جایگاه جزء از کل در کنار «اتحادیهی ابلهان» است. داستانی که انگار ولتر و ونهگات با هم نوشتهاند.(وال استریت ژورنال)
یک داستان غنی پدر و پسری پر از ماجرا و طنز و شخصیتهایی که خواننده را یاد شخصیتهای چارلز دیکنز و جان ایروینگ میاندازند...(لس آنجلس تایمز)
اینها تنها بخش کوچکی از نظرات روزنامههای معتبر جهان در مورد کتاب «جزء از کل» اولین رمان نویسندهی استرالیایی «استیو تولتز» است. این کتاب در زمان انتشارش به لیست نهایی جایزهی بوکر 2008 راه یافت و در میان نامزدهای جایزهی کتاب اولیهای گاردین نیز دیده شد. این کتاب موفقیت بسیاری در سطح جهان برای این نویسندهی جوان به ارمغان آورد و به بسیار از زبانها از جمله فارسی نیز ترجمه شد. جزء از کل از زمان انتشارش با اقبال مخاطبان روبرو شد و به تناوب در میان پرفروشهای بازار کتاب ایران قرار گرفت. هفتهی گذشته نیز جزء از کل به همراه کتاب جدید تولتز یعنی «ریگ روان» خریدار داشت. این مطلب را میتوانید با عنوان استیو تولتز همچنان خواننده دارد در بنیتا بخوانید. در کتاب هفته این چهارشنبه قصد داریم تا نگاهی به این اثر جهانی داشته باشیم.
استیو تولتز متولد سیدنی استرالیاست اما در کشورهای مختلفی زندگی کرده است؛ از کانادا گرفته تا اسپانیا و فرانسه و اکنون نیز همان روال را ادامه میدهد. پدربزرگ و مادربزرگهای او از کشورهای لتونی، لهستان، فلسطین و نیوزلند بودهاند. البته او اعتقاد دارد که بیش از آنکه از میراثخوار فرهنگ اجدادش باشد، از نویسندگانی چون وودی آلن، فیلیپ راث و سال بلو تاثیر پذیرفته است. در حال حاضر او به همراه همسر و فرزندش در بروکلین نیویورک زندگی میکند. او پنج سال وقت صرف نوشتن این کتاب کرد. با این که جزء از کل اولین نوشتهی یک نویسندهی جوان است، اکنون به عنوان یکی از بزرگترین رمانهای تاریخ ادبی استرالیا مطرح شده است.
استیو تولتز
این رمان درونمایهای فلسفی دارد و در قسمتهایی هم با ماجراهای پلیسی گره میخورد. ارجاعات فراوانی دارد و پر شاخ و برگ است و پر از اتفاقهای تازه و هر صفحهاش غافلگیر کننده. داستان در میانهی شورشی در زندان آغاز و در یک هواپیما تمام میشود و حتی یک صحنهی فراموششدنی در این بین وجود ندارد. یک کمدی سیاه و جذاب. جزء از کل روایتگر داستان پدر و پسری عجیب است که هیچ شباهتی به یکدیگر ندارند. «مارتین» به عنوان پدر در تلاش است تا داستان زندگی عجیبش و اتفاقاتی که برایش افتاده را برای پسرش «جاسپر» تعریف کند. زندگیای طولانی که از پیش از جنگ جهانی دوم آغاز میشود، با اغمای 4 سالهاش و تلاش برای روبرو شدن با برادری جدید و قصههایی از این دست ادامه مییابد. البته پسر نیز به اندازهی پدر راوی این رمان است. خواننده با جغرافیای وسیعی در این کتاب روبرو میشود. طبیعت بکر و وحشی استرالیا، جنگلهای مرطوب شرق آسیا، کافههای پر زرق و برق پاریس و ... . به نقل از حمیدرضا صدر، نویسنده ما را به یک سفر پر تب و تاب سندبادگونه که در جهان امروز رخ میدهد، میبرد.
«گوش کن، آدما شبیه زانویی میمونن که یه چکش کوچولوی لاستیکی بهشون میخوره. نیچه یه چکش بود. شوپنهاور یه چکش بود. داروین یه چکش بود. من نمیخوام چکش باشم، چون نمیدونم زانو چه واکنشی نشون میده. دونستنش هم ملالآوره. اینرو میدونم چون میدونم که مردم اعتقاد دارن. مردم به اعتقاداتشون افتخار میکنن. این غرور لوشون میده. این غرور مالکیته.»
پیمان خاکسار
پیمان خاکسار مترجم این رمان دربارهی علل موفقیت جزء از کل میگوید: «جذابیت اصلی رمان، به خاطر شخصیتهای آن و نگرشی است که نسبت به زندگی دارند. همه، یک سری آدم های عجیب و غریب با نگاههای عجیب به زندگی هستند. حرف ها و دیالوگهایشان هم خیلی جذاب است. یعنی در فرازهایی از کتاب، نویسنده به کل داستان را رها میکند و به حرفهای این شخصیتها میپردازد. به نظرم این مساله، عامل اصلی جذابیت این رمان، برای مخاطب ایرانی است.»
در آغاز کتاب میخوانیم: «هیچوقت نمیشنوید ورزشکاری در حادثهای فجیع، حس بویاییاش را از دست بدهد. اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما انسانها بدهد، که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آیندهمان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش را.
درس من؟ من آزادیام را از دست دادم و اسیر زندانی عجیب شدم.»
تولتز در مورد شخصیتهای داستانش بر این باور است که مردمگریزی و انزوایی که اغلب شخصیتها از خود بروز میدهند در واقع بخش تاریکی از شخصیت خود اوست. تولتز این ویژگی را در اندازهای اغراقشده برای مقاصد داستانیاش استفاده میکند و همچنین سایر شخصیتها در واقع ملغمهای الهامگرفته از انسانهای واقعی هستند و این در حالی است که هیچیک از آنها خودشان را در آن نقشها نمیبینند. تولتز همچنین امیدوار است آنچه را که میخواهد در مورد هستی بشریت انتقال دهد، در خلال شخصیتهایش بیان کند.
این کتاب با اینکه قطور است و در 700 صفخه منتشر شده، اما نباید از تعداد صفحات بالای آن ترسید. جزء از کل رمانی است که نمیتوان نیمه کاره رهایش کرد. خواندنش تجربهای دلنشین و جذاب خواهد بود. این کتاب را نشر چشمه با ترجمهی پیمان خاکسار روانهی بازار کتاب کرده است.
منبع: بنیتا