سلاح دعا، بهترین ابزار مؤمن

وجود مبارک حضرت زهرا سلام الله علیها توحید را بعد از اینکه در آن خطبه فرمود: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»، فرمود: «جُعِلَ الْإِخْلَاصُ تَأْوِیلَهَا وَ ضُمِّنَ الْقُلُوبُ مَوْصُولَهَا وَ أَنَارَ فِی التَّفَکرِ مَعْقُولُهَا»،[۱]این خطبه نورانی از جهات متعدّد مورد اعتماد و احترام است مخصوصاً از دو جهت: یکی اینکه گ ...

وجود مبارک حضرت زهرا سلام الله علیها توحید را بعد از اینکه در آن خطبه فرمود: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»، فرمود: «جُعِلَ الْإِخْلَاصُ تَأْوِیلَهَا وَ ضُمِّنَ الْقُلُوبُ مَوْصُولَهَا وَ أَنَارَ فِی التَّفَکرِ مَعْقُولُهَا»،[1]این خطبه نورانی از جهات متعدّد مورد اعتماد و احترام است مخصوصاً از دو جهت: یکی اینکه گوینده اش عِدل قرآن کریم است، چون اهل بیت همتای قرآن کریم اند، جهت دوم اینکه محتوای این خطبه نورانی آیات قرآن کریم است که به استناد آیات، این بیانات را دارند. فرمودند این «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» تأویلی دارد، تضمینی دارد و اِناره ای. تأویل این اخلاص است؛ حالا چون بحث درباره تفسیر و تأویل نیست از این می گذریم که آیا تأویل قرآن عبارت از سنخ مفهومی است؛ یعنی باطن قرآن یا تأویل قرآن در برابر تنزیل قرآن است از سنخ لفظ نیست، از سنخ مفهوم نیست، تأویل قرآن؛ یعنی عین خارجی و حقیقت عینی، نه معنا، حالا یا قوی یا غیر قوی. وقتی خدای سبحان از تأویل قرآن سخن می گوید می فرماید قیامت، تأویل قرآن است، پس معلوم می شود از سنخ لفظ و مفهوم و تفسیر نیست تفسیر یا باطن است یا ظاهر؛ اما تأویل در مقابل تنزیل است از سنخ مفهوم نیست و شاهد دیگر هم بیان نورانی وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) است که وقتی آن صحنه پیش آمد پدر و مادر و برادران ﴿خَرُّوا لَهُ سُجَّداً﴾،[2] وجود مبارک یوسف گفت: ﴿یا أَبَتِ هذا تَأْویلُ رُءْیای﴾.[3] رؤیا تعبیری دارد و تأویلی، اگر رؤیا کسی که در عالم خواب چیزی می بیند با عین مثال منفصل روبه رو باشد عین او را ببیند، این دیگر تعبیر ندارد؛ نظیر آنچه را که وجود مبارک ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) گفت: ﴿یا بُنَی إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُک[4] این دیگر تعبیر ندارد. گاهی نظیر خواب هایی که آن دو نفر در زندان به یوسف(سلام الله علیه) گفتند ما چنین خوابی دیدیم شما برای ما تعبیر کنید، معبّر هم کسی است که روانشناس، روانکاو، اوّل و آخر آن خواب را بداند و بتواند درست آنچه را که او دید از آن جا عبور کند به این پایان برسد، دوباره از این پایان به آن نقطه آغازین برسد، وقتی عبور کرد تعبیر صحیحی دارد. انسان اوّل آن واقع را می بیند بعد در صحنه نفس صورت سازی، مثال سازی، مشابه سازی صورت می گیرد و این آخرین صورتی را که نفس است به یاد انسان است انسان وقتی بیدار شد این آخرین صورت یادش است. معبّر کسی است که بتواند عبور کند به آن نقطه آغازین برسد و بگوید این تعبیر رؤیای شماست؛ ولی این از سنخ مفهوم است از سنخ صورت سازی های ذهنی است. اما تأویل یک وجود خارجی است که وجود مبارک یوسف گفت: ﴿یا أَبَتِ هذا تَأْویلُ رُءْیای﴾. این بیان نورانی صدیقه کبرا(سلام الله علیها) که فرمود اخلاص، تأویل این «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» است از همین سنخ باید باشد این از بحث بالاتر است.

 اما دو چیز را وجود مبارک حضرت در آن خطبه ذکر کردند فرمودند: «ضُمِّنَ الْقُلُوبُ مَوْصُولَهَا وَ أَنَارَ فِی التَّفَکرِ مَعْقُولُهَا»؛ انسان یا باید با معرفت با خدای خودش رابطه برقرار کند یا از درِ حکمت و کلام و عقل، به هر حال یکی از این دو راه باید باشد به نحو «مانعةالخلو» که جمع را شاید یا از راه دل یا از راه فکر. فرمود توحید، جدای از حقیقت انسان نیست تحمیل بر انسان نیست، رشته و ریشه ارتباطی دل با آن توحید را خدا تضمین کرده است: «ضُمِّنَ الْقُلُوبُ مَوْصُولَهَا»؛ وصلِ دل با دل آفرین را خدا تضمین کرده است؛ لذا خیلی ها از راه قلب، نظیر اویس قَرن و امثال این ها به این حقیقت توحیدی بار یافتند که راهی که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) پیمود دنباله رو همان راه اند منتها در ابتدای راه. وجود مبارک حضرت در پایان راه است که به ذِعْلِبْ فرمود: «مَا کنْتُ أَعْبُدُ رَبّا لَمْ أَرَهُ»[5] خدایی که نبینم عبادت نمی کنم، این ها همان راه مشاهده را دارند؛ منتها با فاصله های زیاد. فرمود این ها کسانی اند که آنچه را باید ببینند به اندازه خودشان می بینند، این راه دل است و خدای سبحان این را در دل ها نهان و نهادینه کرده است بر دل تحمیل نیست، «و ضُمِّنَ الْقُلُوبُ مَوْصُولَهَا». اگر کسی صحنه دل را از اغیار بیرون کند می تواند این راه را کم و بیش طی کند؛ اما آن راه حوزوی و دانشگاهی که راه برهان است یا کلام یا فلسفه، آن را در بخش سوم فرمود، «وَ أَنَارَ فِی التَّفَکرِ مَعْقُولُهَا»؛ یعنی این نورِ عقلانی را در دل های جوامع بشری از رهگذر فکر، خدا روشن نگه داشت، اگر کسی بخواهد خدا را بفهمد این راه برهانش دلپذیر است در دل هست؛ منتها این چراغ را نباید داد دست خود این فتیله را پایین بکشد کم نور کند. فرمود نور معرفت عقلانی را خدا در دل ها عطا کرده است، «وَ أَنَارَ فِی التَّفَکرِ»، نه «فی القلوب»، «فِی التَّفَکرِ مَعْقُولها»، آ ن که می خواهد بفهمد حالا یا راه کلام است یا راه فلسفه، آن که می خواهد ببیند راه عرفان است، این جنگ بین عقل و دل، جهاد اکبر است و آن جنگ بین عقل و نفس، جهاد اوسط است و اگر در آن حدیث نورانی از جنگ بین عقل و نفس به جهاد اکبر یاد شد[6]یک اکبر نِسبی است نه اکبر نفسی. انسان سه مرحله می جنگد یا با دشمن بیرون می جنگد که ابزارش آهن است یا با دشمن درون می جنگد که ابزارش آه است «وَ سِلاحُهُ الْبُکاءُ»[7] دیگر آهن نیست، آن که اهل گریه نیست مسلّح نیست و گریه، بهترین سلاح است برای انسان، انسان را از غرور می کاهد، از خودخواهی می کاهد و مسلّح می کند و اگر کسی باتقوا شد، عالم شد، عاقل شد، عادل شد، اهل بهشت شد از آن به بعد جنگ سوم شروع می شود. جهاد اکبر این است که عقل می گوید راه بسیار سخت است باید با برهان فهمید، قلب می گوید فهم و مفهوم مشکل ما را حلّ نمی کند، ما می خواهیم ببینیم، این جهاد، جهاد اکبر است. اینکه می بینید کسی به فلسفه و فیلسوف می تازد پای استدلالیون را چوبین می داند و مانند آن؛[8] برای آن است که می گوید مفهوم، مشکل انسان را حلّ نمی کند، مشهود، مشکل انسان را حل می کند، راه البته شدنی است؛ منتها صعب است و دشوار. برای اینکه انسان به این راه برسد ولو اندک، راهی را که قرآن و عترت به ما نشان داده اند می تواند با پیمودن این راه، انسان را به آن جا برساند.

می دانید قرآن یک کتاب علمی است، برای اینکه صدر و ذیلش فرمود: ﴿یعَلِّمُکمُ الْکتابَ وَ الْحِکمَةَ﴾؛[9] اما یک کتاب علمی است که با همه کتاب های علوم دیگر فرق می کند شما چه در حوزه چه در دانشگاه کاملاً استدلال های علمی کتاب ها را آشنا هستید، وقتی که در حوزه هستید فقه است، اصول است، تفسیر است، کلام است، فلسفه است این ها را می خوانید آشنا می شوید، در دانشگاه ها فیزیک است، شیمی است، ریاضی است، حقوق است، فلسفه است، کلام است آن ها هم آشنا می شوید. در هیچ کدام از رشته های حوزوی و دانشگاهی، در هیچ کتابی در هیچ رشته ای، مسئله ای که من دوست دارم نیست، علم حدّ وسطی دارد صغرا و کبرایی دارد، من دوست دارم این طور باشد، من دوست دارم آن طور نباشد این نه در فقه است نه در اصول، نه در فیزیک نه در شیمی، نه در فلسفه و نه در کلام. شما تمام کتاب های فلسفه مشّاء، اشراق و مانند آن را تورّق کنید چنین حرفی نمی بینید که در استدلال، یک مستدل بگوید من این را دوست دارم، این «من این را دوست دارم»، در مسائل عاطفی و شخصی است. اما قرآن در عین حال که کتاب علمی است، کتاب عقلی است، بحث های فلسفی را مطرح می کند حدّ وسط برهانش را محبّت و دوستی قرار می دهد. وقتی از متکلّم یا حکیم سؤال کنید به چه دلیل خدا هست؟ می گوید یا به دلیل حرکت، جهان حرکت دارد مُحَرِّک می خواهد یا به دلیل حدوث، مُحدِث می خواهد و قدیم می خواهد یا به دلیل تغیر، ثابت می خواهد یا به دلیل امکان ماهوی، واجب می خواهد یا به دلیل امکان فقری، غنی می خواهد این ها حدود وسطاست؛ اما هیچ کدام از آن ها نمی گویند من دوست دارم این چنین باشد؛ ولی وقتی خلیل حق که به تعبیر سعدی «خلیل من همه بت های آزری بشکست»[10] خدا می فرماید من دلیل یادش دادم: ﴿تِلْک حُجَّتُنا آتَیناها إِبْراهیمَ عَلی قَوْمِهِ﴾؛[11] وقتی بخواهد برهان اقامه کند می گوید آن آفل است ﴿لا أُحِبُّ الْآفِلینَ﴾؛[12]من آفل را دوست ندارم، آن ها ممکن است بگویند ما آفل را دوست داریم، ما ستاره و شمس و قمر را دوست داریم. این می گوید نه، اصلاً خدا آن است که دلپذیر باشد، خدا آن است که محبوب باشد، نه خدا آن است که واجب الوجود باشد، واجب الوجود مفهومی است که مشکل فلسفه را حلّ می کند، مشکل عقل را حلّ می کند، مشکل دل را حلّ نمی کند، ما می خواهیم کسی را خدا بدانیم که بپرستیم به او دل بسپاریم این راه قرآن است. در هیچ کتاب علمی، محبّت حدّ وسط برهان نیست چرا؟ برای اینکه او فقط علم می خواهد، می خواهد عقل نظری متولّی اندیشه را قانع کند، نه عقل نظری اندیشمند، یک؛ عقل عملی انگیزه ورز، دو؛ این دو را جمع بندی کند و راضی کند، سه؛ این کار قرآن است. قرآن نمی خواهد خدا ثابت کند، می خواهد معبود ثابت کند که به او سر بسپریم، نه خدایی هست، خدایی است که من به او دل می سپرم، همین که فهمیدم هست سجده می کنم، چنین خدایی ثابت می کند، گفت: ﴿لا أُحِبُّ الْآفِلینَ﴾؛ از آن طرف او هم بندگان خودش را دوست دارد در آن حدیث قرب نوافل[13] فرمود: بندگان من از راه نوافل به من نزدیک می شوند ﴿إِنْ کنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی یحْبِبْکمُ اللَّهُ[14] می بینید یک کتاب علمی که این طور حرف نمی زند کتاب علمی همان حدّ وسط عقل نظری را ذکر می کند و نتیجه می گیرد؛ اما این جا همه اش سخن از محبت است اگر دوست خدا هستید کاری کنید که محبوب خدا باشید و او شما را دوست داشته باشد، اگر او دوست ما بود مشکل ما را حلّ می کند یقیناً، دعاهای ما را یقیناً مستجاب می کند چه درباره خود چه درباره دیگران، وقتی خدا کسی را دوست داشت هرگز او را رها نمی کند همیشه مواظب اوست: ﴿أَ لَیسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ﴾[15] فرمود: شما کاری کنید که محبوب او باشید شما اگر محبّ او بودید یک بخش از کمال است؛ ولی اگر خواستید همه نیازهایتان برطرف شود بکوشید که «حبیب الله» را حدّ وسط قرار بدهید: ﴿إِنْ کنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی ﴾ که من «حبیب الله» و پیرو «حبیب الله» هستم که این حبیب، غالباً این گونه از مشتقات هم به معنای فاعل است هم به معنای مفعول، خدا حمید است هم حامد است هم محمود، وجود مبارک پیغمبر حبیب است هم محبّ است هم محبوب، خدای سبحان حبیب است هم محبّ است هم محبوب، این فعیل ها در این گونه از موارد هم معنای فاعلی می دهد هم معنای مفعولی؛ ﴿إِنْ کنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی یحْبِبْکمُ اللَّهُ﴾ چرا؟ برای اینکه نه من چون «رسول الله» ام، نه من چون «نبی الله» ام من چون «حبیب الله» ام، حدّ وسط در هر برهانی حرف خودش را می زند، پیرو «حبیب الله» می شود «حبیب الله»، اگر کسی «حبیب الله» شد محبوب خدا شد هرگز در روزگار نمی ماند، در برزخ نمی ماند، در ساهره قیامت نمی ماند یقیناً اهل بهشت است، ﴿إِنْ کنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی یحْبِبْکمُ اللَّهُ﴾.

حالا شما ملاحظه فرمودید قرآن در عین حال که یک کتاب علمی است با همه کتب علمی فرق دارد نمی خواهد فقط علم به مردم یاد بدهد می خواهد دل را به جایی سرگرم کند که همه مشکلات با او حلّ می شود؛ لذا قرآن کریم راهی را طی کرد که گوشه ای از آن ها در بیانات نورانی صدیقه کبرا(سلام الله علیه) است که فرمود: «وَ ضُمِّنَ الْقُلُوبُ مَوْصُولَهَا وَ أَنَارَ فِی التَّفَکرِ مَعْقُولُهَا». اگر بخواهد عقل نظری بفهمد برهان برایش هست، قلب عملی بخواهد بنگرد، راه برایش باز است؛ لذا وجود مبارک پیامبر، چون حبیب خداست، ذات اقدس الهی فرمود: ﴿مَنْ یطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ﴾[16] ببینید هماهنگی قرآن و عترت از کجا تا کجاست! فرمود: هر کس حرف پیامبر مرا بشنود حرف مرا شنید، چون پیامبر حرف مرا می زند. «رسول بما أنه رسول»، جز حرف مرسل، حرف دیگری ندارد این صدر و ساقه رسالت همان ﴿وَ ما ینْطِقُ عَنِ الْهَوی ٭ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْی یوحی﴾[17] است؛ منتها اگر کسی خوب بنگرد می فهمد کلام خداست که از زبان مطهر پیغمبر شنیده می شود فرمود: ﴿مَنْ یطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ﴾ چون دوتا حرف نیست؛ لذا هر جا پیغمبر و خدا مطرح اند، ضمیر مفرد است؛ ﴿اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکمْ[18]نه «دعواکم» دوتا دعوت نیست همه جا ضمیر مفرد است، چون دعوت اصلی برای خداست پیامبر، رسالت او را دارد در برابر «الله» نیست، دوتا ضمیر، ضمیر تثنیه و مانند آن اصلاً مطرح نیست. اگر یک وقت سخن از تثلیث است این تثلیث را به تثنیه تبدیل می کند این تثنیه را به توحید تا معلوم شود اوّل و آخر خداست. فرمود: ﴿أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکمْ﴾ اوّل تثلیث است و سه ضلعی است، بعد فرمود: ﴿فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ[19] دیگر از اولواالامر سخنی نیست؛ بعد در ضلع سوم، سطر سوم فرمود: ﴿إِنْ کنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیوْمِ الْآخِرِ﴾[20]سخن از رسول هم نیست؛ یعنی اگر آن سه ضلعی است به برکت پیغمبر است و اگر دو ضلعی است به برکت ذات اقدس الهی است و اگر یک ضلعی است به برکت همان یک ضلعی است، این آیه ﴿أَطیعُوا اللَّهَ﴾ را خوب بررسی کنید. اوّل مثلث است بعد مُثَنّی است بعد توحید، اوّل الله است و رسول الله است و اولواالامر؛ بعد الله است و رسول الله سخن از اولواالامر نیست؛ بعد الله است و الله است و الله و لاغیر! هر جا سخن از خدا و پیغمبر هست ضمیر، ضمیر مفرد است: ﴿مَنْ یطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ﴾؛ برای اینکه «رسول بما انه رسول»، حرف تازه ای ندارد. همین بیان نورانی را وجود مبارک پیغمبر درباره حضرت امیر(سلام الله علیهما) دارد، می بینید در سوره «احزاب» فرمود: ﴿النَّبِی أَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ[21]پیغمبر از جانِ ما به ما نزدیک تر و عزیزتر است و باید هم باشد، این یک؛ پس ﴿النَّبِی أَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾؛ بعد همین را حضرت فرمود: «مَنْ کنْتُ مَولاهُ فَعَلِی مَولاهُ»[22] شما این جمله «مَنْ کنْتُ مَولاهُ فَعَلِی مَولاهُ» را در کنار جمله خدا که فرمود: ﴿مَنْ یطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ﴾ بگذارید ببینید چه نتیجه ای می گیرید؛ یعنی علی حرف تازه ای ندارد، فقط حرف مرا می زند، من حرف تازه ای ندارم، فقط حرف الله را می گویم فرمود: ﴿مَنْ یطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ﴾ آن فعل مضارع است دومی فعل ماضی است؛ یعنی کسی که در صدد اطاعت از پیغمبر است معلوم می شود تصمیم گرفته حرف خدا را گوش بدهد. این جا هم فرمود: «مَنْ کنْتُ مَولاهُ فَعَلِی مَولاهُ»؛ برای اینکه ما دو نفر نیستیم، او هم حرف مرا می زند، چه اینکه من هم حرف الله را می زنم.

 این در بیان نورانی صدیقه کبرا که فرمود دل، زمینه شهود را دارد عقل، زمینه فهم را دارد، چیزی بر ما تحمیل نیست، علمی از بیرون به ما بدهند نیست؛ منتها ما موظفیم دو کار بکنیم: کار اوّل این است که بفهمیم صاحبخانه کیست، چه در حوزه چه در دانشگاه. افراد عادی خیلی با این مسائل اُنسی ندارند مکلّف نیستند به همان اندازه ای که دارند محبوب خدا هستند. ما که در حوزه و دانشگاه هستیم موظفیم دو کار بکنیم: اوّل باید صاحبخانه را بشناسیم، دوم مهمانی دعوت کنیم که با صاحبخانه بسازد همین! وظیفه ما همین دو کار است. خدای سبحان فرمود من دلی نیافریدم که چیزی در آن نباشد، این دل صاحبی دارد و آن فطرت است، آن فطرت، خدا را قبول دارد، پیغمبر را قبول دارد، قیامت را قبول دارد، ولایت را قبول دارد فطرت است: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها[23] صاحبخانه، قلب نورانی است که این ها را دارد ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾؛ یا دست به آن نزنید مهمان دعوت نکنید، حوزه نروید، دانشگاه نروید همان کار عادی را داشته باشید با همین فطرت که «علی سبیل الله» است یا اگر می خواهید درس بخوانید چیزی یاد بگیرید، مهمانی دعوت کنید که با صاحبخانه بسازد، علمی وارد قلب کنید که با توحید بسازد، با نبوت بسازد، با رسالت بسازد، اگر ـ خدای ناکرده ـ در دانشگاه یا غیر دانشگاه یک علوم الحادی، علوم شرک، علوم کفر، علوم نفاق وارد کردید، همیشه بین این مهمان و میزبان درگیری است، دل نمی پذیرد این را ردّ می کند او غوغا می کند، این دارد ﴿فَهُمْ فی رَیبِهِمْ یتَرَدَّدُونَ﴾،[24]تردید برای عقل عملی است، شک برای عقل نظری است. آن جا که سخن از علم و استدلال و تصور و تصدیق است شک آن جا راه دارد، آن جا که سخن از اراده و تصمیم و عزم و اخلاص است تردید آن جا راه دارد. یک وقت انسان یکباره شک می کند، یک وقت کثیرالشک است می شود شکاک، این در بخش اندیشه. یک وقت در بخش انگیزه یک بار مردّد است، یک وقت چندین بار بین این مهمان و میزبان که درگیری هست تردّد می کند فرمود: ﴿فَهُمْ فی رَیبِهِمْ یتَرَدَّدُونَ﴾، تردید که باب «تفعیل» است آن ردّ مکرر را می گویند؛ اگر کسی کور باشد و درِ خروجی و ورودی را نداند از دیوار شرق به دیوار غرب، از دیوار غرب به دیوار شرق، چندین بار می گردد می گویند: ﴿فَهُمْ فی رَیبِهِمْ یتَرَدَّدُونَ﴾ که این تردد مکرر را می گویند تردید که باب «تفعیل» این کثرت و مبالغه را می رساند.

ما مهمانی دعوت کنیم، علمی دعوت کنیم که با این علمی که خدا به ما داد بسازد آن وقت رشد می کنیم، چه در موصولی که صدیقه کبرا(سلام الله علیها) فرمودند، چه در معقولی که آن حضرت فرمودند، چه راه برهان چه راه شهود، به هر حال انسان لذت می برد. اما اگر دانشی فراهم کرد، یک سلسله خاطراتی را به عنوان مهمان ناخوانده دعوت کرد که با صاحبخانه درگیر بود، این ﴿فَهُمْ فی رَیبِهِمْ یتَرَدَّدُونَ﴾ عذاب درونی برای اوست، این شک بدترین عذاب است، این تردید بدترین عذاب است. فرمود علمی فراهم کنید که شما را با این معارف آشنا کند فرمود این علوم، واسطه است و بهترین راه، محبت است؛ لذا فرمود خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: اگر من نزد شما محبوب تر از خود شما نباشم شما مؤمن نیستید: «لَا یؤْمِنُ عَبْدٌ حَتَّی أَکونَ أَحَبَّ إِلَیهِ مِنْ نَفْسِهِ وَ أَهْلِی أَحَبَّ إِلَیهِ مِنْ أَهْلِه»[25] فرمود مادامی شما مؤمن خوب و خالص هستید که علاقه شما به من بیش از علاقه شما به خودتان باشد؛ برای اینکه ﴿النَّبِی أَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ همین را می رساند، این اولویت تفضیلی که نیست اولویت تعیینی است؛ نظیر ﴿أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ﴾[26] اینکه اولویت تفضیلی نیست تعیینی است، هر دو هم در سوره مبارکه «احزاب» است فرمود: ﴿النَّبِی أَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ این اُولی است؛ یعنی انسان اول باید پیغمبر را دوست داشته باشد، بعد خودش را به وسیله پیغمبر دوست داشته باشد؛ بنابراین دیگر خلاف دستور او انجام نمی دهد. این در صورتی است که بداند مرگ از پوست به در آمدن است نه مرگ پوسیدن. اگر کسی مسئله مرگ برای او حل نشود و خیال می کند مرگ پایان خط است انسان می پوسد، دیگر بعد از مرگ ـ معاذ الله ـ خبری نیست او درد این مسائل را ندارد؛ اما اگر کسی باور کرد و فهمید مرگ هجرت است و از پوست به در آمدن است نه پوسیدن؛ آن گاه محبوب اصلی خودش را پیدا می کند و آن وجود مبارک پیغمبر و سیزده نورانی دیگر اهل بیت عصمت و طهارت اند فرمود: «لَا یؤْمِنُ عَبْدٌ حَتَّی أَکونَ أَحَبَّ إِلَیهِ مِنْ نَفْسِهِ وَ أَهْلِی أَحَبَّ إِلَیهِ مِنْ أَهْلِه»؛ آن وقت سخن از حبیب است، سخن از محبت است.

بنابراین هم خدا مؤمنین را دوست دارد که پیرو حبیب خدایند و هم حبیب خدا دوست دارد کسی که با او از رهگذر محبت عمل می کند، صدر و ذیل ما نیاز است که بارها ملاحظه کردید این کریمه ای که فرمود: ﴿یا أَیهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللَّهِ[27]وقتی می گویند «الانسان فقیر»، این محمول برای موضوع، عرض مفارق نیست، یک؛ عرض ذاتی نیست، دو؛ ذاتی باب ماهیت نظیر «الانسان ناطق» نیست، سه؛ ذاتی باب هویت است، چهار؛ یعنی هویت و هستی انسان «فقر الی الله» است، نه عرضِ مفارق یا عرضِ لازم که بیرون از دروازه ذات باشد. اگر ما نیازمند به او هستیم نمی دانیم که به چه کسی مراجعه می کنیم، خیال می کنیم این کسی که مشکل ما را حلّ کرد، این یک مبدأ اصیل است؛ لذا از او تشکر می کنیم، در حالی که به ما گفتند آنکه می آید از شما کمک می خواهد، آن را خدا فرستاده. این کلمه مسکین و کلمه رسول را در فهرست نهج البلاغه ملاحظه کنید، حضرت فرمود: «الْمِسْکینُ رَسُولُ اللهِ»؛[28]یعنی این نیازمندی که امروز به شما مراجعه کرده او را خدا فرستاده، این «رسول الله» آن رسول الله مصطلح نیست که یعنی پیغمبر، فرمود: «الْمِسْکینُ رَسُولُ اللهِ» اگر کسی واقعاً نیازمند است نه گدای حرفه ای، واقعاً نیازمند است به شما مراجعه کرد بدان کسی او را فرستاده شما اگر مشکل او را حلّ نکردید او را رد کردید آن مرسِلش را رد کردی و اگر مشکل او را حلّ کردی، چیزی به او دادی، بدان که دست تو قبل از اینکه به دست این نیازمند برسد به دست بی دستی الله رسیده است، چرا وجود مبارک امام سجاد اگر چیزی به مستمند می داد دستش را گاهی می بوئید، گاهی می بوسید، گاهی بالای سر می گذاشت، گاهی به صورت می کشید می فرمود این دستِ من به دست بی دستی الله رسید؛[29]این آیه را خوب معنا کرد: ﴿أَنَّ اللَّهَ هُوَ یقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ یأْخُذُ الصَّدَقاتِ﴾؛[30] فرمود خدا می گیرد ما می گوییم خدا می گیرد؛ یعنی ـ ان شاءالله ـ قبول می کند بله ـ ان شاءالله ـ قبول می کند؛ اما این مشکل چیست که ما این ظاهر آیه را رها کنیم گفت: «خویش را تأویل کن نی ذکر را»[31] چرا آیه را رها کنیم؟ در مقام فعل نه در مقام ذات، نه درمقام وصف ذات در صف سوم که «منطقةالفراغ» است خدا می گیرد. شما سیره وجود مبارک امام سجاد را نگاه کنید وقتی چیزی به مستمند می داد چرا دستش را می بوئید، چرا دستش را می بوسید، چرا دستش را به صورت می کشید، می گفت این دست من، قبل از اینکه به دست مستمند برسد به دست بی دستی الله رسید؛ چون خدا فرمود: ﴿یأْخُذُ الصَّدَقاتِ﴾.

حالا ما در ایامی هستیم که جشن عاطفه و امثال عاطفه مطرح است؛ ولی ما بدانیم هر اندازه به این نیازمندان برسیم ذات اقدس الهی چندین برابر عطا می کند؛ ولی منظورم این است که این کار شدنی است که انسان حبیب او باشد این راه را طی کند و باور کند که خدا صدقات را از او می گیرد و خدا صدقات را از او می پذیرد و مانند آن، این راه را به ما نشان دادند. این راه، راه دلپذیری است و راه دلپذیر راهی نیست که انسان برگردد، پشیمان بشود یا ازسرعتش بکاهد و مانند آن. امیدواریم که ذات اقدس الهی به برکت صدیقه طاهره آن توفیق را به همه شما و عموم علاقه مندان قرآن و عترت عطا بفرماید که ـ ان شاءالله ـ از بهترین مصادیق سخنان نورانی اهل بیت مخصوصاً صدیقه طاهره (سلام الله علیها و علیهم) باشید!

پی نوشت ها

[1] الإحتجاج علی اهل اللجاج(للطبرسی)، ج1، ص98.

[2] سوره یوسف، آیه100.

[3] همان

[4] سوره صافات، آیه12.

[5] الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص138.

[6] الکافی(ط ـ الإسلامیة)،ج5، ص12؛ «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله و سلم بَعَثَ بِسَرِیَّةٍ فَلَمَّا رَجَعُوا قَالَ مَرْحَباً بِقَوْمٍ قَضَوُا الْجِهَادَ الْأَصْغَرَ وَ بَقِیَ الْجِهَادُ الْأَکْبَرُ قِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا الْجِهَادُ الْأَکْبَرُ قَالَ جِهَادُ النَّفْس‏».

[7] مصباح المتهجد و سلاح المتهجد، ج1، ص361.

[8] مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش105 نالیدن ستون حنانه؛ «پای استدلالیان چوبین بود ٭٭٭ پای چوبین سخت بی‎تمکین بود».

[9] سوره بقره، آیه151.

[10] دیوان سعدی، غزل40؛ «دگر به روی کَسم دیده بر نمی‌باشد ٭٭٭ خلیل من همه بت‌های آزری بشکست».

[11] سوره أنعام، آیه83.

[12] سوره أنعام، آیه76.

[13] الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص352؛ «إِذاً سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا».

[14] سوره آل عمران، آیه31.

[15] سوره زمر، آیه36.

[16] سوره نساء، آیه80.

[17] سوره نجم، آیات3 و 4.

[18] سوره انفال، آیه24.

[19] سوره نساء، آیه59.

[20] سوره نساء، آیه59.

[21] سوره احزاب، آیه6.

[22] الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج4، ص566.

[23] سوره شمس، آیه8،

[24] سوره توبه، آیه45.

[25] الأمالی(للصدوق)، النص، ص334.

[26] سوره انفال، آیه75.

[27] سوره فاطر، آیه15.

[28] نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت304.

[29] وسائل الشیعة، ج9، ص435؛ «کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع إِذَا أَعْطَی السَّائِلَ قَبَّلَ یَدَ السَّائِلِ فَقِیلَ لَهُ لِمَ تَفْعَلُ ذَلِکَ قَالَ لِأَنَّهَا تَقَعُ فِی یَدِ اللَّهِ قَبْلَ یَدِ الْعَبْدِ».

[30] سوره توبه، آیه104.

[31] مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اوّل؛  «کرده‌ای تاویل حرف بکر را ٭٭٭ خویش را تاویل کن نه ذکر را»

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان