منابع:
کتاب : تفسیر حکیم ج2
نوشتہ : استاد حسین انصاریان
این فقیر در صدد تفسیر مفصل شفاعت و بحث کلامى و فلسفى در این حقیقت مسلّم و اصیل و ضرورى اسلام نیستم در این زمینه باید به کتابهایى که خاص این مسئله نوشته شده و به تفاسیرى که مشروح در این زمینه قلم فرسایى کردهاند مراجعه کنید، اینجانب این حقیقت قرآنیه را تنها به خاطر این که به استحکام اعتقاد مؤمنان بیفزاید و اشکالات اشکال کنندگان و خوارج مسلکان را از اذهان برطرف کند در چهار بخش مورد توجه قرار مىدهم، امید است که براى مطالعه کنندگان سودمند افتد و گوشهاى از این واقعیت اسلامى براى آنان روشن شود.
1- آیات مربوط به شفاعت
براى این که بدانیم شفاعت از نظر قرآن مجید در چه جایگاهى قرار دارد و شفاعت حق چه شفاعتى است و شفاعت باطل چیست و شفاعت در چه زمینهاى تحقق مىپذیرد و شفیعان کیانند و شفاعت شوندگان چه کسانى هستند و آیا شفاعت ازدیاد درجه یا کاستن بار گناه است باید مجموعهاى از آیات را که شفاعت در آنها مورد توجه قرار گرفته مورد دقت قرار دهیم و با نگاه به مجمو آیات چهره حقیقت را بنگریم، زیرا توجه به یک آیه مثلًا آیهاى که به طور مطلق شفاعت را نفى میکند و با تکیه بر آن یک آیه ایجاد اعتقاد به این که ابداً شفاعتى وجود ندارد اصل صحیحى براى یافتن حقیقت نیست.
بدون دقت در مجموع آیاتى که یک مسئله را در چهرههاى گوناگونش مورد توجه قرار میدهد امکان ندارد نظر نهائى قرآن را نسبت به آن مسئله به دست آورد.
آنان که نسبت به حقایقى از قرآن و معارفى از اسلام دچار انحراف، کژ فهمى، و تند روى شدند به خاطر این است که حقیقتى را در یک آیه نظر کردند و از دیگر آیاتى که به برسى این حقیقت پرداخته غافل و بیخبر ماندند، و به روایات بسیار مهم اصیلى که میگوید: برخى از آیات قرآن برخى دیگر را تفسیر و تصدیق میکند، و کتاب خدا بخشى به کمک بخشى دیگر سخن میگوید و برخى از آن بر برخى دیگر گواهى میدهد «1»، نظر نینداختند و بر این اساس نسبت به آیات قرآن دچار تفسیر به رأى و تحمیل افکار غلط و انحرافى خود بر آیات قرآن مجید شدند.
درباره تفسیر به رأى که کارى بس خطرناک و انحراف از معانى واقعى آیات است پیامبر مىفرماید:
«من فسر القرآن برأیه فلیتبؤا مقعده من النار:» «2»
کسى که قرآن را برابر با رأى خودش تفسیر کند، محل جلوسش را در آتش قرار خواهند داد.
و از حضرت صادق (ع) روایت شده:
«من فسر القرآن برأیه ان اصاب لم یؤجر، وان اخطأ فهو بعد من السماء:» «3»
کسى که قرآن را مطابق رأى خود تفسیر کند و تفسیرش حق باشد پاداشى نخواهد یافت، و اگر در تفسیرش خطا کند موجودى دور از خدا خواهد بود.
روى این حساب لازم است مسئله شفاعت را با توجه به مجموع آیات مربوط به شفاعت مورد دقت قرار داد تا نظر قطعى و نهائى کتاب خدا نسبت به این مسئله روشن شود:
آیات گروه اول
آیات این گروه آیاتى است که به طور مطلق شفاعت را در روز قیامت نفى مىکند که برخى اعتقاد دارند در این گروه یک آیه بیشتر وجود ندارد و آن آیهاى است که هشدار مىدهد:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لا بَیْعٌ فِیهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ: «4»
اى اهل ایمان از آنچه به شما روزى کردهایم انفاق کنید، پیش از آنکه روزى بیاید که در آن نه داد و ستدى است و نه دوستى و نه شفاعتى و کافران همان ستمکارانند.
جمله ولا شفاعه براى کسانى که به دیگر آیات نظر نکردند و حتى زحمت دقت در آیه بعد از این آیه را به خود ندادند دستاویزى است براى انکار مطلق شفاعت و این مسئله شفاعت ساخته و پرداخته کاهنان و بىخبران از حقایق دینى است!
ولى پس از این آیه شریفه در آیه بعد که آیه الکرسى است به وجود شفیعانى اشاره مىکند که به اذن و اجازه حضرت حق نسبت به گروهى که شایسته شفاعت هستند شفاعت مىکنند.
مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ:
کیست آن که جز به اذن او در پیشگاهش قدم شفاعت پیش نهد؟ به روشنى از آیه شریفه استفاده مىشود که شفاعت شفیع نسبت به شفاعت شونده به اذن حضرت او امرى مسلم و قطعى است، وَ لا شَفاعَةٌ در آیه قبل موردى خاص و معین دارد و آن نفى شفاعت از کافران ستمکار است.
بنابراین مفهوم آیه شریفه أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناکُمْ .... غیر از آن است که در بدو امر که عبارت از نفى مطلق شفاعت است بنظر مىرسد آیه شریفه با توجه به آیات دیگر هیچ دلیلى بر نفى مطلق شفاعت نیست.
علاوه بر این جمله وَ لا خُلَّةٌ نیز مانند وَ لا شَفاعَةٌ نفى مطلق دوستى در قیامت نیست گر چه در مرحله اول به نظر مىرسد که پیوند دوستى همه اعم از فاسق و مؤمن و صالح و طالح و باتقوا و بىتقوا گسسته مىشود در صورتى که در آیه دیگر در رابطه یا بقاء دوستى در قیامت در میان اهل تقوا مىخوانیم:
الْأَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ:
در روز قیامت دوستان دشمن یکدیگرند مگر پرهیزکاران که پیوند دوستىشان با یکدیگر ماندنى و جاوید است.
پس آیه شریفهاى که لا شَفاعَةٌ در آن است نظرش نفى شفاعت درباره گروهى است که ایمان نیاوردند یا اگر آوردند آنچنان ضعیف است که دست شفاعت براى نجات آنان به آنان نمىرسد، و نهایتاً نفى شفاعت در آیه شریفه از گروهى در قیامت، دلیل بر نفى آن از دیگر گروههاى شایسته شفاعت نیست.
آیات گروه دوم
در این گروه از آیات شفاعتى را که انحراف اعتقادى و کژفهمى یهود به آن تکیه کرده نفى مىکند، و مطلقا آنان را شایسته شفاعت نمىداند. و با توجه به اینکه جمله وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ نکره در سیاق نفى است مطلق شفاعت را از این گروه لجباز عنود و خیانت پیشه نفى مىنماید:
در این زمینه دو آیه در سوره بقره که همانند هم است وارد شده:
وَ اتَّقُوا یَوْماً لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ «5»
و از روزى پروا کنید که نه کسى از کسى عذابى را دفع مىکند و نه از کسى شفاعتى مىپذیرند و نه از کسى در برابر بخشش گناهانش فدیه و عوضى میگیرند و نه براى رهائى از آتش دوزخ یارى مىشوند.
این دو آیه شریفه به گواهى آیات قبل از خودش به انواع جنایات و خیانتها و ستمهاى شدید یهود به مظلومان اشاره دارد فقط و فقط نشان دهنده نفى شفاعتى است که یهود به خیال واهى و گمان باطل خود به آن معتقد است و خطاب واتقوا در هر دو آیه مىخواهد به آنان بگوید: از آن روزى که با این گونه ماهیت شما هیچ شفاعتى نسبت به شما پذیرفته نخواهد شد پروا کنید.
آنان از روى اعتقاد نامعقول مىگفتند: ما چون فرزندان پیامبران از بنىاسرائیل هستیم، هر اندازه هم گناه ما زیاد و فراوان و سنگین باشد پدران ما که داراى مقام نبوتاند از ما در قیامت شفاعت خواهند کرد، در صورتى که قرآن پیوند نسبى اینگونه معاندان و متجاوزان را در دنیا و آخرت گسسته و قطع مىداند:
وَ نادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحاکِمِینَ: قالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ «6»
و نوح (پیش از آن طوفان همه منطقه را فرا بگیرد و تمام دشمنان و منکران را به کام مرگ کشد) پروردگارش را ندا داد و گفت:
پروردگارم به راستى که فرزندم از خاندان من است و یقینا وعدهات (به نجات خاندانم حق است) و تو بهترین داورانى.
خدا فرمود: اى نوح به یقین او از خاندان تو نیست او سرا پا کردارى ناشایسته است، پس چیزى را که به آن علم ندارى از من مخواه همانا من تو را اندرز مىدهم که مبادا از ناآگاهان باشى!
یک بار دیگر با دقت عقلى به هر دو آیه نظر کنید، نوح با کمال اطمینان به خدا مىگوید فرزندم از خاندان من است و تو وعدهات براى نجات خاندانم قطعى است، پس شفاعت مرا نسبت به پسرم قبول کن و او را نجات بده، و خداوند هم قاطعانه به نوح گفت: او از خاندان تو نیست و هیچ پیوندى میان تو و او وجود ندارد، او عملى ناشایسته است و بهمین خاطر پیوندش با تو گسسته است و سپس نوح را به شدت مورد خطاب قرار مىدهد که من نصیحتت مىکنم که مبادا از ناآگاهان باشى!
به راستى در این دو آیه شریفه چه درسها و پندها و عبرتهاى بسیار مهم و باارزشى است و با توجه به این دو آیه آیا ادعاى یهود که ما نسب به پیامبران مىبریم پس هر چه باشیم و هر گناهى بر عهده ما باشد پدرانمان که داراى مقام نبوت هستند در قیامت از ما شفاعت مىکنند، ادعائى درست و صحیح است؟!
مسلماً پیوند یهود و هر گناهکار حرفهاى با آباء و اجداد پاکش گسسته و بریده است و خدا به خاطر پاکان به ناپاکان معاند و کافر در دنیا و آخرت توجهى نخواهد کرد.
پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد جج سگ اصحاب کهف روزى چند جپى نیکان گرفت و مردم شد جج قرآن مجید درباره بدکاران حرفهاى و کافران و معاندان و تکذیب کنندگان آیات حق مىفرماید: حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ کَلَّا إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لا یَتَساءَلُونَ:
اینان از دشمنى با حق باز نمىایستند و از گناه و جنایت دست بر نمیدارند، تا زمانى که یکى از آنان را مرگ در رسد مىگوید: پروردگارم مرا براى جبران گناهان و تقصیرهائى که از من سر زده به دنیا باز گردان امید است در برابر آنچه از عمر و مال و ثروت در دنیا واگذاشتم کار شایستهاى انجام دهم. به او مىگویند: چنین نیست که مىگوئى، بدون تردید این سخنى بىفایده است که او گوینده آن است و پیش رویشان برزخى است تا روزى که برانگیخته مىشوند، پس زمانى که در صور دمیده شود قطعا در آن روز نه میانشان پیوند خویشاوندى و ارتباط نسبى وجود خواهد داشت و نه از احوال یکدیگر خواهند پرسید!
اعتقاد به چینن شفاعتى که یهود آن را دستاویز خود کردهاند آن هم شفاعت بىقید و شرط که سبب باز بودن دست فرزندان پیامبران در انجام هر نوع گناه و کار زشت و خیانت و جنایت باشد و تنها انتساب نسبى به پیامبران در تحقق این شفاعت کفایت کند شدید مورد انکار قرآن و معارف الهیه و قوانین اسلامى است.
زیرا فرهنگ سعادتبخش اسلام و شریعت الهى ملاک و اساس و اصل و زیربناى نجات را ایمان و عمل صالح و اخلاق حسنه مىداند نه نسب و پیوند خویشاوندى.
البته همه پیوندها در قیامت گسسته نخواهد بود، بلکه گسستگى پیوند جریمهاى از جرایم مجرمان و معاندان و کافران و دشمنان حق است، چنان که در آیات بالا ملاحظه کردید و دقت نمودید که سخن آیه درباره بىدینان و بىخبران از حق است.
چه سخن غیر منطقى و نامعقول و بیپایهاى است که یهود در هر عصرى آن را تکرار میکنند و آن این که میگویند: ما امت برگزیده خدائیم نه تنها آنان این سخن بیاصل و ریشه و بدون دلیل را میگویند بلکه مسیحیان فریب خورده از یهود هم این سخن را پیوسته تکرار میکنند چنان که قرآن از قول هر دو طایفه نقل میکند:
وَ قالَتِ الْیَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ: «7»
یهود ونصارى گفتند: ما فرزندان و دوستان خدائیم.
آنان نجات در آخرت و وردو به حوزة شفاعت را ویژه کسى میدانند که به خاندان اسرائیل منتسب باشد، گوئى انتساب به فامیل اسرائیل، یا انتساب به مکتب یهودیت و نصرانیت هر چند هیچ عملى و اعتقادى و کار خیرى در میان نباشد مایه نجات و عامل رهائى از کیفرها و رهائى از عذاب دوزخ است!!
عجیبتر این که قرآن اعتقاد بسیار بسیار سنیفى را از آنان نقل میکند که ابداً ارزش عقلى و منطقى ندارد، و هیچ دلیل و برهانى آن را بدرقه نمیکند:
وَ قالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصارى: «8»
و گفتند: هرگز و ابداً جز یهودى یا نصرانى وارد بهشت نمیشود!!
قران با شدت با این افکار غلط و خیالات خام و اوهام پوسیده مبارزه دارد، و انتساب به فامیل اسرائیل یا به یکى از دو آئین یهودیت و نصرانیت را کافى در نجات نمیداند، بلکه یهودیگرى و نصرانیگرى را از اندیشه باطل میشمارد و مایه نجات را آراسته بودن به اسلام و شریعت احمدى و ایمان قلبى و تسلیم باطنى و عمل صالح و کردار خالصانه میداند، و در پوچ بودن و بیمایگى انتساب لفظى و فامیلى میگوید:
تِلْکَ أَمانِیُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ: «9»
این دروغها و اباطیل و یاوهگوئیهاى آنان است بگو اگر در ادعاى خود راستگوئید دلیل و برهان بیاورید. آرى کسانى که همه وجود خود را تسلیم خدا کنند در حالى که نیکوکارند، براى آنان نزد پروردگارشان پاداشى شایسته و مناسب است، نه بیمى بر آنان است و نه اندوهگین مىشوند.
یهود شفاعت در آخرت را با شفاعت در دنیا یکى دانسته و برخلاف حق و جداى از عقل و منطق معتقد به شفاعت گشته.
«شفاعت در دنیا و از نظر عرف این است که شفیع حاکم را وادار به عفو مىنماید و اراده او را درباره مجرم برمىگرداند، (با این نوع شفاعتى که یهود قائل است) این سؤال پیش مىآید که حاکم به عدل چگونه رأى و نظرش با شفاعت تغییر مىنماید؟ این حاکم مستبد و ظالم است که به حسب مصلحت خود تغییر حکم و اراده مىدهد، عذاب مجرم (حرفهاى) چون موافق با عدل الهى است پس گذشت از وى مخالف عدل است، با توجه به آن که حکم و اراده پروردگار عین حکمت و سنت حتمى اوست و قابل تغییر نیست، چنان که آیاتى از قرآن به عدم تغییر سنت و اراده خداوند تصریح دارد قابل توجه و دقت بیشتر آن که با باز بودن راه چنین شفاعتى (که یهود معتقد است) آئین و شریعت در نظر عامّه سست مىشود، و احکام دگرگون مىگردد و این برخلاف حکمت بعثت پیامبران و تشریع شرایع است، بلکه منشأ اختلال نظم و ترویج گناه مىگردد، چنان که در بعضى از امم که به این آرزوها مغرورند دیده مىشود.
و چه بسا اینگونه مغروران از مردمى که دین بر آنها حاکم نیست و تنها قوانین و وجدان بر آنها حکومت مىکند، گناه و قانونشکنىشان بیشتر مىگردد، زیرا اینان به امید «واهى» و اتکاء «غلط» به شفاعت شافعین سد وجدان را مانند حدود دین در هم مىشکنند و به هر گناهى خود را مىآلایند و از هر اقدام به خیر و توجه به صلاح و اصلاحى وامانده مىگردند.
گروه سوم
آیاتى است که صریحاً دلالت دارند روز قیامت براى مطلق کافران از هر ملّتى که باشند شفیع و شفاعت کنندهاى وجود ندارد یا شفاعت شافعان که به حال شایستگان مورد شفاعت سودمند است به آنان سودى نمىدهد:
هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِیلَهُ یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ یَقُولُ الَّذِینَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ فَیَشْفَعُوا لَنا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ «10»
آیا (کافران و منکران قرآن براى باور کردن آن) جز تحقق وعدههایش را انتظار مىکشند؟ روزى که حقایق بیان شده در آن به صورتى ظاهر و آشکار بیابد، کسانى که از پیش آن را به فراموشى سپرده بودند مىگویند: یقیناً فرستادگان پروردگارمان حق را آوردند (ولى ما آن را نپذیرفتیم) پس آیا در چنین روزى شفاعت کنندگانى براى ما وجود دارند که ما را شفاعت کنند یا به دنیا باز گردانده مىشویم تا کارى غیر آنچه انجام مىدادیم انجام دهیم به راستى آنان سرمایه وجودشان را تباه کردند و آنچه را به دروغ (به عنوان شریک خدا به خدا) نسبت مىدادند از دستشان رفت و گم شد.
إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ وَ ما أَضَلَّنا إِلَّا الْمُجْرِمُونَ فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ: «11»
(هنگامى که آنان با بتهایشان به آتش در افتند روى به بتها کرده مىگویند: ما شما را با پروردگار جهانیان مساوى و یکسان قرار مىدادیم و ما را جز مجرمان گمراه نکردند، در نتیجه براى ما نه شفیعانى است و نه یک دوست نزدیک و صمیمى!
وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ (46) حَتَّى أَتانَا الْیَقِینُ (47) فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِینَ:
و ما روز رستاخیز و قیامت را تکذیب و انکار مىکردیم تا آن که براى ما یقین آمد، در این حال شفاعت شافعان سودى به آنان نمىدهد.
کافران بر اثر ضدیت با حق و تکذیب توحید و انکار نبوت و ظلم و ستم، و آلوده بودن به گناهان کبیره و ترک واجبات الهى و غرق بودن در محرمات شایستگى شفاعت را در خود نابود کرده از این جهت لایق ورود در این حوزه پاک و نجات بخش نیستند.
در هر حال نبود شفیع براى کافران یا نافع نبودن شفاعت شفیعان نسبت به آنان منافاتى با ثبوت شفاعت براى اهل ایمان ندارد.
گروه چهارم
آیاتى است که شفیع بودن بتها را مردود مىداند، و هیچگونه شفاعتى را براى آنان قائل نیست.
دقت در آیات کتاب خدا و مطالعه در تاریخ حیات عرب در عصر جاهلیت روشن مىسازد که بتپرستان بتهاى چوبى و سنگى و فلزى را عبادت مىکردند و چنین مىپنداشتند که با پرستش معبودهاى مصنوعى و دستساز خودشان مىتوانند توجه و رضایت آنها را به خود جلب کنند تا در پیشگاه شفیعان آنان براى نزول باران، فراوانى نعمت، ارزانى ارزاق و حل مشکلات باشند!
قرآن در آیات متعددى نه تنها از پرستش و عبادت بُتان نهى مىکند بلکه از شفیع بودن آنها به شدت انتقاد مىنماید، و توجه مىدهد که این معبودهاى باطل و ناچیز که مالک خیر و شر خویش نیستند چگونه مىتوانند عذاب الهى را از دیگران دفع کنند؟
وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَکْتُمْ ما خَوَّلْناکُمْ وَراءَ ظُهُورِکُمْ وَ ما نَرى مَعَکُمْ شُفَعاءَکُمُ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِیکُمْ شُرَکاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ وَ ضَلَّ عَنْکُمْ ما کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ. «12»
(و لحظه ورود به جهان دیگر به آنان خطاب مىشود) همانگونه شما را نخستین بار (در رحم مادر تنها و دستخالى از همه چیز) آفریدیم، اکنون هم تنها به نزد ما آمدید و آنچه را در دنیا به شما دادهبودیم پشت سر گذاشته و همه را از دست دادید و شفیعانتان را که در ربوبیت و عبادت ما شریک مىپنداشتید همراه شما نمىبینم بىتردید پیوندهاى شما با آنان بریده و آنچه را شریکان خدا گمان مىکردید از دستتان رفته و نابود شده است.
وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا یَعْلَمُ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ: «13»
و آنان به جاى خدا اشیائى مىپرستند که نه زیانى به آنان مىرساند و نه سودى عایدشان مىکند و مىگویند آنها شفیعان ما نزد خدایند! بگو: آیا خدا را به شفیعانى خبر مىدهید که آنها را در آسمانها و زمین به عنوان شفیع نمىشناسد؟ او از آنچه که شریک او قرار مىدهند منزه و برتر است.
وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ مِنْ شُرَکائِهِمْ شُفَعاءُ وَ کانُوا بِشُرَکائِهِمْ کافِرِینَ وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ یَوْمَئِذٍ یَتَفَرَّقُونَ: «14»
و از معبودانشان که آنها را کورکورانه مىپرستیدند براى آنان شفیعانى نخواهد بود و آنان معبودانشان را در قیامت انکار خواهند کرد. و روزى که قیامت برپا شود آن روز همه از هم جدا مىشوند.
أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعاءَ قُلْ أَ وَ لَوْ کانُوا لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً وَ لا یَعْقِلُونَ: «15»
بلکه آنان شفیعانى جز خدا انتخاب کردهاند، بگو: با این که آنها مالک چیزى نیستند و تعقلى ندارند باز آنها را شفیع مىشمارید!!
با توجه به مفاهیم و معانى این آیات و قرائنى که قبل و بعد آنهاست روشن مىگردد که هدف همگى این آیات کریمه نفى شفیع بودن بتهاست و مفاد آنها نفى شفاعت به طور مطلق نیست.
أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً إِنْ یُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ لا تُغْنِ عَنِّی شَفاعَتُهُمْ شَیْئاً وَ لا یُنْقِذُونِ: «16»
آیا به جاى خدا معبودانى برگزینم که اگر خداى رحمان براى من آسیب و گزندى بخواهد نه شفاعتشان ذرهاى زیان را از من دفع مىکند و نه مىتوانند نجاتم دهند.
گوینده این کلام حکیمانه بنابر نقل مفسران حبیب نجار است که به دفاع از فرستادگان عیسى برخاست و از توجه به بتها و اعتقاد به شفاعت آنها انتقاد کرد و در راه دفاع از فرهنگ حق به دست کوردلان به شهادت رسید.
با این همه نفى و انکار نهایتاً قرآن مجید عقیده به شفاعت را بسان برخى دیگر از عقاید پیشینیان اصلاح نموده، و در عین این که عقاید غیر منطقى را به باد انتقاد گرفته و نظام اخروى را غیر از نظام این جهان دانسته معالوصف اصل وجود شفاعت را انکار ننموده و آن را اصالتاً حق خدا دانسته و براى اولیاء او تحت شرایطى که مهم آنها اذن الهى است ثابت دانسته است، و خیال خیال پردازان را که تصور مىکنند شفاعت در قیامت همچون پارتى بازى در دنیاست در هم کوبیده است و ثابت مىکند که شفاعت در حقیقت دعائى مستجاب در حق کسانى است که از ایمان و عمل برخوردارند ولى مستحق ازدیاد رتبه یا آمرزش گناهانى هستند که از روى جهالت از آنان سرزده و در ارتکاب گناهشان قصد مخالفت و جنگ با حق را نداشتهاند، بلکه لغزشهائى بوده که در عین نفرت داشتن از آنها دچارش شدهاند.
و روى این حساب میان آیات نفیکننده شفاعت و ثابت کننده آن کوچکترین اختلاف و تضاد وجود ندارد، زیرا آیات نافى بر رد عقاید یهود و بت پرستان و اقوامى مشابه آنهاست ولى آیات اثبات کننده ناظر به شفاعت صحیح است که مبینش قرآن و شارح و مفسرش احادیث و روایات اهل بیت است.
گروه پنجم
آیاتى است که شفاعت را ویژه خدا مىداند و مىگوید: پاداش دهنده و شفیعى نیست و شفاعت همگى مربوط به اوست:
وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِینَ یَخافُونَ أَنْ یُحْشَرُوا إِلى رَبِّهِمْ لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِیٌّ وَ لا شَفِیعٌ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ: «17»
و به وسیله این قرآن کسانى را که از محشور شدن به سوى پروردگارشان بیم دارند هشدار ده که آنان را (در آن روز هولانگیز) جز خدا سرپرست و شفیعى نخواهد بود باشد که بپرهیزند.
وَ ذَرِ الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ ذَکِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما کَسَبَتْ لَیْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیٌّ وَ لا شَفِیعٌ.
و کسانیکه دینشان را بازى و سرگرمى گرفتند و زندگى دنیا آنان را فریفت واگذار، و مردم را با قرآن هشدار ده که مبادا کسى در روز قیامت به کیفر آنچه از گناهان مرتکب شده از رحمت و ثواب محروم ماند و به هلاکت سپرده شود و او را جز خدا سر پرست و شفیعى نباشد.
اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ ما لَکُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا شَفِیعٍ أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ: «18»
خداست که آسمانها و زمین و آنچه را میان آنهاست در شش دوره آفرید، سپس برتخت فرمانروائى و تدبیر امور آفرینش چیره و مسلط گشت براى شما جز او هیچ یاور و شفاعت کنندهاى نیست.
قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِیعاً لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ: «19»
بگو همه شفاعت در سیطرهمالکیت خداست و او مالک آسمانها و زمین است، سپس به سوى او باز مىگردید.
اینگونه آیات ناظر بر نفى شفاعت بتها و کوبیدن اعتقاد سخیف بت پرستان است و ناظر بر شفاعت دیگر شفیعان چون پیامبران و اولیا و صلحا که شفاعتشان به اذن خدا صورت مىگیرد و در دیگر آیات مطرح است نیست.
گروه ششم
آیاتى است که با صراحت و روشنى کامل شفاعت غیر خدا را در پیشگاه حق و در دادگاه الهى به عنوان یک اصل مسلم و قطعى پذیرفته و غیر قابل انکار مىداند، هر چند آن را از نظر شفیع و شخصى که مورد شفاعت قرار مىگیرد محدود و مشروط معرفى مىکند.
از جهت شفیع شرایطى دارد که شرط مهم آن این است که شفاعت باید به اذن خدا باشد و بدون اذن او شفاعتى صورت نمىگیرد.
از نظر شفاعت شونده نیز شرایطى مقرر است که بطور اجمال این است که شخصى که مورد شفاعت قرار مىگیرد باید رضاى حق را جلب کند و از دایره شایستگى شفاعت شدن خارج نشده باشد.
مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ: «20»
کیست که بدون اذن او به شفاعت برخیزد.
ما مِنْ شَفِیعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ: «21»
شفیعى نیست که جز به اذن او شفاعت کند.
لا یَمْلِکُونَ الشَّفاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً: «22»
معبودان باطل کافران در قیامت قدرت بر شفاعت ندارند مگر کسانى مانند پیامبران و امامان و فرشتگان که از نزد خداى رحمان پیمانى بر اذن شفاعت گرفته باشند.
یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلًا: «23»
در آن روز شفاعت کسى سود ندهد مگر آنکه خداى رحمان به او اذن دهد و گفتارش را در مورد شفاعت از دیگران بپسندد.
وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ: «24»
شفاعت در پیشگاه خدا جز براى کسانى که به آنان اذن دهد سودى ندارد.
گروه هفتم
آیاتى است که قاطعانه از وجود شفیعانى خبر مىدهد که درباره گنهکاران که شایسته شفاعتاند، شفاعت مىکنند، بلکه نام و مشخصات آن شفیعان را هم معین مىکند:
وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ، لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ، یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ: «25»
و مشرکان گفتند: خداى رحمان فرشتگان را به فرزندى خود گرفته منزه است او، فرشتگان فرزند خدا نیستند بلکه بندگانى گرامى و ارجمندند، در گفتار بر او پیشى نمىگیرند و آنان فقط به فرمان خدا عمل مىکنند، خدا همه گذشته و آینده آنان را مىداند و جز براى کسى که خدا بپسندد شفاعت نمىکنند و آنان از ترس عظمت و جلال او هراسان و بیمناکند.
وَ کَمْ مِنْ مَلَکٍ فِی السَّماواتِ لا تُغْنِی شَفاعَتُهُمْ شَیْئاً إِلَّا مِنْ بَعْدِ أَنْ یَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَرْضى: «26»
و چه بسیار فرشتگانى که در آسمانها هستند که شفاعتشان هیچ سودى نمىبخشد مگر پس از آن که خدا براى هر که بخواهد و بپسندد اجازه دهد.
بنابر آیات قرآن شفاعت شفیعانى چون پیامبران و امامان و صالحان و فرشتگان البته به اذن خدا براى آنان که خدا بخواهد و شفاعت شفیعان را در حق آنان رضایت دهد امرى قطعى و مسلم و مسئلهاى قرآنى است که انکارش مساوى با انکار قرآن و تکذیبش تکذیب قرآن است.
2- شفاعت حقیقتى امید بخش چون توبه، مایه تربیت و سازندگى
اگر هر روزنه و درى و هر راه نجاتى به روى گنهکاران بسته بود، و به آنان اعلام مىشد که بیمارى شما درمان ندارد، و گناه شما از پرونده پاک نمىگردد، و آمرزش خدا و دعاى پاکان شامل حال شما نمىشود، و هیچ طریقى براى رهائى شما از این همه گناه و بار سنگین وجود ندارد، قطعاً نه این که از حجم گناه آنان نمىکاست، و آنان را به سوى اصلاح نمىبرد، بلکه زمینه مىشد که هر لحظه بر گناهشان و جرم و عصیانشان افزوده شود، و سفره فساد را در خانواده و اجتماع گستردهتر نمایند و ضربههاى غیر قابل جبرانى ببار آوردند که البته همه اینها محصول دلسردى و ناامیدى بود.
اما خداى مهربان و پیامبران او و امامان معصوم و اولیاء الهى پیوسته گناهکار را به عنوان یک بیمار قابل علاج نظر مىکنند مگر این که بیمار خود علاقه به درمان دردش نداشته باشد.
بر اساس این نگاه حکیمانه به اهلمعصیت است که با آنان طبیبانه رفتار مىکنند و آنان را به داروهاى لازم براى درمان بیماریشان هدایت مىنمایند، و ناامیدى از علاج و نیز ناامیدى از رحمت و مغفرت خدا را جزء محرمات شدید و مساوى کفر دانسته و اجازه دلسردى نسبت به اصلاح حال و عمل و جبران گذشته و ساختن آینده به هیچ اهل معصیتى نمىدهند.
اسوهها و سرمشقهاى را در این زمینه چون آسیه همسر فرعون، و قوم یونس، و ابولبابه، و حربنیزید ریاحى معرفى مىکنند تا هر گناهکارى هر چند بخشى از عمر خود را در گناه گذرانده باشد.
به اصلاح عقاید و اعمال و اخلاق و جبران گذشته امیدوار و دلگرم شود، از جمله مایهها و زمینههائى که به گناهکار ارائه شده مسئله شفاعت پاکان و نیکان و صالحان است که هم در دنیا براى اصلاح کارساز است و هم در آخرت، به این معنا که گناهکار را راهنمائى مىکنند تنها ماندنت را در عرصه گناه و فرد بودنت را در میدان معصیت تداوم مده و به راحتى در کنار اولیاء الهى قرار بگیر و از آن طبیبان روحانى راه درمان و طریق علاج بخواه و فردیت و تنهائى ات را و وتر
بودنت را تبدیل به شفع کن، چون گنهکار به محضر نبى و ولى و عالم ربانى درآید و از او نسخه درمان بگیرد و با آن نسخه آنچه واجب از او فوت شده جبران کند و از حقوق مردم چه مالى و چه غیر مالى پاک شود، و از محرماتى که به آن خو کرده بود دست بردارد قطعاً و حتماً مورد مغفرت و رحمت قرار مىگیرد و کارسازى شفاعت پاکان که او را به منطقه اصلاح و صلاح کشیدند در زندگىاش جلوهگر مىشود، آیا شفاعت در چهره دنیائىاش غیر این است؟ آیا شفاعت در اصطلاح معارف الهى جز این است؟ و همین شفاعت است که از سوى اولیاء الهى در قیامت براى امیدواران و افتادگان در میدان اصلاح و روى آوردگان به سوى خدا که گناهى در پرونده آنان مانده، یا بقایاى تاریک آن در باطنشان کمین گرفته، و یا نیازى به ارزش گذارى بیشترى به اعمال و ایمانشان هست و براى نجات سریع آنان چارهاى جز دعاى پاکان و درخواست نجات آنان از درگاه خدا نیست کارسازى حکیمانه خود را نشان مىدهد و با درخواست آن بزرگواران و به عبارت دیگر شفاعت آنان، کسانى را که چراغ فطرت و ایمانشان خاموش نشده و از حوزه شایستگى مغفرت و رحمت خارج نشدهاند و در حدى داراى ایمان و عمل هستند ولى براى نجات مایه بیشترى نیاز دارند به اذن خدا شامل حالشان مىشود و به خواست حق نجات پیدا مىکنند و به نگرانى آنان با دعاى خوبان و درخواست مقربان درگاه خاتمه داده مىشود.
همانطور که درختان و گیاهان با شفاعت ریشه خود آب و غذا از زمین مىگیرند، و همانطور که موجودات زنده با شفاعت ابرو باران به آب دسترسى پیدا مىکنند، و همانطور که طفل در رحم به شفاعت پستان مادر از وجود مادر شیر مىگیرد و .....
به همین صورت گمراهان در دنیا به شفاعت انبیاء و کتابهاى الهى و به شفاعت امامان و به شفاعت عالمان ربانى نور هدایت را دریافت مىکنند و در مدار بندگى و کار خیر قرار مىگیرند و در آخرت از طریق وجود همین بندگان خاص خدا که در حقیقت وسیلههاى انتقال فیوضات رب به خلق هستند مغفرت و رحمت را به شرط شایستگى دریافت مىکنند، شفاعت به این معنائى که تحریر شد چه جلوه دنیائىاش و چه جلوه آخرتىاش از مایههاى شگرف تربیتى و سازندگى و رشد دهنده به انسان است، اگر شفاعت به این صورت براى مجرمان و اهل گناه تقریر شود نه اینکه آنان را به ادامه گناه دلگرم مىکند و باعث تعطیل قوانین شریعت مىگردد، بلکه عامل اصلاح و توبه و بازگشت و دلگرمى معصیت کار به مغفرت و رحمت و آبادى دنیا و آخرتش مىگردد.
اگر به گناهگاران تفهیم شود که شفاعت هرگز شامل مشرکان، کافران، فاسقان، و آنان که چراغ فطرتشان را با طوفان هوا هوس خاموش کردهاند و نیز شامل حال گنهکاران حرفهاى یعنى آنان که تا پایان عمر به عصیان و طغیان ادامه مىدهند نمىشود، او را بیدار مىکند، و پرده غفلتش را کنار میزند، و از دچار شدن به عذاب قیامت و تنهائى و غربت آن روز هولناک مىترساند و نهایتاً با قدرت شفاعت صحیحى که به او القاء شده به مسیر توبه مىافتد و براى جبران خسارتهاى گذشته اقدام مىکند و تا جائى که امکان دارد براى اصلاح خود مىکوشد و چون راه را به همین حال و عمل ادامه دهد و از دنیا برود برابر آیات قرآن که قاطعانه شفاعت را براى پاکان و نیز براى فرشتگان مسلم مىداند مشمول شفاعت مىگردد و به ساحل نجات مىرسد.
اعتقاد به این گونه شفاعت مانند توبه واقعى بسیار کارساز و مؤثر است، شفاعتى که برابر آیات و روایات به مردم القاء شود، نه شفاعتى که غیر متخصصان و بىسوادان که متاسفانه در کسوت دین فراواناند به مردم القاء مىکنند شفاعتى که غیر معقول و غیر منطقى است و جز عوام فریبى و اغراء به جهل و دلگرم کردن گناهکار به ادامه گناه ثمر دیگرى ندارد.
وظیفه واجب و لازم عالمان و دلسوزان متخصص و درس خواندههاى حوزههاى علمیه است که در منابر و سخنرانىها و نوشتهها حساب شفاعتى که قرآن و روایات اهل بیت براى ما مطرح مىکنند از شفاعتى که غیر متخصصان و بىسوادان در کسوت دین و چه بسا مزدوران و گرگان در لباس میش براى ضربه زدن به اسلام القاء مىکنند جدا کنند، و مردم را به مفاهیم حقیقى کلمات قرآن و روایات آشنا سازند و به آنان هشدار دهند که پاى هر منبرى و کنار هر سخنرانى ننشیند و به هر شعر غیر معقول و مخالف با اصول اسلام گوش ندهند.
نوشتهاند شاعرى حاجب نام که فکر مىکرد روز قیامت دست امیرالمؤمنین نسبت به شفاعت از مجرمان و گنهکاران چنان باز است که علاقهمندان به حضرتش به اعتماد به شفاعتش هر چه بخواهند مىتوانند گناه معصیت کنند و به عرصه فسق و فجور درآیند و از تعطیل احکام خدا و ارتکاب محرمات نهراسند!
به این خاطر به افتخار مولا قصیدهاى سرود که اولین بیتش این است:
حاجب اگر معامله حشر با على است
من ضامنم تو هر چه بخواهى گناه کن! ج راستى بىشرمى تا کجا که دلگرمى به رئیس موحدان و امیرمؤمنان، و بالاترین مجاهد فى الله، و شب زندهدار بىنظیر، و مخلص کبیر، و عامل به همه احکام الهى و خائف از قیامت، و مولاى پرهیزکاران را مایه آزادى در گناه و معصیت قرار دهند!!
ولى همین شاعر باطلگو که گویا شعر سخیف و غیر معقولش و سخن باطل و کلام ضد قرآنش دل امیرمؤمنان را در برزخ که از آنجا مشرف به کار اهل دنیاست نگران و روحش را رنجانده بود مىگوید:
در عالم رؤیا امام را خواب دیدم، خشم حضرتش را از سرودن چنین شعر غلط و بىپایهاى لمس کردم، امام در اوج ناراحتى از من خواستند که بخش دوم شعرم را به اینصورت تغییر دهم:
حاجب اگر معامله حشر با على است شرم از رخ على کن و کمتر گناه کن.
3- جایز بودن درخواست شفاعت در دنیا و در آخرت
از الطاف خاص حضرت حق به بندگانش این است که آنان را مجاز دانسته براى رفع مشکلات خود، و باز شدن گرههاى کور زندگىشان، و شفا یافتن از بیمارىهاى سخت و دیگر امورى که نیاز به یارى خواستن از دیگرى است در دنیا به آبرومندان در پیشگاه حق پناه ببرند و از آنان بخواهند براى حل مشکلشان و رفع پریشانى و گرفتارىشان نزد حضرت حق شفاعت کنند و از محبوب ازل و ابد بخواهند که به سوى آنان نظر رحمت کند و به خاطر آبرو و مقام شفیع دردشان را دوا و مشکلشان را حل کند.
سند این واقعیت آیاتى از کتاب خداست که براى نمونه به چند آیه اشاره مىشود:
وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِیماً: «27»
و اگر آنان هنگامى که با ارتکاب گناه به خود ستم نمودند، نزد تو مىآمدند و از خدا آمرزش مىخواستند و پیامبر هم براى آنان طلب آمرزش مىکرد. یقینا خدا را بسیار توبهپذیر و مهربان مىیافتند.
از مفهوم آیه استفاده مىشود که خداوند مهربان گناهکاران را توبیخ مىکند که پس از ارتکاب گناه و ستم بر خود، چرا به محضر پیامبر نمىروند و آنجا از خدا درخواست استغفار نمىکنند و از پیامبر نمىخواهند که براى آنان دعا کند و از خدا بخواهد که گناهانشان را بیامرزد؟
مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً یَکُنْ لَهُ نَصِیبٌ مِنْها: «28»
هر کس وساطت و شفاعت پسندیدهاى کند (تا کار خیرى چون جهاد، احسان به مردم و حل مشکلات خانواده و جامعه صورت پذیرد) بهرهاى از آن براى او خواهد بود.
از آیه شریفه استفاده مىشود که شفاعت در امور مثبت و کارهاى خیر و برنامههاى خدا پسندانه مجاز است، و مراجعه مردم به اینگونه انسانها که با شفاعتشان کار انجام مىگیرد و مشکل حل مىشود نه این که بىمانع بلکه لازم است و شفیع از این طریق به ثواب و پاداش هم مىرسد.
قالُوا یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا کُنَّا خاطِئِینَ قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ:
برادران یوسف به پدرشان یعقوب گفتند: اى پدر با این معنویت و مقام و آبروئى که نزد حق دارى و داراى مقام قرب به حریم ربوبى هستى براى ما از حضرت او آمرزش بخواه بىتردید ما خطاکار بودهایم.
یعقوب گفت: از پروردگارم براى شما درخواست آمرزش خواهم کرد زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است. برادران خطاکار و عاصى و ظالم به یوسف مجاز بودند که به آبرومندى چون یعقوب مراجعه کنند و او را در پیشگاه حق شفیع قرار دهند تا با استفاده از آبرومندى و مقام قربش براى فرزندان خطاکارش دعا کند و واسطه و شفیع شود که خدا آنان را بیامرزد، یعقوب هم وظیفه الهى داشت خطاکاران را بپذیرد و به آنان وعده حتمى دهد که آمرزش گناهانشان را از خدا بخواهد و آنان را دلخوش و دلگرم کند که خدا بسیار آمرزنده و مهربان است و یقین بدانند که مورد آمرزش قرار خواهند گرفت.
اینگونه امور هیچ منافاتى با توحید ندارد، و ایراد و اشکال برخى از فرق اسلامى که بسیار تلخ و تندرو هستند ایراد و اشکال بىجائى است و ایراد و اشکالشان ناشى از جهل آنان به آیات روشن قرآن و کژفهمى آنان از معارف توحیدیه و حقایق اسلامیه است.
و نیز مردم از جانب حضرت حق مجازند که در همین دنیا به اولیاء الهى و مقربان درگاه حق رجوع کنند و از آنان علاوه بر بهرهگیرى از شفاعتشان در دنیا قول شفاعت براى روز قیامت بگیرند.
و نیز در قیامت به توفیق حق مجازند که به عباد مقرب و بندگان مکرم و اولیاء خاص الهى مراجعه کنند و از عظمت و آبرو و مقام قربشان براى ترفیع درجات خود یا پاک شدن گناهان باقى مانده بر عهدهشان که در دنیا فرصت توبه و جبران نیافتند شفاعت بخواهند و اولیاء الهى هم مجازند با اذن خدا از گنهکاران براى نجات یافتنشان شفاعت کنند.
اینک نمونههائى در زمینههاى شفاعت خواهى از اولیاء حق براى حل مشکلات امور دنیائى و قول گرفتن از آنان براى شفاعت در آخرت و رجوع آخرتیان در قیامت براى درخواست شفاعت از پیامبران و اولیاء حق:
عربى بیابانى به محضر رسول خدا مشرف شد و گفت: جانها به لب آمده و گرسنگى ما را به تنگ آورده و چهارپایان نابود شدهاند سپس این دو جمله را گفت:
«فادع الله لنا فانا نستشفع بالله علیک و بک على الله»
من خدا را به سوى تو شفیع آوردم و تو را نیز شفیع خود به درگاه الهى قرار مىدهم.
حضرت میان دو گفتار او گفتار نخستش را تخطئه کرد زیرا معنا ندارد خدا را نزد کسى شفیع قرار داد و دیگر گفتارش را پذیرفت.
پیامبر پس از تسبیح خدا براى تخطئه قسمت اول سخن عرب فرمود:
«ویحک ان الله لا یستشفع به على احد من خلقه شأن الله اعظم من ذلک:»
واى بر تو شأن حضرت حق برتر از این است که نزد کسى شفیع قرار داده شود.
احمد حنبل و ترمذى دو محدث معروف اهل سنت از عثمان بن حنیف صحابى معروف نقل کردهاند:
مردى مبتلا به چشم درد به محضر پیامبر رسید و درخواست دعا کرد و به پیامبر گفت:
«دع الله ان یعافینى:»
نزد خدا شفاعت کن او از او بخواه که خدا مرا عافیت دهد.
پیامبر او را میان دعاى خود و صبر بر بلا مخیر ساخت، ولى مبتلاى به درد دعا را درخواست نمود، پیامبر به او فرمان داد وضوى صحیح بگیرد و با دعاى ویژه خدا را بخواند و او انجام داد و گرفتارىاش برطرف شد.
قطعاً اگر درخواست شفاعت براى رفع درد از ولى خدا جائز نبود باید پیامبر اسلام شخص مبتلا را مورد سرزنش و توبیخ قرار مىداد.
طلب شفاعت از روح پرقدرت و پاک اولیاء الهى نیز پس از مرگ یا شهادتشان جائز است.
از ابنعباس که روایاتش مورد قبول اهل سنت نیز هست روایت شده: هنگامى که امیرمؤمنان از غسل و کفن پیامبر فارغ شد روى آن حضرت را باز کرد و گفت:
«بابى انت و امى طبت حیا و طبت میتاً ... و اذکرنا عند ربک:» «29»
پدر و مادرم فدایت، در حال حیات و ممات پاک و پاکیزهاى از ما نزد پروردگارت یاد فرما.
یعنى براى ما درخواست رحمت و لطف و احسان و مغفرت و آمرزش کن و حل مشکلاتمان را از حضرت او بخواه.
نویسنده کشف الارتیاب ص 265 از زرقانى عالم بزرگ اهل سنت در کتاب شرح بر مواهبش نقل مىکند:
هر گاه کسى هنگام دعا بگوید:
«اللهم انى استشفع بنبیک یا نبى الرحمة اشفع لى عند ربک»
پروردگارا من پیامبر تو را شفیع خود قرار میدهم، اى پیامبر رحمت در حق من در پیشگاه پروردگارت شفاعت کن.
دعاى چنین شخصى با شفیع قرار دادن پیامبر مستجاب مىشود.
اینها همگى حاکى است از این که در درخواست شفاعت میان حال حیات و ممات شفیع تفاوتى نیست.
علماى بزرگ اسلام در کتابهاى آداب زیارت پیامبر یادآور مىشوند که بگوئیم:
«جئناک لقضاء حقک .. والاستشفاع بک فلیس لنا یا رسول الله شفیع غیرک فاستغفر لنا و اشفع لنا:»
اى پیامبر به زیارتت آمدیم تا حق تو را ادا کنیم و از تو درخواست شفاعت نمائیم اى رسول خدا ما شفیعى جز تو نداریم در حق ما شفاعت کن.
ترمذى محدث معروف اهل سنت و یکى از نویسندگان صحاح اهلتسنن از انس خدمتکار پیامبر روایت مىکند که انس گفت:
«سألت النبى ان یشفع لى یوم القیامة فقال انا فاعل قلت فاین اطلبک فقال على الصراط:»
از پیامبر درخواست کردم که روز قیامت در حق من شفاعت کند حضرت پذیرفت و فرمود شفاعت خواهم کرد گفتم در عرصه قیامت شما را کجا بیابم؟ فرمود کنار صراط.
انس آگاهانه و عالم به امور دین از رسول خدا درخواست شفاعت مىکند و پیامبر هم با کمال لطف مىپذیرد.
هرگز به خاطر انس در این درخواست اشکالى خطور نمىکند و پیامبر نیز نه تنها او را از این درخواست نهى نمىکند بلکه به او نوید انجام شفاعت مىدهد.
مردى به نام (تبع) از قبیله حمیر پیش از تولد پیامبر شنیده بود که به همین زودى پیامبرى از سرزمین عربستان از جانب خدا برانگیخته خواهد شد وى پیش از مرگ نامهاى تنظیم کرد و از نزدیکانش خواست اگر روزى چنین پیامبرى مبعوث به رسالت شد نامه مرا به او برسانید و در آن نامه چنین نوشته بود:
«و ان لم ادرکک فاشفع لى یوم القیامة و لا تنسنى:»
اگر عمرم وفا نکرد و پیش از این که تو را بیابم از دنیا رفتم در آخرت از من شفاعت کن و مرا از یاد نبر.
هنگامى که نامه به دست پیامبر رسید سه مرتبه فرمود:
«مرحباً بتبع الاخ الصالح:»
آفرین به تبع برادر شایستهام.
باید به تندروان کج فهم، و مدعیان توحید ناب در فرهنگ وهابیت گفت اکثر این روایات در مهمترین کتب خود شما اهل سنت نقل شده، هر گاه درخواست شفاعت از پیامبر شرک بود هرگز پیامبر تبع را برادر صالح خود نمىخواند و سه بار به او آفرین نمىگفت بلکه نامهاش را با خشم پاره کرد و مىگفت مطلبى شرکآلود نوشته.
اما درخواست شفاعت در عرصه قیامت که از باب لطف حق بر مردم مجاز است در روایات مختلف و گوناگونى آمده که براى تیمن و تبرک به یکى از مهمترین آنها اشاره مىکنم:
«عن سماعة عن ابىعبدالله (ع) قال سألته عن شفاعة النبى یوم القیامة قال:»
«یلجم الناس یوم القیامة العرق فیقولون: انطلقوا بنا الى آدم یشفع لنا (عند ربه) فیأتون آدم فیقولون: اشفع لنا عند ربک فیقول: ان لى ذنبا و خطیئة فعلیکم بنوح فیردهم الى من یلیه و یردهم کل نبى الى من یلیه حتى ینتهون الى عیسى فیقول: علیکم بمحمد رسول الله فیعرضون انفسهم علیه و یسالونه فیقول: انطلقوا فینطلق بهم الى باب الجنة و یستقبل باب الرحمن و یخر ساجداً فیمکث ما شاءالله فیقول الله عزوجل: ارفع رأسک و اشفع تشفع و سل تعط و ذالک قوله: عسى ان یبعثک ربک مقاما محموداً:» «30»
از حضرت صادق (ع) درباره شفاعت پیامبر در قیامت سئوال شد حضرت فرمود: روز قیامت عرق تا دهان مردم را مىگیرد، مىگویند: ما را نزد آدم ببرید تا از ما شفاعت کند، پس نزد آدم مىآیند و مىگویند: نزد پروردگارت از ما شفاعت کن، آدم مىگوید بر عهده من خطاى (نزدیک شدن به شجره است) به سوى نوح بروید نوح آنان را به سوى پیامبر پس از خود مىفرستد و همین طور هر پیامبرى مردم را به جانب پیامبر بعد از خود تا به عیسى مىرسند عیسى میگوید شما را به محمد سفارش مىکنم. مردم خود را به پیامبر مىنمایانند و از او درخواست شفاعت مىکنند حضرت مىفرماید، رهسپار شوید، پس آنان را تا درب بهشت میبرد و خود رو به حریم رحمت حضرت رحمان مىکند و به حال سجده به زمین مىافتد، تا خدا بخواهد در سجده مىماند پس به او خطاب مىشود، سر بردار و شفاعت کن که شفاعتت پذیرفته است و بخواه که خواستهات مستجاب است و این قول خدا در قرآن که فرمود:
امید است پروردگارت تو را به مقامى ستوده برانگیزد. «31»
با توجه به اصل شفاعت که بر اساس آیات و روایات حقیقتى مسلم و امرى قطعى است، و واقعیتى است که اگر مفهوم حقیقى آن به مردم القاء شود آثار تربیتى عظیمى دارد و به مثابه ترمزى است که هر گناهکارى را از ادامه گناه باز مىدارد و آلوده دامن را به فکر اصلاح اعمال و رفتارش مىاندازد و او را با همه وجود شرمنده احسان خدا و اولیاءش مىنماید باید گفت انکار آن کارى ناپسند و خلاف قرآن و اهل بیت و خلاف سیره و روش پاکان روزگار و اعصار است و روایات مهم اسلامى هم مردم را از انکار آن نهى مىکنند:
از رسول خدا روایت شده است:
«من لم یؤمن بحوضى فلا اورده الله حوضى، و من لم یؤمن بشفاعتى فلا انا له الله شفاعتى:» «32»
کسى که به حوض من ایمان ندارد، خدا او را به حوض من در نیاورد، و هر کس به شفاعت من ایمان ندارد خدا او را به شفاعت من نمىرساند.
از امیرالمؤمنین (ع) روایت شده است:
«من کذب بشفاعة رسول الله لم تنله:» «33»
کسى که شفاعت رسول خدا را انکار کند به آن نمیرسد. و از حضرت صادق (ع) روایت شده:
«من انکر ثلاثة اشیاء فلیس من شیعتنا: المعراج و المسألة فى القبر والشفاعة:» «34»
کسى که سه حقیقت را انکار کند از شیعیان ما نیست: معراج، سئوال در برزخ، و شفاعت.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- نهج البلاغه ترجمه مؤلف خطبه 133 ص 297
(2)- صافى، ج 1، ص 35.
(3)- صافى، ج 1، ص 35.
(4)- بقره، آیه 254.
(5)- بقره، آیه 48- بقره، آیه 123.
(6)- هود، آیه 45- 46.
(7)- مائده 18
(8)- بقره 111
(9)- بقره 111- 112
(10)- اعراف، آیه 53.
(11)- شعراء، آیات 98- 101.
(12)- انعام، آیه 94.
(13)- یونس، آیه 18.
(14)- روم، آیات 13- 14.
(15)- زمر، آیه 43.
(16)- یس، آیه 23.
(17)- انعام، آیه 51.
(18)- سجده، آیه 4.
(19)- زمر، آیه 44.
(20)- بقره، آیه 255.
(21)- یونس، آیه 3.
(22)- مریم، آیه 87.
(23)- طه، آیه 109.
(24)- سبا، آیه 23.
(25)- انبیاء، آیات 26- 28.
(26)- نجم، آیه 26.
(27)- نساء، 64.
(28)- نساء، 85.
(29)- مجالس مفید.
(30)- محجه البیضاء، ج 8، ص 350- تفسیر علىبنابراهیم، قمى، ج 1، ذیل آیه عسى ان یبعثک ..
بحار، ج 8، ص 45، حدیث 46.
(31)- اسراء، آیه 79.
(32)- بحار ج 8، ص 34.
(33)- بحار ج 8، ص 40.
(34)- بحار ج 8، ص 37.