دولت سلجوقیان (۴)

پس از دوران سامانی که آغاز جدی شعر فارسی است، تا روزگار غزنوی و سلجوقی، شعر فارسی به رشد بسیار بالایی رسید

شاعران برجسته دوره سلجوقی

پس از دوران سامانی که آغاز جدی شعر فارسی است، تا روزگار غزنوی و سلجوقی، شعر فارسی به رشد بسیار بالایی رسید.شاعران این عهد در سرودن هر نوع شعری توانا بوده و به رغم از بین رفتن بسیاری از سروده های آنان، میراثی عظیمی بر جای مانده است.حتی ارائه فهرستی از این شاعران، خارج از حوصله این نوشتار کوتاه است.در عین حال، به طور پراکنده، و تنها به قصد آشنایی مختصر، به معرفی برخی از این شاعران و مضامین شعری آنها اشاره می کنیم .

جدای از نقش ادبی این شاعران برجسته که همه آنها از آن برخوردارند، می توان شاعران این دوره را به دو دسته تقسیم کرد.شاعران شاعر و شاعران حکیم.ما از هر دو قسم، کسانی را معرفی می کنیم:

امیر معزی (م ح 520) از شاعران دوران ملکشاه و پس از آن سلطان سنجر است.شعر او در خدمت ستایش سلاطین و امیران سلجوقی است.وی پس از سالها که از خوان نعمت سنجر بهره مند بود، به اشتباه در میدان شکار هدف تیر سلطان سنجر قرار گرفت و پس از مدتی جان سپرد.شعر وی، ویژگی خاصی از لحاظ محتوا نداشته، اما از لحاظ ادبی، ساده و بی پیرایه و قوی است.

حکیم مجدود بن آدم مشهور به سنائی غزنوی (م 525) از شاعران بلند پایه خراسانی است که جدای از چند سالی که به کار مداحی سلاطین می پرداخت، به تصوف گرایید و شعر خود را در خدمت فلسفه و عرفان و اخلاق و کشف حقیقت قرار داد.اشعار دوران نخست زندگی وی، صرفا در جهت کسب درهم و دینار بوده و محتوای آنها نیز با استخدام تعابیر ادبی به صورت شوخی و هزل و غیره، در خدمت ستایش این و آن بود، اما اشعار دوره دوم زندگیش، نشان از حکمت داشته او را از ردیف دیگر شاعران جدا کرده و کوی حکیمان نشانده است.وی در این بخش به بیان مسائل مختلف علمی و فلسفی و عرفانی پرداخته است.سنائی در شرح این تحول را در زندگیش می گوید:

حسب حال آن که دیو آز مرا*داشت یک چند در نیاز مرا

شاه خرسندیم جمال نمود*جمع منع و طمع محال نمود

من نه مرد زن و زر و جاهم*به خدا گر کنم و گر خواهم

ور تو تاجی نهی ز احسانم*به سر تو که تاج نستانم

شعر من شرح شرع و دین باشد*شاعری عقل را چنین باشد

اقتضای انتخاب چنین شیوه ای، دوری از دربار شاهان بود.وی سالهای پایانی عمر را در شهر غزنین بسر برد و مثنوی بلند حدیقة الحقیقه یا الهی نامه را در آنجا سرود.افزون بر آن، دیوان وی نیز شامل 13346 هزار بیت می باشد.پس از درگذشت وی، مزارش چونان مشایخ صوفیان، محل زیارت خاص و عام گردید.

از برخی از اشعار سنائی می توان ارادت او را به مذهب تشیع و اهل بیت (ع) نشان داد.

جانب هر که با علی نه نکوست*هر که را خواه گیر من ندارم دوست

هر که چون خاک نیست بر در او*گر فرشته است خاک بر سر او

وی در اشعار دیگری نیز از غدیر یاد کرده چنین می سراید:

دوستی علی به حق خدای*دست گیرد تو را به هر دو سرای

بهر او گفته مصطفی بالله*کای خداوند وال من والاه

بغض او موجب زیانکاری است*سبب خواری و گرفتاری است

در جای دیگری باز درباره غدیر نیز چنین سروده است:

نائب مصطفی به روز غدیر*کرده در شرع مر ورا به امیر

بهر او گفته مصطفی به اله*کای خداوند وال من والاه

مر نبی را وصی و هم داماد*جان پیغمبر از جمالش شاد

همر در شعری، درباره معاویه می سراید:

و آنکه خوانی کنون معاویه اش*دان که در هاویه است زاویه اش سنائی به دلیل سرایش مثنوی حدیقه الحقیقه که آشکارا گرایش صوفیانه داشت، مورد حمله مخالفان تصوف در غزنین قرار گرفت.او افزون بر آن، مثنوی های کوتاه دیگری نیز دارد که یکی از آنها مثنوی سیر العباد الی المعاد است.

مناسب است چند بیت از اشعار زیبای او را بیاوریم:

مسلمانان مسلمانان! مسلمانی مسلمانی*

ازین آیین بی دینان پشیمانی پشیمانی

مسلمانی کنون اسمیست بر عرفی و عاداتی*

دریغا کو مسلمانی دریغا کو مسلمانی

فرو شد آفتاب دین، بر آمد روز بی دینان*

کجا شد درد بودرداء و آن اسلام سلمانی

سنائی در حدیقة الحقیقه، علائق و اندیشه های صوفیانه خود را در قالب ارائه داستان ها و گفتگوها آورده است.یاد از یک نمونه مناسب است:

دید وقتی یکی پراکنده*زنده ای زیر جامه ژنده

گفت این جامه سخت خلقانست*گفت هست آن من چنین زآنست

چون نجویم حرام و ندهم دین*جامه لابد نباشدم به از این

هست پاک و حلال و ننگین روی*نه حرام و پلید و رنگین روی

چون نمازی و چون حلال بود*آن مرا جوشن جلال بود

مقصودش از تعبیر «نمازی» در بیت اخیر، اشاره به لباسی است که برای نماز انتخاب می شود و می بایست پاک باشد.

اوحد الدین محمد بن محمد مشهور به انوری (م حدود 581) یکی از شاعران بلند پایه دوران سلجوقی است.دوران جوانی وی به تحصیل علوم رایج زمان در شهر طوس گذشت.پس از آن که نیروی شاعری او آشکار شد، به دربار سلطان سنجر پیوست.وی سخت درگیر سیاست شد و پس از آن که یکی از سلاطین غوری را هجو کرد، مورد خشم او واقع گردید.سلطان مزبور، پس از اسارت سلطان سنجر به دست ترکان غز، تلاش زیادی برای دستگیری انوری و کشتن وی انجام داد.

اشعار انوری به لحاظ سبک و سیاق، نو آوری فراوانی در شعر پارسی دارد و همیشه مورد توجه ادیبان و فرهیختگان بوده است.رشید وطواط (م ح 573) یکی دیگر از ادیبان و شاعران این عهد است که در خوارزم، در خدمت اتسز بن محمد بود و در دیوان انشای وی به کار مشغول بود .او جثه کوچکی داشت و به همین دلیل او را وطواط می خواندند.از وی، افزون بر شعر، رسائلی بر جای مانده که مهارت و استادی وی را در ادب فارسی نشان می دهد.

وطواط در ادب عربی نیز بسیار توانا بود و با زمخشری، ادیب برجسته معاصر خود، مکاتباتی داشت.او صد کلمه امیر مؤمنان (ع) را به نثر فارسی ترجمه کرده و سپس هر جمله را در قالب یک دو بیتی ریخته است.این رساله به مطلوب کل طالب نامبردار شده است.

رشید وطواط نیز به دلیل همراهیش با خوارزمشاه خود را درگیر سیاست کرد و پس از شکست خوارزمشاه از سنجر، مورد خشم سلطان سلجوقی قرار گرفت.وطواط درباره خوارزمشاه چنین سروده بود:

چون ملک اتسز به تخت ملک بر آمد*دولت سلجوق و آل او بسر آمد

سنجر در سال 542 شهر هزار اسپ را محاصره کرد و انوری را بر آن داشت تا شعری سروده به نوک پیکان گذاشته برای خوارزم شاه به داخل سپاه وی بفرستد:

ای شاه همه ملک زمین حسب تراست*وز دولت و اقبال جهان کسب تراست

امروز به یک حمله هزار اسپ بگیر*فردا خوارزم و صد هزار اسپ تراست

وطواط پاسخ انوری بر کاغذی نوشت و به این سوی فرستاد:

گر خصم تو ای شاه، شود رستم گرد*یک خر، ز هزار اسپ تو نتواند برد

با این حال، سنجر پس از غلبه بر خوارزمشاه، با وساطت یکی از درباریانش از وطواط گذشت .

قوامی رازی یکی از شیعیان امامی مذهب شهری ری در نیمه نخست قرن ششم هجری است.دیوان وی که مشتمل بر اشعار فراوان او (3359 بیت) در مباحث فلسفی و کلامی و نیز ستایش برخی از امرا و بزرگان است بر جای مانده و به چاپ رسیده است.این شاعر برجسته نیز در اشعار خود نشان داده که در شمار شاعران حکیم است نه شاعران شاعر.او اشعاری نیز در ستایش از بزرگان آن روزگار ری دارد.

ویژگی عمده قوامی توجه به عقاید کلامی شیعه در مبحث عدل و توحید است.وی از عقاید اهل حدیث که به تشبیه و تجسیم اعتقاد داشته اند سخت پرهیز داده و تنزیه خداوند را به عنوان اعتقاد صحیح ستایش می کند.

طریق عدل نگه دار در ره توحید*به گرد جبر مگرد ای عزیز من زنهار

در روزگار وی، اختلافات شیعه و سنی فراوان بوده است.وی کوشیده تا با تأکید بر درستی اعتقادات شیعه، به نوعی در برابر این اختلافات موضع گیری کند.او در شعری چنین سروده است:

ترا تعصب و مذهب گری مهمی نیست*مهم های تو در فرایض است و سنن

مکن تعصب و بنشین به عافیت جایی*ز باد جهل مینگیز گرد و خاک فتن

و در جای دیگری خطاب به سنیان می گوید:

چهار دار امام ای پسر ولی سه چهار*

کزین دوازده یابی بهشت و جنت و نار

من از دوازده نازم تو از چهار ای دوست*

کنون ببایدمان ساختن به هم ناچار

من و تو به دو مذهبیم در یک دین*

چنان که شب و روز از یک جهان به دو هنجار

و باز می گوید:

تعصبی که کنون هست در میانه ما*نبود هرگز در عهد احمد مختار

وی در برابر تکفیر شیعیان توسط سنیان می گوید:

اگر مسلمانی، راه و رسم سلمان گیر*

که این تعصب ناخوش نه رسم سلمان است

مکن تعصب و کافر مخوان مسلمان را*

که هر که اهل شهادت بود مسلمان است

اشعار مذهبی

در جریان سرایش شعر عامیانه در این دوره، اشاره به اشعار مذهبی موجود میان سنیان و شیعیان تحت عنوان مناقب خوانی و فضائل خوانی مناسب است، هر چند این قبیل اشعار چندان بر جای نمانده است.

رقابت موجود میان سنیان و شیعیان سبب شد تا هر گروه، روی به اشعاری آوردند که در ستایش شخصیت های محبوب آنها سروده شده است.ابتکار استفاده از شعر در این باره از آن شیعیان است، چرا که شاعرانی چون دعبل خزاعی، کمیت اسدی و سید حمیری، ابتدا شعر عربی را در خدمت آرمان های شیعه درآوردند.این اقدام سبب شد تا همزمان با رشد شعر فارسی، در این زبان نیز مناقب خوانی و مقتل خوانی، زمینه مساعدی بیابد.

یکی از شاعران بلند پایه قرن ششم هجری، ابو المفاخر رازی است که از وی قصیده بسیار بلند و زیبایی بر جای مانده است.او در سرودن اشعار مقتل خوانی دستی توانا داشته و شماری از اشعار وی در وصف حادثه کربلا بر جای مانده است.

از آن جمله درباره حر بن یزید ریاحی چنین سروده است:

خوشا حر فرزانه نامدار*که جان کرده بر آل احمد نثار

ز رخش تکبر فرود آمده*شده بر براق شهادت سوار

به عشق جگر گوشه مصطفی*بر آورده از جان دشمن دمار

به طور معمول، منقبت خوان به مداحان شیعه گفته می شد و فضائل خوان به مداحان سنی مذهب .آنها در مجالسی که در مساجد یا حتی در کنار چهار سوها بر پا می شد، اشعار خویش را می خواندند .یک سنی متعصب در قرن ششم هجری درباره مناقب خوانان شهر ری چنین نوشته است:

و در بازارها، مناقب خوانان گنده دهن، فرا داشته اند که ما منقبت امیر المؤمنین می خوانیم و همه قصیده های پسر بنان رافضی و امثال او می خوانند و جمهور روافض جمع می شوند، همه وقیعت صحابه پاک و خلفای اسلام و غازیان دین است و صفات تنزیه که خدای راست جل جلاله و صفت عصمت که رسولان خدای راست علیهم السلام و قصه معجزات که الا پیغمبران خدای را نباشد، شعر کرده می خوانند و به علی ابو طالب می بندند...مغازی ها می خوانند که علی را بفرمان خدای تعالی در منجنیق نهاده و بذات السلاسل انداختند تا به تنهایی، آن قلعه را که پنج هزار مرد درو بود، تیغ زدن بستد و علی در خیبر، به یک دست برکند، دری که به صد مرد از جای خود بجنبانیدندی و بدستی می داشت تا لشکر، بدان گذر می کرد و دیگر صحابه از حسد بر علی بر آن در آمد و شد می کردند تا علی خسته گردد و عجزش ظاهر گردد!

نویسنده ای شیعه در اواسط همان قرن ششم در پاسخ اظهارات بالا، درباره فضائل خوانان همان شهر ری چنین پاسخ داده است:

عجب است که این خواجه بر بازارها، مناقب خوانان را می بیند که مناقب می خوانند و فضایل خوانان را نمی بیند که بیکار و خاموش نباشند و هر کجا قماری خماری باشد که در جهانش بهره ای نباشد و به حقیقت نه فضل بو بکر داند، نه درجه علی شناسد، برای دام نان، بیتی چند در دشنام رافضیان از بر بکرده و در سرمایه گرفته و مسلمانان را دشنام می دهد...و آنچه می ستاند، بخرابات می برد و به غنا و زنا می دهد و بر سبلت قدریان و مجبران می خندد و این قاعده نو نیست که فضایلی و مناقبی در بازارها فضایل و مناقب خوانند، اما ایشان همه، توحید و عدل و نبوت و امامت و شریعت خوانند و اینان همه جبر و تشبیه و لعنت...و چنانست که متعصبان بنی امیه و مروانیان، بعد از قتل حسین با فضیلت و منقبت علی، طاقت نمی داشتند.جماعتی خارجیان از بقیت سیف علی و گروهی بددینان را بهم جمع کردند تا مغازی های دروغ و حکایات بی اصل، وضع کردند در حق رستم و سهراب و اسفندیار و کاوس و زال و غیر ایشان و خوانندگان را بر مربعات اسواق [چهارسوها] ممکن کردند تا می خوانند تا رد باشد بر شجاعت و فضل امیر المؤمنین و هنوز این بدعت باقی مانده است که به اتفاق امت مصطفی، مدح گبرکان خواندن بدعت و ضلالت است.خواجه اگر منقبت علی از مناقب خوانان نمی تواند شنید، باید بدان هنگامه ها می رود به زیر طاق با جگر و صحرای در عابس.

اشعار مذهبی شیعی تا قرن ششم بسیار گسترده بود که متأسفانه از میان رفته است.گه گاه چند بیتی از آنها در گوشه و کنار یافت می شود.از آن جمله است، این دو بیتی که عبد الجلیل در کتابش آورده، اما شاعرش نامعلوم است:

گر طاعت های ثقلین جمله تو داری*و اندر دلت از بغض علی نیم سپندان

فردا که برآرند حساب همه عالم*همراه تو باشد به ره هاویه هامان

اشعار ستایشی و سیاسی

مقصود از این عنوان اشاره به اشعار شاعران در ستایش امیران است که در عین حال، در برگیرنده بخشی از آرمان های سیاسی و انسانی نیز هست.به سخن دیگر، بسیاری از شاعران این دوره، اشعار فراوانی در ستایش سلاطین سلجوقی دارند.یک رویه این اشعار آن است که بسیاری از آنها بی پایه و تنها برای گرفتن درهم و دینار است، اما رویه دیگر آن، وجود برخی از ارزش ها و دیدگاه های سیاسی است که شاعر آنها را در لابلای اشعار خود ریخته است.

برای نمونه، وقتی شاعری از شاهی ستایش می کند، او را به عدل، احسان به فقیران و نیازمندان، ستم ستیزی، از بین بردن دشمنان دین و...وصف و ترغیب می کند.در مواردی گاه به صراح، لوازم رسیدن به تاج و تخت و ابزار نگاه داری آن را در قالب این اشعار مشاهده می کنیم:

کسی کو بجوید همی تاج و گاه*خرد بایدش گنج و رای و سپاه

هر آن کس که بر تخت شاهی نشست*میان بسته باید گشاده دو دست

نگه داشتن جان پاک از بدی*به دانش سپردن ره ایزدی

ز داد و ز بیداد شهر و سپاه*بپرسد خداوند خورشید و ماه

اگر پشه از شاه یابد ستم*روانش بماند به دوزخ دژم

از سوی دیگر، باید آگاه بود که شعرهای شاعران در ستایش سلاطین و امیران، وسیله ای برای تثبیت موقعیت آنان تلقی می شد.نقش شعر در جامعه ایرانی قوی بوده و به طور معمول، شاعران، با نسبت دادن صفاتی چون عدل و احسان و شجاعت و جز آنها، می کوشیدند تا چهره ای مثبت از آن سلاطین در اذهان مردم تصویر کنند.یک نمونه از شعر انوری درباره سنجر چنین است :

ای خدایت به پادشاهی خلق*از ازل تا ابد پسندیده

ابد از کشت زار مدت تو*خوشه عمر جاودان چیده

ابر عدلت که عافیت قطرست*سایه بر کاینات پوشیده

انوری در یک رباعی درباره سنجر می گوید:

شاها به خدایی که ترا بگزیدست*گر ملک چو تو خدایگانی دیدست

الا تو که بودست که صد باره جهان*روزان بگرفتست و شبان بخشیدست

می بینیم که انوری در این اشعار، سنجر را سایه خدا و برگزیده از طرف خدا می شناساند .

شعر عربی

تأکیدی که در این نوشته بر ادبیات فارسی داشته ایم، نباید این تصور را به وجود آورد که فرهیختگان این مرز و بوم، از ادبیات عرب کم بهره بوده اند.حقیقت آن است که تا این زمان و پس از آن، هنوز آثار مفصل دینی و علمی به زبان عربی نگاشته می شود.

افزون بر آن شعر عربی در میان شاعران امر عادی بوده و بسیاری از شاعران این دوران، شاعر دو زبانه یا ذو اللسانین هستند که هم به فارسی و هم به عربی شعر می سرایند.در دربار بسیاری از امیران این دوره، شاعران، گاه به فارسی و گاه به عربی به ستایش مشغول بوده اند .

نگاهی به کتاب راحة الصدور که در تاریخ آل سلجوق است، نمونه های فراوانی از این اشعار عربی را در ستایش امیران نشان می دهد.همین طور در کتاب تاریخ طبرستان ابن اسفندیار از قرن ششم، مقدار فراوانی از این اشعار عربی را در خود جای داده است.

از همه شگفت تر آن که شاعری شیعی در کاشان با نام سید ابو الرضا راوندی در قرن ششم از خود دیوانی بر جای گذاشته که تمامی اشعار آن به زبان عربی است.در میان اهل سنت، بزرگ ترین ادیب عرب نیمه نخست قرن ششم، جار الله زمخشری است که در خوارزم به سر می برد و شهرت وی در ادبیات عرب جهان گیر است.ما در جای دیگری درباره او سخن گفتیم.

بنابر این توان گفت که ادبیات عرب نیز، گر چه نه به مانند قرن سوم و چهارم، اما در حد قابل ملاحظه ای مورد توجه فرزانگان ایران بوده است.

تصوف در دوران سلجوقی

ما تاکنون در چندین مورد از این کتاب، درباره تصوف سخن گفته ایم.هر بار تأکید کرده ایم که دنیای اسلام، از روز نخست با اندیشه های صوفیانه برخورد داشته است، اما نفوذ اجتماعی تصوف، روز به روز در دنیای اسلام رو به فزونی گذاشته است.در قرن اول و دوم هجری، بیش تر مردم تابع قرآن و حدیث بودند.در قرن سوم تا پنجم، افزون بر قرآن و حدیث، بسیار از عالمان به دانش کلام روی آوردند.زمانی که در قرن پنجم، از کلام سر خورده شدند، به طور گسترده ای به تصوف روی آوردند.

این را هم باید افزود که رویکرد تصوف نسبت به شرع، در قرون نخست بیش تر بود و هر چه جلوتر می آمد، ضعیف تر می نمود.در عین حال، بیش تر صوفیان اولا خود را نه صوفی بلکه عارف می نامیدند.دوم آن که خود را تابع شریعت معرفی می کردند.در بیش تر موارد باید اعتراف آنها را پذیرفت، گر چه تخطی از آن نیز، موارد فراوانی دارد.

زبانی که در تصوف به کار می رفت، زبان مخصوصی بوده، کشش ویژه خود را داشت.اگر در قرن سوم، صوفیان به طور پراکنده در شهرهای اسلامی زندگی می کردند، در قرن چهارم، جمعیت هایی از صوفیان به صورت منظم، محله ای از محلات برخی از بزرگ ترین شهرها را به خود اختصاص داده خانقاه مخصوص به خود را داشتند.این موج دائما رو به تزاید بود و هر بار که عالمی بزرگ در میان صوفیان پدید می آمد، دامنه نفوذ تصوف بیش تر می شد.باید دانست که در میان سختی های طاقت فرسای روزگار که در اثر مشکلات سیاسی و اقتصادی پیش می آمد، اندیشه ها و شعارهای صوفیان، مانند قرص های آرام بخش بسیار قوی بود که برای مدتی مردم را سر پا نگاه می داشت تا مشکلات را تحمل کنند و خم به ابرو نیاورند.

در قرن چهارم و پنجم، خراسان و اصفهان از مراکز اصلی رشد تصوف و اندیشه های صوفیانه بودند.بی شبهه دامنه تصوف در این دوره بسیار گسترده است.تنها برای نمونه دو مورد از اندیشمندان صوفی این دوره، یعنی خواجه عبد الله انصاری و محمد غزالی را می شناسانیم .

خواجه عبد الله انصاری پیر هرات

مکرر گفته ایم که زندگی این قبیل عالمان که تأثیری شگرف در اندیشه و عمل مسلمانان داشته اند، به صورت دراز مدت، از تأثیر سلاطین و خلفا بیش تر است.درباره هر کدام از این عالمان، آن اندازه می توان نوشت که قابل مقایسه با سلاطین نیست، روشن است که این مختصر جای تفصیل نیست.

یکی از چهره های برجسته تصوف خراسانی، خواجه عبد الله انصاری (396 481) است.خواجه صوفی محتاطی است که می کوشید شرع و شهود را با نهایت آرامش بهم بدوزد و تنشی در میان مردم طرفدار و مخالف ایجاد نکند.با این حال، تصوف چیزی نبود که مخالفان، به راحتی به آن اجازه فعالیت دهند.

خواجه عبد الله به سال 396 در هرات به دنیا آمد و بخش مهمی از تحصیلات دینی و ادبی خود را در همان شهر سپری کرد.بعدها برای شنیدن حدیث، تا نیشابور و بلخ و برخی دیگر از شهرهای خراسان و جبال رفت.وی از همان آغاز جوانی به تصوف علاقمند بود و در این مسافرت ها با بسیاری از مشایخ صوفیه ملاقات می کرد.مهم ترین ملاقات های او عبارتند از ملاقات با ابو الحسن خرقانی در سن بیست و هشت سالگی و همراهی چهل روزه با شیخ احمد چشتی.این دیدارها سخت بر وی تأثیر گذاشت.پس از آن بود که خواجه به صورت یکی از چهره های برجسته تصوف در هرات در آمده لقب شیخ الاسلام یافت.

خراسان این عهد متعلق به غزنویان بود و آنان نیز فرمانروایانی بودند که همراهی علما را داشته و بر مخالفان سخت گیر بودند.خواجه در سال 433 از هرات تبعید شد.این نشان می دهد که مخالفت با تصوف، در این زمان ریشه دار بوده است.وی بار دیگر در سال 439 برای پنج ماه به پوشنگ تبعید شد، اما باز به هرات بازگشت و مجلس درس وعظ و تفسیر قرآن را ادامه داد.

اصرار مخالفان بر مخالفت وی به دوره سلجوقیان کشید، تا آنجا که او را مجبور کردند با حضور نظام الملک، با مخالفان به مناظره بنشیند.ادامه این جدال ها به سال های بعد نیز کشیده شد.بر اثر مخالفت علمای هرات، خواجه عبد الله به سال 458 از سوی نظام الملک برای مدتی به بلخ تبعید شد، اما بار دیگر به هرات بازگشت.

با همه این مخالفت ها، اندک اندک موقعیت خواجه در هرات چنان استوار شد که القائم عباسی در سال 462 و المقتدی عباسی در سال 474 برای او و فرزندش خلعت فرستادند.خواجه در رمضان سال 478 بر ضد یک واعظ که متکلم بود سخن گفت و این سبب شورش طرفدارانش بر ضد آن شخص شد.آشوب مزبور باعث شد تا بزرگان هرات وی و خویشانش را در همان رمضان از شهر بیرون کردند .آنها به پوشنگ رفته، آنجا را نیز گرفتار آشوب کردند و از آنجا که با مدرسه نظامیه مخالف بودند، سر در آن را سیاه کردند.خبر به سلطان ملکشاه و وزیرش نظام الملک رسید.آنها دستور دادند خواجه و هوادارانش به ماوراء النهر بروند.پس از آن به مرو و سپس به بلخ تبعید شدند.مردم بلخ که در شمار مخالفان او بودند، آماده شدند تا در صورت وارد شدن خواجه و یارانش، از بام خانه هایشان او را سنگسار کنند.در آنجا فرزندان نظام الملک مانع این کار شدند.

خواجه عبد الله در بیست و دوم ذی حجه سال 481 درگذشت و در محله گازرگاه هرات مدفون شد .مزار وی تاکنون زیارتگاه علاقمندان اوست.

اندیشه های خواجه عبد الله

وی یک صوفی اهل حدیث و حنبلی مذهب بود و به همین دلیل از دانش کلام سخت متنفر بود.خواجه کتاب ها و رساله هایی بر ضد متکلمان نوشت و به رد آرای آنها پرداخت.این موضع متعصبانه خواجه، از آن روست که وی فردی حنبلی است و حنابله معمولا در این موارد با افراط برخورد کرده هیچ مخالفی را تحمل نمی کردند.بنابراین، باید گفت، تصوف هیچ گونه سعه صدری به خواجه عبد الله نداده بود.گفتنی است که تصوف اصفهان قرن چهارم نیز که در شخصیت ابو منصوراصفهانی بروز کرده، تصوفی حنبلی گونه است که نه تنها ضد کلام بلکه بر حسب سنت تاریخی، درست مانند حنابله بغداد، همزمان ضد شیعه و اعتزال می باشد.

خواجه حتی از ابو الحسن اشعری نیز بد می گفت و اعتقادی به او نداشت.همین امر سبب شده بود تا در دوران آلپ ارسلان و ملکشاه و خواجه، نتواند کسی از امرا و وزرا را به سوی جذب کند.

خواجه اعتقاد به سه چیز را پایه افکارش قرار داده بود.نخست شریعت که آن را بر گرفته از حدیث می دانست.دوم طریقت که اندیشه های صوفیانه و عارفانه اش بود.سوم قرآن که سخت بدان عشق می ورزید و عمری را در تفسیر آن برای مردم سپری کرد.اصرار وی بر قرآن، برای آن بود که اثبات کند در فهم مسائل دینی، نیازی به بحث های کلامی نیست.درباره شریعت و طریقت نیز می کوشید تا آنها را با یکدیگر بیامیزد.او این کار را دشوار، اما شدنی می دانست .او می گفت: «اگر در هزار سال یک تن رسد که چنین بود، فراوان بود و عزیز بود که وی را شریعت و حقیقت بهم شود.»

خواجه در تفسیر قرآن، به اقوال بزرگان و مشایخ صوفیه سخت پای بند بود.این استناد در میان صوفیان، اصلی است که در بیش تر آثار آن را رعایت کرده و برای اثبات و توضیح مطالب خویش، مرتب اقوالی از مشایخ نقل می کنند.تعبیرهایی مانند «شیخ چنین و چنان گفت» در آثار آنها فراوان دیده می شود.

خواجه در وعظ و خطابه نیز سخت استاد بود.مؤلفی که مقامات وی را گرد آورده، نوشته است : سخنان شیخ الاسلام بی آنکه تکلف کردی، بر سجع راست آمدی و آن در سائل و سخنان و مناجات وی معلوم شود.» استادی او در نگارش فارسی، نشان از آن دارد که از ادبیات فارسی بهره کامل داشت و انصاف آن که به تمام معنا، تربیت شده ادب فارسی آن روزگار خراسان است، روزگاری که از فردوسی شاهنامه می سازد و از خواجه آن مناجات ها و آن آثار منثور را عرضه می کند .

آثار خواجه عبد الله انصاری

از خواجه چندین اثر با ارزش بر جای مانده که به دلیل ارادت صوفیان خراسان به آن آثار، با وجود همه دشواری هایی که برای خراسان و کتابخانه های آن دیار فراهم آمده، از گزند روزگار محفوظ مانده است.

نخست آنها کتاب طبقات الصوفیه است که حاصل تدریس وی و نگارش آن توسط یکی از شاگردان اوست.این کتاب در شرح حال صوفیان در ادوار مختلف تاریخی است.او شرح حال مختصری از آنها به دست داده و برخی از کلمات کوتاه آنها و نیز حکایاتی از آنان را که در اصطلاح صوفیان به آن مقامات می گویند، آورده است.وی در ادامه هر شرح حالی، نکاتی اخلاقی و عرفانی بیان می کند.نقل یک نمونه از این دست خواندنی خواهد بود.در شرح بو طالب گرگانجی وی نویسد :

علی رازی گوید که: من در سفر بودم با بو طالب گرگانجی.جائی فرود آمدیم.شیری بود آنجا .بو طالب فرا خواب شد، من فرا خواب نمی شدم از بیم شیر.وی بیدار شد، مرا دید بیدار.گفت : تو می ترسی از جز الله؟ پس از این با من صحبت نکنی.

این قبیل داستان ها در آثار صوفیان فراوان است و بسیاری از آنها یا از اساس پایه تاریخی ندارد یا به گونه ای شگفت بازسازی شده تا جنبه آموزشی به خود بگیرد.این قصه ها، ادبیات ویژه ای دارد که نمونه های شگفت آن را در کتاب تذکرة الاولیاء عطار فراوان می بینیم .افزون بر این داستان ها، کرامات فراونی نقل می شود که به دیده چشم ظاهر، باور کردنی نمی آید و از دید باطن نیز راهی برای اثبات آن وجود ندارد.مثلا درباره ابو مظفر ترمذی می نویسد: «شیخ وقت خویش بود و خضر علیه السلام در مجلس وی می بودید که وی سخن می گفتید .» چگونه می توان ثابت کرد که وقت وعظ وی، خضر در آنجا حاضر بوده است؟

به یک نمونه دیگر درباره ابراهیم بن اسماعیل خواص، از مشایخ بزرگ صوفیه توجه کنید:

شیخ الاسلام [خواجه عبد الله ] گفت: ممشاد دینوری گوید که: در نیم خواب بودم در مسجد، در خواب فرامن گفتند که: خواهی که دوستی از آن ما ببینی؟ خیز به سر تل توبه شو، تا ببینی، بیدار شدم، برف آمده بود.رفتم بر سر تل توبه.خواص را دیدم که در میان برف نشسته، مربع، و چند سپری سبز گرد بر گرد وی تهی از برف که چندان برف بیامده بود بر سر وی و وی در عرق غرق.و آرند که وی را گفتم: این منزلت به چه یافتی؟ گفت: به خدمت فقرا.

از همین عبارات این کتاب، تسلط خواجه بر ادبیات فارسی آن روز خراسان، به خوبی آشکار می شود.

در این باره، مناجات های خواجه از همه چیز شیرین تر بوده و حق آن است که همچون شعر، از لحاظ ادبی مورد توجه قرار گیرد.گر چه در نسبت بسیاری از مناجات ها به وی، تردید شده است.نمونه ای از آنها چنین است:

الهی، اکنون که من بر من تاوان

تو آفتاب صفوت بر من تاوان

به شرک از شرک برستن نتوان

به نجاست، نجاست شستن نتوان

و به خویشتن از خویشتن برستن نتوان

بسیاری از مناجات های خواجه، بر محور کلمات مشایخ است که درباره خود سازی و تهذیب نفس و معرفت حق بر زبان جاری کرده اند.

خواجه کتاب دیگری هم با عنوان منازل السائرین دارد که آن نیز شرح مراحل و منازل هدایتی است که یک صوفی صاف باید آن را طی کند.این کتاب در ادبیات صوفیانه، جایگاه ویژه ای دارد .

در اینجا باید تأکید کنم که آثار صوفیان در غنای زبان فارسی بسیار با اهمیت بوده و صرف نظر از ادبیات شعری، بخش عمده آثار فارسی بر جای مانده، همین آثار صوفیانه است.

محمد غزالی، از فلسفه تا تصوف

محمد غزالی طوسی (450 505) یکی از بزرگ ترین عالمان دوره سلجوقی است که تأثیر زیادی در اندیشه مذهبی اهل سنت و تصوف داشته است.ارزش وی تنها از این جهت نیست که حافظ علوم مذهبی زمان خویش بود، بلکه از این بابت است که خود ابداع گر شیوه جدیدی در مسائل مذهبی بوده و نوعی چرخش در تفکر مذهبی اهل سنت ایجاد کرده است.

غزالی در طوس به دنیا آمد و پس از فرا گرفتن علوم مقدماتی به گرگان رفت.پس از سه سال به طوس بازگشت و این بار برای ادامه تحصیل راهی نیشابور شد.وی در آنجا شاگردی ابو المعالی جوینی (م 478) را می کرد که از استادان بنام بود.از آن پس نزد نظام الملک و ملکشاه رفت و مورد استقبال گرم آنها واقع شد.اعتبار وی نزد نظام الملک سبب شد تا در سال 484 که در اصفهان بود، از سوی نظام الملک لقب زین الدین و شرف الائمه را گرفت و برای تدریس در مدرسه نظامیه بغداد دعوت شود.تدریس وی تا سال 488 ادامه داشت.او افزون بر تدریس در مسائل سیاسی نیز دستی داشت.غزالی در سال 503 در پاسخ یکی از سلاطین سلجوقی که از وی درخواست کرده بود تا به دربار او بیاید، درباره گذشته خود چنین نوشت:

و بیست سال در ایام سلطان شهید ملکشاه روزگار گذرانید و از وی، به اصفهان و بغداد اقبال ها دید و چند بار میان سلطان و امیر المؤمنین یعنی خلیفه رسول بود در کارهای بزرگ.و در علوم دین نزدیک به هفتاد کتاب تصنیف کرد، پس دنیا را چنان که بود، دید، جملگی بینداخت.و مدتی در بیت المقدس و مکه مقام کرد و بر سر مشهد ابراهیم خلیل صلوات الله علیه عهد کرد که پیش هیچ سلطان نرود و مال سلطان نگیرد و مناظره و تعصب نکند.و اکنون دوازده سال است تا بدین عهد وفا کرد.و امیر المؤمنین و دیگر سلاطین او را معذور داشتند .اکنون شنیدم که از مجلس عالی اشارتی رفته است به حاضر آمدن.فرمان را به مشهد رضا علیه السلام آمدم و نگاهداشت عهد خلیل را به لشکرگاه یعنی نزد سلطان نیامدم.و بر این مشهد می گویم که ای فرزند رسول! شفیع باش تا ایزد تعالی ملک اسلام را در مملکت دنیا از درجه پدران خویش بگذراند و در مملکت آخرت به مرتبه سلیمان علیه السلام رساند که هم ملک بود و هم پیغمبر.

غزالی در اختلاف میان ترکان خاتون که برای سلطنت پسرش محمود تلاش می کرد با مقتدی عباسی به سال 485 وساطت کرد.این وساطت نشان از نفوذ سیاسی وی در آن روزگار بغداد دارد .

تحول روحی غزالی و آثار آن

غزالی پس از چهار سال تدریس در نظامیه از درس و مدرسه بیزار شد و نظامیه را ترک کرد .نوشته اند که برادرش احمد (م 520) را جانشین خود کرد.احمد نیز در زمره عالمان صوفی آن روزگار بود که در دفاع از شیطان در سجده نکردن بر آدم که از جمله عقاید برخی از صوفیان افراطی بود متهم بود.او نیز دوامی نیاورد و سال بعد از بغداد خارج شد.هم اکنون قبر احمد غزالی در شهر قزوین قرار دارد.حادثه تحول روحی غزالی، آن اندازه اهمیت دارد که ابن اثیر در ذیل رخدادهای سال 488 از آن به عنوان یک رخداد مهم یاد کرده است.این تحول روحی و مذهبی، غزالی را از عالم فلسفه بیرون برد و در دامن عرفان و تصوف نهاد.

غزالی مدت ده سال پس از آن در سرزمین شام، بیت المقدس و حجاز به سر برد.این اقدام وی در قالب زاهدی منزوی و درویش مسلک بود که در تلاش برای تهذیب نفس و تفکر به این سوی و آن سو می رفت.او در سال 489 «با جامه ژنده، به وضعی که شیوه درویشان آواره و قلندران بیابان نورد است ناشناس وارد دمشق شد و مناره غربی جامع اموی را خلوتگاه ذکر و فکر ساخت .ریاضت های سخت کشید.رفت و روی مسجد و زباله کشی طهارتگاه و خدمت خلق را می کرد.»

پس از آن، غزالی به بیت المقدس رفت و برای سالها در آن دیار ماند.بیت المقدس در آن روزگار، به طور سنتی، جایگاه ریاضت کشان و صوفیان برجسته دنیای اسلام بود.البته سالهای اقامت وی در بیت المقدس، مصادف با شدت گرفتن جنگ های صلیبی بود که طی آن شامات مورد حمله بی امان مسیحیان قرار داشت.غزالی در بیت المقدس کتاب بزرگ احیاء علوم الدین را در دانش اخلاق نوشت.کتاب مزبور مشهورترین کتاب اخلاقی است که نوشته شده و بعدها یکی از عالمان شیعه با نام فیض کاشانی آن را تلخیص و پیراسته کرد و المحجة البیضاء نامید.غزالی کتاب دیگری در دانش اخلاق به زبان پارسی نوشت که آن را کیمیای سعادت نام داد.

مهم ترین جهت گیری او در این تحول علمی، روی گردانی از فلسفه و گرایش به تصوف بود.وی با همه دانش و تخصصی که در فلسفه داشت، از آن طرفی نبست و ابراز کرد که فلسفه نمی تواند او را به یقین کامل برساند.وی استدلال های فیلسوفان را سست می شمرد و کتابی با نام تهافت الفلاسفه دز رد بر فلاسفه نوشت.حرکت ضد فلسفه او سبب شد تا دانش فلسفه که از قبل هم زمینه چندانی میان سنیان نداشت از جامعه اهل سنت رخت بر بندد.از سوی دیگر میراث عقلی سنیان معتزلی نیز فراموش شد یا در اختیار عالمان شیعه که این زمان سخت به مسائل فلسفی و کلامی علاقمند بودند، قرار گرفت.از قرن ششم هفتم به این سو، کمتر یادی از معتزله شده است.

دشمنی غزالی با فلسفه، به دوری گزیدن و پرهیز دادن از پرداختن به ریاضی نیزشد.وی فتوا داد که پرداختن به دانش اقلیدس و مجسطی و دقایق حساب و هندسه، گر چه ذهن را نیرومند می کند، ولی ما به سبب یک آفت آن را ناروا می شمریم.زیرا که از مقدمات علم اوائل فلسفه است و این گونه دانش ها، کار دانش پژوهان آن را به مذاهب فاسده می کشاند.

غزالی به دستور مستظهر خلیفه عباسی، کتابی نیز با عنوان فضایح الباطنیه یا المستظهری در رد بر اسماعیلیان که این زمان مهم ترین تهدید برای خلافت عباسی بودند نگاشت.وی کتاب نصیحة الملوک را نیز که نصایح اخلاقی در قالب داستان است، به درخواست سلطان سنجر نوشت.غزالی در سالهای پایانی عمر خویش رساله ای با عنوان المنقذ من الضلال نوشت و شرح داد که چگونه از گمراهی فلسفه رهایی یافته است.نویسنده ای کهن درباره این تحول غزالی می نویسد:

اکابر اتفاق کردند که غزالی از صدیقانست! گویند که هفتاد نوع علم خواند که گشاد کار من باشد، از هیچ نوعی از علوم او را فتحی حاصل نشد، رجوع به صوفیه نمود و زهد و عبادت اختیار کرد و سخن شرع را با سخن صوفیه مخلوط گفتی و بی حجت و برهان قلم بر کاغذ ننهادی و حکمت مرعی داشتی.لاجرم علمای ظاهری بر او طعن کردند و اعتراض نمودند.

مقصود از علمای ظاهر فقیهانند که همیشه با تصوف مخالفت داشته و صوفیان را دشمن شرع معرفی می کردند.در این باره، از هر دو سو، افراط و تفریط در کار بوده است.

یکی از آثار مهم تحول روحی در غزالی آن بود که دست از تعصب مذهبی شست.در آن روزگار، یکی از نشانه های تعصب شرکت در مناظره های علمی و جدل های فکری بود.غزالی پس از این تحول، به طور کلی دست از تعصب و مناظره کشید.این سخنی است که وی در نامه ای که پیش از این آوردیم، بدان تصریح کرده است.زمانی که ابو بکر قریشی (م 520) در شام از او خواست با او مناظره کند، غزالی گفت: مناظره را برای کودکان عراق گذاشته و به شام آمده است ! بی تعصبی وی تا آنجا رسید که حتی لعن یزید را نیز در پاسخ استفتایی که از او شده بود، روا ندانست و خشم شیعیان را بر انگیخت.! گفتنی است که شایعه ای هم بعدها در مورد گروش وی به تشیع انتشار یافت و این به دلیل منسوب شدن کتابی با نام سر العالمین به او بود که چنین نشانه هایی در آن یافت می شد.

وی در دوران جوانی خود از سر تعصب در کتابی که در علم اصول فقه نوشته بود، فصلی را به نکوهش ابو حنیفه اختصاص داده بود.بعدها کسانی به انتقاد از این کتاب نشسته، نزد سلطان سلجوقی که حنفی بود، از وی سعایت کردند.او در پاسخ نوشت که آن کتاب را در حال کودکی نوشته بودم.وی در آخر عمر در پاسخ این سؤال که از چه کسی تقلید می کند، گفت:

در معقولات مذهب برهان و آنچه دلیل عقل اقتضا کند، اما در شرعیات مذهب قرآن، و هیچ کس از ائمه را تقلید نمی کنم، نه شافعی بر من خطی دارد نه ابو حنیفه بر من براتی.

وی در سال 499 که به طوس بازگشته بود از طرف فخر الملک پسر نظام الملک دعوت شد تا در نظامیه نیشابور تدریس کند.این تدریس یک سال و نیم به درازا کشید.پس از آن وی در سال 500 هجری از تدریس در نظامیه نیشابور کناره گرفت.آنگاه در نزدیکی خانه اش مدرسه و رباطی برای صوفیان درست کرد و همانجا به تدریس قرآن و حدیث پرداخت.پس از آن نیز در چند نوبت برای تدریس از دعوت شد، اما نپذیرفت.وی در پاسخ وزیر برای تدریس در نظامیه بغداد، پس از شرح عذرهای خود، از جمله نوشت:

سیوم آن که چون به سر تربت خلیل علیه السلام رسیدم در سنه 489، امروز قریب پانزده سال است که سه نذر کردم.یکی آن که از هیچ سلطان و سلطانی، هیچ مالی قبول نکنم.دیگر آن که به سلام هیچ سلطان و سلطانی نروم.سیوم آن که مناظره نکنم...و در بغداد از مناظره کردن چاره نباشد و از سلام دار الخلافه امتناع نتوان کرد.

غزالی متولد 450 به سال 505، در حالی که تنها پنجاه و چند بهار از عمرش گذشته بود، درگذشت.گویا مقبره وی تا آغاز عصر صفوی در طوس سرپا بوده، اما پس از آن از میان رفته است.دانش غزالی تنها منحصر به خراسان و ایران و عراق نبود، بلکه در تمامی دنیای اسلام منتشر گردید.زمانی که او کتابی در رد فلسفه نوشت، ابن رشد اندلسی (520 595) که فیلسوف مشهور دیار اندلس بود، ردیه ای بر وی نگاشت.به علاوه، یاد از آثار وی در اندیشه های بسیاری از متفکران غرب اسلامی شامل شمال غرب افریقا و اندلس به فراوانی شده است .

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر