این نویسنده در گفتوگو با ایسنا درباره توجه به زیستبوم و اقلیم در ادبیات داستانی با مقایسه اقلیم با لهجههای زبان فارسی در مناطق مختلف ایرانی، اظهار کرد: اقلیم مانند لهجه است. وقتی میگویم لهجه خراسانی، نیشابوری، یزدی و یا تهرانی به معنای این نیست که زبان رسمی ما لهجه تهرانی یا خراسانی است؛ زبان رسمی ما فارسی است که در مناطق مختلف لهجههای مختلف دارد. اگر نگاهمان اینگونه باشد تهران یا یزد یک اقلیم است.
او سپس گفت: اقلیم این نیست که حتماً درباره روستا بنویسیم؛ اگر درباره شهر یزد هم بنویسیم درباره اقلیم نوشتهایم، درباره مشهد هم بنویسیم درباره اقلیم نوشتهایم. نمیتوانیم بگوییم ادبیات اقلیمی همان ادبیات روستایی است. ادبیات روستایی تعریف دیگری دارد و داستانی که در روستا اتفاق میافتد ادبیات روستایی است اما ادبیات اقلیمی میتواند در هرجایی است که در آن زندگی میکنیم، اتفاق بیفتد.
خورشاهیان درباره اینکه گفته میشود ادبیات داستانی ما به سمت آپارتمانی پیش میرود، اظهار کرد: اینکه ادبیات به سمت ادبیات آپارتمانی پیش میرود به خاطر این است که ما در آپارتمان زندگی میکنیم. زمانی که من به عنوان نویسنده برای بزرگسالان ادبیات خلق میکنم چیزی را که دوست دارم مینویسم اما زمانی که برای مخاطب خاص یعنی کودک و نوجوان مینویسم به خواستههای آنها توجه میکنم و یکی از ملاکهایم چیزی است که آنها بپسندند.
او افزود: خواست بچهها یکی از دلایلی است که باعث شده ادبیات ما به سمت دیگری غیر از ادبیات اقلیمی پیش برود زیرا آنها ادبیات فانتزی دوست دارند و ادبیات روستایی را خیلی نمیپسندند. از طرف دیگر مخاطبان اصلی ما در شهرها زندگی میکنند و مخاطبان ما در روستا کمتر هستند؛ بنابراین مجبوریم فضای داستانمان را به شهر ببریم. دلیل دیگرش هم این است که ما خودمان در شهر زندگی میکنیم. من سالهاست در تهران زندگی میکنم بنابراین به فضای دور و برم احاطه بیشتری دارم تا به نیشابور، زیرا 20 سالی است که در آنجا زندگی نمیکنم.
خورشاهیان در ادامه با بیان اینکه نویسندهها به ادبیات بومی بیتوجه نیستند، گفت: داستانهای محمدرضا بایرامی به عنوان نویسنده خوب در ادبیات نوجوان حتماً در تهران اتفاق نمیافتد و ممکن است در یکی از روستاهای اردبیل اتفاق بیفتد، یا برخی از داستانهای جمالالدین اکرمی در سیستان و بلوچستان میگذرد و یا رمان نوجوان «رئال مادرید» از محمد طلوعی در جنوب و یکی از کشورهای حاشیه خلیج فارس اتفاق میافتد. اینکه ما در تهران زندگی میکنیم و اکثریت مخاطبان ما در شهرها هستند دلیلی بر این نیست که به ادبیات بومی بیتوجه باشیم زیرا بخشی از نوجوانی، جوانی و کودکیمان در شهرستانها گذشته است.
او سپس بیان کرد: مسئله دیگر، علاقه بشر به طبیعت است که باعث میشود نویسنده درباره حاشیه شهرها و روستاها هم بنویسد. حتی این علاقه به طبیعت باعث شده تا مردم کوچکترین تعطیلاتی که به دست میآورند از تهران بیرون بزنند و به جنگلهای شمال و روستاهایش پناه ببرند. به خاطر این دلایل به این نتیجه نرسیدهام که به ادبیات اقلیمی و بومی بیتوجه شدهایم.
این نویسنده خاطرنشان کرد: به نظرم هر چه بیشتر در چنبره تسلط شهر باشیم، اگر به طور فیزیکی نتوانیم از شهر بیرون بزنیم و به طبیعت پناه ببریم از نظر ذهنی به مکانهای طبیعی و روستاهای دور از شهر میرویم و خودمان را به آرامش میرسانیم. پس من با این گزاره که ادبیات ما از ادبیات اقلیمی دور شده مخالفم.