ماهان شبکه ایرانیان

آزمون بصیرت در جنگ صفین

معاویه در زمان خلیفۀ دوّم به ولایت شام منصوب شد و طیّ سالیان دراز با ظلم و تعدّی ثروت انبوهی جمع کرد و افراد متملق و دنیاپرستان را پیرامون خود گرد آورد

ریشۀ حادثۀ صفین

معاویه در زمان خلیفۀ دوّم به ولایت شام منصوب شد و طیّ سالیان دراز با ظلم و تعدّی ثروت انبوهی جمع کرد و افراد متملق و دنیاپرستان را پیرامون خود گرد آورد. او هرگز تصور نمی کرد که حکومت شام از او بازپس گرفته شود. هنگامی که عزم راسخ امیر مؤمنان علیه السّلام را در عزل خویش احساس کرد، به بهانۀ خونخواهی خلیفۀ سوم، عثمان، در محل صفّین مقابل لشکر امام علیه السّلام ایستاده و به جنگ پرداخت. حضرت علی علیه السّلام طبق عهدی که با خداوند داشت، برای دفع شرّ او از جامعۀ اسلامی تصمیم گرفت از عراق به سوی شام حرکت کند.[1]

شورای نظامی با پاسداران غدیر

امام علی علیه السّلام قبل از حرکت، برجستگان مهاجر و انصار را به شورایی نظامی دعوت کرد و با آنها به گفتگو و رایزنی در مورد جنگ با معاویه پرداخت. امام بعد از حمد و ثنای الهی فرمود: «شما فرهیختگان مهاجر و انصار، صاحب رأی و طرفدار حق می باشید. ما قصد داریم برای مقابله با دشمن به سوی شام برویم. با ارائۀ نظرات و راهنماییهای خود ما را یاری کنید.»

پس از اینکه مطالبی بین آنان ردّ و بدل شد«سهل بن حنیف»به نمایندگی از آنان به پا خاست و عرض کرد: «یا امیر المؤمنین!ما تابع محض شماییم. با هرکس صلح کنی، ما هم صلح خواهیم کرد و با هر کسی از در جنگ وارد شوی، ما هم می جنگیم. رأی ما رأی شما و هستی ما در اختیار شماست. هرگاه ما را بخواهی، لبّیک خواهیم گفت و اطاعت خواهیم کرد.»[2]

وفاداری شیعیان خالص

زمانی که امام علی علیه السلام و یارانش برای جنگ صفّین حرکت کردند، در نزدیکی منطقه ای به همین نام که در نزدیکی دامنۀ کوهی بود؛ چون وقت نماز مغرب رسید، آن حضرت با صدای دلنشین خویش اذان مغرب را گفت. زمانی که اذان تمام شد، پیرمردی با چهره ای نورانی و در حالی که موهای سر و صورتش به سفیدی گراییده بود، از دامنۀ کوه ظاهر شد و عرض کرد: «ای امیر مؤمنان!سلام و رحمت و برکات خداوند بر تو باد!مرحبا بر جانشین خاتم پیامبران و رهبر سعادتمندان و سرور اوصیای پیامبران!»حضرت علی علیه السّلام پاسخ داد: «بر تو باد سلام و درود خدا!حالت چطور است؟» پیرمرد نورانی عرض کرد: «خوبم. من منتظر روح القدس هستم. «سپس افزود: «لا أعلم أحدا فی اللّه عزّ و جلّ اسمه بلاء و لا أحسن ثوابا منک و لا أرفع عند اللّه مکانا اصبر یا أخی علی ما أنت فیه حتّی تلقی الحبیب... و لو تعلم هذه الوجوه التربة الشائهة و أومأ بیده إلی أهل الشّام ما اعدّ لهم فی قتالک من عذاب و سوء نکال لأقصروا و لو تعلم هذه الوجوه المبیضّة و أومأ بیده إلی أهل العراق ما ذا لهم من الثّواب فی طاعتک لودّت أنها قرضت بالمقاریض و السّلام علیک و رحمة اللّه و برکاته؛ من کسی را از تو سنگین بلاتر در راه خدا نمی دانم. امتحان تو از همه سخت تر است و در مقابل، پاداش هیچ کس به اندازۀ تو نیست و در مقام و مرتبت نزد خدا، کسی به تو نخواهد رسید. ای برادرم!صبر کن و در برابر تمام ناملایمات و سختیهایی که به تو می رسد، بردباری پیشه ساز، تا به ملاقات دوست بروی... (پیرمرد )در حالی که به اهل شام اشاره می کرد، اضافه نمود: اگر این روسیاهان می دانستند که چه کیفر و عذابی در جنگ با شما به آنان خواهد رسید و چه عاقبت زشتی خواهند داشت، هر آینه دست از جنگ برداشته، در مقابلت مقاومت نمی کردند. سپس به اهل عراق و یاران امام علی علیه السّلام اشاره نمود و گفت: و اگر این چهره های نورانی و یاران روسفید تو می دانستند چه پاداش و ثوابی در اطاعت فرامین تو دریافت خواهند کرد، آرزو می کردند که آنان را در راه تو با قیچی قطعه قطعه کنند. و سلام و رحمت و برکات خداوند بر تو باد!»

سپس پیرمرد در همان جای خودش در دامنۀ کوه ناپدید شد. بعد از این واقعه یاران حضرت از جمله: عمار بن یاسر، ابو الهیثم بن تیهان، ابو ایوب انصاری، عبادة بن صامت، هاشم مرقال و خزیمة بن ثابت انصاری، از شیعیان خالص امیر المؤمنین عرض کردند: «یا امیر المؤمنین!این مرد که بود؟» حضرت فرمود: «هذا شمعون وصیّ عیسی علیه السلام بعثه اللّه یصبّرنی علی قتال أعدائه؛ وی شمعون، جانشین حضرت عیسی علیه السّلام بود. خداوند متعال او را برانگیخت تا مرا[در مقاومت و پایداری ]در جنگ با دشمنان به صبر و تحمل مشکلات توصیه کند.»آنان پرسیدند: «فداک آباؤنا و امّهاتنا و اللّه لننصرنّک نصرنا لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله!و لا یتخلّف عنک من المهاجرین و الأنصار إلاّ شقیّ؛ پدران و مادران ما فدای تو[ای جانشین پیامبر صلّی اللّه علیه و اله!]به خدا قسم تو را همانند رسول خدا یاری خواهیم کرد و کسی از مهاجرین و انصار از فرمان تو سرپیچی نخواهد کرد، جز افراد شقی و بدبخت.»امام از آنان تشکّر کرد و آنها را دعا کرد.[3]

در اینجا یاران خالص حضرت علی علیه السّلام بار دیگر بر وفای به عهد با حضرت تأکید کرده، بر ثبات قدم و استواری در راه حق مجددا پیمان بستند.

مرگ شرافتمندانه یا زندگی ذلیلانه

قبل از جنگ، امام علیه السّلام ضمن خطبه ای با دشمنان اتمام حجّت نمود و آنها را به اطاعت خداوند عزّ و جلّ و راه صلح و صفا فراخواند؛ امّا معاویه این نصایح را نپذیرفت و بر خونخواهی عثمانی پافشاری کرد. معاویه که یکی از مکّارترین افراد عرب بود، با حیله ای جنگی تیری را در کاغذی نهاد و در آن نوشت: معاویه می خواهد سحرگاهان آب فرات را به سوی شما بگشاید تا همگی غرق شوید!آنگاه آن تیر را به سوی اردوی امام علیه السّلام پرتاب کرد. با خواندن این پیغام، سپاه کوفه فریب خورد و از کنارۀ رود عقب نشینی کرد و معاویه با سپاه خود بر فرات یورش آورده و بر آن مسلّط شد و آب را بر سپاه امام علیه السّلام بست. آن هنگام امام خطبه ای خواند و لشکر را به شور آورد: «قد استطعموکم القتال فأقرّوا علی مذلّة و تأخیر محلّة أو روّوا السّیوف من الدّماء ترووا من الماء فالموت فی حیاتکم مقهورین و الحیاة فی موتکم قاهرین؛[4] شامیان با بستن آب شما را به پیکار دعوت کردند. اکنون بر سر دوراهی قرار دارید: یا به ذلّت و خواری بر جای خود بنشینید، و یا شمشیرها را از خون آنها سیراب سازید تا از آب سیراب شوید. پس بدانید که مرگ در زندگی توأم با شکست، و زندگی جاویدان در مرگ پیروزمندانۀ شماست.»

درس جوانمردی

استاد مطهری رحمه اللّه می نویسد: «جنگ صفّین در یکی از کرانه های فرات رخ داد. اصحاب معاویه«شریعه»؛ یعنی محلی را که می شد آب برداشت، می گیرند. بعد علی علیه السّلام وارد می شود. اصحابش بی آب می مانند. [پیکی را] نزد معاویه می فرستد که آخر ما اول برای مذاکره و صحبت کردن آمده ایم؛ بلکه خداوند با مسالمت این مشکل را از میان مسلمین بردارد و حل کند؛ چرا دست به چنین کاری زدی؟ولی معاویه که فکر می کند پیروزی بزرگی به دست آورده، گوشش بدهکار نیست. وقتی امیر المؤمنین علیه السّلام می بیند که فایده ندارد، دستور حمله می دهد و همان روز به شام نرسیده، اصحاب معاویه رانده می شوند و اصحاب حضرت علی علیه السّلام شریعه را می گیرند. بعد اصحاب می گویند: ما حالا دیگر مقابله به مثل می کنیم و اجازه نمی دهیم اینها آب بردارند؛ اما حضرت علی علیه السّلام فرمود: ولی من این کار را نمی کنم؛ چون آب چیزی است که خدا آن را برای کافر و مسلمان قرار داده. این کار دور از شهامت، فتوّت و مردانگی است. اگر آنها چنین کردند، شما نکنید. علی نمی خواهد پیروزی را به بهای عملی ناجوانمردانه به دست بیاورد.»[5]

به این ترتیب امام علیه السّلام به جای مقابله به مثل و منع کردن دشمنان از آب با جوانمردی پیکی به سوی معاویه فرستاد تا به آنها ابلاغ کند که راه آب باز است و آنها می توانند از آب استفاده کنند.

استاد سید محمّد حسین شهریار تبریزی، جوانمردی مولای متقیان علیه السّلام را این گونه به تصویر کشیده است:

شنیدم آب به جنگ اندرون معاویه بست به روی شاه ولایت چرا که بود خسی علی به حمله گرفت آب و باز کرد سیل چراکه او کسِ هربی کس است و دادرسی سه بار دست به دست آمد آب و در هربار علی چنین هنری کرد و او چنان هوسی فضول گفت که ارفاق تا به این حد بس که بی حیایی دشمن ز حد گذشت بسی جواب داد که ما جنگ بهر آن داریم که نان و آب نبندد کسی به روی کسی غلام همّت آن قهرمان کون و مکان که بی رضای الهی نمی زند نفسی تو هم بیا و تماشای حقّ و باطل کن ببین که در پی سیمرغ می جهد مگسی

آغوش رحمت علی علیه السّلام

بعد از آنکه امام علی علیه السّلام فرات را فتح کرد و اجازه داد که شامیان در برداشتن آب آزاد باشند، امام منتظر بود که آنان متوجّه رفتار بزرگوارانۀ ایشان بشوند و دست از کینه توزی و جنگ بردارند و با چشیدن طعم شیرین انصاف و مدارا از نزدیک شاهد عدل علوی باشند؛ لذا دست از جنگ کشید و چند روزی درنگ کرد، نه او کسی نزد معاویه فرستاد و نه از سوی معاویه کسی به خدمت او آمد.

مردم عراق از این درنگ در صدور فرمان جنگ به تنگ آمده، گفتند: ای امیر مؤمنان!فرزندان و زنان خود را در کوفه رها کرده ایم، مگر آمده ایم که اطراف مرزهای شام را موطن خویش سازیم؟!به ما فرمان جنگ بده که مردم سخنانی می گویند. حضرت علی علیه السّلام پرسید: چه می گویند؟یکی از ایشان عرض کرد: مردم چنین می پندارند که تو به سبب ترس از مرگ شروع جنگ را خوش نمی داری. برخی دیگر چنین گمان می برند که تو در جنگ با شامیان گرفتار شک و تردید شده ای. حضرت فرمود: من کی از جنگ و مرگ ترسیده ام؟جای شگفتی است، آن گاه که نوجوان و جوان بودم، هرگز از جنگ نترسیدم و اینک که به پیری رسیده ام و مرگم نزدیک شده است، چگونه از آن بترسم؟

اما در مورد شک و تردیدی که گمان می برند، باید بگویم که اگر قرار بود تردیدی به خود راه دهم، باید در مواجهه با اصحاب جمل این کار را می کردم که هرگز نکردم. به خدا سوگند!من تمام جوانب این کار را سنجیده ام و راهی را که در پیش گرفته ام، با بصیرت و بینایی کامل همراه است و می دانم که اگر این قوم را سر جایشان ننشانم، از فرمان خدا و رسولش سرپیچی کرده ام؛ ولی من با این قوم مدارا می کنم و به آنها مهلت می دهم شاید که به راه آیند و هدایت یابند و یا دست کم گروهی از آنان هدایت جویند و به راه حق روی آورند که هرگز فراموش نمی کنم سخن رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله را که در جنگ خبیر به من فرمود: «لأن یهدی اللّه بک رجلا واحد خیر لک ممّا طلعت علیه الشّمس؛[6] اگر خداوند به وسیلۀ تو فقط یک شخص را هدایت کند، برای تو از تمام چیزهایی که آفتاب بر آنها می تابد، بهتر است.»

سخنان مخلصانۀ عمار

جناب عمار یاسر از اصحاب خاص پیامبر صلّی اللّه علیه و اله[7] و دارای ایمان فوق العاده ای بود و آیات متعددی از جمله آیۀ من کفر باللّه من بعد إیمانه إلاّ من أکره و قلبه مطمئنّ بالإیمان در مورد عمار یاسر نازل شده است.[8] و رسول گرامی اسلام صلّی اللّه علیه و اله فرمود: «إنّ عمّارا ملئ إیمانا من قرنه إلی قدمه و اختلط الإیمان بلحمه و دمه؛[9] عمار از سر تا قدمش مملو از ایمان است و ایمان با گوشت و خونش آمیخته شده است.»

او بعد از پیامبر صلّی اللّه علیه و اله پیوسته از حامیان امام علی علیه السلام بود، و وقتی که جنگ صفین شروع شد، همراه امام علیه السّلام بود. روزی از صف لشکر امام خارج شد و در مقابل صف دشمن قرار گرفت و فرمود: «اللّهمّ إنّک تعلم أنّی لو أعلم أن رضاک فی أن أقذف بنفسی فی هذا البحر لفعلت. اللّهمّ إنّک تعلم أنّی لو أعلم أنّ رضاک أن أضع طبة سیفی فی بطنی ثمّ أنحنی علیها حتّی یخرج من ظهری لفعلت. اللّهمّ و إنی أعلم ممّا أعلمتنی أنّی لا أعمل الیوم عملا هو أرضی لک من جهاد هؤلاء القاسطین و لو أعلم الیوم عملا أرضی لک منه لفعلته؛[10] خدایا! تو می دانی که اگر بدانم رضای تو در این است که خود را در دریا بیفکنم، خواهم انداخت. پروردگارا!اگر بدانم رضای تو در آن است که نوک شمشیر را بر شکم نهاده و خود را بر آن بیفکنم تا از قفا و پشت خارج شود، انجام می دهم. و از آنچه به من آموخته ای می دانم که هیچ کاری امروز نزد تو مورد رضایت تر از این نیست که با این فاسقان بجنگم. اگر عملی که تو را بهتر خشنود سازد سراغ می داشتم، آن را اختیار می کردم.»

آن گاه صدای عمار بلند شد و فرمود: هرکه خشنودی خدا را می خواهد و به سوی مال و فرزندان نمی خواهد برگردد، به سوی من آید.»

وداع تأثرانگیز عمار با امام علی علیه السّلام

عمار نزد امیر المؤمنین علیه السّلام آمد و عرض کرد: «ای برادر رسول خدا!آیا به من اجازۀ جنگ می دهی؟» حضرت فرمود: «مهلتی ده و اندکی صبر کن، خدایت رحمت کند!» پس از ساعتی مجددا عمار درخواست کرد و همان جواب را شنید. برای سومین بار تکرار کرد، پس امیر المؤمنین علیه السّلام گریست. عمار به آن حضرت نظری انداخت و عرض کرد: «ای امیر مؤمنان!امروز روزی است که رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله برایم بیان کرده.»حضرت از استر خود به زیر آمد و با عمار معانقه فرمود و وداع کرد، سپس فرمود: «ای ابا یقظان!خدایت از پیغمبر و من جزای خیر دهد!چه نیکو برادر و رفیقی برای من بودی.» و گریست. عمار نیز گریست، سپس عرض کرد: به خدا سوگند!ای امیر مؤمنان!من به جز از روی بصیرت و بینایی پیرویت نکردم؛ چون در جنگ خیبر از پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله شنیدم که فرمود: «ای عمار! پس از من فتنه ای می شود، و چون چنین شد، از علی و حزب او پیروی کن؛ زیرا او بر حق و حق با اوست و به زودی پس از من با ناکثین و قاسطین جنگ کنی.»ای امیر مؤمنان! خدایت از اسلام بهترین پاداشها را عنای فرماید که آنچه لازم بود ادا فرموده و رساندی و اندرز دادی، سپس سوار شد. حضرت علی علیه السّلام نیز بر مرکب خود سوار شد.

عمار به میدان جنگ آمد و شربتی آب طلبید، بدو گفتند: آب نداریم، مردی از انصار برخاست و شربتی شیر به وی داد، آن را نوشید و گفت: این چنین رسول خدا با من عهده فرموده که آخرین بهره ات از دنیا شربت شیری است، سپس بر لشکر (معاویه)حمله کرد؛ و هیجده نفر را کشت، در آن لحظه دو تن از شامیان به سویش هجوم آورده و با نیزه او را از پای درآوردند. سرانجام عمار پس از نه دهه زندگی پربرکت در میدان مبارزه بر علیه طاغوتیان و فتنه گران، توسط سپاه معاویه به فیض شهادت رسید.

گریۀ امیر المؤمنین علیه السّلام در فراق عمار

هنگام شب امیر مؤمنان علیه السّلام در میان کشتگان گردش می کرد. عمار را دید که در آن میان افتاده، پس سرش را برداشت و بر زانو نهاد. آنگاه گریست، در حالی که این اشعار را زمزمه می کرد:

 

ألا أیّها الموت الّذی لست تارکی

أرحنی فقد أفنیت کلّ خلیل

 

أراک بصیرا بالّذین أحبّهم

کأنّک تمضی نحوهم بدلیل[11]

 

«هان ای مرگی که رهایم نمی کنی و عاقبت به سراغ من می آیی!مرا آسوده کن، تو که هردوستی داشتم، از میان برداشتی. می بینم تو به آنان که من دوستشان دارم بینایی، گویا با راهنمایی به سوی آنان می روی و آنها را از پا درمی آوری.»

تبدیل صحنۀ نبرد به جنگ نرم

با شهادت عمّار، سپاه معاویه دچار سستی و تردید شد؛ چون آنها نیز سخن معروف پیامبر صلّی اللّه علیه و اله دربارۀ شهادت عمّار را شنیده بودند که به دست؛ فئۀ باغیه»؛ یعنی گروه ستمکار کشته خواهد شد؛ اما معاویه با دغل کاری به آنها گفت: علی علیه السّلام قاتل عمّار است؛ چون او عمّار را به جنگ ما فرستاد![12]

دوباره آتش جنگ برافروخته شد. سه روز و سه شب جنگ بی امانی جریان داشت، تا آنجا که هردو گروه از نزدیک به جنگ تن به تن با یکدیگر پرداختند. در نیمۀ شب سوّم، معاویه و سپاهش از میدان گریختند و امام علیه السّلام برای خاکسپاری کشتگان اقدام نمود. در این مقطع امام به معاویه نامه ای نوشت و برای جلوگیری از خونریزی بیشتر، اظهار نمود: «ای معاویه!اینک دو سپاه را از کشتار و خونریزی نگاه دار!و خود شخصا به میدان نبرد بیا، هرکدام از ما که دیگری را کشت، خلافت از آن او باشد.»بدین سان امام علیه السّلام با شجاعت حاضر شد داوطلبانه خود را فدای نجات سپاه خویش سازد؛ امّا معاویه در پاسخ نوشت: «من به نبرد با هم آوردی شجاع و بی باک علاقه ای ندارم!»

پس جنگ مجددا درگرفت و به درازا کشید و لشکر امام علیه السّلام در آستانۀ پیروزی قرار گرفت، در حالی که «مالک اشتر» فرماندۀ سلحشور امام بیش از چند قدم با خیمۀ معاویه فاصله نداشت، معاویه در مشورت با مشاور مکّار خود، «عمرو عاص» ترفند جدیدی به کار بست و علی رغم اینکه در آغاز جنگ پیشنهاد حکمیّت قرآن را از سوی امام علی علیه السّلام ردّ کرده بود، اینک که خود را در آستانۀ نابودی می دید، به سپاه خود فرمان داد تا قرآنها را بر فراز نیزه برند و این گونه خواستار حکمیّت قرآن شوند.

قرآن بر سر نیزه یا آزمون بصیرت

قرآنها را بر سر نیزه ها بلند کردند که: ای مردم!ما اهل قبله و قرآنیم، بیایید آن را در بین خویش حکم قرار دهیم. این سخن تازه ای نبود که آنها ابتکار کرده باشند؛ زیرا همان حرفی بود که قبلا امیر المؤمنین علی علیه السّلام گفته بود و آنها نپذیرفته بودند، لذا حضرت علیه السّلام فریاد برآورد: آنها را بزنید! اینها صفحه و کاغذ قرآن را بهانه کرده، می خواهند در پناه لفظ و کتابت قرآن خودشان را حفظ کنند و بعد به همان روش ضد قرآنی خود ادامه دهند. کاغذ و جلد قرآن در مقابل حقیقت آن ارزش و احترامی ندارد. حقیقت و جلوۀ راستین قرآن من هستم. اینها کاغذ و خط را دستاویز کرده اند تا حقیقت و معنا را نابود سازند.

عده ای از دوستان نادان و مقدس نماهای بی بصیرت که جمعیت کثیری را تشکیل می دادند، به یکدیگر اشاره کردند که علی چه می گوید؟ پس فریاد برآوردند: ما با قرآن بجنگیم؟!جنگ ما به خاطر احیای قرآن است. آنها که خود تسلیم قرآنند، پس دیگر جنگ چرا؟ حضرت علیه السّلام فرمود: «من نیز می گویم به خاطر قرآن بجنگید؛ اما اینها با قرآن سروکاری ندارند؛ بلکه لفظ و کتابت قرآن را وسیلۀ حفظ جان خود قرار داده اند.»

لازم به توضیح است که در فقه اسلامی، مبحث«کتاب الجهاد» مسئله ای تحت عنوان «تترّس کفّار به مسلمین»[13] مطرح است که اگر دشمنان اسلام در حال جنگ با مسلمین، عده ای از اسرای مسلمان را در مقدّم جبهه سپر خویش قرار دهند و خود در پشت این جبهه مشغول فعالیت و پیشروی باشند، به طوری که اگر سپاه اسلام بخواهد از خود دفاع کند و یا به آنها حمله نماید و جلوی پیشروی آنها را بگیرد، چاره ای نیست جز اینکه برادران مسلمان خود را که سپر واقع شده اند، به حکم ضرورت از میان بردارد، در اینجا قتل مسلم به خاطر مصالح عالیۀ اسلام و حفظ جان بقیۀ مسلمین در قانون اسلام تجویز شده است؛ چراکه آنها نیز در حقیقت سرباز اسلامند و در راه خدا شهید شده اند، گرچه باید خون بهای آنان را به بازماندگانشان از بودجۀ اسلامی بپردازند. این تنها از خصایص فقه اسلامی نیست؛ بلکه در قوانین نظامی و جنگی جهان به عنوان یک قانون مسلّم است.

در صورتی که اسلام می گوید: مسلمان زنده را بزن و بکش تا پیروزی اسلامی به دست آید، کاغذ و جلد که دیگر جای سخنی نداشت. بعلاوه، احترام کاغذ و کتاب قرآن به خاطر معنا و محتوای آن است. امروز نیز جنگ به خاطر محتوای قرآن است. آنها کاغذ را وسیله ای قرار داده اند تا معنا و محتوای قرآن را از بین ببرند.

اما نادانی و بی خبری همچون پرده ای سیاه جلوی چشم عقلشان را گرفت و از حقیقت بازشان داشت، پس گفتند: ما علاوه بر اینکه با قرآن نمی جنگیم، جنگ با قرآن خود منکری است و باید برای نهی از آن بکوشیم و با کسانی که با قرآن می جنگند، بجنگیم.[14] و این گونه بود که معاویه در جنگ نرم و فریفتن افراد جاهل و غافل موفق شد و همواره شیوۀ دشمنان حق در طول تاریخ چنین بوده است که برای رسیدن به مقاصد باطل خود از دین، مقدسات منذهبی و اعتقادات پاک مردم استفادۀ ابزاری می کنند.[15]

مصاف جهل و بصیرت

با این اقام نیرنگ آمیز، جنگجویان هشیار سپاه امام علیه السّلام، مثل مالک اشتر و عمرو بن حمق[16] فریب نخوردند و گفتند: شامیان به جزع و فزع دچار شده اند و نباید به آنها فرصت داد؛ امّا اکثریت جاهل و نادان سپاه که از ادامۀ جنگ به ستوه آمده بودند، گفتند: ما از جنگ خسته شده ایم و اکنون که آنها قرآن را به حکمیّت برافراشته اند، ما هرگز با قرآن نخواهیم جنگید! هرچه امام علیه السّلام آنها را نصیحت کرد و به ایشان مژدۀ پیروزی داد، ثمری نداشت و نیروی جهل و عصبیّت آنان قوی تر بود!تا آنجا که امام علیه السّلام به مالک نامه نوشت و در بخشی از آن چنین فرمود: «اگر می خواهی مرا زنده ببینی، نبرد را رها کن و به سوی من بازگرد.»

و این چنین بود که در یک قدمی پیروزی، مکر و نیرنگ معاویه با جهل و نادانی سپاه کوفه دست به دست هم داد و باعث شد امام علیه السلام به حکمیّت رضایت دهد. معاویه برای حکمیّت عمرو عاص این مکّار معروف را که به طمع ولایت مصر همداستان او شده بود، به نمایندگی خود برگزید، و در حالی که امام«عبد اللّه بن عباس» را برای این منظور انتخاب کرده بود، اشعث، سرکردۀ منافقان نفوذی سپاه امام علیه السّلام، ابن عباس را ردّ کرد و بر انتخاب«ابو موسی اشعری»پافشاری نمود. ابو موسی مردی ساده لوح، سبک مغز و مغرض بود که با اندکی تعریف و تمجید مزورّانه از جانب عمرو عاص به راحتی فریب خورد. او کسی بود که کینۀ امام علیه السّلام را در دل داشت و مردم را از یاری دادن آن حضرت منع می کرد؛ اما نیروی جهل و کفر حکمیّت او را بر امام علیه السّلام تحمیل نمود و در جریان مقابلۀ او با عمرو عاص آن رسوایی تاریخی به بار آمد و به راحتی بیرون آوردن یک انگشتر آن خبیث سبک مغز امام علیه السّلام را از خلافت برکنار کرد و عمرو عاص حیله گر(علی رغم توافق قبلی با ابو موسی)به راحتی در انگشت کردن یک انگشتری معاویه را بر خلافت منصوب نمود!

بدین سان جنگ صفین به نفع معاویه و یارانش با پیمان صلح به پایان رسید، در حالی که امضای این پیمان صلح، سرآغاز وقوع فتنه ای دیگر برای حکومت نوپای امام علیه السلام بود.[17]

بصیرت حضرت ابو الفضل علیه السّلام در صفین

شناخت شخصیت بی بدیل حضرت عباس علیه السّلام در حماسۀ عاشورا نیاز به پیشینۀ حماسه های آن یگانۀ دوران در جنگ صفین دارد. او در زمان جنگ صفین نوجوان بود؛ ولی قد رشیدش او را جوانی خوش اندام و قوی دست می نمود که هربیننده ای چنین تصور می کرد که هجده یا بیست سال دارد. در یکی از روزهای جنگ از پدر اجازه گرفت تا به میدان برود، امام علی علیه السلام نقابی بر روی او افکند و او را به عنوان رزمندۀ ناشناس به میدان فرستاد. سپاه شام از حرکتهای پرصلابت او دریافت که جوانی شجاع، پرجرأت و قوی دل به میدان آمده است. مشاورین نظامی معاویه به مشورت پرداختند تا هم آورد رشیدی را به میدان بفرستند؛ ولی به واسطۀ وحشت عجیبی که بر آنها چیره شده بود، نتوانستند تصمیم بگیرند. سرانجام معاویه یکی از شجاعان لشگرش به نام«ابن شعثاء» را که می گفتند: جرأت آن را دارد که با ده هزار جنگجوی سواره بجنگند، به حضور طلبید و به او گفت: به میدان برو و با این جوان ناشناس بجنگ.

ابن شعثاء گفت: ای امیر!مردم مرا به عنوان قهرمان در برابر ده هزار جنگجو می شناسد، چگونه شایسته است که مرا به جنگ با این کودک روانه سازی؟معاویه گفت: پس چه کنم؟ابن شعثاء گفت: من هفت پسر دارم، یکی از آنها را به جنگ او می فرستم تا او را بکشد. معاویه گفت: چنین کن. ابن شعثاء یکی از فرزندانش را به میدان او فرستاد، طولی نکشید که به دست آن جوان ناشناس کشته شد. او فرزند دومش را فرستاد، باز به دست او کشته شد. فرزند سوم و چهارم تا هفتمش را فرستاد، همۀ آنها به دست آن جوان به هلاکت رسیدند. در این هنگام خود ابن شعثاء به میدان تاخت و فریاد زد: «ایها الشاب قتلت جمیع اولادی و اللّه لا ثکلن اباک و امک؛ ای جوان!تو همۀ پسرانم را کشتی، به خدا سوگند!قطعا پدر و مادرت را به عزایت می نشانم.»

او به آن رزمنده دلاور حمله کرد. بین آن دو چند ضربه رد و بدل شد، در این هنگام آن جوان چنان ضربه ای بر ابن شعثاء زد که او را دو نیم کرد و به پسرانش ملحق ساخت. حاضران از شجاعت او تعجب کردند. در این هنگام امیر مؤمنان علیه السلام فریاد زد: «ارجع یا بنیّ فانّی اخاف ان تصیبک عیون الأعداء؛ پسرم!برگرد که ترس دارم دشمنان تو را چشم زخم بزنند.»او بازگشت و امیر المؤمنین علیه السّلام به استقبال او رفت و نقاب را از چهره اش رد کرد و بین دو چشمش را بوسید. حاضران نگاه کردند، دیدند قمر بنی هاشم حضرت عباس علیه السّلام است.[18]

در فراق یاران بصیر

امیر مؤمنان علی علیه السّلام با تجلیل بی نظیر از یارانی باوفا همچون«عمار بن یاسر»و«خزیمة بن ثابت»حزن و اندوه خود را از فراق این بزرگ مردان این گونه ابراز می دارد: «أین عمّار و أین ابن التیهان و أین ذو الشّهادتین و أین نظراؤهم من إخوانهم الّذین تعاقدوا علی المنیّة و أبرد برءوسهم إلی الفجرة؛[19] کجاست عمار؟و کجاست ابن تیهان؟ و کجاست ذو الشهادتین؟و کجایند همانند آنان که پیمان جانباری بستند و سرهایشان را برای ستم گران هدیه فرستادند؟»

آنگاه امیر المؤمنین علیه السّلام دست خویش را بر محاسن شریفش کشیده و در فراق این یاران مدتی طولانی اشک ریخت و سپس عادات پسندیده و نیک آنان را چنین برشمرد: «أوّه علی إخوانی الّذین تلوا القرآن فأحکموه و تدبّروا الفرض فأقاموه أحیّوا السّنّة و أماتوا البدعة دعوا للجهاد فأجابوا و وثقوا بالقائد فاتّبعوه؛ دریغا از برادرانم که قرآن را خواندند و بر اساس آن قضاوت کردند و دستوراتش را به کار بستند. آنان در واجبات الهی اندیشه کرده، آن را برپا می داشتند. سنتها را زنده می کردند و بدعتها را از بین می بردند. به جهاد دعوت شدند و آن را پذیرفتند و به رهبر[خود]اطمینان داشتند و صمیمانه از او اطاعت می کردند.»

فراریان از رکاب علی علیه السّلام

حکومت عادلۀ امیر مؤمنان علیه السلام برای مردم دنیاپرست و مادی نگر طاقت فرسا بود. به گواهی تاریخ اسلام، در مدت کوتاهی که به اصرار مردم امام علی علیه السّلام حکومت را به دست گرفت، بسیاری از مسلمان نماها که طی سالهای بعد از پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله عوض شده بودند و دنیا را بر دین ترجیح می دادند، تاب عدالت خواهی مولای متقیان علی علیه السّلام را نیاوردند. این عده دسته دسته از پیرامون حضرتش پراکنده شدند و گروهی نیز در شام به معاویه پیوستند یا در نقاط دیگر تحت حمایت او قرار گرفتند.

مردی از منتفذان قبیلۀ معروف بنی اسد به نام«سمّاک بن مخرمۀ اسدی»یکی از این افراد بود که به واسطۀ سوء باطن با صد نفر از مردان قبیلۀ خود، کوفه، مرکز حکومت امیر المؤمنین علیه السّلام را ترک گفت و به معاویه پناهنده شد. سماک پس از مکاتبه با معاویه اجازه یافت که در «رقه»شهر مرزی سوریه در ساحل فرات، واقع در مرز شمالی عراق سکونت گزیند. متعاقب آن هفتصد نفر دیگر از بنی اسد نیز از کوفه گریختند و به سماک پیوستند. این عده که از دشمنان امیر المؤمنین علیه السّلام و طرفدار عثمان، خلیفۀ سوم بودند، همین که متوجه شدند امیر مؤمنان علیه السّلام در راه صفین به شهر آنها رسیده است، به درون شهر پناه بردند و در به روی امام علی علیه السّلام و سپاهیان او بستند![20]

عبادت با علی علیه السّلام و غذا با معاویه

در جنگ صفین«ابو هریره»که غذای مضیره[21] را بسیار دوست می داشت، موقع غذا نزد معاویه و سر سفرۀ او می رفت و مضیره می خورد، و موقع نماز نزد علی علیه السّلام رفته، در نماز به حضرت اقتدا می کرد و چون اعتراض کردند، گفت: «مضیرة معاویة أدسم و أطیب و الصلاة خلف علیّ أفضل؛[22] مضیرۀ معاویه لذیذتر است و

نماز پشت سر علی علیه السلام افضل است.»

شبث مرد هزار چهره

«شبث بن ربعی»از افراد هزار چهرۀ تاریخ است که در جنگ صفین در سپاه امام علی علیه السّلام حضور داشت. او شخصی منافق و بی ثبات بود که هر روز به رنگی می افتاد و نان به نرخ روز می خورد. او اول مؤذن سجاح[23] بود، سپس مسلمان شد و در قتل عثمان شرکت داشت، بعد در سپاه امام علی علیه السّلام آمد و حضرت او را با «عدی بن حاتم»برای دعوت نزد معاویه فرستاد، سپس به خوارج ملحق شد، و در حرکت امام حسین علیه السلام از کسانی بود که به آن حضرت دعوت نامه نوشت؛ اما در کربلا جزء سپاه عمر سعد بود، و در زمان مختار از خون خواهان امام علیه السّلام و رئیس کوفه بود، سپس به میان قاتلان مختار درآمد و بالاخره حدود سال هشتاد هجری از دنیا رفت. وی به معاویه گفت: تو را به خدا!آیا راضی می شوی که عمار بن یاسر را به دست تو بدهند که او را بکشی؟گفت: چرا راضی نشوم؟به خدا سوگند!اگر علی عمار را به دست من بدهد، او را در عوض عثمان نمی کشم، بلکه در عوض نائل غلام می کشم. شبث گفت: به خدا قسم!عدالت نکردی و درست مقایسه ننمودی. هرگز دستت به عمار نخواهد رسید، مگر اینکه سرها از تنها جدا شود و زمین با آن وسعتش بر تو ننگ گردد.[24]

شمر، رزمنده و جانباز پشیمان

«شمر بن ذی الجوشن»در جنگ صفین کنار رزمندگان اسلام و در جبهۀ امیر المؤمنین علیه السّلام بود.[25] حتی او در مصاف با لشکر باطل از ناحیۀ سر و صورت مجروح شد[26] و کسی احتمال نمی داد که او از این صف جدا شده و در کنار دشمن قرار گیرد و با امام زمان خود بجنگد و کینه توزی را به حدی برساند که در جبهۀ باطل سمت فرماندهی کسب کند؛ اما او شایستگی نداشت که همچنان در کنار لشکر حق بماند و عاقبت به خیر شود. این چنین بود که افرادی مانند ابو هریره، شبث و شمر در ردیف زیانکاران قرار گرفتند. همان کسانی که خداوند در مورد امثال آنان فرمود:

و من النّاس من یعبد اللّه علی حرف فإن أصابه خیر اطمأنّ به و إن أصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدّنیا و الآخرة ذلک هو الخسران المبین؛[27]

«بعضی از مردم خدا را تنها با زبان می پرستند(و ایمان قلبی شان بسیار ضعیف است)؛ همین که خیری به آنان برسد، حالت اطمینان پیدا می کنند؛ اما اگر فتنه ای برای امتحان به آنها برسد، دگرگون می شوند(و از باورهای خود دست می کشند و به کفر رو می آورند)!به این ترتیب هم دنیا را از دست داده اند، و هم آخرت را و این همان خسران و زیان آشکار است!»

سرکوب فتنه گران یا برادرکشی؟

چهارم امام سجاد علیه السّلام آمد و عرض کرد: ای علیّ بن الحسین!جدّ شما علیّ بن ابی طالب علیه السّلام أهل ایمان را در جنگ صفین به قتل رساند؟ با این سخن اشک در دیدگان آن حضرت حلقه زد، آنگاه فرمود: «یا أخا أهل البصرة لا و اللّه ما قتل علیّ مؤمنان و لا قتل مسلما و ما أسلم القوم و لکن استسلموا و کتموا الکفر و أظهروا الإسلام فلمّا وجدوا علی الکفر أعوانا أظهروه و قد علمت صاحبة الجدب و المستحفظون من آل محمّد صلّی اللّه علیه و اله أنّ أصحاب الجمل و أصحاب صفّین و أصحاب النّهروان لعنوا علی لسان النّبیّ الأمّیّ و قد خاب من افتری؛ ای برادر بصری! نه، به خدا این گونه نیست. علی علیه السّلام هیچ مؤمنی را نکشت و خون هیچ مسلمانی را نریخت. آنان أهل اسلام نبودند؛ بلکه در دل کافر و در ظاهر مسلمان بودند. زمانی که بر کفر خود یار و اعوانی یافتند، آن را آشکار ساختند. حال اینکه أهل خبره و حافظان آل محمّد نیک آگاهند که أصحاب جمل و صفّین و نهروان از زبان رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله لعن شده اند، پس رسوا باد آنکه بر خدا و رسولش افترا بست.»

شیخی از اهالی کوفه گفت: ای علیّ بن الحسین!جدّ تو (علیّ) می گفت: «برادرانمان بر ما ستم نمودند.»امام علیه السّلام فرمود: مگر این آیه را تلاوت نکرده ای:

و إلی عاد أخاهم هودا؛[28]

«و به قوم عاد برادرشان هود را فرستادیم.»سپس فرمود: «فهم مثلهم أنجی اللّه عزّ و جلّ هودا و الّذین معه و أهلک عادا بالرّیح العقیم؛[29] و قوم عاد نیز مانند همان برادرانی هستند که در کلام أمیر المؤمنین علیه السّلام آمده، خداوند هود و یارانش را نجات داد، و قوم عاد را با باد عقیم هلاک ساخت.»

پی نوشت ها

[1] قصص الأنبیاء، ترجمه نور المبین فی قصص الأنبیاء و المرسلین، محدّث سید نعمت اللّه جزایری(ترجمه فاطمه مشایخ)، انتشارات فرهان، تهران، 1381 ش، ص 704.

[2] وقعة الصفّین، نصر بن مزاحم، مکتبة آیت اللّه المرعشی، قم، 1403 ق، ص 92.

[3] بحار الانوار، محمد باقر مجلسی، مؤسسة الوفاء، بیروت، 1403 ق، ج 6، ص 238.

[4] نهج البلاغه، خطبه 51.

[5] مجموعه آثار استاد شهید مطهری رحمه اللّه، نشر صدرا، تهران، ج 16، ص 111.

[6] بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج 23، ص 744؛ و شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 4، ص 13.

[7] "عمار بن یاسر"از بزرگان اصحاب رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و از تلاشگران مخلص راه اسلام بود که در جنگهای رسول اکرم صلّی اللّه علیه و اله شرکت داشت، با مسلمانان به حبشه مهاجرت کرد و از آنجا به مدینه آمد. وی از کسانی بود که خلیفه سوم، عثمان را نهی از منکر می نمود و دارای فضایلی بی شمار است. از اول به امیر المؤمنین علیه السّلام علاقه داشت؛ حتی در زمان رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله از حضرت علیه السلام جدا نمی شد. پس از رحلت پیامبر صلّی اللّه علیه و اله ملازم آن بزرگوار شد، و در جنگ صفین به یاری آن حضرت برخاست تا آنکه در ربیع الاخر 37 هجری، در سن 94 سالگی در جنگ صفین به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

[8] البـرهان فـی تـفسیر القرآن،سید هـاشم بـحرانی، مؤسسة‌ البعثة‌،بیروت‌،ج 3،ص 457.

[9] تفسیر روح البیان، اسماعیل حقی بروسوی، نشر دارالفکر، بیروت، ج 5، ص 85، و بحارالانوار، علامه مجلسی،ج 43، ص 46.

[10] وقعة صفین، ابن مزاحم، ص 320.

[11] الإنصاف فی النص علی الأئمة علیهم السّلام، سید هاشم بحرانی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، قم، ص 407.

[12] احتجاج، احمد بن علی طبرسی، نشر مرتضی، مشهد، 1403، ج 1، ص 182، متن روایت رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله چنین است: «عمّار تقتله الفئة الباغیة».

[13] المبسوط، شیخ ابو جعفر محمد بن حسن طوسی، المکتبة المرتضویه، تهران، ج 2، ص 11

[14] مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 16، ص 297.

[15] در عصر ما نیز روشهای مزورانه شهیدسازی، بهره گیری از رنگ سبز، سوء استفاده از علاقه مردم به سادات، تبلیغ یار غار امام رحمه اللّه بودن، سنگر گرفتن در پشت سر خانواده های شهدای معروف و امثال اینها از ترفندهای فتنه گران فتنه سال 1388 بود.

[16] «عمرو بن حمق خزاعی»در حجة الوداع نزد رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله آمد و اسلام آورد و از اصحاب ایشان شد و احادیثی را از پیامبر صلّی اللّه علیه و اله فراگرفت، سپس در زمره شیعیان خالص امام علی علیه السّلام درآمد. او در کوفه زندگی می کرد و در جنگهای جمل، صفین و نهروان در رکاب امام علی علیه السّلام شمشیر زد. بعد از شهادت حضرت علی علیه السّلام به «حجر بن عدی»که یاران امام را رهبری می کرد، پیوست و پس از شهادت حجر، در موصل، در غاری ساکن شد. به فرمان معاویه او را دستگیر کردند، سر از بدنش جدا ساخته و شهر به شهر گرداندند تا به نزد معاویه بردند و در اسلام این اولین سری بود که از شهری به شهری حمل می شد.

[17] فی قصص الأنبیاء و المرسلین، سید نعمت اللّه جزائری، ترجمه فاطمه مشایخ، انتشارات فرحان، ص 707.

[18] معالی السبطین، شیخ محمد مهدی حائری، نشر صبح صادق، قم، 1425 ق، ص 402

[19] نهج البلاغه، خطبه 182

[20] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 3، ص 205.

[21] غذای خوشمزه عربی است که از شیر درست می شود.

[22] مستدرک سفینة البحار، شیخ علی نمازی شاهرودی، مؤسسه نشر الاسلامی، قم، 1405، ج 10، ص 530. استاد وارسته ما حضرت آیه اللّه انصاری شیرازی این ماجرا را در مورد ابو موسی اشعری نقل می کرد و اضافه می فرمود که هنگام جنگ وی بالای کوه می رفت و می گفت: «هذا اسلم؛ اینجا امن و سالم تر است.»

[23] «سجاح»دختر حارث تمیمی از قبیله بنی تمیم، از کسانی است که در آخر عمر رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله ادعای نبوت کرد. وی پیروانی گرد خود فراهم آورد و ملاقاتی بین او و مسیلمه که او نیز ادعای نبوت داشت، رخ داد. هنگامی که سجاح مسیلمه را دید، گفت: اوصاف حمیده تو را شنیدم و تو را برگزیدم. آمده ام تحت اطاعت تو درآیم تا زن و شوهر با هم پیغمبر باشیم و به اتفاق هم عالم را مطیع گردانیم. به این ترتیب با هم ازدواج کردند. مسیلمه نیز در پاسخ پیروان سجاح گفت: مهر او این است که نماز خفتن و نماز بامداد را از امت سجاح برگرفتم؛ اما پس از مدتی سپاه مسلمانان به فرماندهی«خالد بن ولید»با پیروان آنها مواجه شدند و جنگ سختی که به«یمامه»معروف است، دررگفت. این جنگ با شکست سپاه مسیلمه و کشته شدن خود او پایان پذیرفت.

[24] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 4، ص 22.

[25] مستدرک سفینة البحار، شیخ علی نمازی شاهرودی، ج 6، ص 43.

[26] وقعة الصفین، ابن مزاحم، ص 267.

[27] حج:11.

[28] اعراف:65.

[29] احتجاج، طبرسی، ج 2، ص 312.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان