برترینها: چهل و سه سال از درگذشت علی شریعتی میگذرد. او یکی از سوتفاهمبرانگیزترین شخصیتهای سیاسی تاریخ معاصر است، محرک احساسات جوانان در دهه 50؟ یا یک اندیشمند محبوب؟ درباره او و نقشش در انقلاب 57 هنوز هم بحث و جدل است. آیا او محبت پهلویها را قدر ندانسته؟
در جستار پیش رو، نویسنده که خود دکترای تاریخ انقلاب اسلامی دارد، کوشیده برخی از این قرائتها و واکنشهای متقابل و بعضا متعارض را معرفی و به نحو اختصار مورد نقد و ارزیابی قرار دهد.
در تاریخ هر کشور و هر جامعهای شخصیتهای زیادی هستند که در قامت یک معما و مساله بروز پیدا میکنند. شخصیتهای تاریخی که اساسا بحث و مشاجره بر سر آنها تمامی ندارد و گاهی اوقات افراد میپذیرند که آنها همچنان مساله بمانند و در همان گوشه از تاریخ باقی بمانند. شاید این مساله هیچگاه حل نمیشود، اما تاثیرات تاریخی آنها باقی خواهد ماند و به همین جهت هر زمان و هر نسلی حق دارد با نگاه جدیدی به این شخصیتها و مسائل پرداخته و در دادگاه دیگری به قضاوت درباره آن شخصیتها بپردازد. بدون شک در تاریخ کشور ما یکی از مهمترین این شخصیتها دکتر علی شریعتی است.
شریعتی یک مساله لاینحل
برای من و نسل من شریعتی شخصیتی مهم و تاثیرگذار بود که همچنان یک مساله لاینحل و مبهم باقی مانده است که برای بسیاری تبدیل به یک مساله دشوار و برای بسیاری دیگر نیز تبدیل به یک فراموشی و قضاوتهای کلیشهای شده است.
دهه 40 و 50 شمسی ایران آوردگاه تحولات مهمی در تاریخ ایران بودند که مهمترین آن انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 بود. درواقع شریعتی را با هر قضاوتی باید بر بستر تاریخی این دوران مطالعه کرد و هر قضاوتی غیر از توجه به این فضای تاریخی مغالطه و قضاوتهای کلی است که عملا هیچ نشانی از واقعیت ندارد. مهمترین ویژگی فضای تاریخی شریعتی استبداد سیاسی بود که اجازه بیان هیچگونه اعتراضی وجود نداشت و با ظهور کوچکترین انتقادی در فضای عمومی با سرکوب مواجه میشد. پس برای مواجهه با این سرکوب بیان و زبان همیشگی کارساز نبود و به زبان جدیدی نیاز بود.
چهارراه گفتمانی
در این دو دهه میتوان یک چهارراه گفتمانی ترسیم کرد که این چهارراه در لحظات مهم تاریخی با هم تداخلها و برخوردهایی داشتند. این چهارراه را میتوان اینگونه ترسیم کرد: حاکمیت و رژیم شاه، چپگرایان، ملیگرایان، روحانیت و جریان مذهبیها. این چهار گفتمان با تداخلها و تشابهاتی چهار گفتمان مسلط در آن دوران بودند که افراد و جریانها فراخور ویژگیهای خود در یکی از این جریانها قرار میگرفتند. شریعتی دقیقا در میانه این چهارراه قرار داشت و بهطور مشخص و عینی با هیچکدام از این گفتمانها همراه نشد و او راه خود را در پیش گرفت و دست به خلق جهان جدیدی زد که آثار زیادی بر جامعه ایران گذاشت.
از زمان درگذشت علی شریعتی 43 سال میگذرد و تا کنون جریانها و دستههای مختلف فکری سیاسی قضاوتهای مختلفی درباره او داشتهاند. کمتر شخصیتی مانند شریعتی را میتوان سراغ داشت که تا این حد مورد قضاوت و ارزیابی قرار گرفته باشد. در میان ویژگیهای مشترک مواضع افراد و گروههای مختلف یک ویژگی است که شاکله این بحث را شکل میدهد. اساسا اکثر گروهها و جریانهای بعد از انقلاب همگی شریعتی را خارج از بستر تاریخی آن مورد بررسی قرار دادهاند ویکی از مهمترین ثمرههای این موضوع شکلگیری قضاوتهای کلی و شخصی درباره شریعتی است و همچنین نسبت یک جریان مهم که از قضا خانواده خود دکتر شریعتی نیز با این جریان همراه شدهاند و آنهم نسبت سیاستزدایی با شخصیت دکتر شریعتی است که در ادامه تا حد امکان توضیح داده میشود.
حاکمیت و روحانیت
فردای انقلاب 57 و شکلگیری حکومت جمهوری اسلامی، حاکمیت بهگونهای باید مواضع خود را درباره شریعتی اعلام میکرد، چراکه بسیاری شریعتی را معلم انقلاب میدانستند. کسی که نوارها و کتابهای سخنرانیاش به وفور در میان شخصیتهای انقلابی دست به دست میشد و همچنین عکسهای او در میان تظاهراتکنندگان کاملا نمایان بود، به همین جهت حاکمیت جمهوری اسلامی نمیتوانست نسبت به این امر بیتفاوت باشد.
واقعیت امر این است که برخورد حاکمیت با شخصیت و افکار شریعتی به نوعی یک برخورد دوگانه بوده و هست. امروزه که یکی از مهمترین خیابانهای پایتخت با عنوان دکتر شریعتی نامگذاری شده است خود گویای پذیرش این شخصیت در میان بدنه حاکمیت است. اما به هر حال نمیتوان از اختلافنظر روحانیت با شریعتی از همان آغاز روزهای انقلاب و حتی تا امروز گذشت.
ماجرای مخالفت روحانیت با دکتر علی شریعتی به روزگار پیش از انقلاب باز میگردد؛ زمانی که شریعتی در حسینیه ارشاد سخنرانی و تفسیر و قرائت جدیدی را از مذهب و تشیع ارایه میکرد که برای برخی روحانیون حوزه علمیه این قرائت خوشایند نبود. تکیه بیش از اندازه بر انزوا و بیتحرکی روحانیت در طول تاریخ موضوعی بود که به بحثهای دنبالهداری دامن زد که از قضا با ظهور امام خمینی بسیاری از این مناقشات به نفع شریعتی تمام شد. اما در مجموع این مباحث و مشاجرات به بعد از انقلاب نیز کشیده شد و مخالفت با شریعتی و افکار او در میان روحانیت کم نبود.
در این میان قضاوتهای شهید مطهری هم کم بیتاثیر نبود. او در جایی عنوان کرده است: «کوچکترین گناه این مرد بدنام کردن روحانیت است. او همکاری روحانیت با دستگاههای ظلم و جور علیه توده مردم را به صورت یک اصل کلی اجتماعی درآورد. [و]مدعی شد که ملک و مالک و ملا و به تعبیر دیگر تیغ و طلا و تسبیح همیشه در کنار هم بوده و یک مقصد داشته اند.» ... «و خدا میداند که اگر خداوند نبود از باب «و یمکرون و یمکرالله والله خیر الماکرین» در کمین او نبود او در ماموریت خارجش چه بر سر روحانیت و اسلام میآورد.»، اما به هر حال شریعتی بعد از انقلاب نه تنها حذف نشد بلکه تمامی کتابها و سخنرانیهای او درنهایت بدون محدودیت منتشر شد. درواقع شریعتی به عنوان یک روشنفکری دینی که خدمات زیادی به شکلگیری ادبیات انقلاب اسلامی کرده بود، پذیرفته شد.
نوشریعتیها
نوشریعتیها جریانی تقریبا نوپا هستند که بعد از انقلاب شکل گرفتند. افرادی که این جریان را شکل میدهند به هیچ عنوان افرادی یکدست و همفکر نیستند، بلکه افکار و شخصیتهای مختلفی ازجمله هاشم آقاجری، امین قانعیراد، بیژن عبدالکریمی، عباس منوچهری، حسین مصباحیان و شمار زیادی از شاگردان آنها را شامل میشود.
آنگونه که محسن آزموده روزنامهنگار در یادداشتی درباره این جریان عنوان میکند: اطلاق عنوان جریان یا حلقه یا گروه به این اسامی و قرار دادن آنها ذیل عنوان کلی «نوشریعتی»، بدون روشن شدن دقیق این عنوان، اولا به آن معنا نیست این چهرهها آگاهانه و کاملا ارادی به تاسیس یک جریان یا حلقه یا گروه پرداختهاند و ثانیا میان رویکرد و نگاه این افراد به شریعتی و نحوه قرائتشان از او تفاوتهای اساسی مطرح است و ثالثا هیچ بعید نیست هر یک از این پژوهشگران از اینکه نوشریعتی خوانده شوند، یا طرح فکریشان چنین نامیده شود، راضی نباشند.
اما در مجموع و با یک نگاه سادهساز و نادقیق و از منظر کسی که جریانهای فکری معاصر ایران را بررسی میکند، میتوان این افراد را (با وجود میل شخصی خودشان شاید) نوشریعتی خواند. ظهور و بروز این جریان نیز معمولا در همایشها، نشستها، گفتارها و نوشتارهای مطبوعاتی و بعضا کتابهایی است که در سالهای اخیر، در جهت بازخوانی میراث فکری علی شریعتی عرضه شده است.
با وجود تفاوتها و اختلاف دیدگاههایی که ممکن است میان پژوهشگران مذکور در قرائت دکتر شریعتی وجود داشته باشد، میتوان بهطور نسبی اشتراکاتی را برشمرد که اطلاق عنوان نوشریعتی به ایشان را به نحو ایجابی ممکن میسازد. مهمترین وجه مشترک همه این اندیشمندان نگاه همدلانه و مثبتشان به دکتر شریعتی است، البته با حفظ موضع انتقادی. این پژوهشگران، هر یک از موضع خود و به درجات متفاوت، میراث شریعتی را یکسره منفی ارزیابی نمیکنند، برخلاف آنها که با شریعتی و آثار او به هیچوجه بر سر مهر نیستند و به جهات گوناگون او را متهم میکنند.
سلطنتطلبان و مخالفان نظام
این جریان که بیشتر از طرفداران رژیم شاه یا بهطور کل بدبین به انقلاب اسلامی 57 ایران و میراث آن هستند بهطور کل شریعتی را ایدئولوگ این انقلاب و نظام تاسیسیافته آن میدانند و به خاطر ضدیتی که با نظام جمهوری اسلامی دارند شریعتی را آماج نقدها و حتی اهانتهای خود قرار میدهند. برای این جریان شریعتی کسی بود که نیروهای مذهبی را علیه شاه بسیج کرد و با بیتوجهی شاه به ادبیات حاصل از این افکار جریان انقلاب شکل گرفت. در این نوع نگاه جریانهای مختلفی از جمله خاندان سلطنتی، دکتر سیدحسین نصر، مبارزان چپ تواب، اپوزیسیون خارجنشین و... که همگی اینها در نگاه منفی به شریعتی سهیم هستند شکل گرفت.
نوع نگاه این دسته مخالفان شریعتی اینگونه است که او را به عنوان یک فرد قدرنشناس قلمداد میکنند که به جای قدردانی از شاه برای اعزام او به فرانسه و تامین هزینههای تحصیلیاش و همچنین به واسطه عدم سرکوب او در حسینیه ارشاد علیه او دست به فضاسازی زد و جریانهای مخالف شاه را بسیج کرد. حتی سیدحسین نصر در جایی از خاطرات خود عنوان میکند که درباره سخنرانیهای شریعتی در حسینیه ارشاد هشدار داده بود، اما شاه نسبت به این گفتمان بیتوجه بود.
عمده مسائلی که این جریان در تاسیس جمهوری اسلامی به شریعتی نسبت میدهند شامل: 1. ضدیت با غرب سرمایهداری و لیبرالیسم که درواقع این امر را برآمده از تفکر چپ مذهبی شریعتی میدانند. 2. هویت اسلامی، در نگاه آنها شریعتی نه تنها بنیانگذار هویت اسلامی در ایران بلکه حتی بنیانگذار این نگاه در منطقه خاورمیانه است و به نحوی قصد دارند بنیادگرایی اسلامی را به گردن او بیندازند. 3. اجرای شریعت، درواقع این امر برگرفته از تاکید شریعتی بر امر بازگشت به خویشتن بود. در نظر آنها گفتمان بازگشت به خویشتن دعوتی به بازگشت مسلمان با تمام وجوه بدون تامل به صدر اسلام است. آنها بدون توجه به ذات این مساله در اندیشه و تنها با پرداختن به ظواهر امر دست به این قضاوت میزنند.
بهطور قطع بررسیها و قضاوتهای این جریان به هیچ عنوان دارای مبنای علمی و فکری نیست و صرفا قضاوتهایی سیاسی است تا تحلیلهای فکری و علمی. به همین جهت در مواجهه با این جریان حتی نباید توقع داشت که قضاوتهای با اتکا به مطالعه آثار شریعتی ارایه کنند حتی گاهی بدون مطالعه آثار او دست به تحلیل و قضاوت میزنند.
جریانهای دست راستی و نئولیبرالهای وطنی
گروهها و جریانهای دست راستی که غالبا طرفدار شکل خاصی از نئولیبرالیسم اقتصادی هستند به افراد و گروههایی منصوب میشود که مخالف افکار چپ با همه اشکال آن و همچنین مخالف دخالت دولت در عرصههای مختلف بازار و جامعه هستند.
پیشینه حضور این جریان در فضای فکری و سیاسی ایران به روزهای پایان جنگ بازمیگردد که تحصیلکردگان اقتصاد در دانشگاههای مختلف دنیا به ایران بازگشته و مفاهیمی همچون دست نامرئی بازار، تعدیل اقتصادی، خصوصیسازی، رقابتگرایی در بازار و... در فضای فکری و سیاسی ایران باب کردند. این گروه هرچند در آغاز در اقلیت بودند، اما به مرور و با حمایتهای دولت وقت یعنی هاشمی رفسنجانی رشد و گسترش روزافزون یافتند تا در این فضا جایی برای خود باز کنند.
برای این جریان شریعتی را نمودی از یک سوسیالیست خام و احساسی میدانند که جریان چپ مذهبی با تکیه بر این افکار دولتگرایی و حضور همهگیر دولت در اقتصاد را ممکن کردند. به نظر آنان این افکار از مهمترین موانع خصوصی در ایران بعد از انقلاب بوده و به همین جهت باید با تمام وجود علیه این تفکر ایستاد تا جوانههای توسعه مبتنی بر دست نامرئی بازار در این رشد و پرورش یابد.
از نمایندگان این جریان موسی غنینژاد اقتصاددان و سیدجواد طباطبایی مورخ سیاسی ایران هستند که در بیان هر نوع اهانتی علیه شریعتی کوتاهی نکردهاند. به قول محمدمحسن راحمی روزنامهنگار: سیدجواد طباطبایی و موسی غنینژاد، یک «جمهوری دموکراتیک بر پایه اقتصاد بازار آزاد» بود که بهجای یا با مسخ جمهوری اسلامی و نظام امت و امامت، پیدا میشد و طبعا هواداران آن در مورد شریعتی و جلال به یک نقطه میرسیدند و رسیدند.
سیدجواد طباطبایی در گفتوگویی میگوید: «تاریخ معاصر ایران نه با «شارلاتانیسم سیاسی آلاحمد» و «خیالبافیهای شریعتی» آغاز میشود و نه به طریق اولی با روشنفکری دینی دو دهه اخیر پایان خواهد یافت. او در ادامه اضافه میکند: «امثال آلاحمد و شریعتی و... به دلایل پیکار سیاسی و قدرتطلبی، میخواستند به هر قیمتی، مشروعیت نهادهایی را که از مشروطهخواهی برآمده بود، خدشهدارکنند.»
در تازهترین برخورد این جریان با شریعتی ویژهنامهای است که یکی از مجلات اقتصادی در شماره آخر خود به شریعتی اختصاص داده و در آن اینگونه عنوان کرده است: در حساسترین مقطع تاریخ در تله قرائتهای نادرست از دین، جامعه و اقتصاد گرفتار شدیم. زمانی که جامعه ایران به سمت انقلابی تاریخی حرکت میکرد، «سوسیالیستهای مسلمان» سرنخ افکار عمومی را در دست گرفتند و به تقبیح مهمترین پیشرانهای توسعه پرداختند. آنها آزادی اقتصادی، مالکیت خصوصی، انباشت سرمایه و تعامل با جهان را نفی کردند و به دفاع از خودکفایی، عدالت اجتماعی و برابری برخاستند. سوسیالیسم، قبله آنان بود و زمانی که تفکراتشان با مفاهیم دینی درآمیخت، تغییر آن دشوارتر شد. در میان سوسیالیستهای مسلمان جایگاه علی شریعتی از آن جهت ویژه است که بیشترین اثرگذاری را بر ذهنیت جامعه ایران در سالهای منتهی به انقلاب داشت.
43 سال از فقدان او میگذرد؛ اگر زنده بود همان حرفها را تکرار میکرد؟
به هر حال قضاوت این جریان درباره شریعتی را باید عمیقتر نگریست و باید توجه کرد که در این نگاه هر چه هست به جز نگرش همدلانه با دوران تاریخی شریعتی و این امر به گونهای قرائت واژگونه از تاریخ است که در جای خود باید بررسی بیشتری شود.
خانواده و فرزندان شریعتی
میراث ازدواج دکتر علی شریعتی و پوران شریعترضوی 4 فرزند بود با نامهای احسان، سارا، سوسن و مونا. بدون شک این خانواده از گفتمانهای اصلی افراد محل مراجعه برای شناخت شریعتی بودهاند. خیلیها از جمله خود خانواده شریعتی قصد دارند در قالب نوشریعتیها بازتعریف شوند، اما من فکر میکنم تفکیکهای مشخصی مابین این جریان و خانواده دکتر شریعتی وجود دارد.
مهمترین ویژگی قرائت خانواده شریعتی از شخصیت افکار او را میتوانم در یک جمله کلمه خلاصه کنم «سیاستزدایی.» درواقع تلاشهای زیادی از سوی خانواده آن مرحوم انجام شده که هرگونه مفهوم انقلابیگری و سیاستگرایانه را از افکار شریعتی بزدایند و بیشتر او را در قامت یک متفکر، شخصیت فرهیخته، معلمی دلسوز و درنهایت کسی که نه در پی انقلاب سیاسی اجتماعی بلکه در پی انقلابی فردی و فرهنگی بود.
اما تقلیل دادن پروژه او به یک انقلاب معنوی خود یک خطای فاحش تاریخی است وگرنه چرا باید شریعتی با شنیدن خبر اعدام مبارزان انقلابی در جریانهای مختلف مذهبی در سخنرانیها لحن و بیان او دچار دگرگونی شود.
نتیجهگیری
آنچه اینجا واقعیت دارد این است که شریعتی قصد بیان معنای جدیدی از «اسلامی» بودن داشت که با ابداع زبان جدید سیاسی در ایران مدرن این امر امکانپذیر شد. به این امر باید بیشتر و عمیقتر اندیشید. این ابداع در زبان سیاسی امکانات جدیدی برای ایجاد تخیل سیاسی دراختیار مبارزان علیه استبداد شاه نهاد امری که بسیاری از جریانهای مدعی روشنفکری و مبارز از انجام آن عاجز بودند و حتی نتوانستند ارتباطی بسیط و عمیق با مردم پیدا کنند.
برای بیان اهمیت شریعتی همین بس که در میان متفکران تاریخ معاصر کمتر کسی را میتوان دید که تا بدین حد در میان نسلهای مختلف طرفدار داشته باشد و همچنان با گذر این سالها سخنان او محل ارجاع و مشاجره باشد. هیچ متفکر و روشنفکری را در تاریخ معاصر نمیتوان سراغ داشت که تا بدین اندازه مانایی و ماندگاری داشته باشد. این اهمیت را نباید در قالب برچسبهایی مانند پوپولیست بودن یا عوامپسند بودن خلاصه کرد بلکه خود دارای پیچیدگیهای زیادی است که باید بیشتر به آن اندیشید تا طرد کرد.
صحبت و قضاوت درباره شریعتی شاید در این مجال کوتاه نگنجد، اما من فکر میکنم همچنان نیازمندیم با رجوع به ابزارهای نظری جدید و متفاوت از نسلهای گذشته باز هم به بازخوانی این شخصیت مهم بپردازیم. نسل امروز حق دارد قضاوت خود را بیان کند هر چند گاهی که به خطا، اما اینکه با عناوینی همچون عبور از یک جریان یا از مد افتادن یک تفکر یا خیلی از مسائل دیگر نباید شخصیتهای مهم تاریخی حذف و به کناری نهاده شوند. امید است که این نوشته به این بازخوانی کمکی کرده باشد.
پینوشت: این مطلب با تغییراتی اندک از روزنامه اعتماد برداشته شده است.