حق و باطل (19)
در شماره ی قبل به مناسبت سال پربرکت امام علی علیه السلام بحثی داشتیم درباره براهین وجود شناختی و جهان شناختی در نهج البلاغه، ارتباط این بحث، با سلسله مقالات حق و باطل معلوم بود. خداوند، حق مطلق است. بر وجود حق مطلق، براهینی اقامه کرده اند. می خواستیم ببینیم در زمینه ی براهین وجود حق مطلق، از نهج البلاغه چه استفاده هایی می شود؟ اکنون در آغاز سال جدید، می پردازیم به بحث درباره ی حق و تکلیف از دیدگاه نهج البلاغه تا بدرقه ای باشد از این سال پر برکت و با میمنت.
اگر کسی اعتقادی به حق و باطل نداشته باشد، اعتقادی به حق و تکلیف هم ندارد. حق و باطل، از مقوله ی مسایل عقل نظری و حق و تکلیف، از مقوله ی مسایل عقل عملی است. مسایل عقل نظری زیر بنا و شالوده ی مسایل عقل عملی است. مسایل عقل نظری بر محور «است » و «نیست » ومسایل عقل عملی بر محور «باید» و «نباید» می چرخد. «است » و «نیست » هم به «هست » و «نیست » برمی گردد. تا چیزهایی نباشد و ذهن، تصوری برایش فراهم نشود و میان آنها به مقایسه و سنجش نپردازد، حکم به «است » برایش حاصل نمی شود و اما «نیست » عدم حکم است و به هر حال، تابع «است » می باشد. (1) طبعا بحث حق و تکلیف، متفرع است بر بحث حق و باطل. تقابل حق و باطل، تقابل وجود و عدم یا تقابل بود و نبود و به عبارت دیگر، تقابل نقیضین است که نه با هم جمع و نه با هم رفع می شوند. ولی حق و تکلیف، آن گونه که حق و باطل، از هم گریزانند، از هم گریزان نیستند و با یکدیگر تعارض ندارند. هر کجا حقی باشد، در مقابل آن، تکلیفی و هر کجا تکلیفی باشد، در مقابل آن، حقی است. اگر چنین نباشد، جعل حق یا تکلیف بیهوده است. اگر در نظام خانواده، شوهر مکلف است که به زن نفقه بدهد و به قانون: «عاشروهن بالمعروف » (2) با او حسن معاشرت داشته باشد، زن نیز حق نفقه وحسن معاشرت دارد. نه این حق، بدون آن تکلیف و نه این تکلیف، بدون آن حق، معنی و مصداقی پیدا می کند، هر کدام بدون دیگری، لغو و عبث و بیهوده است.
جالب این است که نوع افرادی که حقی پیدا می کنند، تکلیفی هم دارند. اگر زن، حق نفقه و حسن معاشرت دارد، مکلف به تمکین است و اگر مرد، مکلف به انفاق و حسن معاشرت است، بر زن، حق تمکین دارد.
اگر زن فقط مکلف به تمکین و شوهر فقط محق باشد، عبث و لغو و بیهوده است; چنان که اگر مرد، فقط مکلف به انفاق وحسن معاشرت باشد وحق تمکین برایش اعتبار نشود، باز هم عبث و بیهوده است. نظام عدل و انصاف، اقتضا دارد که در این گونه موارد، علاوه بر این که در برابر هر حقی، تکلیفی و در برابر هر تکلیفی، حقی است، هر مکلفی به اندازه ی تکلیفش، محق و به اندازه ی حقش، مکلف باشد.
البته چنین نیست که هر کس یا هر چیز محق باشد، مکلف هم باشد. کودکان تا به سن بلوغ نرسیده اند دارای حقند، نه تکلیف. مگر این که بگوییم: بالقوه، مکلفند. بلکه برای مکلف بودن، بلوغ تنها کافی نیست. دیوانگان حقوقی دارند، ولی مکلف نیستند. اشخاص سفیه و آنهایی که رشد فکری ندارند، برخی از تکالیف را ندارند; ولی در عین حال حقوقی دارند که باید ادا شود.
پس معلوم می شود حق داشتن، ملازم با تکلیف داشتن نیست; مردگان حقوقی دارند.حق آنهاست که اگر مسلمان باشند، آنها را غسل دهند و کفن کنند و برایشان نماز گزارند و در قبرستان مسلمین به خاک سپارند و وصی به وصایای آنها عمل کند و پسر بزرگتر، نماز و روزه ی آنها را قضا نماید و زوجه، عده ی وفات، نگاه دارد; ولی تکلیفی ندارند. حیوانات هم حقوقی دارند; ولی تکلیفی ندارند. بلکه نباتات وجمادات هم بدون این که مکلف باشند، محقند.
وراث میت، حق ارث دارند. آنها حق دارند که پس از ادای دین و انجام وصایای شرعی مورث، اموالش را تقسیم کنند. پسر بزرگتر که مکلف به قضای نماز و روزه ی پدر است، حق حبوه (3) دارد. اینجا حق و تکلیف باهمند; ولی در سایر موارد ارث، چنین نیست.
اصالت حق یا تکلیف در زمینه ی حق و تکلیف، مسایل متعددی مطرح است که خلاصه ی آنها بدین قرار است:
1. حق و تکلیف از مسایل عقل عملی و حق و باطل در حوزه ی عقل نظری است.
2. رابطه ی حق و تکلیف با رابطه ی حق و باطل فرق دارد.
3. حق، باطل را دفع می کند، ولی حق ، تکلیف را دفع نمی کند، بلکه حق و تکلیف بر محور حق می چرخند.
4. در برابر هر حقی، تکلیفی و در برابر هر تکلیفی، حقی است.
5. لازم نیست هر محقی مکلف باشد.
6. آیا اصالت را باید به حق داد یا تکلیف؟
نگارنده در جاهای دیگر (4) درباره ی پنج مساله ی اول، توضیحاتی داده و در اینجا قصد تکرار آنها را ندارد. آنچه در اینجا مورد نظر است، مساله ی اخیر است. طرح این مساله از ناحیه ی طرفداران سکولاریسم است. آنها ادعا می کنند که ادیان آسمانی همواره سعی کرده اند بار تکلیف را بر دوش انسانها بگذارند، بدون این که به آنها حقی بدهند یا برای آنها حقی قایل باشند. حتی می گویند: «رسالة الحقوق » امام سجاد علیه السلام هم در حقیقت «رسالة التکلیف » است.
قرآن هم در مواردی اندک به بیان حقوق پرداخته، اما از تکالیف، بسیار سخن گفته است. به عقیده ی آنها، انسان مدرن حق گرا و تکلیف گریز است; حال آن که انسان سنتی تکلیف گرا وحق گریز بوده است. ادیان الهی هم با سیره و روش انسان سنتی هماهنگی داشته اند، نه با سیره و روش انسان مدرن و مترقی امروز.
این سخنان پر زرق و برق و عوام فریب، برای بشریت کنونی ضایعات بسیار دارد. بشری که فقط خود را محق و ذی حق بداند و برای خود، تکلیف و مسئولیتی قایل نباشد، برای سایر افراد همنوع خود بسیار مضر و خطرناک است. حیوانات درنده خود را محق می دانند که حیوانات ضعیف را بدرند و بخورند و شکم خود را سیر کنند، ولی در برابر آنها تکلیفی برای خود قایل نیستند و از کشتن آنها بار مسئولیتی بر دوش خود احساس نمی کنند. نظیر حقی که همه ی حیوانات برای خود از طبیعت قایلند و برای استفاده از مواهب طبیعی هیچ گونه محدودیتی برای خود قایل نیستند. انسان نیز در استفاده از حیوانات و نباتات و آب و خاک و هوا و معادن و کرات آسمانی، خود را ذی حق می داند و البته همین طور است. انسان حق استخدام دارد. مانعی نیست که مخلوقات دیگر را به خدمت خویش گمارد، بلکه حق دارد از خدمات افراد همنوع خود نیز استفاده کند; ولی آیا هیچ گونه تکلیف و مسئولیتی ندارد؟ اگر بگوییم: حیوانات تکلیف و مسئولیتی ندارند، خطری متوجه نظام حکیمانه ی طبیعت و خلقت نمی شود. تنازع بقایی که به طور محدود، بر حیوانات حاکم است، به بقای نظام، بلکه به بقای خود حیوانات ضرری نزده است.هر حیوانی به اندازه ی لزوم، نیروی دفاع و مخفی کاری و گریز از خطر دارد و هیچ حیوانی بیشتر از سیر کردن شکم و رفع نیاز اولیه ی خود، حرص و آز ندارد. با سیر کردن شکم آرام می گیرد و با یافتن پناهگاهی به خواب خوش فرو می رود و با یافتن جفت خویش به تولید نسل می پردازد; ولی آیا انسان هم چنین است؟ آیا اگر انسان شکم خود را سیر کند و غریزه ی بقای نسل را ارضا نماید و برای خواب واستراحت، سرپناهی بیابد، آرام می گیرد؟
آن شنیدستم که در صحرای غور بار سالاری بیفتاد از ستور گفت چشم تنگ دنیا دار را یا قناعت پر کند یا خاک گور اگر انسان هم به همان حدی که حیوانات، قانعند، قانع بود و حرص و آز و طول امل و پیروی هوای نفس، گریبانگیرش نبود، هیچ گونه نیازی به تکلیف و مسئولیت نداشت.
به همین جهت است که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
«ان اخوف ما اخاف علیکم اثنان: اتباع الهوی وطول الامل، فاما اتباع الهوی فیصد عن الحق و اما طول الامل فینسی الاخرة » . (5) «ترسناک ترین چیزی که بر شما بیم دارم، دو چیز است: پیروی هوای نفس و درازی آرزو. اما پیروی هوای نفس، آدمی را از حق، باز می دارد و اما درازی آرزو، آخرت را به فراموشی می سپارد» .
تنها فرق انسان وحیوان در بخردی وبی خردی نیست. هر چند این که بخرد است، نابخردی می کند و آن که بی خرد است، در چارچوب غرایز نفسانی خود، حساب و کتابی دارد و به خود و همنوع خود ضرر نمی زند. ولی این انسان، هنگامی که نابخردی می کند، هم به خود ضرر می زند و هم به همنوع خود. سوداگران و تولید کنندگان موادمخدر، نه سعادت و سلامت خود را ارج می نهند، نه سعادت و سلامت همنوعان خود را. اما آیا حیوانات هم چنین خسارت بزرگی به خود و همنوعان خود، وارد می کنند؟ !
فرق مهم انسان وحیوان، در همان دو چیزی است که امیرالمؤمنین علیه السلام به عنوان مخوفترین دامهای خطر برای انسانها مطرح کرده است: پیروی هوای نفس و درازی آرزو.
حیوانات در دام چنین خطرهایی گرفتار نیستند و هرگز گرفتار نمی شوند. آنها نه مغلوب هوای نفسند و نه اسیر آرزوها. بنابراین، هرگز از حد و مرز غریزی و طبیعی خود خارج نمی شوند و حقوق همنوعان خود را زیر پا نمی گذارند و به همان حد متوسطی که نیاز دارند، راضی و قانعند.
بیچاره خر، ار چه بی تمیز است چون بار کشد همی عزیز است گاوان و خران بار بردار به ز آدمیان مردم آزار گروهی از سپاهیان کوفه می خواستند به خوارج ملحق شوند; ولی از امیرالمؤمنین علیه السلام بیمناک بودند.
حضرت، یکی از یاران خود را فرستاد، تا معلوم کند که آنها در چه حالند؟ او ماموریت خود را انجام داد و بازگشت و گزارش داد که رفته اند.
حضرت آنها را نفرین کرد و اعلام داشت که هرگاه نیزه ها به سوی ایشان راست شود و شمشیرها بر کاسه ی سرهایشان فرود آید، از کردار زشت خود، پشیمان می شوند. آنها اسیر اغوای شیطان شدند و از لشکر مسلمانان، گریختند و به دشمن پیوستند; ولی شیطان هم که خود سردمدار تکلیف گریزان است سرانجام از آنها بیزاری می جوید و از آنها فاصله می گیرد.
سپس فرمود:
«فحسبهم بخروجهم من الهدی وارتکاسهم فی الضلال والعمی وصدهم عن الحق وجماحهم فی التیه » . (6) «آنان را همین بس که از راه هدایت بیرون و در کوری و گمراهی، سرنگون و از حق، روی گردان شدند و در وادی ضلالت، به سرکشی پرداختند» .
معادن دین و کوههای استوار زمین
حضرتش برخی از انسانها را به عنوان معادن دین و اوتاد زمین معرفی کرده است.
چه کسی می تواند چراغ تاریکیها و کشاف تیرگیها و کلید مبهمات و دفع کننده ی شبهات و اشکالات و دلیل و راهنمای بیابانها باشد؟ اوصاف او در کلام امیرالمؤمنین علیه السلام به شرح زیر مطرح شده است:
«قد الزم نفسه العدل فکان اول عدله نفی الهوی عن نفسه، یصف الحق ویعمل به » . (7) «نفس خود را به عدالت، ملزم ساخته و نخستین نشانه ی عدالتش این است که هوا و هوس را از نفس خود، طرد کرده است. حق را می ستاید و بدان عمل می کند» .
آری همین هایند که گویا گوهر گرانمایه ی دینند و همچون کوهی ستبر و استوار، زمین و اهل آن را از انحراف و انحطاط و لغزش، حفظ می کنند.
دانشمند دروغین
آن که در پی قرائت های بی پایه و بی مایه از دین است، تا کتاب خدا را به رای خود تفسیر و تحریف کند وحق را آن گونه که دل خواه اوست، تغییر دهد، همان است که مولا در وصف او فرموده است:
«و آخر قد تسمی عالما و لیس به » .
دیگری کسی است که نام عالم بر خود نهد و عالم نیست.
درباره این دانشمند قلابی می فرماید:
«قد حمل الکتاب علی آرائه وعطف الحق علی اهوائه » . (8) «کتاب خدا را بر طبق آرای خویش تفسیر کند وحق را بر هواهای نفسانی خود منعطف سازد» .
او که به صورت، انسان و به قلب و باطن، حیوان است (9); ولی حیوان بی حد و مرز، همان است که حضرت درباره اش می فرماید:
«لا یعرف باب الهدی فیتبعه ولا باب العمی فیصد عنه، فذلک میت الاحیاء» . (10) «نه راه رستگاری و هدایت را می شناسد، تا در آن، راه رود و نه باب کوری وگمراهی را، تا از آن، باز گردد. او مرده ای در میان زندگان است » .
حیوانات، در عین این که حیوانند، ولی افسار گسیخته نیستند. عالم آنها، عالم محدودی است که از آن فراتر نمی روند. تکامل آنها هم محدود است و به همین جهت، تکالیف آنها از چارچوب غرایز آنها خارج نیست.
استدلال و استنتاج
از مطالبی که از نهج البلاغه نقل شد، به دست آمد که بزرگ ترین بدبختی انسان، صد از حق است. عامل بازدارنده ی از حق و عدل، هواهای نفسانی است. وظیفه ی انسان است که باب کوری و ضلالت را صد کند و پیرو راه سعادت و هدایت باشد.
منظور حضرت از حق، در جملاتی که نقل شد، چیست؟ آیا منظور همان حقی است که در برابر باطل است، یا منظور، حقی است که در بسیاری از موارد، همراه و ملازم تکلیف است؟
به نظر می رسد که منظور، دومی است; چرا که معلوم نیست پیروان هوای نفس به مرحله ای از انحطاط رسیده باشند که در اعماق دل، حقیقت را انکار کنند و اعتقاد به باطل را جایگزین آن سازند. هر چند ممکن است عاقبت آنها چنین باشد. چنان که قرآن می فرماید:
«ثم کان عاقبة الذین اساؤوا السوای ان کذبوا بآیات الله وکانوا بها یستهزؤون » . (11) «عاقبت کسانی که کردار زشت پیشه کرده اند، این است که آیات خدا را تکذیب واستهزا کنند» .
ولی قدر مسلم این است که پیروی هواهای نفسانی موجب ضایع شدن حقوق و به دنبال آن، پایمال شدن تکالیف می شود.
این نکته را از جمله ی «قد الزم نفسه العدل » نیز که حضرت، آن را نخستین گام به سوی طرد هوای نفس و ستایش حق و عمل به آن، شناخته، می توان استفاده کرد.
از اینجا استفاده می شود که اصالت با حق است، نه با تکلیف. از دیدگاه حضرت چنان که از جمله ی «یصف الحق ویعمل به » استفاده می شود اصل، عمل به حق است. اگر حقی نبود یا اگر حقی بود، ولی عمل به آن، لازم نبود، تکلیفی هم نبود.
انسان موجودی است کمال طلب، کمال طلبی او در ابعاد مختلف مادی و معنوی حد و مرزی نمی شناسد. اگر او را کمال طلب، نیافریده بودند، این همه به او حقوق نمی دادند. کمال جویی حیوانات، محدود است. به همین جهت، حقوق آنها هم محدود است. ارتباط حق و کمال جویی ارتباطی محکم و ناگسستنی است. هر چه کمال طلبی افزون تر می شود، بر کمیت و کیفیت حقوق افزوده تر می شود. کمال جویی انسان بی نهایت است. هر گامی که به سوی کمال برمی دارد، به خاطر حقی است که بر او داده شده و خود مقدمه گام بعدی و حقی دیگر است. اگر در قرآن کریم، مساله ی تکریم بنی آدم و برتری آنها بر موجوداتی بسیار و محمول بودن در خشکی و دریا مطرح نمی شد (12) و به آنها هشدار داده نشده بود که می توانند با قدرت و مکنت، اقطار زمین و آسمان را تحت نفوذ و سیطره ی خود در آورند (13) ، سخن از حقوق بیکران آنها گفتن بیهوده بود. اگر حقوقی داشت در حد جمادات و نباتات یا حداکثر حیوانات بود.
پس لازمه ی تکامل و پویندگی، داشتن حقوق است و لازمه ی داشتن حقوق، تکلیف و مسئولیت است.
بنابراین، اصالت با حق است، نه با تکلیف. حق، اصلی و تکلیف، تبعی است. به همین جهت است که حضرت، از ضایع شدن حقوق که مقدمه ی ضایع شدن تکلیف است، بیمناک است و بیشترین خطر را از ناحیه ی ضایع شدن حقوق، احساس می کند.
نباید دین خدا و رهبران الهی را متهم کرد که پیامشان بر مذاق انسان مدرن، ناخوشایند است. اگر چنین است، چرا اکثریت قاطع انسانهای مدرن، روی به سوی دین دارند؟ چرا انسان مدرن، مدرنیته را مانع دینداری نمی شناسد؟ آهنگ تکریم و تفضیل بنی آدم را قرآن سرداده است یا مکاتب الحادی و مادی؟ خدا به مردم گفته است: حق شماست که اقطار آسمانها و زمین را تحت نفوذ و سیطره ی خود درآورید یا بت های مصنوع و ایدئولوژی های مسموم؟ اگر خداوند این همه به انسان، مقام و منصب نمی داد و به او اعلام نمی کرد که: «خلق لکم ما فی الارض جمیعا» (14) یک کلمه درباره ی تکالیفش سخن نمی گفت و عالم او را هم با نظامی مانند نظام عالم حیوانات و جمادات، تدبیر و تنظیم و اداره می کرد، تا همچون نباتات بروید و بپژمرد یا همچون حیوانات، زاده شود و بمیرد، ولی نوعش با تعاقب و تسلسل افراد، محفوظ بماند. در این صورت، نه نیازی به دین بود و نه نیازی به طرح مساله ی حق و تکلیف و نه ضرورتی برای مهار کردن بی بند و باری ها و افسار گسیختگی ها و جلوگیری از تجاوز به حقوق این و آن.
انسان کنونی زمزمه های شوم الحاد را بسیار می شنود و مظاهر ضد خدا و دین را بسیار می بیند و وسایل هوا و هوس را تا چشمش کار می کند، برایش فراهم کرده اند، تا خدا و آخرت را از یادش ببرند و از او عنصری ملحد و منکر بسازند; ولی در عین حال، دل به سوی دین و رو به سوی خدا دارد و می کوشد که موانع را خنثی کند، چرا؟
دلیل آن، روشن است. انسان ها با خدا و پیامبران، رابطه ای کهن دارند. سخن انبیا بر دلشان می نشیند و سخن ملحدان، از گوشهایشان تجاوز نمی کند. این ارتباط، ناگسستنی است. اگر بشریت، احساس کرده بود که قصد انبیا توهین و خوار و فرومایه کردن است، دل به آنها نمی داد و اگر چند صباحی دل می داد، سرانجام پیشانیش به سنگ می خورد و باز می گشت.
آری هدف انبیا تکریم و تفضیل انسان ها بوده و در این راه، چیزی کم نگذاشته و حقی از انسان ضایع نکرده اند، تکالیف به خاطر حفظ حقوق بود. اگر تکالیفی نبود، همه ی حقوق، ضایع و پایمال می شد. برای حفظ حقوق، باید تکالیف را ارج نهاد.
پی نوشت ها:
1.مرحوم علامه طباطبایی می گوید: «مفهوم... «است » ... فعل خارجی نفس است که با واقعیت خارجی خود در ذهن، میان دو مفهوم ذهنی... موجود می باشد و چون نسبت میان موضوع ومحمول است، وجودش همان وجود آنهاست. از یک سو از اقعیت خارج حکایت می کند و از یک سو خودش در ذهن یک واقعیت مستقل دارد که می توان خودش را محکی عنه قرار داد. از این جهت، ذهن به آسانی می تواند از این پدیده که فعل خودش می باشد، مفهوم گیری نموده و او را ... با یک صورت ادراکی حکایت نماید و مفهوم «نیست » به واسطه ی یک اشتباه و خطای اضطراری که دامنگیر ذهن می شود، از حکم ایجابی «است » گرفته می شود. او نیز مانند حکم ایجابی ماهیت نیست، ولی از ماهیت گرفته شده » . (اصول فلسفه و روش رئالیسم: 2/57و 58) .
آنچه در متن آمده، با بیان ایشان منافات ندارد. بیان ایشان ناظر به این است که ادراک وجود و عدم یا تصور هستی و نیستی از کجا پدید آمده و بیان متن ناظر به این است که تا واقعیتها یا حداقل واقعیتی چون «من انسانی » محقق نشود، نوبت به است و نیست و باید و نباید نمی رسد.
2.نساء/19.
3. محقق حلی می فرماید: لباس تن و انگشتری و شمشیر و قرآن میت به پسر بزرگتر داده می شود و بر اوست که نماز و روزه ی پدر را قضا کند. مشروط به این که سفیه و فاسد الرای نباشد و میت دارای مال دیگری باشد (نگاه کنید به شرایع الاسلام، کتاب ارث، مقصد 1، مساله 3) .
4. رجوع شود به مقاله حق و تکلیف از کتاب «تاملات کلامی » و مقاله ی حق و تکلیف از دیدگاه امیرالمؤمنین علیه السلام که در اندیشه نامه ی آن بزرگوار به چاپ خواهد رسید.
5. نهج البلاغه، خطبه 42.
6.همان، خطبه ی 181.
7.همان، خطبه ی 87.
8. همان.
9. همان.
10. فالصورة صورة انسان والقلب قلب حیوان (از همان خطبه) .
11. روم/10.
12. «و لقد کرمنا بنی آدم وحملناهم فی البر والبحر و رزقناهم من الطیبات و فضلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا» (اسراء/70) .
13. «یا معشر الجن و الانس ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السماوات و الارض فانفذوا لا تنفذون الا بسلطان » (الرحمن/33) .
14. بقره/29.