مقدمه
برآمدن گروهی از خوارج موسوم به اِباضیه در نیمه دوم قرن اول هجری با اندیشه های معتدل و عقایدی متفاوت از سایر خوارج که خوی بدوی داشتند، پرسش هایی را ایجاد می کند، مانند: این که
١- این اندیشه کجا و در چه محیطی شکل گرفت؟؛
٢- چرا، چگونه و تحت تأثیر چه عواملی به وجود آمد؟؛
٣- چه افراد و عناصری در شکل گیری آن نقش داشتند؟
برای بررسی پاسخ این پرسش ها باید به منابع اِباضیه مراجعه شود. یکی از منابع مهم اِباضی که امکان استفاده از آن در این پژوهش میسر گردیده است کتاب «بدء الاسلام» از ابن سلام اِباضی (م. ٢٧٣ ه) است. این کتاب قدیمی ترین منبع تاریخی اِباضیان است که گزارش های منحصر به فردی درباره اِباضیان و نخستین امامان آن ها ارائه می کند.
دیگری کتاب السیرة الاِباضیه نوشته گروهی از علمای اِباضی است که نسخه ای خطی از آن در کتابخانه سید محمد بن احمد از خاندان بوسعیدی عمان نگهداری می شود و حاوی مطالب و گزارش هایی است که در دیگر منابع کمتر یافت می شوند. هم چنین کتاب تحفة الاعیان بسیرة اهل عمان نوشته نورالدین سالمی از منابع با ارزش تاریخی درباره اِباضیه به ویژه اِباضیه عمان است که استفاده از آن مفید است .
اِباضیه
این فرقه را باید به عبدالله بن اِباض[1]منسوب دانست[2] اما ابوزید بلخی و سمعانی این گروه را به حارث بن اِباض منسوب می دانند. از آن جا که مورخانی مانند ابن قتیبه، بلاذری، ابن حزم، المبرد و عبدالقاهر بغدادی[3] این گروه را پیروان عبدالله بن اِباض می دانند و از طرفی هیچ کدام از منابع اِباضیه نامی از حارث بن اِباض در میان شخصیت های اِباضی بیان نمی کنند نسبت این فرقه به عبدالله بن اِباض صحیح تر به نظر می رسد.[4] درباره چگونگی نسب او اختلاف نظر وجود دارد[5] ولی در تمیمی بودن او اختلافی نیست. درباره سال تولد او سندی در دست نیست و در زمان مرگ او نیز اتفاق نظر وجود ندارد. [6]بیشتر منابع اِباضی، او را از طبقه تابعین می دانند و گروهی تولد او را در زمان معاویه بیان می کنند.[7] این در حالی است که ابن اِباض در نامه ای به عبدالملک مروان می گوید: در خصوص رفتار معاویه از غیر من سؤال نکن؛ زیرا من او و رفتار او را دیده ام.[8]هم چنین او در جنگی که در سال ٦٣ ه، پس از واقعه حرّه در مکه میان حصین بن نمیر و عبدالله بن زبیر در گرفت به همراه نجده بن عامر، نافع بن ازرق و بعضی دیگر از سران خوارج حضور داشته و با شامیان جنگیده است.[9] این موارد نشان می دهد که خبر تولد او در زمان معاویه محل تردید است و در صورت صحت این خبر، باید بپذیریم که او از بلوغ جسمی و فکری زودرس برخوردار بوده است و هم چنین در اوائل خلافت معاویه متولد شده است که در سال ٦٣ ه در ٢٣ سالگی رهبری گروهی از خوارج را بر عهده داشته است.
زمینه های فکری اِباضیه
ریشه های فکری این گروه به زمان خلافت امیرالمؤمنین حضرت علی (ع) و اختلاف سپاهیان او درباره حکمیت باز می گردد. البته جرقه های ظهور اندیشه خوارج به اندکی پیش از جنگ نهروان مربوط است که گروهی از خوارج از جنگ با امیرالمؤمنین حضرت علی (ع) منصرف شدند. بدون تردید این گروه مانند کسانی که به نهروان نرفتند و در کوفه باقی ماندند[10] و آنها که پس از مناظرات امام (ع) با آنان از جنگ منصرف شدند و متفرق گردیدند یا به شهر رفتند[11] و کسانی که قبل از جنگ و یا در هنگام جنگ، توصیه امام (ع) را پذیرفتند و به زیر پرچم ابوایوب انصاری رفتند که برای امان خواهان در نظر گرفته شده بود،[12]کناره گیرندگان از جنگ و به تعبیری قاعدین محسوب می گردند. این امر اولین قدم در راه اعتدالی شدن گروهی از قومی شد که جنگ با غیر خود را واجب می دانستند.
گروهی از خوارجی که در نهروان، قبل از جنگ و در هنگام جنگ از دیگران کناره گرفتند مانند اشرس بن عوف در ربیع الاول سال ٣٨ هجری، ابن علفه تمیمی در جمادی الاول همان سال، اشهب بن بشر در جمادی الاخر همان سال، فرد دیگری به نام سعد در رجب همان سال و ابومریم سعدی در رمضان همان سال علیه امیرالمؤمنین حضرت علی (ع) قیام کردند که به ترتیب سرکوب شدند.[13] با این حال، همه خوارج معتقد به وجوب جنگ با امیرالمؤمنین حضرت علی (ع) نبودند بلکه با شهادت آن حضرت (ع)، بسیاری از آن ها بر ضد معاویه قیام کردند که یکی از قیام کنندگان فروة بن نوفل بود.[14]
با وجود این که قیام های خوارج در زمان معاویه ادامه یافت ولی در همین زمان، گروهی از خوارج در بصره وجود داشتند که معتقد به قعود بودند. ابوبلال مرداس و برادرش عروة و طرفداران آنان از این گروه هستند. آنان در بصره ماندگار شدند و گرچه با سیاست های معاویه و یزید مخالف بودند تا زمانی که عبیدالله بن زیاد در سال ٥٨ ه بر آنان سخت گرفت و به قتل و زندانی کردن آنان اقدام کرد،[15] قیام نکردند و بر ضد بنی امیه و مردم دست به شمشیر نبردند.
پایگاه اولیه شکل گیری اِباضیه
بصره همچون کوفه از ابتدای فتوحات اسلامی یکی از مراکز اصلی استقرار قبایل عربی بود که برای انجام فریضه جهاد از درون شبه جزیره عربی خارج می شدند و در همین راستا یکی از مهمترین مراکزی بود که گروه قابل توجهی از صحابه و تابعین صاحبنام و مورد توجه مسلمانان به آنجا مهاجرت کردند. چنانکه تنها خلیفة بن خیاط
١٣٦ نفر از صحابی مشهور را نام برده که در بصره فرود آمدند[16] و تعداد زیادی از آنان مانند ابو موسی اشعری، نعمان بن مقرن، عبدالرحمن بن سمره، عتبته بن غزوان ، ابوبکره، ابو بریده، انس بن مالک، براء بن مالک، مالک بن صعصعه، عمران بن حصین، ابوبرزه، صحار بن عیاش، عثمان بن ابی العاص، مغیره بن شعبه، سمره بن جندب و... از مشاهیر صحابه بودند و تعدادی از آنان کثیرالحدیث اند و از آنجا که مورد توجه و مراجعات مردم قرار گرفتند، زمینه های توجه و اهتمام مردم به احادیث و روایات و قرآن و به تبع آن فقه و تفسیر و تعمق و تدبیر بیشتر را موجب شدند.
هر چند از همان ابتدای تأسیس بصره عمران بن حصین خزاعی که به (تعبیر نویسندۀ شذرات الذهب ) دارای فضائل زیاد و سابقه در دین بود از طرف عمر برای قضاوت و تعلیم فقه به بصره فرستاده شد[17] ولی حضور عبدالله بن عباس که شهرتش در فقه و تفسیر بر همگان آشکار بود در دوره خلافت علی بن ابی طالب در بصره نقش شایان ذکری در تقویت توجه اعراب بصره به مفاهیم و مباحث علمی و دینی داشته است. بویژه که افرادی چون جابربن زید ازدی بسیار از او تأثیر پذیرفته اند[18]از طرف دیگر حضور گروهی از ایرانیان از همان ابتدای تأسیس بصره در این شهر در تحولات فرهنگی آنجا موثر بود از جمله گروهی از اسواران که با ابوموسی مصالحه کردند و مانند سایر اعراب در آنجا ساکن شدند و برای خود نهری حفر کردند. همچنین تعداد زیادی از ایرانیان که بصورت موالی در میان قبائل عرب بصره زندگی می کردند را باید مورد توجه قرار داد. ایرانیان به سبب سابقه تمدنی خود، همچنین به جهت استعدادها و قابلیت های فکری - فرهنگی به ارث برده از بیش از هزار سال دولت و تمدن خویش ، پس از آنکه در کنار اعراب ساکن بصره زندگی را از سر گرفتند در تغییر و تبدیل روش و منش زندگی اعراب بادیه نشینی که به سکونت در بصره ملزم شده بودند به روش و منش و ساخت و بافت حیات شهری سخت تأثیر گذاشتند و شاید به همین علل بصره از خاستگاه های اولیه علوم و معارف اسلامی نیز قرار گرفت. پس از شهادت امام علی (ع) که یاران او و همچنین مخالفان و معترضان از خوارج پراکنده شده به دیار خویش رفتند، بصره و کوفه بیش از سایر شهرها خوارج را در خود پذیرا شدند زیرا مراکز اصلی استقرار قبائل به ویژه ازد و تمیم این دو شهر بود.
ابو بلال مرداس بن ادیه و پیدایش رویکرد اعتدالی خوارج در بصره بیش از کوفه جای گرفتند
شاید به علت این که کوفه محل طرفداران امام علی (ع) بود و امکان امنیت و رشد برای آنان در بصره فراهم تر بود. در میان خوارجی که به بصره رفتند یکی ابوبلال مرداس بن ادیه بود که چنانچه اشاره شد شخصیتی مقبول و اندیشه ها و رفتاری معتدل داشت. نباید از نظر دور داشت که ابو بلال در بصره و در میان قبیله خویش یعنی تمیم زندگی می کرد و این امر زمینه ای مناسب برای توجه تمیمیان به نظرات او فراهم می آورد. از مجموع روایاتی که درباره ابوبلال نقل شده می توان دریافت که او معتقد به تقیه بوده، کشتن غیر خوارج را جایز نمی دانسته، اموال آنان را حلال نمی پنداشته و جنگ با آنان را مادامی که ابتدا شروع به جنگ نمی کردند روا نمی دانسته[19]و به همین جهت در زمان زیاد بن ابیه در بصره و در کنار احنف بن قیس که ریاست تمیم را بعهده داشت زندگی کرده است.[20]
در سال ٥٨ هجری عبیدالله بن زیاد نسبت به دستگیری خوارج پافشاری نمود[21] تا اینکه زندان های خویش را از آنان پر کرد و از آن میان یکی ابوبلال بود.[22]رفتار و روش ابوبلال در زندان نیز، به گونه ای معتدل و ملایم بوده که چون ابن زیاد به خاطر کشته شدن یکی از زندانبانان توسط گروهی از خوارج اقدام به کشتن خوارج نموده، بر ابوبلال سخت نگرفت و او و چند تن دیگر را آزاد نمود.[23] ابن زیاد همچنان به تعقیب و دستگیری خوارج ادامه می داد و ابوبلال تصمیم به خارج شدن از بصره گرفت. ولی خروج ابوبلال به قصد شورش و شمشیر کشیدن نبوده است زیرا به یاران خود گفت: ماندن و راضی بودن به آنچه می بینیم گناه است و شمشیر کشیدن و کشتن مردم نیز گناه بزرگی است. لیکن ما از میان آنان خارج می شویم، کسی را به وحشت نمی افکنیم و تا آنجا که مقدور است از ظلم ممانعت می کنیم و اگر گروهی قصد ظلم به ما کردند از آنان روی بر می گردانیم.[24] زندگی ابوبلال در بصره گواه است که نه تنها بصره پس از نهروان یکی از پایگاه های خوارج بوده بلکه اندیشه اعتدالی در میان بعضی خوارج تا آنجا ارتقاء پیدا کرد که نه تنها غیر خوارج را کافر و مشرک نمی پنداشتند بلکه ماندن در میان آنان را نیز جایز، کشتن آنان را ناروا، تقیه و سازگاری با حکومت ظالمان را جایز و در حقیقت به عنوان فرقه یا گرایشی در میان سایر مسلمانان به زندگی خود ادامه می دادند و بدون تردید خارج شدن ابوبلال همانگونه که از روایت بلاذری مستفاد می گردد، در نتیجۀ وحشتی بود که از فشارهای ابن زیاد بوجود آمده بود.[25]به تعبیر منابع اِباضی، خارج شدن ابوبلال نه به این عنوان بود که هجرت کنند، زیرا این عمل سیره او نبود و نه به خاطر آن بود که امنیت را به خوف تبدیل کند و نه اینکه قوم خویش را به منزله بت پرستان بپندارد یعنی هیچ کدام از اندیشه هایی که خوارج داشتند منشأ اقدام او نبود.[26]
اکنون لازم است به نکته ای حائز اهمیت اشاره شود و آن اینکه خشونت عبیدالله بن زیاد نسبت به خوارج[27] حتی آنان که روش اعتدالی در پیش گرفته بودند و به ماندن در میان مردم و تقیه، معتقد بودند منجر به آن شد که این گروه از خوارج بصره به فعالیت سری و پنهانی روی آوردند. بدیهی است گردآمدن برای بررسی امور و مسائل مربوط به آینده و چگونگی حفظ و اشاعه عقاید و اندیشه ها و افکارشان امری گریزناپذیر بود چنان که ابن زیاد اقدام به فرستاندن جاسوس برای تعقیب و شناسایی آنان می کرد و بسیار اتفاق می افتاد که ماموران ابن زیاد آن ها را در سرداب های مخفی که برای گرد آمدن و مرکز قرار دادن دعوت خود به آنجا پناه برده بودند دستگیر می کردند.[28]
بصره در چنین شرایطی در حقیقت پایگاه خوارج معتدل بود تا اینکه سپاهیان شام پس از واقعه حرّه به قصد سرکوبی ابن زبیر به سوی مکه حرکت کردند. خوارج به همراه بعضی از بزرگان خود مانند: نافع بن ارزق، نجده بن عامر، عبدالله بن صفار و عبدالله بن اِباض دفاع از خانه خدا را لازم شمرده به مکه رفتند و در کنار عبدالله بن زبیر به مقابله با شامیان پرداختند. تا اینکه با فرارسیدن خبر مرگ یزید، سپاه شام دست از جنگ کشیدند و جنگ به پایان رسید. خوارج ماندن در کنار ابن زبیر را جایز ندانستند و هر گروه به جانبی رفتند.[29]
خوارج بصره از جمله نافع بن ارزق، عبدالله بن صفار، عبدالله بن اِباض و حنظله بن بیهس به بصره بازگشتند. در بصره نافع بن ارزق با یاران خویش قائل به خروج شدند ولی عبدالله بن اِباض خارج شدن را جایز نشمرد و گفت این قوم (غیر خوارج ) مشرک نیستند که جنگ با آنان واجب باشد بلکه کافر نعمتند و کافر به احکام.[30]بر این اساس ابن عبدربه معتقد است خوارج در این زمان به چهار گروه تقسیم شدند[31] که در حقیقت سه گروه از آنان از جمله پیروان ابن اِباض راه اعتدال پیمودند. این دسته معتقد بودند مخالفان خوارج مشرک نیستند، زیرا اقرار به توحید و کتاب و پیامبر دارند ولی «کافرنعمت» محسوب می گردند، ارث بردن از آنان، نکاح با آنان و ماندن در میان آنان جایز است.[32] در این میان عبدالله بن صفار بر این اعتقاد بود که نافع بن ارزق افراط کرده و ابن اِباض به تفریط روی آورده و از هردوی آنان روی گردان شد.[33]بنابراین گروههای افراطی پراکنده شدند و تنها ابن اِباض و طرفداران او در بصره ماندگار شدند و بصره همچنان پایگاه خوارج معتدل باقی ماند. اتخاذ روش اعتدالی توسط ابن اِباض در بصره گواه بر آن است که این روش در میان گروهی از بزرگان خوارج و طرفداران آنان مقبولیت داشته است و بدون تردید این مقبولیت ناشی از سیره پسندیده بزرگانی از این طایفه از جمله ابوبلال مرداس بوده است و قطعا یکی از عوامل مقبولیت این سیره و روش، سازگاری آن با منافع و مصالح مردم بوده است.
برای مثال ابوبلال مرداس گرفتن عطایا از سلطان جائر را جایز می شمرد زیرا زمانی که از بصره خارج شد اموالی را که برای ابن زیاد می رفت گرفته و به اندازه سهم خود و یارانش از آن برداشت و بقیه را فرستاد.[34] و گفت آنان این اموال را تقسیم می کنند همانگونه که نماز می خوانند و ما با آنان نمی جنگیم.[35] بنابراین اتخاذ روش اعتدالی از طرف ابن اِباض برآمده از مقبولیت سیره ابوبلال در میان مردم بصره و تناسب آن با زندگی قبائلی است که به زندگی یکجانشینی به تدریج خو می گرفتند. جایگاه سیره ابوبلال چنان بود که نه تنها خوارج، بلکه شیعه و معتزله نیز آن را ستوده اند.[36]بنابراین می توان گفت که ابن اِباض روشی را دنبال کرد که خوارج معتدل مانند ابوبلال در پیش گرفته بودند. ساکنان بصره و معتدلان را از آن پس، منسوب به او و اِباضی خواندند. البته این احتمال مغایرتی با این نظر ندارد که علت این امر، آن بوده است که خوارج معتدل، ابن اِباض را برگزیدند تا در مقابل خوارج تندرو و دیگر مخالفان به جوابگویی بپردازند.[37] نامه معروف او به عبدالملک مروان، این امر را تأیید می کند.[38]
این نکته قابل تأمل است که منابع اِباضی آن گونه که بر سایر بزرگان آن عصر مانند ابوبلال مرداس، جابر بن زید، ابوعبیدة مسلم بن ابی کریمه و امثال آنها تکیه می کنند بر ابن اِباض تکیه ندارند. به عنوان نمونه، یکی از منابع متقدم اِباضی که از ابن سلام اِباضی (م ٢٧٣ ه /٨٨٦ م) با نام «بدءالاسلام و شرایع الدین» باقی مانده است آن جا که از فقها و نخستین ائمه اِباضی یاد می کند که به تعبیر نویسنده ، اِباضیان دین خود را از آنان گرفته اند از ابن اِباض هیچ نامی نمی برد.[39]
در هر حال، عبدالله بن اِباض در میان اِباضیه به عنوان پایه گذار و اولین و مهم ترین امام اِباضیان به حساب نمی آید، بلکه تنها منابع متأخر اِباضی از او به عنوان یکی از امامان این طایفه نام می برند و یکی از دانشمندان متأخر اِباضی درباره جایگاه عبدالله بن اِباض در میان اِباضیان می گوید: اِباضیه، عبدالله بن اِباض را یکی از ائمه مسلمانان و از بزرگان تابعین می دانند و سیره او را حفظ و تدوین نموده اند و سخنان زیادی از او در قضایای شرعی نقل می کنند با این حال او را به مکان تقدیس بالا نمی برند همچنانکه هیچ شخص غیر معصوم را در مرتبه تقدیس بالا نمی برند.[40] تصریح منابع اِباضی بر این که دومین امام آنان پس از ابوبلال مرداس، عمران بن حطان بوده است، دلیلی بر این امر است که ابن اِباض پایه گذار روش اعتدالی در میان خوارج بصره نیست. با این حال، همه منابع اِباضی، عمران بن حطان را یکی از امامان و شخصیت های برجسته خویش به شمار نمی آورند. همچنان که منابع غیر اِباضی چنین موقعیتی را برای او بیان نمی کنند.
به عنوان نمونه ابوالفرج اصفهانی، او را از مردم بصره و کسی که به خارجی بودن مشهور بود، معرفی می کند[41] و در وصف او آورده است که گروهی از صحابه را درک نموده و از آن ها و عایشه روایت نقل کرده است.[42] ابوالفرج درباره گرایش او به خوارج، دو روایت بیان می کند. یکی این که او با زنی از شُراة ازدواج کرد به قصد این که آن زن را از عقیده خویش بازگرداند ولی خود به عقیده او متمایل شد.[43] دیگر این که ابتدا نسبت به خوارج بسیار دشمنی می کرد ولی چون با یک اعرابی خارجی مجادله کرد به عقیده آنان گروید. [44]
بعضی از مورخان، عمران بن حطان را از بزرگان خوارج معتدل در بصره ، قبل از انشعاب آنان در زمان ابن ازرق می دانند که پس از مرگ ابوبلال، ریاست خوارج معتدل بصره را در آرامش بر عهده داشته است.[45] زندگی خوارج معتدل در بصره که از همان سال های تأسیس این شهر، محل حضور بسیاری از صحابه و تابعان و پایگاهی برای نقل، ثبت، ضبط و تدوین روایت، تحصیل و تدریس معارف اسلامی شده بود با پیوند، ارتباط و علاقه میان آنان و صاحب نظران صحابه و تابعان و علما همراه گردید. این ارتباطات و آثار آنان در ملاطفت و ملایمت اندیشه ها و افکار آنان، تأثیری انکار ناپذیر داشته است به ویژه که پیوندهای خویشاوندی و ارتباطات قبیله ای امری گریز ناپذیر برای سکنا گزیدگان در شهر بود.
جابر بن زید
در میان شخصیت هایی که اِباضیه به عنوان ائمه و رهبران اولیه خویش معرفی می کنند، نام جابر بن زید بیش از همه به چشم می خورد. مورخان متقدم اِباضی و راویان ایشان بر این که مؤسس حقیقی مذهب آنان، جابر بن زید بوده است، تأکید دارند.[46]یکی از دوره های مهم تحولات و تطورات اندیشه های فقهی، کلامی و سیاسی اِباضیه، سال های پس از ٦٤ ه /٧٨٣ م تا مرگ جابر بن زید (٩٣ ه /٧١٢ م) است؛ زیرا از این زمان، ابن اِباض از سایر گروه های خوارج مانند ازارقه و صفریه جدا شد و در بصره ماندگار گردید. این زمان، دوره ای است که این دسته از خوارج به سایر مسلمانان نزدیک می شوند و به تدوین و تنظیم عقاید خود می پردازند. بدیهی است که موضع معتدل اِباضیه ، امکان ملاطفت و نزدیکی آنان با افراد صاحب نام تابعان مانند جابر بن زید را فراهم می کرد. پس جای تردید نیست که یکی از عوامل توجه خوارج به جابربن زید، موقعیت علمی او و شخصیت مقبول او در میان مردم بصره بوده است. به طور قطع، همان گونه که او نسبت به خلیفه و عمّال اموی موضعی خصومت آمیز نگرفته است، نسبت به خوارج نیز نظر مخالفی ابراز نمی کرد. گفته می شود که ابن اِباض در کلیه امور بر فتواهای جابر بن زید تکیه داشت و در کارها با او مشورت می کرد و از آرای او متابعت می نمود.[47] تردیدی نیست که این امر سبب شده است که برخی، جابر بن زید را اِباضی مذهب بدانند.[48]در هر صورت، این که اِباضیه، جابر بن زید را از امامان خود می شمارند به این معنا است که این نحله نسبت به سایر خوارج بسیار معتدل تر و منطقی ترند، ولی درباره این که آیا جابر اِباضی بوده است ؟ تردید زیادی در منابع به چشم می خورد؛ چرا که به صورت متواتر بیان می شود که جابر در زمان حیات خویش از اِباضیه برائت جسته است. [49]
جایگاه جابر در میان اهل حدیث و حسن نظر راویان نسبت به او، این امر را به شدت تضعیف می کند. چنان که نقل می شود ابن عباس او را ستوده است[50] و نقل می شود که چون اهل بصره از ابن عباس سوال می کردند، می گفت : چگونه از من سؤال می کنید، حال آن که جابر بن زید در میان شماست.[51]کسانی که جابر را اِباضی می دانند بر این عقیده هستند که در دوره ای که جابر و ابن اِباض در بصره حضور داشتند، اِباضیان برای حفظ حیات و امکان توسعه دعوت خویش ، به صورت تشکیلاتی سری فعالیت می کردند و این تشکیلات به وسیله جابر بن زید هدایت و رهبری می گردید.[52]
گروهی بر این باورند که ریاست فقهی و علمی به طور سری با جابر بوده است ولی ریاست ظاهری و سیاسی به عنوان جوابگوی سؤالات و مناظره با مخالفان اِباضیه از هر گروه و مذهبی با ابن اِباض بوده است.[53]حقیقت هر چه باشد، اِباضیه به عنوان گروه معتدلی از خوارج، در این زمان چندان به سایر مسلمانان نزدیک شده اند که نه تنها در میان آنان زندگی می کنند بلکه در بسیاری مسائل فقهی و اعتقادی با آنان همراه و گاه هم عقیده هستند.
مسلم بن ابی کریمه
یکی دیگر از شخصیت هایی که در دوران شکل گیری این فرقه در بصره ، نقش مهمی در تدوین مبانی فکری آن داشت، ابوعبیدة مسلم بن ابی کریمه است. مجموع روایت هایی که در منابع اِباضی درباره مسلم بن ابی کریمه بیان می شود، گواه است که او در اواخر دوره بنی امیه و به نظر اِباضیه، پس از مرگ جابر بن زید، تشکیلات سری و دعوت پنهانی اِباضیه را در بصره رهبری می کرده است . تردیدی نیست که یکی از فقهای بزرگ و پایه گذاران دعوت اِباضیه و به ویژه توسعه دهندگان دعوت اِباضیه در خارج از بصره، ابوعبیدة مسلم بن ابی کریمه بوده است.
با توجه به جایگاهی که منابع اِباضی برای او در انسجام و تقویت دعوت اِباضیان در نظر می گیرند، گمان برتر آن است که اِباضیه به عنوان معتدل ترین گروه خوارج که از زمان مرداس بن ادیه، خواهان زندگی در میان جامعه اسلامی بودند به تدریج و بیشتر در زمان مسلم بن ابی کریمه به اندیشه گسترش، ترویج، تدوین و نظام بخشیدن به عقاید خویش برآمدند. این امر هم زمان با شروع دعوت مخفی عباسیان و آغاز قرن دوم هجری، است.
در صورتی که مرگ جابر بن زید در سال ٩٣ ه بوده باشد و پس از او مسلم بن ابی کریمه، ریاست اِباضیان را بر عهده گرفته باشد، باید پذیرفت در اواخر قرن اول و اوایل قرن دوم هجری، هم زمان با شروع دعوت پنهانی عباسیان ، فعالیت های زیرزمینی و دعوت پنهانی اِباضیان به رهبری مسلم شروع گردیده است. در این صورت، باید گفت که همان عواملی که زمینه گرایش به دعوت مخفی عباسیان را فراهم ساخت، زمینه ساز تنظیم و تشکیل دعوت مخفی در میان این دسته از خوارج بوده است.[54]
بنابه گفته منابع اِباضی، ابوعبیده با تربیت و آموزش داعیان در بصره به شکل مخفی و اعزام آنها به عنوان «حَمَلَۀ عِلم» به شهرهای دور و نزدیک مانند حجاز، یمن، خراسان، حضرموت، عمان، مصر و بلاد مغرب به صورتی هوشمندانه، بیشترین نقش را در توسعه و ترویج مذهب اِباضیه داشت.[55] این آموزش ها از طریق تشکیل جلسات در خانه ها به صورت مخفی انجام می گرفت. معروف ترین داعیانی که با این روش آموزش یافتند، ابوحمزه مختار بن عوف ازدی و بلج بن عقبه ازدی هستند که به یمن و حجاز اعزام شدند[56] و جنگ های خوارج اِباضی را در سال ١٢٩ ه /٧٤٧ م در یمن و حجاز رهبری کردند.[57]
نامه های ابوعبیده به اِباضیان در سایر شهرها مانند اِباضیه مغرب که در امر عبدالجبار و الحارث اختلاف داشتند، گواه است که او، اِباضیه را در همه جا رهبری می کرده است.[58]هم چنین، فعالیت اِباضیه خارج از بصره از این زمان و با اعزام گروه هایی از داعیان با عنوان «حَمَلَةُ العِلم» گسترش یافت و با حفظ اتحاد میان آنان و بصره به عنوان پایگاه دعوت اِباضیه، اندیشه اِباضی گری به خارج از بصره راه پیدا کرد.[59]
نتیجه
خوی اعراب بدوی و حیات اجتماعی در زندگی بیابانی و قبیله ای موجب شکل گیری اندیشه خوارج شد. خاستگاه این اندیشه، مناطقی مانند بصره بود که این گونه قبایل، هنگام فتوحات در آن ساکن شدند. پیدایش تغییر و نوعی اعتدال در گروهی از این فرقه در بصره، تابع پیدایش و ترویج نوعی اخلاق شهرنشینی و اندیشه های مبتنی بر آن بود که از زمان تأسیس بصره و حضور ایرانیان در آن جا، زمینه پیدایش به وجود آمد و رشد تدریجی یافت.
از طرفی دیگر، صحابه پیامبر (ص) که در پرتو مصاحبت با آن حضرت (ص) کم و بیش از اخلاق بدوی فاصله گرفته بودند و به طور نسبی به اخلاق نبوی آراسته شده بودند، الگوهای مناسب و مؤثری بودند که دست کم صفت سازگاری و تحمل مخالف را به اشکال مختلف و البته به شکل نسبی به اعرابی که پس از وفات پیامبر (ص) و در زمان فتوحات با اسلام آشنا شده بودند، تعلیم می دادند و توصیه می کردند.
گذشته از این ها، وجود بعضی از شخصیت های خوارج که به اعتدال روی آورده بودند و به سبب شخصیت و موقعیت خود، مورد توجه و احترام بودند و پیشوای برخی از خوارج محسوب می شدند سبب شد تا بسیاری از افراد این گروه، راه اعتدال و قعود و تقیه را در پیش گیرند. شاخص ترین این افراد، ابوبلال مرداس بن ادیة و برادرش عروة بودند و پس از آن دو، جابربن زید ازدی بود که سخت تحت تأثیر عبدالله بن عباس و سایر فقهای بصره قرار داشت.
در اواخر قرن اول که امامت اِباضیان به دست مسلم بن ابی کریمه افتاد از آن جا که شرایط سیاسی موجب روی آوردن مخالفان دولت اموی به فعالیت های زیر زمینی و مخفی شده بود، اِباضیه نیز به رهبری مسلم ، فعالیت های مخفی و سازمان یافته ای را شکل دادند و هم زمان با قیام های عباسیان در خراسان، ایران و عراق، آنان نیز در یمن و عمان قیام هایی را سامان دادند و زمینه تشکیل حکومت آنان در عمان فراهم گردید.
پی نوشت ها
[1] ابن اِباض به اِباض منسوب است. اِباض به ضم همزه و تخفیف یاء الموحد و الف و ضاد معجمه، نام قریه ای است که کنار یمامه واقع شده است و به گفته یاقوت، نخل هایی دارد که به بلندی آنها، نخلی در جای دیگری دیده نشده است. هم چنین، جنگ خالدبن ولید با مسیلمه کذاب در همین محل واقع شده بود. (یاقوت حموی، بی تا، ذیل واژه اِباض )
[2] اباض. [ اِ ] (ع اِ) رسنی که بدان خرده ٔ دست شتر بر عضد بندند تا دست از زمین برداشته دارد. بند. ؛؛ نام رگی در پای.
اباض. [ اُ ] (اِخ ) نام قریه ای بعرض یمامه و خرمابنان ِ آنجا بلندتر از آن دیگر جایها است و جنگ خالدبن ولید با مسیلمه بدانجای بود.
اباض. [ اُ ] (ع اِ) بیخ انگدان. بیخ انجدان.
اباض. [ اِ ] (اِخ ) نام پدر عبداﷲ تمیمی که خوارج اباضیه بدو منسوبند.
اباض. همزهٔ اباض در عمان با فتحه و در شمال آفریقا با کسره خوانده میشود
[3] عبدالله بن مسلم ابن قتیبه دینوری، المعارف، بیروت: دارالکتب العلمیه، ١٩٨٧م، ص٣٣٩؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، تحقیق محمود الفردوس العظم، دمشق: دارالیقظه العربیه، ١٩٣٩م، ج ٢، ص١٥، علی بن احمد ابن حزم، جمهره انساب العرب، بیروت: دارالکتب العلمیه ، ١٩٩٨م ، ص ٢١٨؛ ابوالعباس محمد بن یزید المبرد، الکامل فی اللغه و الادب، بیروت: دارالفکر، ١٩٩٨م، ج٢، ص٦٠٣؛ عبدالقاهر بن محمد بغدادی، الفرق بین الفرق، بیروت : دارالافاق الجدیده، ١٩٩٧م، ص٨٢.
[4] به طور قطع شهرستانی که شورش عبدالله بن اِباض را در زمان مروان بن محمد بیان می کند، عبدالله بن اِباض را با عبدالله بن یحیی اِباضی اشتباه کرده است. (محمد بن عبدالکریم شهرستانی، الملل و النحل ، تحقیق احمد فهمی محمد، بیروت: دارالکتب العلمیه ، ١٩٩٨م، ج١، ص١٣١).
[5] دائرة المعارف بزرگ اسلامی، تهران: بی نا، ١٣٧٤ش، ج٢، ذیل مدخل اِباضیه، ص ٣١١.
[6] خیرالدین زرکلی، الاعلام، بیروت : دارالعلم للملایین، ١٩٩٩م، ج٤، ص٦١.
[7] عوض خلیفات، نشأة الحرکة الاِباضیة ، مسقط: وزارة التراث القومی و الثقافه، ٢٠٠٢م، ص٧٢.
[8] عده علماء الاِباضیه، السیرة الاِباضیة، نسخه خطی به شماره ٤٢٠ رس، عمان: کتابخانه سید محمد بن احمد، بی تا، ص ٤٨. صالح بن احمد الصوافی، الامام جابربن زید و آثاره، مسقط: وزارة التراث القومی و الثقافه، ١٩٩٧م، ص٢٣٤.
[9] محمد بن جریر طبری ، تاریخ طبری، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم ، بیروت : روائع التراث العربی ، بی تا، ج٥، ص٥٦٦.
[10] ابوالعباس محمد بن یزید المبرد، پیشین، ج ٢، ص ٥٥٩.
[11] ابوجعفر اسکافی، المعیار و الموازنه، تحقیق محمد باقر المحمودی ، بی جا : بی نا، بی تا، ص٢٠٠.
[12] اسماعیل ابن کثیر، البدایة و النهایة ، تحقیق مکتب تحقیق التراث، بیروت: دار احیاء التراث العربی، ١٩٩٨م، ج ٧، ص٣١٩؛ احمد ابن اعثم، الفتوح، تحقیق علی شیری، بیروت: دارالاضواء، ١٩٩١م، ج ٤، ص٢٧٠؛ احمد بن داود ابوحنیفه دینوری، اخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر، قاهره: دار احیاء الکتب العربیه، ١٩٦٠م، ص١٤١؛ احمد بن واضح یعقوبی، التاریخ الیعقوبی، بیروت: دار صادر دار بیروت: ١٩٦٠م، ج ٢، ص١٩٣. احمد بن یحیی بلاذری، پیشین، ج١٢، ص٢٦٥.
[13] علی بن اسماعیل اشعری، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، ترجمه محسن موید، تهران: انتشارات امیر کبیر، ١٣٦٢ش، ص ٦٨.
[14] طبری، پیشین، ج٥، ص٣٢.
[15] ابن اثیر، الکامل فی التاریخ ، بیروت : دارصادر- دار بیروت، ١٩٦٥م، ج ٣، ص٥١٨.
[16] خلیفه ابن خیاط، الطبقات، تحقیق سهیل ذکار، بیروت: دارالفکر، ١٩٩٣م، ج ٣٤، ص٣٢٧.
[17] عبدالحی بن احمد العکری ، شذرات الذهب، تحقیق عبدالقادر الانورط، دمشق: دارابن کثیر، ١٤٠٦ه، ج١، ص ٥٨.
[18] عبدالکریم بن محمد سمعانی، الانساب، بیروت: دارالکتب العلمیه، ١٩٩٨م، ج ٢، ص٢٠٥؛ ابراهیم بن علی شیرازی، طبقات الفقهاء، تحقیق خلیل المبس ، بیروت : دارالقلم، بی تا، ج ١، ص٩٦.
[19] ابن اثیر، پیشین، ج٣، ص٥١٩-٥١٨.
[20] زبیر ابن بکار، اخبارالموفقیات، تحقیق سامی مکی العانی، قم: شریف الرضی، ١٣٧٤ش، ص٣٠٢.
[21] ابن اثیر، پیشین، ج٣، ص٥١٧.
[22] زبیر ابن بکار، پیشین ، ص٣٠٤.
[23] احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، تحقیق احسان عباس، بیروت: نشرات الاسلامیه، ١٩٧٤، جزء الاول، ص١٨١.
[25] احمد بن یحیی بلاذری، پیشین، ص١٨١.
[26] عمرفاروق ، الحرکات الدینیة و السیاسیة فی السلام، مسقط: نشرالاهلیه، الطبعه الاولی، ١٩٩٩م، ص١١٣. به نقل از مصباح الظلم رقیشی از منابع اِباضی .
[27] احمد بن یحیی بلاذری، پیشین، ص١٨١.
[28] عوض خلیفات، پیشین ، ص١٠٥، به نقل از طبقات الاِباضیه در جینی.
[29] طبری، پیشین، ج٥، ص ٥٦٩، ٥٦٣.
[31] احمد بن یحیی بلاذری، پیشین، ص١٨٦.
[33] طبری، پیشین، ج٥، ص٥٦٨.
[34] ابن اثیر، پیشین ، ج٣، ص ٥١٩.
[35] عمر فاروق، پیشین، ص١١٣.
[36] ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: داراحیاء التراث العربی، ١٩٦٥م، ج٣، ص١٣٦.
[37] عوض خلیفات، پیشین ، ص٧٩.
[38] برای اطلاع بیشتر از متن نامه مراجعه شود به السیره الاِباضیه، تألیف تعدادی از علمای اِباضی که به صورت نسخه خطی به شماره ٤٢٠ رس در محل کتابخانه سید محمد بن احمد بن سعود بوسعیدی در ناحیه سیب عمان نگهداری می شود. هم چنین به کتاب (نشأة الحرکة الاِباضیة نوشته عوض خلیفات، نشر وزاره التراث القومی و الثقافه سلطنه عمان که از کتاب الجواهر المنتقاة نقل کرده است.
[39] ابن سلام ابن اِباضی، بدء الاسلام و شرایع الدین، تحقیق قیرنر شقارس، بیروت: النشرات الاسلامیه، ١٩٦٨م، ص١١٦ - ١٠٨.
[40] علی یحیی معمر، الاِباضیه بین الفرق الاسلامیه، لندن: دارالحکمه، ٢٠٠١م ، ص٦.
[41] علی بن حسین ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، تحقیق مکتب التحقیق دارالاحیاء، بیروت: دارالاحیاء التراث العربی، ١٩٩٧م، ج١١، ص١٠٩.
[45] عوض خلیفات ، پیشین ، ص٧٩.
[47] محمد ابن سعد، الطبقات الکبری، تحقیق عبدالقادر عطا، بیروت: دارالکتب العلمیه، ١٩٩٧م، ج٧، ص١٨٠.
[49] احمد بن یحیی بلاذری، پیشین، ج ٢، ص٢٤٢؛ محمد ابن سعد، پیشین، ج٧، ص١٨١؛ شمس الدین ذهبی ، سیر اعلام النبلاء، تحقیق مأمون الصاغر وجی، بیروت: مؤسسه الرساله، ١٩٩٢م، ج٤، ص ٦٨١؛ اسماعیل ابن کثیر، پیشین، ج٩، ص١١٢.
[50] محمد ابن سعد، پیشین، ج٧، ص١٧٥.
[52]عمرفاروق، پیشین ، ص١١٤.
[53] عوض خلیفات، پیشین، ص٧٩.
[54] عمرفاروق، پیشین، ص١١٧.
[55] عوض خلیفات، پیشین، ص١٠٣.
[56] عمرفاروق، پیشین، ص١١٨.
[57] طبری ، پیشین ، ج٧، ص٣٧٥.
[58] عده علماء الاِباضیه، پیشین، ص١٥١.
[59] عوض خلیفات، پیشین، ص١١٩.