ماهان شبکه ایرانیان

تکبر و استکبار

نخستین صفت از صفات رذیله که در داستان انبیاء و آغاز خلقت انسان به چشم می خورد و اتفاقا به اعتقاد بسیاری از علمای اخلاق، ام المفاسد و مادر همه رذایل اخلاقی و ریشه تمام بدبختیها و صفات زشت انسانی است، تکبر و استکبار می باشد که در داستان شیطان به هنگام آفرینش آدم(ع) و امر به سجود فرشتگان و همچنین ابلیس برای او آمده است.

اشاره

نخستین صفت از صفات رذیله که در داستان انبیاء و آغاز خلقت انسان به چشم می خورد و اتفاقا به اعتقاد بسیاری از علمای اخلاق، ام المفاسد و مادر همه رذایل اخلاقی و ریشه تمام بدبختیها و صفات زشت انسانی است، تکبر و استکبار می باشد که در داستان شیطان به هنگام آفرینش آدم(ع) و امر به سجود فرشتگان و همچنین ابلیس برای او آمده است.

داستانی است بسیار تکان دهنده و عبرت انگیز، داستانی است بسیار روشنگر و هشدار دهنده، برای همه افراد و همه جوامع انسانی.

قابل توجه اینکه پیامدهای سوء تکبر و استکبار نه تنها در داستان آفرینش آدم دیده می شود که در تمام طول تاریخ انبیاء - طبق آیاتی که خواهد آمد - نیز نقش بسیار مخرب آن آشکار است.

امروز نیز در جوامع انسانی مساله استکبار، سخن اول را در مفاسد جهانی و نابسامانی های اجتماعی بشر می زند و بلای بزرگ بشریت در عصر ما نیز همین استکبار است که بدبختانه همه در آتش آن می سوزند و فریاد می کشند، ولی کمتر کسی در فکر چاره است!

با این اشاره به قرآن مجید بازمی گردیم و آیات قرآن را در این زمینه مرور می کنیم، از آیات مربوط به آدم گرفته تا خاتم مورد بحث و بررسی قرار می دهیم.

1- و اذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابلیس ابی واستکبر و کان من الکافرین (سوره بقره،آیه 34)

2- قال فاهبط منها فما یکون لک ان تتکبر فیها فاخرج انک من الصاغرین (سوره اعراف،آیه 13)

3- وانی کلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فی آذانهم واستغشوا ثیابهم و اصروا واستکبروا استکبارا (سوره نوح،آیه 7)

4- فاما عاد فاستکبروا فی الارض بغیر الحق و قالوا من اشد منا قوة اولم یروا ان الله الذی خلقهم هو اشد منهم قوة و کانوا بآیاتنا یجحدون (سوره فصلت،آیه 15)

5- قال الملا الذین استکبروا من قومه لنخرجنک یا شعیب و الذین آمنوا معک من قریتنا او لتعودن فی ملتنا قال اولو کنا کارهین (سوره اعراف، آیه 88)

6- و قارون و فرعون و هامان و لقد جائهم موسی بالبینات فاستکبروا فی الارض و ما کانوا سابقین (سوره عنکبوت،آیه 39)

7- لتجدن اشد الناس عداوة للذین آمنوا الیهود والذین اشرکوا و لتجدن اقربهم مودة للذین آمنوا الذین قالوا انا نصاری ذلک بان منهم قسیسین و رهبانا و انهم لایستکبرون (سوره مائده،آیه 82)

8- ثم عبس و بسر × ثم ادبر واستکبر × فقال ان هذا الا سحر یؤثر (سوره مدثر،آیه 22تا24)

9- الذین یجادلون فی آیات الله بغیر سلطان اتاهم کبر مقتا عندالله و عند الذین آمنوا کذلک یطبع الله علی کل قلب متکبر جبار (سوره مؤمن،آیه 35)

10- قیل ادخلوا ابواب جهنم خالدین فیها فبئس مثوی المتکبرین (سوره زمر،آیه 72)

11- ساصرف عن آیاتی الذین یتکبرون فی الارض بغیر الحق و ان یروا کل آیة لایؤمنوا بها و ان یروا سبیل الرشد لایتخذوه سبیلا و ان یروا سبیل الغی یتخذوه سبیلا ذلک بانهم کذبوا بآیاتنا و کانوا عنها غافلین (سوره اعراف،آیه 146)

12- لاجرم ان الله یعلم ما یسرون و ما یعلنون انه لایحب المستکبرین (سوره نحل،آیه 23)

13- لن یستنکف المسیح ان یکون عبدا لله و لا الملائکة المقربون و من یستنکف عن عبادته و یستکبر فسیحشرهم الله جمیعا × فاما الذین آمنوا و عملوا الصالحات فیوفیهم اجورهم و یزیدهم من فضله و اما الذین استنکفوا و استکبروا فیعذبهم عذابا الیما و لایجدون لهم من دون الله ولیا و لا نصیرا (سوره نساء،آیه 172-173)

14- ان الذین کذبوا بآیاتنا واستکبروا عنها لاتفتح لهم ابواب السماء و لایدخلون الجنة حتی یلج الجمل فی سم الخیاط و کذلک نجزی المجرمین (اعراف، 40)

ترجمه

1- و (یاد کن) هنگامی را که به فرشتگان گفتیم: «برای آدم سجده و خضوع کنید!» همگی سجده کردند، جز ابلیس که سر باز زد و تکبر ورزید (و به خاطر نافرمانی و تکبرش) از کافران شد!

2- گفت: «از آن(مقام و مرتبه ات) فرود آی! تو حق نداری در آن (مقام و مرتبه) تکبر کنی! بیرون رو که تو از افراد پست و کوچکی!

3- (در داستان نوح آمده است): «و من هر زمان آنها را دعوت کردم که (ایمان بیاورند و) تو آنها را بیامرزی، انگشتان خویش را در گوشهایشان قرار داده و لباسهایشان را بر خود پیچیدند و در مخالفت اصرار ورزیدند و به شدت استکبار کردند»!

4- (در مورد قوم عاد می خوانیم): «اما قوم عاد بناحق در زمین تکبر ورزیدند و گفتند: «چه کسی از ما نیرومندتر است؟! آیا نمی دانستند خداوندی که آنان را آفریده از آنها قویتر است؟ و (به خاطر این پندار) پیوسته آیات ما را انکار می کردند!»

5- (در داستان شعیب آمده است): «اشراف زورمند و متکبر از قوم او گفتند: «ای شعیب » به یقین تو و کسانی را که به تو ایمان آورده اند از شهر و دیار خود بیرون خواهیم کرد یا به آیین ما بازگردید!» گفت: «آیا (می خواهید ما را بازگردانید) اگر چه ما مایل نباشیم؟!»

6- (در داستان موسی(ع) آمده است): «و «قارون و فرعون » و «هامان » را نیز هلاک کردیم، موسی با دلایل روشن به سراغشان آمد، اما آنان در زمین برتری جویی کردند، ولی نتوانستند بر خدا پیشی گیرند!»

7- (و در باره مسلمانان و عصر پیامبر(ص) می خوانیم): «بطور مسلم، دشمن ترین مردم نسبت به مؤمنان را یهود و مشرکان خواهی یافت و نزدیکترین دوستان به مؤمنان را کسانی می یابی که می گویند «ما نصاری هستیم » این به خاطر آن است که در میان آنها افرادی عالم و تارک دنیا هستند و آنها (در برابر حق) تکبر نمی ورزند».

8- بعد چهره در هم کشید و عجولانه دست به کارشد - سپس پشت (به حق) کرد و تکبر ورزید - و سرانجام گفت: (این قرآن) چیزی جز افسون و سحری همچون سحرهای پیشینیان نیست!

9- همانها که در آیات خدا بی آنکه دلیلی برای آنها آمده باشد به مجادله برمی خیزند (این کارشان) خشم عظیمی نزد خداوند و نزد آنان که ایمان آورده اند بار می آورد، این گونه خداوند بر دل هر متکبر جباری مهر می نهد!»

10- به آنان گفته می شود: «از درهای جهنم وارد شوید جاودانه در آن بمانید، چه بد جایگاهی است جایگاه متکبران!»

11- به زودی کسانی را که در روی زمین بناحق تکبر می ورزند از (ایمان به) آیات خود منصرف می سازم! آنها چنانند که اگر هر آیه و نشانه ای را ببینند به آن ایمان نمی آورند، اگر راه هدایت را ببینند آن را راه خود انتخاب نمی کنند و اگر طریق گمراهی را ببینند آن را راه خود انتخاب می کنند! (همه اینها) به خاطر آن است که آیات ما را تکذیب کردند و از آن غافل بودند!

12- قطعا خداوند از آنچه پنهان می دارند و آنچه آشکار می سازند با خبر است، او مستکبران را دوست نمی دارد!

13- هرگز مسیح از این ابا نداشت که بنده خدا باشد و نه فرشتگان مقرب او (از این ابا دارند) و آنها که از عبودیت و بندگی او روی برتابند و تکبر کنند به زودی همه آنها را(در قیامت) نزد خود جمع خواهدکرد; اما آنها که ایمان آوردندو اعمال صالح انجام دادند، پاداششان را به طور کامل خواهد داد و از فضل و بخشش خود بر آنها خواهد افزود و آنها را که ابا کردند و تکبر ورزیدند مجازات دردناکی خواهد کرد و برای خود غیر از خدا سرپرست و یاوری نخواهند یافت!

14- کسانی که آیات ما را تکذیب کردند و در برابر آن تکبر ورزیدند(هرگز) درهای آسمان به رویشان گشوده نمی شود و(هیچگاه) داخل بهشت نخواهد شد مگر اینکه شتر از سوراخ سوزن بگذرد! این گونه گنهکاران را جزا می دهیم!

تفسیر و جمع بندی

بلای بزرگ در طول تاریخ بشر

آیات قرآن مجید مملو است از بیان مفاسد استکبار و بدبختی های ناشی از تکبر و مشکلاتی است که در طول تاریخ بشر از این صفت مذموم در جوامع انسانی به وجود آمده، تاثیر این صفت رذیله در پیشرفت و تکامل انسان در جهات معنوی و مادی بر هیچ کس پوشیده نیست و آنچه در آیات بالا آمده در واقع گلچینی از آیات ناظر به این موضوع است.

در آیه اول و دوم سخن از ابلیس و داستان معروف او به میان آمده، در آن هنگام که خداوند به همه فرشتگان دستور داد که به خاطر عظمت آفرینش آدم(ع) سجده کنند - و ابلیس در آن زمان به خاطر مقام والایش در صف فرشتگان جای گرفته بود - همگی سجده کردند جز ابلیس که در برابر این فرمان خدا سرپیچی کرد و استکبار ورزید و از کافران شد، و به دنبال این سرپیچی صریح و آشکار و حتی آمیخته به اعتراض نسبت به اصل فرمان خدا، فرمود از آن مقام و مرتبت فرود آی! تو حق نداری در آن جایگاه تکبر کنی! بیرون رو که از افراد پست و حقیر خواهی بود. (و اذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابلیس ابی واستکبر و کان من الکافرین... قال فاهبط منها فما یکون لک ان تتکبر فیها فاخرج انک من الصاغرین) (1)

در حقیقت این نخستین گناهی است که در جهان به وقوع پیوست، گناهی که سبب شد فردی همچون ابلیس که سالیان دراز - و به تعبیر امیر مؤمنان علی(ع) در خطبه قاصعه شش هزار سال خدا را عبادت کرده بود - به خاطر تکبر یک ساعت تمام اعمال و عبادات او بر باد رفت(و از آن مقام والا که همنشین با فرشتگان و مقام قرب خدا بود یکباره سقوط نمود).

(اذ احبط عمله الطویل و جهده الجهید، و کان قد عبدالله ستة آلاف سنة... عن کبر ساعة واحدة) (2)

در این داستان عبرت انگیز نکات بسیار مهمی در باره خطرات تکبر نهفته شده و از آن به خوبی استفاده می شود ککه این صفت رذیله ممکن است سرانجام به کفر و بی ایمانی منتهی گردد، چنانکه در آیات بالا آمده بود ابی واستکبر و کان من الکافرین. (3)

همچنین این داستان نشان می دهد که ابلیس به خاطر حجاب خطرناک کبر و غرور از واضحترین مسائل بی خبر ماند، چرا که هنگامی که زبان به اعراض در برابر خداوند سبحان گشود عرض کرد: قال لم اکن لاسجد لبشر خلقته من صلصال من حما مسنون; «گفت: من هرگز برای بشری که او را از گل خشکیده ای که از گل بد بویی گرفته شده است آفریده ای، سجده نخواهم کرد»! (4)

در حالی که پر واضح است که شرف آدم به خاطر آفرینش از گل بدبو نبود، بلکه به خاطر همان روح الهی بود که قرآن در سه آیه قبل از آیه فوق به آن اشاره کرده است: فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین; «هنگامی که (آفرینش آدم را نظام بخشیدم) و کار او را به پایان بردم و در وی از روح خود(یک روح شایسته و بزرگ) دمیدم، همگی برای او سجده کنید». (5)

حتی ابلیس نتوانست برتری خاک را از آتش درک کند، خاکی که منبع تمام برکات و پیدایش حیات و محل زندگی انسانها و انواع معادن و منابع و حتی منبع ذخیره آب و ذخیره مواد آتش زاست، لذا با خیره سری گفت: «خلقتنی من نار و خلقته من طین; (من چگونه او را سجده کنم در حالی که) مرا از آتش آفریده ای و او را از خاک »!

اضافه بر این، بسیاری از افراد هستند که گرفتار لغزش و خطا می شوند، ولی هنگامی که به اشتباه خود پی بردند باز می گردند و توبه و اصلاح می کنند، ولی تکبر و استکبار، از اموری است که حتی اجازه بازگشت بعد از بیداری را نیز به انسان نمی دهد، به همین دلیل شیطان هنگامی که متوجه خطای خود شد توبه نکرد، زیرا کبر و غرور به او اجازه نداد سر تسلیم و تعظیم در برابر پدیده بزرگ آفرینش(انسان) فرود آورد، بلکه بر لجاجت خود افزود و سوگند یاد کرد که همه انسانها را - جز عباد مخلصین خداوند - گمراه سازد و به این نیز بسنده نکرد، از خدا عمر جاویدان خواست تا این برنامه زشت و انحرافی را تا پایان جهان ادامه دهد!

به این ترتیب کبر و خودخواهی و خود برتر بینی مایه لجاجت، حسد، کفر، ناسپاسی در برابر حق و ویرانگری و فساد خلق خدا شد.

و به این ترتیب، شیطان - همان گونه که مولای متقیان امیر مؤمنان علی(ع) در خطبه قاصعه می فرماید - پایه استکبار و تعصب را در زمین گذاشت و با عظمت خداوند به مبارزه برخاست! «فعدو الله امام المتعصبین و سلف المستکبرین الذی وضع اساس العصبیة و نازع الله رداء الجبریة وادرع لباس التعزز، و خلع قناع التذلل; این دشمن خدا پیشوای متعصبان و سرسلسله مستکبران جهان است که اساس تعصب را پی ریزی کرد و با خداوند در مقام جبر و تیتش به ستیز و نزاع پرداخت و لباس استکبار را بر تن پوشید و پوشش تواضع و فروتنی را فروگذارد». (6)

و درست به همین دلیل خدا او را ذلیل و خوار و پست کرد، همان گونه که امیر مؤمنان علی(ع) در ادامه همان خطبه می فرماید: «الا ترون کیف صغره الله بتکبره و وضعه بترفعه فجعله فی الدنیا مدحورا، و اعد له فی الآخرة سعیرا؟!; آیا نمی بینید چگونه خداوند او را به خاطر تکبرش، تحقیر کرد و بر اثر بلند پروازی بی دلیلش، وی را پست و خوار نمود، از همین رو او را در دنیا مطرود ساخت و آتش برافروخته دوزخ را در آخرت برای او مهیا نمود». (7)

کوتاه سخن اینکه: هر قدر بیشتر در داستان ابلیس و پیامدهای تکبر او اندیشه می کنیم به نکات مهمتری در باره خطرات تکبر و استکبار دست می یابیم.

در سومین آیه به داستان نوح(ع) که نخستین پیامبر اولوا العزم و صاحب شریعت بود می رسیم، این داستان نیز نشان می دهد که سرچشمه کفر و لجاجت و بت پرستان زمان او مساله استکبار بود.

هنگامی که شکایت آنها را به درگاه خدا می برد عرض می کند: (بارلها!) من هر زمان آنها را دعوت کردم که ایمان بیاورند تا آنها را بیامرزی انگشتان خود را در گوشهای خود قرار داده و لباسهایشان را به خود پیچیدند و در مخالفت لجاجت ورزیدند و به شدت استکبار نمودند. (وانی کلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فی آذانهم واستغشوا ثیابهم و اصروا واستکبروا استکبارا) (8)

باز در اینجا می بینیم که استکبار و خود برتر بینی سرچشمه کفر و لجاجت و دشمنی با حق گردید.

بلای استکبار در میان آنها به حدی بود که از شنیدن سخنان حق که احتمالا مایه بیداری آنها می شد وحشت داشتند، انگشت در گوشها می گذاردند و لباس به سر می کشیدند، مبادا امواج صوتی نوح(ع) وارد گوش آنها شود و مغزشان را بیدار کند! این دشمنی و عداوت با سخن حق دلیلی جز تکبر شدید نداشت.

همانها بودند که به نوح(ع) خرده گرفتند و گفتند: چرا گروهی از جوانان با ایمان و تهیدست اطراف تو را گرفته اند؟ و از آنها به عنوان اراذل و انسانهای بی سر و پا یاد کردند و گفتند: تا اینها در اطراف تو هستند، ما به تو نزدیک نمی شویم!

آری تکبر و خودخواهی بلای عجیبی است، همه فضایل را می سوزاند و خاکستر می کند.

در واقع صفت رذیله استکبار عامل اصلی اصرار و لجاجت آنها بر کفر همان تکبر و خود برتر بینی بود تا آنجا که از ترس تاثیر سخنان نوح(ع) انگشت در گوششان می کردند و جامه بر سر می افکندند مبادا حرف حق را بشنوند.

جالب اینکه این عمل دلیل بر آن بود که آنها به حقانیت دعوت نوح(ع) و تاثیر سخنان وی ایمان داشتند، وگرنه دلیلی نداشت که انگشت در گوش بگذارند و جامه بر خود بپیچند.

این احتمال نیز وجود دارد که پیچیدن لباس بر خود برای این بود که نه آنها نوح(ع) را ببینند و نه نوح آنها را، مبادا دیدن آن پیامبر موجب تمایل به او گردد و مشاهده آنها به وسیله نوح موجب شناسایی آنها برای تکرار دعوت گردد.

بالاخره حالت «عجب » و «خود بزرگ بینی » موجب شد که هشدارهای نوح(ع) را تا آخرین لحظات که فرصتی برای نجات داشتند نادیده بینگارند و حتی کمترین احتمال صدق را برای گوینده این هشدارها قائل نشدند، لذا هنگامی که نوح(ع) کشتی می ساخت گروه گروه که از کنار او می گذشتند او را به باد تمسخر می گرفتند، ولی نوح(ع) باز به آنها هشدار داد و گفت: «...ان تسخروا منا فانا نسخر منکم کما تسخرون; اگر (شما امروز) ما را مسخره می کنید، ما همین گونه در آینده شما را مسخره خواهیم کرد(ولی در آن روز که در میان امواج طوفان سراسیمه به هر سو می روید و فریاد می کشید و التماس می کنید و هیچ پناهگاهی ندارید!» (9)

اصولا یکی از نشانه های مستکبران این است که همیشه مسائل جدی را که در مسیر خواسته ها و منافع آنان نیست به بازی و شوخی می گیرند و همیشه مسخره کردن مستضعفان جزئی از زندگی آنان را تشکیل می دهد و بسیار دیده ایم که در مجالس پر گناه خود به دنبال فرد با ایمان تهیدستی می گردند که او را به اصطلاح ملعبه و مضحکه خود سازند و بدین وسیله تفریح کنند!

آنها به خاطر همین روح استکبار، خود را عقل کل می پندارند و به گمان اینکه ثروت انبوه آنان که از طرق حرام به دست آمده، نشانه هوشیاری و کاردانی و لیاقت آنان است به خود اجازه می دهند دیگران را تحقیر کنند.

در چهارمین آیه زمان نوح(ع) را پشت سر می گذاریم، به عصر قوم عاد و پیامبرشان حضرت هود(ع) می رسیم، در اینجا باز می بینیم عامل اصلی بدبختی، همان استکبار است، می فرماید: «اما قوم عاد بناحق در زمین استکبار جستند و گفتند: چه کسی از ما نیرومندتر است؟ آیا آنها نمی دانستند خداوندی که آنها را آفریده از آنان قوی تر است؟! آنها(به خاطر این پندار) پیوسته آیات ما را انکار می کردند»،(فاما عاد فاستکبروا فی الارض بغیر الحق و قالوا من اشد منا قوة اولم یروا ان الله الذی خلقهم هو اشد منهم قوة و کانوا بآیاتنا یجحدون) (10)

باز می بینیم در اینجا صفت رذیله استکبار سبب شد که به راستی خود را قوی ترین موجود جهان بدانند و حتی قدرت خدا را فراموش کنند و در نتیجه آیات الهی را انکار نمایند و میان خود و حق مانع بزرگی ایجاد کنند.

جالب اینکه آیه بعد از آن(آیه 16 سوره فصلت) نشان می دهد که خدا برای تحقیر این متکبران لجوج آنها را به وسیله تندبادی شدید و هول انگیز در روزهای شوم پرغباری(که اجساد آنها را مانند پر کاه به این سو و آن سو پرتاب می کرد) مجازات نمود!

آری تکبر، حجابی است که به انسان اجازه نمی دهد حتی برتری قدرت خدا را بر نیروی ناچیز خودش ببیند و باور کند!

تعبیر «بغیر الحق » در واقع قید توضیحی است، چرا که تکبر و استکبار برای انسانها در هر حال حق نیست و سزاوار نمی باشد، این قبایی است که بر قامت انسانها نارساست، بزرگی تنها به خدا می برازد و بس!

در پنجمین آیه به زمان «شعیب »(ع) می رسیم، در آنجا نیز می بینیم عامل اصلی بدبختی و گمراهی قوم شعیب استکبار بود، می فرماید: «زورمندان قوم شعیب که تکبر می ورزیدند گفتند: ای شعیب! سوگند یاد می کنیم که تو و کسانی را که به تو ایمان آورده اند از شهر و آبادی خود بیرون خواهیم کرد، مگر اینکه به آیین ما بازگردید»، (قال الملا الذین استکبروا من قومه لنخرجنک یا شعیب و الذین آمنوا معک من قریتنا او لتعودن فی ملتنا قال اولو کنا کارهین) (11)

چرا شعیب به افرادی که به او ایمان آورده بودند و راه خداپرستی و تقوا را پیش گرفتند باید از شهر و دیار خود تبعید شوند؟ آیا دلیلی جز این داشت که زورمندان و ثروتمندان متکبر که ایمان آوردن به شعیب و ملحق شدن به مؤمنان را برای خود کوچک می شمردند، به مقابله با او برخاستند؟!

اینکه می گفتند: او لتعودن فی ملتنا (یا اینکه به آیین ما بازگردید) نه به خاطر این بود که به آیین خود ایمان داشتند، بلکه به خاطر این بود که منسوب به آنها و متعلق به آنها بود و تکبر و حب ذات ایجاب می کرد که آنچه متعلق به آنهاست، مورد علاقه آنها باشد!

آیه ششم ناظر به عصر موسی و فرعون و قارون است، در داستان آنها نیز عامل اصلی انحراف و گمراهی و بدبختی - یا یکی از عوامل اصلی - تکبر ذکر شده، می فرماید: ما «قارون » و «فرعون » و «هامان » را نیز هلاک کردیم، موسی با دلایل روشن به سراغ آنها آمد ولی آنها در زمین استکبار و برتری جویی کردند(به همین دلیل تسلیم حق نشدند و ما آنها را هلاک کردیم) و آنها نتوانستند بر خدا پیشی گیرند(و از چنگال عذاب الهی فرار کنند)، (و قارون و فرعون و هامان و لقد جائهم موسی بالبینات فاستکبروا فی الارض و ما کانوا سابقین) (12)

قارون مرد ثروتمندی بود که ثروت باد آورده اش را دلیل بر عظمت خود در پیشگاه خدا می پنداشت و معتقد بود بر اثر لیاقتش دارای این ثروت عظیم شده، پیوسته به خود می بالید و با کبر و غرور خوشحالی می کرد و اصرار داشت با نمایش ثروت، فقیران و تهیدستان را هر چه بیشتر تحقیر کند، هر چه به او نصیحت کردند که این ثروت را وسیله ای برای وصول به سعادت اخروی قرار دهد در او اثر نکرد، چرا که غرور و کبر اجازه نمی داد واقعیتهای زندگی را ببیند و این امانت های الهی را که چند روزی در دست اوست به صاحبانش بسپارد!

فرعون که بر تخت سلطنت نشسته بود، گرفتار غرور و تکبر بیشتری بود او حتی قانع به این نبود که مردم او را پرستش کنند، مایل بود که او را «رب اعلی » (خدای بزرگ) بدانند!

«هامان » وزیر مقرب فرعون که در تمام مظالم و ستمها یار و یاور او بود بلکه این امور به دست او انجام می شد نیز به تصریح قرآن گرفتار کبر و غرور شدیدی بود.

و هر سه دست به دست هم دادند و با پیامبر بزرگ خدا موسی(ع) به مبارزه برخاستند و در زمین فساد کردند و سرانجام گرفتار شدیدترین عذاب الهی شدند، فرعون و هامان در میان امواج نیل که سرمایه اصلی قدرت آنها بود، نابود شدند و قارون با گنجهایش در زمین فرو رفت.

در هفتمین آیه سخن از قوم عیسی بن مریم(ع) است و تفاوت میان آنها و قوم یهود را بیان می کند، می فرماید: «به یقین یهود و مشرکان را دشمن ترین مردم نسبت به مؤمنان خواهی یافت و نزدیکترین آنها را از نظر دوستی و محبت به مؤمنان کسانی می یابی که می گویند ما نصرانی هستیم »، (لتجدن اشد الناس عداوة للذین آمنوا الیهود والذین اشرکوا و لتجدن اقربهم مودة للذین آمنوا الذین قالوا انا نصاری ذلک بان منهم قسیسین و رهبانا و انهم لایستکبرون) (13)

سپس به دلیل و علت این تفاوت اشاره کرده، می فرماید: «این به خاطر آن است که در میان آنها(مسیحیان) افرادی دانشمند و تارک دنیا، هستند و آنان تکبر نمی ورزند»، (ذلک بان منهم قسیسین و رهبانا و انهم لایستکبرون)

از این تعبیر به خوبی روشن می شود که یکی از عوامل اصلی عداوت یهود نسبت به اهل ایمان تکبر و استکبار آنان بود، در حالی که یکی از دلایل محبت گروهی از نصاری نسبت به اهل ایمان عدم استکبار آنها بود.

افراد مستکبر خواهان این هستند که دیگران در مقابل آنها ذلیل و حقیر و فقیر و ناتوان باشند، به همین دلیل اگر آنان از نعمتی برخوردار شوند به عداوت و ستیز با آنان برمی خیزند، آری «استکبار» سبب «حسد» و «کینه » و «عداوت » می شود.

درست است که این سخن در باره همه نصاری نیست بلکه بیشتر ناظر به نجاشی و قوم او در حبشه است که از مسلمانان مهاجر استقبال کردند و به توطئه ها و وسوسه های نمایندگان قریش بر ضد آنان وقعی ننهادند و همین امر سبب شد که مسلمانان پناهگاهی مطمئن در سرزمین حبشه برای خود یافتند و خود را از شر مشرکان قریش که سخت کینه توز بودند حفظ کردند، ولی به هر حال این آیه نشان می دهد که استکبار خمیر مایه عداوت و دشمنی با حق و پیروان حق است در حالی که تواضع مایه محبت و دوستی و خضوع در برابر حق و پیروان حق است.

هشتمین آیه بر این معنی تاکید می کند که «استکبار» سبب «کفر و بی ایمانی و لجاجت و انعطاف ناپذیری در برابر حق » است، در اینجا سخن از عصر پیامبر(ص) و زمان ظهور اسلام است. سخن از ولید بن مغیره مخزومی است، که می فرماید: سپس چهره در هم کشید و با عجله دست به کار شد، آنگاه پشت به حق کرد و تکبر ورزید و گفت: «این(قرآن) چیزی جز یک سحر جالب همچون سحرهای پیشینیان نیست »! (ثم عبس و بسر× ثم ادبر واستکبر × فقال ان هذا الا سحر یؤثر) (14)

تعبیر به «سحر» به خوبی نشان می دهد که «ولید» این واقعیت را پذیرفته بود که قرآن تاثیر فوق العاده ای در افکار و دلها می گذارد و جاذبه عجیبی دارد که دلها را به سوی خود می کشاند، اگر «ولید» به دیده حق طلبانه در آن می یگریست، این تاثیر فوق العاده را دلیل بر اعجاز قرآن می شمرد و ایمان می آورد، ولی چون با دیده غرور و استکبار به آن نگاه کرد قرآن را به صورت سحری همچون سحرهای پیشینیان مشاهده کرد.

آری هرگاه حجاب استکبار بر چشم دل انسان بیفتد، حق در نظر او باطل و باطل حق جلوه می کند.

مشهور است که «ولید» به قدری مغرور و خودخواه بود که می گفت: «انا الوحید بن الوحید، لیس لی فی العرب نظیر، و لا لابی نظیر!; من منحصر به فردم! پدر من نیز منحصر به فرد بود! در میان عرب همانندی ندارم، پدر من نیز همانند نداشت!».

این در حالی است که «ولید» نسبت به مردم آن محیط فرد دانشمندی محسوب می شد و عظمت قرآن را به خوبی دریافته بود و جمله عجیب او در باره قرآن که محرمانه به طایفه بنی مخزوم گفت شاهد این مدعاست: «ان له لحلاوة، و ان علیه لطلاوة، و ان اعلاه لمثمر و ان اسفله لمغدق، و انه لیعلو و لایعلی علیه; گفتار او(قرآن) شیرینی خاص و زیبایی و طراوت ویژه ای دارد، شاخه هایش پرمیوه و ریشه هایش قوی و نیرومند است، سخنی است که از هر سخنی بالاتر می رود و هیچ سخنی بر آن برتری ندارد!» (15)

این تعبیر نشان می دهد که او بیش از هر کس در آن زمان به عظمت قرآن آشنا بود، ولی کبر و غرورش اجازه نمی داد که آفتاب عالمتاب حق را ببیند و در برابر آن تسلیم گردد!

در نهمین آیه که به دنبال سخنان مؤمن آل فرعون آمده و احتمال دارد بخشی از سخنان او و یا جمله مستقل معترضه ای از آیات قرآن مجید باشد می خوانیم: «(اسرافکاران وسوسه گر) کسانی هستند که در آیات الهی به مجادله برمی خیزند بی آنکه حجتی برای آنها آمده باشد»! (الذین یجادلون فی آیات الله بغیر سلطان اتاهم) (16)

سپس می افزاید: «این کار(یعنی جدال بی اساس در مقابل حق) خشم عظیمی(برای آنها نزد خدا و کسا4نی که ایمان آورده اند بر می انگیزد»، (کبر مقتا عندالله و عند الذین آمنوا)

و در پایان آیه در واقع به دلیل این اعمال یعنی عدم تسلیم آنها در برابر حق اشاره کرده، می فرماید: «این گونه خداوند بر قلب هر متکبر جباری مهر می نهد»، ( کذلک یطبع الله علی کل قلب متکبر جبار)

«یطبع » از ماده «طبع » در این گونه موارد به معنی مهر نهادن است و اشاره به کاری است که در گذشته و حال انجام می شود که هرگاه بخواهند چیزی دست نخورده باقی بماند و دخل و تصرفی در آن نشود، آن را محکم می بندند و گره می زنند و روی آن گره را ماده چسبنده ای گذاشته و بر آن مهر می نهند که اگر کسی بخواهد در آن تصرفی کند مجبور است مهر را بشکند، در نتیجه عملش فاش خواهد شد و تحت تعقیب قرار خواهد گرفت و در فارسی امروز از آن تعبیر به «لاک و مهر» یا «سیم و سرب » می کنند.

بنابراین، مهر نهادن بر دلهای متکبران جبار اشاره به این است که لجاجتها و دشمنی ها در برابر حق چنان پرده ظلمانی بر فکر آنها می اندازد که به هیچوجه قادر به درک حقیقتی نیستند، تنها خودشان را می بینند و منافعشان و هوا و هوسهایشان را، فکر آنها به صورت ظرف دربسته ای در می آید که نه محتوای فاسد را می توان از آن بیرون کرد و نه محتوای صححیح را وارد آن ساخت، این نتیجه «تکبر» و «جباریت » است که در واقع صفت دوم نیز از صفت اول متولد می شود; زیرا «جبار» در این گونه موارد به معنی کسی است که از روی خشم و عضب، مخالفان خود را می زند و می کشد و نابود می کند و پیرو فرمان عقل نیست، و به تعبیر دیگر کسی است که به خاطر خودمحوری و خود بزرگ بینی، دیگران را مجبور به پیروی از خود می کند(بنابراین جباریت ثمره شوم تکبر است).

البته این واژه(جبار) گاهی بر خداوند اطلاق می شود که مفهوم دیگری دارد و به معنی شخص جبران کننده نقایص و اصلاح کننده شکستگی ها و کاستی هاست.

در دهمین آیه به یک اصل کلی اشاره شده است که مخصوص به گروه معینی نیست و آن اینکه هنگامی که کافران را به کنار دوزخ می برند: «به آنها گفته می شود از درهای جهنم وارد شوید و جاودانه در آن بمانید» سپس می افزاید: «چه بد جایگاهی است جایگاه متکبران!»، (قیل ادخلوا ابواب جهنم خالدین فیها فبئس مثوی المتکبرین) (17)

شبیه همین معنی در آیات متعدد دیگری نیز آمده است، از جمله در آیه 60 سوره زمر می خوانیم: «الیس فی جهنم مثوی للمتکبرین; آیا در جهنم جایگاه خاصی برای متکبران نیست؟!»

این نکته قابل توجه است که از میان تمام صفات رذیله دوزخیان، تکیه بر تکبر آنها شده است و این نشان می دهد تا چه حد این صفت رذیله در سقوط و بدبختی انسان مؤثر است، تا آنجا که انسان را به دوزخ می کشاند و در دوزخ نیز جایگاه ویژه ای که عذابی سخت تر و دردناکتر دارد برای او مهیا می سازد.

این نکته نیز شایان دقت است که «مثوی » از ماده «ثوی » به معنی قرارگاه و محل استقرار و یا اقامت توام با استمرار است، اشاره به اینکه آنها خلاصی از دوزخ ندارند.

در یازدهمین آیه باز به صورت یک اصل کلی سخن از متکبران به میان آمده می فرماید: «به زودی کسانی را که در روی زمین به ناحق تکبر ورزیدند از ایمان به آیات خود روی گردان می سازیم، به گونه ای که هر آیه و نشانه ای را(از حق) ببینند به آن ایمان نمی آورند، اگر راه هدایت را ببینند آن را انتخاب نمی کنند و اگر راه ضلالت را مشاهده کنند، آن را راه خود برمی گزینند! (همه اینها) به خاطر آن است که آیات ما را تکذیب کردند و از آن غافل ماندند»، (ساصرف عن آیاتی الذین یتکبرون فی الارض بغیر الحق و ان یروا کل آیة لایؤمنوا بها و ان یروا سبیل الرشد لایتخذوه سبیلا و ان یروا سبیل الغی یتخذوه سبیلا ذلک بانهم کذبوا بآیاتنا و کانوا عنها غافلین) (18)

تعبیرات تکان دهنده این آیه از عمق مصایبی که متکبران به آن گرفتار می شوند خبر می دهد، خداوند این گونه افراد را چنان مجازات می کند که در برابر حق نفوذ ناپذیر شوند، به گونه ای که اگر تمام آیات الهی و معجزات گوناگون را ببینند باز ایمان نمی آورند، اگر راه راست را مقابل پای آنها بنهند از آن راه نمی روند و اگر طریق گمراهی را مشاهده کنند فورا آن را به عنوان طریق و مسلک خود می پذیرند.

تعبیر به «بغیر الحق » در واقع قید توضیحی است، چرا که عظمت و کبریایی تنها خدا را می سزد که وجودش بی نهایت در بی نهایت است، اما برای انسان که ذره ناچیز و بی مقداری در پهنه عالم هستی است هرگونه خود بزرگ بینی غلط و ناحق است.

بعضی آن را به اصطلاح قید احترازی شمرده اند و گفته اند تکبر دو گونه است، تکبر در مقابل اولیاء الله «ناحق » است، ولی در مقابل دشمنان خدا «حق » است.

اما با توجه به جمله «یتکبرون فی الارض; آنها در روی زمین تکبر می ورزند» روشن می شود که این تفسیر مطابق محتوای آیه نیست; (19) زیرا تکبر در زمین(استکبار در روی زمین و در برابر بندگان خدا) به هر صورت مذموم و نکوهیده است.

به هر حال در ادامه این آیه به یکی از مهمترین آثار زیان بار تکبر اشاره کرده می فرماید: «آنها هر آیه و نشانه ای را از حق ببینند به آن ایمان نمی آورند و به عکس اگر راه ضلالت و گمراهی را مشاهده کنند فورا به آن متمایل می شوند».

آری کبر و غرور حجابی است که سبب می شود انسان حق را باطل و باطل را حق ببیند، حجابی که شاهراه های سعادت را از نظر پنهان می کند و کوره راه های خطرناک ضلالت را شاهراه سعادت نشان می دهد، چه بدبختی از این بالاتر که انسان تمام نشانه های حق را نادیده بگیرد و قدم در راه ضلالت بگذارد و گمان کند در مسیر سعادت گام برمی دارد.

در دوازدهمین آیه می فرماید: «به یقین خداوند از آنچه آنها پنهان می کنند یا آشکار می سازند با خبر است او مستکبران را دوست نمی دارد»، (لاجرم ان الله یعلم ما یسرون و ما یعلنون انه لایحب المستکبرین) (20)

شبیه این تعبیر در قرآن مجید کرارا دیده می شود مانند:

«والله لایحب الظالمین; خدا ظالمان را دوست ندارد» (آل عمران، 140)

«والله لایحب المفسدین; خداوند مفسدان را دوست ندارد» مائده، 64)

«ان الله لایحب المعتدین; خداوند تجاوزگران را دوست ندارد» (مائده، 87)

«انه لایحب المسرفین; خداوند اسرافکاران را دوست ندارد» (انعام، 141)

«ان الله لایحب الخائنین; خداوند خائنان را دوست ندارد» (انفال، 58)

«ان الله لایحب الفرحین; خداوند شادی کنندگان مغرور و سرکش را دوست نمی دارد» (قصص، 76)

در آیه مورد بحث می فرماید: «انه لایحب المستکبرین ».

دقت در این گونه تعبیرات نشان می دهد که رابطه خاصی در میان آنها وجود دارد.

می توان گفت قدر مشترک میان صفات رذیله ای که در آیات هفتگانه بالا آمده، همان حب ذات و خود بزرگ بینی است که سرچشمه «ظلم » و «فساد» و «اسراف » و «فخرفروشی » بر دیگران می شود.

اینکه می فرماید: خدا این گروه های هفتگانه را دوست ندارد، مفهومش این است که آنها را از ساحت قدسش طرد می کند; چرا که بدترین و خطرناکترین رذایل اخلاقی که مانع قرب الی الله است بر وجود آنها حاکم است.

در سیزدهمین آیه مورد بحث که طبق شان نزولی که مفسران ذکر کرده اند ناظر به گفتگوی گروهی از مسیحیان نجران است، می فرماید: «مسیح هرگز از این استنکاف نداشت که بنده خدا باشد و نه فرشتگان مقرب او(از بندگی خدا استنکاف دارند) و آنها که از عبودیت و بندگی او خودداری کنند و تکبر ورزند به زودی همه آنها را در قیامت محشور خواهد کرد(و مجازاتشان می کند)»، (لن یستنکف المسیح ان یکون عبدا لله و لا الملائکة المقربون و من یستنکف عن عبادته و یستکبر فسیحشرهم الله جمیعا) (21)

در آیه بعد به عنوان تاکید بیشتر بر این اصل مهم سرنوشت ساز، می فرماید: «اما آنها که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند پاداش آنان را به طور کامل خواهد داد و از فضلش بر آنها خواهد افزود و آنها را که استنکاف کردند و تکبر ورزیدند مجازات دردناکی خواهد نمود(و در برابر این مجازات سخت الهی) برای خود غیر از خدا یار و یاوری نخواهند یافت!»، (فاما الذین آمنوا و عملوا الصالحات فیوفیهم اجورهم و یزیدهم من فضله و اما الذین استنکفوا و استکبروا فیعذبهم عذابا الیما و لایجدون لهم من دون الله ولیا و لا نصیرا) (22)

این آیات ناظر به ادعاهای بی اساس گروهی از مسیحیان است که به الوهیت مسیح(ع) قائل بودند و تصور می کردند اگر کسی مسیح(ع) را از مقام خدایی پایین آورد و او را بنده خدا بداند اهانتی به مقام والای او نموده است.

قرآن می گوید: نه مسیح و نه هیچ یک از فرشتگان مقرب خدا چنین مقامی برای خود قائل نبوده و نیستند، همه خود را بنده خدا می دانند و در برابر ساحت مقدسش خاضعند و رسم عبودیت بجا می آورند. سپس به عنوان یک اصل کلی می گوید: هر کس - حتی پیامبران بزرگ الهی یا فرشتگان - از عبودیت او روی برگردانند و به استکبار روی آورند، مجازات دردناکی خواهند دید و هیچ کس نمی تواند در برابر این مجازات آنها را یاری دهد.

قابل توجه اینکه: در آیه اخیر، ایمان و عمل صالح در نقطه مقابل استکبار و خودبرتربینی قرار گرفته است و از آن به خوبی می توان نتیجه گرفت آنها که راه استکبار را در پیش می گیرند نه ایمان درستی دارند و نه عمل صالحی!

استنکاف در اصل از ماده «نکف » (بر وزن نصر) در اصل به معنی پاک کردن قطرات اشک از صورت به وسیله انگشتان است، بنابراین استنکاف از عبودیت خداوند به معنی دور شدن و فاصله گرفتن از اوست که ممکن است منشاهای گوناگونی از قبیل جهل و نادانی، سستی و تنبلی و غیر آن داشته باشد، ولی هنگامی که جمله «استکبروا» بعد از آن قرار می گیرد، اشاره به استنکافی است که سرچشمه آن کبر و غرور است و ذکر این جمله پشت سر یکدیگر اشاره به همین نکته لطیف است(دقت کنید).

به هر حال تعبیرات کوبنده این آیات دلیل بر اهمیت خطراتی است که صفت زشت استکبار برای هر انسانی به بار می آورد و این همان چیزی است که ما به دنبال آن هستیم.

در چهاردهمین و آخرین آیه مورد بحث به یکی دیگر از پیامدهای دردناک استکبار اشاره کرده، می فرماید: «کسانی که آیات ما را تکذیب کردند و در برابر آن تکبر ورزیدند، درهای آسمان به روی آنان گشوده نمی شود و هرگز داخل بهشت نمی شوند، مگر اینکه شتر از سوراخ سوزنی بگذرد! این چنین ظالمان را کیفر می دهیم!»، (ان الذین کذبوا بآیاتنا واستکبروا عنها لاتفتح لهم ابواب السماء و لایدخلون الجنة حتی یلج الجمل فی سم الخیاط و کذلک نجزی المجرمین) (23)

در این آیه اولا «تکذیب آیات الهی » در کنار «استکبار» قرار گرفته، و همان گونه که سابقا نیز اشاره شد یکی از علل مهم انکار آیات خدا و قیام در برابر پیامبران، مساله «استکبار» بوده است، گاه می گفتند: این پیامبر(ص) چه برتری بر ما دارد؟ چرا آیات الهی بر ما نازل نشده است؟ و گاه می گفتند: گرداگرد او را گروهی از جوانان فقیر و تهیدست گرفته اند! ما اجازه نمی دهیم آنها با ما در یک صف قرار گیرند، اگر پیامبر(ص) این مؤمنان فقیر را کنار نزند شرکت ما در مجلس او امکان پذیر نخواهد بود! و به این بهانه ها و امثال آن از پذیرش آیات خداوند سر باز می زدند.

تعبیر به لایدخلون الجنة حتی یلج الجمل فی سم الخیاط که تنها در همین مورد در قرآن مجید آمده است، تاکید واضحی است بر عظمت گناه استکبار و برتری جویی، یعنی همان گونه که عبور شتر(یا مطابق تفسیر دیگری طناب ضخیم (24) ) از سوراخ سوزن خیاطی غیر ممکن است، ورود افراد متکبر در بهشت پر نعمت الهی نیز محال می باشد; گویی راه هشت به قدری باریک است که تشبیه به سوراخ سوزن شده و جز متواضعان و آنها که خود را کوچک می شمرند قادر بر عبور از آن نیستند.

جمله «لاتفتح لهم ابواب السماء»، (درهای آسمان برای آنان گشوده نمی شود) اشاره به مطلبی است که در احادیث اسلامی نیز وارد شده و آن اینکه هنگامی که مؤمنان از دنیا می روند، روح و اعمال آنها را به سوی آسمانها می برند و درهای آسمانها به روی آنان گشوده می شود(و فرشتگان از آنان استقبال می کنند) اما هنگامی که روح و اعمال کافران(و متکبران) را به سوی آسمانها می برند درها به روی آنان گشوده نمی شود و منادی صدا می زند آن را برگردانید و به سوی جهنم ببرید! (25)

نتیجه نهایی

از آنچه در آیات بالا آمد نتیجه می گیریم که قرآن مجید «تکبر و استکبار» را از زشت ترین صفات و بدترین اعمال و نکوهیده ترین خصلت های انسانی می شمرد، صفتی که می تواند سرچشمه انواع گناهان و حتی سرچشمه کفر گردد، و آنها که در این خصلت زشت غوطه ور گردند، هرگز روی سعادت را نخواهند دید و راه به سوی قرب خدا پیدا نمی کنند. بنابراین سالکان الی الله و راهیان راه حق، قبل از هر کار باید ریشه استکبار و خودخواهی و خود برتربینی را در وجود خود بخشکانند که بزرگترین مانع راه آنهاست.

تکبر در روایات اسلامی

در منابع حدیث، روایات زیادی در باره مذمت کبر و تفسیر حقیقت آن و علاج و آثار آن آمده است، که نقل همه آنها در این مختصر نمی گنجد، ولی از آنها گلچینی در هر قسمت کرده، در ذیل از نظر خوانندگان عزیز این بحث می گذرانیم:

1- در حدیثی از رسول خدا(ص) می خوانیم: «ایاکم و الکبر فان ابلیس حمله الکبر علی ان لایسجد لآدم; از تکبر بپرهیزید که ابلیس به خاطر تکبر از سجده کردن بر آدم خودداری کرد(و برای همیشه مطرود درگاه الهی شد)». (26)

2- همین معنی به تعبیر دیگری در خطبه های نهج البلاغه آمده است، در خطبه قاصعه که بخش عظیمی از آن در باره «تکبر ابلیس » و پیامدهای آن می باشد می خوانیم: «فاعتبروا بما کان من فعل الله بابلیس اذ احبط عمله الطویل و جهده الجهید... عن کبر ساعة واحدة فمن ذا بعد ابلیس یسلم علی الله بمثل معصیته; عبرت بگیرید از کاری که خدا با ابلیس کرد; زیرا اعمال طولانی و کوششهای فراوان او را(در مسیر عبادت و بندگی خدا) به خاطر ساعتی تکبر نابود ساخت، چگونه ممکن است کسی بعد از ابلیس همان گناه را مرتکب شود، ولی سالم بماند»؟! (27)

تعبیرات کوبنده فوق به خوبی نشان می دهد که تکبر و خودخواهی حتی در لحظات کوتاه چه پیامدهای خطرناکی را دارد و چگونه همچون آتش سوزان می تواند حاصل یک عمر طولانی اعمال صالحه را بسوزاند و خاکستر کند و شقاوت ابدی و عذاب جاویدان را نصیب صاحبش سازد.

3- در حدیث دیگری از همان حضرت(ع) می خوانیم: «احذر الکبر فانه راس الطغیان و معصیة الرحمن; از تکبر بپرهیزید که سرآغاز طغیانها و معصیت و نافرمانی خداوند رحمان است »! (28)

حدیث بالا این واقعیت را روشن می سازد که سرچشمه بسیاری از گناهان مساله کبر و خود برتربینی است.

4- در حدیث دیگری از امام باقر(ع) می خوانیم: «ما دخل قلب امرء شئ من الکبر الا نقص من عقله مثل ما دخله من ذلک! قل ذلک او کثر; در قلب هیچ انسانی چیزی از کبر وارد نمی شود مگر اینکه به همان اندازه از عقلش کاسته خواهد شد، کم باشد یا زیاد»! (29)

5- در اصول کافی از امام صادق(ع) نقل شده است که فرمود: «اصول الکفر ثلاثة، الحرص و الاستکبار و الحسد، فاما الحرص فان آدم حین نهی عن الشجرة حمله الحرص علی ان اکل منها، واما الاستکبار فابلیس حیث امر بالسجود لآدم فابی، واما الحسد فابنا آدم، حیث قتل احدهما صاحبه; ریشه های کفر(منظور از کفر در اینجا عصیان و نافرمانی خدا به معنی اعم است) سه چیز می باشد: حرص و تکبر و حسد.

اما «حرص » به خاطر آن است که هنگامی که آدم از خوردن شجره ممنوعه نهی شد، حرص او را وادار کرد که از آن بخورد و اما استکبار، نمونه آن ابلیس بود که مامور به سجده برای آدم شد، ولی او سرپیچی کرد، اما حسد، در مورد فرزند آدم ظاهر گشت و سبب شد که یکی دیگری را به قتل برساند». (30)

بنابراین نخستین گناهان در روی زمین از این سه نشات گرفت.

6- در حدیث دیگری از امام باقر و امام صادق 8 چنین آمده است: «لایدخل الجنة من فی قلبه مثقال حبة من خردل من کبر; کسی که در قلبش به اندازه سنگینی دانه خردلی از کبر باشد هرگز داخل در بهشت نخواهد شد»! (31)

7- در حدیث دیگری از امیرمؤمنان علی(ع) می خوانیم: «اقبح الخلق التکبر; زشت ترین اخلاق(بد) تکبر است »! (32)

با اینکه احادیث در کتب اسلامی در این زمینه بسیار فراوان است، ولی همین چند حدیث که در آمد به قدر کافی گویاست و زشتی فوق العاده این صفت رذیله را روشن می سازد.

در این احادیث کبر سرچشمه گناهان دیگر و نقصان عقل و بر باد رفتن سرمایه های سعادت و زشت ترین رذایل اخلاقی و سبب محروم شدن از ورود در بهشت شمرده شده است. که هر یک از این امور به تنهایی می تواند عامل مؤثر بازدارنده ای بوده باشد و نشان دهد که تا چه حد این صفت مذموم در انحطاط مقام انسانی و مقام مؤمن مؤثر است.

تکبر در منطق عقل

اضافه بر آیات و روایات، «تکبر و استکبار» از نظر منطق عقل نیز بسیار نکوهیده است، چرا که همه انسانها بندگان خدا هستند و هر کس در وجود خود استعدادها و نقطه های روشن و مثبتی دارد، همه از یک پدر و مادر آفریده شده اند و همه از نظر آفرینش یکسانند، دلیلی ندارد که انسانی خود را از دیگری برتر بشمرد و به او فخرفروشی کند و او را تحقیر نماید! گیرم خداوند موهبتی به او داده باشد این موهبت باید سبب شکر و تواضع گردد نه سبب کبر و غرور.

زشتی این صفت از بدیهیات که هر کس وجدان بیداری داشته باشد به آن اعتراف می کند به همین دلیل افرادی که به هیچ مذهبی پایبند نیستند تکبر و خود برتربینی را ناخوش می دارند و آن را از زشت ترین صفات می شمرند.

در واقع بخش مهمی از مساله حقوق بشر که بوسیله جمعی از متفکران غیر مذهبی تنظیم شده نیز ناظر به مساله مبارزه با استکبار است، هرچند در عمل گاه نتیجه معکوس داده است و به صورت ابزاری در دست مستکبران برای کوبیدن دیگران در آمده است.

اصولا چگونه انسان می تواند ردای تکبر را بر دوش بیفکند، در حالی که به گفته امیرمؤمنان علی(ع) در آغاز نطفه(بی ارزشی) بود و سرانجام مردار(متعفنی) می شود و درون وجود او مملو از آلودگی هاست! (33)

انسانی که آن قدر ضعیف و ناتوان است که یک پشه ناچیز او را آزار می دهد و حتی کوچکتر از پشه یعنی میکروبی که با چشم هرگز دیده نمی شود، او را بیمار می سازد و در بستر بیماری می افکند، انسانی که از مختصر گرمی هوا بی طاقت می شود و از مختصر سرما رنج می برد، اگر باران نیاید بیچاره است، اگر کمی بیش از حد ببارد باز هم بیچاره است، کمی فشار خون او بالا می رود حیات او به خطر می افتد و کمی پایین می آید باز جانش در خطر است! از سرنوشت خویش در یک ساعت آینده با خبر نیست و لحظه پایان عمر خود را هرگز نمی داند، نزدیک ترین دوستانش گاه قاتل او می شوند و عزیزترین عزیزانش، دشمن جان او می گردند، آبی که مایه حیات اوست گاه موجب مرگ او می شود و نسیمی که به او حیات و نشاط می بخشد اگر کمی سریعتر بوزد مبدل به تندبادی می شود که خانه و کاشانه اش را بر سرش ویران می کند.

از اموری که نشانه ناتوانی فوق العاده انسان است بیماریهایی است که دامن او را می گیرد و غالبا از میکروبها و ویروسها که موجودات بسیار کوچکی هستند که از خردی به چشم دیده نمی شوند ناشی می گردد و انسانهای نیرومند و قوی پیکر و قهرمان را به زانو در می آورد!

بیماری وحشتناک سرطان که در عصر و زمان ما بیشترین کشتار را می کند و تلاش و کوشش شبانه روزی هزاران دانشمند و صرف میلیاردها پول برای درمان آن به جایی نرسیده است از کجا سرچشمه می گیرد؟ از اینکه یک سلول کوچک بدن که تنها با ذره بین قابل رؤیت است به طغیان و استکبار برمی خیزد و بدون هیچگونه نظم و برنامه ای شروع به تکثیر مثل می کند، به گونه تصاعدی افزایش می یابد و در زمان کوتاهی تشکیل غده سرطانی می دهد.

بسیاری از فرماندهان بزرگ و سران زورمند جهان را که دارای ارتشهای عظیمی بوده اند همین بیماری از پای در آورده است، یعنی ارتش عظیم میلیونی آنها نتوانسته است جلو سرکشی یک سلول کوچک را بگیرد!

آری چنین است ضعف و ناتوانی ذاتی انسان، با این حال چگونه می تواند دعوی بزرگی کند و لباس استکبار بر تن بپوشد، عظمت و بزرگی تنها از آن خداست و غیر او ضعیف و ناتوانند!

این سخن را با حدیثی از امیرمؤمنان علی(ع) که این بحث منطقی را به صورت فشرده و زیبا بیان فرموده است به پایان می بریم:

«مسکین بن آدم مکتوم الاجل، مکنون العلل، محفوظ العمل، تؤلمه البقة و تقتله الشرقة، و تنتنه العرقة; بیچاره فرزند آدم، سرآمد زندگیش نامعلوم، عوامل بیماریش ناپیدا و کردارش(نزد خدا و در نامه اعمالش) محفوظ است، پشه ای او را آزار می دهد، مختصر آبی یا غذایی گلوگیرش می شود و او را می کشد و مختصر عرقی او را متعفن و بدبو می سازد»! (34)

آیا با این حال سزاوار است خود را بزرگ ببیند و به دیگری فخرفروشی کند؟

نکته ها

در اینجا مسائل مهمی باقی مانده است که تحت نه عنوان تشریح می شود.

1- تعریف و حقیقت تکبر

بزرگان اخلاق گفته اند: اساس تکبر این است که انسان از اینکه خود را برتر از دیگری ببیند احساس آرامش کند، بنابراین تکبر از سه عنصر تشکیل می شود: نخست اینکه برای خود مقامی قائل شود، دیگر اینکه برای دیگری نیز مقامی قائل شود و در مرحله سوم مقام خود را برتر از آنها ببیند و احساس خوشحالی و آرامش کند.

از همین رو گفته اند تکبر(خود برتربینی) با عجب(خود بزرگ بینی) تفاوت دارد، در عجب هیچ گونه مقایسه ای با دیگری نمی شود، بلکه انسان به خاطر علم یا ثروت یا قدرت و یا حتی عبادت، خود را بزرگ می بیند، هر چند فرضا کسی جز او در جهان نباشد، ولی در تکبر حتما خود را با دیگری مقایسه می کند و برتر از او می بیند.

واژه «کبر و تکبر» گاه به آن حالت نفسانی که در بالا اشاره شد گفته می شود و گاه به عمل یا حرکتی که ناشی از آن است، مثلا چنان می نشیند یا راه می رود و سخن می گوید که نشان می دهد خود را برتر از همه اطرافیانش می بیند، این اعمال و حرکات را نیز تکبر می نامند که ریشه اصلیش همان حالت باطنی و درونی است.نشانه های تکبر، بسیار زیاد است، از جمله اینکه افراد متکبر انتظارات زیادی از مردم دارند، انتظار دارند دیگران به آنها سلام کنند، کسی پیش از آنها وارد مجلس نشود، همیشه در صدر مجلس جای گیرند، مردم در برابر آنها کوچکی کنند، کسی از آنان انتقاد نکند و حتی پند و اندرز نگوید، همه برای آنها امتیازی قائل شوند و حریمی نگه دارند، مردم در برابر آنها دست به سینه باشند و همیشه از عظمت آنان سخن بگویند.

بدیهی است ظهور و بروز این حالات تابع درجه شدت و ضعف تکبر است، در بعضی همه این نشانه ها ظاهر می شود و در بعضی قسمتی از اینها!

این حالات و حرکات ریشه های درونی دارد، گاه بسیار ضعیف و پنهان است به طوری که ممکن است افراد در برخوردهای نخستین هرگز متوجه آن نشوند و حتی این صفت مذموم را با نقطه های مثبت و قوت(مانند اعتماد به نفس و بزرگی شخصیت) اشتباه کنند و گاه به قدری آشکار است که هر کس از دور متوجه آن می شود.

2- شاخه های تکبر

در اینجا مفاهیم متعددی وجود دارد که گاه تصور می شود همه با هم مترادف و یکسانند در حالی که تفاوتهای ظریفی با هم دارند هر چند ریشه همه آنها به «تکبر» باز می گردد، ولی از زاویه های مختلف به آن نگاه می شود.

«خود برتربینی »، «خود محوری »، «خودخواهی »، «برتری جویی » و «فخرفروشی »، همه از مفاهیمی هستند که ریشه آنها «تکبر» است، هر چند از زوایای مختلف دیده می شود.

کسی که صرفا خود را بالاتر از دیگران می بیند، «خود برتربین » است.

کسی که به خاطر این خود برتربینی سعی دارد در همه جا و در همه کارهای اجتماعی همه چیز را قبضه کند، «خود محور» است.

کسی که سعی دارد در مسائل اجتماعی مخصوصا به هنگام بروز مشکلات تنها به منافع خود بیندیشد و برای منافع دیگران ارزشی قائل نباشد، «خودخواه » است.

کسی که سعی می کند سلطه خود را بر دیگران مستحکم کند و آنها را زیر سیطره خود قرار بدهد، گرفتار «برتری جویی » است.

بالاخره کسی که سعی دارد مال و ثروت یا قدرت و مقام خود را به رخ دیگران بکشد «فخرفروش » است.

بنابراین همه این صفات ریشه مشترکی دارد و آن تکبر است هر چند در چهره های مختلف ظاهر می گردد.

3- تکبر در برابر چه کسی؟

علمای اخلاق تکبر را به سه بخش تقسیم کرده اند:

تکبر در برابر خدا!

تکبر در برابر پیامبران.

تکبر در مقابل خلق خدا.

منظور از تکبر در برابر خداوند که بدترین نوع تکبر است و از نهایت جهل و نادانی سرچشمه می گیرد، این است که انسان ضعیف ادعای الوهیت کند، نه تنها خود را بنده خدا نداند بلکه سعی کند مردم را به بندگی خود دعوت نماید، یا همچون فرعون «...انا ربکم الاعلی; من پروردگار برتر شما هستم!» بگوید (35) و یا از «...ما علمت لکم من اله غیری...; من خدایی جز خودم برای شماسراغ ندارم » (36) دم بزند.

بسیار بعید به نظر می رسد که افرادی همچون «فرعون » که سالها بر کشور پهناور مصر حکومت می کرد آنقدر کم عقل و بی هوش باشد که خود را واقعا «رب اعلی » و تنها معبود بزرگ در جهان هستی بداند. بلکه بیشتر به نظر می رسد که او و افرادی امثال او برای تحمیق توده های ساده لوح این گونه ادعاها را می کردند تا پایه های حکومت خود را از طریق ادعای الوهیت محکم سازند.

شکل دیگری از تکبر در برابر خدا، تکبر ابلیس و پیروان اوست که از اطاعت خداوند سر باز زدند و تشخیص خود را برتر شمردند و به حکمت پروردگار خرده گرفتند و گفتند: چرا ابلیس که از آتش آفریده شده است در برابر یک موجود خاکی سجده کند؟ و گفت: «...لم اکن لاسجد لبشر خلقته من صلصال من حماء مسنون; من هرگز برای بشری که از گل خشکیده ای، که از گل بدبویی گرفته شده است آفریده ای، سجده نخواهم کرد»، (37) «... قال انا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین; ... من از او بهترم! مرا از آتش آفریده ای و او را از گل »! (38)

آری گاه حجاب ضخیم کبر و غرور چنان جلو چشم عقل و هوش انسان را می گیرد که موجود ضعیفی، خود را آگاه تر از حکیم علی الاطلاق می پندارد.

قسم دوم تکبر، تکبر در برابر انبیاء و پیامبران است که در میان امتهای پیشین بسیار دیده شده است، گروهی از مستکبران در این امتها، از اطاعت پیامبران الهی سر باز می زدند و از روی کبر و غرور همچون فرعونیان می گفتند: «... انؤمن لبشرین مثلنا...; آیا ما به دو انسان که همانند خودمان هستند(یعنی موسی و برادرش هارون) ایمان بیاوریم »؟ (39)

و گاه همانند قوم نوح به یکدیگر می گفتند: «و لئن اطعتم بشرا مثلکم انکم اذا لخاسرون; و اگر از بشری همانند خودتان اطاعت کنید به یقین زیانکارید». (40)

و گاه به بهانه جویی های کودکانه می پرداختند و از سر لجاجت می گفتند: «چرا فرشتگان بر ما نازل نمی شوند؟ چرا ما خدا را نمی بینیم؟; و قال الذین لایرجون لقائنا لو لاانزل علینا الملائکة او نری ربنا».

قرآن در ادامه این آیه می گوید: «لقد استکبروا فی انفسهم و عتوا عتوا کبیرا; آنها در باره خود تکبر ورزیدند و طغیان کردند». (41)

قسم سوم، تکبر در برابر بندگان خداست به گونه ای که خود را بزرگ بشمرد و دیگران را کوچک و خوار و بی مقدار، زیر بار هیچ کس نرود، خود را از همه برتر ببیند و حق هیچ صاحب حقی را محترم نشمرد و دائما منتظر باشد که دیگران برای او عظمت قائل شوند.

این نوع از کبر نمونه های فراوانی دارد که نیاز به شرح آن نیست، و گاه به حد اعلا می رسد و به تکبر در برابر پیامبران و خداوند منتهی می گردد.

آری آتش کبر و غرور، نخست از تکبر در برابر بندگان خدا سر می زند، سپس به استکبار در برابر انبیاء و رسولان پروردگار می رسد و سرانجام به تکبر در برابر ذات پاک خداوندگار می انجامد!

4- انگیزه های تکبر

تکبر اسباب زیادی دارد و همه آنها به این باز می گردد که انسان در خود کمالی تصور کند و بر اثر حب ذات، بیش از حد آن را بزرگ نماید و دیگران را در برابر خود کوچک بشمرد.

بعضی از بزرگان علم اخلاق مانند مرحوم «فیض کاشانی » در «المحجة البیضاء» اسباب کبر را در هفت چیز خلاصه کرده اند، نخست اسباب دینی که «علم » و «عمل » است، و اسباب دنیوی که «نسب »، «زیبایی »، «قوت »، «مال » و «فزونی یاران و یاوران » می باشد و در باره هر کدام از اینها شرحی دارد که به طور خلاصه در ذیل از نظر خوانندگان عزیز می گذرد، می گوید:

نخستین اسباب تکبر «علم » است و چه زود علم سبب غرور گروهی از علما و دانشمندان می گردد، همان گونه که در حدیث نبوی آمده است: «آفت بزرگ علم، تکبر است; آفة العلم الخیلاء».

بعضی از افراد آنچنان کم ظرفیتند که وقتی چند بابی از علم را می خوانند خود را بزرگ و دیگران را کوچک می شمرند، بلکه با نظر تحقیر به دیگران می نگرند و از همه انتظار احترام و خدمت و تواضع و کرنش دارند.

در حالی که عالمان واقعی هر قدر بر علمشان افزوده می شود، خود را نادان تر می بینند، چرا که خود را در برابر اقیانوس عظیمی مشاهده می کنند که تنها قطراتی از آن را در اختیار دارند.

آنها به خاطر همان مقدار علمی که به دست آورده اند مسؤولیت خود را سنگین تر می بینند و خوف آنها بیشتر می شود که گفته اند: «من ازداد علما ازداد خوفا; هر کس بر علمش افزوده شود، بر خوف او افزوده می شود».

سبب دوم، اعمال نیک و عبادت است که موجب کبر و غرور بسیاری از نیکوکاران و عبادت کنندگان می شود، چرا که از این رهگذر، خود را برتر از دیگران می پندارند و انتظار دارند مردم به دیدار آنها بشتابند و مشکلات آنها را حل کنند، در مجالس احترام خاصی برای آنها قائل شوند و از نیکوکاری و زهد و ورع و تقوای آنها سخن بگویند، گویی عبادت خود را منتی بر دیگران می پندارند، این در جهات دنیوی.

و در جهات دینی خود را اهل نجات و سایر مردم را اهل هلاک می شمرند و این امور سبب می شود که امتیاز فوق العاده ای برای خود قائل گردند و به فخرفروشی بر دیگران به طور آشکار و پنهان و یا نیمه آشکار بپردازند و در حالی که خود بر لب پرتگاه خطرناکی قرار گرفته اند مردم را چنین فکر می کنند و خود را از عذاب خدا در امان بپندارند!

در حدیثی از پیامبر اکرم(ص) می خوانیم: «اذا سمعتم الرجل یقول هلک الناس فهو اهلکهم; هنگامی که شنیدید کسی می گوید: مردم(به خاطر اعمالشان) هلاک شدند بدانید خود او هلاکتش از آنان شدیدتر است »!

در حدیث دیگری از همان حضرت(ص) می خوانیم: «کفی بالمرء شرا ان یحقر اخاه المسلم; برای انسان این بدی و بدبختی کافی است که برادر مسلمانش را خوار و خفیف بشمرد»!

مرحوم «فیض کاشانی » در «المحجة البیضاء» بعد از ذکر این سخن می افزاید: چه قدر فرق است بین کسی که عالم یا عابدی را به خاطر علم و عبادتش بزرگ می شمرد، به او احترام می گذارد و خود را در برابر او ناچیز می بیند و آن عالم و عابدی که شخص مزبور را کوچک می داند و دوست دارد از او دور شود! (42)

او در بخش دیگری از سخنانش می افزاید: این آفتی است که کمتر عابدی از آن در امان می ماند، هرگاه کسی به او بی احترامی کند یقین دارد که بی احترامی کننده مبغوض درگاه الهی است و بعید می داند که خدا او را ببخشد، در حالی که اگر خودش به دیگری چنین آزاری را برساند این قدر اهمیت به آن نمی دهد و این نوعی جهل و نادانی است و جمع میان «عجب » و «تکبر» و «غرور» است و اگر در چنین حالی شخص مزبور گرفتار ناراحتی شود آن را از کرامات خویش می پندارد و انتقام الهی می شمرد!

چه قدر فرق است بین چنین افراد نادان و مغرور و بعضی از عابدان هوشیار متواضع که یک نمونه آن این است: یکی از بزرگان عباد، از عرفات در ایام حج بازمی گشت گفت: «اگر من(گنهکار) در میان آنان نبودم امید می رفت که خدا همه را ببخشد و رحمت کند»!

این سخن را با حدیث دیگری از پیغمبر اکرم(ص) به پایان می بریم: در روایتی آمده است که در محضر آن حضرت(ص) از خوبی و پرهیزکاری کسی سخن گفتند، هنگامی که از دور نمایان شد عرض کردند: ای رسول خدا! این همان کسی است که توصیف او را به شما عرض کردیم! پیغمبر(ص) نگاهی به چهره او افکند و فرمود: «من در صورت او تاریکی شیطان را می بینم! آن مرد نزدیک آمد و سلام کرد و در برابر پیامبر(ص) و یارانش ایستاد، پیامبر(ص) فرمود: «اسئلک بالله حدثتک نفسک ان لیس فی القوم افضل منک؟ فقال اللهم نعم!; فرمود تو را به خدا سوگند آیا در دل نمی گفتی که در میان این جمعیت کسی برتر از تو نیست؟ عرض کرد: آری » (43) اصحاب فهمیدند تاریکی شیطان که پیامبر(ص) با نور نبوت آن را مشاهده کرده است همین عجب و کبر و غرور بوده است.

عامل سوم، نسب و حسب عالی است.

به این گونه که کسانی در یک خانواده شریف و معروف به علم و عمل و تقوا و بزرگواری و سخاوت متولد شده اند، این را برای خود امتیاز بزرگی می شمرند و دیگران را که از خانواده های پایین تری هستند کوچک و بی ارزش می پندارند، در حالی که می دانیم حسب و نسب در اسلام مطرح نیست، همه مردم بندگان خدا هستند و از یک پدر و مادر آفریده شده اند و امتیازی جز از طریق تقوا بر یکدیگر ندارند.

این مساله به قدری مهم است که پیشوایان بزرگ اسلام کمترین تعبیراتی را که در آن نشان از برتری جویی از نظر حسب و نسب بود تحمل نمی کردند، از جمله در حدیثی می خوانیم که «ابوذر» در حضور پیامبر(ص) به کسی گفت «یابن السوداء.. .!; ای فرزند زن سیاه!» پیامبر(ص) فرمود: ابوذر! آرام باش، آرام باش، کسی که مادرش سفید پوست است بر کسی که مادرش سیاه پوست است هیچ برتری ندارد!

ابوذر می گوید: من(که متوجه اشتباه خود شدم برای جبران این خطا) روی زمین دراز کشیدم و به آن مرد گفتم: برخیز و پایت را به روی صورت من بگذار! (44)

به هر حال همانطور که بارها شنیده ایم قرآن و روایات اسلامی به ما می گوید هیچ انسانی بر انسان دیگر به خاطر حسب و نسبش برتری ندارد، اینها یک سلسله امور اعتباری است که در بیرون وجود انسان است، ارزش و شخصیت انسان به امتیازات معنوی و درونی اوست و به فرض که حسب و نسب به خاطر ارتباطش به بعضی از بزرگان سبب فضیلتی شود نباید این فضیلت موجب کبر و غرور گردد و صاحب نسب شریف بر دیگران فخرفروشی کند.

اگر می بینیم امیرمؤمنان علی(ع) در خطبه نهج البلاغه، یا امام سجاد7 در خطبه معروف شام، به حسب و نسبشان افتخار می فرمودند، نه برای برتری جویی بود، بلکه هدف دیگری داشتند، آنها می خواستند رسالت امامت و رهبری خود را برای ناآگاهان از این طریق تبیین کنند. درست مثل اینکه فرمانده لشکر برای معرفی خود و دعوت لشکریان به پیرویش، مقام و موقعیت خویش را شرح می دهد.

چهارمین اسباب تکبر و تفاخر، جمال و زیبایی و حسن ظاهر است، به این ترتیب که شخص خوش قد و قامت و زیبا، دیگران به ویژه کسانی را که در اندام خود دارای عیب و نقصی هستند، مورد تحقیر قرار دهد و نسبت به آنها فخرفروشی کند.

این عامل در تمام کسانی که بهره ای از جمال دارند ممکن است ظاهر شود، ولی بیشتر در زنان است که زیبایی خود را به رخ دیگران مخصوصا کسانی که دارای عیب و نقصی هستند می کشند.

در حدیثی می خوانیم که زن(کوتاه قامتی) خدمت پیامبر(ص) رسید(و مسائل خود را پرسید) عایشه می گوید: هنگامی که آن زن بیرون رفت من با دست اشاره ای به قد و قامت او کردم(یعنی چقدر کوتاه است) پیامبر(ص) فرمود: «غیبتش کردی »!

مرحوم فیض بعد از ذکر این حدیث می گوید: «منشا این کار تکبر بود; زیرا اگر خود او هم کوتاه قد بود، چنین چیزی را در باره آن زن نمی گفت و این غیبت از غرور و تکبر سرچشمه می گرفت.

پنجمین اسباب تکبر، داشتن مال و ثروت فراوان است که غالبا در پادشاهان و سرمایه داران بزرگ و صاحبان اراضی وسیع کشاورزی و کارخانه ها دیده می شود.

آنها که غالبا از لباسهای گرانقیمت و پر زرق و برق و مرکب های سواری گرانبها و خانه های وسیع و قصرهای مجلل استفاده می کنند، افرادی را که فاقد این امورند مورد تحقیر قرار می دهند و نسبت به آنها فخرفروشی می کنند و این از زشت ترین و کثیف ترین انواع تکبر است.

گاه این گونه متکبران آن قدر گزافه گویی می کنند که به مؤمنان فقیر صالح خطاب کرده می گویند: بیچاره! اگر من بخواهم صدها مثل تو را می خرم و آزاد می کنم! تو چی هستی و چه ارزشی داری؟ مخارج یک روز منزل من به اندازه مخارج یک سال یا تمام عمر توست! و امثال این ترهات.

قرآن مجید نمونه هایی از این نوع تکبر و عاقبت آن را بیان کرده است، از جمله در داستان قارون می خوانیم: او برای برتری جویی بر بنی اسرائیل به نمایش ثروت خود پرداخت و در یکی از روزها او با تمام زینت خود در برابر قومش(بنی اسرائیل) ظاهر شد تا آنجا که صبر و طاقت را از بینندگان ربود و بسیاری از دنیا پرستان آرزو کردند که ای کاش همانند ثروت قارون را داشتند، (فخرج علی قومه فی زینته قال الذین یریدون الحیاة الدنیا یا لیت لنا مثل ما اوتی قارون...) (45)

در تواریخ آمده است که او با یک جمعیت چهار هزار نفری در میان بنی اسرائیل ظاهر گشت در حالی که همه آنها بر اسبهای گرانقیمت با پوشش های سرخ سوار بودند، کنیزان زیبای سفید رو را با خود بیرون آورد که روی زینهای طلا که بر استرهای سفید رنگ قرار داشت سوار بودند و همه غرق زینت آلات بودند!

ولی این تکبر و برتری جویی چندان نپایید، چیزی نگذشت که زمین به فرمان خدا او و تمام قصرها و ثروتهایش را در کام خویش فرو برد و زندگی این ثروتمند خودخواه مستکبر و مغرور، درس عبرتی برای تمام انسانها در طول تاریخ شد. (46)

عامل ششم، قدرت و نیروی جسمانی یا موقعیت سیاسی و اجتماعی است که غالبا در زورمندان و امراء دیده می شود، خود را موجودی برتر و گاه ظل الله فی الارضین; سایه خدا در سراسر زمین! می پندارند، و انتظار دارند دیگران همچون غلامان و بردگان، در برابر آنان تعظیم کنند، هر گاه کمترین سخن و حرکتی که لایق شان و مقام کبریایی آنها نباشد از کسی صادر شود قابل بخشش نخواهد بود.

در حالات بعضی از سلاطین پیشین نقل کرده اند که هر وقت مردم وارد مجلس آنها می شدند باید دهان خود را با چیزی بپوشانند مبادا فر و شکوه سلطانی آنان با بخار و بوی دهان رعایا آلوده شود و همین کبر و غرور فوق العاده غالبا منشا اشتباهات بزرگ آنها و محاسبه های نادرست و در نتیجه سبب سرعت سقوطشان می شد.

هفتمین سبب، فزونی یاران و مددکاران و شاگردان و پیروان و فرزندان و قوم و قبیله است، پادشاهان به لشکرهایشان افتخار می کردند، بعضی از علما ممکن است به خاطر فزونی شاگردان یا مریدان و پیروان و تابعان گرفتار تکبر شوند، شیوخ قبایل به کثرت و قوت قبیله خود بر دیگران فخر می فروشند، حتی گاه بعضی از فاسقان وقیح و بی شرم افتخار به کثرت گناهان و شرب خمر و فجور با زنان و کودکان می کنند!

این امور هفتگانه، اموری است که افراد به سبب همه یا بعضی از آنها ممکن است به دیگران فخرفروشی کنند و البته منحصر به اینها نیست، هر نقطه کمال و قوت معنوی یا مادی، صوری و یا حتی خیالی و پنداری ممکن است سبب غرور و استکبار صاحبش شود.

مفهوم این سخن آن نیست که انسان برای پرهیز از تکبر و غرور از اسباب کمال فاصله بگیرد و این امور را در خود بمیراند تا منشا غرور او نشود، بلکه هدف این است که هر قدر بر علم و عبادت و قوت و قدرت و ثروت او افزوده می شود، سعی کند متواضع تر و خاضع تر گردد و بیندیشد که هیچ یک از اینها پایدار نیست و همه آنها در برابر قدرت پروردگار بسیار ناچیز و بی ارزش است.

5- ریشه یابی تکبر

صفت رذیله تکبر مانند سایر رذایل اخلاقی، ریشه هایی دارد که باید آنها را جستجو کرد و دقیقا شناخت، در غیر این صورت ریشه کن کردن این صفت رذیله غیر ممکن است.

بعضی از بزرگان مانند مرحوم «فیض کاشانی » در «المحجة البیضاء» چهار ریشه برای «تکبر» ذکر کرده است: عجب، کینه، حسد و ریا.

او معتقد است تکبر درونی ریشه اش «عجب » - خود بزرگ بینی - است، این خود بزرگ بینی سبب می شود که خود را برتر از آنها بداند و بر آنها فخرفروشی کند و ریشه های دیگری دارد که یکی از آنها «کینه » است که نسبت به شخص خاصی پیدا می کند و همین امر سبب می شود که امتیازات واقعی یا پنداری خود را به رخ او بکشد، و دیگر «حسد» است که سبب بروز این رذیله اخلاقی می گردد و دیگری «ریاکاری » است که سبب می شود شخص ریاکار امتیازات خود را به دیگران ارائه دهد.

این ریشه های چهارگانه، ریشه های اصلی تکبر را تشکیل می دهد.

ولی ظاهر این است که ریشه ها منحصر به این چهار صفت نیست، بلکه امور دیگری نیز می تواند ریشه تکبر گردد.

6- آثار و نشانه ها

بیماریهای اخلاقی مانند بیماریهای درونی و جسمانی همیشه همراه با آثاری در برون است همان گونه که یک بیماری کبدی علایم مختلفی بر پوست بدن، چهره، رنگ چشم، زبان و مانند آن دارد، کسی که به یک بیماری سخت اخلاقی گرفتار است آثار و نشانه هایش در اعمال و سخنان او ظاهر می شود.

بزرگان اخلاق آثار کبر را به طور مشروح و گسترده شمرده اند، این آثار گاه در چهره ظاهر می شود، مثل اینکه شخص متکبر در برابر اشخاص مختلف چهره در هم می کشد و نگاه های تحقیر آمیزی می کند حتی حاضر نیست با تمام صورت با افراد روبرو شود.

گاه آثار این خوی نکوهیده در سخنانش آشکار می گردد، تعبیرهایی که از خود می کند مبالغه آمیز است و پیوسته ضمیرهای جمع در باره خود به کار می برد، حتی تن صدای او نشان می دهد که آدم مغرور و متکبری است.

در میان حرف این و آن می دود و به کسی اجازه سخن گفتن نمی دهد، به سخنان مردم گوش نمی دهد ولی انتظار دارد همه به سخنانش گوش فرا دهند، سخنان کوتاه دیگران را طولانی می شمرد و سخنان طولانی و بی محتوای خودش را کوتاه و لازم و واجب می داند!

گاه آثار آن در حرکات و اعمال، ظاهر می شود، دوست دارد دیگران در برابر او بایستند و او نشسته باشد، هنگامی که وارد مجلس می شود همه برای او قیام کنند، ولی او برای کسی قیام نکند!

در حدیثی از امیرمؤمنان علی(ع) می خوانیم: «من اراد ان ینظر الی رجل من اهل النار فلینظر الی رجل قاعد و بین یدیه قوم قیام!; کسی که می خواهد به یکی از دوزخیان نگاه کند، نگاه به کسی کند که نشسته است و مردم در برابر او ایستاده اند»! (47)

و نیز دوست دارد در کوچه و بازار تنها نباشد و فرد یا گروهی پشت سر او حرکت کنند.

در حدیثی آمده است: «کان رسول الله فی بعض الاوقات یمشی مع الاصحاب فیامرهم بالتقدم و یمشی فی غمارهم!; پیامبر اکرم گاه با یارانش حرکت می کرد به آنها دستور می داد بر او تقدم جویند و او در لا به لای آنها راه می رفت »! (48)

دوست دارد که دیگران به دیدن او آیند بی آنکه او به دیدن دیگران برود، از همنشینی با فقیران و مستمندان و کسانی که ظاهر نامرتبی دارند پرهیز می کند و اگر گرفتار چنین افرادی شود سعی دارد در نخستین فرصت از کنار آنان برخیزد یا آنها را از خود دور سازد!

دوست دارد هرگز چیزی برای اهل خانه با دست خود خریداری نکند و در خانه کمترین کاری انجام ندهد، زن و فرزند و خدمتکار دست به سینه در برابر او برای انجام حوائج حاضر باشند و او به آنها فرمان دهد!

گاه آثار تکبر در طرز پوشیدن لباس، مخصوصا لباسهای گرانقیمتی که جلب توجه می کند، یا مرکب سواری، خانه و وسایل زندگی، مرکز کسب و کار و تجارت و یا حتی طرز لباس و زندگی فرزندان و بستگان و منتسبین به او آشکار می گردد و در همه این موارد هدفش این است که قارون وار ثروت خود را به رخ دیگران بکشد و به گمان خود برتری خویش را نسبت به سایرین ثابت نماید.

البته این سخن بدان معنی نیست که انسان از پوشیدن لباس خوب خودداری کند و لباسهای مندرس و پاره در تن نماید، بلکه همانطور که در حدیث نبوی وارد شده، عمل نماید: «کلوا واشربوا والبسوا و تصدقوا فی غیر سرف و لامخیلة; بخورید و بیاشامید و بپوشید و در راه خدا صدقه دهید بی آنکه اسراف کنید یا تکبر و برتری جویی نمایید». (49)

کوتاه سخن اینکه ظهور و بروز خوی نکوهیده «تکبر و برتری جویی » در تمام شؤون زندگی انسان امکان پذیر است و ممکن نیست کسی این صفت رذیله را به صورت شدید یا خفیف داشته باشد و در چهره و سخن و اعمال او ظاهر نگردد.

7- مفاسد و پیامدهای تکبر و استکبار

این خوی زشت - همانگونه که در سابق اشاره شد - آثار بسیار مخربی در روح و جان و اعتقادات و افکار افراد و نیز در سطح جوامع انسانی دارد، به گونه ای که می توان گفت هیچ بخش از زندگی فردی و اجتماعی از مصایب آن در امان نیست که به چند قسمت از آن در ذیل اشاره می شود:

1- نخستین مفسده آن که از همه خطرناک تر است آلودگی به شرک و کفر است!

آیا کفر ابلیس و انحراف او از مسیر توحید و حتی اعتراض او بر حکمت پروردگار سرچشمه ای جز کبر داشت؟

آیا فراعنه و نمرودها و همچنین بسیاری از اقوام سرکش که از پذیرش دعوت انبیای الهی سرباز زدند دلیلی جز تکبر داشت؟

تکبر به انسان اجازه نمی دهد که در برابر حق تسلیم گردد، چرا که کبر و غرور حجاب سنگینی در برابر چشم انسان می افکند و او را از دیدن چهره زیبای حق محروم می کند، بلکه گاهی فرشته حق را به صورت هیولای وحشتناک می بیند! و این بالاترین ضرر و زیان تکبر است.

شاید به همین دلیل است که در حدیثی می خوانیم که راوی از امام صادق(ع) در باره کمترین درجه «الحاد» سؤال کرد، امام(ع) فرمود: «ان الکبر ادناه!; کمترین درجه کفر و الحاد، تکبر است »! (50)

2- محروم شدن از علم و دانش

یکی دیگر از پیامدهای شوم کبر است، زیرا انسان وقتی به حقیقت علم و دانش می رسد که آن را در هر جا و نزد هر کس ببیند همچون گوهر گمشده ای برباید، حال آنکه اشخاص متکبر به آسانی حاضر نمی شوند بهترین علوم و دانشها و برترین و والاترین حکمت ها را از افراد همردیف و یا زیر دست خود بپذیرند.

آنها علوم و دانشهایی را قبول دارند که از فکر خودشان بجوشد در حالی که صفت کبر و غرور اجازه نمی دهد مطلب مهمی از کبر آنان بجوشد، به همین دلیل در حدیث معروف «هشام بن حکم » از امام کاظم(ع) می خوانیم: «ان الزرع ینبت فی السهل و لاینبت فی الصفا فکذلک الحکمة تعمر فی قلب المتواضع و لاتعمر فی قلب المتکبر الجبار، لان الله جعل التواضع آلة العقل و جعل التکبر من آلة الجهل!; زراعت در زمینهای نرم و هموار می روید و روی سنگهای سخت هرگز رویش ندارد، همین گونه دانش و حکمت در قلب انسان متواضع رویش دارد، و قلب متکبر جبار هرگز آباد نمی گردد; زیرا خداوند تواضع را وسیله عقل و تکبر را از ابزار جهل قرار داده است »! (51)

3- تکبر سرچشمه اصلی بسیاری از گناهان است

گاه در حالات افراد حسود، حریص، بدزبان و آلوده به انواع گناهان دقت می کنیم می بینیم سرچشمه همه این رذایل را در وجود آنها تکبر تشکیل می دهد.

آنها هیچگاه مایل نیستند کسی را برتر از خود ببینند به همین دلیل هر گاه نعمت و موهبت و موفقیتی نصیب دیگران شود، به آنها حسد می ورزند.

آنها برای تحکیم پایه های برتری جویی خود حریص در جمع آوری مالند.

آنها برای اظهار برتری بر دیگران به خود اجاز می دهند که سایرین را تحقیر کنند و با هتک و توهین و صب و دشنام، زبان خود را آلوده سازند و به این وسیله آتش درونی خود را فرو نشانده و خویش را اشباع کنند.

در حدیثی از امیرمؤمنان علی(ع) می خوانیم که فرمود: «الحرص و الکبر و الحسد دواع الی تقحم فی الذنوب; حرص و تکبر و حسد سبب می شود که انسان در انواع گناهان فرو رود». (52)

در حدیث دیگری از آن حضرت(ع) می خوانیم: «التکبر یظهر الرذیلة; تکبر رذایل اخلاقی را ظاهر می سازد». (53)

4- تکبر مایه تنفر و پراکندگی مردم است

از بلاهای مهمی که بر سر متکبران وارد می شود انزوای اجتماعی و پراکندگی مردم از اطراف آنهاست، چرا که شرف هیچ انسانی اجازه نمی دهد تسلیم برتری جوییهای افراد متکبر و مغرور شود، به همین دلیل به زودی حتی نزدیک ترین دوستان و بستگان از آنها فاصله می گیرند و اگر به حکم الزامهای اجتماعی مجبور باشند با آنان زندگی کنند، در دل از آنان متنفرند!

در حدیثی از امام امیرالمؤمنین(ع) می خوانیم: «من تکبر علی الناس ذل; کسی که فخرفروشی کند، ذلیل می شود». (54)

در حدیث دیگری از امام صادق(ع) می خوانیم که از رسول خدا(ص) فرمود: «امقت الناس المتکبر; منفورترین مردم، متکبر است ». (55)

در حدیث دیگری از علی(ع) آمده است: «ثمرة الکبر المسبة; میوه درخت تکبر بدگویی مردم است ». (56)

این تعبیر که در حدیثی از امیرمؤمنان(ع) رسیده است نیز بسیار عبرت انگیز است: «لیس للمتکبر صدیق; برای متکبر دوستی باقی نمی ماند»! (57)

در حدیث دیگری فرمود: «ما اجتلب المقت بمثل الکبر; چیزی مانند تکبر خشم مردم را برنمی انگیزد»! (58)

5- تکبر سبب از دست دادن امکانات زندگی است

انسان در صورتی در زندگی موفق خواهد بود که بتواند همکاری دیگران را جلب کند، افراد منزوی که تلاشهای آنها تنها جنبه فردی دارد یا شکست می خورند و یا موفقیت ناچیزی نصیبشان می شود و از آنجا که تکبر انسان را به انزوا می کشاند طبعا موفقیت او را در صحنه زندگی ناچیز می کند.

در حدیثی از امام امیرمؤمنان علی(ع) می خوانیم: «بکثرة التکبر یکون التلف; فزونی تکبر مایه اتلاف(اسباب موفقیت) است ». (59)

این سخن را به گونه دیگری نیز می توان تفسیر کرد و آن اینکه بسیاری از جنگها و خونریزی ها و ویرانی ها از تکبر و استکبار سرچشمه می گیرد، گروهی خودخواه زمام امور کشورهای جهان را به دست می گیرند و هر یک می خواهد بر دیگران برتری جویی کند و همین امر سبب درگیری میان آنان می گردد، خونهای بی گناهان در این راه ریخته می شود و خانه ها ویران می گردد.

گاه تکبر به صورت گروهی ظاهر می شود و نژاد خود را برتر از نژادهای دیگر می پندارد و همین برتری جویی نژادی یکی از اسباب مهم جنگها در طول تاریخ بوده است.

برتری جویی نژاد ژرمن یکی از علل عمده بروز جنگهای جهانی بود که میلیونها کشته و مجروح و میلیاردها میلیارد، زیان و ضرر به جای گذاشت.

کوتاه سخن اینکه: اگر ضایعات تکبر را در روح و جسم انسان و در زندگی فردی و اجتماعی او مورد بررسی قرار دهیم خواهیم دید که هیچ صفتی از صفات ذمیمه، تا این حد ویرانگر نبوده و پیامدهای شوم نداشته است.

8- درمان تکبر

بزرگان اخلاق در باره راه درمان تکبر، بحثهای بسیار مشروح دارند که غالب آنها بر این محور دور می زند که راه درمان تکبر، دو راه است: راه «علمی » و راه «عملی ».

اما راه علمی، به این صورت است که افراد متکبر در باره خود بیندیشند که کیستند و چیستند؟ و کجا بودند؟ و به کجا می روند؟ و سرانجام کار آنها چه خواهد شد؟

و نیز در باره عظمت خداوند بیندیشند و خود را در برابر ذات بی مثال او ببینند.

تاریخ سراسر عبرت جهان را بررسی کنند، در باره سرنوشت فرعونها و نمرودها و کسراها و خاقانها و قیصرها و سرانجام کار هریک کمی مطالعه کنند تا بدانند پیروزی های زودگذر جهان چیزی نیست که بتوان بر آن تکیه کرد و آن را نشانه بزرگی شمرد.

انسانی که در آغاز، نظفه بی ارزشی بوده و در پایان مردار گندیده ای می شود و چند روزی که در میان این دو زندگی می کند، چیزی نیست که به خاطر آن مغرور شود و فخرفروشی نماید.

در ابتدای تولد نوزادی بسیار ضعیف و ناتوان است که قدرت بر کمترین کاری ندارد و حتی نمی تواند آب دهانش را به کمک لبها حفظ کند و در دوران پیری چنان ضعیف و ناتوان می شود که اگر دست و پای سالمی داشته باشد برای پیمودن راه کوتاهی چندین بار باید بنشیند و نفس تازه کند و برخیزد و با قامت خمیده عصازنان بقیه راه را طی کند و اگر دست و پای سالم نداشته باشد یا گرفتار عوارض پیری که برای غالب اشخاص پیش می آید بشود باید او را به وسیله چرخ به این طرف و آن طرف ببرند!

در حدیثی از امام باقر(ع) می خوانیم: «عجبا للمختال الفخور و انما خلق من نطفة ثم یعود جیفة و هو فیما بین ذلک لایدری ما یصنع به; از متکبر فخرفروش در شگفتم! او در آغاز از نطفه بی ارزشی آفریده شده و در پایان کار مردار گندیده ای خواهد بود و در این میان نمی داند به چه سرنوشتی گرفتار می شود و با او چه می کنند». (60)

اگر سری به بیمارستانها بزنیم و افراد نیرومند و قوی پیکری را که بر اثر یک حادثه یا یک بیماری به روی تخت بیمارستان افتاده اند و قدرت بر حرکت ندارند مشاهده کنیم می دانیم قوت و قدرت جسمانی چیزی نیست که انسان به آن فخر کند.

اگر به ثروتمندان معروفی که با دگرگونی مختصر در وضع اقتصادی دنیا گرفتار ورشکستگی عظیم شده و بر خاک سیاه نشسته اند بنگریم خواهیم دید ثروت نیز چیزی نیست که انسان بر آن تکیه کند و به آن فخر نماید.

و اگر به قدرتمندان بزرگی بنگریم که با دگرگونیهای وضع سیاسی در چند روز به کلی از قدرت سقوط کردند یا پشت میله های زندان قرار گرفتند، یا اعدام شدند، خواهیم دانست که قدرت ظاهری نیز قابل اعتماد نیست.

پس انسان به چه چیزش می نازد؟ و به چه چیز افتخار می کند؟ و بر دیگران فخرفروشی می کند؟!

در حدیثی از امام زین العابدین 7 آمده است که «میان سلمان فارسی و مرد خودخواه و متکبری خصومت و سخنی واقع شد آن مرد به سلمان گفت تو کیستی؟(و چه کاره ای؟!) سلمان گفت: اما آغاز من و تو هر دو نطفه کثیفی بوده و پایان کار من و تو مردار گندیده ای است، هنگامی که روز قیامت شود و ترازوهای سنجش برقرار گردد هر کس ترازوی عملش سنگین باشد کریم و با شخصیت و بزرگوار است و هر کس ترازوی عملش سبک باشد پست و بی مقدار است »! (61)

کوتاه سخن اینکه انسان هرگاه در این گونه امور بیشتر بیندیشد از مرکب کبر و غرور پیاده می شود.

و اما درمان تکبر از طریق عملی به این طریق حاصل می شود که سعی کند اعمال متواضعان را انجام دهد تا این فضیلت اخلاقی در اعماق وجود او ریشه بدواند، در برابر خداوند و خلق او تواضع کند، سر به سجده و بر روی خاک نهد و لااله الا الله حقا حقا سجدت لک تعبدا و رقا لا مستنکفا و لامستکبرا و مانند این جمله ها را تکرار کند.

لباس ساده بپوشد، غذای ساده بخورد، با خادمان یا کارگرانش بر سر یک سفره بنشیند، در سلام کردن بر دیگران تقدم جوید، صدر مجلس ننشیند و در راه رفتن بر دیگران پیشی نگیرد.

با کوچک و بزرگ گرم بگیرد و از همنشینی با افراد متکبر و مغرور بپرهیزد و در عمل امتیازی برای خود بر دیگران قائل نشود، خلاصه آنچه را نشانه تواضع یا از مظاهر آن است در عمل و سخن به کار بندد و سعی کند حالت و عادت و سپس ملکه او گردد.

در حالات پیامبر اسلام(ص) آمده است که روی زمین می نشست و غذا ی خورد و می فرمود: «انما انا عبد آکل کما یاکل العبد; من بنده ای هستم مانند غلامان غذا می خوردم ». (62)

غالبا این حدیث معروف را در باره علی(ع) شنیده ایم که روزی دو پیراهن خرید یکی به چهار درهم و دیگری به سه درهم، سپس به غلامش قنبر فرمود: یکی از این دو را انتخاب کن، قنبر پیراهن چهار درهمی را انتخاب کرد و امام پیراهن سه درهمی را پوشید. (63)

در خطبه 160 نهج البلاغه آمده است که امام(ع) در باره پیامبر اکرم(ص) چنین می فرماید: «و لقد کان یاکل علی الارض و یجلس جلسة العبد و یخصف بیده نعله، و یرقع بیده ثوبه و یرکب الحمار العاری و یردف خلفه; پیامبر اکرم(ص) روی زمین(بدون فرش) می نشست و غذا می خورد و با تواضع همچون بردگان جلوس می کرد و با دست خود کفش خویش را وصله می کرد و بر مرکب برهنه سوار می شد و حتی کسی را پشت سر خویش سوار می کرد».

البته با تغییر شرایط زمان بسیاری از این امور، امروز معمول نیست و انجام آن توصیه نمی شود، هدف این است با مطالعه حالات پیشوایان بزرگ و توجه به مقام والای تواضع آنها درس بگیریم و کبر و غرور را از خود دور سازیم.

اینها همه از یک سو و از سوی دیگر:

از آنجا که تکبر اسباب و عللی دارد که در سابق به هفت قسمت از اسباب آن اشاره شد بزرگان اخلاق برای از میان بردن هریک از این اسباب هفتگانه تمهیداتی ارائه کرده اند که بسیار قابل توجه است، از جمله:

آنها که به خاطر نسب خود بر دیگران فخر می فروشند باید در این حقیقت بیندیشند که اولا افتخار به کمالات دیگران عین جهالت است و اگر پدر کسی فاضل بوده، ولی خودش بی بهره است، از علم پدر حاصلی ندارد و ارزشی برای او ایجاد نخواهد شد و ثانیا اگر نیک بیندیشد، پدر او نطفه است و جد اعلایش خاک و اینها اموری نیستند که انسان به سبب آنها افتخار کند و برای خود امتیازی قائل باشد.

در حدیثی آمده است که لقمان حکیم به فرزندش گفت: «یا بنی ویل لمن تجبر و تکبر، کیف یتعظم من خلق من طین، و الی طین یعود؟ لایدری الی ماذا یصیر؟ الی الجنة فقد فاز او الی النار فقد خسر خسرانا مبینا!; وای بر کسی که تکبر و برتری جویی می کند، چگونه خود را بزرگ می پندارد کسی که از خاک آفرید شده و به خاک برمی گردد؟ نمی داند به کجا می رود؟ به سوی بهشت تا رستگار باشد یا به سوی دوزخ تا گرفتار خسران آشکاری گردد»!

اما کسانی که به خاطر جمال و زیبایی گرفتار کبر و غرور می شوند باید در این معنی بیندیشند که با یک بیماری، مخصوصا بیماریهای پوستی، تمام این جمال و زیبایی بر باد می رود و اگر بیماریها آن را بر باد ندهد چند روزی که گذشت گرد و غبار پیری بر سر و صورتش می نشیند و آن جوان زیبای راست قامت دیروز به پیرمرد خمیده ناتوانی که صورتش پر از چین و چروک پیری است مبدل می شود! چیزی که به این سرعت قابل زوال است چگونه می تواند سبب غرور و برتری جویی بر دیگران شود؟

و اگر سبب تکبر او قوت و قدرت جسمانی است باید فراموش نکند که گاه با یک عارضه کوچک قلبی یا مغزی تمام یا قسمتی از بدن فلج می شود و به کلی از کار می افتد، به گونه ای که نتواند حتی مگسی را از خود دور کند؟ اگر خار و یا سوزنی به پای او رود و نتواند آن را بیرون بیاورد پیوسته معذب است.

اما آنها که به سبب ثروت و فزونی اموال و کثرت یاران و انصار گرفتار غرور و تکبر می شوند اولا باید به این نکته توجه کنند که اینها اموری است از بیرون وجود انسان و چیزی که بیرون وجود انسان است نمی تواند مایه مباهات او گردد، چگونه انسان دارای شخصیت، به اسب و استر، اتومبیل و خانه اش افتخار می کند؟ و چگونه شرف و شخصیت خود را در این امور می پندارد؟ اموری که می تواند در دست پست ترین خلق خدا نیز باشد، اموری که بسیاری از آنها را دزدان به آسانی می ربایند. چه بی ارزش است شرفی که دزد آن را می رباید و صاحبش را فاقد آن می کند!

از این گذشته همه می دانیم اموال و ثروت های دنیوی دائما دست به دست می گردد، ثروتمندان بزرگ روزی فقیر می شوند و کاخ نشینان، خاک نشین می گردند.

چیزی که این قدر ناپایدار و قرار است چگونه ممکن است این همه مایه غرور و غفلت گردد.

اگر سبب کبر و غرور او علم و دانش فراوان است که متاسفانه از بدترین آفات نفسانی است و به همین نسبت درمانش سخت تر و پیچیده تر است به خصوص اینکه در فضیلت علم آن قدر آیات و روایات وارد شده که مطالعه آنها ممکن است انسان را گرفتار کبر و غرور کند، باید عالمان بیندیشند که قرآن مجید در آیه 5 سوره جمعه عالمان بی عمل را به خزانی تشبیه کرده که باری از کتاب بر پشت دارند و نیز بیندیشند که شخص عالم به همان نسبت که بر دیگران برتری علمی دارد مسؤولیتش سنگین تر است، ممکن است خداوند از هفتاد گناه جاهل بگذرد پیش از آنکه از یک گناه عالم بگذرد.

نباید فراموش کنند که حساب آنها در قیامت از دیگران بسیار مشکل تر است، با این حال چگونه می توانند به دیگران فخرفروشی کنند؟!

و سر انجام اگر سرچشمه تکبر انواع عبادت و طاعات الهی است که انسان متکبر انجام داده باید به این واقعیت بیندیشد که خداوند تنها عبادتی را می پذیرد که از هرگونه عجب و کبر پاک باشد و به یقین گناهکاران نادم و پشیمان به نجات نزدیکترند تا عابدان مغرور!

بخصوص اینکه از نشانه های قبولی عبادت این است که انسان خود را کوچک و حقیر و بی مقدار بداند و اگر تمام عبادت جن و انس را انجام دهد باز از خوف خدا غافل نشود.

9- آزمایشهای درمانی!

پیش از این گفته ایم بیماریهای اخلاقی شباهت زیادی به بیماریهای جسمانی دارد و با مقایسه آن دو با یکدیگر بسیاری از مشکلات حل می شود از جمله اینکه طبیب پس از درمان بیماری جسمانی بار دیگر بیمار را به آزمایشگاه می فرستد تا از بهبودی کامل او مطمئن شود و اگر آثاری از بیماری را در او ببیند به درمان خود ادامه می دهد تا بیماری به کلی ریشه کن شود.

بزرگان علم اخلاق در برخورد با بیماری خطرناک «تکبر» نیز همین روش را پیشنهاد کرده اند، به این گونه که وقتی انسان به درمان تکبر می پردازد برای اطمینان به ریشه کن شدن آن باید خود را در معرض آزمایش جدید قرار دهد تا از ریشه کن شدن این بیماری مطمئن شود.

مرحوم فیض کاشانی با استفاده از «احیاء العلوم » آزمایشهایی را در این زمینه پیشنهاد می کند که جالب توجه است از جمله:

1- با بعضی از اقران و همردیفان به مناظره مشغول شود و ببیند اگر حق از زبان دوستش ظاهر شد آیا حاضر است به راحتی آن را بپذیرد و حتی از او تشکر کند؟ یا هنوز برای او پذیرش حق از دوست همردیف یا از شاگردش سنگین است؟ در صورت اول کبر ریشه کن شده و در صورت دوم هنوز ریشه های آن باقی است!

2- با دوستان و همردیفانش در مجالس شرکت کند و آنها را بر خود مقدم دارد و پشت سر آنها وارد مجلس شود و پایین تر از آنان بنشیند، اگر برای او سخت و ناگوار نبود تکبر از وجود او رخت بر بسته و اگر احساس ناراحتی و سنگینی می کند بداند هنوز ریشه های آن باقی است!

ولی گاه در اینجا شیطان دامی بر سر راه انسان می افکند و برای این که خود را در انظار مردم، انسان خوب و متواضع جلوه دهد به او می گوید در پایین ترین نقطه مجلس بنشین و در میان افراد عادی قرار بگیر و تصور می کند این نوعی تواضع است در حالی که هدفش این است از این طریق بزرگی شخصیت خود را نشان دهد و نظرها را به سوی خود جلب کند که در واقع نوع تکبر آمیخته با ریاکاری است.

3- اگر شخص فقیر و مستمندی از او دعوتی به عمل بیاورد دعوتش را با میل بپذیرد، یا اگر دوستی نیازی داشت برای انجام حوائج او مثلا به بازار رود، اگر این گونه کارها بر او سنگین نبود کبر ریشه کن شده، و الا باید به درمان ادامه دهد!

4- برای خرید نیازهای زندگی شخصا به بازار برود، اگر برای او سخت بود هنوز ریشه های تکبر باقی است و اگر مایل بود مردم او را در این حال ببینند و به تواضعش آفرین بگویند باز متکبر ریاکاری است!

به یقین نمی توان انکار کرد که این امور در همه محیطها و همه زمانها یکسان نیست، گاه می شود که برای بعضی اشخاص بعضی از این کارها عیب است و اگر چنین کاری را کنند ضربه اخلاقی برای مردم حاصل می شود، لذا در حدیثی می خوانیم امام صادق(ع) مردی از اهل مدینه را دید که چیزی برای خانواده اش خریده و به سوی خانه می برد، هنگامی که چشم امام(ع) به او افتاد شرمنده شد، امام(ع) فرمود(نگران نباش) چیزی است که برای خانواده ات خریده ای و به سوی آنها می بری، به خدا سوگند اگر مردم مدینه بر من عیب نمی گرفتند من هم دوست داشتم اشیایی از بازار برای خانواده ام بخرم و خودم برای آنان ببرم، این در حالی است که جدش امیرمؤمنان علی(ع) این کار را می کرد و کسی در آن زمان بر آن حضرت(ع) خرده نمی گرفت، هدف این است کارهای متواضعانه بر او گران نباشد.

5- لباسهای ساده و کم ارزش بپوشد،اگر احساس ناراحتی نکرد تکبر از وجودش رخت بربسته و در غیر این صورت هنوز گرفتار است، در حدیث آمده است که پیغمبر اکرم فرمود: «من اعتقل البعیر و لبس الصوف فقد برئ من الکبر!; کسی که پای شتر را شخصا ببندد و لباس پشمینه بپوشد(و احساس ناراحتی نکند) از کبر پاک شده است »!

ولی مبادا انجام این کارها برای خودنمایی و ابراز تواضع باشد که خود نوعی تکبر توام با ریاکاری محسوب می شود.

باز تکرار می کنیم که زمانها و مکانها و اشخاص همه یکسان نیستند، باید بدون تعصب شرایط را در نظر گرفت و بدون فریب دادن خویشتن، مقتضای زمان و مکان و موقعیت هر شخص را مشخص نمود و برای این که در این گونه موارد گرفتار خودفریبی نشویم باید از قضاوت دیگران نیز استفاده کنیم.

راستی چرا بسیاری از مردم به طب جسمانی فوق العاده اهمیت می دهند و بارها و بارها به انواع آزمایشها می پردازند تا از سلامت خود مطمئن شوند، ولی برای طب روحانی و اخلاقی که ضامن سعادت جاویدان و نجات جان انسان است و به مضمون آیه «الا من اتی الله بقلب سلیم; تنها راه خوشبختی داشتن «قلب سلیم » است » اهمیتی قائل نیستند؟!

پی نوشتها:

1- بقره آیه 34

2- نهج البلاغه خطبه 192.

3- بقره آیه 34

4- حجر،33.

5- حجر،29.

6- نهج البلاغه، خطبه 192.

7- همان مدرک.

8- نوح آیه 7

9- هود آیه 38

10- فصلت آیه 15

11- اعراف آیه 88

12- عنکبوت آیه 39

13- مائده، 82

14- مدثر، 24تا22

15- تفسیر قرطبی، جلد 10، صفحه 6866; شبیه همین معنی در بسیاری از تفاسیر و کتب دیگر نیز نقل شده است.

16- مؤمن، 35

17- زمر، 72

18- اعراف،146

19- اقتباس از تفسیر المیزان، جلد 8، صفحه 246، (ذیل آیه.)

20- نحل،23

21- نساء، 72

22- نساء،73

23- اعراف، 40

24- «جمل » در لغت به معنی شتری است که تازه دندان در آورده و یکی از معانی جمل، طنابهای محکمی است که کشتی ها را با آن مهار می کنند(تاج العروس و قاموس).

25- مجمع البیان، ذیل آیه مورد بحث.

26- کنزالعمال، حدیث 7734.

27- نهج البلاغه، خطبه 192(خطبه قاصعه).

28- غررالحکم،2609.

29- بحار الانوار، جلد 75، صفحه 186.

30- اصول کافی، جلد 2، صفحه 289، حدیث 1.

31- اصول کافی، جلد 2، صفحه 310.

32- غررالحکم، 2898.

33- بحار الانوار، جلد 70، صفحه 234.

34- نهج البلاغه، کلمات قصار،419.

35- نازعات، 24.

36- قصص، 38.

37- حجر،33.

38- اعراف، 12.

39- مؤمنون،47.

40- همان سوره، 34.

41- فرقان، 21.

42- اقتباس از المحجة البیضاء، جلد3، صفحه 269.

43- المحجة البیضاء، جلد6، صفحه 240.

44- المحجة البیضاء، جلد6، صفحه 243.

45- قصص،79.

46- برای توضیح بیشتر و برای اطلاع از وضع قارون، به جلد 18 تفسیر نمونه ذیل آیات بالا مراجعه نمایید.

47- بحار الانوار، جلد 70، صفحه 206، چاپ آخوندی.

48- مسند الفردوس دیلمی، مطابق نقل المحجة البیضاء، جلد6، صفحه 247.

49- سنن ابن ماجه، شماره حدیث 3605.

50- اصول کافی، جلد 2، صفحه 309(باب الکبر، حدیث 1).

51- بحار الانوار، جلد 1، صفحه 153.

52- نهج البلاغه، حکمت 371.

53- غررالحکم، حدیث 523.

54- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 235.

55- همان، جلد 70، صفحه 231.

56- غررالحکم، حدیث 4614.

57- همان مدرک، حدیث 7162.

58- همان مدرک، حدیث 7167.

59- غررالحکم، حدیث 7169.

60- بحار الانوار، جلد 70، صفحه 229.

61- بحار الانوار، جلد 70، صفحه 231 (حدیث 24).

62- محجة البیضاء، جلد6، صفحه 256.

63- بحار الانوار، جلد76، صفحه 310.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان