ماهان شبکه ایرانیان

محبت، الفت و ادب، سبب رفع اختلاف و تفرقه

در شرح کلمات نهج البلاغه امام علی علیه السلام در پنجاهمین کلمه حضرت فرمود: «قُلُوبُ الرِّجَالِ وَحْشِیةٌ فَمَنْ تَأَلَّفَهَا أَقْبَلَتْ عَلَیهِ»؛ دل های مردم از یکدیگر فاصله دارد، تنها چیزی که این دل ها را جذب می کند الفت، محبت و ادب است. دل را با گِل و با طلا و با نقره و با آنها نمی شود خرید.

در شرح کلمات نهج البلاغه امام علی علیه السلام در پنجاهمین کلمه حضرت فرمود: «قُلُوبُ الرِّجَالِ وَحْشِیةٌ فَمَنْ تَأَلَّفَهَا أَقْبَلَتْ عَلَیهِ»؛ دل های مردم از یکدیگر فاصله دارد، تنها چیزی که این دل ها را جذب می کند الفت، محبت و ادب است. دل را با گِل و با طلا و با نقره و با آنها نمی شود خرید.

وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) بیاناتی داشتند، یکی از شاگردنشان گفت عجب جواهری ما از شما استفاده کردیم! چه جواهر خوبی فرمودید! حضرت فرمود: «هَلِ الْجَوْهَرُ إِلَّا حَجَر»؛ حیفت نیامد که این کلمات را به طلا تشبیه کردی؟ طلا یک سنگ زردی است، مگر طلا ارزشی دارد؟! چون کمیاب است واحد پول شد. این معارف بلند الهی را به طلا تشبیه کردی؟ از طلا کاری جز کار سنگ ساخته نیست. اما این بیانات دل سنگ را آب می کند، انسان را فرشته می کند با ملائکه محشور می کند کسی که جواب سؤال و سلام ملائکه را می دهد ملائکه با او مربوط هستند. بارها ملاحظه فرمودید. ذات اقدس الهی در سوره مبارکه «احزاب» همان طوری که بر وجود مبارک پیامبر(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) صلوات می فرستد، بر مؤمنین هم صلوات می فرستد. این دو تا آیه در همان سوره مبارکه «احزاب» است؛ یکی ﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکتَهُ یصَلُّونَ﴾، است که درباره آن حضرت است. یکی هم مربوط به شما مؤمنین است، فرمود: ﴿هُوَ الَّذی یصَلِّی عَلَیکمْ وَ مَلائِکتُهُ لِیخْرِجَکمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾. این کم مقامی نیست. خدا بر مؤمنین صلوات می فرستد، ملائکه خدا بر مؤمنین صلوات می فرستند، انسان با فرشته ها محشور است. فرمود: ﴿هُوَ الَّذی یصَلِّی عَلَیکمْ وَ مَلائِکتُهُ﴾. تفاوت دقیقی بین این دو تا آیه است که یکی مربوط به حضرت است، یکی مربوط به پیروان آن حضرت. وقتی ما می توانیم به جایی برسیم که ملائکه بر ما صلوات بفرستند چرا خودمان را ارزان بفروشیم؟ حضرت فرمود: حیفت نیامد که این حرف ها را به طلا تشبیه کردی؟ به سنگ زرد تشبیه کردی؟ «هَلِ الْجَوْهَرُ إِلَّا حَجَر».

دل های مردم را طلا و نقره جذب نمی کند، دل های مردم را ادب و دین جذب می کند و بس! هیچ چیزی نمی تواند دل های مردم را رام بکند. ممکن است ساکت بکند، ولی ساکن نمی کند. ما سکوت نمی خواهیم سکون می خواهیم، سکینت می خواهیم، آرامش می خواهیم. دل به غیر نام الهی نمی آرمد، آرام نمی گیرد؛ چون این دل آفرین با دل کار دارد.

فرمود: ﴿هُوَ الَّذی أَنْزَلَ السَّکینَةَ﴾؛ خدا سکینت را مثل سایر نورها باید نازل بکند. فرمود دل های مردم با ادب سکینت می گیرد، با عدل سکینت می گیرد، با عقل سکینت می گیرد. «قُلُوبُ الرِّجَالِ وَحْشِیةٌ فَمَنْ تَأَلَّفَهَا أَقْبَلَتْ عَلَیهِ».

یک بیان نورانی از رسول خدا(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) رسید که در کلمات ائمه (علیهم السلام) هم هست، فرمود: «عَجِبْتُ لِمَنْ یشْتَرِی الْعَبِیدَ بِمَالِهِ فَیعْتِقُهُمْ کیفَ لَا یشْتَرِی الْأَحْرَارَ بِحُسْنِ خُلُقِهِ». آن روزی که برده داری بود؛ فرمود من تعجب می کنم اینها مال می دهند بنده می خرند، اما ادب به کار نمی برند که انسان های آزاد را بخرند! ما به هر کسی که عادل باشد، عاقل باشد، ادب منظور این نیست که چگونه بنشیند، چگونه راه برود، عقل ادب است، عدل ادب است، پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) فرمود: «أَدَّبَنِی رَبِّی فَأَحْسَنَ تَأْدِیبِی»؛ خدا مرا خوب ادب کرده است؛ مرا عادل کرده، باتقوا کرده، نه بیراهه می روم نه راه کسی را می بندم. «أَدَّبَنِی رَبِّی فَأَحْسَنَ تَأْدِیبِی». «فَقَالَ: ﴿خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلینَ﴾»، ادب به این معناست. البته آداب ظاهری هم حُسن خود را دارد. فرمود تنها چیزی که دل های مردم را جذب می کند عقل است و ادب است و الفت دینی است و دیگر هیچ، «قُلُوبُ الرِّجَالِ وَحْشِیةٌ فَمَنْ تَأَلَّفَهَا أَقْبَلَتْ عَلَیهِ».

بعد در کلمه بعدی فرمود: «عَیبُک مَسْتُورٌ مَا أَسْعَدَک جَدُّک»؛ به هر حال انسان ممکن است لغزشی داشته باشد. غیر از معصومین خطای فکری و خطیئه عملی همه ما را تهدید می کند. نمی توانیم بگوییم ما نه مشکل علمی داریم نه مشکل عملی؛ هر دو مشکل را داریم. اما دو چیز مقدور ماست: یکی کم کردن این، یکی ترمیم این. تلاش و کوشش کنیم که کمتر اشتباه بکنیم، تلاش و کوشش کنیم که کمتر بیراهه برویم؛ این مقدور ماست. دوم اینکه اگر لغزیدیم فوراً توبه کنیم. این هر دو مقدور ماست. اگر ـ خدای ناکرده ـ در کم کردن آن خطا و خطیئه بی باک بودیم و در ترمیم آن دو غفلت کردیم، این مشکل هست. چه وقت آبروی ما را ببرد معلوم نیست. هیچ نباید بگوییم کاری که کردیم تمام شد. کاری که کردیم می افتد در خط تولید، حرفی که زدیم، خلافی که کردیم، زیرمیزی، رومیزی هر کاری که کردیم، مگر چیزی در عالم معدوم می شود؟! این حرفی که پشت سر دیگری زدیم، یا سخنی که گفتیم، عیبی که گفتیم، دل کسی را به درد آوردیم، این شده کار، این یک؛ این کار در خط تولید می افتد و اثری دارد، خودش فعلاً رخت بربست. آن اثر در خط تولید است، امر سوم را در بر دارد. مگر چیزی معدوم می شود؟! مگر چیز موجود در عالم معطل است؟! اصلاً فرض ندارد در نظام علّی چیزی بیکار باشد! این سنگی که در یک گوشه افتاده است این مرتّب دارد آن خاک را فشار می آورد بعد از دو سال می بینیم که یک گودی پیدا شده است! مگر می شود چیزی در عالم موجود باشد و بیکار باشد؟! تعطیل که در نظام هستی راه ندارد. حرفی که زدیم کاری که کردیم غذایی که خوردیم، مالی که بردیم، این در خط تولید می افتد. اثرش در دوم، دوم در سوم، سوم در چهارم؛ هر روز به ما می گویند جبران کنید توبه کنید، جبران کنید توبه کنید، جبران کنید توبه کنید! وقتی توبه کردیم، ما مادامی که در نظام طبیعت هستیم نظام، نظام «تبدیل السیئات بالحسنات» است، نظام «مغفرة السیئات بالحسنات» هست این نظام، نظام تبدیل است. شما می بینید بدترین کودها در همین زمین به بهترین گلها و میوه تبدیل می شود. این همه مشرکان و بت پرستان صدر اسلام بودند که اباذر و سلمان و مقداد شدند. پس می شود بت پرستی بشود موحّد ناب. توبه برای همین است. اینکه در سوره مبارکه «نساء» فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ یغْفِرُ أَن یشْرَک بِهِ وَ یغْفِرُ مَا دُونَ ذلِک لِمَنْ یشاءُ﴾، به استناد: ﴿لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً﴾، این ذنوب جمع است، با «الف و لام» هم آمده است، هیچ گناهی نیست که قابل بخشش نباشد؛ منتها در سوره «نساء» فرمود: شرک را نمی آمرزد؛ یعنی بی توبه. اینجا می فرماید شرک را می آمرزد، یعنی همه مشرکان با توبه موحّد شدند. الیوم هم همه ملحدان و مشرکان، هر ملحد و مشرکی بگوید: «أشهد أن لا إله إلا الله» و شهادت به رسالت بدهد، پاک است. ما تا نفس می کشیم در حوزه حرکت، تغییر، تبدیل و مانند آن هستیم. اما وقتی رخت بربستیم و نفس تمام شد «الْیوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَل» و راه توبه بسته است.

بنابراین ما تا دنیا هستیم جا برای تبدیل است، ـ خدای ناکرده ـ مؤمنی کافر می شود، ـ إن شاءالله ـ کافری مؤمن می شود. اصلاً توبه را برای همین گفتند. توبه مثل این است که کودی به پای درختی قرار بگیرد بشویم لؤلؤ لالا! بشویم میوه شیرین! اینجا جای تبدیل است. «یا مُبَدِّلَ السَّیئَاتِ حَسَنَاتٍ»، «إنک غافر الخطیئات»، «مبدل السیئات بالحسنات» و مانند آن. بنابراین فرمود این عیب هست. چه وقت رسوا می کند معلوم نیست. یک وقت رسوا می کند که راه برای توبه بسته است و انسان تقاضای مرگ می کند. فرمود تا نفس می کشی قبل از اینکه او تو را رسوا کن، این را تبدیل کن! می توانی به گُل تبدیل کنی! حالا اگر مرداری در جیب آدم است، قبل از اینکه آن مردار آدم را رسوا کند می تواند او را معطّر کند. فرمود وقتی که آدم می تواند توبه کند، بگوید خدایا آمدم، نه رو به قبله می خواهد، نه آب توبه می خواهد، نه لفظ می خواهد؛ البته «أستغفرُ الله» و اینها مستحب است، اما آن اراده تخلّلناپذیر خدایا! آمدم؛ او قبول می کند. آنچه اساس کار است انقلاب روحی است انقلاب فکری است، انقلاب قلبی است که برگردد. حالا نماز و اینها یک دستورات خاصی است که باید قرائت بکنیم و آن اذکار را بگوییم و اینهاست. اما توبه حالا رو به قبله نشستن و آب توبه خواستن و غسل توبه کردن، اینها جزء تشریفات است. آن اراده شکست ناپذیر که خدایا از گذشته پشیمان هستم! نسبت به آینده تصمیم قطعی دارم، آمدم، همین!

فرمود معلوم نیست که عیب، چه وقت آدم را رسوا می کند! چه بهتر که ما زودتر آن عیب را تصحیح کنیم، راه که برای ما باز است. از آن طرف هر سحر فرشته ها می گویند: «هل من تائبٍ؟ هل من داعٍ؟». کم نیست، اینها مأموران الهی اند. آیا کسی هست توبه کند، ما قبول کنیم؟ آیا کسی هست از ما چیزی بخواهد درها باز است. حوزه وقتی حوزه انقلابی و دینی می شود که صحیفه سجادیه درسی بشود، نهج البلاغه درسی بشود. در روز ده ها بخوانیم و بگوییم و بحث بکنیم که «طَلَبَ الْمُحْتَاجِ إِلَی الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ مِنْ رَأْیهِ وَ ضَلَّةٌ مِنْ عَقْلِه»،این بیان نورانی امام سجاد است در صحیفه. کسی از کسی چیز بخواهد چیزی بخواهد، این سفاهت است، ضلالت است. مخزن نزد الهی است، از آنجا بخواهیم. دیگران هم که مأموران الهی اند، او از هر راهی بخواهد تأمین می کند. «طَلَبَ الْمُحْتَاجِ إِلَی الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ مِنْ رَأْیهِ وَ ضَلَّةٌ مِنْ عَقْلِه »؛ روح بزرگواری به آدم می دهد، روح کرامت به آدم می دهد، دنبال این و آن بگردیم جلویش را می گیرد، این می شود روح تقوا.

آن دو تا کار را باید بکنیم؛ یعنی تا آنجا که مقدور ماست جلوی مشکلات را کم بکنیم، مواظب زبانمان، مواظب غذایمان باشیم. آن سخت است که انسان هیچ غفلتی نکند، بله سخت است؛ اما کم کردن هست و اگر کاری کردیم که رضای خدا در آن کار نبود فوراً توبه بکنیم؛ وگرنه این می افتد در خط تولید، اوّلاً؛ کجا سر در می آورد معلوم نیست، ثانیاً؛ فرمود تا آن روزی که وقت تو و سعادت تو ذات اقدس الهی آن را تنظیم کرده این عیب مستور است مهلت می دهند، و اگر ـ خدای ناکرده ـ این مدت تمام شد این عیبی که در خط تولید بود دفعتاً رسوا می کند آدم را. دیگر هیچ راهی برای ترمیم ندارد. «عَیبُک مَسْتُورٌ مَا أَسْعَدَک جَدُّک»، «جَدّ»؛ یعنی بخت. «تعالی جَدّ»؛ یعنی شئون، جلال، شکوه.

پنجاه و دوم: «أَوْلَی النَّاسِ بِالْعَفْوِ أَقْدَرُهُمْ عَلَی الْعُقُوبَةِ»؛ یک وقت است انسان می خواهد حق دین را حفظ کند، آن در اختیار خودش نیست، جا برای عفو نیست. اما کسی به انسان ستم کرده، بد گفته حق آدم را گرفته؛ این اُولی و سزاوارترین مردم به عفو کردن، قادرترین مردم به انتقام هستند. اصلاً عفو کفّاره قدرت است. ذات اقدس الهی زکات قدرت است، زکات قدرت در عفو کردن از دیگران است که اگر کسی نسبت به آدم بد گفت، آدم اصلاً به ذهن نیاورد. به هر حال راه جبران هست. کسی به ما بد گفته، بسیار خوب! می خواهیم فقط انتقام بگیریم یا می خواهیم بالا بیاییم؟ اگر ذات اقدس الهی «إن الله یحب الغفار، یحب العفوّ، یحب الکذا و یحب الکذا»، چرا محبوب خدا نشویم و با گذشت از دیگری؟ این راه دارد، این راه دارد!

فرمود عفو برکت الهی است، «خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلینَ»، این سه مطلب بود که حضرت فرمود: «أَدَّبَنِی رَبِّی فَأَحْسَنَ تَأْدِیبِی »؛ لذا وقتی که حضرت فاتحانه وارد مکه شدند، اباسفیان قدم می زد متحیرانه می گفت: «لَیتَ شِعْرِی بِأَی شَیءٍ غَلَبْتنِی»؛ ما سواره آنها پیاده! ما به سربازان خود کباب شتر می دادیم آنها خرما می دادند! ما دست سربازان خود شمشیر می دادیم آنها چوب داشتند! چگونه شد که آنها بر ما پیروز شدند در فتح مکه؟ «لَیتَ شِعْرِی بِأَی شَیءٍ غَلَبْتنِی»، همین طور که می گفت حضرت از پشت سر رسید دست روی دوش نحس اباسفیان گذاشت، فرمود: «بِاَللهِ غَلَبْتُک یا أَبَا سُفْیانَ»! بعد عرض کرد نظر شما در این مورد چیست؟ فرمود: «إذهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاء»، ما نیامدیم انتقام بگیریم. اسلام با این مانده است؛ لذا زینب کبری(سلام الله علیها) در مجلس شام فرمود: «یا ابْنَ الطُّلَقَاء»، این «یا ابْنَ الطُّلَقَاء» که زینب کبری در شام فرمود نتیجه فرمایش پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بود در فتح مکه که فرمود: «إذهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاء»، فرمود ای آزادشده های جدّ من! «أَ مِنَ الْعَدْلِ یا ابْنَ الطُّلَقَاء»غرض این که فرمود: «أَوْلَی النَّاسِ بِالْعَفْوِ أَقْدَرُهُمْ عَلی الْعُقُوبَةِ».

کلمه پنجاه و سوم این است که «السَّخَاءُ مَا کانَ ابْتِدَاءً [فَإِذَا] فَأَمَّا مَا کانَ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَحَیاءٌ وَ تَذَمُّمٌ»؛ سخا، عدل، احسان، همه اینها در بیانات نورانی حضرت است که یکی پس از دیگری روشن شده بود. این ﴿هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلاَّ الْإِحْسانُ﴾، معنایش این نیست که اگر کسی یک وقت به ما کمک کرد، ما هم به او کمک بکنیم. ما یک وقت در راه ماندیم، کسی مشکل ما را حلّ کرد، یا نیازی داشتیم مالی به ما وام داد که مشکل ما حلّ شد، جزای او این نیست که اگر او یک وقتی مشکل داشت ما مشکل او را حلّ کنیم، این می شود عدل، اینکه احسان نیست. اگر ما ماندیم او مشکل ما را حلّ کرد و اگر او ماند ما مشکل او را حلّ کردیم، این می شود عدل که خیلی پایین تر از احسان است. ما باید به او احسان بکنیم نه عدل. احسان این است که وقتی کار تمام شد، احسان آن کار ابتدایی است؛ یعنی ما هیچ حقّی نسبت به او نداشتیم. او در حال خطر ما را دریافت. ما بار اوّل که پاداش دادیم این عدل است. بار دوم اگر او گرفتار شد کسی نبود ما به سراغش رفتیم این می شود احسان. این احسان دوم جزای احسان اوّل است. آن کاری که قبلاً کردیم این عدل است. اینکه احسان نیست. ﴿هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلاَّ الْإِحْسانُ﴾، و ذات اقدس الهی هم در سوره «نحل» و امثال آن فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ﴾ گرچه احسان اصطلاحاً مقامی پیدا کرده است، این اصطلاح از بیانات نورانی خود آن حضرت درآمده، احسان به معنای انجام فعل حسن، این روشن است. احسان یعنی نیکی کردن به دیگری، روشن است. اینها معنای لغوی و عرفی آن روشن است. اما احسان را وجود مبارک حضرت در روایتی معنا کرده است که همان طوری که «لا تنقض» یک اصطلاح اصولی و فقهی شد، با همین جمله «لَا تَنْقُضِ الْیقِینَ أَبَداً بِالشَّک» احسان هم اصطلاحی شد برای بعضی از علوم. فرمود: «الْإِحْسَانُ أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ کأَنَّک تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَکنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یرَاک»؛ احسان به معنای کار خوب نیست، احسان به معنای انجام حسن نسبت به دیگری نیست. اینها معانی لغوی و عرفی احسان است. معانی سیر و سلوک احسان این است که انسان به جایی و مقامی برسد که گویا خدا را دارد می بیند، مقام «کأنّ» است. «الْإِحْسَانُ أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ کأَنَّک تَرَاهُ»، این مقام «کأنّ» را در اصطلاح بعضی از علوم می گویند مقام احسان. بالاتر از مقام «کأنّ» مقام «أنّ» است که وجود مبارک حضرت فرمود: «مَا کنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَه» آن حساب دیگری دارد، آن مقدور هر کسی نیست. ولی غالب فرمایشات حضرت امیر در نهج البلاغه همین مقام «کأنّ» است.

در همان جریانی که «صِفْ لِی الْمُتَّقِین»، حضرت دارد متقیان را معرفی می کند: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُعَذَّبُون». اینها گویا بهشت را می بینند! نه می فهمند، فهمیدن بهشت آن است که استدلال روزانه بحث های حوزوی است. بهشتی هست و جهنمی هست.

«خود هنر دان دیدن آتش عیان» این بزرگوار می گوید متکلم، حکیم گپ می زنند حرف دارند، می گویند به فلان دلیل جهنم حق است، به فلان دلیل آیه قرآنی جهنم حق است؛ بله، اینها «حق مما لاریب فیه» مثل دو دو تا چهار تاست. اما اینها حرف است.

خود هنر دان دیدن آتش عیان ٭٭٭ نی گپ دلّ علی النار الدخان

اگر کسی دود ببیند بگوید آتشی هست، بله این دارد گپ می زند. خدا عادل است، روز جزایی دارد، فلان آیه می گوید جزای جهنم، فلان روایت می گوید جزای جهنم، همه اینها «حق مما لاریب فیه»؛ اما چیزی در دست این آقا نیست. در آن خطبه «متقین» می فرماید اینها حکیم نیستند اینها متکلم نیستند، اینها سالک هستند، اینها در راه هستند. رفتند در یک برجسته جهنم را دارند می بینند. لذا هرگز تن به فساد نمی دهند. «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُعَذَّبُون »، این را می گویند مقام «کأنّ». این مقام «کأنّ» که در فرمایشات حضرت امیر است، ریشه آن در فرمایشات خود پیغمبر(علیهم آلاف التّحیة و الثّناء) است. فرمود شما می توانید این چنین باشید. این که مخصوص ائمه نیست. فرمود انسان که به آن مقام عفو رسید این است: «السَّخَاءُ مَا کانَ ابْتِدَاءً [فَإِذَا] فَأَمَّا مَا کانَ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَحَیاءٌ وَ تَذَمُّمٌ»؛ فرمود دو ننگ را شما بر کسی تحمیل کردید، مواظب باشید این سخا نیست: یکی بر خودتان یکی بر او. اگر کسی دنبال این بود که نیاز نیازمندان را بدون سؤال برطرف کند، ما نباید فقر اقتصادی داشته باشیم، فقر طبیعی در عالم هست، در عالم و در دنیا ممکن نیست، کسی جلوی فقر طبیعی را بگیرد. حتی زمان خود حضرت. فقر طبیعی این است که ما بچه داریم پیرمرد داریم، پیرزن داریم، بیمار داریم، از کارافتاده داریم، اینها فقر طبیعی است که نمی شود ما بگوییم عالمی داشته باشیم دنیایی داشته باشیم که کودک داخل آن نباشد، پیرزن نباشد، پیرمرد نباشد، مریض نباشد، افتاده نباشد اینها فقر طبیعی نباشد. اما فقر اقتصادی نباید داشته باشیم که کسی کنار سفره اش نان نباشد. این را ما موظف هستیم. فقر طبیعی لازمه این عالم است؛ آن می شود بهشت. ما عالمی داشته باشیم بچه کوچک نباشد، پیرزن نباشد، پیرمرد نباشد، مریض نباشد، وامانده نباشد، اینکه نیست.

فقر طبیعی لازمه این عالم است، اما هر کس در هر جا هست باید دستش به سفره اش برسد، فقر اقتصادی نباید داشته باشیم. این در نهج البلاغه این جمله هست آنها که تفسیر موضوعی برای نهج البلاغه نوشتند خیال کردند که این مسکین از القاب پیغمبر است. القاب پیغمبر را که از نهج البلاغه می خواهند استخراج کنند، یکی از آن القاب «المسکین» است؛ در حالی که این نیست. حضرت امیر فرمود: «إِنَّ الْمِسْکینَ رَسُولُ اللَّهِ»؛ یعنی این کسی که آمده از شما دارد سؤال می کند، او را خدا فرستاده است، مبادا ردّش کنی!

یک وقت است که گدای حرفه ای است که این را همه شما در مکاسب محرمه خواندید که این کسب، کسب حرام است؛ یعنی گدایی که وضع مالی او خوب است، در کوی و برزن و چهارراه ها و چراغ قرمز ایستاده و دارد گدایی می کند، این کسب او از کسب های محرّمه است که در مکاسب محرمه خواندیم؛ اما یک آبرومندی که گرفتار فقر اقتصادی است او به آدم مراجعه کرده، حضرت در نهج البلاغه فرمود می دانی این را چه کسی فرستاده؟ «إِنَّ الْمِسْکینَ رَسُولُ اللَّهِ»؛ خدا او را فرستاده در خانه شما. مواظب باش ردّش نکنی! این است که وجود مبارک امام سجاد اگر چیزی را به فقیر می داد یا دستش را می بویید، یا می بوسید یا بالای سر می گذاشت مثل حالت دعا. می فرماید قبل از اینکه این دستم به دست فقیر برسد به دست بی دستی الله می رسد؛ چون خدا قبول می کند. اگر او قبول می کند صدقات را، او ﴿یأْخُذُ الصَّدَقاتِ﴾ را، ﴿یقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ﴾ اگر او می گیرد؛ البته باید توجه داشت که این مربوط به فصل سوم است؛ یعنی مقام ذات منطقه ممنوعه است، صفات ذات که نامتناهی است و عین ذات است منطقه ممنوعه است؛ مقام فعل است، مقام ظهور است، مقام تجلّی است و مانند آن.

در این فصل سوم، گیرنده دست بی دستی خداست که ﴿یدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیدِیهِمْ﴾. لذا حضرت این را می بویید و می بوسید. باور داشت این آیه را، ﴿یقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ﴾. آن هم چه خدای بزرگی است! قبول را مستحضرید که با «مِن» استعمال می شود نه با «عن»! «یقبل منه، قَبِلَ منه» نه «قَبِلَ عنه»؛ برای اینکه این کلمه «عن» آن تجاوز را می رساند. حالا اگر شما بدهکارید، ده درهم بدهکار بودید، ولی دارید پنج درهم می دهید یا شش درهم می دهید، این «یقبل منه» نیست، «یقبل عنه» است؛ یعنی قبول می کند با تجاوز، آن پنج درهم را صرف نظر می کند. این طور نیست که ما هر چه که او بخواهد را ادا بکنیم تا او قبول بکند؛ نه، درصدی که بدهیم، بقیه را با گذشت قبول می کند. نفرمود «یقبل التوبة من عباده»؛ فرمود: ﴿یقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ﴾، این «مِن» و «عن» و اینها را گذاشتند برای همین حرف ها. یعنی «متجاوزاً عن عباده»؛ می گذرد. با گذشت قبول می کند؛ مثل بشر نیست که به هر حال آدم ده درهم بدهکار است باید ده درهم را بدهد. اگر اینجا به خدا ده درهم بدهکاریم، پنج درهم را دادیم این پنج درهم را به جای ده درهم قبول می کند، این خداست! آنجا هم «إِنَّ الْمِسْکینَ رَسُولُ اللَّهِ»، مسکین را او فرستاده است تا ببیند ما چه کار می کنیم.

«سخا» به چه می گویند؟ ما اگر مشکل این آقا را حلّ کردیم، این می شود سخا؟ خیر! فرمود اینکه سخا نیست. دو تا خطر را شما با این کار رفع کردید؛ این معامله است این سخا نیست؛ یکی اینکه او آبرو داده، یکی اینکه اگر ندهید جامعه تو را طرد می کند. تو بین دو خطر هستی، داری معامله می کنی؛ اینکه سخا نیست. سخا آن است که کسی از تو چیزی نخواهد، جامعه هم باخبر نباشد، مخفیانه مشکل دیگری را حلّ کنی. این بیان نورانی حضرت است فرمود: «السَّخَاءُ مَا کانَ ابْتِدَاءً»؛ کسی چیزی از ما خواست آبرویش را داد، این که سخا نیست و ما هم اگر ندهیم جامعه می فهمد که این شخص آبرومند چیزی از ما خواست و به او ندادیم، هم جامعه نقد می کند هم این شخص آبرو ریخت. ما دو خطر را پشت سر گذاشتیم، اینکه سخا نشد؛ این معامله است. فرمود سخا «السَّخَاءُ مَا کانَ ابْتِدَاءً [فَإِذَا] فَأَمَّا مَا کانَ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَحَیاءٌ»، یک؛ به هر حال ما خجالت می کشیم. «وَ تَذَمُّمٌ»؛ و زمام جامعه و عهده داری جامعه را هم پشت سر گذاشتیم، دو؛ اینکه سخا نشد. این حداقل کار است.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان