آنچه ایران به جهان آموخت

ایران باستانى به دنیا درس تسامح آموخت، درس عدالت و درس قانون و انضباط یاد داد. به دنیایى که آشور و بابل و مصر و یهود آن را از تعصب و خشونت آکنده بود، نشان داد که با اعمال تسامح بهتر می‌‏توان امپراتوری هاى بزرگ را از اقوام گونه‌‏گون به وجود آورد و اداره کرد.

عبدالحسین زرین کوب: نگرش بی طرفانه به دستاورد تمدن ایرانی در طی هزاره ها،  آن را در چند زمینه اخلاقی، سازندگی، دادورزی و تسامح کم نظیر می‌یابد. نوشتار زیر بسط همین سخن است.

اگرچه دنیاى باستانى ایران که از آغاز عهد ماد و تا پایان عصر ساسانیان، چهارده قرن رویدادهاى پرخطر را جز در ماجراى کوتاه، اما خونین اسکندر به آسانى و بی‌‏زیان عمده‌‏اى از سر گذرانیده بود و همچنان بالان و نازان در سر جاى خویش باقى مانده بود، ناگاهان در مقابل یک ضربه بهنگام و نفس‌‏گیر، آن هم از جایى که هیچ از آنجا احساس بیم و خطر نمی‌‏کرد، از پا در آمد، باز کارنامه روزگاران گذشته‌‏اش، مثل شمار نامه عمر یک پهلوان پیر، پر از خاطره‌‏هاى خوش، نشان‌‏هاى افتخار و یادگارهاى غرورانگیز بود.

ایران باستانى به دنیا درس تسامح آموخت، درس عدالت و درس قانون و انضباط یاد داد. به دنیایى که آشور و بابل و مصر و یهود آن را از تعصب و خشونت آکنده بود، نشان داد که با اعمال تسامح بهتر می‌‏توان امپراتوری هاى بزرگ را از اقوام گونه‌‏گون به وجود آورد و اداره کرد.

به دنیا تعلیم داد که عدالت هم اگر با دقت و مساوات همراه باشد، به اندازه آزادى یا بیش از آن می‌‏تواند صلح و آرامش را تأمین کند. به اهل عصر نشان داد که انسان، آنجا که نیکى می‌‏کند با آنچه انجام می‌‏دهد، به آنچه مبدأ نیکى است کمک می‌‏کند و آنجا که به بدى می‌‏گراید، دنیایى را که تعلق به شر دارد، افزایش می‌‏دهد.

به عالمى که گه‌‏گاه مفتون زهد و ریاضت بود، تعلیم داد که پارسایى در ترک دنیا و در التزام زهد و ریاضت نیست، پارسایى واقعى سعى در آبادانى دنیا و افزونى نعمت و برخوردارى از شادی هاى این جهانى است.

به‌‏‌‏‌‏‌‏دنیا آموخت که شادى موهبت ایزدى است و آن کسى که خود را از آن بی‌‏بهره سازد، به‌‏‌‏‌‏‌‏‌‏نعمت پروردگار خویش کفران می‌‏کند. به دنیا آموخت که سعادت انسان در گرو زندگى مرفه، شاد و سازنده است. به دنیا نشان داد که ترقى اقتصادى و سعى در آبادانى عالم، بهاى زندگى ساده، عدالت‌‏جوى و خردمندانه است.

به دنیا نشان داد که بدبینى و عیب جویى در باب عالم و نظام به هم پیوستة آن، نشان کژاندیشى است. پیروزى نهایى خیر بر شر قطعى است و آن که در این باب شک کند، از اینکه در دام شر بیفتد، ایمن نیست. به دنیا نشان داد که عصیان بر ضد هر چه اهریمنى است، همسازى با اراده هرمزد است و از اینجاست که در مقابل ضحاک، در مقابل جمشید، و در مقابل افراسیاب، شورشگرى کارى موافق با عدالت محسوب است.

ایران باستانى در کار جهاندارى نظارت در تأمین امنیت و آسایش اقوام تحت فرمان را بر فرمانروایان الزام کرد. به قدرت بی‌‏لجام، غارتگر و عارى از رأفت و شفقت اقوام بین‌‏النهرین در نواحى مجاور قلمرو خویش، خاتمه داد و دولتى جهانگیر که از حیث وسعت و قدرت از آن‌ها برتر، و از حیث نظم و عدالت صوابنامة خطاهاى آن‌ها باشد، پی‌‏افکند؛ چیزى که تا آن زمان در تمام دنیاى اطراف مدیترانه همانند نداشت.

تسامح و رأفت

ایران باستانى به دنیا آموخت که ایجاد امپراتورى، برخلاف آنچه نزد آشور و مصر و بابل آن اعصار معمول بود، راهش منحصر به ایجاد محدودیت هاى دینى، اعمال تضییق و فشار بر اقوام تابع، و یغما کردن حاصل دسترنج آن‌ها به نام باج و خراج و هدیه و غنیمت نیست.

با رعایت تسامح و رأفت، امپراتوریى پایدارتر، فراگیرتر و ایمن‌‏تر می‌‏توان به وجود آورد. ایران باستانى ایجاد اولین دستگاه ادارى منسجم و منظم را در قلمرو وسیع خویش با موفقیت تجربه کرد و هدف توسعه فتوحات خود را مجردِ کشتار و غارت و رها کردن کشور مفتوح به حال ویرانى و پریشانى نساخت؛ سرزمین مفتوح را مثل قلمرو نژادى خود مشمول قانون و عدالت خویش کرد.

ایران باستانى در تمام گسترة امپراتورى خویش، از همان آغاز فرمانروایى، شبکه‌‏اى منظم از پست و چاپارى سریع و دقیق را وسیله ارتباط اجزاى کشور و ساتراپی‌ها ساخت و نظام خبررسانى فعال و مرتبى در داخل و خارج امپراتورى به وجود آورد. جاده‌‏هاى هموار، استوار و پررفت و آمدى ایجاد کرد که تختگاه‌‏هاى وى را به شرق و غرب عالم مربوط داشت. بازرگانى بین نواحى امپراتورى را توسعه داد و ضرب سکه‌‏هاى زر زریک را که ترس و تردید بازرگانان را در داد و ستد بین اقوام برطرف می‌‏کرد، وسیله توسعه اقتصادى ساخت.

بین آسیاى غربى، اروپاى اطراف مدیترانه، با آسیاى مرکزى و آفریقا و هند رابطه داد و ستد منظم به وجود آورد. در دریاى هند، بحر عمان، و خلیج فارس اقدام به کشتیرانی‌‏هاى اکتشافى کرد، و براى ایجاد ارتباط بین مدیترانه و بحر احمر، یک شعبه رود نیل را لایروبى کرد و ظاهراً به صورت ترعة قابل کشتیرانى درآورد.

سیاست تبعید و اسارت و گروگیرى اقلیت‌‏ها را که آشوری‌ها و بابلی‌‏ها در منطقه پیش گرفته بودند، کنار گذاشت و از جمله به یهودان تبعیدشده در بابل اجازه بازگشت به سرزمین مقدسشان را داد.

اگر حکومت عامه معمول در آتن را، که در آنجا دمکراسى خوانده می‌‏شد، کوروش به کنایه «بازار فریب و دروغ و معامله وعده‌‏هاى بی‌‏پا» خواند، در عوض، خود وى قانون ثابت فراگیرى را که دگرگونى و استثنا که خود نوعى دگرگونى است در آن راه نداشت، در بین تمام طبقات جامعه وسیله تضمین عدالت بی‌‏گذشت و تأمین حسن سلوک انسانى کرد.

اگر آزادى فردى را آن گونه که در آتن حق افراد ممتاز وموجب رواج هرج ومرج و اتهام و تعقیب وتهدید و تبعید مردم می‌‏شد، درخور تقلید نیافت، نظارت در اجراى دقیق عدالت و جلوگیرى از تعدى و اجحاف اقویا بر ضعفا را همچون وسیله‌‏اى مطمئن براى استقرار جامعه امپراتورى ضرورى تلقى کرد.

الهیات

ایران باستانى هم از لحاظ اخلاق مسئولیت فردى نسبت به اعمال خویش و هم احساس اعتماد به نفس را در تمیز خیر و شر به انسان الزام و تعلیم کرد. ایران باستانى شادى را که مایة افزونى شور و نشاط عملى و موجب خروج ذهن و ضمیر انسان از حالت کرختى و انفعالى مرگ‌‏آور و بی‌‏ثمر می‌‏شود، یک نعمت بزرگ ایزدى، که بیش از همه نعمت‌ها درخور سپاس است تلقى کرد.

نه فقط داریوش در کتیبه خویش  آفرینندة زمین و آسمان را به خاطر همین شادى که براى انسان آفرید، سپاس جداگانه کرد، بلکه توجه به سرود و رامش لازمه سپاس نعمت در خانه مرد مزدایى بود. حتى قرن‌ها بعد ضرورت شادى و خوشباشى رعیت، یک پادشاه ساسانى بهرام گور را بر آن داشت تا خنیاگرانى را از هند (= لوریان، لولیان) به ایران دعوت کند و نگذارد که محنت‌‏کشان عالم، لحظه‌‏اى چند را که براى فراغت دارند، از این شادى که هدیه ایزدى است باز مانند.

قصه گریستن مغان، که بعد‌ها در بخارا همچنان رایج ماند و شبهه رواج گریه واندوه را القا می‌‏کند، ظاهراً به مغان قوم اختصاص داشت و آن نیز به خاطر زنده نگهداشتن کینه دیرینه‌‏اى بود که ایرانیان شرقى با قبایل وحشى داشتند، و ضرورت نگهداشت این کینه هم براى ایجاد حالت آمادگى دائم مردم آن حدود در مقابله با مهاجمان وحشى غارتگر بود.

ایران باستانى توسعه‌‏طلبى روم را در مرزهاى خویش متوقف کرد. سناى روم و امپراتورهایش را به زور اسلحه سر جاى خود نشاند. با آنچه در مورد سر بریدة کراسوس ‏‌‏‌‏ـ سردار شکست خورده روم ـ کرد و با خفت و تحقیرى که بعد‌ها نسبت به امپراتور اسیر روم، والریان انجام داد، هرچند از شیوه مروت و فتوتى که آیین و ا خلاق قدیم ایرانى بود تا حدودى عدول کرد، اما درس عبرت‌‏آمیز جالبى به تجاوزجویان مغرورى داد که خدعه خیانت‌‏آمیز شرم‌‏انگیز کاراکالا ـ امپراتور دیوانه خودـ را محکوم نمی‌‏کردند؛ اما رفتار تلافی‌‏جویانه شاپور را نسبت به دشمن اسیر تا آن اندازه درخور ملامت می‌‏دیدند.

براى یک قوم جنگجوى متجاوز، و در عین حال سوداگر که اجازه می‌‏داد امپراتور دیوانه‌‏اش به اسب خود عنوان سناتور دهد، درسى که «اُرُد» اشکانى و شاپور ساسانى به آن‌ها داد، موجب توجه به ضرورت شناخت حدود مسئولیت در رفتار با کشور‌ها بود.

دشمنان

ایران باستانى طى قرن‌ها هجوم اقوام وحشى و بیابانگرد مرزهاى شرقى را که سکایی‌‏ها، کیدارها، هیاطله و ساکنان آن سوى جیحون یا سیحون بودند و در سنتهاى دیرینه ایرانى بر تمام آن‌ها صرف‌‏نظر از تفاوت زمان و نژاد آنها، عنوان «تورانى» اطلاق شده است، به‌‏‌‏‌‏‌‏زور اسلحه و گاه با مذاکره صلح‌‏جویانه سد کرد.

این طوایف که کارشان غارت و تاخت‌‏‌‏‌‏وتاز در شهرهاى مرزى و به ویرانى کشیدن تمام آثار تمدن در این نواحى بود، گه گاه با دشمنان ایران حتى در اواخر با بیزانس و روم متحد می‌‏شد، امنیت بازرگانى و تعادل اقتصاد شهرهاى شرقى را به هم می‌‏زدند و غالباً دفع آن‌ها جز با جنگهاى طولانى و مستمر ممکن نمی‌‏شد.

سابقه تهدید و کشمکش آن‌ها نسبت به مرزهاى ایران در هجوم سکا‌ها به ایرانِ عهد ماد، در لشکرکشى کوروش و داریوش به مساکن این اقوام وحشى براى تنبیه آنها، و در قصه‌‏هاى افسانه‌‏آمیز افراسیاب و پیران و ارجاسب انعکاس دارد و در سنتهاى اوستایى مخالفت آن‌ها با ایرانیان جنبه دینى دارد.

 آخرین مقابله عمده با آن‌ها که براى ایران موجب زیان بسیار هم شد، در عهد «پیروز» ساسانى پیش آمد و آنچه در این برخورد روى داد، نقش ایران باستانى را در جلوگیرى از انتشار آن‌ها در آسیاى غربى و در مشرق مدیترانه، نوعى دفاع از تمدن در مقابل توحش نشان داد و بیزانس هم در عهد خسرو انوشروان اهمیت این دفاع را دریافت.

دین

ایران باستانى از همان آغاز پیدایش قدرت خویش در دنیایى که ادیان رایج شامل اعتقاد به انواع شرک و جادو و متضمن التزام طاعت بی‌‏چون و چرا از احکام شمنان و کاهنان ترفندساز مردم فریبى بود، تعلیم اخلاقى ارزنده‌‏اى عرضه کرد که در «کردار نیک و گفتار نیک و اندیشه نیک» خلاصه می‌‏شد، و قربانى خونین و اعتقاد به جادو را در قلمرو خویش منسوخ و ممنوع کرد.

معهذا موضع میانه‌‏اى که ایران‌‏باستانى را در بین سه قاره بزرگ عالم، گذرگاه حوادث می‌‏کرد، به وى که سیاست تسامح را هم وسیله تأمین و تحکیم قدرت امپراتورى خویش می‌‏شناخت، امکان داد تا قلمرو حکومت خود را در فلات، عرصه برخورد و تماس بین ادیان مختلف و گفت‌‏وشنود عقاید مختلف سازد و بدین‌‏گونه ایران در گذشته باستانى خویش نیز مثل امروز، کانون برخورد و محاوره عقاید و ادیان متنوع بود. در پایان عصر ساسانیان و حتى در پایان عهد اشکانیان آیین بودا، آیین عیسى (ع) و آیین یهود نیز همراه با آیین زرتشتى در ایران پیروانى داشتند و اقلیت‌‏هاى دینى با نظر تسامح و حتى احترام نگریسته می‌‏شد.

پایداری

ایران باستانى به خاطر آنچه به دنیاى عصر داد و به خاطر آنچه براى بسط تمدن و رفاه دنیاى عصر انجام داد، در تاریخ نام و آوازه‌‏اى آمیخته به احترام یافت. سرنوشت او برخلاف سرنوشت امپراتوری هاى کهنه‌‏اى، چون بابل و مصر و آشور که قرن‌ها قبل از وى به انقراض و فنا محکوم شده بودند، به انحلال در امپراتوری هاى دیگر منجر نشد. با وجود شکست سختى که در پایان عصر ساسانیان خورد، به قوت اراده و نیروى همت خویش در صحنه باقى ماند.

فاتحان را در ایجاد یک امپراتورى جدید که خود وى بخشى از آن گشت، سرمشق و یارى داد و سرانجام ایرانِ نومسلمان را در درون اقیانوس متلاطم و پرمخاطره‌‏اى که امپراتورى نوپاى خلفا در دمشق و سپس در بغداد بود، به صورت یک جزیره ثبات درآورد.

آن را اگرنه از لحاظ سیاسى، از لحاظ دینى، فرهنگى و علمى مستقل یا متمایز و ممتاز نگهداشت و حتى در مدتى کمتر از دو قرن، بغداد مرکز خلافت امپراتورى خلفا را به صورت تصویرى اسلامى شده از تختگاه حکومت برباد رفتة ساسانیان درآورد.

دنیاى باستانى ایران در همان هنگام سقوط با وجود تفرقه و تشتت که دچار آن بود، از آنچه در طى عمر گذشته به وجود آورده بود و براى دنیایى که تازه می‌‏شکفت به میراث می‌‏گذاشت، براى خود کارنامه‌‏اى درخشان داشت. حتى طرز فرمانروایى برخى از پادشاهان گذشته خود را درنظر فرمانروایان جدید همچون نمونة حسن اداره و سلوک نجیبانه نشان می‌‏داد و آن را براى آن‌ها شایسته تقلید و تقدیر می‌‏کرد.

قصه بناى طاق کسراى ایوان مداین در تیسفون که در همان ایام سقوط ساسانیان در افواه نقل می‌‏شد، یک شاهد نجابت اخلاق قوم و براى مالکان جدید دنیا قابل تحسین بود. پادشاه ساسانى با وجود قدرت مطلقه‌‏اى که جان و حال مردم را در قبضه تصرف او نهاده بود، قطعه زمینى را که بدون آن قصر عظیم بدقواره می‌‏ماند، نتوانست به هیچ بهایى از پیرزنى که مالک آن بود، خریداری‌‏کند.

در عین حال دست به تعدى و اکراه هم نگشود و خرابه پیرزن در کنار قصر وى، عرصه را برآن بناى عظیم تنگ کرد و این عیب که براى ایوان مداین باقى ماند، به عنوان نمونه‌‏اى از حسن سلوک خسرو سال‌ها شاهدى بر دادگرى و عدالت‌‏پرورى او به شمار می‌‏آمد. قصه‌‏هایى مشابه که درباره فریدریش دوم پادشاه پروس در اروپاى عصر جدید در نظیر همین زمینه نقل کرده‌‏اند، ظاهراً جز تلقى سرمشقى از این واقعه نمایان عبرت‌‏انگیز باستانى چیز دیگرى نباشد.

وراى این گونه قصه‌‏ها که رفتار فرمانروایان را نمودار عالى حکمت و سیاست عملى نشان می‌‏دهد، تسامح در عقاید را در ایران از طرز برخورد این گونه فرمانروایان می‌‏توان به‌‏‌‏‌‏‌‏عنوان یک عامل عمده قوام و دوام امپراتورى شناخت.

در رعایت این تسامح، کوروش به‌‏‌‏‌‏قدرى دقت و اهتمام می‌‏ورزید که اقوام تابع، با وجود تفاوت هایى که بین آیین خود آن‌ها با آیین کوروش بود، دلشان به قول گزنفون چنان رو به او بود که: «همه می‌‏خواستند چیزى جز اراده او بر آن‌ها حکومت نکند!» داریوش هم که ظاهراً غیر از گرایش شخصى به آیین تسامح، این شیوه را به مثابه وسیله ارتباط قلبى بین اقوام امپراتورى با پادشاه می‌‏دانست، در این زمینه اهتمام بسیار داشت.

وى طى یک گفت و شنود که با عده‌‏اى از اتباع بیگانه قلمرو خویش در باب مراسم تدفین مردگان داشت، تفاوت فاحش و آشتی‌‏ناپذیر بین عقاید و رسوم این اقوام را دریافته بود؛ ازاین رو یک بار یک والى خویش را به خاطر آنکه حرمت یک معبد یونانى را رعایت نکرده بود، مورد ملامت قرار داد.
 در بین ساسانیان هم، نزد کسانى از پادشاهان که دخالت موبدان را در امر دولت نوعى تجاوز به حق فرمانروایى می‌‏دیدند، این شیوه تسامح دنبال می‌‏شد.

یزدگرد اول به خاطر بی‌‏اعتنایى به موبدان و کراهیت از دخالت هاى آنها، چنان در حق مسیحیان که منفور موبدان بودند، با رأفت و تسامح رفتار کرد که رؤساى کلیسا او را «پادشاه رحیم عیسوى» خواندند! با این حال به مجرد آنکه این تسامح، عیسویان را به ایجاد شورش و اختلال واداشت، بلفضولی هاى آن‌ها را با شدت و خشونت مانع آمد.

وى حتى بی‌‏طرفانه سعى کرد از بین ادیان رایج عصر، آن را که به نظر می‌‏آمد از دیگران بهتر است براى خود، نه براى رعیت، اختیار کند و با این حال، چون باوجود مطالعه بسیار سرانجام بر همان مذهب پیشین باقى ماند، این جستجوى او در نظر کشیشان ارمنى دورویى و فریبکارى خوانده شد! آیا اگر به مسیحیت گرویده بود، جستجویش عارى از دورویى و ریا خوانده نمی‌‏شد؟ اگر موبدان او را «یزدگرد بزهکار» خواندند و به احتمالى با همدستى بزرگان مخالف نقشه‌‏اى براى قتل او طرح کردند، بی‌‏شک به خاطر همین میل به تسامح بود که براى کاهنان قابل تحمل نبود. جوابى هم که هرمزد ـ پسر خسرو اول ـ در جواب موبدان داد و در آن درخواست آن‌ها رابراى اعمال تضییق در حق پیروان ادیان اقلیت به استهزا گرفت، اهمیت نقش تسامح را در حفظ امنیت و همزیستى در یک امپراتورى وسیع از نظر فرمانروایانى خردمند قابل ملاحظه نشان می‌‏دهد.

این رسم تسامح که مبناى سیاست کوروش و داریوش هخامنشى بود و بعد از آن هم عدول از آن، گه‌‏گاه دشواری هایى به وجود می‌‏آورد، بدان سبب که در عهد اشکانیان هم به لحاظ سادگى معیشت و شیوه عشایری‌‏گونة نظام حکومت آن‌ها دوام یافت، ایران باستانى را از دیرباز تا اواخر عهد ساسانیان صحنه ظهور و توسعه ادیان غیرایرانى کرد.

منبع: روزنامه اطلاعات 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر