ماهان شبکه ایرانیان

شفا از جناب حرّبن یزید ریاحی

آقای قندهاری یکی از علمای مشهد است که مرد مقدسی است فرموده بودند:من در زمان طلبگی

شفا از جناب حرّبن یزید ریاحی

آقای قندهاری یکی از علمای مشهد است که مرد مقدسی است فرموده بودند:من در زمان طلبگی

داشتم .این تب انسان را رهانمی کرد.خیلی اوقات هم کسی را می کشته است .ضعف روی ضعف پدید می آمد تا « لازم

منجر به فوت می شد.منهم مرگم نزدیک شده بود.رفقامی خواستند به زیارت حرّ بروند.م هم حوصله ام سر رفته بد

وبه آنهاگفتم مرا هم ببرید.گفتند نمی شود.گفتم هرطوری هست مراببری .اگرشده روی دوش شما باشم .

طلبه ها این کار را کدند.مرا بر دوش گرفتند وبردند.طلبه ها زیارتشان را که کردند،مرا گوشة حرم گذاشتند ورفقا

دنبال تفریح رفتند.و منهم زیارتم راکردم .یک وقت دیدم که یک زن عربی با یک بچة فلج وناتوان وعفب مانده آمد.اورا

کنار ضریح حضرت حرّ گذاشت ویک شبکه را گرفت وگفت :یا کاشف الکرب عن وجه الحسین !اکشف کربی

بحقّ مولاک الحسین .یعنی ای کسیکه غم وغصه را از حسین برطرف می نمودی !غم وغصه مراهم بحق حسین

برطرف کن !

آن زن شبکه دوم را گرفت واین جمله را گفت .شبکه سوم را گرفت واین جمله را گفت ناگاه بچه ایستاد و آمد دامن

مادرش را گرفت وگفت مادر!

آری بچه خوب شد.فهمیدم که این نوع معجزات رای این زن تازگی نداشته واثالش را بسیار دیده بود.این زن یک

تعظیم وتشکری کرد وازحرم حضرت حرّ بیرون رفت .

من فکر کردم که این زن این حاجت را گرفت !من که یک واعظ وطلبه هستم ومروط به اهل بیتم چرا من حاجت

نگیرم ؟می توانست بلندشوم .لذا افتان وخیزان تا پای ضریح آمدم وشبکه را گرفتم وگفتم :یاکاشف الکرب عن وجه الحسین !اکشف کربی بحق مولاک سپس همانند آن زن ،شبکه دوم را گرفتم وهمین جمله را گفتم .بعدشبکه سوم را هم

گرفتم واین دعا را کردم .ناگاه دیدم مل آب که روی آتش بریزند بدن گرم من ،سرد شد.دیدم قدرت دارم .بلند

شدم وایستادم .دیدم می توانم راه بروم .بنا کردم به راه رفتن .حتی دیدم می توانم بدوم !بنا کردک به دویدن !آدم نزد طلبه ها

وگفتم بیائید!خوب شدم

حاج ملاّ محمّد علی یزدی در نجف همسایه ای داشت که در کودکی باهم نزد »: زنیکه امام حسین (ع )به دیدارش رفت

یک معلم درس می خواندند .ولی آن همسایه وقتی بزرگ شد،به شغل راهزنی مشغول شد تا اینکه مُرد و او را در

قبرستانی نزدیک خانه ملای یزدی دفن کردند. هنوز یکماه نگذشته بود که حاجی درخواب ، همسایه راهزن را دید که

در حال خوش وخرمی قرار دارد.تعجب کرد و از او ماجرایش را پرسید. او گفت : بعد از مردنم تا دیروزبخاطر

کارهای زشتم در عذاب بودم ، ولی دیروز که همسر استاد اشرف حداد فوت کرد و او را در این قبرستان دفن

کردند، اباعبداللّه (ع ) سه باربه دیدن او آمد ودر بار سوم دستور داد عذاب را از این قبرستان بردارند.لذا حال ما از

بدی به خوبی تغییر کرد!

ملای یزدی بعد از بیدارشدن ، به سراغ استاد آهنگر رفت و بعد از پرس و جو در مورد شخصیت این زن ، متوجه

» شد که این زن همه روزه زیارت عاشورا می خوانده است.


منبع : کتاب عشق حسینی
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان