ماهان شبکه ایرانیان

هرمنوتیک و هنر تفسیر

کلمه هرمنوتیک، ریشه یونانی دارد و همه لغت نویسان اتفاق نظر دارند که مقصود از کلمه هرمنوتیک یا «هنر تفسیر» است یا «تفسیر متن»

کلمه هرمنوتیک، ریشه یونانی دارد و همه لغت نویسان اتفاق نظر دارند که مقصود از کلمه هرمنوتیک یا «هنر تفسیر» است یا «تفسیر متن». هرمنوتیک به یک معنا، مسئله ای دیرینه و به معنای دیگر، مسئله ای جدید است. دیرینه است، چون تفسیر متن است و تفسیر متن شرایطی دارد که علمای ما در کتاب های خود گفته اند. مثلاً برای مفسری که می خواهد قرآن را تفسیر کند، ده شرط ذکر کرده اند. یا اگر کسی بخواهد حدیثی را تفسیر کند، به طور مسلم شرایطی لازم دارد که به آن ها «شرایط تفسیر قرآن یا حدیث» می گویند ولی غربی ها آن را «هرمنوتیک» نامیده اند.

اما در هرمنوتیک به معنای جدیدش، تنها تفسیر متن مقدس، مطرح نیست. بلکه ممکن است این متن، متن ادبی، فلسفی یا تاریخی و حتی یک رخداد باشد.به عنوان مثال نادرشاه به هند حمله کرده است. تفسیر این رخداد از نظر غربی ها هرمنوتیک است. گاهی این کلمه را در معنای گسترده تری استفاده کرده اند. مثلا اگر کسی مجسمه ای ساخته یا منظره ای را نقاشی کرده است، تفسیر این مجسمه یا نقاشی (که این نقطه زرد یا سبز مثلاً اشاره به چه چیزی است) را هرمنوتیک می گویند.

از این رو هرمنوتیک مطابق این دیدگاه ممکن است تفسیر کتاب یا یک رخداد باشد. مثلاً حادثه ای به نام مشروطه در ایران رخ داده است. ما هم در آن زمان نبوده ایم و بین ما و آن حادثه فاصله زمانی است. ما اگر با شرایطی بتوانیم آن حادثه را تفسیر کنیم، علل این حادثه را پیدا کنیم و پیامدها و نتایجی که مردم از این حادثه به دست آورده اند را بیان کنیم، این هرمنوتیک است.

در هر صورت این کلمه، کلمه ای جامع است ما نمی خواهیم در این مورد بحث کنیم. ما فقط دایره محدودی که با تخصص ما مناسب است (تفسیر متون دینی یا تفسیر کتاب مقدس) را بحث می کنیم.

«راغب اصفهانی» کتابی به نام «جامع التفاسیر» دارد. در مقدمه این کتاب برای مفسر قرآن ده شرط بیان کرده است.

بعد از ایشان «زرکشی» مصری(متوفای 794هـ ق)، کتابی به نام «البرهان فی علوم القرآن» دارد که در آن همان مطالب راغب را نقل کرده است. بعد از ایشان «جلال الدین سیوطی» در «الاتقان فی علوم القرآن» همان مطالب راغب و زرکشی را آورده است. نگارنده در جلد دهم تفسیر منشور جاوید، شرایط تفسیر قرآن را آورده است.

در تفسیر ابتدا باید متن و هدفی در یک کتاب باشد تا از راه های مختلف بتوانیم مقصود نویسنده را به دست آوریم.به عنوان مثال کتاب «کلیله و دمنه» در قالب قصه و حکایت حیوانات نوشته شده، مؤلف غرض و هدفی از نوشتن این کتاب داشته است. ما هم بعد از هزار و چند صد سال، می خواهیم غرض او را به دست آوریم، لذا به توضیح و تفسیر آن می پردازیم. هرمنوتیک اگر تفسیر کتاب مقدس باشد، از مفاهیم «ذات الاضافه» است زیرا یک طرف آن مفسَّر و طرف دیگر آن مفسِّر است که ماهیت، غرض و هدف این کتاب را به دست می آورد.

برخی برای هرمنوتیک چنین تعریفی دارند: «هرمنوتیک دانشی است که به شیوه فهم و مکانیزم تفسیر متون می پردازد». به هر حال ما ابتدا عقیده خود را بیان می کنیم و بعد از آن به مکاتب دیگر می پردازیم.در این صورت اختلاف ما با دیگران روشن خواهد شد.

شرایط تفسیر قرآن

راغب اصفهانی برای تفسیر کتاب مقدس (قرآن مجید) ده شرط مطرح کرده است که بنده چند شرط به آن شروط اضافه می کنم:

1.شناخت مفردات قرآن

کلمات زیادی در قرآن هست که اگر مفردات آن را ندانیم آیه را اشتباه معنا خواهیم کرد. بهترین کتاب ها برای این موضوع «مفردات راغب» و بعد از آن «مجمع البحرین» مرحوم طریحی است. به عنوان مثال: قرآن در مورد زنان پیامبرمی فرماید: (وَ قَرْنَ فِی بُیوتِکنَّ وَلاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیةِ الأُولَی) «و در خانه های خود بمانید و همچون دوران جاهلیت نخستین (در میان مردم) ظاهر نشوید». ریشه کلمه «قَرنَ» «قَرَّ،یقرّ» است نه«قرنَ،یقرنُ». زیرا «قرنَ،یقرن» با این آیه تناسب ندارد. «قَرنَ» یعنی در خانه مستقر باشید و از آن خارج نشوید.

2.شناخت اشتقاق

3.شناخت عوارض الفاظ (ماضی، مضارع و...)

4.شناخت قرائت های مختلف

مثلا در قرائتی «یطَّهَّرن» و در قرائت دیگر «یطهُرنَ» خوانده اند. ( وَلاَ تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّی یطْهُرْنَ) این دو قرائت در معنا و حکم تاثیر دارد. در یکی پاکی تنها کافی است، ولی در دیگری کافی نیست و باید غسل حیض را هم انجام بدهد. از نظر من این شرط بی فایده است، زیرا فقط به یک قرائت معتقدیم و آن قرائت معروفی است که سینه به سینه و قرن به قرن به دست ما رسیده است. اما دیگر قرائات به صورت خبر واحد نقل شده است.

5.شناخت شأن نزول آیات

اگر شأن نزول آیات را بدانیم، ابهامات زیادی رفع می شود. مثلاً در سوره توبه می فرماید:

( وَعَلَی الثَّلاَثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُواْ حَتَّی إِذَا ضَاقَتْ عَلَیهِمُ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَیهِمْ أَنفُسُهُمْ وَظَنُّواْ أَن لاَّ مَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاَّ إِلَیهِ ثُمَّ تَابَ عَلَیهِمْ لِیتُوبُواْ إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ) «آن سه نفر که (از جنگ تبوک)بازماندند، و (مسلمانان با آنان قطع رابطه کردند) تا آن حد که زمین با تمام وسعتش بر آنها تنگ شد؛ (حتی) در وجود خویش، جایی برای خویش نمی یافتند،(و در آن هنگام) دانستند پناهگاهی از خدا جز به سوی او نیست، سپس خدا رحمتش را شامل حال آنها نمود(و به آنها توفیق داد) تا توبه کنند، خداوند بسیار توبه پذیر و مهربان است».

این آیه الفاظ و هیأت روشنی دارد اما معنای روشنی ندارد زیرا شأن نزول آن را نمی دانیم. اگر شأن نزول را بدانیم معنای آیه روشن می شود. شأن نزول آیه این است که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) مردم را برای رفتن به جنگ تبوک دعوت می کرد. سه نفر که کشاورزی داشتند، عرض کردند: «یا رسول الله! اجازه بده ما بمانیم و میوه ها را جمع کرده و گندم ها را درو کنیم و بعد به جهاد بیاییم.»

پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) اجازه داد یا نداد، به هر حال این سه نفر ماندند. همه مردم جز این سه نفر به سوی تبوک حرکت کردند. این سه نفر آب گوارا و میوه های شیرین می خوردند، درحالی که گاهی از اوقات غذای مسلمانان در راه تبوک خرماهای پوسیده و نوشیدنی شان آب داغ بود. پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) برگشت اما هنوز آن ها در مدینه بودند و قصد داشتند که به تبوک بیایند!! وقتی پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) وارد مدینه شد، این سه نفر به استقبال پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آمدند اما پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) سلام آن ها را جواب نداد و وارد مسجد شد و فرمود: «ای مردم! با این سه نفر خرید و فروش نکنید و به زنان آن ها دستور داد که با آنها هم بستر نشوید.» دنیا بر آن ها تنگ شد. فهمیدند که راه، این است که به سوی خدا برگردند و توبه کنند. به بیرون شهر رفته و شبها و روزها گریه کردند. جبرئیل امین این آیه را آورد. بنابراین با توجه به شأن نزول می توان ابهام آیه را روشن کرد.

6.شناخت مجملات و بیان آن ها در سنت

به عنوان مثال «اَقِمِ الصلاة» مجمل است زیرا اجزاء و شرایط نماز در آیه نیامده است و برای فهم آن باید به سنت مراجعه کنیم.

7.شناخت ناسخ و منسوخ

گاهی دو آیه در ظاهر، با هم متناقض اند امادر قرآن تناقضی نیست و در حقیقت اینها ناسخ و منسوخ هستند.

مثلاً قرآن می فرماید: ( وَالَّذِینَ یتَوَفَّوْنَ مِنکمْ وَیذَرُونَ أَزْوَاجًا یتَرَبَّصْنَ بِأَنفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُر وَعَشْرًا)

«زنانی که شوهرانشان مُرده اند، باید چهار ماه و ده روز عدّه نگه دارند» در حالی که در آیه دیگر مدت عده آن ها را یک سال معین کرده است.( َو الَّذِینَ یتَوَفَّوْنَ مِنکمْ وَیذَرُونَ أَزْوَاجًا وَصِیةً لأَزْوَاجِهِم مَّتَاعًا إِلَی الْحَوْلِ)

«و کسانی که از شما در آستانه مرگ قرار می گیرند و همسرانی از خود به جا می گذارند باید به همسران خود وصیت کنند که تا یکسال آنها را (از هزینه زندگی) بهره مند سازند به شرط این که آن ها(از خانه شوهر) بیرون نروند(و اقدام به ازدواج مجدد نکنند)». این همان رسم جاهلیت بود که اگر شوهر می مرد، زن به مدت یک سال در خانه شوهر می ماند و بعد از یک سال ازدواج می کرد. این آیه منسوخ است و آیه چهار ماه و ده روز ناسخ آن است.

البته ناسخ و منسوخ در قرآن کم است اما به هر حال از شرایط تفسیر، شناخت ناسخ و منسوخ ها است.

8.آگاهی از علم فقه

آگاهی از علم فقه، از شرایط تفسیر قرآن است. به عنوان مثال علم فقه این آیه را تفسیر می کند: (یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نُودِی لِلصَّلاةِ مِن یوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَی ذِکرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَیعَ ذَلِکمْ خَیرٌ لَّکمْ إِن کنتُمْ تَعْلَمُونَ) «ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که برای نماز روز جمعه اذان گفته شود، به سوی ذکر خدا بشتابید، و خرید و فروش را رها کنید که این برای شما بهتر است اگر می دانستید!». علم فقه مـی گوید «ذکر الله» چیست و شرایطش کدام است و نماز جمعه دارای چند خطبه و چند قنوت است. مشهور اسـت که آیات فقه دویست و هشتاد و هشت آیه است، ولی به نظر من بیش از این مقـدار است. آیاتی داریم که از آنها، احکام فقهی استفاده می شود ولی در ظاهر جزء آیات فقهی نیست. به عنوان مثال آیه ای که در مورد دختران شعیب است

(فَجَاءَتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِی عَلَی اسْتِحْیاء قَالَتْ إِنَّ أَبِی یدْعُوک لِیجْزِیک أَجْرَ مَا سَقَیتَ لَنَا فَلَمَّا جَاءَهُ وَقَصَّ عَلَیهِ الْقَصَصَ قَالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ) «ناگهان یکی از آن دو(زن) به سراغ او آمد در حالی که با نهایت حیا گام برمی داشت، گفت: «پدرم از تو دعوت می کند تا مزد آب دادن(به گوسفندان) را که برای ما انجام دادی به تو بپردازد.» هنگامی که موسی نزد او ] شعیب [ آمد و سرگذشت خود را شرح داد، گفت: «نترس، از قوم ظالم نجات یافتی». یکی از دخترها گفت این فرد را به کار گیر که او قوی و امین است.

(قَالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنکحَک إِحْدَی ابْنَتَی هَاتَینِ عَلَی أَن تَأْجُرَنِی ثَمَانِی حِجَج فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِندِک وَمَا أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیک سَتَجِدُنِی إِن شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِین) (شعیب) گفت:«من می خواهم یکی از دو دخترم را به همسری تو درآورم به این شرط که هشت سال برای من کار کنی؛ و اگر آن را تا ده سال افزایش دهی، محبّتی از ناحیه توست؛ من نمی خواهم کار سنگینی بر دوش تو بگذارم؛ و ان شاءالله مرا از صالحان خواهی یافت!

این یک داستان است اما احکام فقهی زیادی از آن استخراج می شود.

9.شناخت براهین عقلی

علم کلام و فلسفه می توانند به فهم قرآن کمک کنند. مثلاً قرآن کریم می فرماید: (لَوْ کانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا) «اگر در آسمان و زمین، جزء«الله» خدایان دیگری بود، فاسد می شدند(و نظام جهان به هم می خورد)».

این همان برهانی است که در کلام و فلسفه از آن به «برهان تمانع» یاد شده است.

آیه (مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَد وَمَا کانَ مَعَهُ مِنْ إِلَه إِذًا لَّذَهَبَ کلُّ إِلَه بِمَا خَلَقَ وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْض). یک برهان عقلی است. در آیه دیگر می فرماید ( أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیرِ شَی أَمْ هُمُ الْخَالِقُون) بنابراین براهین عقلی مستقل، در فهم معارف قرآن به ما کمک می کنند. البته این سخن به این معنا نیست که یک مکتب بشری را از ابتدا تا انتها بپذیریم بلکه منظور این است که از مبانی عقلی صحیح، که علمایی مانند علامه طباطبایی در مورد آن تحقیقاتی کرده اند استفاده کنیم. معارف مبتنی بر علم کلام و علوم عقلی و برهانی می توانند کلید فهم قرآن باشند. البته ما مکاتب بشری را صد در صد نمی پذیریم. نمی توان گفت حکمت متعالیه ملاصدرا از ابتدا تا انتها صحیح است. کتاب صحیح فقط قرآن است و غیر قرآن، قابل نقد است اما این سبب نمی شود که عقل و قرآن را از هم جدا کنیم.

کتاب «توحید» مرحوم صدوق را مطالعه کنید. ببینید ائمه(علیهم السلام) چقدر با استفاده از براهین عقلی، توحید، عدل و عصمت را برای ما اثبات می کنند.

مناظرات حضرت رضا(علیه السلام) که در احتجاج طبرسی آمده است، همه مبتنی بر مباحث عقلانی و کلامی است.

10.داشتن ذوق موهبتی

مفسر باید ذوق فهم قرآن را داشته باشد. من عبارتی می گویم تا شما این عبارت را به یاد داشته باشید «در هر سری ذوقی است (شوری است) خوشبخت کسی است که ذوقش را دریابد».

هر کسی نمی تواند مفسر قرآن باشد. مفسّر باید ذوق قرآنی داشته باشد. این شرط تنها نسبت به قرآن مجید مطرح نیست بلکه مثلاً همه کس نمی تواند شعرشناس شود زیرا برای شعرشناسی ذوق لازم است. هر کسی نمی تواند نقاشی ها را تحلیل کند زیرا ذوق خاصی می خواهد. خلاّق متعال ما را با ذوق های مختلف آفریده است و فهم قرآن هم ذوق و استعداد خاصی لازم دارد. این ده شرط را راغب اصفهانی گفته ولی من شرایط دیگری را هم می افزایم.

11.مطالعه تاریخ اسلام

بخشی از قرآن مجید راجع به عصر پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) و قبل و بعد ایشان است. تفسیر قرآن بدون مراجعه به تاریخ، امکان پذیر نیست. تاریخ اسلام در حقیقت بیانگر مفاهیم قرآن است. مثلاً اگر بخواهیم آیاتی که در «اُحد» یا «احزاب» نازل شده را تفسیر کنیم باید حتماً از تاریخ اسلام آگاه باشیم.

12.رجوع به احادیث ائمه(علیهم السلام)

راغب چون دسترسی زیادی به احادیث ائمه(علیهم السلام) نداشته است این شرط را نگفته است. احادیث ائمه(علیهم السلام) که در حقیقت عِدل قرآنند، می توانند پرده از مبهمات قرآن بردارند. اهل سنت حدود 35 روایت در تفسیر قرآن از پیامبر اکرم دارند. خیلی عجیب است! روایات آن ها زیاد است ولی متصل به پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) نیست. مسند نیست بلکه موقوف است. راوی روایت را نقل می کند اما نمی گوید: «پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فرموده است.» قسمت زیادی از روایات اهل سنت «مرسله ها» است. اما روایات ائمه(علیهم السلام)، خصوصاً روایات صادقین(علیهما السلام)، متصل به پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) است و می تواند بخشی از مبهمات قرآن را رفع کند.

13.پرهیز از تفسیر به رأی

ائمه اطهار(علیهم السلام) و حتی پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم)، ما را از تفسیر به رأی بر حذر داشته اند. تفسیر باید متکی بر مبانی باشد نه متکی به رأی. آیه شریفه ( وَاعْبُدْ رَبَّک حَتَّی یأْتِیک الْیقِینُ) به صورت های مختلفی تفسیر شده است. اگر کسی در اینجا یقین را به معنی یقین به اصول دین بداند، تفسیر به رأی است زیرا اگر مراد از یقین، یقین به اصول دین باشد در این صورت، قبل از یقین، عبادات بنده عبادات شکی بوده است.

ما در تفسیر ناچاریم به ائمه(علیهم السلام) مراجعه کنیم یا آیه ای را با آیات دیگر تفسیرکنیم. یقین در این آیه به معنی موت است. زیرا در آیات دیگر هم به این معنی آمده است. مانند «حتی اتانا الیقین».

تفسیر به رأی این است که عقیده خود را از قبل، مشخص کنیم بعد برای استدلالی کردنش به سراغ قرآن و حدیث برویم و ببینیم آیا آیه ای از قرآن دلالت بر نظر ما دارد یا خیر؟ این پیش داوری است. نباید برای قرآن استادی کنیم و رأی خود را بر قرآن تحمیل کنیم بلکه باید شاگرد قرآن باشیم. ما باید سایه به سایه قرآن پیش برویم و ببینیم قرآن چه می گوید و نظر و دیدگاهمان را از قرآن بگیریم. از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) نقل شده است: «من فسّر القرآنَ برأیه فلیتبّوا مقعدهُ من النّار» «هر کس قرآن را به رأی خود تفسیر کند جایگاهی از آتش برای خود فراهم کرده است». پیروان مذهب باطنیه معتقدند نماز یعنی پیامبر! زیرا قرآن می فرماید: ( اِنَّ الصَّلاةَ تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکر) و پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) هم کارش نهی از فحشاء و منکر بود. نماز جوهر نیست بلکه عرض است و قائم به ما است به همین خاطر خداوند می فرماید: ( وَأَقِیمُواْ الصَّلاَةَ وَآتُواْ الزَّکاةَ) می گویند زکات تصفیه نفس است. باید نفس را از خصائص رذیله پاک کنیم. این سخنان، تفسیر به رأی است زیرا ریشه در ظاهر قرآن ندارد. اگر می بینید هفتاد ودو ملت وجود دارد و همه از قرآن برای دیدگاهشان دلیل می آورند به خاطر این است که تفسیر به رأی کرده اند. ما اگر بخواهیم تفسیر به رأی نکنیم باید ذهن را از پیش فرض ها خالی کنیم، بعد سراغ قرآن برویم تا با توجه به این ضوابط، «مقصود صاحب کلام» را به دست آوریم.

فرق بطن، تأویل و تفسیر به رأی

قرآن دارای بطون است ولی بیان بطون، با تفسیر به رأی تفاوت دارد. فرق بیان بطن و تفسیر به رأی این است که در تفسیر به رأی معنایی مطرح می شود که اصلاً، در آیه نیست و مفسر فقط نظرش را بر متن تحمیل کرده است. مثلاً آیه مبارکه می گوید: ( أَلَمْ تَرَ إِلَی رَبِّک کیفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاکنًا ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَیهِ دَلِیلاً) «آیا ندیدی چگونه پروردگارت سایه را گسترده ساخت و اگر می خواست آن را ساکن قرار می داد سپس خورشید را بر وجود آن دلیل قرار دادیم». این آیه در رابطه با عالم آفرینش است. اما فیلسوفی می گوید مراد از ظلّ، وجود منبسط است که بر ماهیات گسترده شـده اسـت. هرچند این فرد فیلسوف است اما تفسیر به رأی کرده است. با مطالعه قبل و بعد آیه مشخص می شود که این آیه مربوط به عالم آفرینش است و گردش خورشید و افتادن سایه و جمع شدن سایه را بیان می کند و از این طریق می خواهد ما را به سوی خدا رهنمون شود. ما در عین احترامی که برای عقل، کلام و حکمت قائل هستیم اما دربست یک مکتب را نمی پذیریم. این آیه چه ارتباطی دارد به اینکه خلاق متعال ماهیات مجرد از وجود را در نظر گرفته و وجود را به آن ها عطا فرموده است؟ این نه ظاهر قرآن است و نه باطن آن. تفسیر باید متکی بر نشانه ها باشد و اگر بطنی دارد باید ردّ پا و قرینه ای در قرآن داشته باشد.

امّا نمونه تفسیر باتوجه به بطن، تفسیر آیاتی است که مربوط به مناظره حضرت ابراهیم(علیه السلام) با ستاره و ماه و خورشید پرستان است: ( فَلَمَّا جَنَّ عَلَیهِ اللَّیلُ رَأَی کوْکبًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لا أُحِبُّ الآفِلِینَ فَلَمَّا رَأَی الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمْ یهْدِنِی رَبِّی لأکونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ* فَلَمَّا رَأَی الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّی هَذَا أَکبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ یا قَوْمِ إِنِّی بَرِی مِّمَّا تُشْرِکونَ) «هنگامی که تاریکی شب او را پوشانید ستاره ای مشاهده کرد گفت: این خدای من است اما هنگامی که غروب کرد گفت: غروب کنندگان را دوست ندارم، هنگامی که ماه را دید که (سینه افق را) می شکافد، گفت:این خدای من است اما هنگامی که آن هم غروب کرد گفت: اگر پروردگارم مرا راهنمایی نکند مسلماً از گروه گمراهان خواهم بود، هنگامی که خورشید را دید(که سینه افق را) می شکافت، گفت: این خدای من است، این که از همه بزرگ تر است، امّا هنگامی که غروب کرد گفت: ای قوم من از شریک هایی که شما برای خدا قرار دادید بیزارم».

این سه آیه را می توانیم سه گونه تفسیر کنیم و همه این تفاسیر، درهم تنیده و صحیح اند زیرا متکی بر ظاهر آیات هستند. ابراهیم خلیل الرحمان چنین استدلال می کند: خدا ربّ من است و «ربّ» با آفریدگار تفاوت دارد. «ربّ» مربی و پرورش دهنده و صاحب است. مثلاً صاحب گوسفند را «ربّ الغنم» می گویند و صاحب باغ را «ربّ البستان». این ربّ به معنای آفریننده نیست بلکه به معنای مراقب و پرورش دهنده است. کلمه آفریدگار و کردگار دو معنای متفاوت دارند. آفریدگار، خالق است و کردگار، گرداننده و مدبّر. در خالق اختلافی نیست. هیچکس غیر از خدای واحد را خالق نمی داند. اختلاف در مسئله پرورش، تربیت و اداره است. ربّ از ماده ی «ربَبَ» است نه از ماده ی «ربَی». «ربّ» یعنی صاحب و پرورش دهنده هرچیزی. گروهی می گفتند: «خداوند اداره این جهان را به دست ستاره زهره، سپرده است.» گروه دیگر می گفتند: «به دست ماه» و گروهی می گفتند: «به دست خورشید سپرده است.» ابراهیم(علیه السلام) می خواهد آن ها را هدایت کند.

به سه شکل می توان این آیات را تفسیر کرد. همه این سه شکل، تفسیر به بطن است و ریشه در ظاهر قرآن دارد.

تفسیر اول: اگر این ستاره، ماه یا خورشید ربّ من است، نباید از من غایب شود. باید حاضر و ناظر باشد. اما این ستاره، ماه یا خورشید غروب کرد و از من غایب شد و رابطه اش با من قطع شد. این ستاره، ماه یا خورشید چگونه می تواند، ربّ من باشد؟ باید ربّ من، مرا ببیند و نیازهای مرا برطرف کند و در پرورش من حاضر و ناظر باشد.خدای غروب کننده نیاز مرا برطرف نمی کند.

تفسیر دوم: وقتی اینها غروب می کنند معلوم می شود که اینها ربّ نیستند زیرا خودشان مسخَّر هستند و یک قدرت بالاتر، اینها را تسخیر می کند، می گرداند و می چرخاند. این معنی کاملتر از معنی اول است. زیرا در معنی اول تکیه بر حضور و ظهور بود ولی در دومی توجهی به حضور و ظهور نداریم. معلوم می شود که خود اینها مسخَّر هستند و قدرت دیگری اینها را می برد و می آورد واینها نمی توانند مربّی و کردگار من باشند.

تفسیرسوم: حرکات این اجرام سماوی چگونه است؟ حرکت، هدفی را تعقیب می کند. این هدف چیست؟ آیا هدف، رسیدن از کمال به نقص است یا از نقص به کمال رسیدن؟ اگر هدف رسیدن از کمال به نقص باشد، اینها خودشان روزی نابود خواهند شد و اگر هدف رسیدن از نقص به کمال است پس اینها را رها کنیم وکمال مطلق را در نظر بگیریم تا ما را هدایت کند.

هر سه معنا از آیه، درست است و نشانه هایی در آیه دارد. نوعی دیگر از تفسیر، تأویل نامیده می شود.این نوع تفسیر فقط در اختیار ائمه اهل البیت(علیهم السلام) است و ما راهی به آن نداریم. البته هر چند ائمه(علیهم السلام) آیه را تأویل می کنند اما باز هم از ظهور آیه دور نمی شوند.

تأویلی که ائمه انجام می دهند این گونه است که مصادیقی را که متوجه آن نیستیم برای ما بیان می کنند. در سوره مبارکه رعد می خوانیم: ( اِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِکلِّ قَوْم هَاد) «تو فقط بیم دهنده ای و برای هر گروهی هدایت کننده است» پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) مصداق این آیه را چنین بیان می کند: «یا علی! أنا المنذر و أنت الهادی».

بیان مصادیق به طور کامل در اختیار معصومین(علیهم السلام) است. این نوع تأویل مانعی ندارد به شرط اینکه در اختیار ائمه اهل البیت(علیهم السلام)، باشد. این تأویل در مقابل تنزیل است. قرآن تنزیلی دارد که همه می فهمند و تأویلی دارد که معصومین، می فهمند و البته تأویل با تنزیل رابطه ای تنگاتنگ دارد.

معانی تأویل قرآن

تأویل در مقابل تنزیل

قال الصادق(علیه السلام): «ظَهرُه تنزیلُه و بطنُه تأویلُه، مِنه ما مَضی و مِنه ما لَم یکنْ بعدُ، یجری کما تَجری الشمسُ و القمر» زمانی که قرآن حکمی را در مصداق خاصی بیان می کند، این مصداق و حکم خاص، مخصص نخواهد بود. مصداق گفته شده، در ظاهر آیه وجود دارد اما بیان مصادیقی که در ظاهر نیست ولی به این آیه ارتباط پیدا می کند، تأویل است. قرآن منحصر به عصر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نیست. قرآن کتاب هدایت بشر تا روز قیامت است. اگر شأن نزول آیه ای در مورد ابولهب یا ابوسفیان است، این سبب نمی شود که آیه منحصر به همان شخص شود. این فرد مصداق ظاهر آیه است و باطن آیه (که تأویل آیه است)، کسانی هستند که در طول تاریخ همچون ابولهب یا ابوسفیان زیسته باشند. این پویایی قرآن است که مصادیق آینده، باطن اوست و این نوع تفسیر، مانعی ندارد به خصوص اگر از طریق ائمه معصومین بیان شده باشد.

در حدیث دیگری آمده است: «لَو کانَتْ إذا نَزلتْ آیةٌ علی رجل، ثمّ مات ذلک الرجلُ، ماتت الآیه من الکتاب، ولکنه حی یجری فی من بَقی کما جَری فی من مضی». اگر آیه ای شأن نزولش در مورد شخص خاصی باشد، و آن شخص بمیرد، آیه نمی میرد. آیه زنده است و درباره آیندگان صدق خواهد کرد و در حقیقت آنان مصداقهایی هستند که در آینده کشف می شوند.

مثلاً آیاتی داریم در مورد زنان عرب که بچه های خود را به خاطر قحطی می کشتند. این سبب نمی شود که آیه فقط مربوط به آنان باشد. بلکه در حال حاضر هم مصداق دارد. زنانی که بدون مجوز شرعی سقط جنین می کنند، مصداق همین آیه هستند. ( وَلاَ تَقْتُلُواْ أَوْلاَدَکم مِّنْ إمْلاَق نَّحْنُ نَرْزُقُکمْ وَإِیاهُمْ) «و فرزندانتان را از (ترس) فقر، نکشید؛ ما شما و آنها را روزی می دهیم». اکنون در بیمارستانهای سرتاسر جهان، بسیاری از خانمها، مخصوصا آنهایی که مرفه هستند این عمل را انجام می دهند، در حالی که این عمل مصداق قتل نفس است. اسعد بن زراره به پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) عرض کرد که یا رسول الله! اسلام را برای من بیان کن.

پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) این دو آیه از آیات سوره انعام را برای او خواند: ( قُلْ تَعَالَوْاْ أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّکمْ عَلَیکمْ أَلاَّ تُشْرِکواْ بِهِ شَیئًا وَبِالْوَالِدَینِ إِحْسَانًا وَلاَ تَقْتُلُواْ أَوْلاَدَکم مِّنْ إمْلاَق نَّحْنُ نَرْزُقُکمْ وَإِیاهُمْ وَلاَ تَقْرَبُواْ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلاَ تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ ذَلِکمْ وَصَّاکمْ بِهِ لَعَلَّکمْ تَعْقِلُونَ).

بگو:«بیایید آنچه را پروردگارتان بر شما حرام کرده است برایتان بخوانم: اینکه چیزی را شریک خدا قرار ندهید! و به پدر و مادر نیکی کنید! و فرزندانتان را از (ترس) فقر، نکشید! ما شما و آن ها را روزی می دهیم؛ و نزدیک کارهای زشت نروید، چه آشکار باشد چه پنهان؛ و انسانی را که خداوند محترم شمرده، به قتل نرسانید!، مگر بحق (و از روی استحقاق). این چیزی است که خداوند شما را به آن سفارش کرده، شاید درک کنید!

در این آیه پنج دستور داده شده است. یکی از آنان حرمت کشتن فرزند است که در حال حاضر سقط جنین مصداق این آیه است. مثال های دیگری ارائه می دهیم تا مشخص شود که چگونه بعضی از آیات در آینده مصداق های بسیار روشنی می یابند. در جنگ جمل امیرمؤمنان(علیه السلام) با برخی از یاران پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روبرو می شود. مردم در جنگ با اینها، دو دل هستند. مردی خدمت امیرمؤمنان آمد و گفت یا امیرالمؤمنین، با طلحه و زبیر می جنگید در حالی که اینها اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) هستند! امیرمؤمنان جمله ای را گفت که «طه حسین» می گوید تاکنون گوش روزگار بعد از قرآن مجید کلامی به این عظمت نشنیده است: «إنّک لَرَجلٌ محجوبٌ علیه انّ الحقّ و الباطلَ لایعرَفان بأقدار الرجال اعرِفْ الحقَّ تَعرفْ اهلَه و اعرِفِ الباطلَ تعرفْ اهلَه». با بیان حضرت این آیه، بطن خود را نشان می دهد: ( وَإِن نَّکثُواْ أَیمَانَهُم مِّن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُواْ فِی دِینِکمْ فَقَاتِلُواْ أَئِمَّةَ الْکفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَیمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ ینتَهُونَ) «و اگر پیمان های خود را پس از عهد خویش بشکنند و آیین شما را مورد طعن قرار دهند، با پیشوایان کفر پیکار کنید؛ چرا که آنها پیمانی ندارند، شاید (با شدت عمل) دست بردارند». «وَ اِن نَکثوا اَیمانَهم»، درباره قریش و ابوسفیان است. شأن نزول آیه ابوسفیان است. این ظاهر آیه است. ولی آیه بطنی هم دارد. ظاهر آن، جایی است که پیغمبراکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) در مقابل ابوسفیان است و بطن آن جایی است که در جنگ جمل و صفین، امیرمؤمنان در مقابل طلحه و زبیر و فرزند ابوسفیان یعنی معاویه قرار دارد.

تأویل به این معنا، هیچ مانعی ندارد و هم، در روایات اهل البیت(علیهم السلام) موجود است و هم کسانی که با قرآن آشنا باشند می توانند مصادیق نو را درک کنند. پس اگر سؤال شود تأویل در مقابل تنزیل چیست، جواب این است که مصادیق موجود در زمان نزول آیه، تنزیل است و بیان مصادیقی که در آینده پیدا می شود و در عین حال با آن مصادیق همسو هستند، تأویل است.

تأویل در مورد متشابه

( هُوَ الَّذِی أَنزَلَ عَلَیک الْکتَابَ مِنْهُ آیاتٌ مُّحْکمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ فَیتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِیلِهِ وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ)

«او کسی است که این کتاب(آسمانی) را بر تو نازل کرد که قسمتی از آن آیات محکم (صریح و روشن) است. که اساس این کتاب می باشد و قسمتی از آن متشابه است. امّا آنها که در قلوب شان انحراف است به دنبال متشابهات هستند تا فتنه انگیزی کنند و تفسیر (نادرستی) برای آن می طلبند در حالی که تفسیر آنها را جز خدا و راسخان در علم نمی دانند». تأویل متشابه یعنی مصداق یابی آیه ای که ظهورش هنوز مستقرّ نشده است. آیاتی داریم که ظهور کامل دارند و دو یا چند احتمال ندارند. یک وجهی و محکم هستند. مانند( قل هو الله احدٌ)، ( احلَّ الله البیعَ و حرّم الربا).

در مقابل این دسته، آیاتی هستند که ظهورشان مستقرّ نشده است. اگر بخواهیم این آیات را بفهمیم حتماً باید آن ها را در پرتو آیات محکم تفسیر کنیم.

یک اشکال و پاسخ آن

در اول سوره مبارکه طه، آیه ای داریم که «مجسّمه» به این آیه استدلال می کنند: ( مَا أَنزَلْنَا عَلَیک الْقُرْآنَ لِتَشْقَی* إِلاَّ تَذْکرَةً لِّمَن یخْشَی* تَنزِیلا مِّمَّنْ خَلَقَ الأَرْضَ وَالسَّمَاوَاتِ الْعُلَی* الرَّحْمَنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی* لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ وَمَا بَینَهُمَا وَمَا تَحْتَ الثَّرَی) «ما قرآن را بر تو نازل نکردیم که به زحمت افتی. آن را فقط برای یادآوری کسانی که از خدا می ترسند نازل ساختیم. این قرآن از سوی کسی نازل شده که زمین و آسمان های بلند را آفریده است. همان بخشنده ای که بر عرش ] تدبیر [ مسلط است از آن اوست آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین و آنچه میان آن دو و آنچه در زیر خاک پنهان است».

«مجسِّمه» و «مشبِّهه» و اکنون وهابی های ریاض، استوای خدا بر عرش را به قرار گرفتن خدا بر تخت و عرش خود تفسیر می کنند. ما می گوییم این آیه جزو متشابهات است و اگر بخواهید آن را تفسیر کنید باید در پرتو محکمات باشد.

در قرآن سه کلمه وجود دارد که به معنی تخت است: «عرش»،«أریکه» و «سریر».

در اینجا ارائک و سریر را به کار نبرده است زیرا در لغت عرب اگر بخواهند قدرت را بیان کنند، کلمات «سریر» و «ارائک» را به کار نمی برند بلکه کلمه «عرش» را به کار می برند. «عرش الملک» یعنی تخت پادشاه که هنگامی که روی آن می نشیند مملکت را اداره می کند. گاهی گفته می شود تختشان واژگون شده است. منظور این است که قدرت از دستشان خارج شده نه اینکه واقعاً تختشان واژگون شده باشد.

در قرآن کلمات «جلس»، «قعد» و «استوی» برای نشستن به کار برده می شوند. اما در اینجا چرا از «قعد» و «جلس» استفاده نکرده است بلکه از «استوی» استفاده کرده است؟ قرآن هنگام دعوت مؤمنین به عبادت می فرماید: ( وَالَّذِینَ یبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّدًا وَقِیامًا). چون «قام» و «جلس» جنبه مادی دارد، اما استوی قدرت را می فهماند.

قرآن کریم می فرماید: ( فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَی عَلَی سُوقِهِ یعْجِبُ الزُّرَّاعَ) «فَاسْتَوَی عَلَی سُوقِهِ» یعنی درخت یا نهال ریشه دواند وروی پای خودش ایستاد. خداوند «استوی» و «عرش» به کار برده است و اگر مقصودش این بود که «خدا بر تخت نشسته است» می توانست بگوید «انّ اللهَ جلس علی السّریر، علی الأریکة، قَعَدَ علی الاریکة و. ..». در حالی که منظور این است. خداوند نه خسته شده و نه قدرت را از دست داده بلکه بر قدرت سوار است. در مقابل تورات که می گوید: «خدا زمین و آسمان را خلق کرد، خسته شد، روز شنبه استراحت کرد»، قرآن می گوید: «جهان در ید قدرت خداست و تدبیر زمین و آسمان به هیچ کس واگذار نشده است.» بنابراین آیه را باید در پرتو آیات دیگر معنا کنیم مثل این آیه که در قرآن آمده است( لَیسَ کمِثْلِهِ شَیءٌ)

حمل آیه بر خلاف ظاهر

اما تأویل به معنای حمل آیه بر خلاف ظاهر آن، باطل است. البته آیاتی که مربوط به احکام است، ممکن است عام و خاص باشد و عام تخصیص بخورد یا مطلق، با دلیلی، مقید شود. اما اینکه بر خلاف ظاهر آیه تفسیر کنیم، در غیر آیات احکام به هیچ وجه جایز نیست. این کار یهود و نصاری است که وقتی می بینند کتابشان با علم سازگار نیست، آیه را برخلاف ظاهرش حمل می کنند. متأسفانه در میان برخی از طلاب جوان، این مسئله رایج است که آیه را برخلاف ظاهر حمل کنند. در حالی که قرآن حقیقت است و اجازه نداریم آن را برخلاف ظاهر حمل کنیم. عقیده ما این است که ظواهر قرآن قطعی است و ما حق تصرف و تأویل آن به خلاف ظاهر را نداریم. اما آیات احکام، ممکن است تخصیص بخورد یا مقید شود. اگر برهان عقلی، خلاف ظاهر آیه باشد، باید جستجو کنیم که عقل در کجا اشتباه کرده است زیرا محال است برهان صحیح عقلی بر خلاف ظاهر آیات باشد.

هرمنوتیک از نظر غربی ها

تا اینجا ما هرمنوتیک اسلامی را بیان کردیم از اینجا به بعد نظر غربی ها در مورد تفسیر متون دینی را بیان می کنیم.

در غرب دو مکتب تفسیر متنی وجود دارد که تنها یکی را بیان خواهیم کرد. مکتب اول به مکتب شلایر ماخر (1834- 1768) معروف است. پیروان این مکتب می گویند در تفسیر متون دینی، باید دو مسئله را در نظر گرفت:

1.آگاهی از فرهنگ حاکم بر مؤلف

اگر بخواهیم متنی را تفسیر کنیم باید ببینیم چه شرایطی بر مؤلف حاکم بوده است و در چه فرهنگی زندگی کرده است.

2.آگاهی از معتقدات و اندیشه های مؤلف

این مسأله در تفسیر به ما کمک می کند که بدانیم مؤلف چه عقایدی داشته است. ما می گوییم این گفتار هم درست است و هم غلط. اگر بخواهیم کتابی از مؤلفی که فردی غیر الهی است و کتاب،بیان عقاید خود اوست را تفسیر کنیم مثلا تفسیری از شاهنامه یا مثنوی و. .. بنویسیم، سخن شما درست است. هم باید فرهنگ حاکم آن زمان را بشناسیم و هم معتقدات نویسنده را بدانیم و بدون آگاهی از این دو مطلب، نمی شود تفسیر صحیحی از متن داشت.

اما بحث ما در رابطه با کتابهای عادی نیست، بلکه درباره تفسیر کتب مقدسی است که دست نخورده باشند و از جانب خداوند، بر قلب انبیا نازل شده باشند بدون اینکه فرهنگ و ذهنیت انبیاء در این کتابها مؤثر باشد.

شلایر ماخر حرف درستی می زند اما سخن او در مورد کتب بشری صادق است،نه در مورد کتاب های آسمانی دست نخورده که از جانب خدا فرستاده شده است. استادمان مرحوم مدرس، قریب 70 سال پیش، این دو بیت از شاهنامه را برای ما خواند:

بــه روز نبـرد آن یـل ارجــمند *** برید و درید و شکست و ببست

به تیغ و به تیر و به گرز و کمند *** یلان را سر و سینه و پا و دست

اگر بخواهیم این دو بیت را معنا کنیم باید از ابزار و ادوات نظامی آن زمان آگاه باشیم. از فرهنگ آن زمان آگاه شویم. اما شناخت فرهنگ، ربطی به قرآن و انجیل و تورات ندارد. زیرا قرآن را روح القدس نازل می کند. انبیا وحی را می گیرند و در آیات، دخل و تصرفی ندارند و فرهنگ زمان و ذهنیات آن ها در کتب مقدس تأثیری ندارد. آنها با طرح این مسأله می خواهند بر اشکالاتی که در انجیل و تورات است سرپوش بگذارند و بگویند اگر در این دو کتاب اشتباهات و اشکالاتی هست اینها ریشه در فرهنگ و ذهنیت پیامبر آن زمان دارد. ما انبیا را معصوم می دانیم و معتقدیم هرگز از فرهنگ زمان و ذهنیت غلط تأثیر نمی پذیرند تا در کتب مقدس تصرف کنند.

قرآن کریم می فرماید: ( عَالِمُ الْغَیبِ فَلاَ یظْهِرُ عَلَی غَیبِهِ أَحَدًا، إِلاَّ مَنِ ارْتَضَی مِن رَّسُول فَإِنَّهُ یسْلُک مِن بَینِ یدَیهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا، لِیعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَیهِمْ وَأَحْصَی کلَّ شَی عَدَدًا) «او عالم به غیب است و هیچ کس را بر اسرار غیبش آگاه نمی سازد، مگر رسولانی که آنان را برگزیده و مراقبینی از پیش رو و پشت سر برای قرار می دهد؛ تا بداند پیامبرانش رسالت های پروردگارشان را ابلاغ کرده اند؛ و او به آنچه نزد آنهاست احاطه دارد و همه چیز را احصا کرده است». بنابراین، انبیاء محافظت می شوند و فرشتگان آن ها را احاطه می کنند و خدا هم بر همه آن ها احاطه دارد تا این وحی، دست نخورده در اختیار جامعه قرار گیرد.

شلایر ماخر،که می گوید:«تفسیر کتب مقدس در سایه آگاهی از فرهنگ زمان و ذهنیات مؤلف است»، سخنش در مورد کتب عادی درست است. نه در قرآن و نه در انجیل و تورات واقعی. اگر بخواهیم آیاتی که تمدن عرب را بیان می کند تفسیر کنیم، باید با فرهنگ آن زمان آشنا باشیم، نه به خاطر اینکه این فرهنگ در وحی دخالت داشته است. بلکه فقط علتش این است که آگاهی به فرهنگ آن زمان در روشن شدن معنای وحی دخالت دارد و بس.

مثلا قرآن می فرماید: ( وَإِذَا الْمَوْؤُودَةُ سُئِلَتْ، بِأَی ذَنب قُتِلَتْ) «و در آن هنگام که از دختران زنده به گور شده سؤال شود: به کدامین گناه کشته شدند»؟! انسان اگر به تاریخ مراجعه کند،این آیه واضح تر می شود. اگر بخواهیم آیات بیانگرتمدن امت های پیشین را خوب بفهمیم آگاهی از تمدن آن زمان و فرهنگ آن زمان، به ما کمک می کند.

این سخن غیر از نظر شلایر ماخر است. او می گوید: «انبیا، وحی را با فرهنگ زمان و با ذهنیات خود آمیخته می کنند.» ما می گوییم: «انبیا وحی را بدون کوچکترین خللی در اختیار امت می گذارند و وحی،دست نخورده است.»

ما اگر بخواهیم وحی را بفهمیم ـ بشرطی که مربوط به تاریخ و امت های پیشین نباشد ـ مانند آیاتی که درباره معارف است، فرهنگ زمان و ذهنیت پیامبر مؤثر نخواهد بود. آگاهی از فرهنگ امت های گذشته سبب می شود معانی آن بخش از آیات که فرهنگ امم پیشین را برای ما بیان می کند و داستانهای انبیا در آن ها بیان شده برای ما روشن تر گردد. بین این سخن و نظر شلایرماخر فرق واضحی وجود دارد.

اسعد بن زراره به مکه آمده بود که سلاح بگیرد و به یثرب برگردد و با اوسیان بجنگد. شنید که مردی ادعای نبوت می کند. پنبه در گوش خود نهاد تا کلام پیامبر را نشنود. ناگهان نور معرفت بر قلبش تابید و گفت این چه کار احمقانه ای است. باید ببینیم این مرد چه می گوید. سلام کرد و بعد از جواب، از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) پرسید دعوت تو چیست؟ حضرت این دو آیه را خواند: ( قُلْ تَعَالَوْاْ أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّکمْ عَلَیکمْ أَلاَّ تُشْرِکواْ بِهِ شَیئًا وَبِالْوَالِدَینِ إِحْسَانًا وَلاَ تَقْتُلُواْ أَوْلاَدَکم مِّنْ إمْلاَق نَّحْنُ نَرْزُقُکمْ وَإِیاهُمْ وَلاَ تَقْرَبُواْ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلاَ تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ ذَلِکمْ وَصَّاکمْ بِهِ لَعَلَّکمْ تَعْقِلُونَ، وَلاَ تَقْرَبُواْ مَالَ الْیتِیمِ إِلاَّ بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ حَتَّی یبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُواْ الْکیلَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ لاَ نُکلِّفُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُواْ وَلَوْ کانَ ذَا قُرْبَی وَبِعَهْدِ اللّهِ أَوْفُواْ ذَلِکمْ وَصَّاکم بِهِ لَعَلَّکمْ تَذَکرُونَ) بگو:«بیایید آنچه را پروردگارتان بر شما حرام کرده است برایتان بخوانم: اینکه چیزی را شریک خدا قرار ندهید! و به پدر و مادر نیکی کنید! و فرزندانتان را از (ترس) فقر، نکشید! ما شما و آن ها را روزی می دهیم؛ و نزدیک کارهای زشت نروید، چه آشکار باشد چه پنهان؛ و انسانی را که خداوند محترم شمرده، به قتل نرسانید!، مگر بحق (و از روی استحقاق). این چیزی است که خداوند شما را به آن سفارش کرده، شاید درک کنید! و به مال یتیم، جز به بهترین صورت(و برای اصلاح)، نزدیک نشوید، تا به حدّ رشد خود برسد! و حقّ پیمانه و وزن را به عدالت ادا کنید! ـ هیچ کس را، جز به مقدار تواناییش، تکلیف نمی کنیم ـ و هنگامی که سخنی می گویید، عدالت را رعایت نمایید، حتّی اگر در مورد نزدیکان (شما) بوده باشد! و به پیمان خدا وفا کنید. این چیزی است که خداوند شما را به آن سفارش می کند، تا متذکر شوید! در این دو آیه ده فرمان بیان شده است. این ده فرمان برای ما، زندگی عرب در آن زمان را ترسیم می کند که چقدر دور از انسانیت بوده است. آیه به صورت گذرا مطالبی را می گوید ولی تاریخ این مطالب را برای ما شرح می دهد.

فرق است بین اینکه ذهنیت و فرهنگ بر وحی اثر بگذارد با اینکه وحی دست نخورده باشد و تاریخ آن را توضیح دهد چون آیه راجع به زندگی آن زمان است و به صورت فشرده است، تاریخ برای ما مطلب را روشن و واضح می کند و از تاریخ در توضیح آیات استفاده می شود. تا اینجا نظریه آقای شلایرماخر را رد نموده و گفتیم حرف شما درست است اما جایش قرآن و انجیل و تورات واقعی نیست. مربوط به کتابهای بشری است که فرهنگ و ذهنیت مؤلف بر کتاب اثر می گذارد. اما در وحی این مسائل مطرح نیست. در اینجا مکتب دیگری هم هست. این مکتب پا را یک قدم فراتر نهاده است و نظریه ی خطرناکی دارد که اگر این نظریه را کسی بپذیرد باید وحی را کنار بگذارد. و آن نظریه هایدگر و گادامر است که به تفصیل پیرامون آن ها در کتاب «مسائل جدید کلامی» بحث و گفتگو شده است.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان