شهیدی از سلاله روحانیت مبارز (به یاد شهید آیت الله غفاری)

- نظرتان نسبت به شاهنشاه آریامهر چیست؟

شهیدی از سلاله روحانیت مبارز (به یاد شهید آیت الله غفاری)

 به مناسبت 7 دی سالروز شهادت آیت اللّه شیخ حسین غفاری در زندان های شاه

- چرا به زندان آورده شدید؟

- نمی دانم.

- آیا قبلا به زندان آمده اید؟

- نیامده ام، آورده اند.

- نظرتان نسبت به شاهنشاه آریامهر چیست؟

- ایشان با کودتای پدرشان بسر کار آمده اند و غاصبند.

- نظر شما راجع به حزب رستاخیز چیست؟

- این حزب ساخته دست شاه است و به مردم ارتباطی ندارد.

و بالاخره وقتی از او درباره رهبرش، که راهش تداوم بخش راه انبیاء و اولیاء الهی است پرسیدند نظرتان نسبت به آقای خمینی چیست؟

- من فکر می کنم تنها کسی که می تواند ایران را نجات دهد آیت اللّه خمینی است.

هنوز بازجوئی تمام نشده بود که یکبار دیگر او را به اتاق شکنجه می برند. هر شکنجه و آزار، سرآغازی برای بازجوئی ها و شکنجه های بعدی است، بارها او را تا سرحد مرگ آزار داده بودند، پاهایش را در زیر تازیانه ها خرد کرده و در روغن زیتون جوشان سوزانده اند و حتی استخوان جمجمه اش را با مته سوراخ کردند، ولی او همچنان استقامت می کرد و با شجاعت خویش حسرت یک آخ را بر دل مزدوران و جانیان رژیم منفور پهلوی گذاشت.

سخن گفتن از آیت اللّه غفاری آسان نیست. او شهیدی از تبار هابیلیان بود که به دست قابیلیان زمانش برای تازیدن به ناحق و گفتن قولوا لا اله الا اللّه شهید شد او یکی از عاشقان پاکباز اسلام به استواری علی و رهرو حسین و سرباز راستین امام امت، خمینی بت شکن بود. او همچون حسین(ع) بر علیه زورمندان و زرمندان و مزوّران تاخت و چون حسین(ع) در راه آرمان و هدفش جان داد.

شب دوازدهم ماه محرم بود که مزدوران شاه او را برای آخرین بار هنگامی که از سخنرانی باز می گشت دستگیر کردند. این اولین بار نبود که دستگیر می شد و اولین بار نبود که همچون کوهی استوار در برابر بازجوئی ها و شکنجه ها صلابت و ایستادگی را به نمایش می گذاشت. همواره با جواب هایی مملو از غرور و ایمان آنان را به خواری می کشاند. شادی آنان فکر می کردند که اگر او را دستگیر کنند ندای او را خاموش کرده و آتش حقیقت را زیر خاکستر اختناق و تزویر خاموش خواهند ساخت. اما از شهادت چنین مردان آزاده هراس و غصه ای نباید به دل راه داد که سرانجام آتش حق شعله ور خواهد شد و مزدوران را به نابودی خواهد کشاند.

روز 7 دی مصادف با سالروز شهادت بزرگ مردی از روحانیت مبارز است که هیچگاه لباس و علم و ایمان خود را در عرصه دربار شاهان به تجارت نگذاشت و با ماندن و رفتنی علی وار، راه را برای «حسین ها» گشود. او مرد مبارزی بود که زندگی و شهادتش، درس عبرتی در تاریخ برای آیندگان است.

زندگی و مبارزات شهید آیت اللّه غفاری

در سال 1293 هجری شمسی، در روستای آذرشهر تبریز، در خانواده کشاورز فقیری بنام «آقای عباس غفاری»، کودکی قدم به جهان گذاشت که نامش را حسین نهادند.

حسین پنج شش ساله بود که پدرش را از دست داد و به علت فشار و فقر و تنگدستی بر خانواده، مجبور شد که در کنار خانواده اش به کار در مزرعه بپردازد، او در همان دوران کودکی علاقه شدیدی به آموختن داشت. بعدها خودش درباره این دوران نوشت: «در ایام طفولیتم اشتیاق زیادی به درس خواندن داشته ام، مقدمات را نزد حاج شیخ علی و میرزا صمد حسین در همان ده محقرّمان فراگرفتم.»

او در جوانی به تبریز آمد و مغازه نجاری کوچکی فراهم کرد و مشغول به کار گردید. و در ضمن به فراگیری دروس «شرح لمعه» و «اصول» و «کلام» پرداخت، ولی به علت فشار خانواده و سختی معیشت به روستای خود مراجعت کرد و در نزد دائی خود، حجت الاسلام حاج شیخ محسن میرغفاری، آموختن رساله مکارم شیخ انصاری را آغاز کرد، اما بر اثر فشار برادر مجبور شد که درس را نیمه تمام رها کند و روز را به کار در مزرعه بپردازد، تا بتواند چرخ زندگی را بچرخانند، ولی حسین که ذره ذره وجودش مشتاق آموختن بود در میان کار روزانه از هر فرصتی برای مطالعه استفاده می کرد. وی در یادداشتی در باره این دوران نوشته است: «... در تمام این مدت به علت نبودن پولی در بساط و مخصوصا نبودن پدر و با دنیاپرستی برادر و در زیر طعن این برادر، و زیر بار سنگین کار کردن بوده ام و درس را اکثرا در خلال کار کردن در مزرعه و مغازه خوانده ام...»

در سال 1323 هجری شمسی در حالیکه سی سال از عمرش را با سختی تمام در کار کردن و درس خواندن گذرانده بود، تصمیم به هجرت از آذر شهر به قم شهر قیام و روحانی پرور گرفت. او در قم با گرفتن حجره ای کوچک به فراگیری علوم دینی پرداخت در سه ماه تابستان به روستای زادگاه خویش برمی گشت تا هم دیداری از دوستان نماید و هم به تبلیغات اسلام خود ادامه دهد: در یکی از همین سالها با دختر حاج میرزا علی مقدس تبریزی یکی از روحانیون مبارز آذرشهر ازدواج کرد.

مقدس تبریزی روحانی مبارزی بود که در آن شرایط خفقان ضمن نوشتن کتاب و مقاله دست به انتشار مجله ای به نام «الدین و الحیوة» زده بود. و در ضمن مقالات این مجله خطر روز افزون فرهنگ استعماری غرب، بخصوص آمریکا، و از دست رفتن فرهنگ اسلامی را مرتبا یادآور می گردید و چون هشت ماه پس از انتشار مجله، عمال مزدور رژیم مجله را تعطیل کردند، کتاب «اسلام در خطر است» را نوشت که بعضی از مطالب آن، گفته های امام در مورد ولایت فقیه و جهاد اکبر را به یاد بیآورد. در آن سالها که رژیم شعار، جدائی دین از سیاست را، زمزمه می کرد. مقدس تبریزی می گفت: «الدین و السیاست توأمان، که دین و سیاست توآمند و جدا از یکدیگر نیستند.» و در جلسه خواستگاری شیخ حسین غفاری خطاب به همسر آینده اش می گفت: «زنم بایستی بداند کسی که ازدواج می کند که جز فقر چیزی ندارد و حتی خانه شخصی ندارد و فقط یک حجره دارد... امیدوارم بتوانم آینده ای داشته باشیم و برای اسلان کار کنیم». و او در جوابش گفت: «من فقط به چیزی که تو راضی باشی راضی هستم و اگر حس کنم که تو بیشتر می خواهی مطالعه کنی حاضرم فداکاری بیشتری بکنم و مسلما مسأله ما مسأله نان خواهد بود.» پس از ازدواج، مدت کوتاهی را در آذرشهر گذراندند و سپس به قم مراجعت کردند تا او به تحصیلاتش ادامه دهد.

 در قم «کفایه» و «مخارج» مکاسب را از مرحوم فیض قمی و مرحوم خوانساری بزرگ و مرحوم آیت الله بروجردی آموخت و در محضر آیت اللّه نجفی درس را ادامه داد. در این دوران ضمن آنکه بیشتر اوقاتش و حتی بسیاری از شب ها را در مطالعه و تعمق و تفکر می گذراند، مجبور بود که به علت مریضی همسرش مقداری از کار منزل را نیز انجام دهند. و این همان روزگاریست که از پنج فرزندش، سه تای آنها را بر اثر فقر و گرسنگی و بیماری از دست داده است. پسرش شیخ هادی غفاری درباره وضع آن زمان می گوید: «پدر برای ما پولی که بتواند شیر خشک تهیه کند نداشت. نان سنگک مانده را در آفتاب گذاشته و می کوبید و به شکل آرد در می آورد و در یک لیوان آب جوش حل می کرد و به بچه ها می داد. و این غذای اغلب روزهای بچه ها بود.»

خرج زندگی را با مقرری اندکی که مخصوص طلبه هاست و مقدار پولی که برادرش برایش می فرستاد، تأمین می کرد و در زمانیکه حوزه ها تعطیل بود (سه ماه تابستان و محرم و صفر وماه رمضان)، آقا شیخ غفاری به همراه دیگر برادران همرزمش، راهی روستاهای دور آذربایجان می شد و در آنجا ضمن کار در کنار کشاورزان به تبلیغ و اشاعه دین و روشن کردن اذهان آنها در مورد ظلم هایی که به آنها تحمیل می گردید، می پرداخت.

به این علت پس از چند مدتی که از حضور او در منطقه سپری می شد، وضع روستا به هم می خورد و مردم آنجا و روستاهای اطراف به طغیان می آمدند.

شیخ حسین غفاری، پس از اتمام مدت تبلیغ، دوباره به قم مراجعت کرد. در زمانی که در محضر آیت الله بروجردی به فراگیری درس مشغول بود، بارها بعد از جلسه درس با استاد به صحبت در باره مسائل سیاسی روز می پرداخت و خطرات را با ایشان در میان می نهاد.

در سال 1334 هجری شمسی پس از یازده سال اقامت در قم به تهران آمد و به مبارزا خود بعد جدید داد. و در سال 1340 شمسی هنگام نخست وزیری حسنعلی منصور طرح انجمنهای ولایتی و ایالتی مطرح شد که با این طرح می خواستند سیل جاسوسان و عمال خود را به این عنوان راهی روستا و شهرها کنند تا مقاصد پلید خود را به اجرا بگذارند. آیت اللّه شیخ حسین غفاری به سهم خود و با مسافرتها و تماسهای پیوسته کوشید که این طرح شکل نگیرد، که خوشبختانه موقتا به علت ترور حسنعلی منصور شکل نمی گیرد.

در سال 1341 شمسی در اوج مبارزات روحانیت مبارز به رهبری امام خمینی، آیت اللّه شیخ حسین غفاری نیز با تلاش شبانه روزی سهم عمده ای را به عهده گرفت و در سخنرانی های مستمر خویش کوشید تا هرچه بیشتر جنایات رژیم را افشاء کند.

در محرم سال 1342 که قیام خونین 15 خرداد در حال شکل گرفتن بود، آیت الله شیخ حسین غفاری بی وقفه به مبارزه علیه رژیم و روشن نمودن اذهان مردم ادامه داد و بالاخره دشمن نیز که او را مفید برای جامعه تشخیص داده بود دستگیر و زندانی کردند، بارها پاهایش را تازیانه زدند و پاهایش را روغن زیتون جوشان قرار دادند، و سرانجام وقتی که استخوان جمجمه اش را با مته سوراخ می کردند در زمان شکنجه او به شهادت رسید...

در تمام این بازجوئی ها، این پیرمرد مبارز را تا سرحد مرگ شکنجه دادند و تنها کلماتی که از دهان او خارج می شد توسل به موسی بن جعفر بود و به راستی که او چقدر شباهت با آن امام مظلوم داشت.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان