا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیدِی الْأَشْرَارِ یعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیا»[9] آن ها نخواستند دین را ذبح کنند، دین را اسیر کنند، ما «امّاره بالسوء» شنیده ایم: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ هَوَی أَمِیرٍ»،[10] شنیده ایم؛ آن یکی در قرآن است،[11]این یکی در بیانات نورانی حضرت امیر است؛ اما این را هم باید بشنویم که این ها غدیر را از بین نبردند، غدیر را به اسارت گرفتند؛ یعنی امامت را، خلافت را نفی نکردند نگفتند جامعه خلیفه نمی خواهد، نمی گفتند جامعه امام نمی خواهد، گفتند خلیفه و امام ما هستیم. یک وقت است که کسی را از بین می برند، می کُشند، یک وقت به اسارت می گیرند و اسیر ناچار است که به دستور امیر حرف بزند؛ آن گاه همان طوری که در بیرون یک نفس امّاره ای هست که «امّاره بالسوء» است در بیرون هم خلیفه ای هست که «امّاره بالسوء» است. فرمود: «فَإِنَّ هذا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیدِی الْأَشْرَارِ یعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیا». این وظیفه همه را سنگین می کند، وظیفه همه را به یک جهاد قطب فرهنگی دعوت می کند. ما اگر طرزی زندگی کنیم گفتار ما، رفتار ما طوری باشد که دین در جامعه نهادینه شود دیگر هیچ بیگانه ای به تعبیر مقام معظم رهبری نفوذ نمی کند که بتواند مثلاً کشور را یا بعضی را تحت نفوذ خود قرار بدهد. بعد می فرماید: «ثُمَّ انْظُرْ فِی أُمُورِ عُمَّالِکَ» و یکی پس از دیگری کمک بگیرد. در بخش های دیگر هم فرمود من اینکه به شما می گویم انجام بدهید جامعه را رها نکنید از نیروی مردمی هم کمک بگیرید آن تعبیر بلندشان در این نامه این است که «إِنَّمَا عِمَادُ الدِّینِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِین وَالْعُدَّةُ للْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ». درباره نماز گفته شد: «الصلاة عمود الدین»[12] اما به صورت تأکید «انّ» و این ها در آن عبارت نیست: «الصلاة عمود الدین»؛ اما در همین بیان نورانی حضرت این است که «إِنَّمَا عِمَادُ الدِّینِ»، ستون دین، مردم اند: «إِنَّمَا عِمَادُ الدِّینِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِین وَالْعُدَّةُ للْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ»، توده مردم هستند نشانه اش هم همین دفاع مقدس است. اگر مردم دین را با جان بپذیرند ما با دین بازی نکنیم، آنچه می دانیم بگوییم، آنچه نمی دانیم نگوییم، آنچه می گوییم عمل کنیم، آنچه عمل می کنیم بگوییم؛ مردم، مردم خوبی اند. فرمود مردم با فطرت آمدند با دست پر آمدند. خدای سبحان که کسی را با دست خالی خلق نکرد، بی سرمایه خلق نکرد همه را با دست پر به صحنه آورد، فرمود خودم معلّمی کردم، خودم یادشان دادم، در لوح دلشان من این حرف ها را نوشتم: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[13] من یادشان دادم کسی این ها را به حق دعوت نکرده مگر من، به صدق دعوت نکرده مگر من، به خیر دعوت نکرده مگر من، به حُسن دعوت نکرده مگر من. اگر باطلی هست و کذبی هست و شرّی هست و قبحی هست، عاریت است و عاریت را این ها می زدایند. مردم در مکتب پروردگار عالماً به دنیا آمدند، فرمود مردم بی سواد به دنیا نیامدند. شما یا چیزی یادشان بدهید که با صاحبخانه بسازد یا چیزی یادشان ندهید. ما موظفیم یکی از دو کار را بکنیم: یا اصلاً درس نخوانیم به همان فطرت باقی باشیم یا اگر درس می خوانیم مهمانانی را وارد کنیم که با صاحبخانه بسازد، وگرنه اوّل دعوا و درگیری درونی است، ـ خدای ناکرده ـ چیزهایی را یاد بگیریم که با توحید ما، فطرت ما، حقیقت ما سازگار نباشد این اوّلین لحظه تحیر ماست. علمی می تواند نافع باشد که با صاحبخانه بسازد، اگر ـ خدای ناکرده ـ صحنه ذهن ما خالی از دو طرف بود، هر علمی را که می دادیم جای خودش را می گرفت؛ اما این چنین نیست. ما خانه ای داریم به نام دل، صاحبخانه ای داریم به نام فطرت و علوم توحیدی، هر دو با جمع ذکر کرد فرمود: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها﴾، این ﴿فُجُورَها﴾ را برای همه مردم گفته، آن تقوا هم مفرد نیست مطلق است جنس است؛ یعنی هر چه لازمه تقوا در حقیقت تقوا سهیم بود من به بشر گفتم؛ پس ما با سرمایه خلق شدیم، با علم خلق شدیم، علومی یاد بگیریم، اعمالی انجام بدهیم که با صاحبخانه بسازد. اینکه برخی ها متحیر و سرگردان اند برای آن است که میزبانی دعوت کردند که با صاحبخانه نمی سازد؛ آن وقت همیشه سرگردان اند، همیشه متحیرند، همیشه بین نفی و اثبات گاهی آن طرف، گاهی این طرف «یحُوطُونَ بِهِ مَا دَامَتْ مَعَائِشِه» هستند. این ﴿مُذَبْذَبینَ﴾[14]بودن برای همین است گاهی کنار میزبان اند، گاهی کنار صاحبخانه اند، این متحیر بودن برای همین است. فرمود من بشر را با سرمایه خلق کردم، هیچ انسانی هم بی سرمایه خلق نشده است. وجود مبارک حضرت امیر فرمود این ها با سرمایه آمدند؛ چون با سرمایه آمدند ستون دین این مردم اند.
مطلب بعدی آن است که یک کار هنرمندانه ای هم به ما سپردند و آن، این است که مظهر خالقیت خدای سبحان باشیم؛ البته تمام کارها مستحضرید به عنایت اوست، به اذن اوست، به تأیید اوست. ما آمدیم این جا خلقت کنیم، نوآوری داشته باشیم چیزی بیافرینیم، مسئله مهندسی در و دیوار و سدّ و این ها کارهای عادی است آن مهم نیست، آنچه مأموریت ماست این است که ما در درونمان یک انسان بیافرینیم و زیبا بیافرینیم. اینکه می گویند خُلق، اخلاق این با همان خلقت هماهنگ است متخلّق و ﴿لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ﴾[15]کسی است که خالقِ خوب باشد به اذن خدا، اگر مسیح خالق است می گوید به اذن خدا، این کلمه ﴿بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ به نحو تنازع، مفعول واسطه است برای همه. ﴿أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیئَةِ الطَّیرِ﴾؛ برخی ها خیال کردند که ﴿فَیکُونُ طَیراً بِإِذْنِ اللَّهِ﴾؛[16] این ﴿بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ فقط به این ﴿طَیراً﴾ می خورد؛ در حالی که این ﴿بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ مفعول واسطه است به نحو تنازع، هم برای ﴿أَخْلُقُ﴾، هم برای ﴿فَأَنْفُخُ﴾، هم برای ﴿فَیکُونُ﴾، ﴿أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیئَةِ الطَّیرِ﴾ آن به اذن الله است، ﴿فَأَنْفُخُ فیهِ﴾ به اذن الله است، ﴿فَیکُونُ طَیراً﴾ به اذن الله است. ما برای خالق شدن خلق شدیم، می گویند متخلّق بشوید؛ یعنی چه؟ اخلاق پیدا کنید، اخلاق پیدا کنید؛ یعنی چه؟ یعنی آدم خوب باشید؟ بله، آدم خوب باشید؛ ولی می خواهید در قیامت خلق بشوید بیایید با چهره زیبا می خواهید بیایید یا با چهره سیاه؟ اینکه در هنگام شستن صورت در وضو می گوییم: «بَیضْ وَجْهِی یوْمَ تَبْیضُّ فِیهِ الْوُجُوهُ وَ لَا تُسَوِّدْ وَجْهِی»[17] این یعنی چه؟ چه کسی ما را سیاه صورت می کند یا سفیدصورت می کند؟ چه کسی ما را زشت می کند یا زیبا می کند؟ ما اگر متخلّق شدیم به صورت یوسف جمال محشور می شویم خودِ ما باید خودمان را بیافرینیم و بسازیم، این کارِ ماست، این را می گویند اخلاق، اخلاق غیر از موعظه است موعظه علم نیست، باتقوا باشید، آدم خوب باشید، دروغ نگویید اینکه علم نیست اخلاق یک فنّ است موضوع دارد، محمول دارد، حدّ وسط دارد، ریشه شناسی می کند، ما چندتا شعبه داریم، چندتا شأن داریم، چندتا کار داریم، صحّتش چیست؟ سلامتش چیست؟ درمانش چیست؟ آن فن است زیرمجموعه علوم عقلیه است آن ها که کتاب های حکمت نوشتند یکی از فنونش اخلاق است اخلاق علم است مثل فقه و اصول است، «موعظه» پند و اندرز است آدم خوب باشید، گناه نکنید، بدرفتاری نکنید این نه موضوعی دارد نه محمولی دارد، نه حدّ وسطی دارد، نه برهانی دارد یک کلیات است؛ اما اخلاق، تا ما نشناسیم چندتا شأن داریم، نشناسیم مسئول و متولّی اندیشه ما کیست، نشناسیم مسئول و متولّی انگیزه ما کیست، نشناسیم رابطه اندیشه و انگیزه چیست، نشناسیم صحّت و درمان اندیشه چیست، صحّت و درمان انگیزه چیست که خُلق نشد. وقتی عالِم شدیم رو به عمل می آوریم، وقتی متخلِّق شدیم می شویم خالق، فردا به صورت زیبا درمی آییم. مگر ما نمی خواهیم در قیامت زیبا محشور بشویم این دعای نورانی هنگام شستن صورت: «اللّهُمَّ بَیضْ وَجْهِی»؛ یعنی توفیقی بده من خودم را زیبا کنم! اگر فردا سیه روی و روسیاه شدم چه کنم؟ این مثل دنیا نیست دنیا ممکن است کسی سیاه روی باشد، رنگین پوست باشد؛ ولی بلال حبش باشد، فرقی بین بلال و صهیب نیست چه آن سفید چه این سیاه؛ اما در قیامت اگر کسی سیاه است، منشأ آن سیئات اوست ما می خواهیم در قیامت زیبا محشور شویم این وضو گرفتن و دعای هنگام وضو در شستن یکی از راه هایش هست؛ پس ما می توانیم بدن سالم، دست سالم، چهره زیبا، اندام زیبا با این وضع محشور بشویم این را می توانیم، این را می گویند اخلاق. خُلق آن است که بتواند خلاقیت کند، مظهر «هو الخالق» بشود و چون تمام کارها به اذن خداست به عنایت الهی است محذوری ندارد، پس ما می توانیم هنرمندانه در دنیا زندگی کنیم و اگر در حدّ یوسف جمال یا بالاتر از او نشدیم در همین حدّ بشویم این ممکن است. هر کس علاقه مند است زیبا محشور شود چه بهتر که ما این علاقه را عملی کنیم، اخلاق برای همین است. انسان که با حوری ها زندگی می کند، با انبیا زندگی می کند دیگر نمی تواند با صورت زشت باشد. در بعضی از تعبیرات ما دارد که ـ معاذ الله ـ عده ای در قیامت محشور می شوند که «یحْسنُ عِنْدَها الْقِرَدَة»؛ این بوزینه های بد صورت نزد این ها زیبا هستند؛ معلوم می شود این در اثر سیئات است. پس ما دو راه داریم: یکی اینکه ـ خدای ناکرده ـ خود را بد بسازیم که «یحْسنُ عِنْدَها الْقِرَدَة»[18]یکی اینکه خوب بسازیم اخلاق؛ یعنی این. در درون ما این دستگاه هست دستگاه سازندگی هست گاهی انسان خود را در عالم رؤیا به صورت های زیبا می بیند منشأ آن چیست؟ دعا تنها برای ثواب نیست این ها سازنده است. وقتی از امام (سلام الله علیه) سؤال می کنند این مسح سر یعنی چه؟ این مسح پا یعنی چه؟ یعنی خدایا فکر باطل، خیال باطل، مطلب باطل، اندیشه باطل که در سر پروراندم با این مسح سر دارم آن را تطهیر می کنم، مسح پا هم این است که خدایا آن جا که نباید می رفتم و رفتم، دارم پایم را تطهیر می کنم[19]که از سر تا به پا، از پا تا به سر پاک شوم در برابر تو بایستم بگویم: ﴿إِیاکَ نَعْبُدُ وَ إِیاکَ نَسْتَعینُ﴾[20] پس این راه ممکن است، این چنین نیست که آن جا رنگ آمیزی کنند آدم را زیبا نشان بدهند یا بد نشان بدهند. به تعبیر جناب فردوسی:
اگر بار خار است خود کِشته ای٭٭٭ وگر پرنیان است خود رشته ای[21]
این نیشی که آدم به دیگران می زند به صورت همان نیش در قیامت ظهور می کند. این بیان روشن قرآن کریم است که فرمود قاسطان، هیزم جهنم اند: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛[22] پس انسان اگر ـ خدای ناکرده ـ گرفتار اخلاق بد بود می شود هیزم جهنم و اگر خوب بود می شود روح و ریحان. در پایان سوره مبارکه «واقعه» همین است که مقرّبان ﴿فَرَوْحٌ وَ رَیحانٌ﴾؛ آن مفسّر متوسط می گوید این جا «لام» محذوف است؛ یعنی «له روح و ریحان»، آن متوسط عمیق اندیش می گوید: «خویش را تأویل کن نی این ذکر را»[23] خود شخص روح و ریحان می شود، همان طوری که خود شخص هیزم جهنم می شود اگر ـ خدای ناکرده ـ بیراهه برود، خود شخص روح و ریحان می شود اگر راه صواب را طی کند؛ اما اگر کسی جزء مقرّبان بود: ﴿فَرَوْحٌ وَ رَیحانٌ وَ جَنَّةُ نَعیمٍ﴾[24]این خدایی که می تواند گوشه ای از خون را به صورت مُشک در بیاورد: «فانّ المسک بعض دم الغزال»[25] که در مطوّل خواندید همین است. اگر خون را می تواند به صورت نافه در بیاورد که بهترین عطر روی زمین است چرا این کارها و اعمال ما به آن صورت درنیاید.
غرض این است که ما دوتا جنگ داریم: یک جنگ درونی که مسائل اخلاقی است که جهاد اوسط داریم، جهاد اکبر داریم، یک جهاد بیرونی که با آهن است، این ها روشن است؛ اما این جنگ فرهنگی را وجود مبارک حضرت امیر در آن نامه اشاره کرد، فرمود: مواظب باشید در جنگ فرهنگی بیگانه نیاید فرهنگ را به اسارت بگیرد بیگانه ای که با فرهنگ مبارزه می کند در صدد قتل فرهنگ نیست، در صدد اسارت فرهنگ است، می خواهد خُلق و خوی را اسیر خود قرار بدهد و اگر خُلق و خوی را اسیر خود قرار داد طولی نمی کشد که غدیر را به صورت سقیفه تبدیل می کند فرمود مالک! طولی نکشید که «فَإِنَّ هذا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیدِی الْأَشْرَارِ یعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیا».
پی نوشت ها
[1] بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج99، ص267.
[2] سوره بقره، آیه255.
[3] علل الشرائع، ج2، ص394.
[4] سوره نبأ، آیه38.
[5] سوره واقعة، آیات49 و 50.
[6] کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغراء(ط ـ الحدیثة)، ج4، ص382 و 383.
[7] جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج13، ص 105؛ «و أستاذی المحقق النحریر الذی لم یکن فی زمانه أقوی منه حدسا و تنبها الشیخ جعفر».
[8] علل الشرائع، ج1، ص57.
[9] نهج البلاغة(للصبحی صالح)، نامه53.
[10] نهج البلاغة(للصبحی صالح), حکمت211.
[11] سوره یوسف، آیه53؛ ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ﴾.
[12] نهج البلاغة(للصبحی صالح)، نامه53.
[13] سوره شمس، آیه8.
[14] سوره نساء، آیه143.
[15] سوره قلم، آیه4.
[16] سوره آل عمران، آیه49.
[17] جامع الأخبار(للشعیری)، ص64.
[18] رسائل فیض کاشانی، ج2، رساله10، ص57؛ «یُحْشَرُ بَعْضُ النَّاسِ عَلَی صُوَرٍ یَحْسُنُ عِنْدَهَا الْقِرَدَةُ وَ الْخَنَازِیرُ».
[19] علل الشرائع، ج2، ص315.
[20] سورة الفاتحة، آیه5.
[21] شاهنامه فردوسی, فریدون, بخش20.
[22] سوره جن، آیه15.
[23] مثنوی معنوی، دفتر اول؛ «کردهای تاویل حرف بکر را ٭٭٭ خویش را تاویل کن نه ذکر را».
[24] سوره واقعة، آیه89.
[25] المطول، ج1، ص331؛ «فإنْ تَفُقِ الأنامَ وأنْتَ مِنهُمْ ٭٭٭ فإنّ المسکَ بَعضُ دَمِ الغزالِ»