آنچه در قرآن کریم آمده عترت واجد است و آنچه عترت دارد در قرآن کریم هست؛ قبل از ورود در آن بخشی از نهج البلاغه، یک بیان نورانی امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) درباره صدیقه کبری (سلام الله علیها) است که آن را شایسته است ملّت بزرگ ما به وسیله شما علما و مبلّغان بدانند و آن جمله این است که وجود مبارک امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) در هنگام دفن صدیقه کبری خطاب کرد به قبر مطهّر پیغمبر (علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) این جمله را عرض کرد، این در خطبه 202 نهج البلاغه است؛ «أَمَّا حُزْنِی فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَیلِی فَمُسَهَّدٌ إِلَی أَنْ یخْتَارَ اللَّهُ لِی دَارَک الَّتِی أَنْتَ بِهَا مُقِیمٌ»؛ به حضرت عرض کرد تا عمر من به پایان برسد، داری که شما هستید به آنجا ملحق بشویم، این خصیصه ای است بین حضرت امیر و وجود مبارک حضرت رسول (علیهما السلام). وجود مبارک پیغمبر یک وقت فرمود: سخاوت یک شجره طوبایی است که اصل آن در بهشت در خانه من است و شاخه های او به خانه های مؤمنین می رسد. در جلسه دیگر فرمود: سخاوت یک شجره طیبه ای است که اصل آن در خانه علی بن ابیطالب است شاخه های پربرکتش به خانه های مؤمنین می رسد. به حضرت عرض کردند این دو حدیث هماهنگ نیست؛ چون شما در یک جلسه فرمودید اصل این درخت در خانه من است، در جلسه دیگر فرمودید اصلش در خانه علی است! فرمود: «دَارِی وَ دَارَ عَلِی وَاحِدَةٌ»؛ چرا؟ شما وقتی به آیه مباهله مراجعه می کنید می بینید وجود مبارک حضرت امیر به منزله جان پیغمبر تلقّی شده است: ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکمْ﴾؛ این ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکمْ﴾ نشان می دهد که اینها یک حقیقت اند. در جریان «حُسَینٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَینٍ» برای افراد توجیهات فراوانی بود که «حُسَینٌ مِنِّی» چون نوه من است؛ «أَنَا مِنْ حُسَینٍ» چون دین من به وسیله کربلای حسین زنده شد. بعد می بینیم که این تعبیر درباره امام مجتبی (سلام الله علیه) هم هست: «حَسَنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْه»، بعد می بینیم که بیش از همه و پیش از همه این بیان درباره خود حضرت امیر است: «عَلِی مِنِّی وَ أَنَا مِنْ عَلِی»؛ چرا؟ مبین همه اینها آیه مبارکه «مباهله» است که ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکمْ﴾. ما یک حقیقت هستیم، منتها در این نشئه کثرت در دو جا ظهور کردیم. شما یک حقیقت هستید در زیارت آمده که نور واحدی بودید، حقیقت واحد بودید، این چنین است؛ لذا فرمود: «دَارِی وَ دَارَ عَلِی وَاحِدَةٌ».
اینجا که وجود مبارک حضرت امیر در این خطبه می گوید تا خدا برای من داری را که در بهشت هست انتخاب کند، یعنی همان جایی که شما حضور دارید. بعد فرمود: «وَ سَتُنَبِّئُک ابْنَتُک بِتَضَافُرِ أُمَّتِک عَلَی هَضْمِهَا فَأَحْفِهَا السُّؤَالَ وَ اسْتَخْبِرْهَا الْحَال »؛ فرمود دخترت مهمان شماست به حضور شما می آید و گزارش جریان سقیفه و امثال سقیفه را به عرض شما می رساند و به اطلاع شما می رساند که امت اجتماع کردند که فاطمه را هضم کنند و حذف کنند. این بیان نورانی حضرت است در این خطبه.
مستحضرید که دلالت چند قسم است یک قسم بالمطابقه است یک قسم بالالتزام. دلالت بالالتزام این است که این لفظ را می گویند لازم این لفظ هم مثل مطابق اصلی آن حجت است؛ اگر گفتند این آتش است یعنی آتش است و می سوزاند. لازم نیست بگویند می سوزاند. آن لازمه این است. اگر گفتند این یخ است یعنی سرد هم هست. اگر گفتند این شخص قابل اقتداست؛ یعنی عادل هم هست. دلالت یا بالمطابقه است یا بالتّضمن است یا بالالتزام. یک وقت می گویند ابراهیم خلیل امت است، «کان إبراهیم أمة واحدة»؛ معلوم می شود که یک نفر کار یک کشور را می کند. یک وقت می گویند یک ملّت قیام کردند برای کوبیدن ابراهیم خلیل. این به دلالت التزام می فهماند که ابراهیم امت واحده است؛ چون اگر یک امت نباشد یک مملکت نباشد یک کشور نباشد، یک کشور که به جنگ او نمی آید. اگر گفتند یک ملّت قیام کرد برای کوبیدن زید، معلوم می شود که زید یک ملّت است، چون زید اگر یک فرد عادی بود، یک فرد عادی هم می توانست او را از پا در بیاورد.
اینکه صدیقه کبری (سلام الله علیها) را وجود مبارک حضرت امیر معرفی می کند فرمود امت جمع شدند تا فاطمه را هضم و حذف کنند؛ یعنی فاطمه امت است، چون اگر یک فرد عادی بود که لازم نبود یک امت قیام کند او را از پا دربیاورد. امت به وسیله سقیفه حضور پیدا کرد. آنها که اهل حَلّ و عقد بودند آنها جامعه را شوراندند و به هر حال اهل بیت را خانه نشین کردند. اینکه به پیغمبر عرض می کند: «وَ سَتُنَبِّئُک ابْنَتُک بِتَضَافُرِ أُمَّتِک عَلَی هَضْمِهَا»؛ یعنی «إن فاطمة علیها السلام أمة واحدة». آن وجود مبارک ابراهیم که «خلیل من همه بتهای آزری بشکست»، در بین رجال «کان أمة واحدة». صدیقه کبری در بین همه زن ها «کانت أمة واحدة». مریم در حدّ انجیل، قدرت اعجاز و مانند آن دارد. با مجموع عیسی دوتایی باهم یک آیت جهانی اند. فرمود مریم و ابن مریم ﴿آیةً لِلْعالَمینَ﴾، دو تایی. وجود مبارک فاطمه(سلام الله علیها) هم سطح قرآن است این طور نیست که در قرآن حقیقتی باشد فاطمه(سلام الله علیها) نداند، یا فاطمه (علیها السلام) کاری بکند و عملی داشته باشد سیره ای و سنتی و سریره ای داشته باشد که قرآن نگفته باشد؛ پس او همتای قرآن است. اگر همتای قرآن است اگر کسی که همتای انجیل است، الآن جهان را مسخّر کرده است شرق و غرب عالم به نام مریم است، مسیحیت توانست این مریم را به جهان معرفی کند، ما تنها به همین اشک و ناله اکتفا نکنیم، این وظیفه داخلی ماست.
ما یک سلسله وظیفه ملّی و محلّی داریم، این همه روضه خوانی های ماست که کار ماست سنّت ماست، پسندیده هم هست و ثواب قطعی هم دارد. یک سلسله کارهای منطقه ای هم که داریم که باید در سطح موحّدان عالم اهل بیت را معرفی کنیم. یک سلسله وظیفه بین المللی داریم. این سه قسم را قرآن کریم تبیین کرد. بزرگوارانی که سبک زندگی قرآن را تعقیب می کنید این مثلث را در نظر شریف داشته باشید. سبک قرآن در محلّی و ملّی، سبک قرآن در منطقه ای، سبک قرآن در بین المللی. حرف قرآن در جهان چیست؟ با کفّار چه حرفی می زند؟ با مشرکین و ملحدان که مدت ها پیغمبر با آنها گفتگو داشت، مبارزه داشت، می جنگید، صلح می کرد، چگونه زندگی می کرد؟ این سه بخش را ما الآن به برکت خون های پاک شهدا باید عمل بکنیم.
این زیارت ها درس است. بخشی از این زیارت ها حواستان جمع باشد مثل رسائل و مکاسب نیست که با هشت ده سال درس خواندن حلّ بشود! یک جان کَندن عمیق علمی می خواهد تا آدم «زیارت جامعه کبیر» را بفهمد؛ «بِکمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِکمْ یخْتِم»؛ اینها مثل رسائل و مکاسب نیست که با بنای عقلا و فهم عرف و لغت حلّ بشود. از آن حدّ خیلی باید بیاییم پایین، تا برسیم به زیارتی که درباره شهدا آمده؛ در پایان آن زیارت بگوییم خون شهید این قدرت را دارد که «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُمْ»؛ کشوری که خون داد پاک می شود. این را شما بزرگواران باید برای مردم تبیین کنید. خون خودش به حسب ظاهر ناپاک است، اما کاری می کند که از برف، تگرگ، باران، سیل و از دریا ساخته نیست. یک دریا آب را شما بریزید، آلودگی استکبار، استحمار، استثمار، استعباد را پاک نمی کند. آلودگی استکبار را فقط خون پاک می کند، «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُمْ». این همه شهدا که برکت ما هستند، ذوی الحقوق ما هستند، ولی نعمت ما هستند، ما در کنار سفره آنها هستیم، اگر درس و بحثی هست، اگر ترقّی هست، اگر تبلیغی هست به برکت این خون های پاک است، در پایان این زیارت ها عرض می کنیم، به ما آموختند بگوییم کاری که خون می کند هرگز باران نمی کند؛ «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُمْ».
قرآن کریم هم همین بیان پایان زیارت ها را تشریح می کند، کشوری که طیب است باید میوه طیب بدهد، این صغری را زیارت و سنّت و روایت مشخص می کند، کبری را قرآن کریم تبیین می کند، می فرماید: ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّیبُ یخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾ کشوری که پاک شد میوه پاک می دهد. میوه کشور پاک عقل است و علم است و داد. وجود مبارک صدیقه کبری در همین خطبه «فدکیه» که حتماً بزرگواران خطبه «فدکیه» را تدریس بکنید، مباحثه بکنید برای مردم تبیین بکنید، روشن بکنید؛ آن بخش هایی هم که هست آنها هم سرجایش محفوظ است، اما محور اصلی حرف علم باشد عقل باشد استدلال باشد. در همین خطبه «فدکیه» فرمود ما وحدت می خواهیم. کشور با وحدت و اتحاد حلّ می شود. اما اتحاد و وحدت سفارشی نیست با سخنرانی حلّ نمی شود. «وَ الْعَدْلَ تَنْسِیقاً»، عدل کشور را به هم مرتبط می کند عامل وحدت است و ما هستیم. «وَ طَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ وَ إِمَامَتَنَا أَمَاناً لِلْفُرْقَة» و ما هستیم. البته سفارش می کنیم تبلیغ هم می کنیم که اتحاد چیز خوبی است، اختلاف چیز بدی است؛ ولی با سفارش دل ها منسجم نمی شود. فرمود آنچه دل ها را منسجم می کند عدل است کلید آن به دست ماست. امامت است کلید آن به دست ماست. اینها در خطبه های نورانی حضرت است در خطبه «فدکیه». لذا وجود مبارک امیرالمؤمنین به پیغمبر عرض می کند یک امت جمع شد که فاطمه را از پا دربیاورد. اینکه اصل عملی نیست که لازمه آن حجت نباشد. این أماره است، این لفظ است، این دلالت است، این منطق است، لازمه آن هم حجت است. «وَ سَتُنَبِّئُک ابْنَتُک بِتَضَافُر»؛ یعنی اجماع. «بِتَضَافُرِ أُمَّتِک عَلَی هَضْمِهَا»؛ امت جمع شدند که فاطمه را خانه نشین کنند. پس معلوم می شود که فاطمه یک امت است، چون اگر یک فرد عادی بود که یک فرد عادی می توانست او را با قنفذ و امثال قنفذ خانه نشین بکنند. اینکه همه تصمیم گرفتند که اسرار سقیفه، اصحاب سقیفه، قبل و بعد آن، همه حواشی جمع شدند که فاطمه را خانه نشین کنند پس معلوم می شود که فاطمه امت است «کانت فاطمه علیها السلام أُمة واحدة».
این دلالت یا به مطابقه است یا بالالتزام، در بین مردان وجود مبارک خلیل حق به این لقب افتخار یافت که «کان إبراهیم أمة واحدة»، در بین زنان صدیقه کبری(سلام الله علیها) این لقب را می تواند داشته باشد که امت واحده است و شما بزرگواران در این ایام سوگ و ماتم و همچنین در ایام نشاط و میلاد آن حضرت که بیستم «جمادی الثانی» است، آن میلاد هم به اندازه همین شهادت این امت واحده را تبیین می کند. کتاب سالی درباره او، جوایز ادبی درباره او، بهترین کتاب درباره او، بهترین شعر درباره او، بهترین حماسه درباره او، بهترین هنر درباره او، بهترین نقاشی درباره او، جوان ها را؛ مگر جوان و نوجوان را شما توقّع دارید در حد نهج البلاغه چیز بفهمند؟ او در حدّ خاص خودش باید فاطمه(سلام الله علیها) را بشناسد. همان اندازه ای که برای فاطمیه در مراسم سوگ سهمی دارید و داریم، در بیستم این ماه که میلاد آن حضرت است داشته باشیم. به هر حال این امت واحده باید معرفی بشود. معرفی شدنش هم به نوشتن بهترین کتاب درباره اوست. خطبه «فدکیه» مگر می دانید این چه خطبه است. اگر کسی ادعا می کند که خطبه «فدکیه» را خوب می فهمد بیاید امتحان بدهد! این یک درس عمیق علمی می خواهد، اینکه با مطالعه حلّ نمی شود. یک خطبه چند سطری دارد که «لا من شیء خلق الأشیاء» که مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) در همان جلد اوّل کافی در جوامع توحید، اوّلین حدیث توحیدی که نقل می کند یک خطبه نورانی از حضرت امیر است که حضرت امیر بار دوم که عازم صفین بود، افراد را تجهیز کرد و یک خطبه غرّائی خواند. مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) با اینکه کم صحبت است در کافی، ایشان فقط حدیث نقل می کند، در آنجا چند جمله ای دارد، می گوید اگر تمام جن و انس جمع بشوند و در بین اینها پیغمبر نباشد هیچ کس نمی تواند به اندازه علی «بأبی و أمی» که پدرم و مادرم فدای او باد سخنرانی کند، بعد این خطبه را با آن عظمت شرح می دهد. آن نکته حساس این خطبه را کلینی در همین جلد اوّل کافی بیان می کند که چرا من می گویم اگر همه جمع بشوند «لَیسَ فِیهَا لِسَانُ نَبِی»، نمی توانند مثل علی حرف بزنند، آن شرح می دهد که در این خطبه چه خبر است؟ مگر حضرت چه گفته است؟ آن راز و آن شبهه ثنویه را نقل می کند، می گوید این شبهه ثنویه یک غده بدخیمی بود که دامنگیر همه متفکران بود و حضرت امیر حلّ کرد. حالا آن بحث طولانی دارد.
همان جمله ای که مرحوم کلینی می گوید مشکل اساسی را او حلّ می کند حلّ اساسی مشکل این جمله است؛ 25 سال قبل از اینکه علی بن ابیطالب(سلام الله علیه) این خطبه را ایراد کند، فاطمه زهرا(سلام الله علیها) این جمله را ایراد کرد در آغاز خطبه «فدکیه». اینها حواستان جمع باشد، اینها مثل کفایه نیست، که با یک روز دو روز درس حلّ بشود. می گویید نه! جلد اوّل اصول کافی را بخوانید و تطبیق بدهید که چرا کلینی می گوید اگر همه جمع بشوند همه جن و انس! همه جن و انس جمع بشوند و در بین اینها پیغمبر نباشد نمی توانند مثل این جمله علی حرف بزنند.
مرحوم صدر المتألهین در شرح اصول کافی این قسمت را که شرح می کند بر حرف کلینی صحّه می گذارد و می گوید کلینی درست گفته است؛ منتها کمبودی دارد و آن این است که ایشان گفته اگر در بین جمعیت پیغمبر نباشد نمی توانند، باید قید بیاورد، پیغمبر اولواالعزم نباشد؛ چون پیغمبر غیر اولواالعزم هم کار علی ساخته نیست. این یعنی چه؟ اینها با بنای عقلا و فهم عرف حلّ می شود؟! اینها همین طور غریب است! مظلوم است! متروک است! این خطبه «فدکیه» باید درسی بشود، رسمی بشود، استاد تدریس بکند، شما فضلا یاد بگیرید، خلاصه اش را آن مقداری که قابل انتقال به حوزه های عمومی است، در منابر در غیر منابر، در روزنامه ها برای مردم منتقل بکنید این می شود فاطمه.
بنابراین برای تبیین این مطالب بین ایام فاطمیه و ب بیستم «جمادی الثانی» که میلاد آن ذات مقدس است، این است که «کانت فاطمه علیها السلام أمةً واحدةً» که ـ إن شاءالله ـ به برکت خود آن ذات و اهل بیت(علیهم السلام) همه خواسته های جوامع اسلامی مخصوصاً شما بزرگواران به بهترین وجه برآورده بشود.
جناب شهریار خدا رحمتش کند، شاعر اهل بیت است، شاعر آیینی است، مورد علاقه است، طلب مغفرت می کنیم؛ اما او باید بداند که این جمله ای که گفته است بازگشت اساسی اش فاطمه است نه علی(سلام الله علیهما). اینکه فرمود:
به جز از علی که آرد پسری ابو العجائب ٭٭٭ که علم کند به عالم شهدای کربلا را
درست است اینها فرزندان علی هستند؛ اما از علی نبود، چون علی همسر دیگری داشت و آن محمد بن حنفیه آورد. درست است علی پدر است؛ اما چنین مادری می خواهد. باید می گفت «به جز از علی و فاطمه در عالم کیست که علم کند به عالم شهدای کربلا را». به جز از علی که آرد پسری ابو العجائب، حق این است «به جز از فاطمه که آرد پسری ابو العجائب؛ که علم کند به عالم شهدای کربلا را».
یکی از بزرگان و ادیبان خوش منظر ادبی گفت، مرحوم شهریار شعرهای خوبی گفته است، ولی یک بیت در آن غزل هماهنگ نیست. این را به شما عزیزان طلّاب که هم لباس هستیم عرض می کنم که با قناعت زندگی کنید و بدانید آن کسی که مسئول ماست دیگری است. مسئول همه ذات اقدس الهی است، اما آن مدبرات امری که مربوط به حوزه اند و ما را اداره می کنند یک فرشتگان خاصی اند انبیای مخصوص اند، ائمه خاص اند. به این بزرگوار گفتند که همه ابیات آن غزل خوب است در کدام غزل یک بیت سستی دارد؟ گفت آن غزلی که گفت «علی ای همای رحمت». گفتند همه ابیاتش خوب است، کدام بیتش مشکل دارد؟ ـ او هم جزء همشهری های مرحوم شهریار بود ـ گفت این بیتی که شهریار گفت:
برو ای گدای مسکین درِ خانه علی زن ٭٭٭ که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
گفتند این از بهترین ابیات این غزل است نقصی ندارد. گفت نخیر! این نباید این طور می گفت. گفتند پس چه طور باید می گفت؟ گفت
مرو ای گدای مسکین تو در سرای مولا ٭٭٭ که علی همیشه می زد درِ خانه گدا را
این علی است. ما در کنار سفره این هستیم.
مرو ای گدای مسکین تو در سرای مولا ٭٭٭ که علی همیشه می زد درِ خانه گدا را
ما که این لباس را پوشیدیم با او رابطه داریم. حواسمان جمع باشد جز از او، این چه بخواهیم چه نخواهیم در خانه ما را می زنند. چون آمدیم این لباس را پوشیدیم که آنها را معرفی کنیم، ما نیامدیم که حرف کسی دیگر را بزنیم. ما در فاطمیه از حرف اینها، در ایام محرم از حرف اینها، در صفر از حرف اینها، حرف اینها را می زنیم. ما حرف کسی را نمی زنیم.
مرو ای گدای مسکین تو در سرای مولا ٭٭٭ که علی همیشه می زد درِ خانه گدا را
آن قصه ها که معروف است. غرض این است که هم گدای مالی این خاندانیم و هم گدای علمی اینها هستیم. چه کسی رفت درِ خانه اینها چیزی بخواهد و بی نتیجه برگردد؟! اساس کار ما این باشد که علوم را از اینها بخواهیم، این همه شهدایی که دادند، این کشور طیب شد. اگر شما بزرگواران درخت طوبی نکارید، چه کسی باید بکارد؟ باور کنیم این حرف را، نه به عنوان احترام، باور کنیم که آنها ما را فراموش نمی کنند. جدّی بگیریم که آنها ما را فراموش نمی کنند. ما فرزندان آنهاییم. اگر گفتند «أبٌ علّمک»، ما شاگردان آنها هستیم. ما علم خود را از چه کسی یاد می گیریم؟ به هر حال یا مع الواسطه یا بلاواسطه از اینها یاد می گیریم. اینها اصحابشان را تربیت کردند این اصول اربعمأة را نوشتند به دست شاگردان بعدی رساندند، بعد به ما رسید. این «أبٌ علّمک» هم همین است.