تبدیل شناخت حسی به شناخت تعقلی

مسأله تبدیل شناخت حسی به شناخت تعقلی، محدود به آنچه که در جلسه گذشته عرض کردم نیست، کلیت، تعمیم و گسترش دادن، یک بعد از ابعاد شناخت تعقلی است

مسأله تبدیل شناخت حسی به شناخت تعقلی، محدود به آنچه که در جلسه گذشته عرض کردم نیست، کلیت، تعمیم و گسترش دادن، یک بعد از ابعاد شناخت تعقلی است.بعد دیگر که این بعد از یک نظر مهم تر است این است که دستگاه شناخت انسان، نه تنها شناختها را تعمیم و گسترش می دهد بلکه آنها را تعمیق می کند.آن مرحله ای که جلسه قبل عرض کردیم این بود که ذهن انسان شناخت سطحی را که محدود است گسترش می دهد و بر طول و عرض آن می افزاید و آن را به طور افقی توسعه می دهد، صد مورد آزمایش را به بینهایت تبدیل می کند.اینجا کار ذهن فقط توسعه دادن و وسعت بخشیدن به دایره شناخت است.

کار مهم تری که ذهن انجام می دهد این است که در اعماق شناخت حسی نفوذ می کند و در ماورای شناخت حسی به شناخت دیگری نائل می شود.در مقام تشبیه مثل اشعه ایکس.دستگاههای معمولی عکسبرداری اگر در مقابلشان دیواری باشد فقط تا دیوار عکس بر می دارند، ولی اشعه ایکس ماورای آن حجابها را هم می بیند.البته این تشبیه از یک نظر تشبیه ضعیفی است که توضیح خواهم داد.

تشبیه ذهن به آینه اینجا مطلبی را اگر چه یک تشبیه (1) است عرض می کنم: یکی از تشبیه های قدیمی معمول این است که ذهن انسان را تشبیه به آینه کرده اند (در مثل مناقشه نیست، تشبیه عرض می کنم) .می دانید قدیمیها چنین می اندیشیدند که آینه خاصیتش این است که صورتها را در خودش منطبع می کند، یعنی وقتی ما در مقابل آینه می ایستیم صورت ما درون آینه می افتد، ولی امروز ثابت شده که صورتی داخل آینه نمی افتد، خاصیت آینه فقط منعکس کردن نور است، شعاع نوری که از بدن ما منعکس می شود، به آینه می تابد و از آینه بر می گردد.بنابر این تصویری که ما از خودمان در آینه می بینیم [به این صورت حاصل می شود که نور] از خودمان در آینه می تابد و از آینه منعکس می شود و ما خودمان را می بینیم ولی خیال می کنیم خودمان داخل آینه افتاده ایم.پس این تشبیه براساس این فرض است که صورتها در آینه می افتد.

میر سید شریف جرجانی کتابی دارد به نام کبری که از مقدماتی ترین کتابهای منطق است و با این جمله شروع می شود: «بدان که آدمی را قوه ای است دراکه که منقش گردد در وی صور اشیاء چنانکه (2) در آینه» .می گوید: ذهن به منزله یک آینه است و صورت اشیاء در قوای ادراکی ما منعکس می شود .

تا اینجا یک تشبیه بیشتر نیست، ولی وجه شبه های خاصی هم میان آینه و ذهن انسان وجود دارد:

آینه هر چه صاف تر و بی رنگ تر باشد واقع نماتر است.اگر آینه رنگ داشته باشد صورتها را به رنگ خود نشان می دهد.مثلا اگر شیشه ای که نور را منعکس می کند به رنگ سبز باشد صورت را هم به رنگ سبز نشان می دهد، ولی اگر آینه بی رنگ باشد صورت را به رنگ خودش نشان می دهد.ذهن انسان هم همین طور است.اگر ذهن انسان بی رنگ باشد حقایق را آنچنان که هست به انسان ارائه می دهد، وقتی انسان اشیاء را مطالعه می کند آنچنان می بیند که آن اشیاء هستند، ولی اگر ذهن انسان رنگ داشته باشد اشیاء را به همان رنگ می بیند.

شاعر عرب می گوید: «انارة العقل مکسوف بطوع هوی» .مولوی می گوید:

چون غرض آمد هنر پوشیده شد

صد حجاب از دل به سوی دیده شد

تعصب، سد راه شناخت دستگاه اندیشه انسان طوری آفریده شده است که اگر روح انسان از نظر عاطفی رنگ بخصوصی داشته باشد نمی تواند حقایق را آنچنان که هست ببیند، بلکه مطابق آن رنگ می بیند.چه زیبا می فرماید علی ( علیه السلام) : «من عشق شیئا اعشی بصره و امرض قلبه» (3).یکی از آن چیزهایی که به روح انسان رنگ می دهد و وقتی رنگ داد انسان درست نمی تواند ببیند عشق و علاقه است.آدمی به هر چیزی که عشق بورزد نسبت به آن تعصب پیدا می کند.اگر عشق و تعصب پیدا شد انسان نمی تواند شی ء را آنچنان که هست ببیند.

نقطه مقابل، بغض، دشمنی، کینه و نفرت است.اگر انسان نسبت به چیزی کینه و نفرت داشته باشد همان کینه و نفرت، رنگی برای روح انسان می شود و انسان نمی تواند شی ء را آنچنان که هست ببیند.عاشق، محبوب زشت خودش را زیبا می بیند، چنانکه در داستان معروف، مجنون عامری می گوید:

اگر در کاسه چشمم نشینی

بجز از خوبی لیلی نبینی

هر دو مانع هستند.عشق، معشوق را زیبا می کند، یعنی به چشم عاشق، زیبا جلوه می دهد به طوری که او حتی زشت را زیبا می بیند.کینه و نفرت هم همین طور است، زیبا را نازیبا جلوه می دهد، و این از مسائلی است که قرآن کریم زیاد روی آن تکیه کرده است.جزء اصول معارف قرآن راجع به شناخت، مسأله کوشش کردن برای بی طرف ماندن و خوب قضاوت کردن است: «افمن زین له سوء عمله فراه حسنا» (4) که در مورد کسی است که عمل بدش در نظر خودش خوب جلوه می کند.در آیه دیگری می فرماید: «قل هل ننبئکم بالاخسرین اعمالا الذین ضل سعیهم فی الحیاة الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا» (5) بگو آیا من به شما خبر می دهم که بدترین و زیانکارترین مردم چه کسانی هستند؟ آنهایی که تمام مساعی شان در زندگی دنیاست و فکر می کنند کار خوب می کنند در حالی که تمام تلاشهاشان بیهوده و بی نتیجه است. «یحسبون انهم یحسنون صنعا» خودشان خیال می کنند که دارند خوب عمل می کنند در صورتی که در واقع بد عمل می کنند.در این زمینه قرآن مجید آیه های زیادی دارد.

داستانی دارم از هم مباحثه بسیار بسیار گرامی و عزیزم آیت الله منتظری خداوند متعال او را نجات بدهد (6) (آمین حضار) که حدود دوازده سال با ایشان هم مباحثه بودم.در ایام طلبگی، گاهی به اصفهان و از اصفهان به نجف آباد می رفتیم.هر دومان طلبه بودیم و نزدیک بود که سطوح را به اتمام برسانیم.مردی بود که در دانشکده حقوق درس خوانده بود و آدم عجیب و غریبی بود، خودش هم می گفت من دین و مذهب حسابی ندارم.یک وقت این شخص به هم مباحثه عزیز ما گفته بود: فلانی ! پیغمبر خیلی کلمات بزرگی دارد! من اخیرا دارم مطالعه می کنم، حیرت کرده ام، عجیب سخنان پیامبر بزرگ است.ایشان به او گفته بود البته که بزرگ است، و آن شخص گفته بود: ولی شما حق نداری این سخن را بگویی.چرا حق ندارم؟ برای اینکه تو قبلا به پیغمبر علاقه داشته ای، ولی من که به پیغمبر علاقه ندارم و بی طرف هستم از تو بهتر می فهمم.

من به اصل مطلب کاری ندارم ولی این حرف، حرف درستی است.اگر انسان تعصب نداشته باشد [بهتر می تواند قضاوت کند.] تعصب، یکطرفه نیست، تعصب مثبت و منفی هر دو تعصب است.بعضی خیال می کنند تعصب دینی است [که بد است،] نمی دانند که تعصب لادینی از تعصب دینی بدتر است .ما متعصبهایی در لا مذهبی داریم که هیچ متعصب مذهبی به پای اینها نمی رسد.من واقعا حیرت می کنم وقتی که می شنوم بعضی از جوانان مسیر انحرافی را پیموده اند و زمانی که به آنها پیغام می دهم که آقایان بیایید با یکدیگر بنشینیم صحبت کنیم، شاید شما چیزی فهمیده اید که ما نمی دانیم، بیایید ما را راهنمایی کنید، مسائل را با یکدیگر در میان بگذاریم تا ببینیم قضیه چیست، نمی آیند، هر کاری می کنیم نمی آیند، می گویند ما تازه راهمان را انتخاب کرده ایم و نمی آییم.یک نفرشان گفته بود من نمی آیم چون اخیرا نظریه و فکری را انتخاب کرده ام و فلانی به تعبیر او اندیشه و منطقش قوی است، می ترسم مرا متزلزل و بی عقیده کند.آقا! تو الآن در لا مذهبی تعصب داری.تعصبی که منفور است تنها تعصب مذهبی نیست، گاهی تعصب لا مذهبی از تعصب مذهبی بدتر است.ما اکنون دچار گروههایی هستیم که در لا مذهبی شدیدا متعصبند. این سالن و این «کانون توحید» ، بیایید، ما آماده هستیم، مسائل خودتان را از تریبون آزاد طرح کنید، منطق است، نه جنگ و دعوایی است و نه کتک و فحشی، پس چرا فرار می کنند؟ !

چرا در کتابهایشان حتی جرأت نمی کنند نظریات الهیون را آنچنان که هست مطرح کنند و نظریات الهیون را مسخ می کنند؟ ! استالین (7) در کتاب ماتریالیسم دیالکتیک می گوید: «دیالکتیک بر خلاف متافیزیک می گوید دنیا حرکت دارد، و متافیزیک می گوید دنیا از جای خودش تکان نمی خورد.دیالکتیک برخلاف متافیزیک می گوید اشیاء با یکدیگر مرتبطند، مجزا، منفرد و بی ارتباط با یکدیگر نیستند» در حالی که نظریه حرکت و نظریه ارتباط را که شما اسمش را «اصل وابستگی» گذاشته اید برای اولین بار الهیون گفتند و این الهیون هستند که پیش از همه جهان را به منزله یک انسان دانستند و رابطه اجزای جهان با یکدیگر را نظیر رابطه اعضای یک پیکر یعنی رابطه ارگانیک شناختند.افرادی قبل از بوعلی سینا و همچنین خود او و یا مثلا حاج ملاهادی سبزواری این مطلب را گفته اند.حال چرا جرأت نمی کنند حرفهای الهیون را آنچنان که هست مطرح کنند؟ چون می دانند اگر آنچه را که هست مطرح کنند جواب ندارند. [می گویند] آنها ایده آلیست (8) هستند و ما ماتریالیست (9)! آخر ایده آلیست یعنی چه؟ چه کسی گفته که الهیون ایده آلیست اند؟ ! آنها دادشان همیشه بلند است که ما وجودی و رئالیست (10) هستیم. [ولی مادیون همواره می گویند] ایده آلیسم [که منظورشان الهیون است ] اینچنین گفته و ماتریالیسم آنچنان.

غرض این جهت است که یکی از وجه شبه ها میان آینه و ذهن انسان که وجه شبه خوبی است و قرآن روی این مطلب تکیه فراوان دارد، این است که برای شناخت، بی رنگ بودن فکر و روح ضرورت دارد، یعنی هیچ گونه غرض و مرض و تعصب مثبت یا منفی در کار نباشد، چنانکه آینه باید بی رنگ باشد تا صورتها را [به خوبی ] منعکس کند.آینه به هر نسبت که خراب باشد، در وضع صورت تغییر می دهد.

این یک تشبیهی میان آینه و ذهن است، ولی اگر از یک جهت با هم شبیه باشند در جهات مختلف با یکدیگر فرق دارند که ما برای مسأله «شناخت» از آن استفاده می کنیم.

تفاوتهای آینه و ذهن:

1.انعکاس معانی

2.خطایابی یکی از تفاوتها این است که آینه فقط صورتها را منعکس می کند، معناها را منعکس نمی کند.اگر انسان در مقابل آینه بایستد شکل و رنگ و حجمش پیداست، اما آیا علمش هم پیداست؟ عشقش هم پیداست؟ محبتش هم پیداست؟ احساساتش را هم آینه منعکس می کند؟ نه، آینه به این چیزها کار ندارد.ولی ذهن انسان علم و عشق و احساسات و کینه طرف را درک می کند [یعنی ] معانی را هم منعکس می کند.

تفاوت دوم که نسبت به اولی مهم تر است این است که آینه گاهی اشتباه نشان می دهد.مثلا یک آینه مقعر شی ء مقابلش را بزرگ تر از آنچه هست نشان می دهد، یا آینه محدب [تصویر شی ء را] کوچک تر از آنچه هست نشان می دهد، و یا آینه استوانه ای ابعاد را به شکل دیگری نشان می دهد، مثلا بینی و دندانها را درازتر و عرض صورت را کمتر نشان می دهد.ذهن انسان هم گاهی خطا می کند اما ذهن می تواند به خطای خودش پی ببرد و بفهمد که اشتباه کرده است، ولی آینه خطایاب و خطا سنج نیست.آینه خطا می کند بدون آنکه بتواند خطای خود را بیابد .و بالاتر، ذهن انسان نه تنها خطای خودش را کشف می کند بلکه خطای خود را اصلاح نیز می کند .کشف کردن غیر از اصلاح کردن است.ذهن، هم می فهمد که اینجا اشتباه کرده است و هم می فهمد که راه اصلاح این اشتباه چیست.ذهن وقتی چوبی را که در آب فرو رفته شکسته می بیند می داند که غلط می بیند، بعد علت این را که چرا غلط می بیند کشف می کند و راه اصلاح این غلط را هم نشان می دهد، که مسأله «منطق» است.

انسان خطا می کند و به خطای خودش پی می برد.در منطق، معیارهایی وجود دارد که انسان با آن معیارها می تواند خطاهای ذهن خودش را اصلاح کند.حال این بحث پیش می آید که آیا آن معیارها هم خطا می کند و یا خطا نمی کند؟ اگر آن معیارها هم قابل خطا باشند پس برای آن معیارها نیز باید معیارهایی بیاوریم، و باز نقل کلام به آن معیارها می کنیم [که به تسلسل می انجامد] و معیاری باقی نمی ماند، و اگر معیار ما خطا ناپذیر است این چگونه معیاری است؟ ذهنی است یا عینی؟ اینجاست که راه دو مکتب جدا می شود، یک عده می گویند ما معیار ذهنی که معیار [اصلاح ] خطا باشد داریم، دیگران می گویند خیر، «عمل» که عینیت است معیار اصلاح خطاهای ذهنی است، که این، مسأله «معیار شناخت» است و جداگانه بحث می کنیم .این، دو تفاوت ذهن و آینه.

3.خود آگاهی تفاوت سوم باز از دوم مهم تر است و آن اینکه آینه آنچه را که در مقابلش قرار می گیرد منعکس می کند ولی خودش در خودش منعکس نمی شود، ولی ذهن، هم آنچه را که در برابرش واقع است ادراک می کند و هم خودش را، یعنی خودیاب است.به تعبیری که فلاسفه امروز اروپا آورده اند و در سالهای اخیر ترجمه شده است ذهن انسان «خودآگاه» است نه فقط «غیر آگاه» ، همان طور که آگاه از دنیای بیرون است، آگاه از خود هم هست.به تعبیر ابتدائی غلط، همان طور که جهان را در خودش منعکس می کند خودش هم در خودش منعکس می شود، خودش را هم نشان می دهد، و این یکی از ظریف ترین مسائل فلسفی است و در این زمینه فلاسفه به یک تعمق بسیار عمیقی رسیده اند و آن این است که در سایر آگاهیها یعنی وقتی انسان به دنیا آگاهی پیدا می کند «آگاه» یک چیز است (من)، «آگاهی» چیز دیگر (صورتی از جهان که در ذهن من است)، و «آنچه انسان، آگاه به آن شده» چیز دیگری است (عالم عینی) .اما در «خود آگاهی» (به معنای دقیق خودش) عامل «آگاه» ، عامل «آگاهی» و عامل «آگاه شده به او» [هر سه یکی است ]، یعنی نفس انسان در آن واحد هم آگاه است، هم آگاهی و هم آگاه شده به او» [هر سه یکی است ]، یعنی نفس انسان در آن واحد هم آگاه است، هم آگاهی و هم آگاه شده به خودش، [و به تعبیر عامیانه ] یک قلنبه آگاهی است.اینجاست که این «من» که هر کس آن را درک می کند (به اصطلاح حکما علم انسان به ذات خودش علم حضوری است، یا اتحاد عقل و عاقل و معقول است) طوری است که «کجا» برای آن معنی ندارد، چون «کجا» برای موردی است که قابل تردید باشد: اینجا یا آنجا.وقتی می گویید «من» ، در این من، کجا نمی آید، کی نمی آید، «چه کسی» نمی آید، کدام هم نمی آید.نمی شود گفت کدام من؟ اصلا «من» کدام بردار نیست.این هم باز از لطیف ترین مسائل است، و اولین دلیل خدشه ناپذیری که فلاسفه بر تجرد روح و تجرد نفس می آورند این وضع خاص خود آگاهی «من» است (خود آگاهی انسان به خودش)، ولی چون ما مسئله «شناخت» را بررسی می کنیم باید از اینها فهرست وار بگذریم.

4.تعمیم 5.تعمیق تفاوت چهارم ذهن انسان با آینه همان است که جلسه قبل عرض کردیم: آینه هر چه را که در برابرش واقع می شود منعکس می کند، یک ذره این طرف و آن طرف را نمی تواند منعکس کند، ولی ذهن آنچه را که در مقابلش هست منعکس می کند و بعد به نامتناهی تعمیم می دهد.

بحث این جلسه درباره تفاوت پنجم آینه و ذهن است، می خواهیم شناخت منطقی تعقلی الهی را آن شناختی که قرآن از آن به «آیه» تعبیر می کند بفهمیم.

وقتی آینه صورتها را منعکس می کند فقط خود آن صورتها منعکس می شود، اما وقتی ذهن صورتها را می بیند باز آن صورتها برای ذهن آینه ای می شود و در آن صورتها صورتهای دیگری را می بیند و باز در آن صورتهایی که در آن بعد قرار گرفته است احیانا صورتهای دیگری را می بیند.این است که می گوییم ذهن به منزله یک آینه سه بعدی است (اگر این تعبیر ناقص نباشد)، اگر آینه ها دو بعدی هستند ذهن سه بعدی است، و اگر آینه سه بعدی را نشان می دهد ذهن چهار بعد را نشان می دهد، نه تنها توسعه و تعمیم می دهد، و نه تنها به طور افقی پیشروی می کند، به طور عمودی و عمقی نیز نفوذ می نماید.

پی نوشتها:

1.گاهی تشبیه ها و تمثیلها حقایق بسیار بزرگی را بیان می کنند که اگر این تشبیه ها و تمثیلها نباشد نمی شود آن حقایق را به خوبی بیان کرد.

.2 [در عبارت اصلی «چنانچه» است.]

3.نهج البلاغه، خطبه .107

4.فاطر/ .8

5.کهف/103 و .104

.6 [خواننده محترم توجه دارد که این درسها قبل از پیروزی انقلاب اسلامی و در سال 56 ایراد شده است.]

«~ . 7.Staline ~»

«~ . 8.idealist ~»

«~ . 9.materialist ~»

«~ . 10.realist ~»

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان