مقدمه
در بازنمایی گنجینه های تفسیری- تعبیری محمدرضا شاه، معنی و مفهوم شناسی بُعد استعاری سخنان شاه در قبال نیروهای مذهبی از جایگاه منحصر به فردی برخوردار است. آن چه درباره محمدرضا پهلوی باید مورد توجه قرار گیرد این است که مجموعه مشترکی از اصول و قواعد تعامل یا تمایز را در مواجهات رودررو برای بیان نظراتش در قبال نیروهای مذهبی به کار می گرفت. در این راستا با فرض این که همه انسان ها در گنجینه های تفسیری- تعبیری خود از بیگانه و دیگری، گنجینه های مشخصی دارند که از سرچشمه های متفاوت می جوشد؛ ما در این پژوهش با بررسی گفتارها و نوشتارهای محمدرضا شاه سعی کرده ایم تا شیوه ای را که محمدرضا شاه به تعریف و توصیف دیگری، که بخشی از آن مربوط به نیروهای مذهبی می شود را استخراج کنیم. چنان که مشخص است هر شخص، دیگری را در سمت گیری ها و جهت گیری هایی که نسبت به وی می گیرد توصیف می کند. آن چنان که در گفتارها و نوشتارهای محمدرضا شاه هویداست نیروهای مذهبی به مثابه بیگانه به کار گرفته می شود. با توجه به این امر، ما در ابتدای تحقیق در یک نگاه کلی تلاش کرده ایم تا نیروهای مذهبی به مثابه دگرِ ذهنی محمدرضا شاه را از گفتارهای او استخراج کنیم. برای انجام این کار در ابتدا دگرهای ذهنی شاه در مقوله های گروه های موافق و مخالف تقسیم بندی شدند، اما به دلیل آن که نگرش های ایدئولوژیک اهمیت بیشتری در این نوشتار دارد گروه های مخالف مورد تاکید واقع شدند. بنابراین در مقوله بیگانه هراسی بسامد واژگان مشخص که ارجاع به مذهب گریزی شاه می دادند مورد کاوش واقع گرفتند. با توجه به پژوهش های انجام گرفته آن چه که برای نویسندگان جلب توجه می کند؛ این است که محمدرضا شاه در گفتارها و نوشتارهایش هر کدام از متغیرهای زبانی مذهب گریزی را در جایگاه ویژه ای به کار می برد)منظور از متغیرهای زبانی، الفاظ و واژه هایی است که در نوشتار و گفتار نسبت به یک موضوع به کار می رود) که طرز تفکر شاه نسبت به نیروهای مذهبی را نشان می دهد. وی در برابر نیروهای مذهبی اقدام به گفتمان سازی می کند و با استفاده از کلمات و الفاظ مخصوص به خود شیوه ای خاص از تعریف و توصیف دیگران را در قبال نیروهای مذهبی بر می گزیند. شیوه ای که نشان می دهد نیروهای مذهبی در ذهن و زبان وی جایگاه ویژه ای یافته اند. با ترسیم واکنش های شاه به دو دسته رتوریک و استعاری براساس مدل وترل مشخص شد؛ که نیروهای مذهبی در کاربرد استعاری و گاهی در کاربردهای رتوریک لفاظی گونه وی جای می گیرند. به طور کلی شاه تا سال های دهه 40 شمسی نیروهای مذهبی را به مثابه بیگانه به شمار نمی آورده است و آن چه باید مدنظر قرار گیرد این است که با سخنرانی های روشنگرانه امام خمینی (ره) بود که نیروهای مذهبی به مقابله با سلطنت پهلوی برخاسته و این گروه ها به عنوان بیگانه ی شاه در کاربردها و متغیرهای زبانی شاه جا باز کردند.
الف- مبانی نظری
روانشناسی گفتمانی یکی از رویکردهای تحلیل گفتمان است و هدف آن انجام پژوهش های انتقادی است که با تجزیه و تحلیل مناسبات قدرت، دیدگاه های هنجاری را صورت بندی می کند (Potter& wetherell, 1992: 168). نقطه شروع رویکرد روانشناسی گفتمانی این است که همواره از طریق زبان به واقعیت می رسیم و به کمک زبان بازنمایی هایی از واقعیت خلق می شود که به هیچ وجه بازتابی از یک واقعیت از قبل موجود نیست. در این چارچوب فرض بر این است که گویندگان از محیط اجتماعی شان آگاهی دارند و بر گنجینه زبانی خود مسلط اند و می دانند که از چه صورت زبانی بهره گیرند. در این پژوهش به طور عمده از آثار جاناتان پاتر و مارگارت وترل در حوزه نظریه، روش و تحقیق های تجربی و روانشناسی گفتمانی بهره خواهیم برد. چرا که آثار این دو، نقش اساسی در گسترش این رویکرد داشته است. پاتر و وترل به جای گفتمان «گنجینه های تفسیری»را به کار می برند و بیان می کنند که گفتمان چگونه در ارتباط با کنش اجتماعی ساخته می شود، چگونه در تعامل اجتماعی درکشان از جهان را می سازند و این درک ها چه کارکرد ایدئولوژیکی برای حمایت از گونه های مختلف سازمان اجتماعی مبتنی بر مناسبات قدرت نابرابر دارند. پاتر و وترل گفتمان را هرگونه تعامل شفاهی و مکتوب، معانی، گفت گوها، روایت ها، تبیین ها، تفسیرها و لطیفه ها تعریف می کنند و با بیان اصطلاح گنجینه تفسیری تاکید می کنند که کاربرد زبان در زندگی روزمره انعطاف پذیر و پویاست. یک گنجینه تفسیری حاوی تعداد محدودی اصطلاح است که در چارچوب یک سبک و گرامر به کارگرفته می شوند. منظور از گنجینه تفسیری، خوشه های قابل فهم اصطلاحات، توصیفات و صنایع ادبی است که حول استعاره ها یا تصاویر روشن بیان می شوند. پاتر و وترل نیز از این روش به دنبال تحلیل محرک هایی هستندکه از طریق آن ها این گنجینه ها به صورت بازنمایی ای صحیح یا غلط برساخته می شوند و تحلیل می کنند که چگونه برداشت افراد از خودشان، تجربیاتشان و رخدادها به مثابه اموری یک دست، واقعی و پایدار تثبیت و چگونه تفسیرهای رقیب به نام تفسیرهای باطل و دارای سوگیری معرفی می شوند و به تفسیر تأثیرات ایدئولوژیک تفسیرهای افراد علاقه مندند (یورگنسن؛ فیلیپس: 1389: 179- 186). براساس تحلیل گنجینه های تفسیری در آثار مکتوب و شفاهی می توان نشان داد که مؤلفان یا مشارکت کنندگان در گفتمان چه برساخته گفتمانی از واقعیت در ذهن دارند و آن را در زبان روزمره به کار می گیرند.
ب- متغیرهای زبانی شاه درباره نیروهای مذهبی انقلابی
در نخستین مخالفت هایی که از سوی نیروهای مذهبی در سال های پایانی دهه 20 شروع شده و طی دهه 30 تکرار می شد، شاه را نگران نمی کرد. او توانسته بود آرا تعداد زیادی از آیات عظام را برای حمایت از خود جلب کند؛ در طول این سال ها شاه مخالفت چندانی با نیروهای مذهبی نداشت. اما دوران نخست وزیری امینی و پس از آن نخست وزیری علم، دور جدیدی از روابط که بیشتر تقابل و تضاد بود شروع شد. پس از مخالفت آیت الله خمینی (ره) و طرفداران ایشان با اصول انقلاب سفید، طرز برخورد شاه با روحانیون تغییر کرد. شاه هم چون فردی که وارد فضای جدیدی شده است، واژه هایی که به کار می برد که در نوع خود مثال زدنی بودند. استعاراتی که برای توصیفشان به کار می برد براساس اگرها و پیش فرض های ذهنی بود که بر زبان جاری می ساخت. آن چه درباره شاه باید گفت این است که او» عدول های راهبردی «را در گفتارها و نوشتارهایش به نمایش گذاشته و گروه های مذهبی را تهدید می کرد و هرگونه توهینی را نسبت به آن ها روا می داشت. (عدول های راهبردی به کارکردهایی اطلاق می شود که موجب می شوند شرایط حاکم بر تعامل به نحوی نظام مند و قابل تعبیر از وضعیت مورد انتظار خارج شود تا به واسطه آن تحقق برخی کنش های ارتباطی، گفتاری و رفتاری خاص هم چون تهدید و توهین ممکن شود) در این دوران بود که او طی نطقی که در همدان ایراد کرد؛ نیروهای مذهبی را برای اولین بار با صفت های خاصی وصف کرد. می گفت «دو قوه از پای نخواهند نشست [.]. یکی از آن ها ارتجاع سیاه یا هر کسی که مثل یک مرتجع سیاسی فکر می کند» او در این سخنان می خواست بیان کند که این گروه به دنبال عقب ماندگی ایران هستند. شاه طی سخنرانی 24 اسفند 1342 مخالفان مذهبی را ستون های پنجم وابسته به خارجی می دانست. در 19 خرداد 1342 نیروهای مذهبی را کسانی می دانست که برای کشورهای خارجی کار می کنند و وابسته به خارج اند. می گفت: «جای تأسف است که عده ای آلت دست خارجی شده و به ایجاد بلوا دست زدند ».
طرفداران آیت الله خمینی با هرگونه مماشات با رژیم شاه پس از خرداد مخالف بودند. اما شاه آنان را متعصبین و کهنه پرستان کشور و نیروهای ارتجاعی می نامید (پهلوی، 1348، ج 6: 5474). محمدرضا شاه معتقد است مخالفت هایی که در سال 1342 در مسیر انقلاب سفید روی داد نتیجه تحریکات روحانیون بوده است. از سویی دیگر محمدرضا شاه قصد داشت تا برای وصف مخالفان از واژه هایی بهره گیرد که در نزد ملت پایگاه اجتماعیشان را تضعیف سازد. آن ها را ستون های پنجم می نامید تا مردم احساس کنند آن ها در خدمت بیگانه اند. آن ها را مارکسیسم اسلامی می نامید تا بدبینی نسبت به دین مخالفان رژیم به وجود آید. او خود را مذهبی می دانست و با روایتی از مذهب که به دنبال دخالت در سیاست نبودند دوستی می کرد تا پایگاه اجتماعی خود را در بین مردم از دست ندهد.
پ- گنجینه فردی شاه
1- مذهب گرایی شاه
محمدرضا پهلوی در دهه های 1320 و 1330 که تهدیدات مختلفی از سوی حزب توده و طرفداران مصدق متوجه وی بود سعی می کرد خود را فردی مذهبی نشان دهد. هم چنین در صدد بود، از مذهب و سنت به عنوان یکی از منابع مشروعیت بخش به سلطنت بهره ببرد. شاه اقداماتی انجام داد که نیروهای مذهبی باورشان شد که محمدرضا شاه آن رویه مبارزه جویانه پدرش به مذهب را رها ساخته است. اولین اقدام محمدرضا شاه در راستای گرایش های مذهبی، بازگرداندن آیت الله قمی بود (میلانی، 1381: 114). هم چنین به دیدار آیت الله بروجردی زمانی که در بیمارستان بستری بود رفت و دست روحانیت و نیروهای مذهبی برای انجام امور مذهبی بازگذاشت. این ها اموری بودند که روحانیون را وارد فاز جدیدی برای فعالیت می نمود و این قشر را تقویت کرد تا در مقابل نیروهای بیگانه ای که به دنبال تجزیه ایران بودند، شاه با یاری روحانیت اتحاد ایران را حفظ کنند. (مقصود از نیروی بیگانه، چپ ها هستند).
شاه در گفتارها و نوشته هایش خود را فردی معتقد به امور مذهبی نشان می داد که همواره مورد توجه و مرحمت اولیای دین بوده و آنان وی را از دو حادثه بیماری و سوءقصد نجات داده اند (پهلوی، 1347: 97). شاه به زیارت اماکن مذهبی می شتافت؛ در مراسم عاشورا در مسجد سپهسالار و کاخ گلستان شرکت می کرد. هر سالِ نو به زیارت مشهد مقدّس می رفت. دوبار هم به زیارت خانه کعبه رفت. به انتشار قرآن مجید همّت می گماشت و مراسم سلام رسمی در روزهای عید سعید فطر، عید قربان، عید غدیرخم و مبعث برگزار می شد؛ شرکت می جست و بر این تصور بود که خداوند پشتیبان اوست (برژنسکی، 1362: 159).
با افزایش قدرت و تمرکز همه اختیارات در دست شاه، وی خود را موجودی برگزیده شمرد که به وسیله خداوند برای انجام رسالت نجات کشور انتخاب شده است. وی ادعا می کرد شخص وی و سلطنتش مورد تأیید و حمایت خداوند است و تا زمانی که خداوند مقرّر کرده هیچ اتفاقی برای او نخواهد افتاد (فالاچی، 1366: 337- 339). محمدرضا شاه در تمام طرح ریزی ها، برنامه ها و نقشه هایش نقش اسلام را اساسی، مقدس و مهم می دانست او می گوید: در تمام این طرح ریزی ها و نقشه ها، دو عامل می بایست به هر حال برای ما اساسی و مقدس باشد: یکی اتکا به اصول معنویت و اعتقادات مذهبی که طبعاً در مورد ما عبارت از مذهب اسلام است و دیگری حفظ آزادی های فردی و اجتماعی و حتی تقویت آن ها به طوری که از هر وقت دیگر در تاریخ ما قوی تر و بیشتر باشد، زیرا هر قدر هم پیشرفت مادی درخشان باشد، اجتماعی که در آن ایمان مذهبی و اصول معنوی و آزادی های فردی و اجتماعی وجود نداشته باشد؛ قابل دوام نیست و تازه در آن لطف و جاذبه ای نمی توان یافت. فکر می کنم اصولاً برخوردار نبودن از لذات معنوی و روحی خود ابتلا بزرگی است که برای کمتر جامعه ای قابل تحمل است (پهلوی، 1345: 20).
2- شاه و مناسک
از رهگذر پیچیدگی ها و ظرایف تعاملات محمدرضا پهلوی است که می توان درک درستی از رفتار او در برابر گروه های مذهبی دریافت. محمدرضا شاه که از همان ابتدای سلطنت خود را مذهبی می دانست، در گفتارها و نوشتارهای خود به گونه ای سخن می راند که می توان دیدگاه مثبت وی را در قبال نیروهای مذهبی مشاهده کرد؛ آن گونه که در دهه اول و دوم از طیف های مسالمت جو و مصلحت اندیش حمایت می کرد. او برپایی مراسمات مذهبی را آزاد گذاشته بود؛ روحانیت و نیروهای مذهبی به قدری آزادانه فعالیت داشتند که می توانستند شبکه گسترده، منسجم، شگفت انگیز و پیوند ناگسستنی با مردم ایجاد کنند. هم چنین خود را در میان گروه مذهبی می دید و در مراسمات و جشن های مذهبی حضور می یافت و می توان گفت در این دوران با مذهب همراه بود. خود را مورد عنایت خداوند می دانست و اعتقاد داشت که اگر خداوند او را حمایت نمی کرد در چندین سوءقصد جان داده بود. در این دوران می خواست با استفاده از گفتمانی اسلامی دیگر مخالفان را به حاشیه براند. اعتقاد پیدا کرده بود که خداوند او را در انجام امور همراهی می کند و مایل بود ایران را به دوران باعظمت باستان برساند و دوران کوروش کبیر را بازسازی کند. امّا برخلاف این باورش مجذوب آیین های ایران باستان شده بود که به دوران پیش از اسلام بر می گشت. با طراحی ایده تمدن بزرگ، دیگر اسلام را از بدنه حکومت به حاشیه رانده بود و مطابقت تصمیماتش با آیین های اسلامی برایش مهم نبود و رویه ای در پیش گرفت که با رفتارهایش متناقض می نمود. آن طور در گفتارهایش بارها خود را مذهبی می دانست اما در مقابل رویه ای غیراسلامی و سکولار در پیش گرفته بود. در این دوران شیوه رفتاری و گفتاری خاص در وجود او نمایان بود و سعی می کرد اسلام را با پیشرفت های مورد نظرش همسان سازد که این دو با همدیگر نمی ساخت. آن طور که گاه شمار شاهنشاهی را جایگزین تقویم اسلامی کرد و هم چنین آغاز آن را تاریخ قدرت یابی کوروش می دانست که به 2500 سال قبل بر می گشت. این تغییر آن قدر برایش مهم بود که تصمیم گرفت در سالگرد 2500 سال شاهنشاهی ایران جشن هایی برگزار نماید که پرخرج ترین جشن های تاریخ ایران به شمار می رفت. هم چنین در آن دوران بارها از دوران کوروش کبیر به عنوان نماد ایران یاد کرده بود که بنیان نخستین پادشاهی تاریخ را گذاشته است و خواهان بازیابی قدرت آن دوران بود. در مقابل مقبره کوروش چنان خودنمایی می کند و خود را مدیون کوروش می داند که تاریخ چنان ادای دینی را به یاد نداشت و خود را وارث آن می دانست. محمدرضاشاه همه مخالفان را با شیوه ای گفتاری خاص خود مورد خطاب قرار می داد و می خواست میان اسلام و غرب آشتی به وجود آورد و گفتمان پهلوی را بر عرصه سیاسی ایران حاکم کند. بنابراین اساس اسلام را مورد هجوم قرار داده بود و می خواست آیین ایران باستان را جایگزین آن سازد.
3- بافتار اجتماعی
بافت تعامل برخی از عناصری را که گوینده برای برقراری ارتباط به آن ها نیاز دارد فراهم می کند. عواملی را از بافت انتخاب می کند که مایل است در جریان تعامل آن ها را برجسته سازد. چنان که گوینده ممکن است بر تعامل یا تمایز خود با دیگری و یا بر تفاوت ها و یا تاکید بیش از حد بر واقعیتی نماید تا آن واقعیت برجسته گردد و یا گروه هایی را نسبت به خود غریبه بداند و یا دیگرانی را که درباره آن ها به گفت گو نشسته را نادیده انگارد و یا بخواهد بر وجود ارتباطی نزدیک یا خویشاوندی خود با برخی از اعضا گروه مخالف تاکید ورزد. کاربردهای زبانی محمدرضا پهلوی تحت تأثیر بافت اجتماعی ایرانیان قرار داشت و هم چنین از موقعیت اجتماعی وی نشأت می گرفت. آن چه در بافت زبانی محمدرضا پهلوی قابل کشف است کاربرد الگوهای منحصر به فرد برای تعبیر عناصر و عوامل موجود در تعامل است. محمدرضا شاه در دورانی به قدرت رسید که هیچ گونه تجربه حکومتی نداشت. کسانی او را به قدرت رساندند که خواهان روی کار بودن شاه عروسکی تحت سلطه بودند. محمدرضا شاه می دانست که پدرش با سرکوب، اختناق و خفقانی که به وجود آورد باعث جدایی حکومت از بدنه اجتماع شده بود. شروع حکومت محمدرضا پهلوی برای گروه های سیاسی و مذهبی مایه امید بود. محمدرضا شاه برخلاف پدرش چهره دیگری در مقابل روحانیت داشت. هم چنین در عرصه دخالت روحانیون در سیاست برخلاف پدرش به دنبال حضورشان در صحنه بود. اما در زمینه مدرنیزاسیون و تجددخواهی پیرو برنامه های پدرش بود. او روحانیون را متحدینی می دانست که جدای از حمایت از او در مقابل گروه های اجنبی و وابسته به مرام های خارجی از او حمایت می کنند.
اما با آغاز تجدد و مدرنیزاسیون، مذهب در نزد محمدرضا شاه نیز محلی از اعراب ندارد. اما نیروهای مذهبی به گونه ای مستتر به تشکیل شبکه ای به غایت گسترده دست زدند که در یک سر طیف مخالفان رژیم پهلوی و به قول محمدرضا شاه «اسلام گرایان رادیکال» و در سوی دیگر آن مشروطه خواهان بودند که به دنبال اجرای کامل قانون اساسی مشروطه بودند و می خواستند اختیارات شاه را کاهش دهند. آزادی هایی که برای نیروهای مذهبی به وجود آمد باعث شد نیرویی قدرتمند و منسجم مذهبی شکل بگیرد و با بحرانی که بر رژیم پهلوی سایه افکند محمدرضا شاه را از ارائه بدیلی که با اوضاع هم خوانی داشته باشد؛ ناتوان گذاشت و این باعث شد نیروهای مذهبی یکه تاز میدان سیاست ایران گردند.
ت- منزلت زبانی گروه های مذهبی در نزد شاه
متمایز ساختن منزلت اجتماعی در نزد اشخاص به گونه ای است که ممکن است گروهی در نزد فردی از منزلت اجتماعی بالا و پایین برخوردار باشد. در چنین موقعیتی شخص حاکم می کوشد از آن دسته متغیرهای زبانی استعمال نماید که برای گفت گو با افراد دارای منزلت آن گروه مناسب باشد و بدین طریق گروه های مقابل را متقاعد نماید نسبت به آنان از جایگاه بالاتری قرار دارد حتی اگر واقعیت امر غیر از آن باشد. با این تمهید گوینده مبنایی را برای مفاهمه در تعامل برقرار می سازد که براساس آن گروه های دیگر در منزلت اجتماعی پایین و گوینده در منزلت بالا قرار گیرد. از این منظر نیروهای مذهبی که در برابر شاه قرار می گرفتند به چند دسته ی مصلحت اندیش، مداراگرایان و انقلابیون تقسیم می شدند. از بین گروه های نامبرده گروهی که در ذهن و زبان شاه منزلت استعاری قابل مشاهده ای یافتند انقلابیون بودند. شاه کسانی را که با عملیات های انقلابی در پی سرنگونی رژیم پهلوی و تشکیل حکومت اسلامی بودند را مخالفان اصلی مذهبی می دانست. شاه اعتقاد داشت که با قدرت یابی این گروه اساس حکومتش متزلزل خواهد شد. اما گروهی که با منش مصلحت اندیشانه با وی رفتار می کردند را حامیان خود قلمداد می کرد. در زیر به صورت مبسوط تری به این گروه ها پرداخته شده است.
1- گروه مصلحت اندیش تأییدگرا
این گروه چنان که به نظر می آمد نیروهای مذهبی بودند که در ذهن شاه جایگاهی نیافته بودند؛ چرا که وی را تهدید نمی کردند و عکس العملی از خود نشان نمی دادند. این گروه تعداد قابل توجهی از آیات عظام را در بر می گرفت که غیر سیاسی بودند. رهبران این گروه کسانی چون آیت الله خویی نجفی، آیت الله احمد خراسانی و آیت الله مرعشی نجفی بودند. آن ها اعتقاد داشتند که باید از کار سیاست دوری کرد و به مسائل معنوی، تبلیغ کلام خداوند، تحصیل در حوز ه های علمیه و آموزش طلّاب پرداخته شود. در راستای این مواضع بود که محمدرضا شاه به دنبال اتحاد با این گروه از روحانیت بود و آن ها را متحدینی می دانست که می توانند در برابر مخالفانش مخصوصاً به گفته او «اتحاد سرخ و سیاه» منبع مشروعیت او باشند.
اما این گروه در میانه دهه 50 به دلیل تدوین و اجرای سیاست های نامطلوب توسط دولت که بازار و نهادهای دولتی را زیر سوال می برد و هم چنین از بی میلی مقامات دولتی در جلوگیری از آن چه انحطاط فزاینده اخلاق عمومی قلمداد می شد؛ ناراضی بودند. این عوامل باعث شد تمام گروه های مذهبی قبل از انقلاب، با آیت الله خمینی هم رأی شوند. پس از انقلاب اسلامی آیت الله خمینی در این باره می گویند: اکثریت عمده آخوندها تا دهه 1350 غیر سیاسی بودند. نه با شاه مخالفت می کردند و نه آشکارا پشتیبان او بودند. شاه تا همان لحظه آخر سلطنتش سعی می کرد این گروه را با خود همراه ساخته و از مخالفان مجزا کند.
2- گروه مبارز غیر انقلابی مداراگر
این گروه کسانی بودند که ذهن شاه را بیشتر از گروه انقلابی به خود جلب کرده بودند؛ چرا که شاه قصد کرده بود با ارائه سخنانی گروه مخالف انقلابی را از گروه مصلحت اندیش مجزا سازد. این حربه او هر چند در سال های اول دهه1340 کارساز بود امّا شاه واهمه داشت که اگر این گروه میانه رو به جمع انقلابیون بپیوندند در مقابل مذهب و جمع بزرگی از روحانیت قرار خواهد گرفت. در این راستا شاه می خواست مداراگران را به جمع مصلحت اندیشان نزدیک سازد. این گروه را می توان روحانیون مخالف میانه رو نامید. این گروه توسط آیت الله محمدرضا گلپایگانی، آیت الله محمد هادی میلانی در مشهد و از همه مهم تر آیت الله شریعتمداری در قم و آیت الله زنجانی در تهران رهبری می شد. این گروه گرچه در برخی از مسایل چون دادن به حق رأی زنان مخالف رژیم بودند؛ امّا ترجیح می دادند که هم چنان با شاه ارتباط داشته باشند؛ تا شاید با این شکل بتوانند سیاست های حکومت را تعدیل کنند و در حد امکان با نفوذ پنهانی از منافع حیاتی نهادهای مذهبی محافظت نمایند.
محمدرضا شاه این گروه را در پاسخ به تاریخ این گونه معرفی می کند: روحانیون طراز اول شیعه... با فکر ایجاد جمهوری در ایران مخالفت ورزیده و چنین اظهار داشتند که نظام شاهنشاهی در ایران عامل وحدت ملی و همبستگی اقوام مختلفی است که با ادیان مختلف متدیّن بوده، به زبان های مختلف سخن می گویند و تنها شاهنشاه است که می تواند اتحاد آن را تحقق بخشد (پهلوی، 1371: 26). این گروه خواهان سرنگونی رژیم پهلوی نبودند، بلکه خواستار اجرای قانون اساسی مشروطیت و بنابراین سلطنت مشروطه بودند. امیدوار بودند کمیته ای پنج نفری از مجتهدین تشکیل یابد تا قوانین مصوب مجلس را با شرع مقدس که در قانون اساسی آمده بود مطابقت دهند. امّا با تعرض حکومت به بازار و حوزه ها درهای امید به یاس بدل شد و شاه با شکل دادن حزب رستاخیز برای در دست گرفتن کامل تشکیلات و نهادهای مذهبی وارد عمل شد و موضع نیمه انفعالی این قشر میانه رو دیگر توجیه پذیر نبود.
3- گروه انقلابی تقابل گرا
این گروه در ذهن شاه به مثابه نیروهای مذهبی نبودند بلکه آن ها را از بدنه نیروهای مذهبی مجزا کرده بود و با توصیفات و استعارات زبانی مورد خطاب قرار می داد قابل توجه ترین این استعارات همان «ارتجاع سیاه » بود که پس از وقایع دهه چهل به این گروه نسبت می داد. این گروه شبکه ای غیررسمی و فعال در ایران به شمار می رفت که به دنبال شکل گیری تفکر سیاسی روحانیت بودند. در سال های ابتدای دهه 40 تئوریسین اصلی این گروه آیت الله خمینی بود و آیت الله منتظری نیز از شخصیت های بارز این گروه به حساب می آمد. این دو شخصیت به سازماندهی مخالفان رژیم می پرداختند و با مصوبات مجلس که با قوانین اسلامی مغایرت داشت مخالفت می کردند. آیت الله خمینی رهبر این گروه در تبعید به سر می برد و با دشواری کمتری می توانست با رژیم به مخالفت برخیزد. آیت الله خمینی طی بیانیه هایی که برای طرفداران خود در ایران می فرستاد مردم را به سرنگونی شاه ترغیب می کرد. ایشان هدف خود را ایجاد حکومت اسلامی، بدون وجود شاه می دانست (موسوی خمینی، بی تا: 80- 81 و 186).
شاه در برابر این گروه با حمله به مدرسه فیضیه و انتشار سرمقاله ای در روزنامه اطلاعات که روحانیون را به طور کلی و آیت الله خمینی را به ویژه به عنوان «مرتجعین سیاه و هم دست فئودالیسم، امپریالیسم و البته کمونیسم محکوم کرد » (اطلاعات، 17 دی ماه 1357) و بر اقدامات خود علیه روحانیت افزود. از سویی دیگر محمد رضاشاه بارها اقداماتی که علیه او صورت می گرفت را به گروه های «واپسگرا» و به تحریک آیت الله خمینی نسبت می داد. آیت الله خمینی را شخصیتی می دانست که با بیگانه در ارتباط بوده و هویت ایشان را زیر سوال می برد. ارتباط شاه با روحانیت پس از 1342 شکل متفاوتی به خود گرفت. با وقوع حادثه 15 خرداد 1342 محمدرضا شاه علیه نیروهای مذهبی سخنرانی کرد و آن ها را در کنار حزب توده عامل ایجاد شورش می دانست و از آن ها به عنوان مرتجعین یاد می کرد و آن ها را کسانی می دانست که مخالفان آزادی ملت اند چرا که این آزادی منافعشان را از بین می برد. می گفت: دو قوه از پای نخواهند نشست، چون در آزادی ملت ایران و رفاهیّت آن ها آن دو قوه مرگ خودشان را مشاهده کردند. یکی از آن ها ارتجاع سیاه یا هر کسی که مثل یک مرتجع سیاسی فکر می کند [... ] تجلّی روح مرتجعین سیاه را در روز پانزدهم خرداد در شهر تهران مشاهده کردیم (پهلوی، 1342: 172-180). شاه هم چنین طرفداران امام خمینی را تروریست و مارکسیسم اسلامی معرفی می کند.
ج- شکاف و اختلاف بر سر مفهوم دین
مجادله بر سر وجوه دین و رابطه آن با قدرت
میان شاه و نیروهای مذهبی تا اوایل دهه 40رویارویی مستقیمی صورت نگرفته بود. اما سیاست مدرنیزاسیون دولت به شدت موقعیت طبقات سنتی از جمله روحانیون را دچار چالش کرده بود و شروع تنش های خیره کننده میان نیروهای مذهبی و شاه بود که به سی وهفت سال سلطنت شاهانه پایان داد و به قول زونیس «شکست شاهانه» (زونیس، 1370: 185) شکل گرفت. شاه در 19 دی 1341 اصول شش گانه انقلاب شاه و مردم را بیان کرد و عنوان کرد این اصول را به عنوان پادشاه ایران و رئیس قوای سه گانه از طریق رفراندم به رأی مردم خواهد گذاشت. اما روحانیون با دو اصل اصلاحات ارضی و رأی زنان مخالف بودند و تنش میان شاه و روحانیت بالا گرفت. اما محمدرضا شاه که قادر به مقابله با تمام نیروهای مذهبی نبود پس از سال 1342 آن ها را در کلام خود تقسیم بندی کرد. در واقع شاه می خواست آن روایتی از مذهب را در ایران علنی سازد که جدای از سیاست و در حوزه شخصی بماند، به همین دلیل روحانیون و آیات عظامی که شاه را راهنمایی می کردند و در جریان امور سیاسی به دنبال حکومت مشروطه بودند را دشمن خود نمی دانست.
پس از قیام پانزده خرداد 42 مخالفین مذهبی زیادی علیه شاه به پا خواستند و گروهی شکل گرفت که شاه آن ها را «مرتجعین سیاه» (پهلوی، 1342: 172) نام نهاد. پس از تشکیل مؤتلفه اسلامی دو نیروی متخاصم، یعنی ارتش و ساواک و طرفداران شاه در یک سو و در سوی دیگر مخالفان شاه و طرفداران آیت الله خمینی در 15 خرداد رودرروی یکدیگر قرار گرفتند. اما شاه در این زمان از تفرقه ای که میان علما و نظراتشان در باب دخالت در سیاست بود بهره برد و توانست رژیم خود را حفظ کند. اما تندروی محمدرضا شاه در سرکوب مخالفان مذهبی باعث اتحاد بیشتر آن ها علیه رژیم شد و تدارکات روحانیون در برابر شاه منسجم تر می گشت.
پس از حوادثی که در ابتدای دهه 40 رخ داد و جهت گیری شاه را نسبت به نیروهای مذهبی تند کرد؛ امام خمینی تبعید شدند و چندین نفر از جمله نواب صفوی به شهادت رسیدند. گذشت زمان باعث شد تا شاه از سوی روحانیت احساس خطر نکرده و به تمجید از روحانیون میانه رو بپردازد، به گونه ای که چندین نفر از مروجین مذهبی در سال 1348 به دیدار وی رفتند. محمدرضا شاه در سخنرانی های خود از انقلاب سفید به عنوان اهرمی در مقابله با مخالفان استفاده می کرد و پس از قیام پانزده خرداد هرچند به آن ارجاع می داد اما در پایان این دهه دیگر نامی از مخالفت روحانیت در سخنان او دیده نمی شد و کسانی که با او مخالفت کرده بودن را بداندیشانی می دانست که تابع منافع خارجی هستند.
شاه با تبعید آیت الله خمینی به خارج از کشور احساس می کرد شیرازه و انسجام نیروهای مذهبی تندرو و مخالف رژیم از هم گسست. در پی این اقدام او سعی می کرد روحانیون میانه رو را به حمایت از رژیم دعوت کند. در سال 1355 در مصاحبه با الیویه وارن خبرنگار فرانسوی، شاه بیان می کند که خیالش از بابت روحانیون راحت است، چرا که دیگر اعتراضی چالش برانگیزی شکل نمی گیرد. شاه در جواب سوال الیویه که از دشواری های ملاها از او می پرسد می گوید: امروزه فکر نمی کنم که بتوان از دشواری حرف زد. شاید آن ها گه گاه زمزمه ای می کنند اما این کار هیچ عارضه ای ندارد. او معتقد بود که با تبعید امام دیگر روحانیون و نیروهای مذهبی مخالف چندان قدرت ندارند که بتوانند در برابر رژیم صف کشی کنند. شاه در پاسخ به این سوال الیویه که پرسید: و هیچ بخشی از جامعه روحانیت ایران پشت سر او [آیت الله خمینی[ نیست؟ این گونه پاسخ گفت: نه در اینجا هیچ کسی به او رجوع نمی کند. به جز تروریست ها، به اصطلاح مارکسیست های اسلامی هم گاهی نام او را به زبان می آورند فقط همین (پهلوی، 1355، ج 10: 8969).
د- کنش های ایدئولوژیک رژیم پهلوی
کارکرد اصلی و بنیادی ایدئولوژی تداوم و بقا قدرت سیاسی گروهی است که براساس رویکردی خاص بر جامعه ای حاکم گشته است. ایدئولوژی در پی توجیه حکومت است و نیز چارچوب ارزش ها و آرمان هایی را طراحی می کند که حکومت برای رسیدن به آن ها تلاش می نماید. ایدئولوژی ها با ارائه هویتی یک دست به افراد جامعه (ایگلتون، 1381: 3) به تولید و ارائه معانی و ارزش ها در زندگی اجتماعی می پردازد و مجموعه ای از اندیشه های نسبتاً منسجم و یکپارچه را در اختیار جامعه قرار می دهد، اندیشه هایی که به مشروعیت بخشیدن به قدرت سیاسی یاری می رساند (ریکتور، 1382: 32). ایدئولوژی را می توان سازواره ای دانست که ارکان دولت را به هم و دولت و جامعه را به یکدیگر پیوند می دهد و زمینه را برای طبیعی و ضروری بودن دولت مناسب و در نتیجه، بقای حکومت را تضمین می کند. عموم پژوهشگران، یکی از مشکلات اساسی دولت پهلوی را بحران مشروعیت آن می دانند (فوران، 1373: 152). برای رفع این بحران و متناسب ساختن ایدئولوژی دولت با شرایط و اقتضائات جدید رژیم پهلوی، دست به ایجاد یک ایدئولوژی زد که نویسندگان وابسته به رژیم آن را «پهلویسم» نام نهادند (هنرمند، 1349: 39). طرح اصول انقلاب سفید و ارائه لایحه اصلاحات ارضی با مخالفت هایی روبرو می شود و شاه که تا قبل از آن رابطه مناسبی با نیروهای مذهبی داشت دولت خود را با همین ارتباط مشروع می دانست. امّا شورش های دهه 40 بین رژیم و شاه فاصله ای انداخت که رژیم به اجبار دست به تغییر ایدئولوژی زد.
با این تحولات بود که شخص شاه مهم ترین ایدئولوگ سیاسی پس از قیام 42 شد. رژیم در پی ایجاد ایدئولوژی همسان با تغییرات بود و عناصر مشروعیت بخش سنتی را با عناصری نوین جایگزین کرد و پهلویسم شکل گرفت. پهلویسم بیانگر ایدئولوژیک بودن رژیم پهلوی است که بر نظامی از باورها در قالب افکار و عملکردهای دستگاه حکومتی متجلّی می گشت... پهلویسم می خواست عناصر ایران باستان در تاریخ شاهنشاهی را با ایران اسلامی و عناصری از سوسیالیسم و لیبرال دموکراسی غربی ترکیب کرده و در قالب جدیدی ارائه کند. شاه و اعضا دولت اعتقاد داشتند که پهلویسم با ترکیبی ساختگی از هر نوع ایدئولوژی دیگری در دنیا برتر است. شاه انقلاب سفید را رکن اساسی ایدئولوژی خود می دانست. هر چند مقدمات آن از خارج بر شاه تحمیل شد؛ امّا شاه توانست آن را با عناصری از فرهنگ ایرانی ترکیب کرده و ابتکار عمل را در دست بگیرد (پهلوی، 1345: 22) و به هنگام صحبت از انقلاب سفید از آن با عنوان هایی چون «انقلاب ما«، «فلسفه من» و «فلسفه اجتماعی من» نام می برد (شاعری، 1350: 20). انقلاب سفید راهی بود که جامعه ایرانی را از «وضع ناگوار قرون وسطایی» بیرون می آورد (پهلوی، 1345: 43) و به عصر رنسانس و تمدن رهنمون می شد. شاه اعطای اسناد مالکیت به دهقانان را دادن اسناد آزادی دهقانان از چنگال ظلم، ستم و استثمار می داند)پهلوی، بی تا: 5806). هم چنین وی، اعطای حق رأی به زنان را «برطرف کردن آخرین ننگ اجتماعی و پاره کردن زنجیری می دانست که نیمی از کشور را در خود محصور کرده بود (علم، 1372: 108). به همین دلیل شاه از نیروهای مذهبی حمایت می کرد و با دین به رویارویی مستقیم نپرداخت و سعی می کرد آن را تحت کنترل بیاورد... دولت پهلوی سعی می کرد نسخه ای محافظه کارانه و غیر سیاسی از تشیع را که بر توافق اسلام با سلطنت تا کید می ورزید نشر و اشاعه دهد، هر چند نهایت ایده آل وی، ساختن جامعه ای سکولار مبتنی بر الگوهای غربی بود که در آن دین از حوزه عمومی به حوزه های خصوصی و فردی عقب بنشیند. شاه در پی آن بود تا هویت های پراکنده در ایران را تحت لوای ایدئولوژی پهلویسم متحد سازد و هویت ملی واحد ارائه کند. این هویت ملی، در مقابل اسلام و هویت اسلامی، کانون گفتمان مدرنیسم پهلوی را تشکیل می داد (بشیریه، 1382: 19- 20).
در هویتی که در دهه های 40 و 50 برای ایران طراحی می شد دین اسلام نقشی اساسی نداشت و حتی در قرائت های رسمی و نیمه رسمی، دین اسلام نه تنها خدمتی به ایرانیان نکرده بود، بلکه عامل نابودی علم و تمدن ایرانی محسوب می گردید (صفا، بی تا: 31- 33). شاه در مسیر مدرنیزاسیون مانعی جدی چون دین و روحانیت را می دید و تصمیم به تضعیفشان گرفت. در سال های آغازین دهه 50، سیاست اسلا م زدایی رژیم پررنگ تر شد که در قالب بخشنامه های درون سازمانی شکل می گرفت. نمونه بارز آن حجاب دختران و زنان بود. در دهه 40 تبلیغات علیه حجاب آغاز شد که شاه در رأس آن قرار داشت. به خاطر مخالفت و مقاومت روحانیون در برابر اصلاحات و سیاست های دولت، بیش از پیش کینه و دشمنی شاه متوجه آن ها شد و در بسیاری موارد، آن ها را مورد حملات شدید قرار می داد (علم، 1372، ج 5: 48 و 426).
ه - گنجینه ارتباطی (1320 تا 1357)
ارتباط گر ماهر باید بتواند با ارزیابی تمامی عوامل موثر در ارتباط، الگویی منظم و منسجم برای بیان آن چه در ذهن دارد و می خواهد بر زبان جاری سازد، طراحی نماید. ارتباط کارآمد موجب می شود در باورها یا تصویر مربوط به متغیرهای مستقر در بطن نظام ارتباطی فرهنگی تغییر ایجاد گردد تا بر این اساس امر ذهنی را به امر عینی بدل سازد. این گونه تصویرسازی ها و بیانات زبانی در گفتارها و نوشتارهای محمدرضا شاه دیده می شود. محمدرضا شاه در مقاطع مختلف سلطنت خود برخوردهای متفاوتی با روحانیت داشته است. این مقاطع را می توان در سه دوره مختلف مورد بررسی قرار داد:
1- دوره اول (1320 -1332)
از شروع سلطنت محمدرضا شاه در سال 1320 شروع و تا کودتای 28 مرداد 1332 را در بر می گیرد. فقهایی چون شیخ مفید، شیخ طوسی، محقق حلّی و علّامه حلّی در ازای عدالت و اخلاص سلطان، قدرت حاکم را به عنوان قدرت مشروع شناسایی می کنند و اوامر وی را مطاع می دانند (عنایت، 1389: 297). اکثریت علما بر این اعتقاد بودند که ولایت سیاسی از ولایت شرعی جداست، ولی می بایست تحت سایه ولایت شرعی عمل نمایند (جعفری هرندی، 1379). پس اطاعت و آمریّتی مشروع است که با تعالیم اسلامی سازگار باشد (مطهری، 1354: 55). محمدرضا شاه با توجه به این گونه آرا خود را به بدنه روحانیت متصل می کرد. این دوره را می توان دوره آزادمنشانه رژیم پهلوی نامید؛ چرا که خفقان رضاشاهی تمام شده بود و دوره خودکامگی محمدرضا شاه هنوز شروع نشده بود و محمدرضا شاه هنوز آن چنان قدرت نگرفته بود که بتواند مجزا از روحانیت و مذهب به اداره امور بپردازد. او که مشروعیت خود را از دین می گرفت در نتیجه برای بقا نیازمند حمایت روحانیون و نیروهای مذهبی بود. در این دوره شاه خود را حامی مبانی اسلام می دانست و به واسطه معطوف شدن عمده توجه شبکه های امنیتی شاه به مقابله با کمونیسم و ناسیونالیسم، نیروهای اسلامی فرصت مناسبی برای گسترش یافتند (میلانی، 1381: 138). چنان که اشاره شد شاه در سخنانش، خود را مذهبی می دانست و مورد تایید روحانیت بود، در این دوره هیچ گروه مذهبی را مخالف خود نمی دانست و می خواست با همراه کردن روحانیت با رژیم بر فعالیت های پنهانی حزب توده فائق آید و ضمن احترام به ساحت روحانیت و تسلیم در برابر آرا و افکار و نصایح مراجع دینی متقابلاً از ایشان تایید دریافت می کرد (رحمانی، 1389: 113 -131). در این دوره رابطه شاه با نیروهای مذهبی متشنج نشده بود.
2- دوره دوم) 1332- 1341)
این دوره پس از کودتای 1332 را در بر می گیرد. در این مقطع زمانی شاه گاهی برخی از روحانیون را از جمله آیت الله کاشانی را به دست داشتن در قدرت یابی مصدق متهم می کرد؛ امّا هم چنان ارتباط خود را با نیروهای مذهبی حفظ می کرد. در این دوره به دلیل سوءقصد سال 1327 و مشکلاتی که در سال 1332 پیش روی حکومت محمدرضا قرار گرفت باعث شد شاه از شیوه آزادمنشانه دوره قبل کناره گرفته و به بهانه سرکوب مخالفین و سامان دادن به اوضاع متشنج پس از کودتا، به سوی تمرکز قدرت گراید. با ایجاد فاصله بین نیروهای مذهبی به ویژه آیت الله کاشانی شاه قدر این فرصت را نیک دانست و با نزدیک شدن به نیروهای مذهبی، مصدق را منزوی ساخت؛ از این پس رابطه شاه با نیروهای مذهبی رو به گرمی رفت. امّا انتخاب ثریا اسفندیاری برای ازدواج از سوی شاه، خشم نیروهای مذهبی را به همراه داشت. چنان که مایل نبودند شخصی مسیحی و با فرهنگ اروپایی همسر شاه ایران باشد و این رابطه شاه و روحانیت را مخدوش ساخت.
اما از سویی دیگر آیت الله بروجردی که خطر اصلی را سلطه انگلیس می دانست؛ خواهان حضور شاه که ایران را موقتا ترک کرده بود شد. روحانیون نیز خواهان بازگشت شاه به ایران و از سرگیری حکومت بودند؛ اما اتفاقی رخ داد که این رابطه را زیر سایه خود می گرفت و آن تصمیم شاه برای سرکوب هر نوع مخالفتی بود. پس از کودتای 28 مرداد 1332 شاه تصمیم گرفته بود هرگونه نیروی مخالفی را از بین ببرد. با سوء قصدی که به جان حسین علاء شد، شاه دستور داد تا رهبران این تشکیلات را بازداشت کنند؛ در میان بازداشت شدگان آیت الله کاشانی، نواب صفوی، خلیل طهماسبی دیده می شدند.
مخالفت علما هم چنین با توسعه یک فرهنگِ غرب گرا و ستایش شاه از ایران پیش از اسلام بود؛ که از سوی برخی علما و از جمله آیت الله خمینی محکوم شد. شاه در پاسخ با این اقدام نیروهای مذهبی عده زیادی از آن ها را به مناطق محروم کشور تبعید کرد. اما اختلافات شاه و روحانیون به اینجا ختم نشد. لیکن مراجع تقلید آن زمان سعی می کردند با رژیم پهلوی برخورد مستقیم نداشته باشند؛ اما شاه رانیز به حال خود رها نمی کردند تا اصول و مبانی اسلام و مفاد قانون اساسی را زیر پا بگذارد؛ به همین دلیل شاه به اجبار، مماشات می کرد چرا که هنوز آن قدر قدرتمند نبود که بتواند با روحانیت مبارزه کرده و بی توجه بماند. علما به این خاطر با محمدرضا شاه برخورد جدی نمی کردند که اعمال او را نتیجه فشارهای دولت های بیگانه می دانستند. او با آیت الله بروجردی و طرفداران ایشان مخالف نبود و آن ها را حامیان خود می دانست امّا با آن گروه از نیروهای مذهبی و در رأسشان روحانیون را کسانی می دانست که در امور سیاسی هیچ مسئولیتی ندارند و دخالت شاه را بر نمی تابید. به طور کلی در این دوره شاه برای مشورت به دیدار علما می رفت و از آن ها مشورت می خواست. امّا از حضور مستقیم شان در عرصه سیاسی جلوگیری می کرد.
3- دوره سوم؛ رویکرد متضاد نسبت به نیروهای مذهبی (1341- 1357)
دهه 1340 با خلأ ایدئولوژی شروع شد چنان که شاه با انجام اصلاحات ارضی از قدرت چپ گرایان کاسته بود و نیروی غالب دیگر به وجود نیامده بود؛ اما مخالفت های 1342 پیروزی را به نفع نیروهای مذهبی برگرداند و خلأ ایدئولوژیک ایجاد شده در جریان سرکوب، سبب غلبه گفتمان اسلامی بر جامعه ایران شد (وحدت، 1380: 198). در دهه های 1340 و 1350، دولت سعی می کرد دین و روحانیت را تحت کنترل خود گیرد (اکبری؛ بیگدلو 1390: 24-6). مهم ترین اقدام دولت به منظور کنترل و دولتی سازی دین، ایجاد سپاهیان دین یا مروجین مذهبی بود (پهلوی، 1382: 442). از اهداف عمده سپاه دین این بود که نقش روحانیت را به عنوان مبلغان دینی از آنان سلب کرده و جایگاه آنان را در جامعه و بین طبقات اجتماعی تضعیف نمایند (علو ی نیا، 1389: 24) و انقلاب سفید شاه را، براساس اصول دینی و مذهبی برای اقشار مختلف اجتماعی توجیه کنند. شاه در 1348، در مراسم دیدار با سپاهیان دین که عازم مناطق مختلف بودند، به آن ها یادآور شدکه روحانیون امروز که سپاهیان دین را تشکیل می دهند علاوه بر اینکه به تقویت مبانی دینی و اخلاقی جامعه می پردازند، باید تکمیل کننده بسیج انقلابی باشند. «شما وظیفه دارید، اول به ترویج اصول دین مبین اسلام بپردازید و بعد اصول دوازده گانه انقلاب اجتماعی ایران را که با دین مبین اسلام موافقت کامل دارد به دیگران تفهیم کنید» (پهلوی، 1348، ج 6: 5290).
قبل از فوت آیت الله بروجردی زمزمه هایی مبنی بر تشیع سیاسی در محافل مذهبی رواج یافته بود که زمینه های ترس شاه را از نیروهای مذهبی فراهم ساخته بود؛ طرفداران نواب صفوی و گروه های مذهبی رادیکال سنتی این ایده را مطرح می کردند. اما با رحلت آیت الله بروجردی در این مقطع محمدرضا شاه خواستار انتقال مرکز مرجعیت از قم به نجف بود تا از شکل گیری کانون قدرتی علیه خود ممانعت به عمل آورد. شاه به دنبال مرجعیت آیت الله حکیم بود چرا که می دانست ایشان از علمایی هستند که از دخالت در سیاست پرهیز خواهند کرد.
بیشتر مراجع دینی در این دوره نیز به دنبال اجرای سیاست اسلامی بودند؛ اما هیچ یک از مراجع دینی به جز امام خمینی خواهان سرنگونی رژیم پهلوی نبودند. با ورود امام خمینی به صحنه سیاسی، مخالفت با حکومت شکل جدیدی پیدا کرد و در نتیجه تضاد منافع حکومت و نیروهای مذهبی به وجود آمد و رابطه شاه با نیروهای مذهبی که شاه به آن ها «مرتجعین» می گفت شکل دیگری یافت. به طور کلی رابطه شاه و روحانیت با اقتدار شاه ارتباط مستقیم داشت؛ چرا که هرچه به سن شاه و قدرت سیاسی و نظامی حکومتش افزوده می شد از روحانیت دورتر می شد و به حمایت و پشتیبانی نیروهای مذهبی کمتر احساس نیاز می کرد. تجدد و نوسازی خود را با رویکردی غربگرایانه مطرح می کرد و بیشتر خواهان رابطه با آمریکا می شد. می خواست هرچه بیشتر نقش روحانیت را در کشور کم رنگ سازد و با تأسی از غرب به دنبال پیاده سازی الگوی سکولاریسم بود. باید یادآور شد که هرچند نیروهای مذهبی با شاه مخالفت هایی کرده بودند امّا آن ها را جدی نمی گرفت و می توان گفت فراموش می کرد. چنان که در مصاحبه با خبرنگار روزنامه کریسپین ساینس مانیتور آمریکا که از مشغله های ذهنی شاه درباره ملاها پرسیده بود این گونه پاسخ گفته بود: امروزه فکر نمی کنم که بتوان واقعاً از دشواری حرف زد. شاید گه گاه زمزمه ای می کنند امّا این کار هیچ اثر و عارضه ای ندارد (پهلوی، 1355، ج 10: 8990- 8985).
نتیجه گیری
شیوه ای که شاه برای سخن گفتن برگزیده بود مملو از استعارات و کنایه ها و تفاسیری بود که وی در ذهن خود داشت و آن ها را هنگام بازتعریف «دیگری» که ریشه در تجربیات شخصی، اجتماعی و تاریخی داشت مورد استفاده قرار می داد. این دیگری های شاه که از تجربیات دوران کودکی و زمامداری پدر برایش برجای مانده بود سبب ساز الگویی در گفتارها و نوشتارهای شاه شده بود که وی تعاملات اجتماعی خود را با این الگو بر زبان جاری می ساخت و آن الگویی بود پر از نخوت و غرور نسبت به دیگری و بدگمانی هایی که در قبال تعامل با دیگری داشت. آن چه که برای نگارندگان جلب توجه می نمود کاربردهای زبانی بود که وی نسبت به دیگری استفاده می کرد؛ چنان که هریک از گروه های مذهبی را در جایگاه و منزلت زبانی خاصی قرار می داد و نسبت به آن هایی که بیشتر هراس داشت از کاربردهای استعاری و گروه هایی را که در ذهن او چندان مهم نبودند با کاربرد رتوریک سعی می کرد بازگو و توصیفشان کند. از منظر ایدئولوژیک باید گفت که شاه در برابر نیروهای مذهبی انقلابی جبهه گیری سخت تری داشت و آن ها بیگانگان اصلی شاه به شمار می رفتند که به سختی وی را می آزردند. این گروه در منزلت استعاری زبانی شاه کاربرد داشت و در پس هر واقعه ای که در داخل و یا در کشورهای اطراف رخ می داد اقدامات این گروه را جستجو می کرد.
آن چه در ارتباط با همسایگی و همنشینی مخالفان در ذهن و زبان شاه باید گفت این است که در ارتباط با نیروهای مذهبی و گروه های اسلام گرا که در دهه 40 برای برهه ای کوتاه ذهن شاه را درگیر خود ساخته بودند؛ پس از آن که رهبر ایشان امام خمینی (ره) را به خارج از کشور تبعید کرد دغدغه های ذهنی وی نسبت به این گروه تا حد زیادی فروکش کرد. چنان که آن ها را تا سال آخر سلطنت گروه مخالف به حساب نمی آورد و این گروه را فاقد هویت مشخصی می دانست. او نیروهای مذهبی مخالف را عده ای قلیل می دانست که در برابر نیروهای مذهبی که از او حمایت می کنند قابل مقایسه نیستند و بر زبانش این گفته جاری بود که «ملاها دانش را به خود اختصاص می دادند تا قدرت را در دست داشته باشند؛ حالا به کلی ناپدید شده اند و دیگر خاطره ای بیش نیست». شاه می خواست به هر نحوی که شده ثابت کند که رژیم او با رژیم پدرش، حداقل از حیث سیاسی متفاوت است. می توان گفت که ادعا می کرد انتقادپذیر است و در همین رابطه بود که فشارهایی را که در دوران پدرش بر نیروهای مذهبی و کمونیست ها وارد بود را برداشت و می خواست آن ها را در بدنه حکومت به کار گیرد. بنابراین به دنبال کسب حمایت نیروهای مذهبی بود تا از گزند تهدیدهای آنان در امان بماند. در نهایت می توان نتیجه گرفت که در این دوران وی رفتاری دوگانه نسبت به گروه های مذهبی داشته و آن ها را به موافقان و مخالفان تقسیم می کرد. نتایج هم چنین نشان می دهد که نیروهای مذهبی در ذهن و زبان شاه از منزلت زبانی خاصی برخوردار بوده اند. نیروهای مذهبی به واسطه برداشت های او از رابطه مدرنیزاسیون و امر دینی عمدتاً واقعیتی فراموش شده تلقی شده اند. یافته های پژوهش هم چنین نشان می دهد شاه پس از گذشت وقایع دهه 40 نیروهای مذهبی را در حاشیه قرار داده بود.
منابع
الف) فارسی
1. ایگلتون، تری (1381)، درآمدی بر ایدئولوژی، ترجمه اکبر معصوم بیگی، تهران: نشر آگه.
2. برژنسکی، زبینگو ( 1362)، اسرار سقوط شاه، ترجمه حمید احمدی، تهران: جامی.
3. بشیریه، حسین، (1382)، ایدئولوژی سیاسی و هویت اجتماعی در ایران، ناقد.
4. پهلوی، محمدرضا( 1340)، مأموریت برای وطنم، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
5. پهلوی، محمدرضا (1345)، انقلاب سفید، کتابخانه پهلوی.
6. پهلوی، محمدرضا (بی تا)، به سوی تمدن بزرگ تهران: کتابخانه پهلوی.
7. پهلوی، محمدرضا (1371)، پاسخ به تاریخ، ترجمه شهریار ماکان، تهران: انتشارات شهر آب.
8. پهلوی، محمدرضا، (بی تا)، شاه گفتارهای مذهبی، ج 1، ری: استانه مبارکه حضرت عبدالعظیم.
9. جعفری هرندی، محمد)1379)، فقها و حکومت، تهران: انتشارات روزنه.
10. خمینی، روح الله، (1370)، صحیفه نور، جلد اول، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
11. خمینی، روح الله (1369)؛ خطبه های تاریخی و انقلابی امام خمینی، گروه پانزده خرداد.
12. دیبا، فریده (1379)، دخترم فرح، تهران: به آفرین.
13. ریکتور، پل (1382)، ایدئولوژی و اتوپیا، ترجمه احمد بستانی، نامه مفید.
14. زونیس، ماروین (1370)، شکست شاهانه، ترجمه عباس مخبر، طرح نو.
15. شاعری، احمد (1350)، عصر همیشگی شاه و مردم، تهران: بی نا
16. صفا، ذبیح الله (بی تا)، تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی، تهران: دانشگاه تهران
17. علم، اسدالله (1372)، یادداشت های علم، جلد 1و2، تهران: نشر کتاب سرا.
18. عنایت، حمید (1389)، اندیشه سیاسی در اسلام معاصر، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، تهران: خوارزمی.
19. فالاچی، اوریانا( 1378)، مصاحبه با تاریخ سازان، ترجمه مجید بیدار نریمان، تهران: جاویدان.
20. فوران، جان (1373)، مقاومت شکننده، ترجمه احمد تدین، تهران: رسا.
21. مطهری، مرتضی (1354)، سیری در نهج البلاغه، قم: انتشارات صدرا.
22. میلانی، محسن (1381)، شکل گیری انقلاب اسلامی، ترجمه مجتبی عطارزاده، تهران: گام نو.
23. وحدت، فرزین (1380)، رویارویی فکری ایرانیان با مدرنیت، ترجمه مهدی حقیقت خواه، چ 2، تهران: ققنوس.
24. هنرمند، منوچهر (1349)، پهلویسم مکتب نو، بی جا، بی نا
25. یورگنسن، ماریان، فیلیپس، لوئیز (1389)، نظریه و روش در تحلیل گفتمان، ترجمه هادی جلیلی، تهران: نشر نی.
26. اکبری، محمدعلی؛ بیگدلو، رضا (1390)، پهلویسم- ایدئولوژی رسمی دولت محمدرضا پهلوی در دهه های 1340 - 1350 ش، فصلنامه گنجینه اسناد.
27. رحمانی، هما)1389)، بررسی روند تعاملات علمای دینی و محمدرضا شاه، فصلنامه سیاست، دوره 4، شماره 3.
28. علوی نیا، اشرف سادات (1389)، علل وقوع انقلاب اسلامی ایران، چشم انداز ایران، شماره60
29. آیت الله خمینی (1358)، همه روحانیون را به یک چشم نگاه کنید، اطلاعات، مهر 1358
30. بیانات، مصاحبه ها و پیام های اعلیحضرت همایون شاهنشاه از 6 بهمن 1351 تا بهمن 1352، اداره کل انتشارات وزارت اطلاعات.
31. متن مصاحبه های اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر با نمایندگان وسایل ارتباط جمعی (آبان 1353)، اداره کل انتشارات وزارت اطلاعات و جهانگردی.
32. پهلوی، محمدرضا (بی تا)، مجموعه تألیفات، نطق ها، پیام ها، مصاحبه ها و بیانات اعلیحضرت همایونی محمدرضا شاه پهلوی آریامهر شاهنشاه ایران، [10 ج]، ج 1تا10.
33. روزنامه اطلاعات 17/10/ 1357
ب) لاتین
1. Wetherell, m. and potter , j (1992), mapping the language of racisn: Discourse and the legitimation, Hotmel Hempstead: Harvester Wheatsheaf.