ماهان شبکه ایرانیان

گفتاری چند در پیرامون عفو و مجازات

در پاسخ این سؤال به عنوان مقدمه باید گفت که هیچ مجتمعی از مجتمعات بشری خالی از وظائف اجتماعی ای که افراد آن موظف به احترام به آن باشند نیست، چون اصولا تشکیل جامعه برای هماهنگ کردن مردم و ایجاد توافق بین اعمال ایشان و نزدیک کردن آنان به یکدیگر است، برای این است که همه با هم مؤتلف و مجتمع شده، و بوسیله آثاری که در ائتلاف و اجتماع است احتیاجات هر یک ...

1 معنی جزا چیست؟

در پاسخ این سؤال به عنوان مقدمه باید گفت که هیچ مجتمعی از مجتمعات بشری خالی از وظائف اجتماعی ای که افراد آن موظف به احترام به آن باشند نیست، چون اصولا تشکیل جامعه برای هماهنگ کردن مردم و ایجاد توافق بین اعمال ایشان و نزدیک کردن آنان به یکدیگر است، برای این است که همه با هم مؤتلف و مجتمع شده، و بوسیله آثاری که در ائتلاف و اجتماع است احتیاجات هر یک از افراد به مقدار استحقاق و به نسبت عمل و سعیشان برآورده می گردد.

و این وظائف از آنجائی که اختیاری است و افراد نسبت به انجام و ترک آن مختارند و چون اصولا وظیفه و تکلیف از اراده و عمل ایشان سلب حریت می کند، لذا در خود آن وظائف ضامن اجرائی نیست، و چنان نیست که حتی افراد لا قید و راحت طلب هم از آن تخلف نورزند، از جهت همین نقصی که در تکلیف و وظیفه بود بشر اجتماعی چاره ای جز این ندید که این نقص را جبران نموده با ضمیمه کردن چیز دیگری بنیه آنرا تقویت نماید، و آن این بود که کیفرهائی ناگوار برای مخالفت با آن وظائف و تخلف از آن تکالیف جعل نموده ضمیمه آن سازد تا کراهت از آن کیفرها و ترس از ضرر آن، متخلفین را مجبور به تسلیم و انجام تکلیف سازد.

این است معنی جزا و کیفر گناه، و این خود حقی است برای مجتمع و یا زمامدار جامعه بر گردن افراد متخلف و عاصی، و همینطور است پاداشی که در ازای اطاعت ممکن است جعل شود، چیزی که هست جزا در گناه امر ناگواری است و در اطاعت امر محبوب و مرغوبی باید باشد تا داعی و محرک اشخاص بسوی انجام وظیفه واجب و یا مستحب بوده باشد.و نیز جزای گناه حقی است که برای مجتمع و به گردن متخلف و جزای اطاعت حقی است برای مکلف و به گردن مجتمع و یا زمامدار آن.این را جزای حسنه و یا ثواب و آنرا جزای سیئه و یا عقاب می نامند.

و این دو نحو جزا در جمیع مجتمعات بشری هست، اسلام هم آندو را جعل کرده و فرموده: "للذین احسنوا الحسنی" (1) و نیز فرموده: "و الذین کسبوا السیئات جزاء سیئة بمثلها" (2) و نیز فرموده: "و جزاء سیئة سیئة مثلها" (3) و این ثواب و عقاب از جهت شدت و ضعف دارای مراتبی است که ضعیف ترین آن خوش آمدن و ناخوش آمدن عمل است، از آن شدیدتر عملی است که خوبی و بدیش به حدی برسد که صاحبش مستحق مدح و یا ذم باشد، از آنهم بالاتر عملی است که صاحبش سزاوار خیر و یا شر باشد، البته خیر و شر هم دارای مراتبی است، تا ببینی قدرت طرف در رسانیدن این خیر و شر تا چه اندازه باشد، و این ثواب و عقاب هم خودش و هم شدت و ضعفش زائیده عوامل مختلفی است، از آن جمله یکی خود عمل است یکی دیگر این است که این عمل از چه کسی سر زده، و یکی اینکه این عمل اطاعت و یا نافرمانی چه کسی بوده و یکی اینکه تا چه اندازه برای مجتمع سودمند و یا تا چه حد مضر و مخل بوده است، و شاید بتوان همه این عوامل را در یک جمله کوتاه خلاصه کرده و گفت: هر عملی هر قدر بیشتر مورد اهتمام باشد عقاب آن در صورت معصیت و ثوابش در صورت اطاعت بیشتر خواهد بود.

2 بین عمل چه خوب و چه بد و جزای آن باید سنخیت و شباهتی و لو تقریبا بوده باشد.

و از آیات قبلی و همچنین از امثال آیه"لیجزی الذین اساؤا بما عملوا و یجزی الذین احسنوا بالحسنی" (4) نیز این اعتبار سنخیت استفاده میشود.از آن آیات روشن تر، آیه زیر است که خدای تعالی آنرا از صحف ابراهیم و موسی (ع) نقل می فرماید: "و ان لیس للانسان الا ما سعی و ان سعیه سوف یری ثم یجزیه الجزاء الاوفی" (5) باز از این آیه هم روشن تر آیات راجع به احکام قصاص است.از آنجمله می فرماید: "کتب علیکم القصاص فی القتلی الحر بالحر و العبد بالعبد و الانثی بالانثی" (6) و نیز می فرماید: "الشهر الحرام بالشهر الحرام و الحرمات قصاص فمن اعتدی علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدی علیکم و اتقوا الله" (7) و لازمه این هماهنگی و سنخیت در بین جزا و عمل این است که ثواب و عقاب اول به خود مباشر و به مقدار عملش عاید شود، به این معنا که اگر مثلا حکمی از احکام و مقررات اجتماعی را عصیان کرد و کاری کرد که برای او نفع و برای مجتمع ضرر داشت باید به همان مقدار تمتعی که از مجتمع سلب کرده از تمتعاتش سلب شود، اگر چه به کلی آبرویش به باد رود و یا مال و یا عضوی از اعضایش و یا به کلی جانش از او گرفته شود.

و این همان مطلبی است که ما در بحث برده گیری به آن اشاره کردیم و گفتیم:

مجتمع و یا زمامدار جامعه حق دارد به مقدار جرمی که از مجرم سر زده از جان او و یا هر چیزی که با جان او بستگی دارد سلب نموده آزادیش را در انتفاع از آنها بگیرد، بنا بر این اگر مثلا مجرمی کسی را بدون اینکه خونی از او طلب داشته باشد و یا او فسادی در زمین و در میان مجتمع اسلامی کرده باشد به قتل برساند زمامدار مجتمع جان او را مالک شده و می تواند به جرم اینکه وی باعث نقصان جان محترمی از جانهای مجتمع شده حد قتل را که همان تصرف در جان قاتل است بر او جاری سازد.و هم چنین اگر کسی چیزی را که ربع دینار قیمت داشته باشد بدزدد چون یکی از مقررات امنیت عمومی را که به دست شریعت جعل شده و دست امانت مسلمین حافظ آن است تخلف نموده و زمامدار حکومت اسلامی حق دارد دست او را قطع کند و معنی داشتن چنین حقی این است که حکومت شانی از شؤون حیاتی دزد را که به وسیله دستش تامین می شده مالک شده و می تواند در این ملک خود تصرف نموده، آزادی را از این عضوش سلب نماید و خلاصه این وسیله زندگی را از او بگیرد و به همین قیاس است سایر حدود و کیفرهائی که شارع اسلام در شرایع و سنن مختلف خود جعل فرموده.

از اینجا به خوبی معلوم میشود که عقاب جرائم یک نوع رقیت و بردگی است، و لذا می توان گفت بردگان فرد اعلا و خلاصه روشن ترین مصادیق مشخصن این گونه عقابهایند، قرآن کریم هم به این معنا اشاره کرده و فرموده: "ان تعذبهم فانهم عبادک" (8) و از این معنا در سایر شرایع و سنن مختلف دین نیز مظاهری وجود دارد، از آن جمله در داستان یوسف (ع) آنجا که به منظور بازداشت برادر تنی خود دستور می دهد که جام طلا را دربار و بنه اش بگذارند می فرماید: "قالوا فما جزاؤه ان کنتم کاذبین کارکنان یوسف گفتند : اگر معلوم شد که شما در انکار خود دروغ گفته اید کیفر آنکس که جام طلا را دزدیده بود چه باشد؟ ""قالوا جزاؤه من وجد فی رحله فهو جزاؤه کذلک نجزی الظالمین گفتند هر کس از ما که جام در بار و بنه اش دیده شد خودش کیفر دزدیش باشد، چون معمول خود ما این است که دزد را برده خود می گیریم"، "فبدا باوعیتهم قبل وعاء اخیه ثم استخرجها من وعاء اخیه کذلک کدنا لیوسف یوسف بعد از آنکه این التزام را از آنان گرفت دستور داد اول از سایر برادران بازرسی به عمل آورند، در باریان نیز چنین کرده و سرانجام جام را از بار و بنه برادر یوسف بیرون آوردند.آری این نقشه را ما به یوسف یاد دادیم"تا آنجا که می فرماید : "قالوا یا ایها العزیز ان له ابا شیخا کبیرا فخذ احدنا مکانه انا نریک من المحسنین برادران ناتنی گفتند ای عزیز مصر این جوان را پدری است سالخورده که طاقت فراق او را ندارد به جای او یکنفر از ما را برده خود بگیر که اگر چنین کنی البته به ما احسان بزرگی کرده ای"و این پیشنهاد همان فدیه معروفی است که نسبت به بردگان و سایر بازداشتی ها معمول بوده.یوسف گفت: "معاذ الله ان ناخذ الا من وجدنا متاعنا عنده انا اذا لظالمون پناه بخدا از اینکه ما کسی را به جای دزد خود بازداشت کنیم زیرا اگر چنین کنیم یقینا از ستمکاران خواهیم بود" (9)

و چه بسا قاتل را هم برده می گرفته اند، و نیز به جای قاتل شخصی دیگر را فدیه می دادند مثلا زن او را و یا دختر و خواهرش را به دست ورثه مقتول می سپردند تا به جای قاتل از او انتقام بگیرند.و مساله عوض دادن به تزویج، خود سنتی رائج بوده حتی تا امروز هم این سنت در بین قبایل و عشایر ایران باقی است، و این بدان علت است که ازدواج را برای زن یک نوع اسارت و بردگی می دانند.قرآن کریم هم در بسیاری از موارد از مطیع تعبیر به عبد نموده از آن جمله راجع به اطاعت شیطان فرموده: "ا لم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لا تعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین.و ان اعبدونی" (10) و نیز می فرماید: "ا فرایت من اتخذ الهه هواه" (11) و این گونه تعبیرات از این جهت است که مطیع در اطاعتی که می کند اراده خود را تابع اراده مطاع می سازد، پس در حقیقت به مقدار اطاعتش مملوک مطاع و محروم از حریت اراده است، و زمامدار جامعه یعنی همان کسی که کیفر متخلف و پاداش وظیفه شناس به دست او است چون از اراده مطیع سلب آزادی کرده و مقداری از اراده او را مالک شده از این جهت مطیع هم به مقدار اطاعتش از وی طلبکار پاداش میشود و مجتمع یا زمامدار آن باید در مقابل آن مقدار آزادی که از موهبت مطیع کاسته به وی پاداش بدهد و آن کاستگی و نقص را جبران نماید، و همین است سر اینکه می گویند: وفای به وعده واجب است، و لیکن وفای به وعید و تهدید واجب نیست.برای اینکه وعده در عالم عبودیت و مولویت متضمن ثواب بر اطاعت است کما اینکه وعید متضمن عقاب بر معصیت.

و چون ثواب حق مطیع است و طلبی است که در ذمه ولی خود دارد بر ولی و زمامدار واجب است که این حق را ادا نموده و ذمه خود را بری سازد، به خلاف عقاب که حق خود زمامدار است بر گردن مکلف مجرم و متخلف.و چون چنین است میتواند از حق خود صرفنظر نموده و در ملک خود تصرف ننماید، برای اینکه چنان نیست که هر کسی هر حقی را دارا باشد واجب باشد آن را اعمال کند، و هر ملکی داشته باشد در آن تصرف نماید.و برای این کلام تتمه ایست که در جای خود ایراد می شود.

3 عفو و بخشش: از بحث گذشته چنین نتیجه می گیریم که صرفنظر کردن از مجازات عاصی و متخلف جایز است ولی پاداش ندادن به مطیع جایز نیست، و این حکم تا اندازه ای فطری هم هست، برای اینکه کیفر دادن به گناهکار حق کسی است که نافرمانیش شده، و همانطوری که گفتیم اعمال حق همیشه واجب نیست لیکن چنان هم نیست که ترک آن همیشه و در هر جا صحیح باشد، زیرا اگر ترک اعمال حق را در هر جا و برای همیشه تجویز کنیم حکم فطری به ثبوت حق را لغو کرده ایم، و بما اعتراض خواهد شد که شما از یکطرف می گوئید فطرت به ولی امر حق میدهد که گنهکار را کیفر دهد و از طرف دیگر آنرا لغو می نمائید پس فائده اثبات این حق چیست؟ و آیا تجویز ترک اعمال حق رشته خود را پنبه کردن و علاوه بر این، مستلزم لغو سایر قوانین مقرر در نظم اجتماع نیست؟ یقینا هست، و معلوم است که لغو و ابطال آن قوانین چه هرج و مرجی به وجود می آورد.

پس باید گفت مساله عفو از گناه تا اندازه ای صحیح است که منتهی به چنین محذوراتی نشود .خلاصه این قضیه به اصطلاح علمی، قضیه ای است مهمل، به این معنی که نمی توان در باره آن حکم یک جا و صد در صد نمود، بلکه باید دید حکمت و مصلحتی برای عفو هست یا نه، اگر بود عفو جائز است و گرنه رعایت احترام قوانینی که حافظ بنیه اجتماع و سعادت بشر است لازم تر است، و به همین منظور البته باید گنهکار را مجازات کرد، آیه شریفه "و ان تغفر لهم فانک انت العزیز الحکیم" (12) که حکایت قول عیسی (ع) است نیز اشاره باین معنا دارد.

و در قرآن کریم از اسبابی که حکمت الهی سبب آن را برای مغفرت امضاء نموده دو سبب کلی دیده می شود.

اول توبه و بازگشت به سوی خدای سبحان و رجوع از کفر به ایمان و از معصیت به اطاعت، به تفصیلی که در جلد چهارم این کتاب (جلد 4 ترجمه) در بحث توبه گذشت.

و از جمله آیاتی که متعرض این معنا است آیات زیر است: "قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا انه هو الغفور الرحیم و انیبوا الی ربکم و اسلموا له من قبل ان یاتیکم العذاب ثم لا تنصرون"تا اینجا مربوط به توبه از کفر است و در آن تهدید به عذابی کرده که نصرت و شفاعت احدی در رفع آن مؤثر نیست. "و اتبعوا احسن ما انزل الیکم من ربکم من قبل ان یاتیکم العذاب بغتة و انتم لا تشعرون " (13) ، "انما التوبة علی الله للذین یعملون السوء بجهالة ثم یتوبون من قریب فاولئک یتوب الله علیهم و کان الله علیما حکیما.و لیست التوبة للذین یعملون السیئات حتی اذا حضر احدهم الموت قال انی تبت الان و لا الذین یموتون و هم کفار اولئک اعتدنا لهم عذابا الیما" (14).

سبب دوم شفاعت در روز قیامت است، خدای تعالی در این باره می فرماید: "و لا یملک الذین یدعون من دونه الشفاعة الا من شهد بالحق و هم یعلمون" (15) و آیات دیگری که متعرض امر شفاعتند، و ما در جلد اول این کتاب در باره شفاعت مفصل بحث کردیم، در قرآن کریم در موارد متفرق دیگری عفو بدون ذکر سبب ذکر شده است، لیکن اگر در همان موارد هم دقت شود اجمالا به دست می آید که در آن موارد نیز مصلحتی در کار بوده و آن عبارت بوده از مصلحت دین، از آن جمله آیات زیر است: "و لقد عفا عنکم و الله ذو فضل علی المؤمنین" (16)

و نیز می فرماید: "ء اشفقتم ان تقدموا بین یدی نجویکم صدقات فاذ لم تفعلوا و تاب الله علیکم فاقیموا الصلوة و آتوا الزکوة و اطیعوا الله و رسوله" (17) و نیز می فرماید: "لقد تاب الله علی النبی و المهاجرین و الانصار الذین اتبعوه فی ساعة العسرة من بعد ما کاد یزیغ قلوب فریق منهم ثم تاب علیهم انه بهم رؤف رحیم" (18) و نیز می فرماید: "و حسبوا ألا تکون فتنة فعموا و صموا ثم تاب الله علیهم ثم عموا و صموا کثیر منهم" (19) و نیز می فرماید: "الذین یظاهرون منکم من نساءهم ما هن امهاتهم ان امهاتهم الا اللائی و لدنهم و انهم لیقولون منکرا من القول و زورا و ان الله لعفو غفور" (20) و نیز می فرماید: "یا ایها الذین آمنوا لا تقتلوا الصید و انتم حرم" تا آنجا که می فرماید "عفا الله عما سلف و من عاد فینتقم الله منه و الله عزیز ذو انتقام" (21) و باید دانست توبه ای که در امثال آیه"عفا الله عنک لم اذنت لهم" (22) است از قبیل توبه مورد بحث ما نیست زیرا در امثال این آیات خداوند خبر از مغفرت و قبول توبه نمی دهد بلکه در حقیقت دعا به توبه می کند و مثل این است که ما به یکدیگر بگوئیم خدا از گناهت در گذرد چرا چنین و چنان کردی.

کما اینکه نظیر این تعبیر در آیه"انه فکر و قدر فقتل کیف قدر" (23) نیز بکار رفته است، چیزی که هست در آن آیه دعای به توبه شده بود و در این آیه نفرین و همچنین مغفرتی که در آیه "انا فتحنا لک فتحا مبینا، لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تاخر" (24) است از قبیل توبه و مغفرت مورد بحث نیست، به شهادت اینکه در این آیه مغفرت را نتیجه فتح مکه قرار داده و معلوم است که بین فتح مکه و مغفرت گناه هیچ ارتباطی نیست، و ما ان شاء الله به زودی معنی این آیه را در محل خود بیان خواهیم نمود.

4 عفو دارای مراتبی است: از آنجائی که عفو عبارتست از بخشیدن گناهی که مستلزم نوعی پاداش و مجازات باشد و این مجازات و پاداش همانطوری که گفته شد از جهت اختلافی که در اثر گناه هست دارای عرضی عریض و مراتبی است مختلف و اختلاف جزا، جز از جهت اختلاف و شدت و ضعف آثار گناه نیست و خلاصه از جهت اینکه بحث از مراتب عفو بستگی کامل دارد به آگهی از مراتب آثار گناه، چون میزان در شدت و ضعف عقاب و کم و زیادی پاداش همان آثار گناه است از این رو لازم دانستیم که قبل از بحث از مراتب عفو قدری در باره گناه و آثار آن توقف نموده و در آنچه که عقل فطری ما را بدان ارشاد می کند تامل نمائیم.

آری، گر چه بحث قرآنی است و مقصود از آن بدست آوردن نظریه کتاب الهی است نسبت به این گونه حقایق، لیکن خدای تعالی بطوری که خودش بیان فرموده همواره با ما به قدر عقل ما و بر طبق موازین فطری ما حرف می زند، همان موازینی که ما بوسیله آن نیک و بد هر چیزی را هم در مرحله فکر و هم در مرحله عمل می سنجیم، و در چند جای از ابحاث این کتاب به این معنا اشاره کرده ایم، و چگونه چنین نیست و حال آنکه خود پروردگار در موارد بسیاری از بیانات خود از عقل و فکر بشر استمداد نموده، و خلاصه، کلام شریف خود را با همان احکام عقلی تایید کرده، از آنجمله فرموده است: "ا فلا تعقلون ا فلا تتفکرون"و امثال اینها .

اینک در باره گناه و اختلاف مراتب آن می گوئیم: چیزی که عقل سلیم و اعتبار صحیح ما را بان ارشاد می کند اینست که اولین چیزی که بستگی به نظام اجتماعی انسان دارد و مجتمع آنرا احترام می گذارد همان احکام عملی و مقدساتی است که عمل به آن و مداومت بر آن مقاصد انسانی مجتمع را حفظ نموده و او را در زندگی به سعادت می رساند، همین سنن و مقدسات است که مجتمع را وادار می سازد تا به منظور حفظ آن قوانین، جزائی وضع کند و متخلفین و کسانی که از آن سنن سرپیچی می کنند کیفر نموده و عاملین به آنرا پاداش دهد، گناه در این مرحله هم عبارتست از همان سرپیچی کردن از متون قوانین عملی، و قهرا عدد گناهان به اندازه عدد آن قوانین خواهد بود.مرتکز در اذهان ما مسلمین هم از معنی لفظ گناه و الفاظ مرادف آن از قبیل"معصیت"و"سیئه"، "اثم"، "خطاء"، "حوب"، "فسق"و غیر آن همین معنا است.

مساله پیروی از قوانین به اینجا خاتمه نمی یابد، و مجتمع بشری تنها به اینکه مردم از ترس قوانین جزائی به دستورات عملی عمل کنند اکتفا نمی کند، بلکه غرض نهائیش این است که افراد در اثر ممارست و مراقبت بر عمل به آن دارای فضائلی نفسانی شوند، چون اصولا مداومت بر عمل نیک آدمی را به اخلاقی که مناسب با آن عمل و با هدف اصلی از تشکیل جامعه است متخلق می سازد، و این اخلاق همان چیزی است که جوامع بشری آنرا فضائل انسانی نام نهاده و همه افراد را به کسب آن تحریک نموده و مقابل آنرا رذائل نامیده و مردم را از آن برحذر می دارد.

خواهید گفت که مگر قوانین هر مجتمعی این آثار حسنه را در روحیات افراد می گذارد؟ چه بسیار قوانینی که بر عکس در روحیات مردم اثر سوء دارد؟ البته این سؤال به جا است لیکن ما فعلا کاری به این جهت نداریم که اثر قوانین وضع شده در جوامع مختلف بشری مختلف است، تنها می خواستیم بگوییم سنن و قوانین اجتماعی در روحیات اثر مستقیم دارد، البته معلومست که قوانین صحیح و دستور العمل های نیک در تخلق به فضائل، و قوانین بد در تخلق به رذائل مؤثر است و این صفات نیک و بد اخلاقی گر چه از نظر اینکه اوصافی هستند روحی و مستقیما اختیاری انسان نبوده و ضامن اجرائی برای آن نیست، و لذا جوامع بشری هم برای تخلف از آن، قوانینی جزائی وضع نکرده اند، لیکن از نظر اینکه گفتیم عمل به دستورات عملی در تخلق به فضائل و تخلف از آن دستورات در تخلق به رذائل مؤثر است از این جهت همین بکار بستن دستورات عملی، خود ضامن اجرای آن خواهد بود.

خلاصه اینکه اختیاری بودن عمل کافی است که کسب فضائل و دوری از رذائل هم اختیاری باشد، با این تفاوت که عمل خودش اختیاری انسانی است و لیکن اخلاق به واسطه عمل اختیاری است، و همین مقدار از اختیاری بودن کافی است که صحیح باشد عقل در باره کسب فضائلش اوامری صادر نموده، مثلا بگوید: در مقام کسب فضیلت شجاعت، عفت و عدالت برآی و در باره دوری از رذائل آن نواهی یی صادر کرده و بگوید: از تهور، خمود، طمع، ظلم و امثال آن دوری جوی، چنان که همین مقدار اختیاری بودن بس است برای اینکه ثواب و عقاب عقلی هم که همان مدح و ذم است برای آن تصور نمود.

و خلاصه، در این مرحله یعنی مرحله تخلف از احکام اخلاقی هم مرتبه ای از گناه وجود دارد بلکه مرتبه آن فوق مرتبه گناه در مرحله عمل است، بنا بر این در باره فضائل و رذائل اخلاقی نیز حاکمی هست که به وجوب تحصیل این و لزوم اجتناب از آن حکم کند و آن عقل آدمی است که به طور کلی بنایش بر این است که وقتی عمل به یکی از دو چیز متلازم را ممکن بداند بدون هیچ تاملی حکم به وجوب آن دیگری هم می کند و تخلف از آن را هم عصیان دانسته و متخلف را مستحق نوعی مؤاخذه می داند.بنا بر این تا اینجا دو نوع امر و نهی و دو نوع ثواب و عقاب ثابت شد.اینک در اینجا نوع سوم آن ظاهر میشود.

توضیح اینکه فضائل و رذائل یک مقدارش که به منزله اسکلت بنا است و چاره ای جز تحصیل آن و اجتناب از این نیست، واجب و حرام است.و بیشتر از آن که به منزله زینت و رنگ آمیزی بنا است جزو مستحبات اخلاقی است که عقل نسبت به تحصیل آن، امر استحبابی می کند، چیزی که هست همین مستحبات اخلاقی که برای مردم عادی مستحب است نسبت به آحادی از مردم که در ظرف اینگونه آداب زندگی می کنند واجب است، و عقل بر حسب اقتضائی که افق زندگی آنان دارد حکم به وجوب رعایت آن می کند، مثالی که مطلب را قدری روشن کند این است که ما خود می بینیم که مردم صحرانشین و عشایری که افق زندگیشان از افق مردم متوسط شهر دور است، هیچ وقت به تخلف از احکام و قوانینی که برای مردم شهر ضروری و به حکم عقل و فهم خود آنان واجب الرعایه است مؤاخذه نمی شوند، و چه بسا کارهائی از عشایر سر میزند که نسبت به مردم شهر زشت و ناپسند است، و لیکن همین شهر نشینان آنان را توبیخ ننموده و با خود می گویند: اینان معذورند، چون افق زندگیشان از سواد اعظم دور و در نتیجه افق فهمشان هم از درک دقایق آداب و رسوم دور است.

آری مردم شهر همه روزه سر و کارشان با این رسوم و چشمشان پر از مشاهده این آداب است، و این خود معلمی است که آنان را درس ادب می آموزد، مردم شهر هم باز با هم تفاوت دارند و همه شان در یک افق نیستند، زیرا در بین ایشان نیز عده معدودی یافت می شوند که دارای فهم لطیف تر و آداب ظریف تری هستند، انتظاری که از آنان می رود از مردم متوسط نمی رود و مؤاخذاتی که از آنان می شود از اینان نمی شود، برای اینکه مردم متوسط اگر دقایق ادب و ظرافتهای قولی و عملی را رعایت نکنند عذرشان موجه است، چون فهمشان بیش از آن نیست و از ادب و لوازم آن بیش از آن مقداری که رعایت می کنند درک نمی کنند، چون افق و ظرف زندگیشان ظرف همین مقدار از ادب است، به خلاف نوادر و مردان فوق العاده که در ترک آن دقایق و ظرائف اگر چه جزئی باشد مؤاخذه می شوند، برای آنان حتی یک اشتباه لفظی غیر محسوس و یک کندی مختصر و یا یک لحظه کوتاه اتلاف وقت و یا یک نگاه و اشاره نابجا و امثال آن گناه است، با اینکه هیچیک از اینها نه با قوانین مملکتی و عرفی مخالفت دارد و نه با قوانین دینی، و این مثل معروفی هم که می گویند: "حسنات الابرار سیئات المقربین نیکی های نیکان نسبت به مقربین گناه است"به همین ملاک است.

و خلاصه روی این حساب در هر موقعیت و افقی که فرض کنیم کارهائی هست که در آن افق و موقعیت گناه شمرده نمی شود و انسانهای آن افق گناه بودن آنرا احساس ننموده و از آن غفلت دارند مسؤول، و زمامدارشان هم ایشان را به ارتکاب آن کارها مؤاخذه نمی کند، لیکن هر چه افق بالاتر و موقعیت باریک تر و لطیف تر شود گناه بودن مقدار بیشتری از آن کارها نمایان تر می گردد.

اینجاست که اگر قدری در بحث دقیق شویم بنوع دیگری از احکام و قوانین که نوع چهارم آن و عبارتست از احکام مخصوص افق حب و بغض برمی خوریم، توضیح اینکه ما می بینیم چشم دشمن مخصوصا اگر در حال غضب باشد همه اعمال نیک را هم بد و مذموم می بیند، و بر عکس چشم دوست مخصوصا وقتی که در دوستی بحد شیفتگی رسیده باشد جز حسن و کمال نمی بیند، تا آنجا که تمامی هم خود را صرف در خدمت به دوست نموده بلکه کارش به جائی می رسد که کوچکترین غفلت از محبوب را گناه می شمارد، چون به نظر او ارزش خدماتش به دوست به مقدار توجه و مجذوبیتی است که نسبت به او دارد و چنین معتقد است که یک لحظه غفلت از دوست و قطع توجه به او مساوی است با ابطال طهارت قلب، حتی چنین کسی اشتغال به ضروریات زندگی از قبیل، خوردن و آشامیدن و امثال آن را گناه می داند، زیرا فکر می کند که گر چه این کارها ضروری است و آدمی ناگزیر از اشتغال به آن است، لیکن یک یک آنها از جهت اینکه کاری است اختیاری و اشتغال به آن اشتغال اختیاری به غیر محبوب و اعراض اختیاری از اوست از این جهت گناه و مایه انفعال و شرمندگی است، لذا می بینیم کسانی که از فرط عشق و یا از بزرگی مصیبتی که به آنها روی آورده باین حد از خود بی خبر می شوند از اشتغال به خوردن و نوشیدن و امثال آن استنکاف می ورزند.

کلام معروفی را هم که نسبت می دهند به رسول خدا (ص) که فرمود:

"انه لیغان علی قلبی فاستغفر الله کل یوم سبعین مرة بدرستی که من از آنجائی که مامور به هدایت خلق و مبعوث به شریعتی آسان هستم و قهرا در تماس با مردم و توجه به ما سوی الله خاطراتی در دلم خطور می کند که ممکن است بین من و پروردگارم حجاب شود لذا همه روزه هفتاد بار استغفار می کنم"باید به امثال این معانی حمل کرد.و هم چنین آیه شریفه : "و استغفر لذنبک و سبح بحمد ربک بالعشی و الابکار" (25) و آیه شریفه: "فسبح بحمد ربک و استغفره انه کان توابا" (26) و سایر آیاتی را که از زبان انبیاء (ع) نقل می کند به امثال این معانی حمل می شود.از آن جمله یکی کلام نوح (ع) است که عرض کرد:

"رب اغفر لی و لوالدی و لمن دخل بیتی مؤمنا" (27) و یکی دیگر کلام ابراهیم (ع) است که عرض می کند: "ربنا اغفر لی و لوالدی و للمؤمنین یوم یقوم الحساب" (28) و یکی کلام موسی (ع) است که در باره خودش و برادرش عرض می کند: "رب اغفر لی و لاخی و ادخلنا فی رحمتک" (29) و یکی دیگر کلامی است که قرآن کریم آنرا از رسول خدا (ص) حکایت می کند که عرض کرد: "سمعنا و اطعنا غفرانک ربنا و الیک المصیر" (30) بدین علت گفتیم که اینگونه کلمات باید به معنای مورد بحث حمل شود که انبیاء (ع) با اینکه دارای ملکه عصمت اند ممکن نیست معصیتی از آنها سر زند، و با اینکه مامورند مردم را بسوی دین و عمل به آن دعوت نموده قولا و فعلا به تبلیغ آن قیام نمایند معقول نیست که خود از عمل به دستورات دینی سرپیچی کنند، و چگونه چنین چیزی تصور دارد و حال آنکه مردم همه مامور به اطاعت از آنهایند؟ مگر ممکن است خداوند مردم را مامور به اطاعت از کسانی کند که ایمن از معصیت نیستند؟

پس ناچار باید آیات مزبور را به همان معنائی که گفتیم حمل نمود، و اعتراف به ظلمی را که از بعضی از آن حضرات حکایت شده مانند اعتراف"ذو النون"است که عرض کرد: "لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین" (31) چون وقتی صحیح باشد بعضی از کارهای مباح را برای خود گناه بدانند و از خداوند در باره آنها طلب مغفرت نمایند جایز هم هست که آن کارها را ظلم بشمارند، زیرا هر گناهی ظلم است .البته محمل دیگری نیز برای خصوص اعتراف بظلم هست و سابقا هم به آن اشاره شد که مراد از ظلم، ظلم به نفس باشد، چنانکه آدم و حوا (ع) گفتند: "ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین" (32).

و اینکه گفتیم این کلمات فلان محمل را دارد، نخواستیم اعتراف کنیم به اینکه این محمل ها خلاف ظاهر آیات و یک نوع معانی است که ما خود تراشیده و به منظور حفظ آراء و عقاید مذهبی خود و اعمال تعصب، آیات را بر آن حمل کرده ایم.نه ما در این معنائی که کردیم نخواستیم تعصب به خرج دهیم، به شهادت اینکه بحثی که در جلد دوم این کتاب (جلد 2 فارسی) در باره عصمت انبیاء کرده آن را اثبات نمودیم بحثی بود قرآنی و خالی از هر گونه تعصب و متکی بر دقت در آیات قرآنی بی اینکه مطلبی غیر از قرآن را در آن دخالت داده باشیم.

چیزی که هست همانطوری که در آن بحث و در مواردی دیگر مکررا گفته ایم نباید در تشخیص ظهور اینگونه آیات به فهم عامیانه اکتفا نمود، برای اینکه قرائن مقامی و همچنین قرائن لفظی چه آنهائی که در خود کلام هست و چه آنهائی که جدای از کلام یافت می شود تاثیر قاطعی در تشخیص ظهور دارند، مخصوصا قرآن کریم که در تشخیص ظهور و معنی هر آیه از آن بیشتر از هر کلام دیگری باید رعایت این جهت را نمود، زیرا کلام الهی هر آیه اش شاهد و مصدق و زبان آیات دیگر است.

غفلت از همین نکته بوده است که مساله تاویل را در بین عده ای از مفسرین و علمای کلام رواج داده، این عده از آنجائی که ارتباطی بین آیات قرآنی نمی دیدند و خیال می کردند که این آیات جملاتی است بریده و اجنبی از هم و هر کدام مستقل در معنا، لذا بدون اینکه در تشخیص معنی هر کدام از سایر آیات استمداد کنند آنرا بر معنائی عامیانه حمل کردند، همانطوری که مردم بازار کلمات یکدیگر را بر معنی ظاهرش حمل می کنند و لذا وقتی می شنوند که قرآن کریم می فرماید: "فظن ان لن نقدر علیه"می گویند: ذو النون خیال کرد بلکه یقین کرد و حاشا بر او که چنین خیالی کند که خدای سبحان قدرت بر وی ندارد.آیه بعدیش را ملاحظه نکردند که ذو النون را از مؤمنین دانسته، می فرماید: "و کذلک ننجی المؤمنین" (33) آری اگر این دو آیه را با هم ملاحظه می کردند قطعا به چنین اشتباهی دچار نمی شدند، و می فهمیدند که معنی آیه، آن معنای عامیانه و غلط نیست، زیرا مؤمن در قدرت خدای سبحان شک نمی کند تا چه رسد به اینکه عجز خدای را ترجیح داده و یا یقین به آن کند.

و نیز وقتی می شنوند که قرآن می فرماید: "لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تاخر"

چنین خیال می کنند که لابد رسول خدا (ص) نیز مانند سایر مردم گناه و مخالفت امری از اوامر و یا نهیی از نواهی مربوط به احکام دین را کرده که خدایش آمرزیده.فکرشان آنقدر رسا نبوده که بفهمند این آیه مربوط است به آیه قبلیش که میفرماید: "انا فتحنا لک فتحا مبینا"و اگر این گناه و آن آمرزش از سنخ گناهان مردم عادی و آمرزش آن بود هیچ ربطی بین آمرزش آن و داستان فتح مکه نبود و حال آنکه در این آیات گناه به معنائی گرفته شده که آمرزش آن نتیجه فتح مکه است، علاوه بر این، اگر مراد از گناه، همان معنای متعارف بود مغفرت آن با مطالب بعد هم که می فرماید: "و یتم نعمته علیک و یهدیک صراطا مستقیما و ینصرک الله نصرا عزیزا" (34) متناسب نبود، زیرا در اینصورت معنای این جملات عطف بر آن آمرزش می شوند.

و نیز وقتی به سایر آیاتی که به خیال خودشان متعرض لغزشهای انبیائی چون آدم، ابراهیم، لوط، یعقوب، یوسف، داود، سلیمان، ایوب و محمد (ص) می رسند بدون تامل و با کمال بی شرمی به ساحت مقدس آنان جسارت نموده و طعنه ها و نسبت های ناروائی که لایق خود آنان است به انبیاء (ع) می دهند.راستی که هیچ عیب و ننگی بالاتر و بدتر از بی ادبی نیست.

خلاصه اینکه، علمی که باید آدمی را به ادب و خضوع در برابر پروردگار و برگزیدگان او وادار سازد در این کوته نظران مایه گمراهی شده و آنان را به جائی کشانیده که خدائی را که قرآن مجید"رب العالمین"معرفی اش نموده با خدای تورات و انجیل دست خورده و تحریف شده عوض کنند و خدا را قوه ای بدانند غیبی و دارای بدن که مانند پادشاهان که هر روز به سرکشی بخشی از کشور خود می روند در اطراف عالم هستی قدم زده و هیچ همی جز اشباع شهوت و غضب سرکش خود ندارد.و در نتیجه نه تنها نسبت به مقام پروردگار خود جاهل ماندند بلکه از مقام نبوت و مدارج عالی و شریف روحی انبیاء (ع) و مقامات رفیع آنان نیز غافل شدند، و این جهل و غفلت باعث شد که آن نفوس طیبه و طاهره را هم مانند نفوس شریر مردم پست و فرومایه بدانند که از شرف انسانیت جز اسم بهره و بوئی ندارند، نفوسی که یک روز بر سر آز و شهوت، عرض و مال خود را می بازند و روزی خود را بر سر اینکار از دست می دهند (35) سبحان الله همین مردم فرومایه هم با همه پستی و نادانی شان هیچ وقت راضی نمی شوند نسبت هائی که این عالم نماها به خدا و انبیا می دهند به خدای خود و پیغمبران خود بدهند، و هرگز حاضر نیستند زمام امور دنیایشان را بلکه زمام امور خانه و اهل و عیالشان را به دست کسانی بسپارند که این عالم نماها آنها را انبیاء میخوانند، چطور راضی خواهند شد که خدای علیم و حکیم آنها و انبیایشان چنین خدا و چنین انبیائی باشند.

خود مردم عامی و بلکه فرومایه گان آنها هم می دانند که خداوند اگر انبیائی مبعوث نموده برای این بوده که فردا مردم عذری نداشته باشند.و می دانند که انبیاء از هر لغزش و گناهی معصومند و اگر معصوم نباشند و جایز باشد که پیغمبری کافر و یا فاسق و فاجر شود و یا مردم را به شرک و وثنیت دعوت کند آنگاه پای خود را کنار کشیده و تقصیر را به گردن شیطان گذارد، غرض از بعثت حاصل نمی شود، چون در چنین صورتی از مردم هیچ توقعی نمی توان داشت و خداوند هیچ حجتی بر مردم نخواهد داشت.

آری، مردم عوام این معنا را درک می کنند ولی این گمراهان عالم نما که علم خود را سرمایه و سلاح برای اضلال مردم قرار داده اند از درک آن عاجز مانده اند، و وقتی این مطالب را می شنوند و بحث از عصمت انبیاء و موهبت ها و مواقف روحی آنان به میان می آید آنرا شرک و غلو در باره بندگان خدا دانسته و به امثال آیه"قل انما انا بشر مثلکم بگو بدرستی من نیز بشری مانند شمایم"تمسک می جویند، تقصیر هم ندارند، برای اینکه پروردگاری را که اینها تصور کرده اند بمراتب پائین تر از انبیا و صفاتی را که برای ذات و افعال خدا قائلند بمراتب پائین تر از صفات و مقامات انبیاء (ع) است.

و اینها همه مصائبی است که اسلام و مسلمین از دست اهل کتاب مخصوصا یهود دیده و خرافاتی است که به دست اینها جعل و در بین روایات ما گنجانیده شده و در نتیجه عده ای هم به آن معتقد شده اند، از آن جمله معتقد شدند که خدای سبحان که قرآن کریم با جمله "لیس کمثله شی ء هیچ چیز شبیه او نیست"توصیف نموده، العیاذ بالله مانند یکی از انسانهای متجبری است که خود را آزاد و غیر مسؤول و دیگران را همه بنده و مسؤول خود می داند، و از آن جمله معتقد شدند که ترتب هر یک از مسببات بر اسباب خود و به وجود آمدن هر نتیجه ای از مقدمات خود و اقتضای هر موجود مؤثر مادی و معنوی برای اثر خود، همه جزافی و بدون رابطه است.

و لذاست که می گویند اگر خدای تعالی نبوت را به رسول خدا (ص) ختم نموده و بر آن جناب قرآن نازل کرده، و اگر موسی (ع) را به تکلم با خود ممتاز ساخته و عیسی (ع) را به تایید به روح اختصاص داده، هیچکدام به خاطر خصوصیتی در روح و نفوس شریف آن حضرات نبوده، بلکه خدای تعالی خودش چنین خواسته که یکی را به آن و یکی را به این اختصاص دهد، و اگر با عصای موسی سنگ شکافته و آب جاری می گردد زدن آن حضرت خصوصیتی ندارد، بلکه عینا مانند زدن ما است، الا اینکه خدا خواسته که آنجا سنگ شکافته و آب جاری بشود و در زدن ما نشود، و هم چنین اگر عیسی (ع) به مردگان می گوید: برخیزید به اذن خدا و آنان هم برمی خیزند، خصوصیتی در گفتن وی نیست بلکه گفتن او عینا مثل گفتن ما مردم عادی است، الا اینکه خدای تعالی بعد از گفتن او مردگان را زنده می کند و در گفتن ما نمی کند و همچنین است سایر معجزات انبیاء (ع) .

اینان از این رو دچار چنین اشتباهاتی شده اند که نظام تکوین را بر نظام تشریع قیاس کرده اند، و مقررات تشریع را بر تکوین حکومت داده اند در حالی که نظام تشریع از وضع و قرارداد تعدی و از جهان اجتماع انسانی تجاوز نمی کند و اگر کمی فکر می کردند، به اشتباه خود واقف شده و می فهمیدند که گناهی مافوق این گناه و مغفرتی مافوق مغفرت متعلق به آن نیز هست، راستی ایشان چگونه از درک این حقیقت غافل شده اند؟ با اینکه انتقال به آن خیلی دشوار نبود، برای اینکه خدای تعالی از طرفی مکرر بندگانی را برای خود به نام"مخلصین "

سراغ می دهد که معصوم و مصون از گناه بوده و شیطان برای همیشه از اغوای آنان ناامید است، و گناه به معنای معروف هرگز از ایشان سر نمی زند، و به مغفرت آن حاجت ندارند، و در باره عده ای از انبیای عظام خود مانند ابراهیم، اسحاق، یعقوب، یوسف و موسی (ع) صریحا فرموده که اینان از مخلصین هستند، راجع به ابراهیم و اسحاق و یعقوب فرموده: "انا اخلصناهم بخالصة ذکری الدار" (36) و در حق یوسف (ع) فرموده: "انه من عبادنا المخلصین" (37) و در باره موسی (ع) فرموده: "انه کان مخلصا" (38) و از طرفی دیگر از همین انبیای مخلص و بی گناه طلب مغفرت را حکایت کرده، چنانکه از ابراهیم (ع) حکایت کرده که عرض کرد: (ربنا اغفر لی و لوالدی" (39) و از موسی (ع) نقل کرده که گفت: "رب اغفر لی و لاخی و ادخلنا فی رحمتک" (40) و هر کسی می تواند بفهمد که اگر مغفرت جز به گناهان متعارف تعلق نمی گرفت طلب مغفرت ایشان با اینکه بی گناهند معنائی نداشت.گر چه بعضی در توجیه آن گفته اند که این حضرات خواسته اند از باب تواضع در برابر پروردگار، خود را در عین بی گناهی گنهکار بخوانند، لیکن این توجیه نیز غلط است و گویا غفلت کرده اند از اینکه انبیاء هیچ وقت در نظریات خود خطا و شوخی و تعارف نمی کنند و اگر طلب مغفرت می کنند این تقاضای شان جدی و از آن معنای صحیحی در نظر دارند.

علاوه بر این، دعای ابراهیم (ع) تنها بخودش نبود بلکه دعای به پدر و مادر و جمیع مؤمنین هم بود.در باره خودش ممکن است کسی بگوید تعارف است، در باره جمیع مؤمنین چه خواهد گفت؟ و هم چنین نوح (ع) که به طور اطلاق عرض کرد: "رب اغفر لی و لوالدی و لمن دخل بیتی مؤمنا و للمؤمنین و المؤمنات" (41) چه اطلاق کلامش شامل کسانی هم که معصومند و محتاج به مغفرت نیستند می شود.

با اینهمه چطور ممکن است کسی نفهمد که گناهانی غیر از گناهان متعارف هست که از آن طلب مغفرت می شود.و طلب مغفرتی غیر از طلب مغفرت متعارف هست و خداوند از ابراهیم نقل می کند و می فرماید: "و الذی اطمع ان یغفر لی خطیئتی یوم الدین" (42) و شاید همین نکته باعث شده که خدای تعالی هر جا که در کلام خود رحمت و یا رحمت اخروی یعنی بهشت را ذکر می کند قبل از آن مغفرت را اسم می برد، مثلا می فرماید: "و قل رب اغفر و ارحم" (43) و نیز می فرماید: "و اغفر لنا و ارحمنا" (44) و نیز از قول آدم و همسرش (ع) حکایت کرده که عرض کردند: "و ان لم تغفر لنا و ترحمنا " (45) و از نوح (ع) حکایت می کند که گفت: "و الا تغفر لی و ترحمنی" (46).

پس از این بیان چنین به دست آمد که گناه دارای مراتب مختلفی است که یکی پس از دیگری و در طول هم قرار دارند، چنانکه مغفرت نیز دارای مراتبی است که هر مرتبه از آن متعلق به گناه آن مرتبه می شود، و چنین نیست که گناه در همه جا عبارت باشد از نافرمانی اوامر و نواهی مولوی که معنای متعارفی آن است، و نیز چنین نیست که هر مغفرتی متعلق به چنین گناهی باشد، بلکه غیر از این معنائی که عرف از گناه و مغفرت می فهمد گناهان و مغفرتهای دیگری هم هست که اگر بخواهیم آنرا از بحث سابق خود گرفته و بشماریم بالغ بر چهار مرتبه می شود:

اول: گناه معمولی و عرفی که اگر بخواهیم عمومی تعریفش کنیم عبارت می شود از مخالفت پاره ای از مواد قوانین عملی چه دینی و چه غیر دینی، و مغفرت متعلق به این مرتبه از گناه هم اولین مرتبه مغفرت است.

دوم: عبارتست از گناه متعلق به احکام عقلی و فطری و مغفرت متعلق به آن هم دومین مرتبه مغفرت است.

سوم: گناه متعلق به احکام ادبی است نسبت به کسانی که افق زندگیشان ظرف آداب است، و این مرتبه هم برای خود مغفرتی دارد، و این دو قسم از گناه و مغفرت را فهم عرف گناه و مغفرت نمی شمارد، و شاید اگر در جائی هم چنین اطلاقی ببینند حمل بر معنای مجازی می کنند.و لیکن بنظر دقیق و علمی مجاز نیست.برای اینکه همه آثار گناه و مغفرت را دارد.

چهارم: گناهی است که تنها ذوق عشق، آنرا و مغفرت مربوط به آن را درک می کند، البته در طرف بغض و نفرت نیز گناه و مغفرتی مشابه آن تصور می شود.و این نوع از گناه و مغفرت را فهم عرفی حتی به معنی مجازی هم گناه نمی شمارد و این اشتباهی است از عرف، و البته تقصیر هم ندارد، زیرا فهم عرفی از درک این حقایق قاصر است، و چه بسا کسانی از همین اهل عرف بگویند این حرفها از خرافات و موهومات عشاق و مبتلایان بمرض"برسام" (47) و یا از تخیلات شعری است و متکی بر مبنای صحیحی از عقل نیست، و غفلت داشته باشند از اینکه ممکن است همین تصوراتی که در افق زندگی اجتماعی تصوراتی موهوم به نظر می رسد در افق بندگی حقایقی ناگفتنی باشد.

آری عبودیتی که ناشی از محبت پروردگار است کار بنده را بجائی می کشاند که دل از دست داده و عقلش خیره و سرگردان می شود.و دیگر شعوری که بتواند چیزی را غیر پروردگار درک نموده، اراده ای که چیزی غیر از خواسته های او بخواهد برایش باقی نمی گذارد، در چنین حالتی انسان احساس می کند که کوچکترین توجه به خود و به مشتهیات نفس خود گناهی است عظیم و پرده ایست ضخیم که جز مغفرت الهی چیزی آن را برطرف نمی سازد.قرآن کریم هم گناه را حجاب دل و مانع از توجه تام به پروردگار نامیده و فرموده:

"کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون کلا انهم عن ربهم یؤمئذ لمحجوبون" (48).

این بود آنچه را که گفتیم بحث دقیق و جدی نه بحثی که با حقایق بازی کند آدمی را به آن ارشاد می نماید، و ممکن هم هست که برای اولیای خدا در خلال راز و نیازهای نهانی که با خدای خود دارند حالاتی دست دهد که در آن احوال به گناهانی رقیق تر از این مراحل چهارگانه و همچنین مغفرتی لطیف تر از این مغفرتها برخورد نمایند که اینگونه بحثهای کلی و عمومی نتواند از عهده بیان آن برآید.

5 آیا بدون گناه مؤاخذه و مغفرت معقول است؟ : در بحث از روش عقلای اجتماع، انسان به این معنا برمی خورد که عقلاء مؤاخذه و عقاب را فرع بر مخالفت تکلیف اختیاری دانسته و از شرائط صحت تکلیف هم عقل را می شمارند.البته شرائط مختلف دیگری برای اصل مؤاخذه و حدود آن نیز قائلند که ما فعلا در مقام بیان و بحث از آن نیستیم.

گفتار ما فعلا در باره عقلی است که مردم متوسط الحال هر مجتمعی آنرا وسیله تشخیص زشت از زیبا و نافع از مضر و خیر از شر می دانند.چون مردم حتی دانشمندان از نظر اجتماعی نه از نظر علمی، برای هر انسانی مبدأ فعاله ای که قادر بر تشخیص خیر و شر است سراغ می دهند، اگر چه از نظر علمی آنرا قبول نداشته، ممکن است بگویند ما در انسان غیر از قوائی که در او به ودیعه سپرده شده از قبیل قوه خیال و حافظه و امثال آن قوه دیگری بنام عقل سراغ نداریم و تشخیص خیر و شر که می گویند کار عقل است خاصیت توافق عملی همان قوا است نه اثر قوه جداگانه به نام عقل، مانند عدالت که اثر توافق غرایز است.و لیکن ما به این جهت کار نداریم تنها می خواهیم بگوئیم چنین تشخیصی در انسان هست و مجتمعات بشری با همه اختلاف سلیقه ای که دارند در وجود آن همه متفقند و قبول دارند که تکلیف، فرع داشتن قوه مشخصه ایست که از آن به عقل تعبیر میشود، و ثواب بر امتثال و عقاب بر مخالفت تکلیف منوط به داشتن آن است.و عاقل است که در ازای اطاعت پاداش و در قبال معصیت کیفر داده می شود.

و اما غیر عاقل یعنی اطفال و دیوانگان و مستضعفین دیگر ثواب و عقابی بر اطاعت و معصیتشان نیست.و اگر هم در مقابل اطاعت پاداشی داده شوند از باب تشویق است، چنانکه مؤاخذه و سیاست در قبال نافرمانیشان تادیب است، و این معنا در همه مجتمعات حتی در مجتمع اسلامی هم امری است مسلم.و در عین اینکه سعادت و شقاوت در دنیا را نتیجه امتثال و مخالفت تکلیف می داند، با اینحال اینان را نه در امتثالشان سعید می داند و نه در مخالفتشان شقی.زیرا تکلیفی ندارند تا با ثواب امتثال آن سعید و با عقاب مخالفت آن شقی گردند، اگر چه احیانا بوسیله پاداشی تشویق و با گوشمالی هائی تادیب شوند.این حکم اسلام است نسبت به سعادت و شقاوت در دنیا.

و اما نسبت به حیات اخروی که دین الهی آنرا اثبات نموده و مردم را نسبت به آن به دو دسته، سعید و شقی تقسیم نموده، آنچه که قرآن شریف در این باب ذکر فرموده مجملاتی است که نمی توان از آن حکم جزئیات را و اینکه مستضعفین هم سعادت و شقاوت اخروی دارند یا خیر استفاده نمود.زیرا جزئیات احوال مردم در آخرت امری نیست که عقل بتواند از آن سر در آورد.از جمله آن مجملات آیات زیر است که می فرماید: "و آخرون مرجون لامر الله اما یعذبهم و اما یتوب علیهم و الله علیم حکیم" (49) و نیز می فرماید: "ان الذین توفیهم الملائکة ظالمی انفسهم قالوا فیهم کنتم قالوا کنا مستضعفین فی الارض قالوا ا لم تکن ارض الله واسعة فتهاجروا فیها فاولئک ماویهم جهنم و سائت مصیرا الا المستضعفین من الرجال و النساء و الولدان لا یستطیعون حیلة و لا یهتدون سبیلا فاولئک عسی الله ان یعفو عنهم و کان الله عفوا غفورا" (50) و این آیات همین طوری که ملاحظه می کنید مشتمل است بر عفو از مستضعفین و قبول توبه ایشان و حال آنکه مستضعفین گناهی نداشته اند، و این مغفرت در موردی به کار رفته که گناهی در کار نبوده، عذابی هم که در آیه است عذاب بر کسی است که تکلیف نداشته.

خلاصه این آیات از همان مجملاتی است که گفتیم قرآن کریم در باره امر آخرت بیان داشته، الا اینکه روی مراتبی که ما برای گناه و مغفرت قائل شدیم ممکن است این آیات را معنا کرده، زیرا به آن بیان گناه و مغفرت منحصر در مخالفت تکلیف نیست، بلکه بعضی از مراحل مغفرت متعلق به مرض های قلبی و احوال بدی می شود که عارض بر قلب شده و بین قلب و پروردگار حجاب می شود، مستضعفین درست است که به خاطر ضعف عقل و یا نداشتن آن تکلیف ندارند، لیکن چنان هم نیستند که ارتکاب کار زشت در دل شان اثر نگذاشته و دلهایشان را آلوده و محجوب از حق نسازد، بلکه در این جهت با غیر مستضعفین یکسانند، و خلاصه در تنعم به نعیم قرب خدا و حضور در ساحت قدس الهی محتاج به ازاله آن مرضها و دریدن آن پرده ها هستند، و چیزی هم از عهده ازاله و رفع آن برنمی آید مگر همان عفو پروردگار و پرده پوشی و مغفرت او .

بعید نیست مراد از روایاتی هم که می گوید: "خداوند سبحان مردم را محشور می کند و آتشی را هم می آفریند، آنگاه به مردم دستور می دهد تا در آتش داخل شوند پس هر کس وارد آتش شود داخل بهشت می شود، و هر کس سرپیچی کند داخل جهنم میشود"همین معنا باشد، یعنی مراد از آتش رفع آن پرده ها و معالجه آن مرضها باشد، و ما به زودی یعنی در تفسیر سوره توبه ان شاء الله تعالی حرفهائی که در اینگونه روایات داریم ایراد خواهیم نمود، و مختصری هم در تفسیر سوره نساء ایراد نمودیم.

و نیز از جمله مواردی که در قرآن کریم عفو و مغفرت در غیر مورد گناه بکار برده شده مغفرتی است که در موارد رفع تکلیف کرارا ایراد گردیده، مثل آیه ای که می فرماید: "فمن اضطر فی مخمصة غیر متجانف لاثم فان الله غفور رحیم" (51) نظیر این مطلب را در سوره انعام هم فرموده، و نیز در باره اینکه از فاقد آب تکلیف به وضو رفع شده و باید تیمم کند، می فرماید: "و ان کنتم مرضی او علی سفر" تا آنجا که می فرماید "فتیمموا صعیدا طیبا فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم ان الله کان عفوا غفورا" (52) و نیز در باره حد کسانی که در زمین فساد می کنند فرموده:

"الا الذین تابوا من قبل ان تقدروا علیهم فاعلموا ان الله غفور رحیم" (53) و نیز در رفع حکم جهاد از معذورین می فرماید: "ما علی المحسنین من سبیل و الله غفور رحیم" (54) و در باره بلایا و مصائبی که به مردم می رسد می فرماید: "و ما اصابکم من مصیبة فبما کسبت ایدیکم و یعفوا عن کثیر" (55).

از این گونه آیات کشف می شود که صفت عفو و مغفرت در خدای تعالی مثل صفت رحمت و هدایت او است که متعلق به امور تکوینی و تشریعی هر دو می شود، پس خدای تعالی یک وقت از معاصی عفو می کند و آنرا از نامه اعمال محو می سازد، و یک وقت از حکمی که اقتضای تشریع دارد عفو می کند از وضع و تشریع آن صرفنظر می نماید، و یک وقت هم از بلایا و مصائب عفو می کند از نزول آن با آنکه اسباب نزولش فراهم است جلوگیری می نماید.

6 رابطه میان عمل و جزا: از بحث قبلی چنین فهمیدیم که اوامر و نواهی عقلائی یعنی همان قوانین دائر بین عقلا مستلزم آثار جمیل و پسندیده ایست که بر امتثال آن مترتب شده و در حقیقت ثواب آن به شمار می رود.چنانکه مستعقب آثار ناپسند و بدی است که بر مخالفت آن مترتب شده در حقیقت عقاب آن محسوب می شود، و غرض عقلا از ترتیب آن آثار حسنه و این آثار سیئه تقریبا بکار بردن حیله ایست برای وادار کردن مردم به عمل به آن قوانین و تحذیر از مخالفت آن.

از اینجا معلوم میشود که رابطه میان عمل و جزا رابطه ایست جعلی و قراردادی که خود مجتمع یا زمامداران، آن را وضع نموده اند، و محرک ایشان بر این وضع و قرارداد حاجت شدیدی بوده که بجریان قوانین مذکور داشته اند.زیرا اگر آن پاداشها و کیفرها را بر امتثال قوانین و تمرد از آن جعل نمی کردند نمی توانستند از قوانین خود استفاده نموده و حاجتی را که محرک ایشان بود از آن برآورده و از اختلال نظام جلوگیری بعمل آورند، و لذا هر وقت از عمل به قوانین بی نیاز میشوند و دیگر به آن قوانین احتیاجی نمی بینند در وفای به قراردادهای خود یعنی دادن پاداش و کیفر سهل انگاری می کنند، و نیز کم و زیادی جزا و شدت و ضعف کیفرها به حسب اختلاف مقدار حاجت به قوانین و عمل به آن مختلف می شود، باین معنا که هر وقت احتیاج به عمل به قوانین زیاد شود پاداش و کیفرها نیز به همان نسبت شدت می یابد و هر چه احتیاج کمتر شد آن نیز کمتر می شود.

پس در حقیقت آمر و مامور، و تکلیف کننده و مکلف، مانند مشتری و فروشنده ای هستند که هر یک به دیگری چیزی داده و چیزی می ستاند، آمر و زمامدار خریدار عمل مردم به قوانین است و پاداشی که می دهد به منزله بهای معامله است، و عقاب و کیفری که به متخلف می دهد به منزله خسارت و ضمان قیمتی است که در هر معامله در مقابل اتلاف متاع بر ذمه می گیرند .

و کوتاه سخن، رابطه میان عمل و جزا امری است قراردادی و اعتباری نه حقیقی و تکوینی نظیر سایر عناوین احکام و موازین اجتماعی که به منزله محور چرخ اجتماع است مانند عنوان ریاست و مرئوسیت و امر و نهی و اطاعت و معصیت و وجوب و حرمت و ملک و مال و خرید و فروش و غیر آن که همه عناوینی هستند اعتباری نه حقیقی، چون حقایق عبارتند از همان موجودات خارجی و حوادثی که همراه آنها است، و به هیچ وجه به دارائی و نداری و عزت و ذلت و مدح و ذم تغییر نمی کنند.مانند زمین و آنچه که از آن بیرون میاید، و نیز مانند مرگ و حیات و مرض و صحت و گرسنگی و سیری و تشنگی و سیرابی که اموری هستند حقیقی و واقعی.

این است آنچه که عقلای اجتماع در بین خود دارند.خدای سبحان هم میان ما و خودش همین مطالبی را که ما بین خود مجری می داریم معمول داشته، یعنی سعادتی را که به وسیله دین خود، ما را بدان هدایت نموده در قالب همین سنن اجتماعی ریخته، امر و نهی کرده ترغیب و تحذیر نموده بشارت داده و انذار کرده به ثوابها وعده و به عقابها وعید داده.

و در نتیجه کار تلقی دین را عینا به اندازه سهولت تلقی قوانین اجتماعی آسان نموده و قرآن کریم در اشاره به این مطلب فرموده: "و لو لا فضل الله علیکم و رحمته ما زکی منکم من احد ابدا" (56).

آری خدای تعالی نفوسی را که قابل و مستعد برای درک حقایقند مهمل نگذاشت و در خلال آیات خود به این معنا اشاره فرموده که در ماورای این معارف دینی که ظواهر کتاب و سنت مشتمل بر آن است امر دیگری هست خطیرتر و اسراری هست که نفیس تر و گرانبهاتر از آن ها است، از آن جمله می فرماید: "و ما هذه الحیوة الدنیا الا لهو و لعب و ان الدار الاخرة لهی الحیوان" (57).

همانطوری که می بینید در این آیه شریفه دنیا را بازیچه ای شمرده که جز خیال، مبنا و اساس دیگری ندارد، و جز اشتغال به ضرورتهای زندگی چیز دیگری نیست.و حقیقت حیات، فقط زندگی آخرت و سعادت دائمی است، وقتی حیات دنیا و همان چیزی که ما آنرا زندگی می نامیم صرفنظر از شؤونی که دارد، از قبیل مال و جاه و ملک و عزت و کرامت و امثال آن لهو و لعب باشد قهرا شؤون آن به طریق اولی لهو و لعب خواهد بود و اگر مراد از حیات دنیوی مجموع زندگی و شؤون آن باشد البته لهو بودنش روشن تر خواهد بود.

بنا بر این می توان گفت قوانین اجتماعی و هدفهائی که از عمل به آن منظور است از قبیل رسیدن به عزت و جاه و مال و یا غیر آن و همچنین قوانین دینی و هدفهائی که منظور از عمل به آن رسیدن به آنها است و خداوند سبحان به فطرت یا به رسالت انبیاء (ع) ما را به آن نتایج راهنمائی کرده مثلشان مثل بازیچه هائی است که مربی و ولی عاقل در اختیار طفل صغیری که عاجز از تشخیص صلاح از فساد و خیر از شر است گذاشته و طفل را در بازی با آن راهنمائی می کند تا بدین وسیله عضلات و اعصاب طفل را ورزیده کرده و روحش را نشاط بخشیده، او را برای عمل به قوانین و رستگار شدن به آن آماده سازد.

پس عملی که عنوان لعب بر آن صادق است عمل طفل است، و این عمل از ناحیه طفل پسندیده هم هست، چون او را به سوی عمل و رسیدن به حد رشد سوق می دهد و همین عمل از ناحیه ولی طفل هم پسندیده و عملی حکیمانه و جدی است، به طوری که به هیچ وجه عنوان لعب بر آن صادق نیست .خدای تعالی به این معنا اشاره نموده می فرماید: "و ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما لاعبین ما خلقنا هما الا بالحق و لکن اکثرهم لا یعلمون" (58) و این آیه قریب به مضمون آیه قبلی است.

سپس برای توضیح اینکه چطور این تربیت صوری نتائجی معنوی دارد مثال عامی برای مردم زده، می فرماید: "انزل من السماء ماء فسالت اودیة بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیا و مما یوقدون علیه فی النار ابتغاء حلیة او متاع زبد مثله کذلک یضرب الله الحق و الباطل فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض" (59).

پس از این بیانی که خدای تعالی فرمود روشن شد که بین عمل و جزا رابطه ای است حقیقی، نه قراردادی و اعتباری که اهل اجتماع آنرا بین عمل به قوانین خود و جزای آن قائلند.

7 عمل، این رابطه را به نفس سرایت می دهد: خدای تعالی بعد از بیان رابطه بین عمل و جزا در باره اینکه این رابطه به قلب سرایت کرده، قلب در اثر عمل حالت و هیات مخصوصی به خود می گیرد، اشاره نموده، می فرماید: "و لکن یؤاخذکم بما کسبت قلوبکم" (60).

و نیز می فرماید: "و ان تبدوا ما فی انفسکم او تخفوه یحاسبکم به الله" (61).

و در این معنا آیات زیاد دیگری است که از آنها برمی آید جمیع آثار مترتبه بر اعمال از ثواب و عقاب همه در حقیقت مترتب بر حالاتی است که دلها از راه عمل کسب می کنند، و اعمال تنها و تنها واسطه این ترتبند.آنگاه در آیات دیگری بیان می کند که آن جزائی که مردم در برابر عمل خود به زودی مواجه با آن می شوند در حقیقت همان عمل ایشان است، و چنان نیست که خدای تعالی مانند مجتمعات بشری عملی را در نظر گرفته و جزای معینی را ردیف آن قرار داده و به سبب جعل و قرارداد این را اثر آن کرده باشد.بلکه محفوظ ماندن عمل در نزد خدای تعالی به محفوظ ماندن نفس عامل است و اثر عمل در نفس عامل همچنان محفوظ هست تا آنکه در روز آشکار شدن نهانی ها آنرا اظهار نماید.از آن جمله می فرماید: "یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا و ما عملت من سوء تود لو ان بینها و بینه امدا بعیدا" (62) و نیز می فرماید:

"لا تعتذروا الیوم انما تجزون ما کنتم تعملون" (63) و دلالت این چند آیه بر این معنا روشن است، البته آیات بسیار دیگری هم هست که از همه روشن تر این آیه شریفه است: "لقد کنت فی غفلة من هذا فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیوم حدید " (64) چه از این آیه مخصوصا به قرینه اینکه فرمود: "الیوم"استفاده می شود که جزای اخروی در دنیا نیز حاضر و آماده بوده، چیزی که هست انسان مادامی که در دنیا بوده از وجود آن غفلت داشته، کلمه"غفلت"نیز قرینه دیگری است بر این معنا.زیرا اگر آن جزا در دنیا آماده و حاضر نبود غفلت از آن معنا نداشت، چنانکه"کشف غطا"نیز قرینه دیگری است که از آن استفاده می شود، چیزی در پس پرده بوده و تنها پرده مانع از دیدن آن بوده است.

و این آیات تفسیر می کنند آیات دیگری را که ظاهرند در مجازات معمولی و بینونت میان عمل و جزا.به عبارت روشن تر، از این آیات استفاده می شود که اگر آیات دیگری ظهور در این دارد که عمل و جزا دو چیز جدای از هم و غیر همند از این جهت است که آن آیات ناظر به ربط اجتماعی و قراردادی و این آیات ناظر به مرحله رابطه حقیقی و واقعی عمل و جزاست.

پی نوشت ها:

1) بر کسانی که نیکوئی کنند جزای نیکو است.سوره یونس آیه .26

2) و کسانی که پیرامون گناه می گردند بقدر بدکاریهایشان بدی خواهند دید.سوره یونس آیه .27

3) و جزای عمل بد کیفری است مثل آن.سوره شوری آیه .40

4) باید برای کسانی که کار بد کردند با کارشان کیفر دهد و برای کسانی که کار نیک کردند با نیکی پاداش دهد.سوره نجم آیه .31

4) و در آن صحف است که برای انسان جزائی نیست جز همان عملی که خود انجام داده و بزودی و محققا عمل خود را خواهد دید و پس از دیدن آن جزای کاملتر را خواهد چشید.سوره نجم آیه .41

6) خداوند مساوات در قصاص از جنایات را بر شما مقرر کرده، بنا بر این حری را به جرم کشتن حر دیگر می کشند و لیکن به جرم کشتن عبدی به قتل نمی رسد و هم چنین مردی در کشتن مردی دیگر محکوم به قصاص می شود و لیکن در کشتن زنی قصاص نمی گردد مگر بعد از آن که نصف دیه را به او (به ورثه اش) بدهند.سوره بقره آیه .178

7) ذی القعده امسال که شما موفق به زیارت کعبه شدید به جای ذی القعده سال گذشته تان که شما را به شهر مکه راه ندادند، و اگر ایشان به خیال اینکه شما در شهر حرام قتال نمی کنید خواستند بر شما بتازند بدانید که شما هم می توانید به عنوان قصاص با آنان قتال کنید، چیزیکه هست باید به مقدار تجاوز آنان شما هم تجاوز کنید و خدا را در بیشتر از آن در نظر بگیرید.سوره بقره آیه .194

8) اگر عذابشان کنی آنها بندگان تواند.سوره مائده آیه .118

9) سوره یوسف آیه .79

10) آیا ای بنی آدم با شما عهد نکردم که بندگی شیطان را نکنید و او برای شما دشمنی است آشکارا، و اینکه مرا بندگی کنید؟ سوره یس آیه .61

11) آیا دیدی آنکسی را که هوای نفس خود را معبود خود گرفت؟ سوره جاثیه آیه .23

12) و اگر آنها را ببخشی بدرستی توئی عزیز و حکیم.سوره مائده آیه .118

13) بگو ای بندگان من که نسبت به خود ظلم روا داشتید از رحمت خدا مایوس مباشید به درستیکه خدا همه گناهان را می آمرزد، بازگشت کنید به سوی پروردگارتان و تا عذاب بر شما نازل نشده تسلیمش شوید که اگر نشوید و عذاب فرا رسد کسی نیست که شما را یاری کند، و پیروی کنید بهترین دستوراتی را که از ناحیه پروردگارتان بسویتان نازل شده.سوره زمر آیه .55

14) اگر خدای تعالی بر خود واجب کرده که توبه گنهکاران را قبول کند از گنهکارانی قبول می کند که از روی نادانی گناهی مرتکب شده و بی درنگ از آن توبه کنند، آنانند که خداوند از گناهشان می گذرد و خدا دانا و حکیم است، نه آنان که به طور پی گیر و مداوم گناه می کنند و هیچ در صدد برنمی آیند تا مرگ شان فرا رسد آنوقت می گویند: خدایا اینک به سوی تو بازگشت می کنیم ایشان و همچنین کسانی که در حال کفر می میرند توبه شان قبول نمی شود و ما برای آنان عذابی دردناک آماده کرده ایم.سوره نساء آیه 17 و .18

15) و کسانی که کفار آنان را به غیر خدا معبود خود می پندارند اختیار شفاعتشان را ندارند مگر امثال عیسی که به حق شهادت دادند در حالیکه علم دارند.سوره زخرف آیه .86

16) و به تحقیق خداوند از شما در گذشت و خدا نسبت به مؤمنین دارای فضل مخصوصی است.

سوره آل عمران آیه .152

17) آیا دریغ داشتید از اینکه قبل از خلوت کردن با رسول الله (ص) صدقاتی بدهید؟ پس حالا که خداوند از تقصیرتان گذشت نماز بخوانید و زکات بدهید و خدا و رسولش را اطاعت کنید .سوره مجادله آیه .13

18) به جان پیغمبر سوگند که خداوند در گذشت از مهاجرین و انصاری که در سخت ترین اوقات پیروی کردند منویات و دستورات او را بعد از آنکه نزدیک بود فشار سختی دلهای عده ای از آنان را از حق اعراض دهد.خداوند بعد از این انحراف از آنان در گذشت، آری او بر آنان رؤوف و مهربان است.سوره توبه آیه .117

19) بنی اسرائیل خیال کردند در برابر تکذیب و کشتن پیغمبران عقوبتی نخواهند دید چون بخیال خود فرزندان و دوستان خدا بودند در نتیجه کور و کر شدند، آنگاه خداوند از توبه کاران آنان در گذشت لیکن بسیاری از همانها دو باره به کوری سابق خود برگشتند و خداوند بینای به کارهائی است که می کنند.

سوره مائده آیه .71

20) کسانی که از شما زنان خود را اظهار می کنند زنان شان به ظهار، مادران ایشان نمی شوند، مادران ایشان تنها همان کسانند که آنان را زائیده اند و آنان هر آینه حرف باطل و زشتی می زنند و به درستی خداوند پر گذشت و بخشنده است.سوره مجادله آیه .3

21) ای کسانی که ایمان آورده اید! در حال احرام شکار را مکشید تا آنجا که می فرماید خداوند از شکارهائی که قبل از این در حال احرام کشته اید در گذشت و لیکن اگر کسی بار دیگر آنرا تکرار کند خداوند از او انتقام می گیرد و خداوند عزیز و دارای انتقام است .سوره مائده آیه .95

22) بیامرزد خدا تو را، چرا به آنان اذن دادی؟ .سوره توبه آیه .43

23) او فکری کرد و ارزیابی نمود.خدا او را بکشد این چه ارزیابی کردنی بود.سوره مدثر آیه .19

24) ما تو را به فتح آشکاری در عالم پیروز می گردانیم تا از گناه گذشته و آینده تو درگذریم .سوره فتح آیه .2

25) و طلب مغفرت کن برای گناهانت و خدایت را در صبح و شام حمد و تسبیح گوی.سوره مؤمن آیه .55

26) پس حمد و تسبیح گوی پروردگارت را و استغفارش کن که او پذیرای توبه است.سوره نصر آیه .3

27) پروردگارا مرا و پدر و مادر مرا و هر که را که با داشتن ایمان به خانه ام درمی آید بیامرز.سوره نوح آیه .28

28) ای پروردگار ما، مرا و پدر و مادر مرا و همه مؤمنین را در روزی که حساب بپا می گردد بیامرز.

سوره ابراهیم آیه .41

29) پروردگارا مرا و برادر مرا بیامرز و ما را در رحمت خودت داخل فرما.سوره اعراف آیه .151

30) پروردگارا شنیدیم و اطاعت نمودیم، مغفرت خود را شامل حال ما کن پروردگارا و بسوی تو است بازگشت ما.سوره بقره آیه .285

31) معبودی جز تو نیست منزهی تو به درستی که من از ستمکاران بودم.سوره انبیاء آیه .87

32) پروردگارا ما به خود ظلم کردیم و اگر تو ما را نیامرزی و بما رحم نکنی قطعا از زیان کاران خواهیم بود.سوره اعراف آیه .22

33) سوره انبیاء آیه 88

34) تا نعمت خود را بر تو تمام نموده و تو را براهی راست هدایت کند و به نصرت عزیزی یاریت دهد.سوره فتح آیه 3

35) رجوع شود بروایاتی که عامه در باره حضرت داود، سلیمان، ابراهیم و لوط روایت کرده اند تا صدق گفتار ما روشن گردد.

36) بدرستیکه ما آنها را با یاد آخرت خالص کردیم.سوره ص 46

37) بدرستیکه او از بندگان مخلص ما است.سوره یوسف آیه 24

38) سوره مریم آیه 51

39) سوره ابراهیم آیه 41

40) موسی گفت پروردگارا من و برادرم را بیامرز و به رحمت خود داخل گردان.سوره اعراف آیه 151

41) پروردگارا مرا و پدر و مادرم را و هر که به خانه من داخل شود و همه مردان و زنان با ایمان را ببخش و بیامرز.سوره نوح آیه 28

42) و آنکه طمع دارم که بیامرزد از برای من گناهانم را روز جزا.سوره شعراء آیه 82

43) سوره مؤمنون آیه 118

44) سوره بقره آیه 286

45) سوره اعراف آیه 23

46) سوره هود آیه 47

47) التهابی است که در پرده قلب پدید می آید.

48) حاشا چنین نیست، بلکه گناهانی که خود مرتکب شدند بر دلهایشان مسلط شده، حاشا بدرستی که ایشان از پروردگار خود محجوب شده اند.سوره مطففین آیه 15

49) و عده دیگری جز ایشان بتاخیر افتاده و امرشان بدست خود پروردگار است، اگر خواست عذابشان می کند و اگر نه توبه شان را می پذیرد و خداوند دانا و حکیم است.سوره توبه آیه .106

50) به درستی که کسانی که فرشتگان جانشان را گرفتند در حالی که کفار و ستمکاران به خود بودند سؤال می شوند که این چه رفتاری بود که نسبت به دین خدا کردید؟ در جواب می گویند : مشرکین بر ما مسلط بودند و از ایمان ما جلوگیری می کردند.سؤال میشوند مگر زمین خدا تنگ بود، آیا نمی توانستید از شهر خود مهاجرت کنید؟ آری آنان جایگاهشان جهنم است و چه جای بدی است برای بازگشت.مگر مردان و زنان و کودکانی که به راستی مستضعف بودند و نمی توانستند برای نجات خود از کفر حیله ای بیندیشند و راهی به جائی نمی بردند، امید میرود خداوند از آنان در گذرد و خداوند بسیار بخشنده و آمرزنده است.سوره نساء آیه .98

51) پس کسی که از شدت قحطی به خوردن چیزی از این محرمات مضطر شد و بنایش نافرمانی خدا نبود خداوند درگذرنده و آمرزنده است.سوره مائده آیه .3

52) و اگر مریض و یا در سفر بودید تا آنجا که می فرماید و آب نیافتید پس تیمم کنید با خاک پس آنگه مسح کنید روی خود و دستهای خود را بدرستی که خداوند درگذرنده و آمرزنده است.سوره نساء آیه .46

53) مگر مفسدینی که قبل از دستگیر شدنشان توبه کرده باشند پس بدانید که خداوند آمرزنده و مهربان است.سوره مائده آیه .34

54) راهی برای شکنجه دنیوی و عذاب اخروی نکوکاران نیست و خداوند آمرزنده و مهربان است .

سوره توبه آیه .91

55) و آنچه که از مصیبت به شما می رسد همه به دست خود شما است و به خاطر کارهای زشتی است که کرده اید و خداوند بسیاری از آنها را می بخشد.سوره شوری آیه .30

56) و اگر فضل و رحمت خدا نبود احدی از شما به هیچ وجه و هیچ وقت تزکیه نمی شد.سوره نور آیه .21

57) زندگی دنیا جز بازیچه و لهو چیز دیگری نیست و بدرستیکه خانه آخرت، آری تنها خانه آخرت جای زندگی است.سوره عنکبوت آیه .64

58) ما آسمانها و زمین را و آنچه را که بین آن دو است از روی لعب نیافریدیم.آری نیافریدیم آندو را مگر به حق و لیکن بیشترشان نمی دانند.سوره دخان آیه .39

59) خداوند آب را از آسمان فرو فرستاده و هر آبگیری به قدر ظرفیت خود پر آب گشته و به صورت سیل روان می شود و بر بالای سیل کفی غلطان به حرکت در می آید.و همچنین بر بالای فلزاتی که آتش را به منظور ساختن زیور و یا متاعی دیگر بر آن می دمید خاکستر و جرمی می نشیند.خداوند به منظور بیان حق و باطل اینطور مثل میزند همانطوری که کف به خشک شدن از بین می رود همچنین باطل هم از بین می رود آنچه برای مردم نافع است باقی می ماند.سوره رعد آیه .17

60) و لیکن شما را به آنچه دلهایتان کسب کرده مؤاخذه می کند.سوره بقره آیه .225

61) چه اظهار کنید آنچه را که در دلهایتان هست و چه نهان دارید خداوند شما را به همان محاسبه می کند.سوره بقره آیه .284

62) روزی که هر نفسی کرده های نیک و بد خود را حاضر می یابد آنوقت است که آرزو می کند ای کاش بین او و این کارهای بدش فاصله بعیدی بود.سوره آل عمران آیه .30

63) امروز دیگر عذر خواهی نکنید که جزای شما جز همان کارهائی که می کردید نیست.سوره تحریم آیه .7

64) شما از وجود چنین جزائی غافل بودید، اینک ما پرده را از جلو چشم شما برداشتیم و لذا آنچه را که نمی دیدید امروز به خوبی می بینید.سوره ق آیه .22

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان