![](/Upload/Public/Content/Images/no-image.jpg)
ما کاروان رفته به تاراجیم مردانمان شناگر رود خون ما رهوان قافله صبریم رسواگر فسانه هر افسون زندان اشگ گشته دو چشمانم افسوس بهر گریه مجالی نیست حتی برای مرثیه گفتن هم از فرط درد حادثه، حالی نیست آرام و رام، ظاهرمان، اما دریای سینه پر تب و طوفانی است رگهای عضو عضو سراپامان هر یک به سان رود خروشانی است بر بام تیره گون و سیاه، آن شب فانوس ماه، در تب غ ...