مطلب حاضر حاصل تجربههای خانمی به نام امی روبل (Amy Wruble) است که با قلمی شیوا و طنزآمیز اتفاقهایی را که پس از مادر شدن برای او افتاده را بیان کرده است. با بنیتا همراه باشید.
اگر پیش و پس از مادر شدن مرا میدیدید، شاید از تعجب شاخ درمیآوردید! پیش از مادر شدن به تحصیلات دانشگاهیام رسیدم و در کارم تا مقام ریاست پیشرفت کردم. در عین حال، لباسهای مجلسی به روز میپوشیدم و هر روز به خودم رسیدگی میکردم و اگر بگویم هر روز حمام میکردم دروغ نگفته و اغراق نکردهام. خلاصه، روزگارم را به خوبی و خوشی و سرحالی و سرزندگی میگذراندم.
Credit: Popsugar
اما از وقتی که در مقام مادر به کسوت خانهنشینی نائل شدم، با خود فکر میکردم که همهی تجربههایی که در زمینهی کسب و کار و فعالیتهای اجتماعی به دست آوردهام به کارم خواهند آمد و از من مادری نمونه میسازند. در کنار اینها، با خودم گفتم که کتابهایی با موضوع تربیت و رشد کودک میخوانم، در زندگیام آرامش ایجاد میکنم، محیط خانه را آموزشی خواهم کرد، غذاهای سالم و مقوی خواهم پخت جوری که همه را انگشت به دهان کنم و در یک کلام کاری میکنم که مادرهای دیگر با دیدن من حسرت بخورند. مگر مادر شدن چه دارد که من از عهدهاش برنیایم؟
اما حالا که شش سال از آن روزگار گذشته و من دو دختر کوچولو دارم به پاسخ آخرین پرسشام که «مگر مادر شدن چه دارد که من از عهدهاش برنیایم؟» رسیدهام و دریافتم که چرا نتوانستم حتی یک قدم به آن مادر کامل و مطلوبی که در رؤیا داشتم نزدیک بشوم!
مرتب نعره میکشم!
Credit: Slate
اولین باری که نوزاد خوشگل و مامانی خودم را در آغوش گرفتم، در خواب هم نمیدیدم که روزی میرسد که چشم در چشم این بچه میدوزم و سرش از ته دل نعره میکشم! از طرفی، همین که بچهام وارد سن نوجوانی شد و سر موضوعاتی مانند سوار نشدن در ماشین به هر دلیلی یا بد خوردن بستنیای که داشت آب میشد چنان جنگ اعصابی به راه میانداختم و عربده میکشیدم که مدت زمان خوابم به چهار ساعت در شبانهروز رسید و به لطف همین فریادها و نعرهها به مادر ترسناک عربدهکش تبدیل شدم!
حواسم جای دیگری است!
Credit: Kidspot
حسرت پدر و مادرهایی را میخورم که همهی هوش و حواسشان پیش بچههایشان است. میدانید چرا؟ چون مثل آنها نیستم و نشدم! آن قدر غرق در گوشی تلفنم شدهام که نخستین جملهی کامل فرزندم این بود که: «مامانی میشه تلفنت رو بذاری کنار!؟» با خودم میگفتم مگر میشود؟ تکلیف صفحهی توئیتر و متنهایی که برای انتشار آماده کردهام چه میشود؟ پیش خودم فکر میکردم آدم اگر با دنیای بیرون ارتباط داشته باشد واقعا آدم است. نمیدانستم به آدمی عوضیای تبدیل شدهام که زل زده است به صفحهی فیسبوک و مات و مبهوت به تصاویر و عکسهای دیگران نگاه میکند؛ اما یک لحظه وقت ندارد تا روی گل بچهی خودش را که در یک قدمیاش نشسته است ببیند!
پشت سر هم قانون عوض میکنند!
Credit: Dramiric
در کشورهای غربی یکبار میگویند صندلیهای مخصوص کودک در خودرو باید تا سن یک سالگی بچه رو به عقب باشد. یعنی بچه باید جهت مخالف راننده را نگاه کند. بعد از مدتی میگویند نه ببخشید تا دو سالگی... نه ببخشید تا همیشه! از آن طرف یکی دیگر سر و کلهاش پیدا میشود و میگوید فقط یک بیمار روانی حاضر است تختخواب نردهدار بخرد و بچهاش را در آن تخت حبس کند! خلاصه همین طور میگذرد تا بچهات 10 ساله میشود و مثلا از آب و گل درمیآید. تازه اینها را نگفتم که یکی درمیآید میگوید بچه را باید قنداق کرد. یکی دیگر میگوید اتفاقا نباید قنداق کرد. نفر سوم از راه میرسد با این یافته علمی که نوزاد را باید روی کمر خوابند. چهارمی صدایش درمیآید که نخیر باید روی شکم خواباند! میبینید؟ حالا خودتان بگویید مادر بیچاره باید گوشش به کدام حرف بدهکار باشد!؟
خودم میگویم اما خودم عمل نمیکنم!
Credit: Siraplimau
به بچهام میگویم که مرتب و منظم باشد و لباسها و اسباب بازیهایش را جمع و جور کند اما از طرف دیگر، آخر هفته که میشود خودم بر طبل بیعاری میکوبم و لباسهایم در گوشهوکنار اتاق پخش و پلا است! هر وقت بچهام عصبی میشود و از کوره درمیرود به او میگویم که خونسردی خودش را حفظ کند و مثلا تا چهار بشمارد و نفس عمیق بکشد اما خودم تا عصبانی میشوم چنان به او حمله میکنم که نزدیک است از ترس قالب تهی کند! حالا بماند عید که میشود خودم بیشتر از بچهام شیرینی و آبنبات میخورم ولی به او چشم غره میروم که نخور چون دندانهایت خراب میشوند!
تلویزیون شده وردست من!
Credit: Shutterstock
هیچ روزی شب نمیشود مگر این که بنشینم پای برنامههای مورد علاقهام که از تلویزیون پخش میشود. گاهی آن قدر غرق تلویزیون میشوم که یادم میرود غذا درست کنم یا ظرفها را بشورم. برخی مواقع هم در عرض 10 ثانیه خودم را در حمام به قول قدیمیها گربهشور میکنم که مبادا فلان برنامه را از دست بدهم! من نه تنها بیشتر از بچهها وقتم را پای تلویزیون میگذرانم بلکه یک وقتهایی حس میکنم با این جعبه جادویی به آرامش میرسم.
غذاهای آماده میخرم!
Credit: Shutterstock
درست است که پول زیادی بابت خرید میوه و سبزیجات میدهم و مثلا خیلی دلم میخواهد هر چیزی که میخوریم طبیعی و ارگانیک باشد اما از شما چه پنهان در خرید غذاهای آماده مثل ساندویچ، سخاوت و بخشندگی مثالزدنیای دارم! یادم میآید زمانی به بچههایم میگفتم که هر غذایی که مواد شیمیایی دارد را نباید خورد و بندههای خدا هم لب به ساندویچ نمیزدند. یعنی خودم خرابشان کردم. خیلی که اصرار داشته باشم غذای سالم بخوریم و از بیرون چیزی نخریم، میروم سروقت غذاهایی که هفتهها، ماهها و گاه سالها است در یخچال جا خوش کردهاند!
به تنهایی از پس کاری برنمیآیم!
Credit: Tampa Bay Times
زمانی که تازه مادر شده بودم، خیلی برایم مهم بود که همهی کارهایم را خودم انجام بدهم و اصلا دوست نداشتم که کسی حتی بچهام را بغل کند. حتی برای زمانی که میخواستم بخوابم هشدار میدادم که کسی دست به بچهام نزد و کاری برایش نکند. شش سال بعد اما به ساز دیگری رقصیدم. یعنی مادر شوهر کم بود رفتیم پرستار بچه هم گرفتیم تا همه دست به دست هم بدهند که من بتوانم هم بچهداری کنم و هم به کارهای دیگرم مثل رفتن به باشگاه بدنسازی برسم. خوب میدانم الان همهی کسانی که این مطلب را میخوانند زیر مطلب نظر میگذارند که عجب مادر دست و پا چلفتیای بودی و هستی تو!
به من میگویند مادر واقعی شدن حرف مفت است!
Credit: The Glowhow
یکی از بهترین مواهب دورهی مادر شدن دوستانی است که در این راه پیدا کردهام؛ منظورم کسانی است که در کلاس موسیقی، پارک یا مهد کودک با آنها آشنا و بعدها دوست شدهام و اگر یک نکته از این مادران آموخته باشم این است که اگر میخواهی مادر درجهی یکی باشی باید چشم و هم چشمی کنی وگرنه ول معطلی! خدا میداند سر این موضوع چقدر به اشتباهات هم و این و آن خندیدیم. صادقانه بگویم، آن قدر یکدیگر را نسبت به جایگاه مادری ناامید کردیم و دست انداختیم که برایمان مسجل شد مادر واقعی شدن حرف مفت است و مگر میشود مادر سر بچهاش فریاد نکشد، او را کتک نزند، همیشه خدا در آشپزخانه باشد و نمیدانم چه و چه!؟
در پایان این مطلب شما را به خواندن دو مطلب «سی نکته برای زنان در آستانهی سی سالگی» و «افسردگی پس از زایمان؛ علل٬ علائم٬ پیشگیری و روشهای درمانی» دعوت میکنیم.
منبع: msn