عصر ایران- به مناسبت 21 رمضان سالروز شهادت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام دفتر آیتالله العظمی محمد یعقوبی (مرجع تقلید شیعیان در عراق) در قم آیینی برگزار کرد و در آن دکتر امیر عباس زمانی استاد دانشگاه و عضو مجمع فلاسفه ایران، سخنرانی کرد. به احترام این روز و با توجه نگاه متفاوت و دقیق و زیبای ناطق، متن کامل این سخنرانی را منتشر میکنیم:
این کیست چنین خانه کرم باز گشاده
خندان جهت دعوت اصحاب رسیده
این کیست بگویید که در کون جز او نیست
شاهی به در خانه بوّاب رسیده
با عرض تسلیت ایام عزاداری مولای متقیان و با عرض قبولی طاعات و عبادات شما، بحثی را که من در خدمت شما هستم درباره «ایمان و رنج» است.یکی از ویژگیهای امیرالمومنین(ع) این است که در ایمان پس از پیامبر کسی بر او سبقت نگرفت و اگر بنا باشد ما یک مصداق ایمان را به صورت عینی و انضمامی در تاریخ اسلام نشان دهیم، حضرت علی(ع) است. ارسطو در اخلاق نیکوماخوس میگوید: «فضیلت یعنی عمل به فضیلت».
نمیشود بگوییم کسی مؤمن است ولی عمل وی مؤمنانه نیست.اگر بخواهیم یکی از بالاترین و زیباترین مصداقها را نشان دهیم، زندگی امیرالمومنین(ع) یک حیات مؤمنانه است. همان طور که برای مصداق عشق، عشق مجنون را میگویند به لحاظ ایمان اگر بنا باشد ما یک نفر را عینیت ایمان بدانیم، او امیرالمومنین(ع) است؛ به لحاظ رنج نیز این چنین است.
ما با اصطلاحی به نام «رنج مومنانه» یا «رنج ناشی از ایمان» روبرو هستیم و من در فرصتی که دارم مقداری مفهوم رنج را توضیح میدهم و در ادامه به مباحثی مثل تفاوت رنج با درد، اقسام رنج، مقصود از رنجهای وجودی و اینکه ما با رنج ها چه کار میتوانیم انجام دهیم، میپردازم.
اولین نکتهای که عرض میکنم این است که ما تصور غلطی داریم که انسانهای بزرگ رنج نمیکشند لذا باید ذهنیت خود را اصلاح کنیم. اتفاقاً انسان هرچه بزرگتر باشد، رنج او بزرگتر است. مولانا میگوید: «مرگ هر کس ای پسر همرنگ اوست». یعنی رنج هر کس مثل اوست.
بعضی از انسانها برای امور کوچک و حقیر، رنج میکشند ولی بعضی از انسانها به دلیل روح لطیف و زیبایی که دارند، لطافت و آگاهی و عشق و اصالت آنها اقتضا میکند که اتفاقاً حساستر باشند.
وقتی خلخال از پای یک زن ذمّی در دامنه حکومت امیرالمومنین(ع) برداشته میشود، آن حضرت بر گونه خود سیلی میزند و میگوید که اگر کسی از غصه بمیرد جا دارد. یا میفرماید: من حتی پوست جویی را از دهان مورچه یا موریانهای نمیگیرم.
مرحوم دکتر شریعتی تعبیری داشت که «انسانهایی که تعالی پیدا میکنند، به میزانی که بالا میروند یگانه میشوند. وقتی یگانه میشوند عشق و دردشان یگانه میشود.»
حضرت علی(ع) دست کمیل را میگیرد، به بیرون میبرد و میفرماید: «النَّاسُ ثَلَاثَةٌ فَعَالِمٌ رَبَّانِیٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاةٍ وَ هَمَجٌ رَعَاع» (نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص: 496). ایشان به یکی از رنجهای خود اشاره میکند و آن رنج تنهایی است. ما فکر میکنیم کسی که ولی خدا آن هم در جایگاهی مثل امیرالمومنین(ع) که پیامبر(ص) به او فرمود: «إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى مَا أَرَى»(نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص: 301)، چنین شخصی نباید رنج داشته باشد، در حالی که این فکر اشتباهی است.
این اشتباه به این تصور برمیگردد که ما رنج را از غم تفکیک نمیکنیم. چیزی که اولیاء ندارند «وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون»(بقره/112)، خوف و حزن است.
مومن آن باشد که اندر جذر و مد
کافر از ایمان او حسرت برد
امیرالمومنین(ع) ثباتقدم داشت و از زمانی که با پیامبر(ص) بیعت کرد، میگفت: من هیچگاه تردید نکردم. به قول یکی از این نویسندهها که میگفت: «دستان کوچک او در میان دستان بزرگ پیغمبر قرار گرفت و مسیر تاریخ را عوض کرد.» ولی امیرالمومنین(ع) در نهجالبلاغه بارها و بارها رنج و درد خود را بیان میکند.
غم متعلق به انسانهای کوچک و حقیر است و به زندگی هر روز و نان و نام و قدرت برمیگردد ولی مهمترین رنجی که انسان دارد این است که بین عالم بیرون و عالم درون او فاصله وجود دارد.
معانی درد و رنج متفاوت است. درد به یک عضو مثل سر، پا و کمر تعلق میگیرد و معمولاً جسمانی، فیزیکال و طبیعی بوده و از طریق پزشکی قابل درمان است. درد اغلب علل شناخته شدهای دارد، البته دردهایی هم داریم که هنوز شناخته نشدند ولی به تدریج که تکنولوژی پزشکی پیشرفت میکند، آنها را تشخیص میدهند، ولی رنجْ همه وجود ما را فرا میگیرد.
چون ز تنهایی تو نومیدی شوی
زیر سایۀ یار خورشیدی شوی
رو بجو یار خدایی را تو زود
چون چنان کردی خدا یار تو بود
آنکه در خلوت نظر بردوختهست
آخر آن را هم ز یار آموختهست
کسی که به عنوان مثال احساس ناامیدی یا ناامنی میکند نمیتوانیم بگوییم احساس ناامیدی یا ناامنی به کجایش تعلق دارد. یا احساس فراق، تنهایی و پوچی نیز این گونه است. پس رنجْ طبیعی است در حالی که درد، فیزیکال است. رنجْ همه وجودمان را دربرمیگیرد و رنجها بسیار عمیقاند.
بعضی از رنجها مثل رنج انسان از ناآگاهی مردم نشانه اصالتاند. پیامبر(ص) به این معنا در اوج قرار دارد. ایشان رنج هدایت دارد: « حَریصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُفٌ رَحیم» (توبه/128). مرحوم علامه طباطبایی در المیزان تاکید میکند پیامبر(ص) از بس به مردم عشق دارد، دوست دارد دعوت خداوند در جان همه بنشیند و همه هدایت شوند. پس رنج با درد و غم فرق میکند.
اولین نکته این است که انسان به میزانی که اصیل میشود غم او کم میشود، ولی معلوم نیست رنج او کم شود. بزرگ ترین رنج یک انسان بزرگ، عشق است. عشق انسانهای کوچک، کوچک است، یا اساساً عشق ندارند؛ اینها میل دارند ولی انسان بزرگ است که عشق دارد.
امیرالمومنین(ع) در دعای کمیل میگوید: «صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِکَ فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِک»(مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص: 847). یعنی رنج فراق، بسیار سنگینتر و اساسیتر است.
اساساً یک رابطه دیالکتیکی بین رنج و عشق وجود دارد. بعضی از عرفا گفتهاند که عشق مثل بیماری استسقاء میماند، به میزانی که به معشوق نزدیکتر شوید، تشنگی شما بیشتر میشود؛ مخصوصاً معشوقی که امیرالمومنین(ع) دارد و آن خداوند و حضرت حق است.
عرفا این تعبیر را به کار میبرند که «همچو مستسقی حریص و مرگجو». عاشق آب را میخورد، آب او را میکِشد و میکُشد. پس رنج اگزیستانسیل است و همه وجود انسان یعنی عالم درون و بیرون را فرا میگیرد.
در نهج البلاغه شریف آمده است که امیرالمومنین(ع) بعد از مرگ پیامبر(ص) میفرماید: اولین کسی که اسلام آورد من بودم. یا در جای دیگر میفرماید: وقتی که پیامبر(ص) از این جهان رفت، سر ایشان بر بالین من بود. امیرالمومنین(ع) از فراغ پیامبر(ص) و حادثه سقیفه رنج میبرد.
شما خاطرات حضور پیامبر(ص) در مدینه و دوران زیبای عشق را با حوادثی که بعد از پیامبر(ص) اتفاق افتاد مقایسه کنید؛ حضرت در خطبه شقشقیه گوشهای از درد خود را بیان میکند.
رنج ایشان فقط رنج فردی نیست بلکه رنج فقر، بیعدالتی و عوض شدن جایگاههاست.
به تعبیر آن حضرت، اسلام مثل یک پوستین وارونهای شده که محتوای آن ریخته و قالبی مانده است. بنابراین وقتی ما از رنج سخن میگوییم، رنج نشانه یک نوع اصالت است.
البته رنج اقسامی دارد. برای نمونه رنجهایی داریم که عامل بیرونی یا درونی دارند و رنجهای زوالپذیر و زوالناپذیر داریم. رنجی که من بر آن تأکید میکنم رنج انسانهای اصیل است. امیرالمومنین(ع) درباره یکی از خلفا میفرماید: «کَالْبَهِیمَةِ الْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا» (نهج البلاغة (صبحی صالح)، ص: 418). شاعر میگوید:
ما اهل کبابیم و ربابیم و شرابیم است
خوشا که کباب است و رباب است و شراب است
زندگی هر روزی، همان چیزی است که اکثریت مردم دارند. این را فیلسوفان میگویند و اختصاصی به ما ندارد.
برای نمونه در فلسفه اگزیستانسیالیسم «زندگی هر روزی» مطرح است و اکثریت مردم، در اکثریت اوقات و در اکثر زندگیشان، «هر روزی» و معطوف به میل هستند.
امیالی داریم و تلاش میکنیم آنها را برآورده کنیم. ارسطو هم میگفت که «زندگی هر روزی» معمولاً معطوف به ثروت، قدرت یا لذت است.
در «زندگی هر روزی» ما سه مشکل داریم؛ ما میجنگیم برای اینکه به ثروتی برسیم، گاهی اوقات نمیرسیم و گاهی دیر میرسیم، تا به ثروت میرسیم رنج میبریم.
پس اولین رنجی که ما داریم رنج نرسیدن است. رنج دومی که داریم رنج از دست دادن است.
معمولاً آن چیزی را که با سختی به دست آوردیم مثل جایگاه، نام، شهرت، ثروت، معشوق و ... را از دست میدهیم. ضرر میکنیم، ورشکسته میشویم، آبرویمان میرود، سقوط میکنیم، اوضاع سیاسی عوض میشود و ... لذا آنچه به دست آوردیم را از دست میدهیم. از طرف دیگر، چیزی را که سالهای سال برای آن جنگیدیم و نگه داشتیم، بعد از مدتی از آن خسته میشویم، تکراری و ملالآور میشود. حضرت حافظ میگفت:
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی میکشم از برای تو
جالب است که حضرت حافظ که میخواهد به مقام قرب و یکتایی برسد، حتی نَفَس فرشتگان هم او را آزار میدهد. یعنی دیگری که مانع است ممکن است فرشته باشد در حالی که او بالاتر از فرشته، خود معشوق را میخواهد.
مگر دیوانه خواهم شد در این سودا که شب تا روز
سخن با ماه میگویم پری در خواب میبینم
دریغا عیش شبگیری که در خواب سحر بگذشت
ندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانی
یکی از مشکلات انسان جدید ملالت است، انسان خسته و ملول میشود و ملالت نتیجه تکرار است.
سقف این عالم کوچک اما روح انسان بزرگتر است، این از علامتهای آن است که انسان متعلق به جای دیگری است و هرچه به انسان بدهند، راضی و آرام نمیشود.
من همیشه این را میگویم که یکی از معجزات خداوند این است که جز با وصال او، انسان به آرامش نمیرسد.
خداوند در قرآن میفرماید: «یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیه» (الانشقاق/6). شوپنهاور میگفت که ما بین دو موقعیت گیر کردهایم یکی رنجِ نرسیدن و دیگری رنجِ ملال. این وضعیتی است که ما در «زندگی هر روزی» داریم.
حال، چه باید کرد؟ ما گرفتاریم و موقعیت ما دشوار است. درست است که انسان خلیفة الله و حامل بار امانت است، درست است که «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَم» (الإسراء/70)، همه اینها درست است ولی آیهای که میگوید: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ(الأحزاب/72)»، ادامه همان آیه میگوید: «إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولا(الأحزاب/72)». لذا موقعیت ما شکننده است و شکنندگی و شرایط سختی که در آن قرار گرفتهایم، فرصت کوتاه و اندک است، همه چیز تمام شدنی است و ما خطا و اشتباه میکنیم.
دوش رفتم به در میکده خوابآلوده
خرقه تر دامن و سجاده شرابآلوده
آمد افسوسکنان مغبچۀ باده فروش
گفت بیدار شو ای رهرو خواب آلوده
پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به در آی
که صفایی ندهد آب ترابآلوده
به نظر من آنچه که ما از سخن و زندگی امیرالمومنین(ع) میتوانیم بیاموزیم، درس معنا است.
لذا در قسمت دوم بحث، میخواهم به معنا بپردازم. دکتر فرانکل میگفت: آن چیزی که انسان را از بین میبرد، رنج نیست بلکه نبودن معناست. یعنی انسان رنج بکشد اما نداند که چرا رنج میکشد.
فرق بین رنج اصیل و رنج غیر اصیل این است که آدمهایی هستند که رنج میکشند و میدانند چرا رنج میکشند.
یک عاشق میداند که معشوقش کیست و منزل معشوق کجاست، میداند چه مسیری باید طی کند و میداند این مسیر چه مخاطراتی دارد و رنج میکشد.
اساساً خدا این جهان را به گونهای طراحی کرده که هم اینجا و هم آنجا. به قول یکی از این فیلسوفان غربی که اینجا نه بهشت است و نه جهنم، بلکه یک موقعیت بینابین است.
اساساً ما هم موجودات بینابین هستیم و من نه فرشته و نه شیطان هستم. این دنیا به گونهای طراحی شده که هیچ چیزی را به راحتی به انسان نمیدهند. «وَ مَنْ کانَ فی هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى» (الإسراء/72).
رنج اصیل آن رنجی است که همراه با آگاهی و عشق است، رنجی است که انسان را برای فراتر رفتن، کاملتر شدن و اصالت میبرد؛ پرواز است.
اگر شما بخواهید باز شکاری باشید باید به دل آسمان بروید. امیرالمومنین(ع) میگفت: «وَ لَا یَرْقَى إِلَیَّ الطَّیْر» (نهج البلاغة (صبحی صالح)، ص: 48) هیچ بازی و پرندهای به اوج اندیشه من نمیرسد.
این چیزی است که امیرالمومنین(ع) را یگانه کرد، چون ایشان از همه کورهها عبور کرده است.
در نهج البلاغه آمده است که حضرت خطاب به یکی از خلفا میگوید وی من را مثل جمل ناذح (21:39) کرده است.
ایشان در زمان تنهایی اسلام، برای اسلام شمشیر میزند و فاتح خیبر است. در زمانی که اقتضا میکند، سکوت میکند، در زمانی که اقتضا میکند: «فَصَبَرْتُ وَ فِی الْعَیْنِ قَذًى وَ فِی الْحَلْقِ شَجًا» (نهج البلاغة (صبحی صالح)، ص: 48).
مگر جنگ با جملیها و خوارج برای امیرالمومنین(ع) ساده است؟ نه، همراه با رنج است؛ ولی رنج عاشقانه، و میداند که چه کار میکند.
تفاوت رنج اصیل با رنج غیر اصیل این است که رنج اصیل، ناشی از عشق است. انسان عشقی دارد و آن عشق هر چه بزرگتر باشد، رسیدن به آن دشوارتر است.
انسان به چیزهای حقیر و کوچک زود میرسد و زود هم به پایان میرسد. چرا شخصیت امیرالمومنین(ع) به پایان نمیرسد؟ چرا کسان دیگری آمدند ادای علی را دربیاروند اما نتوانستند؟ چون ایشان یگانه و یکی یکدانه به معنای واقعی کلمه است.
عظمت انسان به اندازه عظمت عشق اوست و عشق آن است که در وجود انسان تجلی کند؛ البته رنج دارد. این نوع رنج با آن رنجی که ما به غم تعبیر میکنیم فرق دارد. این نوع رنج مثل پرِ پرواز است.
امیرالمومنین(ع) تعبیری درباره پیغمبر گرامی اسلام دارد که در خطبه 107 نهج البلاغه آمده است: «طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ قَدْ أَحْکَمَ مَرَاهِمَهُ وَ أَحْمَى مَوَاسِمَه» (نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص: 153).
امروزه بزرگترین مشکل انسان وجود بعضی از رنجهاست. اگر همه ثروت و قدرت جهان را به دست بیاوریم و همه لذتها را ببریم ولی به آرامش نمیرسیم.
یکی از فیلسوفان میگوید: مشکل انسان جدید ناامنی و احساس عدم آرامش است.
وقتی شما به چیزی رسیدید، مصرف و تمام میشود. امیال ما هم متاسفانه متعدد هستند، علاوه بر اینکه متعددند متناقض هم هستند و به شکل سرطانی رشد میکنند.
میل را که برآورده کردیم، در درون آن هزاران میل دیگر رشد میکند و پخش میشود.
اینگونه نیست که کسی به قدرت یا ثروتی رسید، بگوید برای من کافی است لذا از هر میلی دهها میل دیگر در ما به وجود میآید.
جملیها و طلحه و زبیر که در مقابل امیرالمومنین(ع) شمشیر زدند، کسانی بودند که یک روزی در کنار ایشان بودند و حضرت در نهج البلاغه شخصیت اینها را روانشناسی میکند که اینها امیال دیگری داشتند. در درون ما درگیری، تضاد و حتی تناقض امیال وجود دارد. یکی از مشکلات، تناقض در امیال ما است.
برای نمونه من میل دارم شهرت پیدا کنم و شناخته و رسانهای شوم، از طرفی هم میل بنیادی دارم که آرامش داشته باشم.
من برای اینکه بتوانم دل مخاطبان را به دست بیاورم، باید مطابق میل تک تک آنان سخن بگویم و باید کاری کنم که مخاطبان من را دوست داشته باشند اما از طرف دیگر میل به وحدت، خود بودن و آرامش دارم.
یا مثال دیگر، برخی دوست دارند غذا زیاد بخورند اما از طرف دیگر دوست دارند که بدن سالمی داشته باشند و بدنشان روی فُرم باشند.
از طرفی پرخوری، چربخوری و شیرینخوری دارند و از طرف دیگر میل به سلامت دارند.
یکی از فیلسوفان میگوید که مشکل ما این است که امیالی ناظر به امیال داریم. من از اینکه فلان میل را دارم ناراحت هستم، ما میلهای حقیر داریم، ما از میلها خجالت میکشیم ولی ما را میکشاند.
کز تناقضهای دل پشتم شکست
بر سرم جانا بیا میمال دست
سایۀ خود از سر من برمدار
بیقرارم بیقرارم بیقرار
این که در بیانات عرفانی ما وجود دارد که «با من صنما دل یک دله کن» همین است.
یعنی عشق و وحدت و «یکی گویم یکی جویم یکی خواهم». چیزی که شما در امیرالمومنین(ع) میبینید همین است.
درست است که امیرالمومنین(ع) در متن جامعه است، درست است که در ریزترین مسائل مردم حضور دارد، درست است که به دقت همه چیز را زیر نظر میگیرد، درست است که در زمانه خود حضور دارد و درست است که به تغییر جامعه فکر میکند، ولی در داستان حمله کردن به عثمان میفرماید: من تا جایی واسطه میشوم که خودم خراب نشوم. لذا ملاک آن عشق و وحدت است.
یک روانپزشک آمریکایی به نام «اروین یالوم» وجود دارد که در ایران هم تمام کتابهای او ترجمه شده و طرفداران زیادی پیدا کرده است.
وی روانپزشک و رماننویس است و نسبتاً از آرای فلسفی آگاهی دارد. او کتابی به نام «روان درمانی اگزیستانسیال» دارد که بهترین کتاب وی است و تقریباً تمام عمرش را روی تألیف آن گذاشته است.
وی در این کتاب میگوید: انسان جدید چهار رنج اساسی دارد و مهمترین مسئله انسان جدید، ترس از مرگ است. او رنج انسان را به ترس از مرگ تعبیر میکند ولی فیلسوفهای دیگر میگویند که زندگی ما محدود است و ما طالب نامحدود هستیم.
انسان چون « نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی» (الحجر/29) و خلیفه خداست، فقط خدا او انسان را آرام میکند. «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب»(رعد/28). به تعبیر امیرالمومنین (ع) «جَارَ اللَّهِ آمِن» (الکافی (ط - الإسلامیة)، ج8، ص: 390).
«تولستوی» یکی از نویسندگان بزرگ است که آثار شاهکاری مانند «جنگ و صلح» دارد.
وی صاحب کتاب کوچکی به نام «مرگ ایوان ایلیج» است که حالت قصه دارد. وی داستان کسی را روایت میکند که میخواهد به یک جایی برسد؛ برای نمونه وکیل شود، اتفاقا همان زمانی که به وکالت میرسد، بیمار میشود، به بستر میافتد، در احتضار قرار میگیرد و میمیرد. در حقیقت داستان احتضار خودش است.
تولستوی زمانی این اثر را مینویسد که کتابهای او شاهکار شده بود، همه وی را می شناختند، عائلهمند بود و زنش را دوست داشت. یعنی همه آنچه که یک آدم باید به آن برسد، تولستوی به آنها رسیده بود. ولی میگوید: مرگ همه اینها را از من میگیرد.
آقای یالوم میگوید: اولین مشکل انسان، مرگ است. در نهج البلاغه با مرگ چگونه برخورد شده است؟
چرا نگاه امیرالمومنین(ع) به مرگ این قدر زیباست؟
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
برای من مَگری و مگو: دریغ دریغ
به دوغ دیو درافتی دریغ آن باشید
جنازهام چو ببینی مگو: فراغ فراغ
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
مرگ برای حضرت علی(ع) روز وصال است و این چیزی است که بشر جدید نمیتواند آن را حل کند. زندگی ما کاملاً شکننده است و هر لحظه ممکن است سقوط کنیم.
نکته دومی که آقای اروین یالوم میگوید: رنج تنهایی است که البته آن را مفصل توضیح داده است. تنهایی سه مرحله دارد:
یکی اینکه من کسی مرا درک نمیکند، دردهایی دارم اما کسی دردهای من را نمیفهمد. دوم اینکه دردهایی دارم، دیگری میفهمد ولی درمان نمیکند. سوم اینکه دیگری هست، درد مرا میفهمد، درمانم میکند ولی به خاطر خودم نیست، به خاطر پول، موقعیت و جایگاه من است، ولی کسی خودم را به خاطر خودم دوست ندارد. در زندگی امروزی هر چه جلوتر میرویم و حتی خود ما گرفتار آن میشویم این است که نگاه فرزند نسبت به پدر و نگاه دوستان نسبت به هم، چقدر ابزاری، کمّی یا محاسبهگرانه شده است. روز به روز ما محاسبه میکنیم که اگر با فلانی ارتباط داشته باشم چه چیزی نصیبم میشود؟ او چه جایگاه و قدرتی دارد؟ اینها به دلیل رنج تنهایی است.
رنج دیگری که داریم رنج پوچی و بیمعنایی است. ما نمیدانیم برای چه زندگی میکنیم و تمام دویدنها و تلاشها برای چیست؟
بشر جدید فقط میدود و میخواهد کنترل و مهار کند. علم، تکنولوژی به وجود میآورد و تکنولوژی مهار میکند و تغییر میدهد. ما انرژیها و بدن انسانها را تغییر میدهیم. بشر مرتب قدرتمندتر و قدرتمندتر میشود.
داستان چت جی بی تی، هوش مصنوعی و اموری که وجود دارد، ادامه همین تکنولوژی است.
ما همه چیز را تبدیل به مصرف میکنیم، پول درمیآوریم تا دوباره مصرف جدید درست کنیم. دقیقاً معنا، روح زندگی است.
آن چیزی که بنده از سخنان امیرالمومنین در نهج البلاغه به دست آوردم آن است که درباره پیامبر(ص) میگوید: «طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ قَدْ أَحْکَمَ مَرَاهِمَهُ وَ أَحْمَى مَوَاسِمَه» (نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص: 153). پیامبر(ص) طبیب است.
حکیمیم طبیبیم ز بغداد رسیدم
بسی علتیان را ز غم بازخریدم
نگاه طبیبانه خیلی جالب است. متاسفانه نگاه ما به دین، قرآن و متون، نگاه یکسری آموزه است.
در حالی که قرآن میگوید: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لا یَزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَسارا»(اسراء/82).
قرآن درمانگر است. درمان چه چیزی؟ درمان حیرت، اضطراب، سردرگمی، تناقض و آوارگی: از هر طرف که رفتم جز حیرتم نیفزود.
در قرآن آمده است: «یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور» (بقره/257)، این دقیقاً داستان طبابت است.
یکی از فیلسوفان میگوید: دین دو کلمه است: تشخیص و درمان. «طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ»(نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص: 153) طبیبی است که بر بالین بیمار میرود. آیا تک تک ما که خودمان را در مکتب امیرالمومنین(ع) میدانیم، این درمانگری را در وجود خودمان پیاده کردهایم؟
شیخ اشراق تعبیر بسیار زیبایی دارد: قرآن را باید به گونهای بخوانی مثل اینکه بر تو نازل شده است.
یعنی این آیات باید اول درمانگر تو باشد. اول تو باید خودت را درمان کنی تا بتوانی دیگری را درمان کنی.
در ادامه میگوید: «قَدْ أَحْکَمَ مَرَاهِمَهُ وَ أَحْمَى مَوَاسِمَه» (نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص: 153) پیامبر(ص) طبیب حاذقی است که ابزارهای لازم را دارد. چه کسی میتواند این گونه باشد؟
آیا کسانی که سخنانشان با عملشان متناقض است، میتوانند طبیب باشند؟ آیا کسانی که وقتی مقام سخن میآید ابوذر هستند ولی در مقام عمل متفاوتاند، میتوانند طبیب باشند؟
امیرالمومنین(ع) میتواند طبیب باشد که برای او هیچ تفاوتی نمیکند که برای خدا شمشیر بزند، کشاورزی کند یا خلافت و امامت سیاسی جامعه را برعهده گیرد.
بیماریها چه بیماریهایی است؟ به نظر من دقیقاً همین رنجهای وجودی هستند. برای درمان این رنجهای وجودی تا زمانی که انسان سراغ پزشک و طبیب نرود و تشخیص صورت نگیرد، درمان آن امکان ندارد.
مشکل اصلی همین است: «یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیه» ( الانشقاق/6).
دانشجوی خیلی خوبی در دانشگاه تهران داشتم که عنوان پایاننامه وی «ملاقات خداوند به منزله معنای زندگی از دیدگاه قرآن با تاکید بر آرای مرحوم علامه طباطبایی» بود.
تعبیری که ما در قرآن داریم لقاء خداوند، ملاقات و دیدار است و همه چیز در این دیدار معنا پیدا میکند.
دامن سخنم را برچینم و جمعبندی کنم. امیرالمومنین(ع) در کلام 130 نهج البلاغه هنگامی که ابوذر به ربذه تبعید میشود، میگوید: «یا أباذر إنّک غضبت لله» ای ابوذر تو برای خدا غضب کردی، «فارج من غضبت له».
در ادامه میفرماید: اینها به خاطر دنیایشان از تو میترسند و تو به خاطر دینت از اینها میترسی. امیرالمومنین(ع) جمله عجیبی دارد: «و لو أنّ السّموات و الأرض کانتا على عبد رتقا ثمّ اتّقى اللّه لجعل له منهما مخرجا» اگر آسمان و زمین بر بندهای تنگ شود، ولی ایمان و تقوا داشته باشد «لجعل له منهما مخرجا».
امیرالمومنین(ع) میفرماید: داستان توِ اباذر همین است. چیزی که مهم است ارتباط و اتصال است.
اتفاقاً آقای اروین یالوم در کتاب «روان درمانی اگزیستانسیال» میگوید: مشکل اصلی و اساسیترین رنجهای اگزیستانسیال را نمیتوانیم کاری کنیم. برای نمونه میگوید ما برای مشکل مرگ نمیتوانیم کاری کنیم.
ترس از مرگ، ترس از تنهایی، رنج پوچی و رنج ناامیدی همان چیزهایی است که در نهج البلاغه و در کلام امیرالمومنین(ع) کارکرد اصلی ایمان دینی است. ایمان علامت دارد و علامت آن، تعبیر یکی از این عرفاست که میگوید:
مومن آن باشد که اندر جزر و مد
کافر از ایمان او حسرت برد
این همان قول ثابت است و همان چیزی است که امیرالمومنین(ع) دارد.
ایشان در جزر و مد زندگی، عوض شدن شرایط و باندهای قدرت و ثروت، کوه و کالجبل الراسخ بود. به خاطر عشق و چیزی که در درونش بود. اگر بناست ما از امیرالمومنین(ع) چیزی یاد بگیریم این عشق را باید یاد بگیریم. زندگی امیرالمومنین(ع) آینه یک زندگی معنادار است، نه اینکه رنج نیست، سراسر رنج است ولی رنج عاشقانه است.
ناخوش او خوش بود بر جان من
جان فدای یار دلرنجان من
ای جفای تو ز دولت خوبتر
و انتقام تو ز جان محبوبتر
نه اینکه امیرالمومنین(ع) رنج ندارد، سر در چاه فرو میبرد، اشک میریزد و رنج فراق ازلی دارد.
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست
در زندگی انسان اصیل، غم و تناقض وجود ندارد. «جَارَ اللَّهِ آمِن» (الکافی (ط - الإسلامیة)، ج8، ص: 390)، آرامش و عشق دارد. آن لحظهای که ضربت میخورد میگوید: «فزت و رب الکعبه» و هیچگاه روایت زندگیاش را گم و عوض نمیکند.
این نیمه شبان کیست چو مهتاب رسیده
پیغمبر عشق است و ز محراب رسیده
آورده یکی مشعله آتش زده در خواب
از حضرت شاهنشه بیخواب رسیده
این کیست چنین خانه کرم باز گشاده
خندان جهت دعوت اصحاب رسیده
چیزی که ما از امیرالمؤمنین(ع) میتوانیم یاد بگیریم، درس رنج معنادار است؛ روحی که بزرگ میشود، پرواز میکند، تنها میشود و به میزانی که تنها میشود رنجهایش بزرگتر میشود.
خداوند انشاءالله عاقبت ما را ختم به خیر کند. ما را از زمره شیعیان واقعی امیرالمومنین(ع) قرار دهد و به لحاظ احساس، عاطفه و عمل، روایت و داستان زندگی ما شبیه به امیرالمومنین(ع) باشد. امام دقیقاً یعنی همین، یعنی بتوانی مرکز قصه خودت را مثل او قرار دهی و قهرمان داستانت او باشد.
ای خدا این وصف را هجران مکن
سرخوشان عشق را نالان مکن
بر درختی کآشیان مرغ توست
شاخ مشکن مرغ را پرّان مکن