با توجه به اینکه گروه بریکس نمادی از رژیمسازی جدید در نظام بینالملل به شمار میآید که توسط قدرتهای متوسط در حال ظهور عمدتا با اهداف اقتصادی شکل گرفته و رو به پیشرفت است، آغاز فرآیند گسترش اعضای این گروه، فرصتهای مهمی برای ایران فراهم میآورد. کارشناسان معتقدند ایران باید درخواست عضویت در این گروه را هرچه سریعتر به اعضا ارائه کند و آن را به عنوان یک مطالبه ویژه از چین، روسیه و هند در مذاکرات آتی مطرح کند. در این میان اما برخی دیگر از تحلیلگران معتقدند جمهوری اسلامی ایران میتواند و باید خود ابتکار عمل را برای شکل دادن به یک اتحادیه اقتصادی-سیاسی با حضور قدرتهای متوسط در حال ظهور و همسو و همسطح به دست بگیرد. اگرچه این مساله نیازمند الزامات و ابتکارات در یک رویکرد آسیبشناسانه نسبت به دو متغیر اقتصاد و سیاست خارجی است.
ظهور قدرتهای متوسط نوظهور
یکی از مشخصههای نظام بینالملل دوره انتقالی، پیدایی بازیگران جدید و طرح موضوع جابهجایی قدرت جهانی بوده است. این موضوع به ویژه از آغاز سده بیست ویکم با قدرتنمایی بازیگران منطقهای و بینالمللی نوظهـور، در کانون توجهات و تاملات نظری سیاست جهانی قرار گرفت. اگرچه قدرتیابی قدرتهای نوظهور به گسست بنیادی در نظام بینالملل موجود منجر نشده است، اما تردیدی نیست که منافع و جهانبینیهای متفاوت بازیگران غیرغربی در مقام مولفه جدید محیط بینالمللی میتواند تغییراتی را در آرایش و سرشت سیاست جهانی پدید آورد. از زمان فروپاشی شوروی تا اوایل قرن بیست و یکم یعنی سال 2003 زمان اشغال عراق، نظام بینالملل در حالت سلسله مراتبی قرار داشت. یعنی ایالات متحده با فاصله از سایر قدرتهای بزرگ به لحاظ شاخصهای نظامی، سیاسی و اقتصادی قرار داشت. از اینرو برای قدرتهای متوسط در حال ظهور سخت و دشوار بود که بخواهند خارج از بلوک هژمون به سمت ائتلاف و تشکیل اتحادهای سیاسی و اقتصادی حرکت کنند.
با تغییر ساختار نظام بینالملل متاثر از افول قدرت هژمونیک آمریکا که ساموئل هانتینگتون نظریهپرداز برجسته روابط بینالملل این دوره را با نام یک-چندقطبی مفهومپردازی میکند، زمینه برای ظهور قدرتهای متوسط نوظهور در روابط بینالملل در دهه اول قرن جدید فراهم شد. متعاقب این تحول، فرید زکریا نویسنده و متفکر آمریکایی نیز در کتاب جهان پساآمریکایی روایت دقیقی را از این تحول به دست میدهد. زکریا جهانی را توصیف میکند که در آن دیگر ایالات متحده آمریکا نه رهبری اقتصادی و ژئوپلیتیک را برعهده دارد و نه بر فرهنگ آن چیره خواهد شد. وی «خیزش دیگران» به معنای رشد کشورهایی چون چین، هند، برزیل، روسیه و بسیاری دیگر را تحولی بزرگ میداند که جهان را در قالبی نو خواهد ریخت.
آنچه به این قدرتهای نوظهور توان حرکت در ساختار نظام بینالملل در حال تغییر را داد، دو مولفه اقتصادهای در حال شکوفایی و قدرت نرم این کشورها بود. در واقع فارغ از برخورداری از قدرت مادی، بهرهمندی از قدرت گفتمانی و ایده نیز یکی از متغیرهای تاثیرگذار در افزایش قدرت کشورهای در حال ظهور بود. در واقع از آنجا که نرمها و هنجارها صرفا توسط قدرتهای بزرگ تعریف و پیادهسازی و اعمال میشد، رویکرد مشارکتی این کشورها در سازمانها و هنجارها به سود منافع آنان تعریف شد. از این منظر فلسفه وجودی بریکس ایجاد یک بلوک جدید است که میتواند ایجادکننده هنجار در سطح جهانی باشد و در فضای طرح نظریات غیرغربی روابط بینالملل، تبدیل به الگو –مفهوم برای قدرتهای متوسط شود.
الزامات برای ایران
تغییر جهت نظام بینالملل به سمت چندقطبی زمینه را برای ظهور قدرتهای نوظهور و شکلگیری اتحادیههای اقتصادی و سیاسی فراهم میکند. این زمینه، میتواند برای جمهوری اسلامی ایران به عنوان یک قدرت منطقهای حائز فرصتها و دستاوردهایی باشد. از یک منظر ایران میتواند با پیوستن به این اتحادیهها مانند سازمان شانگهای و بریکس ضمن تامین منافع اقتصادی، بازیگری خود را نیز از سطح منطقهای به فرامنطقهای ارتقا دهد و در فضای بههم پیوستگی مسائل جهانی، نقش مهمی در ارائه راهکارها و مواجهه هوشمندانه با موضوعات داشته باشد. از منظر دیگر که برخی از کارشناسان و تحلیلگران بر آن مانور میدهند، به دست گرفتن ابتکار عمل در ایجاد بلوکهای جدید قدرت از سوی ایران است. استدلال این گروه آن است که در نظام چندقطبی، ائتلاف با قدرتهای متوسط منطقهای امکانپذیر است و میتوان بازیگران همسو و همسطح را در یک شبکه پایدار روابط قرار داد.
در واقع این گروه معتقدند یکی از نقاط ضعف ایران با وجود پیوستن به شانگهای و بریکس این است که بهشدت تحت تاثیر بازی چین و روسیه به عنوان دو قدرت مسلط قرار میگیرد. از اینرو به جای تلاش برای حضور در گروههایی که به واسطه حضور روسیه و چین فراهم میشود، ایران باید خود صاحب ابتکار باشد تا بتواند بازدارندگی لازم را به وجود آورد. اما تحقق این مسیر نیازمند الزامات و توجه و رصد دقیق تغییرات محیطی و اتخاذ یک راهبرد منعطف، هوشمندانه و چندسطحی است. الزام اول؛ تبدیل اقتصاد به یکی از عناصر قدرت ملی است. اگرچه اقتصاد تنها مولفه قدرتهای نوظهور برای ارتقا در عرصه قدرت جهانی نبوده است، اما در پیدایی و نقشآفرینی قدرتهای در حال ظهور نقش شاخصی برعهده داشته است. قدرتهای نوظهور عمدتا با معیارهای اقتصادی سنجیده میشوند. توسعه صنعتی و فناورانه، نرخ رشد اقتصادی، میزان تولید ناخالص داخلی، نرخ درآمد سرانه، برخورداری از سهم شاخص در بازار تولید کالا و خدمات و نقشآفرینی در عرصه تجارت منطقهای و جهانی از جمله این معیارها است.
الزام دوم؛ بازتعریف و بازتنظیم سیاست خارجی با متنوع کردن سبد آن و عدم منحصر کردن آن به یک جهتگیری خاص مثلا شرقگرایانه است. تبدیل کردن منافع ملی به چراغ راهنمای سیاست خارجی، انعطافپذیری در رویکردها، حل مسائل و مشکلات سیاست خارجی، فعال کردن سفارتخانهها با ماموریتهای اقتصادی، مشارکت فعال در سازمانهای بینالمللی، استفاده از ظرفیت رقابت بین بازیگران و قدرتها، عادیسازی روابط با همسایگان، توجه دقیقتر به آینده نظام بینالملل، ارتقای قدرت نرم کشور با الزام و توجه به نقش ایدهها و گفتمانها و تقویت دیپلماسی عمومی. این متغیرها از جمله علل و عواملی است که میتواند سیاست خارجی را از صرفا واکنش به تحولات محیطی به سمت کنشگری و به دست گرفتن ابتکار عمل سوق دهد و جایگاه واقعی ایران در نظام بینالمللی در حال تغییر را که ناشی از ظرفیتهای داخلی و موقعیت منطقهای آن است، احیا کند.