فیلمها شور و اشتیاق زیادی بهوجود میآورند، اما تاریخ سینما میتواند دلهرهآور باشد. برای طرفداران شروع به جمعآوری اطلاعات دربارهٔ بازیگر، کارگردان یا ژانر سینمایی، موردعلایقهشان میتواند کار دشواری باشد. گاهی یک پیشنهاد درست میتواند همه چیز را برای تازهکارها راحت کند.
با ما همراه باشید تا بیشتر با سازندهٔ مطرحترین فیلمهای دههٔ 60 میلادی یعنی ژان-لوک گدار آشنا شویم.
همچنین بخوانید:
ترتیبی پیشنهادی برای تماشای آثار وونگ کار وای
چرا کار دشواری پیش رو داریم
آشنایی با آثار اولیهٔ ژان-لوک گدار زمان زیادی میبرد: هر فیلمی که او بعد از فیلم مطرح «ازنفسافتاده» (1960) ساخته تا قدمهای قاطعی که نسبت به روایت سینمایی قراردادی در «تعطیلات آخر هفته» (1967) برداشته، ارزش دیدن دارد. گونههای مختلف ضروری و حتی عناوین کمتر متعجبکننده بخشی از اصالت موج نوی سینمای فرانسهاند که لحظات بیپروای سینمایی و فتنهانگیزی سیاسی در خود دارند. فرانسوا تروفو در سال 1954 و در مقالهٔ تاریخی به نام «گرایشی خاص در سینمای فرانسه» (A Certain Tendency in French Cinema) که در مجله سینمایی «کایه دو سینما» به چاپ رساند، برای اولین بار از عنوان «auteur» (لقبی برای یک کارگردان در جایگاهی ویژه با سبک و خلاقیت خاص خودش) استفاده کرد، اما این همکار جوان مخوف او بود که چنین خصلتی را به خوبی دارا بود.
همهٔ ساختههای گدار امضا و کاوش او از مضامین شخصی را با خود به همراه دارند. او در جستجوی ایجاد جنبشی در سینما و کارگردانی با بهرهبرداری از پتانسیلهای هنری و اجتماعی بود. شاید کنایههایی مثل “حقیقت سینما 24 فریم بر ثانیه است” و “تمام چیزی که برای ساخت فیلم احتیاج دارید وجود تفنگ و یک دختر است” کمی پوچ و سطحی به نظر برسند، اما این جملات علاقهٔ گدار نسبت به مدیوم موردعلاقه و اعتقاد راسخش که سینما میتواند چیزی بیشتر از یک سرگرمی واقعیتگریز باشد را نشان میدهد.
او یکی از کارگردانهایی است که بیشترین شرححالهای خودش را تهیه کرده است. فیلمهای او مملو از اشارههایی به فیلمها، کتابها، ترکیببندیها و نقاشیها و همینطور مردم، مکانها و آرمانهای سیاسی است که شخصیت و روان او را شکل دادهاند. جای تعجب ندارد که ریچارد رود منتقد گفته: “سینما به دو بخش قبل از گدار و بعد از گدار تقسیم میشود”. سوزان سانتاگ نویسنده و نظریهپرداز ادبی هم گدار را با پابلو پیکاسو و آرنولد شونبرگ به عنوان “قهرمانهای فرهنگی عالی زمان ما” مقایسه کرده و معتقد است گدار نه تنها یک دگراندیش است، بلکه او را یک “«نابودکنندهٔ» ژرفنگر سینما ” مینامد.
گدار میتواند به سادگی ما را به وحشت بیندازد، زیرا نمیتواند منتظر تماشگرهای منفعل بماند و مدام از آنها تقاضای صبوری و ذکاوت دارد. گدار در جایی گفته بود: “من خودم را یک مقالهنویس میدانم. تولید مقاله به شکل رمان یا رمانهایی به شکل مقاله: تنها به جای نوشتن، از آنها فیلم میسازم”. او همچنین کمی افشاگرانهتر اعتراف کرد: “من زیاد از داستانگویی خوشم نمیآید… ترجیح میدهم از نوعی تاپستری استفاده کنم، وجود پسزمینهای که بتوانم روی آن ایدههای خودم را نقشدوزی کنم”.
بنابراین بهترین راه برای شروع شناخت گدار پیش از سال 68، نکتهبرداری از روایت داستان و شخصیتها است، اما فراموش نکنید که توجه ویژهای روی تصاویر و تمها داشته باشید. به عنوان یک منتقد، گدار علاقهٔ زیادی به فیلم داشت. اما او در جشنواره کن 1960 اعتراف کرد که کمکم علاقهاش به سینما کمرنگ شده و مطرح کردن این موضوع خیلی جذاب است که او 55 سال گذشته را در حال جستجوی یک جایگزین خود-ساخته بوده است. تروفو در این برنامه ایمانش را نسبت به او از دست داد و گدار را به عنوان “یک تکه آشغال بر پایهٔ ستون” محکوم کرد. اما او خودش اعتقاد خودش را در جملهای در «آلفاویل» (1965) پیشبینی کرده بود: “تو از چیزی بیش از مرگ رنج خواهی برد. تو به یک اسطوره تبدیل میشوی”.
بهترین فیلم برای شروع ـ Breathless
شاید انتخاب «ازنفسافتاده» برای شروع شناخت بیشتر گدار که اولین فیلم او هم هست ایدهٔ ناخوشایندی به نظر برسد، اما گدار در جایی گفته بود: “یک فیلم باید شروع، میانه و پایان داشته باشد، اما ترتیب آنها مهم نیست”. درک این جمله و منظور گدار از آن (و واکنشی که نسبت به موضوعی داشت) با حفظ ترتیب فیلمها آسانتر است. بهندرت فیلم اول یک کارگردان توانسته چنین تأثیر جنجالی مثل این فیلم بر فرهنگ عامه داشته باشد. او در این فیلم قواعد سینمایی که کنار گذاشت و استفادهٔ جسورانهاش از جامپکات و فیلمبرداری روی دست بسیار رائول کوتار مورد توجه بسیاری قرار گرفت.
این فیلم مظهر سینمای شخصی است، اما همانطور که این فیلم به فیلمهای درجه ب استودیوی مونوگرام پیکچرز پیشکش شده، گدار احساس کرد که مجبور است یک پلات بیسروصدا از شخصیت ژان پل بلموندو و جین سیبرگ در فیلم تهیه کند. نتیجهٔ کار هم نوستالژیک و هم مدرن، هم هیجانانگیز و هم عجیب است. با این حال، این فیلم خبر از ظهور گدار به عنوان یک نابغهٔ بزرگ میداد.
فیلم بعدی چه باشد
فیلم دوم گدار، «سرباز کوچک» (1960) با این جمله شروع شد: “زمان عمل گذشته است. من بزرگتر شدهام. حالا زمان بازتاب فرا رسیده است”. تا 7 سال بعد، تقریبا تمام فیلمهایی که گدار میساخت دربارهٔ آنا کارینا، همسر و منبع الهام دانمارکیاش یا رابطهٔ متلاطمشان بود. گدار پیش از به تصویر کشیدن او به عنوان یک فاحشه در «گذران زندگی» (1962)، او را در نقش سید شریس در موزیکال رنگی بازنگریشدهٔ «زن زن است» (1961) به تصور کشید.
ریژیت باردو در «تحقیر» (1963) به عنوان بازیگر جایگزین او حضور داشت. اگرچه این فیلم نزدیکترین حدی بود که گدار به یک فیلم هالیوودی رسید، فیلمی بود دربارهٔ فریتس لانگ که سعی در مطابقت دادن ادیسه هومر با عقاید فیلمنامهنویس موفق میشل پیکولی داشت. کارینا بار دیگر بازگشت تا در یک کافه، مدیسون را با سامی فری و کلود براسر در فیلم جنایی «دسته جداافتادهها» (1964) به رقص در آورد. بعد از آن کارینا در فیلم دیگری که ادیتهای کامپیوتری در ژانر وحشتآور علمی-تخیلی «آلفاویل» (1965) ساخته شده بود حضور یافت تا پاریس آتی را نجات دهد.
زمانی که آنها فیلم «پییرو خله» (1965) را ساختند، ازدواجشان رو به جدایی میرفت. این فیلم پیکارِسک (picaresque؛ یکی از انواع ادبی که جد رمانهای امروزی محسوب میشود، رندنامه) ترکیبی از رد تجربی و اجتماعی-فرهنگی بود. اما همانطور که گدار در فکر پاریس و مارینا ولادی فاحشه در «دو سه چیزی که از او میدانم» (1967) غرق بود، هنوز به کارینا فکر میکرد. او در این فیلم خودش را گیر انداخت که با صدای بلند و در یک کلوزآپ طولانی از یک فنجان قهوه به فکر فرو رفته بود.
کدام فیلم را برای شروع انتخاب نکنیم
بسیاری از فیلمهای دشوارتر گدار در این دوره، شامل «سرباز کوچک»، «تفنگدارها» (1963) و «چینی» (1967)، دسترسی محدودی دارند. استثناهایی مثل «یک زن شوهردار» (1964) و دوئل دشوار «مذکر، مؤنث» و «ساخت آمریکا» 1966 که از «دوران جیمز باند و ویتنام» برای «فرزندان کوکاکولا و مارکس» تولید شده است نیز وجود دارد. ساخت فیلم قبلی با مطالعات فیالبداهه از روابط چهارتایی معمول با مصاحبههایی به سبک سینمای وریته (سینما-حقیقت؛ سبکی از فیلمسازی مستند) که تصویر کلی از فرانسه در میانهٔ دهه 60 را ارائه میدهد بوده و وامدار مستندسازانی مثل ژان روش و کریس مارکر است. روایت غیرخطی دمدمیمزاج در فیلم دوم بسیار مشهودتر است. با این حال، کارینا را در یک سرزمین عجایب سرسخت وارد یک بدبختی گیجکننده میکند. این فیلم که به نیکلاس ری و ساموئل فولر تقدیم شده، از یک تکنیک ویرایشی بیربط و تقریبا انتزاعی استفاده کرده که گدار را در پایان شاهکار غیرقابلدسترسش، «تعطیلات آخر هفته»، به درک حقیقت گفتهشده میرساند ـ “پایان فیلم. پایان سینما”.
این مقاله برگرفته از نوشتهٔ دیوید پارکینسون در سایت bfi.org.uk است.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
45