در این بحران کسانی همچون نگهبانان اساطیری، حافظ هویت ایرانی شدند. آنها جانشان را کف دستشان گذاشتند و بدون هیچ چشمداشتی به نجات تاریخ برخاستند تا تاریخ چندهزارسالهمان پایدار بماند و یادمان نرود چه تمدنی پشتوانه سرزمین ایران و مردمانش است. جعفر مهرکیان، باستانشناسی بود که زیر توپ و تفنگ و خمپاره به محوطههای هفتتپه و شوش و چغازنبیل شتافت. او شیردال یا شیرعقاب، موجود اساطیری بینظیر دنیای باستان با سر، منقار، بال و دم به شکل عقاب و پا، پنجه، چنگال، بدن، یال و گوشهای شیر را به هر راهی که میشد، به مکانی امن برد. امسال موزه هفت تپه پنجاهساله میشود. بال عقاب را میراثدوستان مرمت کردهاند.
درخشش تاریخ در مثلث جادویی
هفتتپه، حاصلخیزترین محوطه دشت خوزستان است؛ جایی، بین رودخانههای دز و کرخه در حدود 17کیلومتری جنوب شرقی شوش و در قلب کشتزارهای نیشکر هفتتپه. روزی که گاوآهن ماشینآلات شخمزنی شرکت کشت و نیشکر هفتتپه به آثار باستانی خورد، پنجاه سال بود که کاوشگران فرانسوی داشتند در شوش حفاری میکردند. پرچم فرانسویها قرار بود که آنجا هم برافراشته شود. اما دکتر عزتالله نگهبان، پدر باستانشناسی ایران مانع شد و ایران خود کاوش را به سرپرستی دکتر نگهبان در سال1344 برعهده گرفت. چند سال بعد چهره هفتتپه متحول شده و پرچم ایران بر فرازش به اهتزاز درآمده بود. به کوشش نگهبان هفتتپه تبدیل به دانشگاهی برای کاوش میدانی دانشجویان باستانشناسی ایرانی شده و سیل بازدیدکنندگان داخلی و خارجی به آن روان بود.
نگهبان بر آن شد تا موزهای را برای نخستینبار در محل سایت باستانشناسی برپا کند و موزهای مدرن با معماری شاخص سر از خاک برآورد. هفتتپه قطب گردشگری ایران در آن زمان شد. مثلث طلایی شوش، هفتتپه و چغازنبیل تمدنی سه هزارساله را به نمایش گذاشت از نخستین سکونتگاههای بشری. زندگی مردم با راهاندازی این موزه داشت رنگورویی دیگر میگرفت. مردم خوزستان چشمانداز روشنی را میدیدند. اسماعیل یغمایی، باستانشناس بنام ایران که آن زمان در هفتتپه کاوش میکرد، میگوید: «در آن زمان آنقدر گردشگر به این موزه میآمد که ما مجبور بودیم در ماههای اسفند و فروردین حفاری را تعطیل کنیم و راهنمای موزه شویم.» جهان مسحور این آثار بود تا اینکه در فهرست آثار جهانی جای گرفتند. این اما پایانی برای هفتتپه نبود. چندین سال بعد صدای خمپاره گوش اساطیر باستانی ایران را در گورهایشان لرزاند. ایران درگیر جنگی شد که هشت سال به درازا کشید.
نجات شیرعقاب
«تنها سی روز از جنگ ایران و عراق نگذشته بود که ما برای نجات آثار تاریخی به خوزستان رفتیم. تشکیلات ما پس از انقلاب بههمریخته بود و فقط چندتایی از ما در یأس و ناامیدی در مرکز باستانشناسی ایران دور هم جمع میشدیم. اداره کاملا بلاتکلیف بود و هر روز یک مدیری بر سر کار میآمد و نظری درباره درختهای موزه میداد که مثلا درخت میوه باشد بهتر است یا به جای سبزه یونجه بکاریم. در این احوال بودیم که نخستین ترکشهای جنگ تن خوزستان را لرزاند.» جعفر مهرکیان این را به «دنیایاقتصاد» میگوید، باستانشناس شناختهشده ایران که در آن زمان ناجی آثار تاریخی این سرزمین در خوزستان میشود.
او نقب به آن روزها میزند: «تک تیراندازان عراقی اولین جایی که در آبادان زدند، موزهاش بود. مانند بمباران قاهره از سوی اسرائیل. من با احمد امیری و یزدان کوشانفر تصمیم گرفتیم که برای نجات آثار تاریخی به جنوب برویم. جالب بود که در آن زمانها بغداد موزه خود را تخلیه کرده و به جایی امن برده بود؛ اما در ایران کسی به فکر حفاظت از آثار تاریخی نبود. ما خودمان را جنوب رساندیم و بالاخره یک لندور پیدا کردیم و پول مختصری. عراقیها جاده اندیمشک و شوش را گرفته بودند و هواپیماهایشان از بالای سر ما رد میشدند. ما از زمینهای کشاورزی هر طور شده خودمان را به اهواز رساندیم. به هر کسی میگفتیم برای چه کاری آمدیم فکر میکردند جوک میگوییم. درنهایت یکی به ما گفت یک وانت قراضه در شوش مانده اگر میتوانید بردارید برای خودتان.»
آنها ابتدا دنبال یک جای امن میگردند و هیچجایی را پیدا نمیکنند جز موزه هفتتپه: «خیلی عجیب بود ما خلبان هواپیماهایی را که از بالای سرمان رد میشدند، میدیدیم؛ اما به ما حمله نمیکردند به شوخی به هم میگفتیم که مادر صدام بچه هفتتپه است که اینجا را نمیزند. به هر حال این محوطه تاریخی عجیب امن بود و حتی چندین نفر دیگر هم به آنجا آمده بودند. ما در و پنجرهای موزه را بسته بودیم و شبها فقط یک لامپ روشن میکردیم.» آنها بالاخره خود را به شوش رساندند و وانت قراضه را با لندرور به هفتتپه آوردند و پس از تعمیر وانت عملیات را آغاز کردند. مهرکیان میگوید: «شاید باورتان نشود اما درهای موزه شوش باز بود و هیچکس کاری به اشیای آن نداشت.
آنجا فقط یک نگهبان وفادار بود که شوش را تا آخر جنگ ترک نکرد. ما آنجا رفتیم و با بدبختی از آن همه آثار که طی سالهای دراز کاوش فرانسویها به دست آمده بود، اشیایی را که از همه مهمتر بودند یا بهنظرمان قابل حمل میآمدند برمیداشتیم و سوار لندرور و وانت میکردیم زیر ترکش و بمباران عراقیها با خود به هفتتپه میآوردیم. بدنه لندرور پر از ترکش شده بود. آنهایی را هم که نمیتوانستیم جابهجا کنیم رویش را با هر چه به دستمان میآمد، میپوشاندیم. بالاخره آن را از هفتتپه با اجاره یک واگن قطار به تهران فرستادیم. شیردال را که یکی از آثار ارزشمند یافتشده در چغازنبیل بود، از سالن نمایشگاه موزه با هزار و یک بدبختی به یکی از انبارهای شوش بردیم و رویش را پوشاندیم. من یادم میآید، همان موقع بالای بنای شوش داشتم فیلم میگرفتم که نگهبان داد زد حمله کردند، همان موقع پایم سر خورد و افتادم پایین. پشت سرم خمپارهای خورده بود.» از آن پس شعلههای جنگ شعلهور و شعلهورتر شد. در این هشت سال چه بر سر آثار آمد؟
همه جا خون بود
دو سال از تمامشدن جنگ که میگذرد، اسماعیل یغمایی راهی موزه هفتتپه میشود، آنچه میبیند تکاندهنده است: «ساختمان موزه در هشت سال گذشته تبدیل به ستاد جنگ دستاندرکاران آن شده بود و در آنجا اقامت داشتند و نقشههای جنگ را میکشیدند. خود هفتتپه سنگر سربازان و بسیجیها شده بود و از حالت موزه خارج. بعد از جنگ این موزه تعطیل شده بود و ما بعد از دو سال از سوی باقر آیتاللهزاده شیرازی که مسوول اداره شده بود، یک پول ناچیزی به دست آوردیم. مهدی رهبر، رئیس پروژه بود و به شوش رفت، من به هفتتپه و فرخ احمدی به چغازنبیل.» باستانشناسان به مثلث طلایی ایران باستان میرسند و آنچه میبینند، تکاندهنده است: «موزه هفتتپه دیگر موزه نبود. در و دیوار آن پر از خون بود. بوی فرمالین همه فضای موزه را گرفته بود. کارگرها آمدند با ماسک در و دیوارها را شستیم و وایتکس زدیم. یک هفته در موزه را باز گذاشتیم و دم در آن خوابیدیم که دزد نیاید. موزه دیگر موزه شدنی نبود.»
یغمایی در جستوجوی اشیا برمیآید: «اشیا را مثل آشغال ریخته بودند در اتاق و درش را بسته بودند. یک لیست هم آنجا بود. 150کتاب باقی مانده بود، بقیهاش کجا بود؟ بعضی از کتابها خونی بود. فقط یککم مرتب کردیم. برای مراقبت از ظروف شکسته هیچچیز نداشتیم. در تالار بزرگ یک دستشویی بود، هر کاری میکردیم باز نمیشد. یک قفلساز از شوش آوردیم در را باز کردیم و یک عالم پوتین بیرون ریخت. سه تا گونی پوتین و دمپایی که در پوتینها گاهی انگشت پای قطعشدهای مانده بود. همهجا پر از باند و شیشه خرده بود. اینجا موزه پوتینهای خونین شده بود. آشغالها را نمیدانستیم چه کنیم.
بالاخره یک وانت اجاره کردیم و بردیم وسط بیابان رویش بنزین ریختیم و آتش زدیم و خاکسترش را چال کردیم.» هفتتپه محوطهای باقیمانده از دوره عیلامی، این دوره پیش از هخامنشیان است و به حدود سههزار سال پیش برمیگردد. در این محوطه یک نیایشگاه و آرامگاه دستهجمعی بهدست آمده است که خود نشان از جنگی باستانی دارد. در این آرامگاه 23اسکلت وجود داشت که 14عدد آنها بهطور منظم و درجوار یکدیگر قرار داشتند و 9اسکلت دیگر به علت نبود محل کافی بهطور نامنظم روی پاهای ردیف اول انباشته شده بودند. نمیدانیم راز این مردگان چیست؟ برخی از باستانشناسان همچون اسماعیل یغمایی میگویند که آنها دختران معبد بودند که قربانی شدند. بهنظر میرسد که سرنوشت شهر هفتتپه را نیز، همانند شهر دوراونتاش (چغازنبیل) جنگ مشخص کرده است.
یغمایی با محوطهای روبهرو است که نمیداند با آن چه کند: «محوطه خراب شده بود. تنها کاری که میتوانستیم بکنیم این بود که روی آثار را بپوشانیم. باقر آیتاللهزاده شیرازی گفته بود از سیمان استفاده کنیم که دیگر پولی نداریم تا چندبار مرمت کنیم. یک قسمت را کار کردیم، دیدیم فایده ندارد و باز با خشت کار کردیم. کف قربانگاه کنده شده بود و سقف شرایط خوبی نداشت. به شیرازی گفتم که سقف را ایزوگام کنیم، گفت پول نداریم. رفتم به مهدی رهبر که در شوش کار میکرد، گفتم که چسب دارید به ما بدهید. او هم گفت که من هم ندارم.چندتن پوکه ریخته بود توی محوطه.» در همین زمان، دکتر نگهبان که بنیان موزه را گذاشته بود و چشمانداز روشنی برای هفتتپه میدید، برای بازدید به موزه آمد: «ما هفتتپه بودیم که دکتر نگهبان آمد. تا در موزه را باز کرد رفت داخل بهتش زد.
گفت چه بویی میآید؟ گفتیم که اینجا را با وایتکس شستیم و بوی رنگ است. با نگهبان به اتاقی رفتیم که اشیا بود. گفت چرا همهچیز اینجا به هم ریخته است چرا اشیا را مرمت نکردید. گفتیم که چسب و استون برای مرمت آثار نداریم. نگهبان بهتزده به همه ما نگاه میکرد. او اصلا به محوطه نرفت. از دور نگاهی انداخت و با تاسف گفت این محوطه است؟ چرا کتیبه اینجا افتاده؟ قرار بود 10روز بماند، اما دو روز ماند. همه برای بدرقهاش رفتیم اندیمشک خیلی ناراحت بود. اصلا نمیخواست دیگر هفتتپه را ببیند. پیش از رفتن، به من گفت اگر بار گران بودیم رفتیم، اگر نامهربان بودیم رفتیم. چشمانش سرخ بود همچون چشمان من. این آخرینبار بود که نگهبان را دیدم.»
شیرعقاب بال کشید
حالا در پنجاهسالگی موزه هفتتپه هستیم. محوطهای که در همین روزها در یونسکو در فهرست آثار میراث جهانی قرار گرفته است. موزهای که پس از جنگهای بسیار سربرآورده اما امروز مورد بیمهری مسوولانی است که حتی با وجود دعوتهای مکرر مدیران موزه هفتتپه نیمنگاهی هم به این مجموعه ندارند. مجموعهای که نگهبانان تاریخ زیر بمب و خمپاره نجاتش دادند. عاطفه رشنویی، مدیر پایگاه میراث جهانی چغازنبیل و هفتتپه به «دنیایاقتصاد» میگوید: «بر اثر برخورد توپهای جنگی عراقی به قلعه فرانسویان، شیردال دوباره آسیب دید و شکسته شد. در اواخر دهه هفتاد خورشیدی با آغاز پروژه حفاظت چغازنبیل، ساختمان موزه هفتتپه بهعنوان محل نمایش آثار چغازنبیل انتخاب شد و تعدادی از اشیای کاوش شده از چغازنبیل که در قلعه فرانسویان نگهداری میشد، به موزه هفتتپه انتقال یافت.
سالها بعد پیکره شکسته شیردال به آزمایشگاه موزه هفت تپه انتقال داده شد تا مرمتهای اصولی روی آن انجام شده و در معرض نمایش عموم درآید.» شیردال یا شیرعقاب اساطیری را نگهبانان تاریخ از تخریب نجات دادند و اکنون موزه هفتتپه تمدنی را به نمایش درمیآورد که از میان خاکریزهای سهمگین زمان پرکشیده و فرهنگ و هنر مردمان خاورزمین را به رخ جهانیان میکشد. موزهای در محوطهای جادویی که این روزها حال و روز خوشی ندارد و حتی آجرهای چغازنبیل آن را در روز روشن میدزدند.