در باب دعا آمده: زمان داود قحطى شدیدى مردم را احاطه کرد، سختى و مضیقه مردم را در رنج و اندوه قرار داد، سه نفر از علماى خود را انتخاب کردند تا به بیابان رفته براى آنان طلب باران کنند، آنان به صحرا رفتند و در مقام مناجات برآمدند، یکى از آنان گفت: خداوندا تو در تورات خود نازل کردى:
«ان نعفو عمن ظلمنا»
این که ما ستمکاران بر خود را مورد عفو و بخشش قرار دهیم، خداوندا ما بر خود ستم کردیم، پس ما را ببخش و از ما گذشت کن.
دومى گفت: خدایا تو در توراتت نازل فرمودى که:
«ان نعتق ارقاءنا»
ما بردگان خود را آزاد کنیم، خداوندا ما بردگان توایم پس ما را آزاد کن.
سومى گفت: خداوندا تو در توراتت نازل نمودى که:
«ان لا تردو المساکین اذا وقفوا ببابکم:»
تهیدستان و از کارافتادگان را چون به درگاهتان ایستادند و درخواست کمک کردند دست خالى بر مگردانید، خداوندا اکنون ما مساکین و نیازمندان، ایستاده در پیشگاه حضرتت هستیم دعاى ما را بر مگردان، در نتیجه این راز و نیاز خالص، و دعاى با آداب و شرایط باران بر قوم داود نازل شد. «1»
شرط اجابت دعا
عطاء سلمى مى گوید مدتى طولانى بر ما گذشت در حالى که از باران محروم بودیم، گروهى جهت طلب باران به جانب بیابان حرکت کردیم ناگهان کنار قبرستان به سعدون مجنون برخورد نمودیم، سعدون که از میان جمع مرا مى شناخت به من نظرى دقیق انداخت و گفت: عطا امروز روز حشر و نشر است، یا برانگیخته شدن مردگان از قبور؟ چه روى داده که این همه جمعیت با زارى و تضرع به بیابان آمده اند؟ گفتم بیرون آمده ایم تا از خدا طلب باران کنیم گفت: با قلوب مادى و زمینى یا با قلوب ملکوتى و آسمانى؟
گفتم: به قلوب ملکوتى و آسمانى، گفت: هیهات اى عطا به روندگان در راه باطل، و منحرفان از صراط مستقیم بگو سالک راه باطل مباشید که نقد کننده اعمال و بررسى کننده حرکات بصیر است، سپس چشم به آسمان دوخت و گفت:
معبود و سید من شهرها را به سبب گناهان بندگانت نابود مکن، خداوندا به اسماء مکنونت، و نعمت هاى معنوى ات که حجاب هاى نورانى آنها را پنهان نموده آب فراوان و خوشگوارى که شهرها را سیراب کند و بندگانت را احیا نماید به ما عنایت کن، اى کسى که بر هر کارى توانائى.
عطا مى گوید: کلامش تمام نشده بود که رعد و برق آسمان را فرا گرفت و بارانى شدید چون آبى که از دهانه مشک مى ریزد از آسمان نازل شد، سپس به جمعیت پشت کرد و گفت: زاهدان و عابدان رستگار شدند، زیرا شکم خود را بخاطر مولایشان گرسنه نگه داشتند، و براى عشق او شب را بیدار ماندند، و بندگى حق آنها را از هر چیزى منصرف نمود تا جائى که مردم گفتند در اینان جنون است!! «2»
دعاى مستجاب غلامى سیاه
سعید بن مسیب که از فقهاى نامدار مدینه و از چهره هاى برجسته زهد و عبادت است مى گوید: مدینه دچار محرومیت از باران شد، قحطى چهره زشتش را به مردم نشان داد، سختى همه جانبه گریبان مردم را گرفت، مردم براى درخواست باران به بیابان رفتند و به دعا و مناجات نشستند، در میان مردم غلامى را دیدم که بالاى تلّى رفت، و گویا مى خواهد جداى از مردم با حضرت حق به راز و نیاز بپردازد، نیروى مرموزى مرا به سوى او جلب کرد، علاقه داشتم از چگونگى راز و نیاز او و دعا و مناجاتش با خبر شوم.
پیش رفتم دیدم لب هایش حرکت مى کند ولى چیزى نشنیدم و از متن دعا و راز و نیازش با خبر نشدم.
هنوز دعاى او تمام نشده بود، ابرى سراسر فضاى مدینه را فرا گرفت، غلام سیاه چون ابر را دید خداى مهربان را شکر کرد و زبان به سپاس حضرت او گشود، و راه مدینه را در پیش گرفت و از آن ناحیه دور شد، باران فراوانى بارید، به اندازه اى که ترسیدم سیل سختى جارى شود.
غلام را تعقیب نمودم و پنهان به دنبالش رفتم، چون به مدینه رسید وارد خانه حضرت زین العابدین شد، خدمت حضرت رسیدم و به آن جناب عرضه داشتم: در خانه شما غلام سیاهى به سر مى برد، اگر مانعى نباشد بر من منت گذاشته او را خریدارى کرده با خود ببرم.
آن منبع لطف و کرامت به من فرمود: سعید چرا او را به تو نبخشم، فرمان داد کارگزار غلامان هر چه غلام در خانه هست از نظر من بگذراند تا مورد نظر خود را انتخاب کنم، همه غلام ها را جمع کرد، ولى غلامى که مى خواستم در میان آنان نبود، گفتم هیچ کدام از اینان منظور من نیست، حضرت به متصدى غلامان فرمود: غلام دیگرى هست؟ گفت: آرى فقط یک غلام باقى مانده که نگهبان اسب ها و شترهاست، فرمود: او را نیز حاضر کنید، تا وارد جمع شد دیدم همان کسى است که بر بالاى تپه آهى جگرسوز و راز و نیازى خالصانه داشت گفتم غلامى که خریدار او هستم همین است، حضرت زین العابدین فرمود: غلام از این لحظه سعید مالک تو مى باشد با او همراه شو، و در خدمت او باش.
غلام سیاه روى به من کرد و گفت:
«ما حملک على ان فرقت بینى و بین مولاى»
چه چیز تو را وادار کرد که میان من و مولایم جدائى انداختى در پاسخش گفتم: آنچه در بالاى تل و بلندى تپه از تو مشاهده کردم، این سخن را که شنید دست به پیشگاه حضرت بى نیاز دراز کرد و گفت: خداوندا رازى میان من و تو
بود اکنون که پرده از روى آن برداشته شد مرا از دنیا ببر و به سوى خود بازگردان، حضرت زین العابدین (ع) و آنان که حضور داشتند، از مناجات با صفایش با محبوب عزیزش به گریه افتادند، من هم اشک ریزان از خانه حضرت بیرون آمدم، همین که به منزل خود رسیدم شخصى از جانب امام چهارم پیام آورد، که آن حضرت فرموده اگر دوست دارى جنازه دوستت را تشییع کنى بیا، با آن شخص به سوى منزل امام حرکت کردم و مشاهده نمودم غلام پس از مناجات و تضرع از دنیا رفته است!! «3»
تأخیر اجابت دعا
از وجود مقدس حضرت صادق (ع) روایت شده است که: روزى حضرت ابراهیم اطراف کوه هاى بیت المقدس بخاطر یافتن چراگاهى گردش مى کرد تا گوسپندان خود را به آن ناحیه ببرد، ناگهان صدائى به گوشش رسید، به دنبال صدا مرد بلند قامتى را دید که در حال نماز است، پرسید بنده ى خدا براى که نماز مى خوانى، پاسخ داد پروردگار.
سؤال کرد از خویشان و بستگانت کسى باقى مانده؟ جواب داد نه، ابراهیم فرمود از کجا غذا براى خود فراهم مى کنى، به درختى اشاره کرد و گفت از میوه این درخت، و مقدارى از آن را هم براى زمستانم ذخیره مى کنم، از مسکن وى سؤال کرد: کوهى را نشان داد و گفت مسکنم آنجاست، فرمود ممکن است مرا به منزل خود ببرى و یک شب مهمان تو باشم، پیرمرد گفت: پیش روى منزلم آبى است که عبور از آن مشکل است. پرسید خودت چگونه مى گذرى؟ پاسخ داد من از روى آب مى گذرم، گفت دست مرا هم بگیر امید است حضرت حق به من نیز توانائى عبور از آب را عنایت کند، پیرمرد دست خلیل الله را گرفت و هر دو از آب گذشتند، هنگامى که به منزل رسیدند، حضرت از او پرسید کدام روز بزرگ ترین روزهاست؟ گفت: روز قیامت که خداوند پاداش اعمال مردم را در آن روز مى دهد.
ابراهیم گفت جا دارد با هم دعا کنیم که خداوند ما را از شر آن روز ایمن بدارد، پیرمرد گفت: دعا را چه مى خواهى؟ به خدا سوگند سه سال است دعائى کرده ام و حاجتى خواسته ام هنوز مستجاب نشده، ابراهیم فرمود: مى خواهى بگویم چرا اجابت دعایت به تأخیر افتاده، زیرا خداوند وقتى بنده اى را دوست داشته باشد اجابت دعایش را به تأخیر مى اندازد تا مناجات کند و از حضرتش درخواست حاجت نماید زیرا راز و نیازش را دوست دارد، ولى بنده اى که خدا بر او غضبناک است، اگر چیزى درخواست کند، در قضاى حاجت او و برآوردن نیازش تعجیل مى کند، یا قلبش را از آن حاجت منصرف کرده ناامیدش مى نماید، تا دیگر درخواست نکند، سپس پرسید پیرمرد حاجت تو چه بوده؟
پیرمرد گفت: سه سال پیش رمه گوسپندى از اینجا گذشت، جوانى خوش چهره که دو رشته مو بر دو طرف سر داشت گوسپندان را چوپانى مى کرد، از او پرسیدم گوسپندها از کیست؟ گفت: از ابراهیم خلیل الرحمن، آن روز درخواست نمودم خدایا اگر در روى زمین خلیل و دوستى دارى به من نشان ده.
ابراهیم گفت: خدا دعایت را مستجاب نموده، من ابراهیم خلیلم، پیرمرد از جاى برخاست و ابراهیم را در آغوش گرفت. «4»
حاجت بزرگ
در حیات الحیوان دمیرى نقل شده: روزى رسول خدا در سفرى که داشتند به شخصى برخوردند و میهمان او شدند، آن شخص به اندازه همتش از حضرت پذیرائى کرد، پیامبر هنگام رفتن به او فرمود: چنانچه خواسته اى از من داشته باشى، از خدا مى خواهم تو را به خواسته ات برساند.
عرضه داشت از خدا بخواهید شترى به من عنایت کند که اسباب و لوازم زندگى ام را بر آن حمل کنم، و چند گوسپند که از شیر آنها بهره مند شوم، پیامبر برایش دعا کرد که خدا آنچه مى خواهد به او لطف فرماید، سپس رو به اصحاب کرد و فرمود اى کاش همت این مرد مانند عجوزه بنى اسرائیل بلند بود، از ما مى خواست که خیر دنیا و آخرت را براى او بخواهیم.
عرض کردند داستان پیره زن بنى اسرائیل چگونه بوده؟ حضرت فرمود: هنگامى که حضرت موسى خواست با بنى اسرائیل از منطقه مصر به سوى شام برود راه را گم کردند، از هر طرف به جستجو برخاستند ولى از راه اثرى نبود.
حضرت ترسید مانند گذشته که در بیابان تیه سرگردان شدند این بار هم سرگردان شوند، اصحاب خود را جمع کرد، پرسید آیا شما به مردم مصر وعده اى داده اید که با رفتن از این شهر خلف وعده شود؟ در پاسخ گفتند آرى از پدران خود شنیده ایم زمانى که حضرت یوسف مشرف به مرگ شد از مصریان تقاضا کرد هر وقت خواستند به شام بروند جنازه او را همراه خود ببرند و در کنار قبر پدرش یعقوب به خاک بسپارند، اجداد ما با یوسف عهد بستند که این برنامه را عملى سازند، موسى فرمود به مصر برگردید تا به وعده خود وفا نمائید، و گرنه هرگز از این سرگردانى نجات پیدا نمى کنید، مردمى با موسى به مصر بازگشتند، سپس از هر کس جویاى محل قبر یوسف شدند اظهار بى اطلاعى مى کرد، تا به آن حضرت خبر دادند پیره زنى است که ادعا دارد من محل قبر یوسف را مى دانم، فرمود او را احضار کنید، فرستاده موسى نزد پیره زن آمد و او را از جریان آگاه کرد، آن زن گفت به موسى بگوئید اگر نیاز به دانش من نسبت به این موضوع پیدا کرده، او باید نزد من آید، زیرا ارزش دانش اقتضا مى کند که متعلم نزد معلم برود، چون پیام عجوزه به موسى رسید سخن او را تصدیق کرد و از همت عالى و نظر رفیعش شگفت زده شد، نزد آن زن آمد و از محل قبر یوسف جویا شد، عجوزه گفت: اى موسى دانش قدر و قیمت دارد من سالیان طولانى است که این راز را در سینه نگاه داشته ام در صورتى براى شما اظهار مى کنم که سه حاجت از من برآورده سازى، حضرت فرمود حاجت هایت را بگو.
گفت اول آن که از سختى پیرى در آیم و وضع جوانى به من دست دهد، دوم آن که همسر شما شوم، سوم آن که در آخرت هم افتخار همسرى شما را داشته باشم، موسى (ع) از بلند همتى او که با خواسته هایش میان سعادت دنیا و آخرت را جمع مى کرد شگفت زده شد، از حضرت حق درخواست کرد هر سه حاجت او برآورده شود.
در این هنگام محل قبر یوسف را به این شرح بیان کرد: زمانى که یوسف از دنیا رفت مصریان در محل قبر او اختلاف کردند، هر طایفه اى مى خواستند قبر آن حضرت در محله ایشان باشد، دامنه اختلاف نزدیک بود به درگیرى مسلحانه بیانجامد، قرار شد براى رفع اختلاف بدن حضرت یوسف را در تابوتى بلورین بگذارند و روزنه هاى آن را مسدود نمایند و تابوت را در داخل نهرى که وارد مصر مى شود دفن کنند تا آب شهر مصر از روى شهر مصر از روى قبر یوسف بگذرد و در محلات گردش کند تا همه از فیض قبر او استفاده نمایند.
سپس محل قبر را به حضرت نشان داد، موسى تابوت را بیرون آورد و در شش فرسخى بیت المقدس محلى که معروف به خلیل قدس است روبروى قبر یعقوب کنار قبر ابراهیم دفن نمود.
در هر صورت اگر دعا کننده واجد شرایط لازم باشد، و دعایش تناسب با حیات دنیا و آخرتش داشته باشد، مستجاب خواهد شد.
فیض کاشانى در باب دعاى محجة البیضاء غیر از شروطى که در سطور گذشته نقل شد، جهت استجابت دعا شرایط دیگرى را نقل مى کند از جمله:
1- اظهار و بیان حاجات 2- داخل نمودن همه مردم در دعا 3- دعا کردن به صورت اجتماع 4- گریه در حال دعا. 5- اعتراف به گناه در پیشگاه حق پیش از بیان حاجت 6- دعا از روى قلب نه با زبان تنها. 7- عرفان و معرفت به پروردگار و توجه به حضرت او قبل از دعا 8- پیش انداختن برادران مؤمن در دعا و سپس براى خود دعا کردن. 9- در درخواست حوائج فقط به خدا اعتماد کردن. 10- حفظ آداب دعا.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- محجة البیضاء ج 2 ص 299.
(2)- محجة ج 2 ص 300.
(3)- اثبات الوصیة مصعودى 143.
(4)- بحار ج 16 ص 248.
برگرفته از :
کتاب : تفسیر حکیم جلد چهارم
نوشته : استاد حسین انصاریان