بسیاری لودویگ ویتگنشتاین را در کنار مارتین هایدگر از بزرگترین فیلسوفان قرن بیستم میدانند. ویتگنشتاین تنها فیلسوفی است که دو بار در تفکر فلسفی انقلاب به پا کرد.
ویتگنشتاین
از زمان مرگ ویتگنشتاین در سال 1951 او به چهرهای محوری در فلسفه و بیرون از آن بدل شد، از تأثیر او بر فلسفه، زبانشناسی، جامعهشناسی، انسانشناسی، روانشناسی گرفته تا علوم سیاسی، هنر و ادبیات. دیری نپایید چهرهاش بعد از مرگ در نمایشنامهها، رمانها و فیلمها نیز به کار گرفته شد و تفاسیر بسیاری بر رسالههایش نوشته شد.
تأثیر او بر دامنه گستردهای از مسائل مفهومی، برخلاف سبک زندگیاش، از او فیلسوفی بلندآوازه ساخت. او در زندگی شخصیاش زهدپیشه، ناقد جدی خودش، گوشهگیر و به طرز عجیبی مشتاق فهم حقیقت بود. در حالی که زندگی ایمن و راحتی نداشت، تمام ارثیهای را که از پدر رسیده بود به خواهر و برادرش بخشید.
در سطح زندگی کاری و فکریاش نیز چندان بیشباهت به سقراط نبود. اگر سقراط در طول حیات خود هیچ اثری منتشر نکرد، ویتگنشتاین نیز تا زمان مرگش فقط رساله «تراکتاتوس» را در سال 1922 و یک نوشته کوتاه با عنوان «نکتههایی درباره صورت منطقی» در سال 1929 منتشر کرد. اولین کتابی که پس از مرگش منتشر شد «پژوهشهای فلسفی» بود.
این کتاب را شاهکار او میدانند که به میانجی آن میتوان فلسفه ویتگنشتاین را به دوره اول و دوم تقسیم کرد. اگر در دوره اول گفته بود واقعیت را میتوان از طریق تحلیل گزارهها به تصویر کشید، یعنی زبان تصویرگر و بازگوکننده واقعیت است و توانایی تبیین تمام امور جهان را دارد، در دوره دوم ادعا کرد که دیگر نمیتوان واقعیت را صرفا از طریق زبان شناخت و زبان توانایی ترسیم واقعیت را ندارد. از اینرو، فلسفه متأخر ویتگنشتاین رویکردی به کل متفاوت به فلسفه دارد. شرحها و تفاسیر بسیاری از دوره دوم فلسفه ویتگنشتاین نوشته شدهاند و در سالهای اخیر ترجمه فارسی از این شرحها نیز کم نبوده است.
به تازگی شرح دیگری از فلسفه متأخر ویتگنشتاین به همت نشر هرمس با ترجمه مینو حجت منتشر شده است: «فلسفه پسین ویتگنشتاین» اثر اوسوالت هنفلینگ. اوسوالت هنفلینگ (2005- 1927) فیلسوف آلمانی بسیار متأثر از ویتگنشتاین بود. او میکوشد با تأکید بر فلسفه متأخر و تأثیرگذار ویتگنشتاین بحثی کلی درباره اندیشههای او ارائه کند. هنفلینگ خود را نویسنده بیطرف نمیداند و تأکید دارد قصدش در این کتاب صرفا معرفی نگرشهای یک متفکر بزرگ نیست، بلکه از فلسفهای طرفداری و دفاع میکند که به صحت و اهمیت آن اعتقاد دارد.
چارچوب کلی کتاب
هنفلینگ بهجز فصل اول که درباره فلسفه متأخر ویتگنشتاین است، در تمام فصول این کتاب اندیشههای ویتگنشتاین را در تقابل با نگرشهای نظری یا خشکی مطرح میکند که ممکن است وسوسه شویم آنها را به ویتگنشتاین نسبت دهیم. نویسنده در سراسر کتاب درباره ایراداتی که ممکن است بر موضع ویتگنشتاین در موضوعات گوناگون وارد شود بحث میکند. فصل دوم درباره یکی دانستن معنی واژه با کاربرد آن در عمل نزد ویتگنشتاین است.
او در این فصل نشان میدهد که این نظر نوعی «نظریه درباره معنا» نیست. همچنین هنفلینگ در این فصل نشان میدهد تکذیب فلسفه متأخر ویتگنشتاین از جانب او آن اندازه که گاه گمان شده صریح و قاطع نیست و رویکرد توصیفی جدید چگونه با مسائل سنتی فلسفه مربوط میشود. نویسنده در فصل سوم به شرح این شعار معروف ویتگنشتاین میپردازد که «تبیینها به پایان میرسند» و این نگرش را رد میکند که اظهارات او درباره «شباهت خانوادگی» به نوعی نظریه در باب معنا میرسد. فصل چهارم درباره «دلیل زبان خصوصی» است و هنفلینگ در اینجا میکوشد نشان دهد که موضع ویتگنشتاین ملایمتر از تصور معمول است.
همچنین این تصور شایع را نقد میکند که او لفظ «ملاک» را به معنایی فنی و به منظور تعیین شروط معنا به کار برده است. در فصل پنجم مسئله مفاهیم و اعمال را در جوامعی دور از جامعه ما بررسی میکند. در اینجا از مثالهای خیالی عجیب و غریبی که ویتگنشتاین طرح کرده دفاع میکند و نشان میدهد که متکثرانگاری او محدودیتهایی دارد و موضع او نمیتواند ذیل دوگانگیها معروفی، چون واقعانگاری در برابر نسبیانگاری جای داده شود؛ و در فصل آخر ضمن بحث از یادداشتهای «در باب یقین» ویتگنشتاین با تفسیر بیاندازه انعطافناپذیری از اظهارات ویتگنشتاین درباره تعبیر «میدانم» مخالفت میکند. هنفلینگ در این فصل نیز مثل فصول پیشین میکوشد به زعم خود اهمیت حقیقی رویکرد توصیفی را آشکار کند.
آیا با دو ویتگنشتاین مواجهیم؟
یکی از مسائلی که بسیاری از شارحان فلسفه ویتگنشتاین هنوز دنبال میکنند، نسبت و ارتباط بین فلسفه اولیه و بعدی ویتگنشتاین است، به عبارت دیگر بین «رساله منطقی- فلسفی» و «پژوهشهای فلسفی». او در دوره اول و در «رساله منطقی-فلسفی»، برخلاف راسل، تأکید دارد، منطق هیچ چیزی در باب اشیای خارج ارائه نمیکند و صرفا صورت گزارهها را نمایش میدهد؛ بنابراین تمام زوایای شناخت ما از عالم خارج براساس گزارههایی است که از بیرون به دست میآید.
در واقع هر نوع شناختی از جهان خارج براساس گزارههایی است که از همان حوزه به دست آمده است. او در دوره اول گفته بود: «من مرزهای زبان را ترسیم میکنم تا از این طریق مرزهای جهان را مشخص سازم». اما فلسفه متأخر ویتگنشتاین مدعی است که واقعیت دیگر از طریق زبان شناخته نمیشود، زبان نمیتواند واقعیت را نشان دهد. او در دوره دوم برتری را از زبان میگیرد و به کاربرد واژگان و گزارههای زبانی میدهد.
ویتگنشتاین در دوره «پژوهشهای فلسفی» زبان را شکلدهنده واقعیت معرفی کرد، درحالیکه در «تراکتاتوس» این واقعیت بود که به زبان شکل میداد. ویتگنشتاین متأخر میگوید، معنای یک واژه ابژهای مستقر در عالم خارج نیست، بلکه تنها کاربردی از همان واژه بر مبنای قواعد زبانی است که البته معنای کلمات و گزارهها نیز با توجه به ماهیت کاربردشان در مسیر زندگی مشخص میشوند. ویتگنشتاین کاربرد گزارههای زبانی را مشروط کرد به فهم و شناسایی بازیهای زبانی که آنها را نیز باید از متن اجتماع آموخت.
هنفلینگ در کتاب حاضر میکوشد به ارتباط میان این دو اثر بپردازد و نشان دهد ویتگنشتاین در «پژوهشهای فلسفی» چگونه نگرشهای پیشین خود را در «تراکتاتوس» به نقد میکشد: «او توجه ما را به کاربردهای کلمات در موقعیتهای علمی گوناگون جلب میکند و این را با مدل انتزاعی و هماهنگ رساله منطقی- فلسفی در تقابل مینهند». (ص 47) هنفلینگ تأکید دارد برای دستیابی به مسئله واقعی مورد بحث میان فلسفههای قدیم و جدید ویتگنشتاین باید عمیقتر شد.
او یکی از مهمترین مؤلفههای فلسفهورزی ویتگنشتاین را مربوط به شأن منطقی قضایا و راهحلهای آن میداند، همچنین مربوط به اینکه چه چیزی در محدوده مسئولیت و صلاحیت آن قرار میگیرد و چه چیزی قرار نمیگیرد. او این مطلب را خصوصا درباره آثار متأخر او صادق میداند. او نظریه ویتگنشتاین را در «رساله منطقی- فلسفی» «منطقی» تعریف میکند نه «علمی». استفاده بارز از یک نظام منطقی تصدیق میکند که آن نظریه نظریهای منطقی بود. اما هنفلینگ میپرسد منطق زبان یا منطق کلمات و جملات خاص چطور میتواند از ما پنهان باشد؟
او مشکل را صرفا به اثبات رساندن آن نظریه یا ارائه نمونههایی از نامها و اشیا نمیداند، بلکه مسئله را به معنادادن مفاهیم منطق، تحلیل و معنا برمیگرداند. از اینرو، درعینحال که تحلیل «رساله منطقی- فلسفی» را علمی نمیداند، شأن هنجاری هم برای آن قائل نیست. چون «وقتی در رساله ادعا میشود که کلمات و جملات به فلان روش باید تحلیل گردند، روشن نیست که مراد از تحلیل چیست.... شروط منطقی یک واژه باید «در معرض دید باشند»، این است که آنها را درخور نقش هنجاریشان و درعینحال درخور تاملات پیشینی فیلسوف میسازد». (ص 56)
از اینرو، به ویتگنشتاین متأخر اشاره میکند که گفته بود «فلسفه نه چیزی را تبیین میکند و نه چیزی را استنتاج میکند. چون هرچیزی در معرض دید قرار میگیرد چیزی برای تبیین وجود ندارد. زیرا آنچه از ما پنهان است برایمان هیچ جاذبهای ندارد».
هنفلینگ هدف ویتگنشتاین دوم را فروتنانهتر از هدف ویتگنشتاین اول میداند. چون قصد ارائه نظریه برتر دیگری ندارد و به جای اینکه سعی کند کاری را که قبلا به آن مبادرت ورزیده بهتر انجام دهد، «هر تبیینی را به کلی کنار میگذارد» و خود را به «توصیف صرف» محدود میکند. در نظر او «این فروتنی بر معنای متعین هم اثر میگذارد». (ص 58)
در نقد و دفاع از یگانگی معنا و کاربرد
در این راستا، هنفلینگ به یکی از جنجالبرانگیزترین آرای ویتگنشتاین میپردازد که بحثهای بسیاری حول آن در گرفته. معنا در آثار متأخر ویتگنشتاین با کاربرد یکی گرفته میشود، به این صورت که «معنای یک واژه کاربرد آن در زبان است» و «کاربرد یک واژه در عمل معنای آن است». او تأکید دارد ویتگنشتاین یکی دانستن معنا و کاربرد را به انحای گوناگون بیان کرده است.
«بنا بر نظر ویتگنشتاین، کاربرد یک کلمه و بنابراین معنای آن، مبتنی بر موقعیتی است که در آن به کار میرود و اگر گمان کنیم که معنای آن حقیقی یا ذاتی آن به وسیله هویتی مطابق با آن تثبیت میشود اشتباه کردهایم». (ص 74) هنفلینگ رای جنجالی ویتگنشتاین را با تأکید بر «توصیف صرف» میخواند، «زیرا کاربرد یک کلمه چیزی است که برای توصیف در اختیار است؛ این کاربرد مثل معانی «رساله منطقی- فلسفی» جوهر یا فرآیندی نیست که از ما پنهان باشد». (ص 65)
او با اشاره به بدفهمیهای بسیاری که از این موضع ویتگنشتاین صورت گرفته میکوشد اهمیت حقیقی رویکرد توصیفی او را نشان دهد. از جمله اشاره میکند به اینکه برخی از شارحان ویتگنشتاین با بیتوجهی به انکار صریح «نظریه» از جانب او، نوعی نظریه معنا را به ویتگنشتاین نسبت دادهاند، نظریه معنا به مثابه کاربرد، نظریه قواعد کاربرد و قس علیهذا. همچنین به گلایه برخی دیگر از شارحان میپردازد که گفتهاند ویتگنشتاین در هیچ جا نگفته که مرادش از کاربرد دقیقا چیست و این باعث شده نظریهاش واضح نباشد؛ و آرای برخی دیگر که دعوی ویتگنشتاین را راجع به معنا و کاربرد به دسته بزرگی از موارد محدود میکنند و نسبت به گستره این نظریه شک دارند.
هنفلینگ میپرسد وقتی ویتگنشتاین از کاربرد سخن میگوید آیا مرادش کاربرد معمول است؟
«ویتگنشتاین را فیلسوف زبان معمول مینامند، چراکه قصد دارد کلمات را از کاربرد مابعدالطبیعی آنها به کاربرد روزمرهشان بازگرداند». او به این نقد نیز اشاره میکند که ممکن است برخی کلمات مثل «بازی زبانی»، «صورت زندگی» و... خود نمونههایی از کاربرد روزمره نباشند.
هنفلینگ از ویتگنشتاین بر این مبنا دفاع میکند که او تعهدی ندارد کاربردهای معمول را از مقوله کاربرد مستثنا کند. او تأکید دارد آنچه ویتگنشتاین «درباره معنا و کاربرد میگوید شامل حال کاربردهای غیرمعمول هم میشود؛ بنابراین اگر فیلسوفی کلماتی، چون معرفت، وجود، شیء، و امثال اینها را به شیوههایی خاص به کار برد، در آن صورت کاربرد او نشان میدهد که مرادش از آنها چیست».
هنفلینگ در دفاع از ویتگنشتاین پاسخ منتقدان را چنین میدهد: «مقصود از برگرداندن این کلمات به کاربرد روزمرهشان این است که به خود یادآور شویم که آنها چنان کاربردی دارند و این کاربرد را با کاربرد فیلسوفان در تقابل نهیم و از این وسوسه که کاربرد فیلسوفان را عرضهکننده معنای واقعی بدانیم حذر کنیم». (ص 68) بااینحال، هنفلینگ به شرحی که از رأی ویتگنشتاین ارائه میدهد بسنده نمیکند و میپرسد آیا اینکه معنا و کاربرد یکیاند صحیح است؟ چون ما گاه از تعارض میان کاربرد یک کلمه و معنای صحیح آن سخن میگوییم.
مثلا امروزه معمول است که کلمه «سقف» را به معنای «بیشترین حد» به کار برند، در حالی که این کاربرد خلاف معنای صحیح این کلمه است. هنفلینگ حتی این ارجاع را نیز خلاف شرح ویتگنشتاین نمیداند. «زیرا این معنای صحیح باز هم باید در کاربردهای کلمه پیدا شود - اگر نه کاربرد فعلی یا کاربرد اکثریت، پس کاربردی که به نحو اصیل، یا در میان مردم تحصیلکرده بوده، هر طور که این الفاظ بتوانند فهمیده شوند»؛ بنابراین نتیجه میگیرد، «تعارض نه میان معنا و کاربرد که میان کاربردهای متفاوت است». (ص 70)
هنفلینگ به واقعنگاری علمی نیز اشاره میکند که براساس این نظریه، معنای برخی کلمات نه کاربردشان بلکه ماهیت نهایی اشیا یا موادی است که بدانها اشاره میشود و این ماهیت ممکن است بسیار فراتر از دانش سخنگویان باشد. مثل «طلا» که با آنچه در قدیم نامیده میشد و اکنون نامیده میشود متفاوت است.
این برداشت از معنا این پیامد شاخص را دارد که هیچ کس نمیتواند هرگز نسبت به دانستن معنای صحیح کلمه طلا و دیگر کلمات مطمئن باشد. هنفلینگ در پاسخ به این نظریه جدید میگوید، این نظریه با آنچه ما به طور معمول از معنا و دانستن معنا مراد میکنیم تطابق ندارد. چون ما در مورد فردی که یک کلمه را مطابق با ملاکهای رایج به کار میبرد میگوییم که او معنای آن کلمه را میداند، ولو اینکه بعدا معلوم شود این ملاکها رضایتبخش نیستند.
به نظر میرسد هنفلینگ ضمن استدلال از راه کاربرد معمول کلمه «معنا» مصادره به مطلوب کرده است، چون بنا بر این نظریه جدید استناد به کاربرد تعیینکننده نیست و شاید این مسئله باید در مورد کاربرد معنا هم اعمال شود. هرچند هنفلینگ این نقد را به استدلال خود میپذیرد، ولی نقد را با یک پرسش پاسخ میدهد: «مگر چنان مسائلی از چه راه دیگری میتوانند فیصله یابند؟»
او معتقد است اگرچه هرکسی میتواند قرار بگذارد که یک کلمه بناست فلان معنا را داشته باشد، اما این با ادعایی درباب حقیقت این موضوع یکی نیست، درباره اینکه واقعا معنا چیست و آیا معنا و کاربرد واقعا متمایزند یا نه. اگر به استدلالهایی که طرفداران این نظریه آوردهاند برگردیم، نظر او تایید میشود.
چون «آنچه ما در اینجا مییابیم استنادات مداوم به «آنچه میگوییم» است». (ص 73) «آنچه میگوییم» فرمول مهمی در کار ویتگنشتاین است. او با رجوع به همین فرمول حتی به سؤالاتی نظیر «آیا ماشینها میتوانند بیندیشند؟»، «آیا حیوانات میاندیشند؟» پاسخ میدهد. به هر ترتیب، هنفلینگ نتیجه میگیرد به رغم همه این نقدها، در کار ویتگنشتاین یگانگی معنا و کاربرد محفوظ میماند و نیازی نیست معنایی را مفروض بگیریم که فراتر از دانش کسانی باشد که کلمه معین را در عمل به کار میبرند.
چرا ویتگنشتاین قابل دفاع است؟
ویتگنشتاین درباره فلسفه متأخر خود گفته بود فلسفه او دیگر همان موضوعی نیست که فلسفه سنتی بود، فلسفه او یکی از وارثان موضوعی بود که قبلا فلسفه خوانده میشد. ویتگنشتاین اولین کسی نبود که مدعی شد در فلسفه آغازی نو درمیافکند. هنفلینگ از فلسفههای همان دوران به پوزیتیویسم منطقی حلقه وین اشاره میکند که چنین ادعایی داشت.
هنفلینگ ضمن اشاره به «ایسم»های دیگر، تأکید دارد چنین چیزی در مورد فلسفه توصیفی ویتگنشتاین صادق نیست، هرچند بارها تلاش شده اندیشههای او را با یکی از قالبهای سنتی یا «ایسم»ها تطبیق دهند. در نظر او، یکی از ویژگیهای مهم و اساسی فلسفه متأخر ویتگنشتاین این است که گفتههایش از سوی بسیاری از فیلسوفان تقریبا به طور کامل پذیرفته میشود، از جمله خود هنفلینگ. به همین جهت، بسیاری از شارحان و حامیان ویتگنشتاین را متهم به جزمیگرایی میکنند.
اما هنفلینگ برای این ادعا که گفتههای ویتگنشتاین کمتر از دیگران باید قابل تکذیب باشد، دلیل میآورد: «به این دلیل که ویتگنشتاین به هیچیک از کارهای معمولی که در معرض خطر تکذیب است اقدام نکرد؛ او هیچ نظریه یا تبیینی را عرضه نمیکند و سعی نمیکند که از دادههایی که پیش روی ماست چیزی را استنتاج کند. مسئلهای که پیش روی ما مینهد این نیست که آیا نظریه یا تعمیمی صحیح است یا در مقابل مثالهای نقض میتوان از آن دفاع کرد یا نه، بلکه این است که آیا شیوه توصیفی زیربنایی شیوه درستی است یا نه». (ص 277) او کوشید بدین نحو آنچه قبلا فلسفه خوانده میشد از دور خارج کند و ازاینرو، ضروری میدید که بارها و بارها به خوانندگانش بگوید که چه میکند و چه نمیکند.
از اینرو، هنفلینگ روش جدید فلسفهورزی ویتگنشتاین را خلاف طبیعت سنت میداند. اما معتقد است چیزی بیش از صرف سنت در کار است. زیرا اگر «حق با ویتگنشتاین باشد، شیوهها و نگرشهایی که او با آنها مخالفت میکرد وابسته به ویژگیهای همیشگی ذهن انسانی و زباناند».
او گفته بود زبان برای همه دامهای یکسانی پهن میکند و وظیفه او این است که «در همه انشعابهایی که در آنها راههای فرعی نادرستی وجود دارد تابلو نصب کند تا به مردم کمک کند که نقاط خطر را پشت سر بگذارند». از اینرو، چنانکه در «پژوهشهای فلسفی» میگوید فلسفه باید «مبارزهای باشد علیه افسون شدن فهم ما به واسطه زبان». (ص 278) انقلاب دوم ویتگنشتاین از این قرار بود: «فلسفه بایستی تنها کاربرد صحیح کلمات بر سر جای اصلی خودشان باشد».