فیلم تئاتر «سیستم گرون هلم» The Grönholm method یکی از آثار علیرضا کوشک جلالی است که سال 93 به روی صحنه رفته است. «سیستم گرون هلم» نمایشنامهای به قلم جوردی کالچران است که جلالی مطابق همیشه خودش آن را ترجمه کرده است.
«سیستم گرون هلم»، قصه ساده اما جذاب و درگیر کنندهای دارد. بنیانهای جامعهشناختی و روانشناختی این نمایشنامه آن را به یک اجرای پیچیده تبدیل کرده است و جلالی بهخوبی توانسته است ظرافت و پیچش نهفته در این اثر را به اجرایش منتقل کند. جلالی با انعکاس لحن طنز نمایشنامه، تراژدی واقعی ارتباطات انسانی این نمایش را به بیننده نشان میدهد. در حقیقت، پشت قصه ساده و لحن شوخ این نمایش، یک تراژدی بهغایت غمانگیز وجود دارد که جلالی با هنرمندی بیننده را با آن روبرو میکند.
همچنین بخوانید:
فیلم تئاتر مانیفست چو – اعترافات خطرناک یک قربانی
ماجرای یک مصاحبه شغلی نامتعارف
«سیستم گرون هلم» از همان اکت و اولین پرده، شرایط نامتعارفی که قصه در آن اتفاق میافتد را بسط میدهد. چهار نفر برای مرحله پایانی مصاحبه یک شغل مهم در یک شرکت بزرگ و چندملیتی دعوتشدهاند. شرایط مصاحبه، نهتنها شبیه هیچ مصاحبه کاری نیست، بلکه بهشدت عجیب و غیرعادی است. چهار نفر همزمان در آزمونهای سخت روانشناسی و شرایط بحرانی قرار میگیرند، تا درنهایت فرد مناسب گزینش شود.
آنچه در نگاه اول از «سیستم گرون هلم» دریافت میشود، نگاهی انتقادی به مناسبات شغلی در محیط کاری است. رقابت، عطش قدرت و آرزوی پیشرفت، عملاً شرایطی شبیه زندگی انسانهای نخستین ایجاد کرده است. «سیستم گرون هلم» در دل یکی از بزرگترین شرکتهای جهان، فضایی با قانون جنگل ترسیم میکند. آنکسی زنده میماند که قدرتمندتر است. بیرحمی محض، عدم اطمینان و خلأ آرامش، در کنار مرگ عواطف انسانی، آن شرکت موفقی است که در «سیستم گرون هلم» تصویر میشود.
شرکتی که در «سیستم گرون هلم» میبینیم، برای همه محیط آشنایی از جنگلی که آن را محیط کار میخوانیم یادآوری میکند. «سیستم گرون هلم» نشان میدهد که ما، انسانهای معمولی، برای موقعیت بهتر، چگونه به جان هم میافتیم و غیرمعمولترین آدمهای ممکن میشویم. درنهایت هم نام این عطش قدرت وبرتری را بلندپروازی مینامیم و هرکس که آرزوهایش بهاندازه ما مهم نباشد زیر پایمان له میکنیم.
ازاینجهت است که «سیستم گرون هلم»، تبدیل به اثری میشود که مخاطب در همه جای دنیا میتواند با آن ارتباط برقرار کند. چراکه سیستمی قدرتمندتر پشت این هوسهای هولانگیز انسانی است. سیستمی که در تمام دنیا، فضای کسبوکار را برای افراد تبدیل به چنین جنگل بیقانونی میکند. این سیستم، پیام اصلی و پیچیدگی نهان متن «سیستم گرون هلم» است.
یک تراژدی مدرن
«سیستم گرون هلم» یک تراژدی کامل است. در تعریف کلاسیک،تم اصلی تراژدی ناتوانی انسان در مقابل تقدیر یا قدرت برتری مثل خدایان است. تراژدی هم ذات پنداری میآفریند و بیننده را در وضعیتی آمیخته از ترس و همدلی قرار میدهد. پایان تراژدی غمبار و همراه با نگونبختی قهرمان اصلی است.
«سیستم گرون هلم» هم دقیقاً این خصوصیات اصلی تراژدی را دارد. ناتوانی انسان در مقابل قدرتی برتر، اما غایب که سعی میکند او وزندگیاش را کنترل کند. این بار بهجای خدایان، سیستمی که افراد را برای انجام یک شغل انتخاب میکند قرار دارد. سیستمی که انسانها را وادار میکند مثل یک میمون سیرک یا عروسک خیمهشببازی به میل و اراده او حرکت کنند. سیستمی که حضور ندارد اما چشم و گوشش همهجا هست.
در سایه این سیستم است که انسانها هویت خود را گم میکنند و به نسخهای بدلی از خود تبدیل میشوند. این سیستم با انسان بهمثابه کالای مصرفی برخورد میکند. هرکس در هرجایی قابلحذف شدن است. هیچ انسانی ارزشی ورای مسئولیتش ندارد. یک سیستم سرمایهداری محض.
چنین سیستمی، از به جان هم انداختن آدمها سود میبرد. آدمها باهم برای جایگاه بهتر میجنگند، توهم قدرت میگیرند و فکر میکنند بر دیگران و اطرافیانشان کنترل دارند. حالآنکه خود این آدمهای قلدر و بیاحساس هم فقط ملعبهای در دست این قدرت بزرگتر هستند، رام و کنترلشده. به همین دلیل هم هست که در این شرایط دیگر قربانی وجود ندارد. قربانی همان جلاد است و جلاد، قربانی.
«سیستم گرون هلم»، بازنمایی مینیاتوری از چنین جهانی است. چهار فرد، که برای کسب یک پست باهم میجنگند. فردی که در میان اینها از همه بیاحساستر و حرفهایتر است و با حرفها و رفتارهای بیرحمانهاش، همه را میرنجاند و درنهایت این شغل را از آن خود میکند. درست درزمانی که او سرمست پیروزی خود است، زیر چرخدندههای این قدرت عظیم خرد میشود و چیزی جز یک شمایل درهمشکسته از او باقی نمیماند. او هم باوجود توهم قدرتی که دارد کاملاً مانند دیگر افرادی که قضاوتشان میکند، در مقابل سیستمی که آنها را دورهم جمع کرده است، ناتوان است. سرنوشت تلخ او نیز تائید دیگری بر تراژدی است که جلالی روی صحنه برده است.
کاراکترهای بیهویت
یکی از مهمترین شگردهای متن «سیستم گرون هلم» برای پرورش فضای موردنظرش، استفاده از تیپهای شخصیتی بهجای کاراکترهای واقعی و ملموس است. تماشاگر این نمایش هیچدانشی از شخصیتها به دست نمیآورد و هیچکدام از کاراکترها پرداخت نمیشوند. این چهار نفر فقط نشانههایی از تیپهای شخصیتی دارند که به گروههای اجتماعی بزرگی قابلتعمیم هستند. از سوی دیگر، همه اطلاعاتی که کاراکترها نسبت به خود ارائه میدهند، قسمتی از بازیشان است و دروغی بیش نیست.
دروغها در «سیستم گرون هلم» نقش مهمی بازی میکند. از یکسو، بیننده در مسیر روایت خیلی زود میفهمد که به هیچچیز نباید اعتماد کند. از سوی دیگر، بازی که چهار کاراکتر درگیر آن هستند به شیوهای پیش میرود که بیننده کاملاً درگیر میشود و همهچیز را باور میکند. درنتیجه غافلگیری به عنصری مهم در این نمایش تبدیل میشود. هر قدم، با یک غافلگیری مواجه هستیم که در پایان به یک غافلگیری بزرگتر ختم میشود.
برداشت علیرضا کوشک جلالی
جلالی بهعنوان مترجم این اثر، ارتباطی عمیق با متن اصلی برقرار کرده است. برداشت او دسته اول و شخصی است. جلالی با واردکردن مؤلفههای ایرانی به اجرای این نمایش، قصه تعمیمپذیر «سیستم گرون هلم» را برای بیننده ایرانی بیشتر از پیش قابلباور است. مجموعه گفتارها و نشانهها بهگونهای است که انگار نمایشی به قلم نویسندهای ایرانی درباره مشکلات یک جامعه ایرانی را تماشا میکنید.
همچنین جلالی با یک دکور مینی مال که فقط از چهار صندلی تشکیلشده است، تمرکزش را روی کنشهای روی صحنه میگذارد. بااینحال او از پرداخت جزئیات در آرایش صحنهاش هم غافل نشده است. همه عناصری که روی صحنه میبینیم در پیشبرد روایت نقش کلیدی دارند و بیننده را متقاعد میکنند که اکتی را در میان دفتری در یک شرکت تماشا میکند.
از سوی دیگر، طراحی حرکات بهگونهای است که هم هویتی به کاراکترها نمیبخشد و هم چینش کاراکترها و کنشهایشان را در مسیر قصه قرار میدهد. گاهی این چهار شخصیت، واقعاً چهار کارمند در جستجوی شغل هستند و گاهی چهار کودک که از بازی که در آن درگیر هستند لذت میبرند.
در میان بازیگران، رضا مولایی بسیار خوب ظاهرشده است. از ورودش به صحنه تا فروپاشی شخصیتیاش در پرده آخر، مولایی کاملاً بیننده را متقاعد میکند. سینا رازانی هم بهخوبی توانسته لحن کمدی خوبی چاشنی بازیاش کند. البته به نظر میرسد که رازانی کنترلی روی خندههایش ندارد، اما همین موضوع فضای غافلگیرکننده «سیستم گرون هلم» را باورپذیرتر میکند و مخاطب قانع میشود که او در میان این بازی واقعاً گیج شده است. امیرحسین رستمی، در مقام یک بازیگر تئاتر هنوز بهاندازه کافی پخته نشده است و گاهی صحنه تئاتر را با فضای جلوی یک دوربین سینمایی اشتباه میگیرد. الهام پاوهنژاد هم با فن بیان مناسب و اجرای خوب فراز و نشیب نقشش، مهره مناسبی به نظر میرسد.
درنهایت کارگردانی تلویزیونی این تئاتر که بر عهده بابک برزویه بوده است، به شیوهای است که هم حس تئاتر را به بیننده القا کند و هم نگاهی دقیقتر و نزدیکتر به او عرضه میکند. برزویه از گرفتن نماهای نزدیک یا تغییر مداوم نما خودداری میکند. اما در موقع مناسب زاویهای را بیننده عرضه میکند که میتواند کاملاً با بازیگر و احساساتش عجین شود.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
0