هفته نامه صدا - مریم کامیاب: روزهای پایانی هر سال نام و یاد مصدق دوباره زنده می شود. امسال این یاد و خاطره چند برابر شده است. از تصمیم شورای شهر به تغییر خیابان کارگر به نام مصدق گرفته تا تصمیم روشنفکران سریال شهرزاد برای اقدام به عملیات چریکی برای نجات مصدق، همه باعث شده است تا این روزها، با نام مصدق گره بخورد. اما اسفندماه هر اندازه با نام مصدق گره خورده باشد، با نام کاشانی نیز گره خورده است. گذشته از سالگرد فوت کاشانی در 23 اسفند، انتشار اسناد تازه ای که اتهاماتی را متوجه کاشانی در همکاری با کودتاچیان می کرد، باعث شد تا امسال بیش از هر سال دیگری نام مصدق و کاشانی رودرروی یکدیگر قرار بگیرد.
کلیشه ای تکراری که در هفتاد سال اخیر بارها بازآفرینی شده است. اما آیا همان طور که بارها از سوی نیروهای روشنفکر و ملی گرا اذعان شده است، مصدق چهره تام و تمام یک وطن پرست آزادی خواه بود؟ آیا همان طور که نیروهای مذهبی می گویند همه حرکات و سکنات کاشانی در دفاع از نهضت و کشور بود؟ آیا در این میان نمی تواند هیچ اشتباهی از هیچ یک از آنان سرزده باشد؟ به نظر می رسد نه مصداق را باید تمثیل فرشته دانست و نه کاشانی را می توان با چوب تهمت راند. چه این که هیچ یک از این دو سیاستمدار بدون اشتباه نبودند. اما ماجرای مواجهه مصدق و کاشانی از کجا آغاز شد؟
محمد مصدق
روایت قدیمی کودتا
روایت رسمی از کودتای 28 مرداد که همواره توسط مورخان تکرار شده است اینچنین است. شاه دل خوشی از مصدق نداشت و سعی داشت او را از نخست وزیری عزل کند اما مخالفت او باعث شد 25 مرداد کودتایی شکل بگیرد که شکست خورد. اما این ماجرا از تب و تاب نیفتاد و در همان روزها تظاهرات گسترده ای به حمایت از دولت مصدق برپا شد. اما مصدق دستور منع تظاهرات در حمایت از دولتش را صادر کرد و تکلیف کرد که مردم به خانه های خود برگردند.
در حالی که کودتاچیان درصدد اجرای برنامه دیگری برای پیروزی بودند، کاشانی طی نامه ای به مصدق او را از شرایط جدیدی که کودتاچیان تدارک دیده بودند مطلع کرد و از او خواست که با همکاری با او تصمیمات لازم برای جلوگیری از کودتا را تدارک ببیند. اما مصدق در پاسخ به نامه کاشانی نوشت: «مرقومه حضرت آقا توسط آقای حسن سالمی زیارت شد، اینجانب مستظهر به پشتیبانی ملت ایران هستم. والسلام. دکتر محمد مصدق.»
البته در این میان نزدیکان مصدق بسیار کوشیدند که در صحت نامه تردید ایجاد کنند تا به نحوی بار مسئولیت اهمال در مقابله با کودتا و رها کردن امور را از دوش مصدق و همکارانش بکاهند. با این حال اصرار دوستان مصدق در مقصر جلوه دادن دیگران از جمله کاشانی یا حزب توده، از بار مسئولیت اهمال دولت در برابر کودتا نمی کاهد. روشن است که با پاسخی که مصدق به کاشانی داده بود، او را از دخالت در حوادث آینده منع کرد و حتی اعلام حمایت وی را نیز لازم نشمرد. همه اینها باعث شد کودتا با شکست طرح اولیه که همراه با استفاده از ارتش بود، به مرحله دوم کودتا در بیست و هشتم مرداد ماه کشانده شود و کار تمام شود.
روایت جدید از کودتا
اما چند ماه پیش وزارت امور خارجه آمریکا برای نخستین بار کتاب اسناد مرتبط با کودتای 28 مرداد را که به سرنگونی دولت محمد مصدق منجر شد، منتشر کرد. انتشار این اسناد باعث شد تا تاریخ نگاری رسمی کودتای 28 مرداد با چالش مواجه شود. این اسناد به وقایع سال های 51 تا 54 میلادی می پردازد و حوادث قبل از کودتا، عملیات سرنگون کردن مصدق و نیز وقایع پس از آن را دربر می گیرد. در جنجالی ترین سند این مجموعه سازمان سیا به کاشانی و نیروهای مذهبی اتهام مخالفت با مصدق و طرفداری از موضع رژیم شاه را زده است.
البته این روایت اگرچه جدید است، اما همواره از سوی روشنفکران تقویت شده است و کاشانی را در مظان اتهام قرار داده است. ولی برخی ها تلاش کردند اسناد را خدشه دار جلوه دهند و با انتشار دوباره نامه کاشانی به مصدق مدعی شدند که نه تنها آیت الله کاشانی در کودتا دست نداشته بلکه تلاش کرده مصدق را از وقوع آن مطلع کند. در این میان فرزند آیت الله کاشانی هم به انتشار این نامه واکنش نشان داد و در یادداشتی به انتشار اظهارنظرهای شخصیت های مختلف پرداخت و تاکید کرد اسناد داخلی، اسناد وزارت امور خارج آمریکا را رد می کند.
فرزند کاشانی بعد از انتشار یک فیلم کوتاه از سازمان سیا که در آن از ورود پدرش به همراه زاهدی و نمایندگان آمریکا و انگلیس به ویرانه های خانه دکتر مصدق یک ساعت بعد از پیروزی کودتا تصویربرداری شده بود هم آن را مونتاژ خواند و نوشت: این فیلم یک مونتاژ متقلبانه است. انگیزه این صحنه سازی هم سرپوش نهادن بر واقعیت های تاریخی سال 1332 و ادامه ترور شخصیت آیت الله کاشانی و نمایندگان شجاع مجلس شورای ملی است که در برابر اقدامات ضدمیهنی مصدق و مداخله انگلستان در امور داخلی ایران ایستادگی کردند.
سید ابوالقاسم کاشانی
کودتا یا قیام؟
نکته جالب این که در چند سال اخیر یک بحث جدید دیگر هم مطرح شد. برخی این مسئله را عنوان کردند که اصلا در 28 مرداد کودتا رخ نداده است. آنها معتقد بودند که مردم به نفع شاه قیام کردند و اصرار داشتند حق با کاشانی بوده و مصدق درست عمل نکرده است، مصدق نمی توانست مسئله نفت را حل کند و مملکت فلج شده بود و بنابراین مصدق تصمیم گرفت با یک کودتا، مانند یک قهرمان از این صحنه خارج شود. در این روایت جدید هم چهره های منتسب به رژیم شاهنشاهی نظیر پرویز ثابتی حضوری فعالانه دارند و هم چهره های معاصر دانشگاهی داخل کشور که تحت تاثیر تحقیقات اخیر، با جسارت بیشتری در مورد شخصیت مصدق سخن می گویند و از استبداد و کینه روزی او سخن به میان می آورند.
کدام درست/ کدام غلط؟
با همه این اوصاف هنوز نمی توان به این پرسش جواب داد که آیا وقایع 28 مرداد کودتایی مورد حمایت کاشانی بود یا یک کودتای دلخواه مصدق؟ همان طور که نمی توان هنوز به این پرسش جواب داد که آیا این واقعه یک کودتا بود یا یک رخداد سیاسی؟ آنچه مبرهن است در دوران محمدرضا شاه تا اولین روزهای پس از انقلاب اسلامی، مصدق چهره ای ملی بوده است. صادق زیباکلام در یک مناظره با مسعود کوهستانی نژاد در ماهنامه صبح دوکوهه از تداوم چند ماهه محبوبیت مصدق پس از وقوع انقلاب اسلامی اینچنین یاد می کند:
«من خاطرم هست که روز باز کردن دانشگاه تهران 2 عکس خیلی بزرگ وجود داشت، یکی مرحوم امام بود و عکس دوم تصویر دکتر مصدق بود. یک چنین تجلیلی از دکتر مصدق در دوران پیروزی انقلاب می شد. بزرگترین خیابان تهران از میدان راه آهن تا تجریش به نام دکتر مصدق شد. در شهرستان ها هم همین طور. در اولین در اولین 14 اسفند بعد از انقلاب در احمدآباد به مناسبت سالگرد فوت مرحوم دکتر مصدق مراسم باشکوهی برگزار شد.
در تمام این مدت از دکتر مصدق و یارانش، فاطمی و جبهه ملی تجلیل می شود ولی همچنان آن نگاه منفی به آیت الله کاشانی وجود دارد. شاه هم که به عنوان یک خائن تکلیفش روشن است. از یک جاهایی در سال 58 این وضعیت عوض شد. یعنی عده ای آرام آرام شروع کردند به بالا بردن عکس آیت الله کاشانی و ابتدا مِن مِن کنان و بعد خیلی جدی آمدند و گفتند که مصدق خطا کرده است. گفتند که مصدق آدم خوبی بود ولی پر از خبط و خطا بود و اصلا اصل کار را آیت الله کاشانی کرده است.
بعد گفتند که اصلا چه کسی گفته این خیابان را به اسم دکتر مصدق کنید؟ گفتند مصدق فراماسون بود. مصدق، مصدق السلطنه بود و یک ضدحمله شدید را علیه مرحوم دکتر مصدق شروع کردند. آقای دکتر شهید سید حسن آیات، آقای دکتر عبدالحمید دیالمه و خیلی دیگر از انقلابیون از جمله این افراد بودند. اعضای حزب جمهوری شروع به تطهیرکردن آیت الله کاشانی کردند. در تهران و بعضی از شهرستان ها که می توانستند، اسم خیابان را عوض کردند. تمام خیابان ها و کوچه پس کوچه ها و چهارراه هایی که به اسم دکتر مصدق شده بود، همه را به اسم آیت الله کاشانی و فداییان اسلام کردند.»
مسعود کوهستانی نژاد در همان میزگرد با اشاره موقعیت کاشانی در سپهر سیاسی مذهبی ایران دهه 30، اختلافات عمیق او را با مصدق اینچنین توجیه می کند: «آیت الله کاشانی جزو جامعه مذهبی بود. نیروهای مذهبی ما به دلیل اعمال غیرقانونی مصدق، در مرداد 1332 یا ساکت بودند یا مخالف مصدق. ولی این به ان معنا نبود که هر کسی مخالف مصدق است بگوید که درود بر شاه، جاوید شاه. نه اصلا درست نیست.» در پایان باید به این نکته بازگشت که در یک رویداد سیاسی نمی توان و نباید یک طرف ماجرا را سیاه و طرف دیگر را سفید دانست. آنچه مهم است رصد دقیق تاریخ است و در روایت تاریخی نیز نه کسی می تواند نقش فرشته مطلق را بازی کند و نه نقش شیطان مجسم.
فریدون مجلسی از اشتباهات «محمد مصدق» در دوران نخست وزیری اش می گوید
فریدون مجلسی
مرد میدانهای سخت نبود
سیرآنوش موسوی: بدون تردید محمد مصدق یکی از محبوب ترین و تاثیرگذارترین شخصیت های سیاسی تاریخ معاصر ایران است. او توانست با ایستادگی در برابر قدرت های بیگانه و جهل داخلی، بهره گیری از منابع زیرزمینی را در انحصار ایرانیان قرار دهد. اما این سکه روی دیگری هم دارد؛ بعد از گذشت بیش از نیم قرن از تاریخ ملی شدن صنعت نفت، هنوز پرسش های بی شماری حول این برهه از تاریخ مطرح است؛
پرسش هایی از این دست که چرا این دولت ملی سقوط کرد و چرا ایران نتوانست دولت مصدق را تاب بیاورد؟ فریدون مجلسی، دیپلمات سابق و تحلیلگر سیاسی بر این باور است که زمان ابراز همراهی یا دشمنی با مصدق به پایان رسیده است و باید با نگاه تاریخی این برهه از تاریخ را بررسی کنیم. وی بر این نکته تاکید دارد که قرن بیست و یکم زمان سمبل ها نیست و ایران در این قرن به انسان هایی از جنس خود نیاز دارد، نه افرادی که در کارنامه خود اشتباهات زیادی را ثبت کردند.
چهره های مهمی در ملی شدن صنعت نفت ایران نقش بازی کردند؛ در ابتدا زمینه های طرح ملی کردن صنعت نفت در ایران را برای ما باز کنید.
مطابق با قرارداد 1933 که مابین دولت ایران- رضا شاه پهلوی- و شرکت نفت ایران و انگلیس منعقد شد. این شرکت حق اکتشاف، استخراج و فروش نفت ایران را به مدت 60 سال دریافت کرد. طبق این قرار به طرف ایرانی 16 درصد از سود و مبلغ استخراج نفت تعلق می گرفت. این در حالی بود که در قرارداد نفت دارسی سودی از این منبع طبیعی عاید کشور نمی شد اما بعد از عقد این قرار، علاوه بر سهم 16 درصدی، ایران به صورت ثابت مبلغی به عنوان حق مالکانه نیز دریافت می کرد. اما به تدریج از ارزش لیره کاسته شد به گونه ای که سهم ایران از مبلغ ثابت مالکانه بسیار ناچیز بود.
از این رو دولت های مختلف در ایران بعد از جنگ جهانی دوم تلاش کردند که با این شرکت وارد مذاکره شوند و حق ایران را از سهم استخراج نفت افزایش دهند. تلاش برای افزایش حق مالکانه از نفت، مختص ایران نبود و دیگر کشورهای آسیایی و آمریکای جنوبی با شرکت های خارجی نفتی قرارداد 50، 50 منعقد کرده بودند. حتی به گواه تاریخ بسیاری از کشورها از جمله مکزیک و ونزوئلا نفت خود را ملی کردند. دولت ایران نیز خواهان عقد یک قرارداد منصفانه با انگلیسی ها بود، بدین جهت سپهبد رزم آرا مذاکرات خود برای رسیدن به این مهم را با طرف انگلیسی آغاز کرد و در نهایت تلاش های رزم آرا به قرارداد گس- گلشائیان ختم شد.
مطابق با این قرار ایران از حق بیشتری نسبت به نفت برخوردار می شد اما در نهایت این قرار با مخالفت جدی جبهه ملی در مجلس پانزدهم مواجه شد و در نهایت رزم آرا مجبور به پس گرفتن آن قرارداد شد- بنا به مستندات تاریخی مقامات نهضت ملی ایران با حمایت سپهبد زاهدی که در آن زمان رییس شهربانی تهران بود به مجلس پانزدهم راه یافته بودند که همین حمایت سبب شد که وی به دستور رزم آرا از این سمت برکنار شود. در این برهه از تاریخ رزم آرا به عنوان بزرگترین مانع ملی شدن صنعت نفت در کشور شناخته شده بود از این رو باید وی از گردونه اقتدار خارج میشد.
در این مقطع از تاریخ برای این که فداییان اسلام نشان دهند که همراه مصدق و جبهه ملی هستند، اقدام به ترور رزم آرا کردند. درواقع می توان این اقدام فداییان اسلام را نوعی حمایت آیت الله کاشانی از مصدق قلمداد کرد. بعد از کشته شدن رزم آرا محمد مصدق، جزو اصلی ترین گزینه های احراز پست نخست وزیری بود. اما وی اعلام کرد تا زمانی که قانون ملی شدن صنعت نفت به تصویب مجلس شورای ملی نرسد از قبول این مسند اجرایی امتناع خواهدکرد.
عدم موافقت وی توجهات را به سمت دولت حسین علاء معطوف کرد. دولت وی نیز خواهان ملی شدن صنعت نفت بود. درواقع علاء به همراه تقی زاده و مصدق جزو اصلی ترین مخالفان حکومت رضاشاه محسوب می شدند. در دولت علاء سپهبد زاهدی دوباره به سیاست بازگشت و وزیر کشور شد. در نهایت بعد از تلاش های بسیار در 29 اسفند 1329 قانون ملی شدن صنعت نفت به تصویب مجلس شورای ملی رسید و این روز به عنوان یک روز ملی در تاریخ ایران ثبت شد.
با توجه به شواهد تاریخی و آنچه که شما نیز بازگو کردید، مصدق و جبهه ملی با همراهی افراد و گروهی دولت را به دست گرفت اما این اتحاد چندان پایدار نماند. به نظر شما چرا این همراهی سیاسی ماندگار نشد؟
همان گونه که اشاره کردم، زاهدی یکی از طرفداران اصلی مصدق بود اما وی نمی توانست با قدرت گرفتن حزب توده در کشور کنار بیاید از سوی دیگر مصدق نیز به استناد آزادی بیان که داعیه آن را داشت حاضر نبود مانع فعالیت حزب توده شود- مطابق با قانون حزب توده بعد از عرض به جان محمدرضا شاه در بهمن 1327 ادامه حیات سیاسی اش غیرقانونی اعلام شده بود-. پیش از این که دولت مصدق از این مهم آگاه شود که دادگاه لاهه به نفع ایران رای داده است، مسئله استعفای مصدق و آمدن قوام به جای او به دغدغه اصلی کشور تبدیل شد و مصدق که در این مقطع تاریخی در اوج اقتدار خود به سر می برد بر دوش هیجانات ملی، دوباره به قدرت بازگشت.
اما این بازگشت به قدرت، سرآغاز سقوط دولت اش را فراهم کرد. در آن روزها که در حافظه من به خوبی ثبت شده است در 30 تیر فریادهای «یا مرگ یا مصدق» ایران را تسخیر کرده بود؛ همه گروه ها و نیروهای سیاسی به اتفاق در این قیام شرکت کردند و چاره ای جز بازگشت مقتدرانه مصدق برای محمدرضا شاه باقی نگذاشتند. در این مرحله برای نخستین بار، حزب توده که در گذشته جزو مخالفان سرسخت مصدق فئودال و اشرافی بود به یکی از اصلی ترین حامیان وی تبدیل شد. چرا که در این مقطع مصدق رو به روی آمریکا ایستاده بود و می توانست کینه های آنها را به عنوان کارگزار دولت شوروی در ایران ابراز کند. علاوه بر حزب توده گروه های شاخص دیگری چون همراهان آیت الله کاشانی و طرفداران مصدق از همراهی با وی دست نکشیدند.
در کدام جریان تاریخی بین مصدق و این گروه هایی که نام بردید، شکاف ایجاد شد و آنها در برابر هم صف آرایی کردند؟
همان گونه که اشاره کردم در این مسیر، علاوه بر حزب توده گروه های سیاسی دیگری همراه صمیمی مصدق و جبهه ملی بودند. نمی توان به سادگی از فتوای آیت الله کاشانی در همراهی مردم با مصدق گذشت. فتوای ایشان سبب شد که بسیاری از اقشار جامعه که جزو طیف پایین جامعه محسوب می شدند با مصدق همگام شوند. علاوه بر این بازاریان نیز گوش به استفتائات کاشانی داشتند. گروه های مذهبی به سادگی در برابر احکام مذهبی سر خم می کردند و ابایی از ایستادن در برابر کوله نداشتند.
گروه دیگر حامیان مصدق، کارمندان و طبقه متوسط روشنفکران بود؛ این طیف بافرهنگ چندان به درگیری های خیابانی باور نداشتند. آنها در گردهمایی های شبانه خود که معمولا در رستوران ها برپا می شد، مباحثی را طرح می کردند که به خیال خود دغدغه اصلی کل جامعه بود اما این برداشت آنها فاصله معناداری با واقعیت داشت. در نهایت حزب توده فرصت یافت با توجه به شعارهای ضدآمریکایی که آن روزها در سر زبان ها انداخته بود در بین بخشی از اقشار جامعه مقبولیت کسب کند. به جرات می توان گفت که در قیام 30 تیر حزب توده منسجم ترین و منظم ترین سازمان ایران بود و در بین اقشار فرهنگی و دانشجویی ایران نفوذ زیادی داشت.
این سه گروه هر یک به نوبه ای خود را متولی و وارث این پیروزی می دانستند و در پی این بودند که از ثمره این پیروزی بهره مند شود. اما بنابر تاریخ، رفتار مصدق از فردای 30 تیر به کلی تغییر کرد. نگاه مصدق نسبت به شاه از بالا بود علاوه بر این به آیت الله کاشانی که پیاده نظام اصلی قیام را تجهیز کرده بود، بی توجهی نشان می داد چرا که عقاید لیبرال مصدق با نگاه اسلامی کاشانی مغایرت داشت. حزب توده هم در این قافله قصد عقب نشینی نداشت و گمان می کرد که صفوف منظم و شعارهای آنها در خیابان ها پیروزی را برای مصدق به همراه آورد اما به باور من حزب توده عامل اصلی سقوط دولت مصدق را فراهم کرد.
در واقع می خواهید به این فرضیه مهر تایید بزنید که تر س از کمونیست شدن ایران، زمینه های سقوط دولت مصدق را فراهم کرد؟
دولت آمریکا صمیمانه به این نتیجه رسیده بود که مصدق راه «ادوارد بنش» چکسلواکی را دنبال می کند و حزب توده با نمایش های خیابانی به قدرت نمایی های خود در کشور دامن می زد. نفوذ حزب توده در ارتش غیرقابل انکار است، آنها نظام اطلاعاتی قوی ای داشتند و افرادی مانند «خسرو روزبه» که نبوغ شگفت انگیزی در نظامی گری داشت را در حلقه فکری خود گرد آورده بودند. آنها با انجام عملیات مخفی یک نوع رعب پیرامون خود ایجاد کردند که هر روز بر اقتدار آنها می افزود. اما همین تصور قدرت مندی، عامل سقوط آنها را فراهم کرد چرا که علاوه بر قدرت های خارجی مذهبی ها نیز ترس حاکم شدن تفکرات مسلکی کمونیست در ایران را داشتند.
مصدق بعد از 30 تیر فرمانده کل قوا شد و برای این که فرمانروایی خود را در این مقطع قطعی کند، 135 افسر رضاشاهی را از ارتش تصفیه کرد و تمام این افراد در حلقه زاهدی دور هم جمع شدند. زاهدی و یارانش در پی این بودند که با کودتا نظامی دولت مصدق را سرنگون کنند. در این سقوط هر یک از گروه های نام برده نقش مهمی ایفا کردند و حتی بازماندگان موروثی شان هنوز از مواضع آنها دفاع می کنند. به نظر من این گروه ها- نه یکی از آنها به تنهایی- موجبات شکست مصدق را فراهم کردند.
شما در عوامل سقوط دولت جبهه ملی چندان به نقش نیروهای خارجی نپرداختید. آیا بر این باورید که آنها در کنار گذاشتن مصدق از قدرت بی تاثیر بودند؟
من بر این باورم که نیروهای خارج در سقوط دولت مصدق در درجه دوم تاثیرگذار بودند. این در حالی است که بسیاری از تاریخ پژوهان معاصر بنا به برخی دلایل و منافع شخصی همچنان تلاش دارند که سقوط دولت وی را به دولت های بیگانه منتسب کنند. اما اسناد تاریخ گواه دیگری می دهند؛ بنا بر اسناد تاریخی نیروهای خارجی هیچگونه دخالت اجرایی و عملیات سرّی برای سرنگونی دولت مصدق انجام ندادند؛ آخرین اسناد فاش شده از سوی سازمان سیا، حکایت از این مهم دارد که نقش نیروهای خارجی در سقوط دولت مصدق کمتر از یک درصد بوده است اما به هر روی نمی توان منکر این مهم شد که آنها موافق و پشتیبان کودتاچیان بودند.
در یکی از اسناد تازه افشاشده سازمان سیا صریحا آمده است که گروه نظامیان کودتاچی که توسط «سرتیپ فرزانگان» اداره می شد از دولت آمریکا تقاضای کمک مالی کرد اما آنها در جواب به وی اعلام کردند «اگر پیروز عملیات شوند آمریکا به آنها یاری خواهدرساند.» چنین نیز شد؛ آمریکاییان به قرارداد خود پایبندی نشان دادند و بعد از پیروزی نخستین چک 5 میلیون دلاری دولت آمریکا در وجه خزانه داری کل ایران صادر و آن پول برای پرداخت حقوق کارمندان دولت هزینه شد. تردید وجود ندارد که نیروهای خارجی، از این سقوط خرسند بودند از همه مهم تر دولت انگلیس از این سقوط منتفع می شد
اما طرح این ادعاها که دولت مصدق به دلیل عملکرد افرادی چون شعبان بی مخ و دخالت های خارجی سقوط کرد، بسیار دور از تاریخ است و باعث شرمگینی دولتی است که علاوه بر تسلط بر نهادهای اجرایی فرماندهی کل قوا را نیز در انحصار داشت. اما این سقوط سبب نشد که دولت امپریالیستی آمریکا و انگلیس این موفقیت را به خود نسبت بدهند. روزولت ادعاهایی درباره نقش آنها در سقوط مصدق بیان کرد که البته با تمسخر آیزنهاور مواج شد؛ وی در برابر این اظهارات بیان کرد «روزولت بهتر است که این سخنان را برای نگارش سناریوی فیلم های هالیوودی بنویسد».
در گزارش 28 مرداد 32 روزولت آمده است، کسانی که می خواستند علیه مصدق قیام کنند برنامه شان محکوم به شکست شد و ما باید درصدد پیدا کردن توافق با مصدق باشیم. موضوع اصلی پیشروی ما این است که آیا آمریکا و انگلیس از سقوط مصدق راضی بودند؟ بدون تردید پاسخ آن روشن است آنها از این سقوط استقبال می کردند و به کودتاچیان کمک های مالی هم می کردند. ولی این ادعا که بخواهیم همه چیز را به آنها نسبت بدهیم نارواست. ما هم اکنون فرصت و زمان کافی داریم که از زوایای مختلف مسائل پنهانی این برهه از تاریخ را بررسی کنیم. ما نباید فراموش کنیم که بسیاری از تندروهای داخلی به خصوص در وزارت خارجه زمینه های سقوط این دولت را فراهم کرد.
حسین فاطمی در کنار محمد مصدق
می خواهید می گویید که حسین فاطمی نتوانست آنگونه که باید نهضت را هدایت کند و مسیر جبهه ملی را به حاشیه کشاند؟
به نظر من حسین فاطمی، یکی از اصلی ترین دلایل سقوط دولت مصدق بود. با بازخوانی این مقطع تاریخی متوجه خواهیم شد که گماردن یک جوان پرشور بدون داشتن تجربه کافی بر مسندی به این بزرگی می تواند تا چه میزان خطرآفرین باشد. وی با قطع رابطه با انگلیس، نشان داد که قواعد ابتدایی مذاکره با خارجیان را بلد نیست و این چنین ایران را وارد مرحله بحران کرد. در آن زمان ایران زیرساخت های لازم برای کشف و استخراج نفت را نداشت و نمی توانست بدون حمایت خارجی موفق به این مهم شود اما وی زیر بار نرفت و در نهایت زمینه های سقوط خود و دولت مصدق را فراهم کرد. من باز بر این نکته تاکید می کنم که شهید فاطمی سیاست لازم برای مواجهه با بحران را نداشت. وی بیشتر در روزنامه نگاری موفق بود هر چند در این زمینه نیز انقلابی تر از حزب توده انقلابی رفتار می کرد.
برخی از تحلیل گران معاصر تلاش دارند که فاطمی را وابسته به حزب توده معرفی کنند. آیا این برداشت به واقعیت تاریخی نزدیک است؟
خیر، فاطمی هیچ گاه به عضویت حزب توده درنیامد اما گرایش ها و تمایل های وی به آن سو بود. فاطمی از حمایت های این حزب برخوردار بود و در نهایت، در خانه یکی از عوامل حزب توده به نظامیان فروخته شد. تلاش برای نشان دادن اقتدار حزب توده، باعث شد که بعد از سقوط دولت مصدق در کشور یک حکومت نظامی حکفرما شود و دورانی سخت بر ایران حاکم شود، دورانی که سلب مشروعیت شاه را به همراه آورد.
شما در یکی از گفت و گوهای خود به این نکته اشاره کردید که بهتر بود این بزرگمرد به جای نگاه «ایده آلیستی»، مشی «رئالیستی» را در سیاست ورزی پیش می گرفت. درواقع می خواهید بر این نکته صحه بگذارید که وی زمینه های سقوط خود را فراهم کرد؟
مصدق شخصیتی کاریزماتیک داشت و نمی توان در صفات نیک اخلاقی او تردید کرد. وطن پرستی و درستکاری اش او را از سایر مردان سیاسی آن دوران متمایز کرده بود. دکتر مصدق گرایش های قاجاری زیادی داشت و مخالفت های وی با جمهوریت و سلطنت رضاشاه باعث شده بود که در بین مردم جایگاه ویژه ای کسب کند. رضاشاه خواستار آزادی زنان بود و جامعه ایران در آن زمان با این نظر مخالف بود؛
رضاشاه آموزش را به صورت نظام جدیدی که مورد موافقت بسیاری از آقایان نبود را تصویب کرد و در کتب درسی مطالعه تاریخ ایران باستان را جایگزین علوم دینی کرد. پای دختران را به مدرسه باز کرد و نظام سربازی راه انداخت و پسران خانواده را به انجام این وظیفه مجبور کرد، از این رو خانواده های ایرانی با او دشمن شدند. نظام مالیاتی وضع کرد و مردم ایران که هیچ گاه با مالیات سازگار نبودند را بیش از پیش با خود دشمن کرد. دکتر مصدق در همه این موارد مخالفت خود را با رضاشاه اعلام کرد و این چنین توانست برای خود احترام و موقعیت ممتازی ایجاد کند.
در ادامه مصدق راهی را پیش گرفت که مورد توافق ملت ایران بود یعنی همان ملی کردن نفت، با این اقدام مصدق بار دیگر در برابر بزرگترین دشمن ملت ایران یعنی انگلیس ایستاد. نادیده گرفتن ایرانیان توسط انگلیس یک عقده بزرگ داخلی شده بود و همین ایستادگی در برابر آنها محبوبیت مصدق در داخل کشور را دوچندان کرده بود. من می خواهم بگویم که در بزرگی مصدق شکی ندارم اما او نیز اشتباهات بزرگی کرد و ای کاش که در همان ابتدا، مناصب را به دست افرادی که تجربه و دانش کافی در این زمینه داشتند، می سپرد.