[/و یتهم علی الغیب نفسه/]
مؤمن خودش را در عیوب متهم می کند.
مؤمن خودش را متهم می کند نه دیگران را، انسان دو گونه عیوب خفیه دارد: عیوب خفیه از مردم و عیوب خفیه از خودش.خداوند علام الغیوب است و فریب ظاهر الصلاحی مانند ما را نمی خورد .پیامبر به ابوذر فرمودند:
[/ان الله تعالی لا ینظر الی صورکم/] (1)
همانا خدای تعالی به صورتهای اعمال شما نگاه نمی کند.
انسان اگر به عیوب باطن خویش بپردازد، تمام شدنی نیست.یک عیب را که بر طرف می کند، می فهمد که دو عیب دیگر هم دارد.وقتی به آن دو پرداخت، هشت عیب دیگر بروز می کند و همین طور به صورت تصاعدی بالا می رود.
بنابر این، کسی که خود را بی عیب می بیند، سراپایش عیب است.
[/یحب فی الله بفقه و علم/]
برای خدا با فهم و علم دوست می دارد.
در این عبارت سه نکته مطرح شده است: .حب مؤمن مرتبط با خداست.همه محبتهایش برای الله است.
2.این حب مقرون به فقه و فهم است.چرا خدا را دوست می دارد؟ چون ادراک قلبی کرده است .
3.مؤمن دوستی اش با مؤمنان بر مبنای حب فی الله است.اینجاست که باید به مقام دوستی عالم و دانا باشد.تشخیص اولیای خدا که انسان با آنها به مودت مراوده دارد، مبنای «حب فی الله» است.این طور نیست که مؤمن دشمن را جای دوست فرض کند و با او طرح رفاقت بریزد.مؤمن زیرک است.حبش فی الله است و آن را با فقه و علم در می یابد.
[/و یقطع فی الله بحزم و عزم/]
در راه خدا قطع می کند به حزم و عزم
در جمله قبل، از پیوستن فرمودند و در این عبارت از گسستن، قطع رابطه مؤمن برای خداست اما دو قید دارد: 1 حزم، 2 عزم.
«حزم» به معنی تدبیر است، آنگاه که انسان از نظر درونی با کسی قطع علاقه کرد در ظاهرش نیز منعکس می شود.قطع رابطه درون، روابط برونی را نیز قطع می کند.اما مؤمن زیرک است .با آنکه قطع رابطه درونی کرده است مراقب است و در روابط برونی مواظب، اگر قطع ارتباط باطنی باعث ضرر یا مشکلاتی برای او شود ظاهرش را درست می کند.انسان از دشمنی که قطع رابطه کرده است، رویش را بر نمی گرداند، مراقب است که از ناحیه دشمن ضربه نخورد.
«عزم» به معنی استواری است.یعنی مؤمن در قطع ارتباطش استوار است.قطع و وصلش حساب شده است.هم روابط درونی اش حساب شده است و هم روابط بیرونی اش، هم قطع باطنی اش حساب شده است و هم بیرونی اش. [/لا یخرق به فرح/]
شادی مؤمن صدمه ای به ادراکات وی نمی زند.
[/و لا یطیش به مرح/]
خوشحالی بسیار عقلش را نبرد.
«مرح» ، شدت سرور و شادمانی را گویند.در دو مورد، انسان ضعیف النفس به هم می ریزد.خوشحالی و مصیبت زیاد، در این دو موضع به ادراکات صدمه می خورد.سفات حاصل این دو حال است.
خوشحالی زیاد غالبا در هنگام معصیت است.باطن در ظاهر اثر می گذارد و اعمال ظاهریش به انحراف می گراید.
[/مذکر للعالم، معلم للجاهل/]
یادآور دانا باشد و معلم نادان.
از این دو خصیصه در می یابیم که مؤمن به رشد توجه دارد، رشد خود و دیگران.
[/لا یتوقع له بائقة و لا یخاف له غائلة/]
از مؤمن انتظار شر نمی رود و از بلایش نترسد.
[/کل سعی اخلص عنده من سعیه/]
اعمال دیگران را از اعمال خود خالص تر می داند.
مؤمن چون خود را می شناسد و از خباثت های نفس آگاه است، به اعمال خویش غره نمی شود.
[/و کل نفس اصلح عنده من نفسه/]
و همه را از خود شایسته تر می داند.
[/عالم بعیبه شاغل بغمه/] (2)
عالم به عیب خود است و گرفتار غم خویش.
وقتی مؤمن با اندوه خویش سر در گریبان شد، از توجه به عیوب دیگران باز می ماند.در این هنگام به علم می رسد.روایات در این زمینه بسیار زیاد است.
[/قال رسول الله (ص): ثلاث خصال من کن فیه او واحدة منهن کان فی ظل عرش الله یوم لا ظل الا ظله/] (3)
رسول الله (ص) می فرمودند که سه خصلت اگر در کسی بود، همه اش یا یکی از آن، در سایه عرش الهی واقع می شود.روزی که سایه ای جز سایه حق تعالی نیست.
[/رجل اعطی الناس من نفسه ما هو سائلهم لها/]
با مردم طوری رفتار می کند که دلش می خواهد مردم با او رفتار کنند.
[/و رجل لم یقدم رجلا و لم یؤخر اخری حتی یعلم ان ذلک لله رضی او سخط/]
کسی که گامی به جلو یا به عقب نمی نهد مگر آنکه رضای خدا را در آن بداند.
[/و رجل لم یعب اخاه المسلم بعیب حتی ینفی ذلک العیب من نفسه/]
و کسی که عیب برادر مؤمنش را جستجو نکند مگر آنکه آن عیب را از خودش دور کرده باشد. [/فانه لا ینفی ذلک العیب منها عیبا الا بداله عیب و کفی بالمرء شغلا بنفسه عن الناس/] (4)
پس اگر عیبی را از خویش نفی کند، عیبهای دیگر ظاهر می شود و کافی است برای مردم که مشغول به خود باشد از مردم.
در روایت دیگری رسول الله (ص) بشارت داده اند به کسانی که به اصلاح عیوب خویش مشغولند، فرموده اند:
[/طوبی لمن شغله خوف الله عز و جل من خوف الناس/] (5)
خوشا به حال کسی که خود از خدا او را از خوف از مردم باز داشت.
[/طوبی لمن شغله عیبه عن عیوب المؤمنین من اخوانه/] (6)
خوشا به حال کسی که عیوبش وی را از پیگیری عیوب برادران مؤمنش بی نیاز کرده است.
امام باقر (ع) می فرمودند که دیدن عیب دیگری و ندیدن عیب خود، عیب است.مؤمن به عیبش علم پیدا می کند.
[/کل سعی اخلص عنده من سعیه و کل نفس اصلح عنده من نفسه/]
هر تلاشی در نزد او از تلاش خودش خالص تر و هر نفس از نفس خودش شایسته تر است.
این نکته، جذاب است نمی توانم از آن بگذرم.آدمی در دو مورد بیچاره می شود:
1.در ارتباط با اعمال نیک: مطلب عجیبی است که اعمال خوب، آدمی را به بدبختی بکشاند.تا کنون هر چه شنیده بودیم، اعمال زشت بود که منجر به شقاوت می شد اما اعمال نیک هم اگر با عجب قرین شود، نتیجه اش هلاکت است.طبق روایت فوق امیر المؤمنین (ع) می فرماید برای پرهیز از عجب، تمام اعمال نیکت را به زیر سؤال ببر.
2.خود بزرگ بینی در معنویات: وقتی کمالات ظاهری به تکبر منجر شد، صاحب آن را تباه می کند .شجاع واقعی، کسی است که وقتی متوجه خلاف خود شد، اعتراف کند و شرمنده شود.شجاع کسی است که هوای نفس را بکوبد.
[/عالم بعیبه، شاغل بغمه/]
به عیوب نفسانی خویش آگاه است و مشغول به غم و اندوه درونی خویش است.
[/لا یثق بغیر ربه/]
اعتماد نمی کند به غیر پروردگارش.
انسانی که به غیر خدا تکیه کند، بدون پشتوانه است.امام جواد (ع) می فرمایند:
[/الثقة بالله تعالی ثمن لکل غال و سلم الی کل عال/] (7)
اعتماد به خدا بهای هر چیز گران قیمت است و نردبانی است به سوی هر بلندی.
چه شده که ما به وعده های الهی اعتماد نمی کنیم؟ جز این است که ربوبیت حق را باور نکرده ایم .در بخشی از روایت مفصل از امام عسگری (ع) آمده است:
[/فلا تعجل علی ثمرة لم تدرک/]
در خصوص مسئله ای که به آن نرسیده ای عجله و شتاب مکن.
[/و انما تنالها فی اوانها/]
در فصل آن بهره مند خواهی شد.
[/و اعلم ان المدبر لک اعلم بالوقت الذی یصلح حالک فیه/]
آن کسی که تدبیر امور تو را می کند آگاهتر است به وقتی که اصلاح می شود حال تو در آن .
[/فثق بخیرته فی جمیع امورک یصلح حالک/]
پس به انتخابهای خیر او در تمام امورت اعتماد کن تا حالت اصلاح شود.
[/و لا تعجل بحوائجک قبل وقتها/]
و تعجیل مکن در حوائج خود قبل وقت آنها.
[/فیضیق قلبک و صدرک و بخشاک القنوط/] (8)
پس قلبت و سینه ات تنگ می شود و می ترساند تو را ناامیدی و یاس.
در همین روایت آمده است که فشار روحی هم که بر اثر نرسیدن وقت به آدمی وارد می شود، نفع دارد.
یکی از بزرگان با تعبیری عوامانه می فرمودند که «پیش خدا وابده،» یعنی راحت راحت باش .این اعتماد است که روح را آرامش می بخشد.
[/قریب وحید حزین/] (9)
مؤمن هم به خدا و هم به خلق نزدیک است، تنها و اندوهناک است.
از این عبارت در می یابیم که مؤمن منزوی نیست، اما وقتی در میان مردم است، تنهاست، چون انسش تنها با خداست.آنگاه که جنبه یلی الحقی مؤمن بر اثر جنبه یلی الخلقی کم رنگ شد، حزن پدید می آید.
روایت را با غریب هم می توان معنا کرد.مؤمن در جمع مانند شخص غریبی است.معنای این سخن آن نیست که مؤمن کار اجتماعی نمی کند.خیر، مسئله رشته اتصال قلب با عالم غیب است.همین تعبیر در نهج البلاغه آمده است:
[/کن فی الناس فلا تکن معهم/]
در مردم باش اما با مردم مباش.
امام حسن عسگری (ع) می فرماید:
[/من انس بالله استوحش من الناس و علامة الانس بالله الوحشة من الناس/]
کسی که با خداوند مأنوس است از مردم در وحشت است و علامت انس خدا وحشت از مردم است.
[/یحب فی الله و یجاهد فی الله لیتبع رضاه/]
دوستی مؤمن در راه خدا و مجاهده اش در طریق اوست تا تابع رضای او شود.در این روایت از یک طرف به امر درونی اشاره می فرمایند، (محبت در راه خدا) و از طرف دیگر به اثر خارجی و کارکرد بدن.
[/و لا ینتقم لنفسه بنفسه/]
برای خودش اهل انتقام نیست.
خداوند رحمت کند بزرگی را که می فرمود اگر یک غلط را بغل غلط دیگری بگذاریم می شود دو غلط، مؤمن انتقام را به خداوند منتقم وا می گذارد.چون احتمال می دهد در انتقام گیری هوای نفسش مداخله کند.
[/و لا یوالی فی سخط ربه/]
دوستی مؤمن در ارتباط با خشم پروردگارش واقع نمی شود.
[/مجالس لاهل الفقر/]
همنشین اهل فقر است.
شاید علت همنشینی با اهل فقر، حفظ روحیه قناعت باشد.
قرآن کریم می فرماید:
کلا ان الانسان لیطغی أن راه استغنی (10)
چنین نیست به یقین انسان طغیان می کند چونکه خود را بی نیاز می بیند.
البته معنای روایت این نیست که هر کس از نظر مالی و رفاه، غنی بود قرب به حق ندارد، دقت بفرمایید! [/مصادق لاهل الصدق/] (11)
تصدیق کننده است اهل صدق را.
فقط یک دوستی حقیقت دارد و آن، دوستی با حق تعالی است.او صدق است و سایرین کذب اند، او بود است و بقیه نمودند.
[/مؤازر لاهل الحق/]
کمک کار اهل حق است.
[/عون للغریب، اب للیتیم، بعل للارملة/]
یاور غریب و پدر یتیم و شوهر بیوه زن است.
[/حفی باهل المسکنة/]
به اهل مسکنت مهربان است.
حفی غیر از غریب است.تعبیر حفی از قرآن است.
[/انه کان بی حفیا/]
همانا خداوند به من مهربان است. [با لطافت با بندگان برخورد می کند.]
مؤمن در روابط اجتماعی با این شأن الهی با خلق برخورد می کند.امام عسگری (ع) فرمود:
[/خصلتان لیس فوقهما شی ء الایمان بالله و نفع الاخوان/] (12)
دو خصلت است که فوق آن دو چیزی نیست.ایمان به خدا و سودرسانی به مؤمنان.مؤمن مظهر صفات الهی است و باید در روابط اجتماعی خود این صفات را تسری بدهد.
[/مرجو لکل کریهة مأمول لکل شدة/]
مؤمن امید و پناهگاه برای رفع مشکلات است و در شداید امید و پناه مردم است.
از این روایت در می یابیم که مؤمن در جامعه ای که زندگی می کند محور و حلال مشکلات است .
مأمول از امل به معنی آرزو است.تفاوت رجاء و امل در این است که رجاء وقوعش نزدیک و امل دورتر است.مؤمن مشکل گشاست و جامعه از او توقع حل مشکل دارد.امام صادق (ع) می فرماید :
[/لا یکون المؤمن مؤمنا حتی یکون کامل العقل/]
مؤمن، مؤمن نیست مگر آنکه عقلش کامل گردد.
[/و لا یکون کامل العقل حتی یکون فیه عشر خصال/]
و عقلش به کمال نمی رسد مگر آنکه در او ده خصلت باشد.
مقصود از عقل در اینجا، عقل عملی است.اولین خصلت چنین است.
[/الخیر منه مأمول و الشر منه مأمون/]
آنچه از او توقع می رود خیر است و از شر او در امان هستند.
[/یستقل کثیر الخیر من نفسه/]
کار خیر بسیارش را کم می داند. [/و یستکثر قلیل الخیر من غیره/]
خیر کم دیگران را زیاد می داند.
[/و یستکثر قلیل الشر من نفسه/] (13)
شرکم خودش را زیاد می داند.
از خطاهای بزرگ انسان، قلیل شمردن خطاهایش است و از بزرگترین بیماریهای نفسانی، بزرگ دیدن خیرات خویش و کوچک دانستن خدمات مردم است.
[/لا یتبرم بطلب حوائج/]
از مراجعه مکرر مردم به ستوه نمی آید.
[/هشاش بشاش/]
طراوت وجه دارد و برخوردش با روی باز است.
[/لا بعباس/]
عبوس نیست.
[/و لا بجساس/]
در عیوب دیگران جاسوسی نمی کند.
[/صلیب/]
پایدار است. [/کظام بسام/]
دارای کظم غیظ و متبسم است.
کظم غیظ به معنای تحلم است.یعنی حلم به خود بستن.از نظر ظاهر کاظم با حلیم، یکی است، اما از نظر باطنی حلیم دارای آرامش است و کاظم در درونش طوفانی برپاست، لکن جلوی این طوفان را سد کرده است.البته راه پیدا شدن ملکه حلم، کظم غیظ است.علی (ع) می فرماید:
[/ان لم تکن حلیما فتحلم فانه قل من تشبه بقوم الا اوشک ان یصیر منهم/] (14)
اگر صاحب حلم نیستی، تحلم بورز، زیرا کمتر کسی خودش را به گروهی شبیه می کند مگر آنکه مثل آنها می شود.
در روایتی از رسول اکرم (ص) نیز به طریق یافتن ملکه حلم اشاره شده است:
[/انما العلم بالتعلم/]
همانا علم با تعلم به دست می آید.
[/و الحلم بالتحلم/] (15)
و حلم با تحلم حاصل می شود.
حلم از کمالات ایمانی است.اما کظم غیظ در درجات ضعیف ایمان حاصل است.یعنی، دلبستگی به خدا دارد اما هنوز کامل نشده است.در روایات آمده است که کظم غیظ مؤمن در برابر گفتار یا عملکرد اهل جهل، بر عزت مؤمن می افزاید:
[/ما من عبد کظم غیظه الا زاده الله عز و جل عزا فی الدنیا و الاخرة/] (16)
هیچ مؤمنی نیست که خشمش را فرو خورد مگر آنکه خداوند عزت دنیا و آخرت به وی عطا می فرماید .
مؤمن خشمناک که می تواند برای تشفی خاطرش عکس العمل نشان دهد اگر کظم غیظ به خرج بدهد در قیامت خداوند دلش را از «رضا» سرشار می کند.امام صادق علیه السلام می فرماید:
[/من کظم غیظا و لو شاء أن یمضیه امضاه، املأ الله قلبه یوم القیامة رضاه/] (17)
کسی که کظم غیظ می کند، حال آنکه قادر به اعمال خشمش هست، خداوند در روز قیامت دلش را از رضایت پر می کند.
در حالی که اگر به قصد تشفی خاطر عصبانی شود، دری از جهنم به روی او گشوده خواهد شد .چون در اغلب موارد، عصبانیت با ابزار معصیت توأم است.پیامبر اکرم (ص) فرمودند:
[/ان لجهنم بابا لا یدخله الا من شفی غیظه بمغصیة الله تعالی/] (18)
همانا برای جهنم بابی است که داخل آن نمی شود مگر کسی تشفی پیدا کند به معصیت خدا. [/بسام/]
اهل تبسم است.
[/دقیق النظر عظیم الحذر/]
تفکرش دقیق و تقوایش عظیم است.
نظر در نسبت با عقل و تعقل است و به دید باطنی اطلاق می شود.ترس او به مقدمات گناه بزرگ است، چنان که از پولدار شدن، از ریاست و مقام بر حذر است.
[/عقل فاستحیی/] (19)
تعقل می ورزد و آنگاه حیا می کند.
حیای او ناشی از تعقل و ادراک است، حیا در آشکارا و در میان جمع، ارزش چندانی ندارد .کدام حیا پشتوانه اش عقل است؟ آن حیایی که در سر یعنی در مخفی ترین جاها که انسان قرار گرفت، وجود داشته باشد.حیایی که سر و علن درباره آن یکی است.
عقل به انسان می گوید که خالق، پنهان و آشکار ندارد.
«نحن اقرب الیه من حبل الورید» (20) در نزد حق تعالی سر معنا ندارد.تعقل در این حد، پشتوانه حیای مؤمن است.خدا رحمت کند امام خمینی رضوان الله تعالی علیه را که می فرمود: عالم محضر خداست، در محضر خدا گناه نکنید. [/لا یبخل و ان بخل علیه صبر/]
مؤمن بخل نمی ورزد و اگر بر او بخل ورزیده شود صبر می کند.
کثرت استعمال واژه بخل، در مال است و الا بخل به معنای امساک و قبض بیجای نعمتها است .این رذیله، نسبت مستقیمی با سنین عمر دارد.هر قدر سن افزایش یابد این ملکه راسخ تر خواهد شد.چنان که پیامبر (ص) فرمودند:
[/یهدم ابن آدم و یشب منه اثنتان.البخل و طول الامل/] (21)
فرزندان آدم هر قدر پا به سن می گذارند دو خصلت در آنان تازه تر می شود.بخل و آرزوی دراز.
بخل انسان را از قرب حق محروم می کند چنان که رسول خدا (ص) فرمود:
[/البخیل بعید من الله، بعید من الناس، بعید من الجنة قریب من النار/] (22)
بخیل از خدا، خلق و بهشت دور است اما به آتش جهنم نزدیک است.
در روایتی دیگر تعبیر معنوی درباره این رذیله شده است:
[/البخل شجرة تنبت فی النار/]
بخل درختی است که در آتش می روید.
[/فلا یلج النار الا البخیل/] (23)
در آتش وارد نمی شود مگر بخیل این تعبیر که انحصار را می رساند، بخل را از دایره بخل مادی خارج می کند و تذکار به معنای وسیع بخل می دهد.روایت می فرماید فقط اهل بخل وارد آتش می شود.بنابراین کسانی که اطاعت خدا نمی کنند و از آن سرباز می زنند، مصداق بخیل هستند.چگونه؟ چون جمیع اموری را که خداوند به عنوان سرمایه های الهی، به افراد بشر داده است، باید در راه خدا و در طریق اجرای تکالیف الهی به کار گرفته شود.طاعات ما، ابزاری می خواهد و ابزارش نعمت های مادی و غیر مادی است که در اختیار داریم.اگر از مصرف ابزارها امساک کردیم، بخیل هستیم.
در روایتی آمده است که مؤمن نمی تواند مؤمن باشد و بخل بورزد:
[/خصلتان لا تجتمعان فی مؤمن، البخل و سوء الظن/] (24)
دو خصلت در مؤمن جمع نمی شود: بخل و سوء ظن.
یکی از دعاهای رسول الله (ص) این بود که:
[/اللهم انی اعوذ بک من البخل/] (25)
پروردگارا به تو از بخل پناه می برم.
توضیح آنکه ما دو گونه بخل داریم: 1 بخل ابتدایی 2 بخل مجازاتی.
بخل ابتدایی معنایش روشن است، مثال در مورد بخل مالی: جایی که انسان شرعا باید مالی را مصرف کند اما مصرف نکند، مانند ادا نکردن حقوق واجب النفقة.یا در غیر مالی، جایی که می تواند گرهی از کار دیگری باز کند، اما امساک کند.
نوع دیگر بخل، مجازاتی است و آن چنین است که شخص مورد بخل دیگری قرار گیرد، مثلا مشکلی داشته و کسی قادر به حلش بوده و حل نکرده است.پس از چندی فرد بخیل دچار مشکل می شود و حل آن از شخص اولی بر می آید، در اینجا اگر او مشکل فرد بخیل را حل نکند، این بخل را بخل مجازاتی گویند. (جزای بخل را با بخل دادن) .علی (ع) در این خطبه به این مطلب اشاره فرموده اند:
[/لا یبخل و ان بخل علیه صبر/]
مؤمن هیچ گاه بخل نمی ورزد نه بخل ابتدایی و نه مجازاتی.
[/قنع فاستغنی/]
مؤمن قانع گردید پس بی نیاز شد.
قناعت از فضائل نفسانی است.رضاست به آنچه دارد و به مازاد از آن چشمداشت ندارد.قناعت برای وصول به یک سنخ معنویات از صفات محوری است.در مقابل، حرص، ایمان سوز است.هلاکتی که از ناحیه حرص حاصل می شود آدمی را به جهنمی می کشاند که منتها الیه آن معلوم نیست .
قناعت و حرص در هر دو به امور دنیوی مربوطند، چرا قناعت نقش محوری دارد؟ پاسخش این است که اگر انسان از نظر معیشت مادی آسوده خاطر باشد، رشدش در ناحیه معنویات گسترش می یابد .در حالی که اگر گرفتاری خاصی داشته باشد، همه فکر متوجه آن می شود.آرامش دل، مبدأ سیر معنوی است.وقتی آرامش تأمین معاش پدید آمد احساس کمبود معنویات رخ می نماید.بانماز و روزه ای که عادت شده است، نمی توان سیر معنوی کرد.از آن طرف، حرص، رذیله ای محوری است که جایی برای توجه و تذکر به خدا و معنویات باقی نمی گذارد.پیامبر (ص) فرمودند:
[/منهومان لا یشبعان، منهوم علم و منهوم مال/] (26)
گرسنه علم و مال، سیری پذیر نیستند.
در مقابل، درباره قناعت فرموده اند:
[/طوبی لمن هدی الاسلام و کان عیشه کفافها و قنع به/] (27)
خوشا به حال کسی که هدایت اسلامی یافت و زندگیش بر اساس کفاف و قناعت است.
در روایات متعددی آمده است که قناعت، یکی از ریشه های شکر است.
«قنع فاستغنی» ، (قناعت، غنا می آورد). شایان توضیح است که دوگونه غنا در امور مادی داریم: غنای با مال و غنای از مال،
همچنین غنا، به غنای ظاهر و غنای باطن تقسیم می شود.
غنای ظاهر لزوما با غنای باطن همراه نیست.چه بسا اغنیایی که از نظر باطن و روح فقیرند و فقرایی که از نظر باطنی غنی هستند.غنای با مال، غنای ظاهری است.غنای از مال بی نیازی از مال است، اگر چه این بی نیازی از مال اخذ شده باشد.
کسی که به دنبال غنای ظاهری است همواره از فقر باطنی رنج می برد.انسان غنی ولی حریص، روحش گدا صفت است، در مقابل، قانع، که غنی از مال است نه بی نیاز به سبب مال، و نسبت به دنیا بی اعتناست، ثروتمند است.در روایت فوق مقصود از غنا «غنای از مال» است.امام صادق (ع) درباره این غنا می فرماید:
[/من قنع بما رزقه الله تعالی فهو من اغنی الناس/] (28)
کسی که به روزی الهی قانع شد، از بی نیازترین مردم است.
چون ملاک ثروت و فقر حقیقی، بی نیازی و احتیاج روح است، پس قانع، ثروتمند واقعی است .
[/حیاؤه یعلو شهوته/]
حیای مؤمن، شهوتش را می پوشاند.
علو در اینجا، کنایه است از تسلط حیا بر شهوت.حیای مؤمن اجازه اعمال گسترده قوه شهوت را نمی دهد.
مبدأ این حیا، عقل است.چنان که در جمله های قبلی از امام (ع) نقل شد که فرموده بودند : [/ «عقل فاستحیی» /]
[/وده یعلو حسده/]
دوستی مؤمن حسادتش را می پوشاند.
تمنای زوال نعمت از غیر را حسد گویند، مرضی که درمانش بسی مشکل است.
در این روایت اشاره به نکته لطیفی شده است.ریشه حسد عداوت ودشمنی است و اگر کهنگی پیدا کند از آن به «حقد» یا کینه تعبیر می کنند.کینه دشمنی در دل مانده است و عداوت دشمنی تازه را گویند.بنابراین اگر دشمنی به دوستی تبدیل شود، حسادتی باقی نخواهد ماند.مؤمن رابطه دوستی اش با دیگران به قدری قوت دارد که حسادت را از بین می برد.محبت عامل بسیار ارزنده ای است.همه علمای اخلاق متفق اند که سریعترین راه در ریشه کن کردن رذایل نفسانی، تحکیم مودت بالله و عشق به اولیای الهی است.
ود، اظهار محبت است.مؤمن در ارتباطش با مؤمنان، محبت از سراپای وجودش می جوشد و ظاهر می شود.
محبت دو گونه است: انفعالی و فعلی.محبت در زن اغلب انفعالی است و در مرد فعلی است.
از جمله:
[/و وده یعلو حسده/]
در می یابیم که محبت مؤمن فعلی است.
[/و عفوه یعلو حقده/]
عفو و گذشت مؤمن، حقد و کینه اش را می پوشاند.
حقد، عداوت کهنه شده است، به حق و یا ناحق.زمانی که از شخص دیگری عصبانی و خشمگین می شود اما قادر به انتقام گیری نیست، این خشم در درون جایگیر می شود.به تعبیر دیگر، در قلب لانه می کند.از روایت فوق در می یابیم که مؤمن وقتی خشمگین می شود و آتش خشم در دلش شعله ور می گردد، آن آتش را خاموش می کند، نه آنکه آتش را پنهان کند.افراد عادی خشم را در نهانخانه دل پنهان می کنند.از این رو، علمای اخلاق در تعریف حقد فرموده اند: اضمار عداوت در قلب.در روایت آمده است:
[/شر ما سکن القلب الحقد/] (29)
از جمله بدترین شروری که در دل لانه می کند، کینه است.
[/الحقد من طبایع الاشرار/] (30)
کینه ورزی، طبیعت افراد شرور است.
حضرت رسول (ص) فرمودند که مؤمن آنگاه که نتوانست انتقام گیرد، کینه را در دل نگاه نمی دارد :
[/ «المؤمن لا بحقود» /] (31) مؤمن خیر مؤمن را می طلبد حتی اگر درباره اش به ناروا عمل کرده باشد.مؤمن به ملکه مقابل حقد که نصیحت است آراسته است.
حقد، شر خواهی و نصیحت خیر خواهی است.علی (ع) می فرماید:
[/لا عداوة مع نصح/] (32)
دشمنی و خیر خواهی با یکدیگر جمع نمی شوند.
[/و لا یلبس الا الاقتصاد/]
مؤمن نمی پوشد مگر به اقتصاد.
اگر به ظاهر روایت تمسک کنیم، آدمی از نظر پوشش و لباس سه گونه می تواند عمل کند:
در پوشش اهل اسراف باشد.
پوشش اهل دنائت را به تن کند، با آنکه قدرت بر لباس بهتر دارد.
پوشش متعارف و متوسط داشته باشد.
برخی متشرعین به دلیل دوری از اسراف، به تفریط افتاده اند.در حالی که بر طبق روایت، توجه به عرف معیشت یک اصل است:
[/ان الله تعالی یحب ان یری اثر نعماته علی عبده/] (33)
خدای تعالی دوست دارد ظهور نعمتش را در ظاهر بندگانش مشاهده کند.
برخی لباس را در اینجا، استعاری دانسته اند.مطابق این نظر، مقصود از این روایت دستور میانه روی به مؤمنان در جمیع امور است.مؤمن اهل حد وسط است.نه به سوی افراط میل می کند نه به سوی تفریط.روایات زیادی در این باره نقل شده است.
از جمله پیامبر اکرم (ص) فرمودند: [/ «ثلاث منجیات» /] سه چیز موجب نجات انسان می شود .
[/1 خشیة الله فی السر و العلانیة/]
اول خشیت از خداوند است و در نهان و آشکار.
خشیت، ترسی است که مبتنی بر بینش و فهم است، خوف از خداست
هنگامی که عظمت او ادراک می شود.قرآن کریم می فرماید:
[/انما یخشی الله من عباده العلماء/] تنها علما، اهل خشیت هستند.
[/2 و القصد فی الفقر و الغنی/] (34)
میانه روی و اعتدال در حال فقر و توانگری
[/3 و العدل فی الرضاء و الغضب/] (35)
در حالت رضا یا هنگامه غضب، معتدل است.
اعتدال، تأکیدی بر جمله قبل امیر المؤمنین (ع) هم هست اما در جنبه نفسانی.سرخوشی، مؤمن را از اعتدال بیرون نمی برد و مرزها را نمی شکند و غضب و عصبانیت اعتدال وی را بر هم نمی زند.
[/و مشیة التواضع/]
راه رفتن مؤمن متواضعانه است.
مؤمن نه دچار تکبر می شود و نه ذلت و خواری.مشی هم به راه رفتن گفته می شود و هم به روش.مؤمن هم در راه رفتن و هم در روش زندگی از تواضع برخوردار است.
[/خاضع لربه بطاعته/]
مؤمن برای اطاعت پروردگارش اهل خضوع است.
برخی گفته اند خضوع، تواضع جوارح ظاهری و خشوع، تواضع باطن است.بعضی دیگر معتقدند خشوع در نگاه و صورت است ولی خضوع، با همه پیکر است.این معنا را از آیات قرآن اخذ کرده اند :
«خاشعة أبصارهم» (36)
«و خشعت الاصوات للرحمن» (37) ، بعضی نیز خضوع را کرنش درونی دانسته اند.مؤمن خاضع است اما به سبب اطاعت پروردگارش، دل آن گاه در برابر حقیقتی کرنش می کند که درک عظمت نماید.
آدمی در میان موجودات به دلیل قدرت انتخاب، خضوع را از طریق تفکر و شناخت و معرفت به دست می آورد.البته آنگاه که برای مؤمن خضوع، حاصل شد، همه موجودات در برابرش خاضع می شوند .علی (ع) می فرماید:
[/من خضع لعظمة الله تعالی ذلت له الرقاب/] (38)
کسی که برای خداوند تعالی خاضع شد، همه موجودات در برابرش خاضع خواهند بود.
خاضع انتخابی، خاضعان جبری را به دنبال خود می آورد.اختیار عالم را به دست می گیرد.
[/راض عنه فی کل حالاته/]
مؤمن از پروردگارش در تمام حالات راضی است.
مؤمن اهل شکایت از خداوند نیست.هیچ گاه نعم الهی را فراموش نمی کند و بلا را هم به مصلحت خویش می داند.
امام حسین (ع) در هنگامه روز عاشورا که همه یاران به شهادت رسیده اند و غرق دریای ابتلائات بودند، فرمودند: [/الهی رضا بقضائک و تسلیما لامرک/]
پروردگارا من خشنودم به قضای تو و به امر تو تسلیم هستم.
[/نیته خالصة/]
نیت مؤمن، خالص است.
نه تنها حسن فعلی دارد که حسن فاعلی هم دارد.
[/اعماله لیس فیها غش و لا خدیعة/]
در اعمالش غش و نیرنگ نیست.
«غش» خوب جلوه دادن چیزی است.مانند شیری که آب در آن مخلوط شده اما تشخیص دادنی نیست .این جمله می تواند با خلوص نیت مربوط باشد.
یعنی، مؤمن ظاهر عمل را آراسته نمی کند حال آنکه باطن آلوده است، چون اهل غش در معامله نیست.نیرنگ باز هم نیست، خوب می داند که نمی توان سر خدا کلاه گذاشت.
[/من خادع الله خدع/] (39)
کسی که بخواهد با خدا خدعه کند خود را فریب داده است.
و مکروا و مکر الله و الله خیر الماکرین
مکر کردند و خداوند نیز مکر می کند و خدا بهترین مکر کنندگان است.
[/نظره عبرة و سکوته فکرة این روایت را بنابر اینکه «نظره» را به چه معنایی اخذ کنیم، متفاوت می شود. «نظر» با «رؤیت» متفاوت است.رؤیت ادراک شی ء مرئی است اما نظر تأمل و دقت در شی ء است.گاهی به اقبال با بصر به سوی شی ء مرئی تعبیر می کنند.بنابراین، نظر به معنی «تأمل» است.
عبرت از عبور و به معنی پند است.شکافتن شی ء است.عبر السبیل یعنی راه را شکافت.مطابق این تعریف، مؤمن در ارتباط با خود و غیر خود اهل دقت و تأمل است و نظرش شکافنده است .پس مؤمن نگرش سطحی ندارد، آنگاه که عمیقا در امری اندیشه کرد، از بدیهای آن عبرت می گیرد .پس عبرت، محصول تفکر است.در جمله فوق نظره عبرة نظر سبب عبرت است، نه آنکه نظر خود عبرت باشد.و سکوت سبب تفکر است، نه خود تفکر، آنگاه که مؤمن ساکت است، قوای باطنی اش در کارند .اما قوای باطن چه می کنند؟ تفکر، تا اینجا این دو جمله را به صورت ظاهری معنی کردیم .اما معنای عمیق ترین هم برای روایت محتمل است.نظر، منظور الیه می خواهد.
فکر، متعلق می خواهد.راجع به چه فکر می کند؟ در روایت، متعلق خاصی ذکر نشده و می توان گفت تأمل و تفکر مؤمن، درباره همه امور است.در آیات و روایات بر این نکته تأکید فراوان شده است.
از نظر اعتقادی در وجود و عظمت و صفات حق تعالی تفکر و تأمل می کند:
یقلب الله اللیل و النهار ان فی ذلک لعبرة لاولی الابصار (40)
مؤمن از گردش شب و روز عبرت می آموزد و صاحب بصیرت می شود.
ابصار غیر از اعیان است.چشم نیست، نیرو است.همه موجودات عالم صاحب شعورند و تکلم می کنند، اما هر کسی قادر بر درک زبان موجودات نیست.نطق آب و نطق خاک و نطق گل*هست محسوس حواس اهل دل
اهل دل قابلیت درک گفتار موجودات را دارند.جمادات می گویند:
ما سمیعیم و بصیریم و هشیم*با شما نامحرمان ما خامشیم
پس تفکر درباره حضرت حق و اسما و صفات او دارای فضیلت بی شماری است امام صادق علیه السلام فرمود:
[/افضل العبادة ادمان التفکر فی الله و فی قدرته/] (41)
با فضیلت ترین عبادت تفکر دایمی درباره خدا و قدت اوست.
در روایتی از امام باقر (ع) در فضیلت ابی ذر آمده است:
[/کان اکثر عبادة ابی ذر خصلتین: التفکر و الاعتبار/] (42)
بیشترین عبادت بیشترین عبادت ابوذر دو خصلت تفکر و پند گرفتن بود.
امام رضا (ع) در ضمن روایتی در معنای عبادت می فرمایند:
[/لیس العبادة کثرة الصلاة و الصوم/]
عبادت زیاد نماز خواندن و روزه گرفتن نیست.
[/انما العبادة التفکر فی امر الله عز و جل/] (43)
همانا عبادت تفکر کردن در امر خدای عز و جل است.
شاید اشاره در اینجا به عالم امر و غیر محسوس باشد.چنان که روح از عالم امر پروردگار است:
«قل الروح من امر ربی» (44) تفکر در موجودات عالم امر، بسیار عالی و ثمراتش بیشتر است.
می توان گفت، برای مؤمن همه چیز سخن می گوید و او گوش می کند تا پند گیرد.در دنیا به هر موجودی می نگرد به عمق آن توجه می کند و در می یابد که همه موجودات دستخوش فنا و زوال هستند.دنیا با زبان رسا با همه سخن می گوید، اما قابلیت دریافت این سخن گوناگون است.روایات زیادی در نهج البلاغه در همین زمینه وجود دارد.
[/المؤمن ینظر الی الدنیا بعین الاعتبار و یقتات منها ببطن الاضطرار یسمع فیها باذن المقت و الابغاض/] (45)
مؤمن به دنیا به دیده عبرت می نگرد.بهره گیریش از دنیا به مقداری است که امور دنیویش را بگذراند و می شنود در دنیا با گوش عداوت و دشمنی با دنیا.
[/اذا احب الله عبدا وعظه بالعبر/] (46)
آنگاه که خداوند بنده ای را دوست بدارد، با عبرتها پندش می دهد.
[/قال رسول الله اغفل الناس من لم یتعظ بتغیر الدنیا من حال الی خال/] (47)
غافلترین مردم کسی است که از انقلاب احوال در دنیا، بیدار نشود.گوش دارند اما سخن دنیا را نمی شنوند.دنیا برای مؤمن مایه عبرت است نه برای غیر مؤمن.
تو تاج دیدی و من تخت رفته بر تاراج*تو تاج دیدی و من مشت استخوان دیدم
تو تخت دیدی و من تخت واژگون از بخت*تو صخره دیدی و من سخره زمان دیدم
تو سکه دیدی و من در رواج سکه سکوت*تو حلقه دیدی و من به نگین نام بی نشان دیدم
این دید از آن مؤمن است و کسی با وی در این امر شریک نیست.همه جهان غلغله پنداشت.
[/ما اکثر العبر و اقل الاعتبار/] (48)
چه بسیار است مایه های عبرت و چه کم هستند پند گیرندگان.
یعنی چقدر کرها زیاد هستند.تفکر آدمی را به اعمال خیر دعوت می کند.
امام صادق (ع) می فرماید:
[/التفکر یدعو الی البر و العمل به/] (49)
تفکر، انسان را به کار نیک و عمل به نیکی دعوت می کند.
[/کلامه حکمة/]
سخنش حکمت است.در تفاوت علم و حکمت گفته اند: که علم، دانش است و حکمت بینش، علم مفهوم است و بینش، نگرش و دید، در مباحث معقول، حکمت را چنین تعریف کرده اند: علم به حقایق اشیا به قدر طاقت بشر، این ترتیب مؤمن آنگاه که سخن می گوید طرح بینش می کند، مفهوم القا نمی کند، بلکه نگرش و دید می دهد.در حالات اولیای الهی زیاد نوشته اند که گاهی یک سخن، فردی را منقلب می کرده است.چنین تصرفی از مفهوم ساخته نیست.
چنان که در احوال ملا حسین قلی همدانی، آن عالم ربانی، متواتر نقل شده است که وقتی با فرد منحرفی که استعداد و زمینه داشت بر می خورد کلامش وی را دگرگون و وارد جرگه متقین می کرد.
مؤمن سخنش کیمیا اثر است.مس را طلا می سازد و مرده را زنده می کند.
[/مناصحا متباذلا/]
مؤمن پندپذیر و پند دهنده است و اهل بذل و بخشش.
«مناصح» به فردی گویند که هم نصیحت می کند و هم نصیحت می پذیرد.برخی فقط اهل نصیحت کردن هستند و گوش نصیحت شنیدن ندارند.برخی هم اهل شنیدن تذکر هستند اما حاضر به تذکر دادن نیستند.البته اولی بیشتر رایج است.مؤمن چنین نیست.هم تذکر می دهد و هم تذکر می پذیرد .
«متباذل» از بذل است.بذل متعلق ندارد.مؤمن نسبت به مؤمنان، چه از نظر امور مادی و چه معنوی، بذل می کند و اگر مؤمن دیگری بخواهد به او بذل کند، می پذیرد.
[/متواخیا/]
رابطه مؤمن بر اساس اخوت و برادری است.اخوت، علقه درونی است.مؤمنان نسبت به یکدیگر علقه روحی و باطنی دارند.
[/ناصح فی السر و العلانیه/]
مؤمن در آشکار و پنهان اهل نصیحت کردن است.
البته شرایط و موقعیتها کاملا فرق می کند.گاهی باید نصیحت به جهر کرد و گاهی به سر.
از این روایت در می یابیم که مؤمن موقع شناس است و ظرافتهای اخلاقی را درک می کند.معنای دیگری که از این روایت مستفاد می شود، این است که مؤمن هم در آشکار خیرخواه مؤمن است و هم در باطن، هم به زبان تذکر می دهد و هم قلبا اصلاح مؤمن را خواستار است.
[/لا یهجر اخاه/]
از برادر مؤمنش دوری نمی گزیند.
هجران که به معنای جدا شدن و قطع است وقتی به کار می رود که قبلش وصلی بوده است.قطع بدون وصل معنا ندارد.از این کلمه در می یابیم که مؤمن با برادران مؤمنش رابطه دارد و هجر و دوری معنای ثانوی است.
روابط انسان در جامعه، گاهی بر محور پیوندهای خویشاوندی است، گاهی نیز شغلی، آموزشی و روابط غیر رسمی به صورت دوستیها و رفاقتها است.در میان این چهار محیط، آنچه از نظر اصلاح و افساد، عاملی مؤثر شده است، محیط رفاقتهای صمیمی است.رفاقت در انتقال روحیات و افکار خوب یا بد تأثیر بسزایی دارد، ارتباط مؤمن در پیوندهایی که بر قرار می سازد، مبتنی بر ایمان است.چرا مؤمن از برادر مؤمنش می برد؟
هجران برای مؤمن گاهی جنبه وجوب و گاهی حرمت پیدا می کند.در نهی از منکرها گاهی هجران سبب اصلاح است.در این موارد قطع رابطه واجب است.البته در رساله های عملیه، همه فقها فرموده اند که هجران و قطع پس از این است که با راههای دیگر منکر قابل دفع نباشد.روایت امیر المؤمنین (ع) ناظر به این هجران نیست، مقصود حضرت، قهرها و بریدنهایی است که ریشه های نفسانی دارد.حتی در موردی که حقی از مؤمن ضایع شده است، چنان که علی (ع) می فرماید:
[/اذا ابغضت فلا تهجر/] (50)
هنگامی که خشمگین شدی پس قطع رابطه نکن.
[/لا خیر فی من یهجر اخاه من غیر جرم/] (51)
خیری نیست در کسی که برادر مؤمنش را رها کند.
در روایتی امام صادق (ع) می فرماید حتی مؤمنان نمی توانند توافق کنند که با یکدیگر رابطه نداشته باشند:
[/لا خیر فی المهاجرة/] (52)
خیری در قطع رابطه دو طرفه نیست.
رسول الله (ص) می فرمودند که جایز نیست قطع رابطه مؤمن بیش از سه روزبه طول انجامد، برخی فقهای ما به استناد این روایات، حکم به حرمت کرده اند.حکمت این نهی ها این است که مکاتب الهی مبتنی بر وصل هستند نه قطع، آنگاه که جامعه اسلامی متصل به همه شد، آثار مبارک زیادی پدید خواهد آمد.
از نظر فردی نیز این گونه قطعها مبتنی بر عداوت، حقد و حسد است و اسلام با پیوند برادر مؤمن با مؤمنان، بیماریهای مهلک نفسانی را می سوزاند.از این رو، در اسلام به «تزاور» مؤمنان توصیه شده است.در روایات متعدد ذکر شده که مؤمن آنگاه که برای دیدار برادرش می رود به هر گامی ثوابهای زیادی عایدش می شود.ملائکه از او استقبال می کنند.بابهای «مصافحه» ، «سلام» ، «عبادت» ، همه اینها در کتب روایی برای وصل و وحدت است، نه قطع و تفرقه، تفرقه، شیطانی و اتحاد، رحمانی است.
در بعد معنوی و سیر و سلوک نیز آخرین مرحله مطابق نظر اهل معرفت، «اتحاد» و «وحدت» و «فنای فی الله» است.
وقتی شارع مقدس به جدایی دو تن مؤمن راضی نیست، چگونه از تفرقه جامعه اسلامی، می تواند راضی باشد؟ ! از اینجا در می یابیم که تمام عواملی که بخواهد روابط اجتماعی را در جامعه اسلامی به تفرقه بکشاند، از شیطان هستند.در روایات برای مؤمنی که برای پیوند یک قدم جلوتر است، ثواب دخول در بهشت در نظر گرفته اند.یعنی اگر هر دو به بهشت بروند پیشگام در اتصال، زودتر به بهشت داخل می شود.
پی نوشت ها:
1.بحار الانوار، ج 70، ص .248
2.بحار الانوار، ج 67، ص .366
3.همان، ج 77، ص .148
4.خصال صدوق، ص .80
5.بحار الانوار، ج 77، ص .134
6.همان، ج 1، ص .199
7.بحار الانوار، ج 78، ص .364
8.بحار الانوار، ج 78، ص .379
9.در برخی نسخ به جای «حزین» ، «جرید» ضبط شده است.
10.سوره علق، آیه .6
11.سوره مریم، آیه .47
12.بحار الانوار، ج 78، ص .374
13.بحار الأنوار، ج 67، ص .296
14.غرر، ج 3، ص .11
15.المحجة البیضاء، ج 5، ص .311
16.اصول کافی، ج 2، ص .110 (چاپ آخوندی) .
17.همان، ص .110
18.المحجة البیضاء، ج 5، ص .265
19.در نسخه بحار الانوار، این عبارت بعد از عبارت: «لا یبخل...صبر» آمده است.البته در نسخه اصول کافی چاپ اسماعیلیه (ترجمه سید جواد مصطفوی) نیز چنین می باشد.
20.سوره ق، آیه .16
21.با این لفظ یافت نشد.در نسخه بحار الانوار، ج 73، ص 22 و اثبات الهداة، ج 2، ص 301 «یشیب ابن آدم و یشب فیه خصلتان: اعرض و طول الامل» .
22.وسایل، ج 7، ص .13
23.اخلاق محتشمی، تألیف خواجه نصیر الدین طوسی، ص .321
24.بحار الانوار، ج 77، ص .172
25.مجموعه ورام، ج 1، ص 172.المحجة، ج 2، ص .331
26.خصال، ص .53
27.وسایل، ج 15، ص .231
28.اصول کافی، ج 2، ص 139 (چاپ آخوندی) .
29.غرر، ج 4، ص .164
30.غرر، ج 2، ص .163
31.وسایل، ج 11، ص .180
32.غرر، ج 6، ص .360
33.مجمع البیان، ج 1، ص .387
34.بحار الانوار، ج 70، ص .6
35.سوره قلم، آیه .43
36.سوره طه، آیه .108
37.غرر، ج 5، ص .397
38.غرر، ج 5، ص .168
39.سوره نور، آیه .44
40.اصول کافی ج 2، ص .55
41.خصال، ص .42
42.اصول کافی، ج 2، ص .55
43.سوره اسراء، آیه .85
44.شرح غرر الحکم آمدی، آقا جمال الدین خوانساری، ج 2، ص 144، این روایت در نهج البلاغه نیز آمده است در ذیل قص 367 که البته اینگونه آمده.انما ینظر المومن الی الدنیا.
45.شرح غرر الحکم آمدی، آقا جمال الدین خوانساری، ج 3، ص .128
46.روضة الواعظین، ص .442
47.شرح غرر الحکم آمدی، آقا جمال الدین خوانساری، ج 6، ص .68
48.اصول کافی، ج 2، ص .55
49.شرح غرر، ج 3، ص .115
50.شرح غرر آمدی، آقا جمال الدین خوانساری، ج 6، ص .396
51.وسایل، ج 8، ص .584