خلاصه: در این مینی سریال پنج قسمتی که به تهیهکنندگی مشترک اچبیاو و اسکای ساخته شده است، فیزیکدان هستهای اهل شوروی، ولری لگاسوف (با بازی جرد هریس)، معاون اول بوریس شربینا (با بازی استلان اسکارشگورد)، و فیزیکدان هستهای اولانا خومیوک (با بازی امیلی واتسون) برخی از افرادی هستند که سعی کردند از پخش شدن مواد رادیواکتیو در فاجعهی اتمی سال 1986 در نیروگاه اتمی چرنوبیل جلوگیری کنند.
همچنین بخوانید:
نقد سریال Narcos: Mexico
اگر بگوییم کریگ مزین و یوهان رنک “داستان حادثهی هستهای 1986، یکی از بدترین فجایع اتفاق افتاده به دست بشر، را بزرگنمایی کردهاند” — همانطور که خلاصهی اچبیاو میگوید — هم کاملا درست گفتهایم و هم به هیچ وجه حق مطلب را در مورد این سریال شگفتانگیز ادا نکردهایم.
نویسنده و کارگردان آن داستانی متاثرکننده از این واقعهی تاریخی ساختهاند که با دقت بالایی قربانی کردنها، تصمیمگیریها، و ابهامی که پیرامون فاجعهای که هیچکس نمیدانست چطور باید با آن کنار بیاید، را به تصور میکشد.
تمام آنچه که لازم است در مورد «چرنوبیل» بدانید، در اولین صحنهی آن رخ میدهد. پس از انفجار در نیروگاه اتمی چرنوبیل، ولری لگاسوف (با بازی جرد هریس) سر میز ناهارخوری در آشپزخانهی خود نشسته و اقرار خود را ضبط میکند — هم تلاشهایی که در جهت بازسازی شاهد بوده است، و هم مستنداتی دربارهی اینکه چه کسی مسئول بدنهی اصلی این واقعه است؛ در حالیکه در اتاق بغلی گربهاش روی کاناپه لم داده است.
این تصویر به خودی خود زیباست: تصویری که در آن لبههای تاریک در سیاهی شب ناپدید میشوند و اشیای مرکزی آن که پشمالو و خاکستری و قهوهای تیره هستند در هم میآمیزند.
لگاسوف خشمگین و مضطرب و خسته است. چه دلیل آن تشعشعات دردناک باشد، و چه گذر دردناک زمان، او به انتهای خط رسیده است، و این صحنه با مرگ دیگری که به لیست مرگبار از دست رفتههای چرنوبیل اضافه میشود، پایان مییابد.
از اینجا به بعد سریال به شب انفجار و ماجراهای بعد از آن فلش بک میزند، اما مزین و رنک مخاطبان را به لحاظ احساسی برای آنچه که در راه است، آماده کردهاند: قسمتهایی که در ادامه میآیند سخت خواهند بود.
«چرنوبیل» در توصیف متاثرکنندهی خود از آنچه که تشعشعات هستهای میتوانند بر سر بدن انسان بیاورند و تهدیدی که برای نسل انسان به همراه دارد، صریح است. مرگ بر سراسر این سریال سایه افکنده است، و در خطر بودن منافع شخصی به اندازهی منافع کشور به شدت احساس میشود.
اما اساس آن ترس فیزیکی نیست. هیچ چیز زرق و برقدار و جلفی در مورد روایت داستان این سریال وجود ندارد، و همواره احساس میکنید که فیلمسازان بر وقایع تاریخی تاکید میکنند تا مخاطبان بدانند این اشتباهات را هرگز نباید تکرار کنند.
در سطح ماهیتی بالاتری میتوان گفت «چرنوبیل» با استفاده از ابزار ترس و ارعاب از ذوب شدن هستهی نیروگاه اتمی، میخواهد هستهی روح انسان را واکاوی کند. بروکراتها، برخی دانشمندان، و مردم عادی در مواجهه به مرگ قطعی خودخواه و خودشیفته میشوند — واکنشهایی کاملا طبیعی که هیچکس از طرف خود یا عزیزانش ببیند. دیگران واکنشی بسیار قابل تحسینتر دارند. آنها داوطلبانه خود را فدا میکنند تا دیگران را نجات دهند، و یا به طور عمومی با سیاستمدارانی که با انگیزههای غلط تصمیمگیری میکنند، به مخالفت بر میخیزند.
مرگ یک متعادلکنندهی قوی است، و مزین هر چه شخصیتهای با جزئیات بیشتری میسازد تا داستان خود را روایت کند، بیشتر این موضوع محقق میشود.
هریس پس از نقشآفرینی سال گذشتهاش در مجموعهی «ترس» برای شبکهی ایامسی که آنطور که باید و شاید مورد توجه قرار نگرفت، حالا بار دیگر نقش رهبری را بازی میکند که افرادش را به دهان مرگی اندوهبار میفرستد. یک فیزیکدان هستهای احضار شده تا به کمیتهی بررسی شوروی مشاوره بدهد، لگاسوف بر اصول اخلاقی خود پایبند است و انگیزههایش روشن است. او هر چه افرادی را میبیند که اگر مسئولیت داشته باشد تصمیمات بد خواهند گرفت، مسئولیتهای بیشتر و بیشتری را میپذیرد.
استلان اسکارشگورد در نقش معاون اول شوروی به نام بوریس شربینا، مرد پیچیدهتری است. او که در ابتدا بیرحم و سنگدل به نظر میرسد، به مرور و با وقت گذراندن با لگاسوف حقیقت درونش آشکار میشود.
آنها ارتباطی جذبکننده و پر از پستی و بلندی شکل میدهند که برای مخاطب با اطلاعات ابتدایی از ماجرا، ایدهآل است. وقتی شربینا به جهتی حرکت میکند، لگاسوف به جهت دیگر میرود و تماشاگران میتوانند تمام جنبههای تصمیمهای آنها در تقابلها جنجالیشان را ببینند.
«چرنوبیل» برای همه نیست. حال و هوای مرگ در آن موج میزند، و تماشای بازگشت از یک فاجعهی غیر قابل تصور به حالت عادی میتوانند منزجرکننده باشد. (بهتر است «چرنوبیل» را در حین شام خوردن تماشا نکنید.) اما مزین و رنک شاهکاری در ترغیب مخاطب به این داستان پر از وحشت رقم میزنند. تمام لحظات آزاردهنده — از صحنهی گوشت فاسد شدهی بدن انسان گرفته، تا تصمیمهایی که با انگیزههای غلط گرفته میشوند — باعث درگیری بیشتر مخاطب با داستان میشود. «چرنوبیل» یک داستان اغراقشده است و از جنبههای مختلفی قابل تحسین است.
این مطلب برگرفته از نوشتهی بن ترورس در وبسایت ایندیوایر بود.
حالا به بررسی نظر سایر منتقدین میپردازیم:
اد بارک Ed Bark ؛ آنکل بارکی Uncle Barky
تماشای این سریال نشاطآور نیست. اما به لحاظ به تصویر کشیدن زمان و موقعیت، این مینی سریال پنج قسمتی موفقیت بزرگی به دست آورده است. مقاومت اولیهی مخاطب قابل درک است. این کالبدشکافی دلهرهآور فاجعهی 26 آوریل 1986 در نیروگاه اتمی چرنوبیل در پریپیات است.
کیث فیپس Keith Phipps ؛ تیوی گاید TV Guide
«چرنوبیل» هشداری است دربارهی اینکه وقتی حقایق علمی و برنامههای سیاسی در مقابل هم قرار میگیرند، چه کسی هزینهی آنرا میپردازد، چه دههها پیش آنطرف پردهی آهنی در نیروگاه اتمی باشد، و چه حالا و اینجا. برخی تصمیمهای اشتباه نیمهعمری دارند که قرنها به درازا میکشد.
متیو گیلبرت Matthew Gilbert ؛ بوستون گلوب Boston Globe
تماشای این سریال هراسآور است، و این تمجید بزرگی از طرف من به سازنده، نویسنده و تهیهکنندهی آن کریگ مزین و کارگردان یوهان رنک است. هیچ چیز در آن پی از گذشت دههها رنگ و رو رفته نشده است، هیچ اغماضی برای تماشاییتر کردن آن انجام نشده است. این داستان کابوسی است که به خوبی روایت شده است و با علم به این موضوع باید پای تماشای این سریال بنشینید.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
2