پنج صحنه به‌یادماندنی سینمای ایران در سالی که گذشت

اگر سخت باشد درآوردن فهرستی از فیلم‌های به‌یادماندنی و مهم و دوست‌داشتنی در سالی که گذشت؛ و نوشتن مقاله‌ای ده‌تایی یا پنج‌تایی از آن‌ها بر اساس سنت همیشگی و روزهای آخر سال؛ اما خیلی سخت نیست نوشتن درباره سکانس‌های به‌یادماندنی و دوست‌داشتنی سینمای ایران در سالی که گذشت؛ چرا که به‌هرحال حتی فیلم‌های متوسط و میان‌مایه‌ای هم که در سال نودوپنج بر روی ...

اگر سخت باشد درآوردن فهرستی از فیلم‌های به‌یادماندنی و مهم و دوست‌داشتنی در سالی که گذشت؛ و نوشتن مقاله‌ای ده‌تایی یا پنج‌تایی از آن‌ها بر اساس سنت همیشگی و روزهای آخر سال؛ اما خیلی سخت نیست نوشتن درباره سکانس‌های به‌یادماندنی و دوست‌داشتنی سینمای ایران در سالی که گذشت؛ چرا که به‌هرحال حتی فیلم‌های متوسط و میان‌مایه‌ای هم که در سال نودوپنج بر روی پرده‌های سینماها رفتنند در برخی لحظه‌ها و سکانس‌ها موفق و تاثیر گذار مخاطب رو بر روی صندلی سینما برای چنددقیقه‌ای میخکوب می‌کردند. مثل سکانس دونفره امیر جدیدی و لیلا حاتمی در فیلم «من» سهیل بیرقی و یا همه صحنه‌های حضور بهنوش بختیاری در همان فیلم؛ مثل تکه انیمیشن‌های فیلم «نفس» نرگس آبیار و یا سکانس نقش‌آفرینی شبنم مقدمی با اون لهجه بی‌نظیر اصفهانی و نیش و کنایه‌هایش به حاج‌آقا، همسرش. مثل همه‌جاهایی که عطاران و لوان هفتوان در فیلم «دراکولا» تصمیم می‌گرفتند بروند یه دودی بگیرند. یا صحنه‌ایی که در «ابد و یک روز» سعید روستایی، در یک تعلیق جان‌فرسا پسر کوچیک خونه که از برادرش کتک مفصلی خورده و دل پری از او دار او را به پلیس نمی‌فروشد و یا صحنه رقص دسته‌جمعی اعضای فلک‌زده خانه فیلم که بیشتر از آنکه لبخند بر روی لبتان بیاورد؛ چشم‌هایتان را خیس می‌کند؛ و یا سکانس قصاص در «لانتوری» رضا درمیشیان.

اما به‌هرحال از بین همه مثال‌های بالا و کلی مورد دیگه باقی‌مانده شخصاً انتخاب من به ترتیب و بر اساس اولویت فهرست زیر است:

5-اژدها وارد می‌شود:

فیلم از اتاق سرد و کم‌نور یک اتاق بازجویی آغاز می‌شود و با توضیحات کارگاه جوان، به جنوب خوش‌رنگ و لعاب کشور پرتاب می­شویم. «اژدها وارد می‌شود» با همین فصل افتتاحیه‌اش است که انتظار تماشای اثری ویژه و خیره‌کننده را به مخاطب می‌دهد، هرچند که در ادامه موفق نمی‌شود به آن جامه عمل بپوشاند. کارگاه جوان وارد جزیره می‌شود و مستقیم از میان شن زارهای دیدنی قشم می‌گذرد تا به محل حادثه یا مأموریتش برسد، تیپ و قیافه کارگاه، ماشین نارنجی کلاسیک طوراش، نماهای واید و خوش‌رنگ هومن بهمنش که بزرگ‌ترین نکته مثبت و ویژه فیلم است، در کنار ضرباهنگ تعلیق آفرین موسیقی عالی کریستف رضایی و درنهایت محل حادثه عجیب‌وغریب یعنی یک کشتی به‌گل‌نشسته قدیمی، باوجودی که کمی پرادعا و ظاهربینانه به نظر می‌آیند اما همگی دست در دست هم داده‌اند تا شروع «اژدها وارد می‌شود» نه‌تنها بهترین بخش فیلم که یکی از به‌یادماندنی‌ترین افتتاحیه‌های تعلیق آمیز سال‌های اخیر سینمای ایران باشد.
4-سیانور:

باران بر شیشه محکم می‌کوبد و مجید شریف مهیای رفتن سر قراری می‌شود که قرار است مجلس ذبح او باشد به دست رفیق و هم رزم روزهای پرهیاهو پیش از انقلاب. تماشاگر در دل یکی از حیاتی‌ترین لحظه‌های تاریخ سازمان مجاهدین خلق قرار دارد. خط‌مشی فکری سازمان دوگانه شده و در آستانه انشعابش که حکم نابودی سازمان را هم دارد، مجید شریف با همسرش خداحافظی می‌کند و با وجود اسرار همسر، بدون اسلحه و با دست‌خالی به محل قرار می‌رود. اولین نکته‌ای که این سکانس را ویژه می‌کند، نگاه دوسویه و نامطمئن همسر مجید در چشمان اوست و سؤال بزرگی که در ذهن مخاطب با خود به همراه می‌آورد: به‌راستی او نمی‌داند که همسرش را دودستی با دستان خود دارد به آغوش مرگ می‌فرستد؟ هرچند که فیلم پاسخ قطعی به این سؤال نمی‌دهد (و البته اصلاً هدفش هم پاسخ به چنین سؤالی نیست.) اما نگاه پر از ترس و اضطراب و عذاب همسر در خاطر تماشاگر می‌ماند و او را همراه با قهرمان راهی محل قرار می‌کند. نکته ویژه دیگر این سکانس نگاه‌های خود مجید شریف است. انگار که در مواجه با لیلا می‌خواهد از بار گناه و خفقان او کم کند و در مواجهه با رفیق سابق و دشمن امروزش چنان محکم و استوار است که مرگ برایش به یک شوخی می‌ماند. سکانس کشته شدن مجید شریف در آن کوچه‌پس‌کوچه‌های تنگ که با طراحی کارگردان یادآور سال‌های انقلاب است و در زیر باران سوزناکی که انگار اشک‌های خود کارگردان بر سر قهرمان موردعلاقه‌اش است، بسیار تأثیرگذار ازکاردرآمده است.
3-بادیگارد:

یک تراژدی نفس‌گیر. نه‌تنها به این دلیل که در این صحنه، یکی از غمناک‌ترین پایان‌بندی‌های آثار حاتمی کیا رقم می‌خورد، به شکلی که یادآور پایان‌بندی آژانس شیشه‌ای است و نه به دلیل مرگ سربلندانه قهرمان یعنی حاج حیدر ذبیحی و رستگار شدنش. جایی که پس از کلی شک و دودلی، خونش را پای عقیده‌اش می‌گذارد و در دفاع از کسی جان می‌دهد که به او اعتقاد دارد و اعتماد. هرچند موارد گفته‌شده چون تاروپود این تراژدی در هم و در دل فیلم و انتهای روایت تنیده شده‌اند، اما آنچه سکانس پایانی «بادیگارد» را چنین نفس‌گیر می‌کند، رابطه فرامتنی اثر با بهترین فیلم سازنده‌اش یعنی آژانس شیشه‌ای است. انگار که در دل تونل «بادیگارد» این حاج کاظم «آژانس شیشه‌ای» است که در لوای حاج حیدر و در زیر دستان بی‌رحم کارگردان دارد جان می‌دهد. حاتمی کیا سال‌ها بعد از حاج کاظم، با کشتن استعاری او در «بادیگارد» مهر پایانی بر دوره اعتقادی و ایدئولوژیکی زندگی و فیلم‌سازی‌اش می‌زند. ضمن اینکه حضور مؤثر او به عنوان کارگردان و استفاده از تقطیع متواضعانه و نماهای کلاسیک، سکانس را جلا بخشیده و بار عاطفی آن را بالفعل می‌کند. همچنین بهترین استفاده از چادر در یک فیلم ایرانی هم به همین سکانس از «بادیگارد» مختص می‌شود.
2-ایستاده در غبار:

«ایستاده در غبار» سکانس و صحنه خوب کم ندارد، از صحنه‌های کوتاه و گذرایی چون عبور از کوه‌های صعب‌العبور کردستان بگیرید تا لحظه‌ای که حاج احمد، درمانده از همه‌جا در وسط میدان نبرد می‌ایستد و بیسیم را بالای سرش می‌گیرد تا صدای جنگ به گوش فرمانده هان برسد. در این میان اما واقعی‌ترین و ملموس‌ترین این‌ها، صحنه داخل بیمارستان است. جایی که حاج احمد با دیدن وضعیت نامناسب رسیدگی به رزمنده‌ای جوان، جری می‌شود و بیمارستان را روی سرش می‌گذارد و از روی خشم به‌طرف هم‌رزمش چنگال پرت می‌کند. صحنه‌ای ساده و روان که اغراق بیش‌ازاندازه و اسلوموشن‌های صحنه‌هایی چون فتح روستا یا بازگشت حاج احمد متوسلیان به خانواده را ندارد و به اندازه و به‌جاست و مهم‌تر از این‌ها البته حاوی یک آن و طنز ظریف که این صحنه را بیش از هر صحنه دیگری در فیلم شبیه به زندگی واقعی و آدم‌هایی از جنس گوشت و خون می‌کند.
1-فروشنده:

احتمالاً با دیدن نام «فروشنده» به عنوان فیلمی که بهترین لحظه سینمایی سال گذشته را در خود جای‌داده است، بی‌درنگ ذهنتان به سمت صحنه موردنظر رفته است. بعید است بعد از شنیدن نام فیلم، اولین تصویری که در خاطرتان نقش می‌بندد، تصویر سیلی محکم و جانانه‌ای که عماد بر صورت پیرمرد می‌خواباند، نباشد. سیلی ناگهانی و غیرمنتظره‌ای که چون پتکی بر سر تماشاگر هم نواخته می‌شود و او را همان‌قدر منگ و حیران و از خودباخته می‌کند که پیرمرد را. پس از تحمل دو ساعت سخت و پرفشار و تنش، حالا با صدای خوابیدن دست عماد بر صورت متجاوزگر، انگار که همه انرژی سرکوب‌شده در عماد و تماشاگر به ناگاه در آن سیلی تخلیه شود و برون بریزد و از سوی دیگر همراه با پیرمرد به معنی مطلق کلمه بیچاره، آن سیلی همه آنچه را که گذشته است به یاد تماشاگر هم می‌آورد. او هم همراه با پیرمرد از در خانه که خارج می‌شود حالش ویران است و از درون فروریخته و از وحشت آنچه در طول مدت فیلم بر سرش آمده، بدحال شده و بر خودش می‌لرزد. فرهادی موفق می‌شود در این صحنه معجون غریبی از احساسات متناقض را به خورد تماشاژدهااگر دهد، به‌طوری‌که هم‌زمان سمپات قهرمان و ضدقهرمان فیلم باشد و درعین‌حال از جفتشان بیزار.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر