ماهان شبکه ایرانیان

نقش تربیت اخلاقی از دیدگاه پیامبر صلی الله علیه و اله

نقش شگفت‌انگیز تعلیم و تربیت در زندگی انسان و حتی حیوان، بر هیچ خردمندی پوشیده نیست و تاکنون هم در ضرورت آن تردید نشده است؛ چراکه تعلیم و تربیت درست می‌تواند فرد را به اوج ارزش‌ها برساند و اگر غلط افتد، وی را به سقوط کشاند؛ زیرا آدمی (برخلاف حیوانات که آگاهی‌ها و نیازهای خود را به‌صورت غریزی می‌دانند) در آغاز ولادتش ف ...

مقدمه

نقش شگفت‌انگیز تعلیم و تربیت در زندگی انسان و حتی حیوان، بر هیچ خردمندی پوشیده نیست و تاکنون هم در ضرورت آن تردید نشده است؛ چراکه تعلیم و تربیت درست می‌تواند فرد را به اوج ارزش‌ها برساند و اگر غلط افتد، وی را به سقوط کشاند؛ زیرا آدمی (برخلاف حیوانات که آگاهی‌ها و نیازهای خود را به‌صورت غریزی می‌دانند) در آغاز ولادتش فاقد علم و ادراک، و تربیت و کمال است و به‌تدریج با تعلیم و تربیت مستقیم و غیرمستقیم، استعدادهای بالقوه او به فعلیت می‌رسند و رشد و تکامل می‌یابند؛ چنان‌که قرآن مجید می‌فرماید:«وخداوند شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد، درحالی که هیچ نمی‌دانستید و برای شما گوش و دیدگان و دل‌ها قرار داد تا شکرگزار باشید». (نحل: 78)

ازاین‌رو مکتب اسلام برای تربیت در تمام مراحل و مقاطع زندگی (حتی پیش از ولادت، حین تولد و دوران شیرخوارگی و ...)، دستورهای ویژه ای داده است تا انسان از کودکی در کانون خانواده و در آغوش والدین، معلم و فرهنگ محیط، تعلیم و تربیت مناسب و لازم را ببیند و برای مراحل عالی‌تر زندگی انسانی آماده شود و پرورش یابد. بر این اساس، شکوفایی استعدادها و ارزش‌های والای انسانی بر تعلیم و تربیت استوار است و انسان‌شدن انسان و رسیدنش به کمال نهایی، همه مرهون تعلیم و تربیت درست است. آری، آفرینش انسان به‌گونه‌ای است که سیما و سیرت‌، و دنیا و آخرتش با تعلیم و تربیت ساخته‌وپرداخته می‌شود و به کمال وجودی شایستة حال خود می‌رسد؛ زیرا تا انسان خویشتن را نشناسد و رابطة خود را با جهان، خلق و خالق نیابد و نداند که از کجا آمده و در کجاست و به سوی کدامین مقصد در حرکت است، و چه برنامه و راهی را باید دنبال کند، هرگز هدف و هویتی انسانی نخواهد داشت و این موهبت تنها در پرتو تعلیم و تربیت به دست می‌آید.

تعلیم و تربیت از آغاز زندگی بشر برروی کرة خاکی و تصرف او در طبیعت و تأثیر وی در جامعه وجود داشته است و همواره شناسایی نیازهای مادی و معنوی انسان و روش ارضای آنها از طریق تعلیم و تربیت به دست می‌آمده و به نسل بعد منتقل می‌شده است تا رفته‌رفته دامنة این شناخت به رشد و دانش و فناوری امروز رسیده است. تعلیم و تربیت (اعم از رسمی و غیررسمی، و عمدی و غیرعمدی) نه‌تنها می‌تواند در رشد اخلاقی، عقلانی، رفتاری و تربیت جسمانی فرد مؤثر باشد، بلکه وسیله‌ای برای رفع نیازهای حقیقی (اقتصادی، سیاسی، نظامی و ...) و مصالح اجتماعی به شمار می‌آید؛ یعنی نقش تعلیم و تربیت نه تنها در عینیت بخشیدن به زندگی مادی و معنوی فرد متوقف و محدود نمی‌شود، بلکه تمام شئون اجتماعی او را دربرمی‌گیرد و عامل رشد و تحول اساسی جامعه می‌گردد. از این رهگذر است که با اطمینان می‌توان گفت: مشخصة یک جامعة سالم و رشد‌یافته، تنها داشتن موقعیت جغرافیایی خوب و معادن متنوع و منابع مالی نیست، بلکه نظام تعلیم و تربیتی زنده و مترقی است که انسان‌هایی آزاده، مستقل، خلاق، مبتکر و تلاشگر می‌سازد تا جامعه را در زمینه‌های علوم، صنایع، اقتصاد، سیاست و ... از عقب‌ماندگی نجات دهند؛ زیرا همة اصلاحات و فعالیت‌ها، به‌وسیلة اندیشه و تلاش انسان انجام می‌گیرد و وقتی او صالح و سالم پرورش یافت، همه‌چیز به‌خوبی ساخته می‌شود.

طرح مسئله و بیان آن

اخلاق عبارت است از ملکات و هیئت‌های نفسانی که اگر نفس به آنها متصف شود، به ٱسانی کاری را انجام می‌دهد. همان‌گونه‌که صاحبان صنعت‌ها و حرفه‌ها به آسانی، کار خود را انجام می‌دهند، صاحبان ملکات فاضله و رذیله هم به سادگی، کار خوب یا بد می‌کنند. پس اخلاق عبارت است از ملکات نفسانی و هیئت‌های روحی که باعث می‌شود کارها ـ زشت یا زیبا‌‌ـ به‌آسانی از نفس متخلق به اخلاق خاص، نشئت بگیرند.

 

راه و روش اخلاق نیک را باید از قرآن آموخت

انبیا و اولیا را این کتاب راهنمایی کرده، در راه صواب هرکه را زین راه بینش بیشتر، در مقام قربِ حق او بیشتر. «اوست خدایی که در میان مردم بی‌دانش مکه پیامبری از نوع خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان از لحاظ اخلاق تلاوت کند و علم کتاب و حکمت را به آنان بیاموزد؛ هرچند از پیش در گمراهی آشکار بوده‌اند».(جمعه: 2) پس اخلاق را باید از اهلش آموخت و منابع آن، سیرة بزرگان دین و شرع است که اخلاق را از کلام و وحی الهی الهام گرفته‌اند. علم اخلاق یکی از مهم‌ترین علومی است که حضرت رسول اکرمˆ آن را توصیف فرموده است. آن حضرت در ضمن روایتی می‌فرماید: علومی که سعادت بشر را تأمین می‌کند، علم آیات محکم الهی، علم شریعت و احکام معتدل اسلام و علم اخلاق و عادت پسندیده در میان جامعه است؛ بلکه می‌توان گفت: اخلاق نیکو زینت‌بخش تمام علوم است.

کسی که بخواهد متخلّق به اخلاق پسندیده و منزه از صفات نکوهیده شود، راهی جز دست یازیدن به دامان کتاب الله و پیشوایان دین نخواهد داشت و کمال خود را که هدف نهایی است، جز در سایة علم و عمل و پوشش تقوا نخواهد یافت و کمال قرب الهی که آرزوی هر مؤمنی است، در ترک گناهان و کسب فضایل است. درهرحال، باید توفیق آن را از درگاه خداوند متعال خواست؛ چنانکه فرموده و وعده داده است: «کسانی که در راه ما بکوشند، راه خود را به آنان می‌شناسانیم» (عنکبوت:69). خوشبختانه در دوره‌های متمادی گروهی از فضلا و دانشمندان دینی ـ که خود متخلق به اخلاق حسنه بوده‌اندـ در راه تعلیم و تربیت جامعه کمر همت بسته، با قلم و بیان به ارشاد طالبان و مشتاقان این راه پرداخته و عمری را صرف کرده‌اند.

دین حنیف اسلام به پیوندهای اجتماعی و عواملی که افراد را متشکل می‌کنند و به‌صورت جامعه درمی‌آورند و آنها را اعضای یک پیکر می‌سازند و در راه یک هدف به کار می‌اندازند، اهمیت زیادی داده است. جامعه‌شناسان ادعا می‌کنند جامعة انسانی، خود یک موجود واحد است؛ یعنی همان‌گونه‌که یک فرد انسان درعین‌حال که از اندام‌های متعدد و اجزای گوناگون تشکیل شده است، یک موجود خارجی به شمار می‌رود که دارای وحدت واقعی خارجی است و علم واحد، ارادة واحد، قدرت واحد و حیات واحدی دارد که بر همة اندام‌ها و اجزای او پرتو می‌افکند و همه را به جنب‌وجوش و فعالیت وا‌می‌دارد جامعة انسان‌ها نیز یک وجود خارجی است که علم واحد، قدرت واحد و حیات واحد دارد و علم، اراده، قدرت و حیات هر فرد پرتوی از آن و تابع آن است. جامعه پیکری است و افراد، اجزای و اندام‌های آن؛ این پیکر دارای، ‌مغز، فکر، اراده، علم، عمل، حیات و مرگ است. به نظر آنها، آنچه واقعیت خارجی دارد، جامعه است و فرد ـ قطع نظر از جامعه ـ امری اعتباری و انتزاعی است؛ البته این دیدگاه قابل نقد و بررسی است. این، دیدگاه آنهاست، ولی آنچه حقاً باید مورد توجه قرار گیرد این است که جامعه، همانند فرد، متولد می‌شود، دوران کودکی، جوانی، کمال، سنین کهولت و پیری، و سرانجام تحول و مرگ دارد. صحت و بیماری دارد؛ وقتی بیمار شود، روابط میان اعضایش متزلزل می‌شود و دیگر خوب کار نمی‌کند و چون پیوند میان اعضا درست و کامل نیست، حیاتش ضعیف می‌شود. در این هنگام باید جامعه را درمان کرد و به داد او رسید، وگرنه می‌میرد. امور اجتماعی، به معیار تفکر فلسفی، از امور اعتباری است نه عینی؛ ولی از نظر آثار علمی، در ردیف امور واقعی و عینی است و حتی مشمول قانون علیت نیز هست؛ «قانون علیت به آن معنا که علمای طبیعی قرون اخیر اصطلاح کرده‌اند، نه به آن معنا که در فلسفه مصطلح بوده». اسلام به فعل و انفعالاتی که در امور اجتماعی هست، عنایت فراوان کرده و برای استوار ساختن پیوندهای اجتماعی و مصون نگهداشتن جامعه از گزند عوامل فساد، تدابیر عالی اندیشیده است.

از نظر پیامبر اعظمˆ، وظایف فردی، چه اصولی را دربرمی‌گیرد؟

اصل اول: حفظ حدود الله

پیامبر اعظمˆ، حافظ حدود بود؛ چون حافظ دین و حافظ اسلام بود و اسلام تماماً حدّ و مرز است. آنچه در حیات پیامبرˆ به منزلة یک اصل مطلق در تمام امور و کلیة مراحل دیده می‌شود، اصل حفظ حدود و مرزهای الهی است. رعایت این اصل نه‌تنها در برخورد با مؤمنان و مسلمانان لازم است، بلکه در برخورد با کافران و مشرکان و حتی دشمنان حربی لازم است رعایت شود. همه‌چیز باید در مرز خویش و حدود تعیین‌شده قرار گیرد و هیچ‌کس حق تعدّی از آنها را ندارد. خداوند در قرآن می‌فرماید: «اینها حدود الهی است، از آنها تجاوز نکنید»(بقره: 229) و در ادامه می‌فرماید: و من یتعّد حدود الله فأولئک هم الظالمون؛ (بقره:229).

اصل دوم: تعادل

اصل تعادل از اصولی است که در قرآن کریم بدان عنایت زیادی شده است و در زندگانی سراسر نورانی پیامبر اعظمˆ و ائمة هدی‰ در همة اعمال و رفتارشان، آن را مشاهده می‌کنیم. امام علی† دربارة پیامبرˆ می‌فرماید: «سیرة آن حضرت، تعادل و میانه‌روی بود». متأسفانه، بیشتر انسان‌ها و بسیاری از جوامع فاقد این اصل در حیات خود بوده و هستند؛ بنابراین، یا به دامن افراط افتاده‌اند یا در دام تفریط غلطیده‌اند و از مسیر درست و راه کمال و هدایت خارج شده‌اند. ریشة بسیاری از انحرافات فردی و اجتماعی را می‌توان در رعایت نکردن اصل تعادل یافت. چه مشکلاتی که انسان دربارة خود پیدا می‌کند و نمی‌تواند آنها را حل کند، و چه مشکلاتی که در خانواده و روابط خانوادگی، پیدا می‌شود و چه مشکلاتی که در جوامع به دلیل رعایت نکردن این اصل، ظهور و بروز دارد. اصولاً شأن عقل، تعادل است و شأن جهل، عدم تعادل؛ یعنی انسان عاقل، انسانی متعادل است و انسان جاهل، انسانی غیرمتعادل. حضرت علی† دربارة انسان جاهل تعبیری دارند که می‌فرماید: «لاتری الجاهل إلّا مفرطاً أو مفرطاً»؛ انسان جاهل را نمی‌بینی، مگر اینکه یا افراط می‌کند یا تفریط.

اصل سوم: زهد

«برای تو بسنده است رسول خداˆ را مقتدا گردانی، و راهنمای شناخت بدی و عیب‌های دنیا بدانی». زهد، مبنایی‌ترین اصل در سیرة آن رسول حق است و در حقیقت، زیرساخت همة سلامت‌ها، قوت‌ها و عزت‌هاست؛ نه‌تنها در عرصة سیرة فردی، بلکه در کلیة عرصه‌های خانوادگی، اجتماعی، سیاسی، نظامی و اقتصادی زهد است که باطن مناسباتِ صحیح است و همة کجی‌ها و ناراستی‌ها در این عرصه‌ها و سرآغاز همة گمراهی‌ها، فقدان این اصل است؛ بلکه اصل و اساس دین، زهد است؛ «الزّهد اصل الدّین» و «الزّهد اساس الیقین»؛ چنان‌که از حضرت صادق †، نقل شده است: «زهد، کلید درب جهان آخرت و کلید خلاص شدن از آتش است».

اصل چهارم: ساده‌زیستی

«به‌درستی که اهل تقوا، کم‌خرج‌ترین مردم دنیا و پرکارترین آنان‌اند». سخن دربارة این اصل را با عباراتی از استاد شهید مرتضی مطهری آغاز می‌کنیم: «اینکه پیامبران در زی قناعت و سادگی بودند، سیاست الهی آنها بود. آنها دلها را پرمی‌کردند، اما نه با جلال و دبدبه‌های ظاهری؛ بلکه با جلال و حشمت‌های معنوی که توأم با سادگی‌ها بود. پیامبر اعظمˆ به اندازه‌ای از این جلال‌ها و حشمت‌های ظاهری تنفر داشتند که سراسر زندگی‌شان مبارزه با آنها بود. هنگامی‌که می‌خواستند به جایی بروند، اگر گروهی می‌خواستند دنبال ایشان به راه بیافتند، اجازه نمی‌دادند. اگر سواره بودند و کسی می‌خواست همراه او پیاده بیاید، می‌فرمود: برادر! یکی از سه کار بایستی انتخاب کنی: یا شما جلو برو و من پشت سر می‌آیم، و یا من می‌روم و شما بعد بیایید و یا احیاناً، اگر ممکن بود که بر آن مرکوب دو نفری سوار بشوند، سوار می‌شدند و می‌فرمودند: اینکه من سواره باشم و شما پیاده، صحیح نیست و جور درنمی‌آید و محال بود که اجازه بدهند خود سواره حرکت بکنند و یک نفر پیاده دنبالشان باشد. در مجلسی که می‌نشستند، می‌فرمودند: به‌صورت حلقه بنشینیم که مجلس ما بالا و پایین نداشته باشد. اگر من بیایم در صدر مجلس بنشینم و شما در اطراف، شما می‌شوید جزو جلال و دبدبة من و چنین چیزی را نمی‌خواهم و راضی به آن نیستم، و پیامبرˆ تا زنده بود، از اصل سادگی تجاوز نکردند و مخصوصاً از یک نظر، این را ضروری و لازم می‌دانستند، برای اینکه رهبر بودند و لهذا ما می‌بینیم که حضرت علی† هم در زمان خلافتشان در نهایت دقت، این اصل را رعایت می‌کردند. هرگز اسلام به یک رهبر اسلامی اجازه نمی‌دهد که برای خودش، جلال و جبروتی قایل بشود. جلال و جبروتش در همان معنویت و قناعت و روح بلند اوست، نه در ظاهر و جسم او». منطق عملی پیامبرˆ چنین بود: «ساده، بی‌پیرایه، مردمی، مانند مردمان ضعیف و به‌دور از تجملات و اسراف‌ها و رفت‌وآمد‌های ظاهری و تشریفات». ساده‌زیستی و زندگی عاری از پیرایه‌های عافیت‌طلبی و کاخ‌نشینی چنان در زندگی رسول اعظمˆ، گل سرسبد عالم وجود، حاکم بود که سیره‌نویسان درباره‌اش نوشته‌اند؛ «کان رسول‌اللهˆ خفیف المؤونة»؛ پیامبرˆ در زندگی کم‌خرج بود.

اصل پنجم: تفکر و تدبّر

مسئلة تفکر و تدبّر، از اموری است که در سیرة نبوی، درخشش خاصی دارد و تجلی این درخشش بر کسی پوشیده نیست. تفکر، کلید روشنایی‌ها، مبدأ کسب بصیرت، دام علوم و وسیلة کسب معارف و حقایق است. در هیچ نظام فکری و عملی، چون اسلام بر تفکر تأکید نشده است. این تأکید و انگیختن مردمان به تفکر، چنان است که ساعتی اندیشه، بهتر از یک سال عبادت معرفی شده است؛ چراکه نیروهای باطنی انسان و حیات حقیقی او با تفکر فعال شده، و با گشودن دریچة تفکر، درهای حکمت و راهیابی به حقیقت بر او گشوده می‌شود. ازاین‌رو در اسلام، اندیشیدنْ زندگی دل و حیات قلب خوانده شده است. تفکر، اساس حیات انسانی است؛ چراکه انسانیت انسان و ادراک او از عالم، آدم و پروردگار عالمیان، و اتصّالی که با حق برقرار می‌کند، به چگونگی تفکر او بستگی دارد. با تفکر است که استعدادهای پنهان آدمی از قوه به فعل درمی‌آید و زمینة حرکت کمالی او فراهم می‌شود.

اصل ششم: حرّیت

«آنان که از رسول ختمی‌مرتبت و پیامبر امّی ـ که [پیامبری او را] در تورات و انجیلی که نزولشان است نگاشته می‌یابند ـ پیروی کنند، آنها را به نیکی امر و از زشتی نهی خواهد کرد و بر آنان طعام پاکیزه را حلال و پلیدی‌ها را حرام می‌گرداند، و کند و زنجیرهایی را که برگردن دارند، برمی‌دارد. پس آنان که به او گرویدند و حرمت و عزّت او را نگاه داشتند و یاریش کردند و نوری را که بر او نازل شد پیرو شدند، به قرآنی که روشن‌کنندة دل‌های تاریک و آزادکننده از بندهاست، عمل کردند. آن گروه به‌حقیقت رستگاران‌اند».( اعراف:157) حریت در اسلام به‌‌معنای از بیگانه رستن و به دوست پیوستن است طوق بندگی غیرخدا را باز کردن و بستة کمند محبوب گشتن؛ اسیر عشق آن یکتای جمیل شدن و از هر دو عالم آزاد شدن است. انسان، آن‌گاه که به رستگاری می‌رسد و از دنیا آزاد می‌شود، از خود رهایی می‌یابد و عبد و حرّ می‌شود. آن‌که هیچ تعلّقی از تعلقات عالم، او را اسیر نکرده است، مگر تعلق محبوب حقیقی.

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود/مگر تعلق خاطر به ماه‌رخساری

ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است/که خاطر از همه غم‌ها به مهر او شاد است.

اصل هفتم: استقلال

خداوند در قرآن می‌فرماید: «محمد فرستادة خداست و کسانی که با اویند در برابر کفار سرسخت و شدید، و در میان خود مهربان‌اند؛ پیوسته آنها را در رکوع و سجود می‌بینی؛ آنها همواره فضل خدا و رضای او را می‌طلبند. نشانة آنها در صورتشان از اثر سجده نمایان است. این توصیف آنها در تورات است و توصیف آنها در انجیل، همانند زراعتی است که جوانه‌های خود را خارج ساخته، سپس به تقویت آنها می‌پردازند، تا محکم شده، برپای خود بایستنده [ به‌قدری رشد کرده که] زارعان را به شگفتی وامی‌دارد ! این برای آن است که کافران را به خشم می‌آورد. خداوند، کسانی از آنها را که ایمان آورده‌اند و عمل صالح انجام داده‌اند، وعدة آمرزش و پاداش بزرگی داده است». (فتح: 29) از مسایل دیگری که باید از سیرة پیامبرˆ آموخت، استقلالی است که در آن حضرت می‌‌بینیم؛ چه استقلال فکری و چه استقلال عملی. حضرت رسولˆ، الگوی فَاسْتَوی عَلی سُوقِهِ؛ (فتح:29) است. ایستاده برپای خویش و استوار به وجود الله، بدون وابستگی به غیر؛ استقلالی که ناشی از وابستگی به خداوند است. چنان‌که در قرآن کریم، آن حضرت و خط او با این ویژگی ستوده شده است.

اصل هشتم: عزت

«عزت برای خدا و رسولش و مؤمنان است».(منافقون:8) عزت از عمده‌ترین اصول سیرة نبوی و از بنیادی‌ترین مسائل اسلام است. اساس تربیت بر آن قرار دارد و چنانچه فرد با عزت رشد و یا بدان تربیت شود، به تقوای مصونیت مجهزّ می‌شود. جهت‌گیری اصلاحی در سیره، چنین است که فرد و جامعه با عزت شوند و مصداق آیة 8 سوره منافقون باشند. عزت به چه معنایی است که این‌گونه حیاتی و گران‌قدر است؟ راغب اصفهانی در معنای عزت می‌نویسد: «عزت به‌معنای حالتی است که نمی‌گذارد انسان مغلوب شود و شکست بخورد؛ و اصل آن از اینجا گرفته شده است که می‌گویند: «أرض عزاز»، یعنی زمین سخت». بنابراین، عزت در اصل به‌معنای صلابت و حالت شکست‌ناپذیری است و بر همین اساس، در معنای دیگری از جمله غلبه، سختی، غیرت و حمیت به‌کار رفته است.

اصل نهم: عدم تکلّف

«بگو: [ای پیامبر] من از شما هیچ پاداشی نمی‌طلبم، و من از متکلّفین نیستم».(ص: 86) سیرة نبی‌اکرمˆ بر عدم تکلّف استوار بود و آن را از افتخارات خود می‌شمرد. افتخار در بری بودن از تصنّع و خودآرایی، و بستن چیزی به خود و خود را به سختی انداختن. پیامبر اعظمˆ می‌فرماید: «من و امتم از تکلّف دور هستیم». و نیز می‌فرماید: «ما گروه پیامبران و أمنای پروردگار و پرهیزگاران، از تکلف دور هستیم». همچنین دربارة بیزاری از اهل تکلف می‌فرماید: «من اهل تکلف را دوست نمی‌دارم». در سیرة آن حضرت و در منطق پیشوایان حق، جایی برای تکلّف؛ تصنّع و به خود بستن چیزی برای پیروانشان نیست. آنها از این امور بیزار بودند و اجازه نمی‌دادند که دیگران نیز با آنها از سر تکلّف و تصنّع برخورد و معاشرت کنند. چنان‌که حضرت علی† در خطبه‌ای در میدان نبرد صفین فرمود: «آن‌گونه که با ستمگران و جباران سخن می‌گویید با من سخن نگویید، و چنان‌که در برابر مستبدین و حکام جبار محافظه‌کاری می‌کنید و خود را جمع‌وجور می‌نمایید، در حضور من نباشید و به‌طور تصنّعی، سازش‌کارانه و منافقانه با من رفتار نکنید و هرگز گمان مبرید دربارة حقی که به من پیشنهاد کرده‌اید، کندی ورزم و نه اینکه خیال کنید من در پی بزرگ ساختن خویشتنم؛ زیرا کسی که شنیدن حق و یا عرضه داشتن عدالت به او برایش مشکل باشد، عمل به آن برای وی مشکل‌تر است. با توجه به اینکه از سخن گفتن حق و یا مشورت عدالت‌آمیز خودداری نکنید؛ زیرا من شخصاً به منزلة یک انسان، خویشتن را ما فوق آنکه اشتباه کنم نمی‌دانم و از آن در کارهایم ایمن نیستم، مگر اینکه خداوند مرا حفظ کند».

اصل دهم: نظم و انضباط

امام حسین† می‌فرماید: «از پدرم دربارة وضع داخلی پیامبرˆ سؤال کردم؛ فرمود: ... و چون به منزل می‌رفت، اوقات خویش را به سه جزء تقسیم می‌کرد».

از اصول جالب توجه در منطق عملی پیامبر اعظمˆ، اصل نظم و انضباط است؛ به گونه‌ای‌که در همة جلوه‌های زندگی آن حضرت عینیت داشت و همان‌گونه که هستی منظم است، آن جلوة تام حق (وجه الله الاعظم)، به‌تمامه نظم بود‌. آن‌گاه، که به خانه وارد می‌شد، اوقات خود را تقسیم می‌کرد و هر بخش آن را برای انجام برنامه‌ای خاص در نظر می‌گرفت. چنان‌که در خبر مشهور فریقین آمده است که حسین† از امیرمؤمنان† درباره برنامه و وضع پیامبرˆ در داخل خانه سؤال کرد، و علی† چنین پاسخ داد: «و چون آن حضرت به منزل می‌رفت، اوقات خویش را به سه قسمت تقسیم می‌کرد: قسمتی را برای عبادت خدا، قسمتی را برای اهل‌بیت خود و قسمتی را به خود اختصاص می‌داد و سپس آن قسمتی را که به خود اختصاص داده بود، میان خود و مردم تقسیم می‌کرد و بخشی از آن را به مردم اختصاص می‌داد و عام و خاص را می‌پذیرفت و چیزی از آنها مضایقه نمی‌کرد».

اصل یازدهم: صبر و استقامت

صبر از آن دسته مفاهیم اسلامی است که مانند تقوا، توکل، تقیه، تقدیر، زهد و شفاعت، از نظر معنا و مفهوم تحریف شده است. تصور بسیاری از مردم از صبر، سکوت و دم نزدن، تن به ظلم دادن و تسلیم شدن در برابر ظلم و جور و گریز از عرصة مبارزه با نفس و مشکلات و مصیبت‌هاست؛ در‌حالی‌که در آمو‌زه‌های اسلامی برعکس است و صبر به معنای خویشتن‌داری، ثبات نفس، پایداری و استقامت است. معنای اصلی صبر همان حبس و منع است و آنکه انسان خود را از قید نفس آزاد سازد تا به صبر حقیقی دست یابد و این، نتیجة آزادی از بند نفس است و دارای ثمراتی چون خروج از عبودیت نفس، صبر در بلدها وگرفتارهاست. امام صادق† در حدیثی می‌فرماید: «آزاده، در همه حال آزاده است؛ اگر دچار گرفتاری شود، صبر کند، و اگر مصیبت‌ها بر سرش فرو ریزد، او را نشکند؛ هر چند اسیر و مغلوب شود و سختی جای‌گزین آسایش او شود. چنانکه بر سرش آمد، زیانش نزد تا خدا بر او منّت گذارد و ستمگر سرکش را بندة او کرد پس از آنکه مالک او بود و خدا او را به رسالت فرستاد و به‌واسطة او به امتی رحم کرد. صبر این گونه است و خیر درپی دارد. پس شکیبا باشید و دل به شکیبایی دهید تا پاداش ببینید».

اصول وظایف اجتماعی از نظر پیامبر اˆ

اصل اول: رفق و مدارا

پیامبرˆ فرمود: «آمرنی ربّی بمداراة الناس کما أمرنی باداء الفرائض»؛ پروردگارم مرا به مدارا با مردم امر کرد، آن سان که مرا به انجام واجبات امر کرد».

رفق و مدارا در منطق عملی پیامبرˆ

این اصل، از اصولی است که در سیرة اجتماعی پیامبر اعظمˆ اهمیت بسیاری داشته و مایة قوام و دوام مناسبات صحیح اجتماعی ـ در درون جامعة اسلامی ـ است. برخوردهای از سر رفق و ملایمت و به‌دور از درشتی و خشونت آن حضرت در معاشرت‌های اجتماعی، سازنده‌ترین عنصر در اصلاح جامعه و روابط و مناسبات اجتماعی بود. سیره‌نویسان از حسین‌بن‌علی‡ در توصیف برخوردهای اجتماعی امیرمؤمنان علی‌‡ روایت کرده اند: «کان دائم البشر، سهل الخلق، لین الجانب، لیس بقّط ولا غلیظ؛ [پیامبرˆ] دائماً خوش‌رو، خوش‌خوی و نرم بود؛ خشن و درشت‌خوی نبود». آن رسول رفق، از غلظت‌های بی مورد و شدت‌های نابجا سخت پرهیز داشت و هرگز برای پیشبرد مقاصد اجتماعی خویش، در میان مسلمانان، از حرکت‌های تند عاری از رفق بهره نگرفت. او همان‌گونه که مأمور به برپایی واجبات بود، مأمور به رفتاری از سرمدارا بود: «إنّ الله تعالی أمرنی بمداراة النّاس، کما أمرنی باقامة الفرائض»؛ خداوند تعالی، همان‌گونه‌که مرا به برپایی واجبات امر نموده، به مدارا با مردم امر کرده است». آن حضرت، با رفق و مدارا توانست جامعه را متحوّل سازد و چنانچه این روحیه نبود و این اصل مهم اجتماعی به‌کار نمی‌رفت، قطعاً امکان ایجاد وحدت و پیوند و حرکت در جامعه میسر نمی‌شد: «این رحمت الهی بود که شامل حال تو شد تا این‌گونه با مردم مهربان و خوش‌خوی شدی، و اگر تندخو و سخت‌دل بودی، مردم از گرد تو پراکنده می‌شدند. دربارة آنها گذشت داشته باش و برایشان آمرزش بخواه».(آل‌عمران:159)

اصل دوم: تکریم و جایگاه آن در روابط اجتماعی

به‌طورکلی در برخوردها و رفتارهای اجتماعی، روابطی که انسان‌ها با هم برقرار می‌کنند تابع دو دیدگاه است: یا بر مبنای دیدگاه «کرامت» است و یا بر مبنای دیدگاه «اهانت». بر اساس این دو نوع نگرش به انسان، روابط انسان‌ها با یکدیگر یا بر «تکریم» و گرامی داشتن استوار است، یا بر «استخفاف» و حقیر شمردن. در یک نگاه، انسان موجودی است باارزش و شریف، صاحب کرامت ذاتی و «حاصل برّ و بحر»، و در نگاه دیگر، وجودی است بی‌ارزش و حقیر، فاقد کرامت ذاتی و صرفاً طبیعی. انسان را هرگونه تلقّی کنیم، همان‌گونه با او برخورد می‌کنیم؛ اگر او را موجودی صاحب کرامت بدانیم، می‌کوشیم این کرامت را در او تقویت کنیم و به‌عکس، اگر دیگران را بی‌کرامت بدانیم، از سر تفرعن، آنان را کوچک شمرده، به ایشان اهانت، حقارت و استخفاف روا می‌دادیم. خداوند دربارة کرامت ذاتی انسان‌ها، در آیة هفتاد سورة اسراء فرمود: «ما فرزندان آدم نوع انسان ـ را کرامت بخشیدیم».(اسراء: 70) همچنین فرعون را نمونة نگرش و برخورد تحقیرآمیز با انسان معرفی کرده است: «او [فرعون] قومش را استخفاف کرد، پس اطاعتش کردند؛ آنها قومی فاسق بودند».(زخرف: 54) فرعون نماد برخورد تحقیرآمیز با انسان است. ماندگاری نظام فرعونی و مناسبات سلطه و استثمار و استحمار، جز در چهارچوب تهی کردن انسان‌ها میسر نمی‌شود. انسان حقیر است که مطیع فراعنه می‌شود و این نیست مگر به دلیل «فسق» او؛ و فسق خروج از طریق حق است و از همین روی به‌معنای عصیان و ترک الهی و خروج از دین آمده است.

انسانی که کرامت خود را بر زمین می‌گذارد و پذیرای اهانت می‌شود، ابتدا باید فاسق شده و از محتوای الهی خود عدول کرده باشد تا پذیرای استخفاف ستمگر و حکومت ستم شود. اصولاً راه و رسم و سیرة همه جباران و حکومت‌های خودکامه و فاسد این است که برای ادامة تفرعن و خودکامگی خود، مردم را خفیف سازند، تهی کنند و از نظر تفکر در سطحی نگاه دارند که خطری برایشان ایجاد نشود. با تحمیق آنها و خرد کردن شخصیت حیقیقیشان، آنان را به‌صورت ابزار و اداواتی برای مقاصد خود می‌سازند. جالب آنکه در آیة یاد شده، علت پذیرش استخفاف و قدرت گرفتن فراعنه را فسق مردم معرفی می‌کند: «آنها گروهی فاسق بودند»؛ چراکه اگر فاسق نبودند و از اطاعت خدا و فرمان عقل خارج نشده و خود را از محتوای الهی ـ انسانی خویش تهی نساخته بودند، تسلیم هیچ فرعونی نمی‌شدند. آنها خود، کرامت خویش را لگدمال کرده بودند؛ آن‌گاه‌که تسلیم استخفاف فرعونی شدند. آنها فاسق بودند که تن به پیروی از فاسق دادند‌. بنا بر آنچه گفته شد، به اعتباری در برخورد با انسان دو دیدگاه وجود دارد: 1. دیدگاه «موسوی» که انسان را بار کرامت می‌داند و نحوة برخورد با انسان را برخورد از سر تکریم می‌خواهد؛ 2. دیدگاه «فرعونی» که انسان را برای اینکه به زیر سلطه بکشد، استخفاف می‌کند؛ او را حقیر می‌‌داند و به تحمیق او می‌پردازد؛ چراکه اگر انسان خرد و خفیف و سبک شد، تن به هر خواری و پستی می‌دهد. سیرة پیامبران‰ در برخورد با انسان، سیرة موسوی است. آنها «کریم» بودند و برخوردهایشان «کریمانه»؛ «صاحب کرامت» بودند و اهل «تکریم» مردم. انسان تا کرامت نداشته باشد، نمی‌تواند تکریم کند، و رسول خداˆ با‌کرامت‌ترین انسان‌ها بود؛ چنان‌که سیره‌نویسان در وصف آن حضرت نوشته‌اند: «کان اکرم النّاس».

اصل سوم: عدم مداهنه

واژة مداهنه از «دُهن» گرفته شده است و مانند «ادهان» و «تدهین»، به‌معنای مصانعه و سازش‌کاری، و مدارا و نرمش در حق به‌کار می‌رود. «دُهن» به‌معنای روغن و «ادهان» به معنای روغن‌مالی و در اصطلاح فارسی «ماست مالی» است که کنایه از نرمی، روی خوش نشان دادن و مدارا در جایی است که نباید روی خوش نشان داد و نرمی کرد. «ادهان» به‌معنای کوتاه آمدن در حق، سازش‌کاری، هم‌رنگ جماعت شدن، «بوقلمون‌صفت بودن»، «عوام‌زده شدن»، پیر و همراه جریان‌ها شدن و تن به باطل دادن است. خداوند در آیة نهم سورة قلم خطاب به پیامبرˆ می‌فرماید: «این تکذیب‌گران حق (کفار)، دوست دارند که تو مداهنه کنی و با آنها سازش نمایی. با نزدیک شدن به دین آنان، روی خوش به ایشان، نشان دهی؛ آنها هم با نزدیک شدن به دین تو، روی خوش به تو نشان دهند و خلاصه، آنکه دوست دارند تو کمی از دینت مایه بگذاری و اهل تسامح و تساهل شوی؛ کمی هم آنان از دین خود مایه بگذارند و هریک دربارة دین دیگری مسامحه روا دارید». چنان‌که نقل شده است کفار به رسول خداˆ پیشنهاد کردند از تعرض به خدایان آنها کوتاه بیاید و آنها نیز متقابلاً متعرض پروردگار او نشوند. «آنها دعوت به سازش می‌کنند و تو را به مصانعه فرا‌می‌خوانند»(قلم: 9)؛ اما تو هرگز با آنان سازش مکن و در حق ایشان مدارا روا مدار (قلم:8)؛ به هیچ‌وجه با آنان موافقت نکن نه عملی و نه زبانی؛ زیرا تکذیب‌گران مفتون و گمراه‌اند. آنها مفتون باطل‌اند و تمایلشان به سازش برای نابودی حق است و هیچ جایی برای مدارا با آنان نیست. در سیرة پیامبر رحمت، اصل مدارا و رفق جایگاهی ویژه دارد اما در برخورد با مؤمنان و مسلمانان و انسان‌هایی که با رفق و مدارا به مسیر حق جذب می‌شوند، و به شرط آنکه حق زیر پا گذاشته نشده، به حدودی از حدود الله تعّدی نشود؛ ولی آنجا که حدود و اصول مطرح است، جایی برای مداهنه نیست.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان