تعارض از طرفی اولین ساخته محمدرضا لطفی محسوب میشود و از طرف دیگر دومین تجربه فیلمسازی اوست. لطفی که قبلاً با «روایت ناپدید شدن مریم» طعم اکران را هم چشیده بود، این بار وارد وادی سینمایی شده است. «روایت ناپدید شدن مریم» باآنکه در سینماهای ایران هم به اکران درآمد، اما با پروانه ویدیویی ساختهشده بود و ازاینجهت است که تعارض فیلم اول محمدرضا لطفی محسوب میشود و از همین جهت هم هست که در بخش نگاه نو جشنواره سی و هشتم حضور دارد.
بههرحال، تعارض را چه فیلم اول در نظر بگیریم، چه فیلم دوم، توفیر چندانی ندارد، چراکه با یک فیلم عجیب و متفاوت سروکار داریم که مشابهش در سینمای ایران کمتر یافت میشود. لطفی همانطور که در فیلم قبلیاش نشان داده بود تمایلی به پیروی از سنت مرسوم و جاری سینمای ایران ندارد. بلکه سینما و جهانبینی او یکسره در زمره سینمای متفاوت و خاص قرار میگیرد. قاعدهای که تعارض هم از آن مستثنا نیست.
نیمه تاریک وجود
تعارض فیلم سینمای خاص است و شاید در جذب مخاطب عام چندان موفق نباشد؛ اما از حیث ایده و پرداخت پخته و فکر شدهای که دارد میتواند مخاطب خاص را کاملاً راضی کند. بهویژه که نوآوری لطفی در بازپرداخت ایده بکرش بسیار ستودنی است و همه پیشداوریهای بیننده از چنین درامی را زیر سؤال میبرد.
البته این روزها، درحالیکه جریان سینمای مرسوم ایران را واقعگرایی و بزنگاههای اخلاقی و این اواخر زندگی طبقات پایین شکل میدهد، سینمای تجربی به ذهن انسان و نیمهتاریک وجود او روی آورده است. این رویکرد گرچه خبر از تکراری غیرقابلانکار در این جریان میدهد، اما هنوز آنقدر پتانسیل دارد که بتوان به تماشای این آثار نشست و لذت برد.
از سوی دیگر، کارگردانان جوان این وادی نشان دادهاند که ابعاد مختلف و رویکردهای گوناگونی برای پرداخت به انسان، هویت او و سرگشتگیاش در چنته دارند. انسان با همه پیچیدگیهای ذهنی که دارد به آثار این فیلمسازان راه پیداکرده است و به همین دلیل، آثاری چون «پرویز» و یا تعارض هنوز خیلی با تکراری شدن فاصلهدارند.
آخرین فیلم لطفی که ابتدا «ریست» نام داشت از همان ابتدا و پلان اول، بیننده را به میان جهان عجیبوغریب فیلم میبرد. رضا(رضا بهبودی) رو به دوربین نشسته است و با یک مونولوگ عجیب خود را معرفی میکند. از همین پلان روایت زندگی آشفته و ذهن آشفتهتر رضا شروع میشود، پیش میرود، متوقف میشود و دوباره از اول شروع میشود.
در این میان، روایت رضا از زندگی، ارتباطش با مادرش و داستان عاشقانهاش دائماً از واقعیت دورتر میشود و همهچیز در هالهای از ابهام قرار میگیرد.
حرفهای ضدونقیض و متناقض رضا، بیننده را در برزخی فرومیبرد که مانع قضاوت او میشود. بیننده تا انتهای تعارض نمیتواند تصمیم بگیرد حقیقت چیست، رضا و آدمهای قصهاش در کجای ماجرا قرار دارند و اساساً این تصویر هولناک و عجیب دقیقاً از کجا سرچشمه میگیرد.
شمایل یک انسان تنها
از سوی دیگر، لطفی در تعارض یکی از مظاهر زندگی مدرن و انسان شهرنشین را نشانه میرود. دوربینهایی که در سراسر شهر، آسانسورها و فضاهای اداری و تجاری نصب هستند و با نگاه سردشان همه حرکات ما را زیر نظر دارند. لطفی با این بهانه، پرسشی هولانگیز را پیش میکشد؛ پشت این دوربینها چه کسی است؟
برای رضا که تنها است، ناامید است و تنها روزنه ارتباطی او با زندگی بیرون، مادرش است، این دوربین مداربسته بهمثابه دریچهای برای ورود به دنیایی آرمانی میشود. دنیایی که رضا میتواند در آن عاشق شود، خوشحال باشد و زندگی کند. دنیایی که او میتواند کمترین نیازهای فردیاش، مثل تنها نبودن و دوست داشته شدن را برآورده کند.
اما ذهن رضا آشفتهتر از این حرفهاست. ذهن او میان این دنیا و دنیای رؤیاهایش مانده است. رضا بهجز لنز دوربین نمیتواند مخاطب دیگری پیدا کند و صادقانه صحبت کند.
لنز دوربین جای روانپزشک را میگیرد، جای مأمور پلیس را میگیرد، لنز دوربین جای هرکسی را میگیرد که به حرفهای رضا گوش کند؛ و از همینجا هم هست که این دریچه پر امید، رضا را نابود میکند.
رضا نمیتواند بین دنیای خودش و دنیایی که متصور است تعادلی برقرار کند. جزئیات زندگی ازهمپاشیدهاش در هم میریزد و رؤیای او را هم مبتلا میکند. شخصیتها از زندگی واقعی به رؤیا راه پیدا میکنند، برای خود نقشی پیدا میکنند و هرچه بیشتر از قبل رضا را ویران میکنند. در این میان است که رضا مرز بین حقیقت و خیال را گم میکند و رؤیا هیبتی کابوس گونه به خود میگیرد.
ورود به جهان ذهنی کاراکتر اصلی تعارض
بیننده هم در این سفر عجیبوغریب همراه رضا است. بیننده میخکوب تصاویر عجیبی است که تا مغز استخوانش تنهایی رضا را به او تزریق میکنند. رضا با نگاه مات به دوربینهای مداربسته نگاه میکند، انگار انتظار دارد کسی از آن بیرون بیاید، یا خودش به درون دنیای پشت این دوربینها کشیده شود.
رضا جلوی آینه مینشیند، با خودش نظربازی میکند و به خودش ابراز علاقه میکند. رضا در میان قابی خالی با صدای بلند با شادترین موسیقیها میرقصد. ابتدا ناشیانه و بعد مصممتر.
آری، تعارض قصهگویی با این تصاویر عجیب است. دوربینی که گاه زاویهای از دید دوربینهای مداربسته میگیرد و بافاصلهای از زندگی رضا، تمام حرکات او را ضبط میکند. درنتیجه وقتی رضا رو به دوربین، صحبت میکند، بیننده احساس میکند که او مخاطب رضا است. این شیوه در پایان فیلم به اوج میرسد. رضا به دوربین نگاه میکند، انگار در چشمان بیننده زل زده است، با لبخندی سرد و تمسخرآمیز میپرسد چه فرقی میکند که جزئیات قصه او چه بوده است؟ چراکه هیچچیز تنهایی و نیاز رضا به دوست داشتن و دوست داشته شدن را تغییر نمیدهد، حتی حقیقت. اینجاست که انگار دیگر فیلمی در میان نیست. دنیایی عجیب و تاریک است و بیننده و این مرد تنها.
اما بازی لطفی با ذهن بیننده همینجا تمام نمیشود. لطفی پا را یکقدم فراتر میگذارد و در پایان تعارض تصویری متفاوت از رضا نشانمان میدهد. تصویری که از رؤیاهای رضا در ابتدای فیلم هم رؤیاییتر و درعینحال سادهتر است. اما این تصویر هم در حال غرق شدن در یک کابوس است. کابوس زندگی رضا. بیننده در پایان، با دیدن نگاه خیره این رضا جدید که به لنز دوربینهای مداربسته خیره شده است، ناچار است از خود بپرسد حقیقت کدام است؟ زندگی ما چقدر واقعیت دارد و آیا ما در یک کابوس گیر افتادهایم؟ اصلاً اهمیتی هم دارد که حقیقت چیست، وقتی همهچیز مانند یک کابوس تمامنشدنی میماند؟
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
54