گروه جهاد و مقاومت مشرق - شهید ابو زینب (محمد جعفر حسینی) مدافع حرم فاطمیون بود و بسیاری از رزمندگان افغانستانی او را میشناختند. وقتی قرار مصاحبه با خانم صفدری (همسر شهید) هماهنگ شد، فکرش را هم نمیکردیم شهیدی که در گلزار شهدا به خاک سپرده شده و اینگونه با جراحتهای جهادش دست و پنجه نرم می کرده، برای احراز شهادتش با مشکل مواجه شده باشد!
قسمتهای قبلی این گفتگو را هم بخوانید؛
روایت این همسر شهید مقاوم و دلسوخته، آنقدر مفصل و کامل است که احتیاج به هیچ مقدمهای ندارد. دهمین و آخرین قسمت از این گفتگو را بخوانید و برای حل مشکلات این خانواده شهید، دست دعایتان را به آسمان بلند کنید...
خانم صفدری: مسئولان فاطمیون گفتند اینقدر هم نامهنگاری نکنید دیگر. گفتم باشد، نامه نگاری هم نمی کنم. چون من یک نامه هم از طریق یکی دیگر از دوستان شهید خطاب به مرحوم سردار حجازی نوشتم که شنیدم وقتی سردار حجازی، به رحمت خدا رفتند، نامه ما در جیب لباسشان بوده.
**: یعنی تا وقتی که از دنیا رفتند، پیگیر کار شما بودهاند؟
خانم صفدری: بله؛ پسر سردار حجازی گفتند پدرم پیگیرش بودند که خب به آن صورت و ناگهانی از بین ما رفتند.
خب ببینید، بعد از اینکه این نامه را من می نویسم و از فاطمیون به من زنگ می زنند؛ دو یا سه هفته بعد یک پیام برای من آمد که جانبازیِ شهید، 15 درصد تعیین شده. من گفتم این هم شاید روال اداری است و سازو کاری است که من خبر ندارم. دوباره با دوستان شهید در میان گذاشتم. همان دوستشان که نامه را به سردار حجازی داده بودند، گفت ابوزینب 15 درصد جانباز نبوده، این را باید شما پیگیری کنید و صحبت کنید که این مسأله حل شود. چرا 15 درصد دادند؟ بعدها برای پروندهتان مشکل می شود. دوباره به چندین نفر من زنگ زدم و به دوستان فاطمیون هم گفتم.
**: یعنی اصلا همان 15 درصد باعث می شد شهادت احراز نشود!
خانم صفدری: بله، با 15 درصد به راحتی میشود زندگی کرد. پدر یکی از دوستانم 15 درصد جانباز هشت سال دفاع مقدس است تا الان هم الحمدلله زنده هستند. دوباره من به خودشان هم زنگ زدم؛ با آقای مالک هم دو هفته گذشته صحبت کردم و واقعا دیگر به هم ریخته بودم. گفتم آقای مالک دیگه من نمی دانم تا کی باید صبر کنم، یک سال و نه ماه از شهادت شهید گذشته؛ دقیقا هفتم مهرماه بود.
**: و آخرین پاسخشان چه بود؟
خانم صفدری: گفتند: ما پیگیر هستیم، نگران نباشید!
**: پیگیری اصلی این موضوع، فاطمیون مشهد هستند؟
خانم صفدری: پیگیری اصلی از فاطمیون مشهد است. فاطمیون به من می گوید که بنیاد شهید همکاری نمی کند، بنیاد شهید دسترسی خیلی ندارند، اما خب از یکی دو نفری که پرسیدم گفتند من با آقای بهرام شاهی از بنیاد شهید کرمان هم ارتباط گرفتیم؛ ایشان که پیگیری کرده بودند گفته بودند فاطمیون باید کارهایش را انجام بدهد که انجام نمی دهد. اما خودم مستقیما با بنیاد شهید در ارتباط نیستم؛ از کسانی هم که سئوال کردم می گویند فاطمیون وظایفش را در این زمینه انجام نمی دهد، فاطمیون هم می گوید بنیاد شهید کارهایش را انجام نمی دهد. و گردن هم میاندازند.
**: آن وقت ارتباطتان با سپاه چطور است؟
خانم صفدری: سپاه هم در دسترس ما نیست.
**: رابطی در سپاه برای پیگیری موضوع ندارید؟
خانم صفدری: هستند؛ خب سئوال کردم ولی نتیجهای نداشت. واقعا دیگر از نظر مادی و حقوقی نمی توانم ادامه بدهم. چون در آن دو سالی که ابوزینب جانباز بودند ما بدهیهایمان خیلی زیاد شد.
**: تقریبا منبع درآمدی هم نداشتید؟
خانم صفدری: نداشتیم. اتفاقا آن جایی که برای شهادت شهید آمده بودند و می گفتند پیکر ایشان برود قطعه صالحین، من خطاب به همین حاج آقا گفتم حاج آقا! ابوزینب دو سال جانباز بود؛ در این دو سال من شما را اصلا ندیدم؛ الان شما آمدید این حرفها را می زنید؟ من میخواهم گلهگی بکنم که شما این دو سال کجا بودید؟
این دو سال خیلی بدهیهای ما زیاد شد. دو ماه قبل بود که من همه بدهیهای همسرم را الحمدلله تسویه کردم و الان هم هیچ چیز در بساط ندارم.
**: چطور تسویه کردید؟ یعنی مجبور به فروش وسائل شدید؟
خانم صفدری: هم وسائل را فروختم و هم از یکی دو جا وام گرفتم؛ هم اینکه خودم سرِ کار رفتم و بدهیها را تسویه کردم.
**: برای ادامه مسیر و برای بچه ها باید تکلیف مشخص بشود.
خانم صفدری: بله، برای این بدهی، بعد از شهادت همسرم هم من با همه آن بزرگواران تماس گرفتم و گفتم ببینید تا الان اگر شما با آقاجعفر بودید، الان طرف حسابتان من هستم؛ حتی قبل از تدفین همسرم، گفتم الان من هستم فقط خواهشی که دارم از شما، این که آقاجعفر را حلال کنید تا آقا جعفر شب اول قبرشان با خیال راحت بروند. و آنها هم الحمدلله محبت کردند و قبول کردند و خدا را شکر من دو ماه قبل، آخرین بدهی را دادم و الحمدلله تسویه شد.
اما ببینید، خانه ما الان مستاجری است، خب با این وضع استیجاری، با این وضع خانهها، این تورم، الان من کمی حقوق می گیرم و دوبرابرش را باید قسط بدهم! اگر در این یک سال و 9 ماه، پدرم و برادرهایم با من نبودند، من عملا دیگر زندگیام را باخته بودم و نمی دانستم باید چه کار کنم. اینجا با مادرم در یک ساختمان زندگی میکنیم. دوباره الان پدرم برای این خانه پولِ پیش اضافه کرده؛ هر چه بهشان می گویم چقدر است؟ به من هیچی نمی گویند. خب امسال پدرم این کار را بکند، سال بعد چه کار کنم؟
**: بالاخره بچه ها بزرگ می شوند و هزینههایشان هم رو به افزایش است.
خانم صفدری: من به آقای مالک حرفی که زدم این بود که اگر ابوزینب شهید است چرا پرونده ما تا به حال به بنیاد شهید نرفته؛ اگر هم شهید نیست خب تکلیف من را مشخص کنند که من هم تکلیف خودم را بدانم.
**: به نظرم اگر نمیخواهند شهادت ابوزینب را اعلام کنند، یا نبشقبر کنند یا مزار را به نحوی از قطعه شهدا ببرند...
خانم صفدری: واقعا نمی دانم. پدر دوستم که پیگیری کرد، فقط 15 درصد جانبازی را دادند...
**: 15 درصد فقط یک رفع تکلیف است.
خانم صفدری: من لباس شهید را خدمت شما می آورم؛ آقا جعفر خیلی سرمایی بود و آن لباس سومی بود که پوشیده بود، در همان حادثه موشکها از پوتین و بقیه لباسها عملا هیچی نمانده بود. آن لباس را سپرده بودند که بیاورند. و بزرگترین ترکششان هم موجود است.
**: کدام؟ همان ترکشهایی که قاب گرفتید؟
خانم صفدری: تعدادی از ترکشهای کوچکی که از بدن ابوزینب درآوردیم را تویاین قوطی نگهداری میکنم.
این ترکش را با عمل درآوردند؛ این ها را من خودم در آوردم. آن را با جراحی درآوردند؛ اینها که در جعبه هست را من خودم با دست درآوردم!
**: این ترکشها که از بدنشان در آوردید؟
خانم صفدری: بله... خب الان من نمی دانم این همه جراحت 15 درصد است؟ پدر دوست من هفت یا ده تا ترکش دارد و یک مقدار ریهاش در جنگ دفاع مقدس سوخته، به ایشان هم 15 درصد دادهاند. آیا با 15 درصد کسی از بین می رود؟ سئوال من این است اگر واقعا جانبازیِ شهید 15 درصد بوده، چرا این آقا شهید است؟ خب به خاطر یک چیز دیگر از دنیا رفته.
از آن هفته که آقای مالک یا بقیه مسئولین فاطمیون به من گفتند که ما به شما زنگ می زنیم و زنگ نزدند، من دیگر به هیچکدامشان زنگ نزدم.
**: این اولین بار است شما دارید در رسانه این حرفها را میگویید؟ و قبل از این هر چه گفتهاید فقط خاطرات آقا جعفر بوده؟
خانم صفدری: بله. من به این مسأله واقفم؛ واقعا با توجه به شرایط کنونی و قبلی افغانستان و متاسفانه این کارهایی که دشمن بین افغانستان و ایران و مردمش دارد انجام می دهد و می خواهد تفرقه بیندازد و از آنجا که خود فاطمیونیها بارها شنیدهاند که شما آدم ایران هستید و برای ایران جنگیدید؛، من به این مسأله کاملا واقفم که ایران امالقری است؛ ایران الان یک پرچمداری شده و ما داریم به امت واحده و تمدن نوین اسلامی فکر می کنیم و واقعا نمیخواستم و نمیخواهم که این حرفها زده شود و از حرفهای من تفرقهای افتاده شود بین ایرانیها و افغانستانیها.
**: این موضوع، داخلی است اما به هر حال اگر کسی کوتاهی کرده، باید پاسخگو باشد!
خانم صفدری: تا الان هم اگر من چیزی نگفتم فقط به خاطر این است که روال اداری کار طول می کشد، اما نباید تفرقه بین ما مسلمانان و بین فاطمیونیها و جبهه مقاومت بیفتد. به خاطر این است که تا به حال حرف نزدم و نمیخواهم که خدای نکرده از حرفهای من سوءاستفاده شود. اما خب متاسفانه گویا دوستان اصلا به این مسائل فکر نمی کنند.
الان با آقای توانگر نماینده مجلس به خاطر بحثهای حقوقی که در ستادمان انجام می دهیم و پیگیر کارهای مهاجرین هستیم صحبت کردم؛ آقای توانگر هم در جریان هستند اما من به ایشان گفتم نمیخواهم موضوع ما رسانهای شود. سال گذشته من با ایشان صحبت کردم، و از دوستان ملازمان حرم همه میدانند که پرونده ما بنیاد شهید نرفته و به همه هم گفتم که نمی خواهم این موضوع، رسانهای شود.
**: من فکر می کنم کوتاهی اصلی از سمت فاطمیون است؛ چون این کوتاهی را من در مورد همه شهدای فاطمیون میبینم. به نظرم چه در زمینه صدور شناسنامه و چه در زمینه ثبت شهادت، کوتاهی از طرف فاطمیون است. مثل متولی امامزاده، آن متولی اول باید پرچم را بلند کند و فریاد را بزند، بعد ببینیم کسی دیگر جرأت می کند کوتاهی کند یا نه. وقتی کسانی که همزبان شما هستند، هموطن شما هستند و کلام شما را بهتر می فهمند، کوتاه میآیند، طبیعی است که طرفی که ایرانی است و با شما هم نسبتی ندارد، دیگر کار را رها میکند.
خانم صفدری: مسئولین اصلی ایرانی هستند.
**: ولی فاطمیون، حتی به لحاظ رسانهای (قبل از اینکه من به عنوان یک ایرانی بیایم حرف شما را بیان کنم) باید بلندگوی حرف شما بشوند.
خانم صفدری: از آن طرف هم من بارها با ایشان صحبت کردم که چرا شما هیچ حرفی نمی زنید؟ چرا هیچی نمیگویید؟
**: آنها باید مدعی اول باشند.
خانم صفدری: به من اینطور گفتند که به ما می گویند اگر شما حرفی بزنید حقوقتان قطع می شود، تابعیتتان باطل می شود، بیرونتان می کنیم، ما هم حرفی نمی زنیم! گفتم آخر یک همچین چیزی وجود ندارد.
**: شما حرف شهید را بزنید، خدا هم کلامتان را برکت میدهد...
خانم صفدری: یک مقداری عزت نفس افغانستانیها پایین است و ترسو هستند. می ترسند آن موقعیتشان به خطر بیفتد.
**: ما در گفتگو با خانوادههایشان میبینیم که خیلی با احتیاط زیاد صحبت میکنند. در حالی که ما اصلا حرف خاصی نمی زنیم و بیشتر بحث سیره شهید است...
خانم صفدری: خیلی محتاطانه و با احتیاط حرف می زنند.
**: واقعیت این است که اینها سالها زجر و در به دری کشیدند.
خانم صفدری: ولی واقعا باید از یک جایی شروع بشود.
**: خیلی اذیت می شوند، همین الان هم شرایط افغانستان طوری است که فقط میخواهند به تثبیت برسد، فرق نمی کند که چه کسی بالای سرشان؛ میخواهند چند سالی آرام باشند و در آرامش زندگی کنند. الان بیشتر از 50 سال است که این بندهخداها آواره هستند. انشالله مشکل شما هم حل می شود و ما هم به لحاظ رسانهای پیگیر این موضوع هستیم. شکر خدا درباره شهید سید احمد سادات اتفاقات خوبی افتاد.
خانم صفدری: برنامه ایشان به کجا رسید؟
**: موضوع احراز شهادت ایشان در بنیاد شهید دارد پیگیری می شود. اخیرا از ما تلفن خواستند که تلفن شما و خانواده سادات را بهشان دادم. خیلی امیدوارم به این اتفاق. چون موضوعات اینطوری که از سمت مسئولان پیگیری شده الحمدلله به نتیجه رسیده. مثل موضوع شهید خادمحسین جعفری که در گام اول، یک مزار می خواستند چون شهید جعفری جاویدالاثر است و پیکرشان هنوز نیامده. یادم هست این موضوع را یکی از مسئولان عالیرتبه پیگیر شدند و یک مزار در بهشت زهرا به شهید جعفری اختصاص پیدا کرد. را گرفتند.
در موضوع شهید سید احمد سادات هم اتفاقات خیلی خوبی افتاد. ما گفتیم شهید سادات یک نماینده است از جامعه افغان که اینجا مهمان ما بودهاند و 40، 50 سال است که در ایران زندگی کردهاند. ما نسبت به تکتک آنهایی که مزارشان در بیابان بود هم مدعی بودیم که اینها مسلمان بودهاند. من به فرماندار و فرمانده سپاه اشتهارد و فرمانده سپاه استان البرز و مسئولان اطلاعات گفتم که اینها 50 سال است کنار شما ایستادهاند و از نانوایی، نان خریدهاند، کنار شما ایستادهاند و در مسجد نماز خواندهاند، از یک شیر و منبع، آب خوردهاید، حالا وقتی به رحمت خدا میروند باید قبرستانشان را ببرید هفت کیلومتر بیرون شهر در وسط بیابان؟! که آنها هم پیگیری کردند از شورای شهر که آن مصوبه را ملغی کنند. الحمدلله خیلیها آمدند بازدید خانواده شهید و کار احراز شهادتشان هم انشاالله انجام می شود. ایشان از نظر سن و سال، بیشترین سابقه حضور در فاطمیون را داشتند.
خانم صفدری: بله با پسرشان صحبت کردم و همه اینها را توضیح دادند.
**: موضوع ابوزینب هم خیلی واضح است اما متاسفانه در مورد ایشان به نظرم کمکاری فاطمیون است. فاطمیون باید بایستد، فاطمیون اگر بیاید جلو و همین پرچم زرد را ببرد بالا، و همین پرچم زرد را روی تابوت بکشد، کسی میتواند جلویش بایستد؟
خانم صفدری: نه...
**: اما از این هم دریغ کردند!
خانم صفدری: من سر تشییع شهیدان ابوحامد، فاتح و چند شهید دیگر در مشهد، به همسرم گفتم چرا پرچم افغانستان نیست؟ گفت بعدا بهت توضیح می دهم؛ بعد توضیح دادند که به خاطر یکسری شرایط و این که اصلا افغانستان، اینها را قبول ندارد، ما نمی توانیم پرچم افغانستان را روی تابوت بکشیم... گفتم خب پرچم فاطمیون را چرا روی تابوت نمیکشید؟
**: وقتی کسی کلاشینکف را توی آرم فاطمیون می بیند دیگه نمی تواند در مقابلش بایستد...
خانم صفدری: من هم همین را گفتم.
**: چون نیامدند وسط، آن اتفاق افتاد که اجازه ندادند شهید سید احمد سادات در گلزار شهدا دفن شود.
خانم صفدری: ببینید اگر دوستان ایرانی ابوزینب هم نمی بودند، مطمئن باشید ابوزینب هم به قطعه شهدا نمی رفت.
**: ما به عنوان ایرانی وظیفه داریم که کمک کنیم اما انتظار داریم اتحاد بین افغانیها و فاطمیون با هم قویتر باشد، اینطور که می بینیم، غصه میخوریم که چرا باید فاطمیون کوتاهی کند و این کار به رسانه کشیده شود؟ وگرنه ما امروز نباید در مورد این مسائل با هم صحبت می کردیم، باید خیلی قبلتر از اینها حل می شد.
انشالله یک طوری این مطالب را بازتاب می دهیم که هم حرف شما بیان شود و هم کسی نتواند از آن سوءاستفاده کند.
خانم صفدری: ما با همین بچه های خودمان که جزو فاطمیون هستیم و کارهای فرهنگی انجام می دهیم، یک کارگروه حقوقی داریم. سال گذشته روز تولد دخترم زینب کارت بانکی من مسدود شد. حین کادو خریدن برای زینب دیدم کارتم مسدود است!
**: همان زمانی که کارتها را به خاطر شماره ملی می بستند.
خانم صفدری: جالب این است که همان کارتی که فاطمیون به من داده بود هم مسدود شده بود. این را که من استوری کردم، آقای توانگر زحمت کشیدند و آمدند منزل ما. گفتم ببینید آقای توانگر! الان من مشکل شخص خودم را نمی گویم. الان اگر این اتفاق برای یک فرزند شهید بیفتد که پدرش در این مسیر رفته، چه حالی پیدا میکند؟ فاطمیون هم که دارد کوتاهی می کند؛ کارتش مسدود می شود؛ سیمکارت را هم به اسمش نمی زنند؛ خب این بچه از این جبهه مقاومت زده می شود.
**: بله؛ مگر این آخرین جنگ ماست؟ ما همچنان در حال جنگیم و جنگهای دیگری با استکبار جهانی در جبهه مقاومت داریم که نه تنها فاطمیون که زینبیون و همه دوباره باید بیایند وسط. یک عده شهید شدند خوشا به سعادتشان، ولی اینها که زندهاند، مگر غیر از اینها باید بروند و سلاح دست بگیرند! پس چرا یک کارهایی می کنیم که اینها حتی خود جانبازان، دلسرد شوند؟
من با یک مدافع حرم فاطمیون گفتگو کردم. سالم هم هست و دارد کار می کند اما دلگرم نیست. البته هنوز هم می رود به سوریه و می آید. هنوز هم اینجا با اینکه درآمد خوبی دارد، کارش را زمین می گذارد و می رود و می آید اما دلش گرم نیست. اگرچه آن کشش معنوی سوریه و دمشق و خدمتی که به حرم حضرت زینب می کنند همچنان ادامه دارد و در آن که خللی ایجاد نمی شود اما این که ما انسانها هوای هم را نداشته باشیم، باعث دلگیری است.
خانم صفدری: بله، درست است.
**: باز هم از زمانی که برای انجام این گفتگو اختصاص دادید، تشکر می کنم.
*میثم رشیدی مهرآبادی
پایان