نگاهی به کاربردهای تبلیغی مثنوی

زبان فارسی غنی ترین ادبیات را در دامن خود پرورش داده است. ایرانی و زبان فارسی و آداب و فرهنگ ایرانیان نزد پیشوایان معصوم ما از محبوبیت خاصی برخوردار بوده اند

کاربرد منثوی در تبلیغ

زبان فارسی غنی ترین ادبیات را در دامن خود پرورش داده است. ایرانی و زبان فارسی و آداب و فرهنگ ایرانیان نزد پیشوایان معصوم ما از محبوبیت خاصی برخوردار بوده اند. متون نظم و نثر ادب فارسی از قابلیت بالایی در فهم و انتقال فرهنگ و معارف اسلامی برخوردار است؛ زیرا بسیاری از این متون، در سایه وحی و عصمت حرکت کرده اند. بی توجه بودن به ادب فارسی برای درک بهتر معارف اسلامی و نیز عدم استفاده از آن به عنوان منابع غنی تبلیغی «مهمل و مهجور نهادن لسان قوم» است.

اگرچه بسیاری از متون ادب فارسی را می توان منبع تبلیغی محسوب کرد، اما مثنوی معنوی در این میان، جایگاه ویژه ای دارد. این کتاب اعجاب بسیاری از دانشمندان مسلمان و غیرمسلمان را برانگیخته است، تا آن جا که بزرگی همچون شیخ بهائی درباره مثنوی مولوی گفته است:

من نمی گویم که آن عالی جناب هست پیغمبر، ولی دارد کتاب!(1)
و مستشرقی همچون رینولد نیکلسون (18681945) نیمی از عمر خود را صرف تصحیح متن مثنوی، شرح و ترجمه آن به انگلیسی و استخراج مختصری از عقاید متفرقه مولوی نموده است. مرحوم جلال الدین همایی درباره نیکلسون می گوید: «او بزرگ ترین خدمت را در تصحیح، شرح و ترجمه مثنوی انجام داده است.»(2)

در پیوند وثیق و گسترده مثنوی با فرهنگ اسلامی، کافی است که بدانید در مثنوی:

1. به بیش از 1200 آیه با صراحت یا کنایه پرداخته شده است.(3)

2. بیش از هفتصد حدیث مورد استفاده قرار گرفته است.(4)

3. صدها داستان کوتاه و بلند نقل شده است.

4. مملو از مطالب تفسیری، کلامی، تربیتی، سیره، اخلاقی، روان شناسی و سیاسی است.

5. مطالبی تاریخی با هدف اخلاقی و عرفانی و تربیتی مطرح شده اند.

6. حضور چهره های قرآنی و تاریخی از انبیا و اولیا و نیز چهره های منفی همچون ابلیس، فرعون، بلعم باعورا، قارون،ابولهب و یزید بسیار چشمگیر است.

7. واژه های فقهی فارسی و عربی و نیز موضوعات فقهی با نتیجه گیری های اخلاقی و عرفانی، مورد استفاده فراوان قرار گرفته اند.

سخن در این نیست که همه آنچه در این کتاب آمده برای بیان در هر جمع و فضای تبلیغی کارامد و نتیجه بخش است، بلکه سخن آن است که مبلّغان جوان محتوای آن را به دیده یک منبع و متن متین تبلیغی پس از قرآن و سنّت بنگرند و نیز شکل آن را به عنوان قالبی کارامد و جذّاب برای فضاهای تبلیغی و پژوهشی خود برگزینند؛ چرا که در عرصه تبلیغ و نفوذ در دیگران، تأثیر قالب از محتوا کم تر نیست. اگر محتوای تبلیغات متون دینی (قرآن و سنّت) متعالی و آسمانی است، قالب آن هم باید متعالی باشد و هر مظروفی را در هر ظرفی نمی توان ریخت؛ عرصه آفرینش عرصه هماهنگی هاومیزان ها است. خداوند معلم «بیان» انسان است و قرآناعجازمکتوب بیان و«شعر»سحر بیان.

اگرچنین ضرورتی نسبت به«کاربردهای تبلیغی مثنوی» احساس شده باشد، بدون آموزش و استاد و متنی متین، راهی طولانی و خسته کننده است و اگر هم نتیجه بخش باشد، بسیار دیرهنگام خواهدبود.

بنابراین، باید آموزش چنین مقوله ای به فراگیران و دانش پژوهان دوره های تبلیغی مورد اعتنا و اهتمام جدّی متولّیان آموزش های تبلیغی قرار گیرد و تدریس زبان فارسی در نظام آموزشی حوزه پا به پای ادبیات عرب اهمیت بیش تری یابد و خلاصه کلام آن که زبان عربی برای ما زبان تفهّم است و زبان فارسی زبان تفهیم و تبلیغ، و هیچ یک ما را از دیگری بی نیاز نمی کند. فهمیدن معارف اسلام بدون زبان عربی ممکن نیست و فهماندن آن برای ایرانیان، بدون فارسی، ممکن و دست کم جذّاب نیست.

الفاظ قرآن در مثنوی

به راحتی، می توان ادعا کرد که قرآن بر تمامی مثنوی سایه افکنده است. گذشته از این که روح قرآن حاکم بر این کتاب است، الفاظ قرآنی در این کتاب موج می زند. طبق شمارش کتاب آیات مثنوی نوشته آقای محمود درگاهی، بیش از 1200 آیه مورد استفاده مولوی قرار گرفته است. البته در مواردی، فقط یک کلمه در مصراعی درج شده و گاه دو و گاه سه و گاهی تمامی یک مصراع عینا یا با اندک اختلافی، که با وزن عروضی مثنوی هماهنگ شود، از آیه نقل شده است.

برای نمونه، به موارد ذیل توجه کنید:

بی حس و بی گوش و بی فکرت شوید

تا خطاب «اِرجِعی» را بشنوید.(5)

که از آیه «یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ اِرْجِعی إِلی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً» (فجر: 2728) یک کلمه در آن درج شده است.

اسم هر چیز تو از دانا شنو

سِرّ رمز «عَلَّمَ الأسما» شنو

که از آیه «وَ عَلَّمَ آدَمَ الاَْسْماءَ کُلَّهَا...» (بقره: 31) دو کلمه در آن درج شده است.

عالمی را لقمه کرد و در کشید!

معده اش نعره زنان «هل من مزید»

که از آیه «یَوْمَ نَقوُلُ لِجَهَنَّمَ هَل امْتَلَأْتِ وَ تَقوُلُ هَلْ مِنْ مَزِیدٍ» (ق: 30) سه کلمه در آن درج شده است.

و زمَلَک هم بایَدَم جَستن زجو

«کُلُّ شَی ءٍ هالِکْ إلاّ وَجهَهُ»

که از آیه «وَ لاَ تَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلَها آخَرَ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ» (قصص: 88) پنج کلمه در یک مصراع کامل آن درج شده است.

معنای آیات در مثنوی

نوع دیگر استفاده از قرآن، درج معانی آیات بدون ذکر الفاظ است (تلمیح) که این نوع بهره گیری نیز در مثنوی بسیار رواج دارد. به چند نمونه اشاره می شود:

لیک گفتی گرچه می دانم سرت

زود هم پیدا کُنَش بر ظاهرت(6)

اشاره به آیه «ادْعوُنی أَسْتَجِبْ لَکُمْ» (غافر: 60)

گر خَضِر در بَحر کشتی را شکست

صد درستی در شکست خضر هست(7)

اشاره به آیه «فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا رَکِبَا فی السَّفِینَةِ خَرَقَهَا» (کهف؛ 41)

آن پسر را کِش خَضِر ببُرید حلق

سرّ آن را در نیابد عامِ خلق(8)

اشاره به آیه «فَانطَلَقا حَتَّی إِذَا لَقِیَا غُلَاما فَقَتَلَهُ» (کهف: 74)

همچو اسماعیل پیشش سَر بِنِه

شاد و خندان پیش تیغش جان بده(9)

اشاره به آیه «قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنی إِنْ شَاءَاللّهُ مِنْ الصَّابِرینَ» (صافات: 102)

آن شراب حق ختامش مشک ناب

باده را ختمش بود گند و عذاب

اشاره به آیه «خِتَامُهُ مِسْکٌ وَ فی ذَلِکَ فَلْیَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ» (مطفّفین: 26)

آتش ابراهیم را دندان نزد

چون گزیده حق بود چونش گَزَد؟(10)

پرورَد در آتش ابراهیم را

ایمنیّ روح سازد بیم را(11)

اشاره به آیه «قُلْنَا یَا نَارُ کُونی بَرْدَا وَ سَلَاما عَلَی إِبْرَاهِیمَ» (انبیاء: 69)

گفت نار از خاک بی شک بهتر است

من زنار و او زخاکِ اکدر است(12)

اشاره به آیه «قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ» (ص: 76)

احادیث در مثنوی

به دلیل استفاده مولوی از روایات صادره از معصومان علیهم السلام ، رایحه ای از عصمت و پاکی به بخش هایی از این کتاب وزیده است. او بحق در زمینی کردن معانی بلند توفیق وافری دارد و کلمات آسمانی را به لسان قوم تنزیل داده است. او با استفاده از حدیث «إنّا معاشرَ الأنبیاءِ نُکلّمُ النّاسَ علی قدرِ عقولِهم»(13) به پیروی از پیام آوران الهی ساده گویی را شیوه شایع خود قرار داده است؛ چنان که می گوید:

پست می گویم به اندازه عقول

عیب نبود این بود کار رسول(14)

و نیز حدیثی دیگر که «کلّموا النّاسَ علی قدرِ عقولهم لا علی قدرِ عقولکم حتّی لا یُکذَّبَ اللّهُ و رسولُه»(15) و «مَن کان له صبّیٌ فلیتصبیّ.»(16)

چون که با کودک سر و کارت فتاد

هم زبان کودکان باید گشاد

مرحوم بدیع الزمان فروزانفر بیش از هفتصد بیت وافی به مقصود روایات را از مثنوی جمع و تدوین کرده که در کتابی مستقل تحت عنوان احادیث مثنوی منتشر شده است. به نمونه هایی دیگر از این بهره گیری توجه کنید:

در بیان این سه کم جُنبان لَبت

از ذهاب و از ذهب و زمذهبت(17)

... ور بگویی با یکی دو، الوداع

«کُلُّ سِرٍّ جاوَزَ الاثنینِ شاع»(18)

که بر این حدیث شریف دلالت دارد: «استرذهابَک و ذهبَک و مذهبَک.»(19)

چون درِ معنی زنی بازت کنند

پرّ فکرت زن که شهبازت کنند

در اشاره به حدیث «من قَرَعَ بابا و لَجَّ وَلَجَ»(20)

مال را کز بهر دین باشی حمول

نِعمَ مالٌ صالحٌ گفت آن رسول

اشاره به «نعمَ المالُ الصّالحُ للرجلِ الصّالحِ» و نیز «نعمَ العونُ علی تقوی اللّهِ الغنی.»(21)

این جهان زندان و ما زندانیان

حفره کن زندان و خود را وارهان

مأخوذ از حدیث (الدنیا سجنُ المؤمِن و جَنَّةُ الکافر»(22)

بیان اعتقادات در مثنوی

موضوعات کلامی و اعتقادی همچون توحید، نبوّت، معاد، امامت، فلسفه خلقت و فلسفه مرگ در مثنوی حضوری چشمگیر دارند. طرح این مسائل با تکیه بر عقل صِرف با نوعی صعوبت همراه است، اما مولوی این موضوعات را به گونه ای حسّی و وجدانی ترسیم کرده است. برای نمونه، او موضوع جبر و اختیار را همراه با لطافتی دلنشین بیان کرده است:

آن یکی می رفت بالای درخت

می فشاند آن میوه را دزدانه سخت(23)

صاحب باغ آمد و گفت: ای دنیّ!

از خدا شرمیت کو؟ چه می کنی؟

شخصی غاصبانه وارد باغی شد، از درخت بالا رفت و شروع به چیدن و خوردن میوه کرد. صاحب باغ سر رسید و معترضانه به او گفت: ای آدم فرومایه، چه می کنی؟ از خدا شرم بدار! دزد میوه در پاسخ صاحبِ باغ گفت: اگر یکی از بندگان خدا از باغ خدا خرمایی، که حق عطا کرده، بخورد، چرا از روی بی خردی او را نکوهش می کنی و بر خوان کرم الهی بخل روا می داری؟ صاحب باغ به خدمت کار خود گفت: ریسمانی بیاور تا جواب این دزد بی شرم را بدهم!

پس ببستش سخت آن دَم بر درخت

می زد او بر پشت و ساقش چوب سخت

میوه چین جبری مسلک می نالید که از خدا شرم کن و دست از زدن بازدار و منِ بی گناهِ بی نوا را مکُش. صاحبِ باغ با زیرکی خاص و با استفاده از منطق جدلی، تمامی افعال خود را به خدا نسبت داد:

گفت: از چوب خدا این بنده اش

می زند بر پشت دیگر بنده خَوش

چوب حقّ و پشت و پهلو آنِ او

من غلام و آلت فرمانِ او

یعنی یکی از بندگان خدا از چوب خدا بر پشت بنده دیگرش می زند؛ چوب و پشت و پهلو از آن خداست و من از او فرمان می برم. جبری به التماس افتاد:

گفت: توبه کردم از جبر ای عیار!

اختیار است، اختیار است، اختیار(24)

بدین سان، آن جبری میوه چین در مقابل خداوند باغ خاضع شد و به وجودِ اختیار، اقرار کرد.

تبلیغ یا دعوت پیامبرگونه در مثنوی

به سادگی، می توان «دعوت پیامبرگونه» را تعریفی کوتاه و جامع از «تبلیغ دینی» به حساب آورد و الگوهای گوناگون تبلیغ را که بر اساس سیره پیامبران مطرح شده است در قرآن یا روایات سامان داد.

الگوگیری مولوی از سیما و سیره دل انگیز انبیای عظام الهی علیهم السلام فراوان و حیرت انگیز است، دلالت ها به قدری قوی است که خواننده ضرورت و اشتیاقی برای بررسی سند و صحت و سُقم تاریخی آن ها در خود نمی یابد. او در دفتر پنجم، داستانی از سیره عملی حضرت رسول اللّه صلی الله علیه و آله در تبلیغ و ایجاد تحوّل و انقلاب درونی آورده است:

گروهی از کافران در مسجدی بر حضرتش وارد شدند و از او درخواست کردند که آن ها را ضیافت کند. حضرت میهمانان را بین خود و یاران تقسیم کرد. نصیب حضرت از این گروه مردی تنومند و کریه المنظر بود که همه از پذیرایی او خودداری کردند.

میهمان شکم باره پیامبر غذای همه اهل خانه را خورد. وقت خوابیدن به اتاقی رفت. کنیزک، که از رفتار او به خشم آمده بود، در اتاق را از بیرون بر او بست و او را محبوس کرد. نیمه شب میهمان برای قضای حاجت به سوی درآمد، اما در را بسته یافت. حیران و بی درمان لاجرم دوباره به بستر خزید، چشم ها را بر هم گذاشت و به خواب رفت. خواب های آشفته و پریشان به سراغش آمدند؛ خود را در ویرانه ای خالی و به دور از نظر ناظر محترم دید! در ویرانه رؤیایی و خیالی خویش، خود را آسوده ساخت. وقتی بیدار شد، نگاهش به بستر پُر قذر و خبث افتاد. از اضطراب و خوف رسوایی، درون او به جوش آمد، در انتظار پایان شب سیه و گشوده شدن در به سر برد:

تا گریزد او چو تیری از کمان

تا نبیند هیچ کس او را چنان

قصّه بسیار است کوته می کنم

باز شد آن در رهید از درد و غم

اما گشاینده در رسول خدا صلی الله علیه و آله بود که پس از گشودن در، پنهان شده بود تا آن کافر شرمسار روی حضرت نشود. البته پیامبر صلی الله علیه و آله عاقبت پرخوری او را می دانست، اما مأمور به نهی نبود و حکمت الهی اقتضا می کرد آن کافر پلیدی خویش را ببیند و مقدّمه پاکی اش به دست «رحمةٌ للعالمین» شود.

بس عداوت ها که آن یاری بوَد

بس خرابی ها که معماری بوَد

شخص فضولی، رختخواب آلوده را خدمت حضرت آورد که مهمان مفتضح خود را ببین!

جامِه خواب پُر حدث را یک فضول

قاصدا آورد در پیش رسول

که چنین کرده است مهمانت ببین

خنده ای زد رحمةٌ للعالمین

پیامبر صلی الله علیه و آله پس از لبخندی ملیح، امر کرد که وسایل شُست وشو را بیاورند.

که بیار آن مطهَره این جا به پیش

تا بشویم جمله را با دست خویش

اطرافیان سراسیمه شدند و از رسول خدا صلی الله علیه و آله خواستند که خودشان کار شُستن را انجام دهند، اما پیامبر نپذیرفت و فرمود: حکمت در این است که خود بشویم! به ناچار، اطرافیان منتظر شدند تا این حکمت و سرّ الهی گشوده شود و پیامبر هم با جدّیت و دل دادگی، نه به تقلید و ریا، پلیدی ها را تطهیر می کرد...

مهمان بُتی داشت که آن را گم کرده بود. با خود گفت: آن را دیشب در آن خانه جا گذاشتم. با وجود آن که شرمسار بود. اما حرص، حیای او را برد... برای پیداکردن بت با شتاب، داخل اتاق محمد مصطفی صلی الله علیه و آله شد و آن حال وخیم را بدید؛ دید دست خدا (رسول اللّه صلی الله علیه و آله ) با دست خود، آن آلودگی ها را به خوبی و خوشی می شوید. ناگهان بت خود را فراموش کرد، شور و حالی در او ایجاد شد که گریبان خود را چاک می داد:

می زد او دو دست را بر رو و سَر

کلّه را می کوفت بر دیوار و در

آن چنان که خون ز بینیّ و سرش

شد روان و رحم کرد آن مهترش

دل پیامبر صلی الله علیه و آله به حال او سوخت. آن کافر فریادها می زد و مردم در اطرافش گرد آمدند و در آن حال می گفت: ای مردم، از من حذر کنید! من چنان دچار شور و مستی شده ام که اختیاری از خود ندارم. از اطرافم پراکنده شوید!

سجده می کرد او که ای کُلّ زمین

شرمسارست از تو این جزو مَهین

سجده کنان به پیامبر صلی الله علیه و آله می گفت: ای کل زمین و ای همه عالم و ای کسی که افلاک برای تو خلق شده اند، این جزو حقیر از تو شرمنده است، و در این حال، به ظلم و زشتی و گم راهی خویش اقرار می کرد و به خضوع حضرت خاتم صلی الله علیه و آله در مقابل حضرت حقّ گواهی می داد.

تو که کلّی خاضع امر وی ای

من که جُزوم ظالم و زشت و غوی

تو که کلّی، خوار و لرزانی زحق

من که جزوم در خلاف و در سبق

و دم به دم روی به آسمان می کرد و می گفت: من رویی ندارم که به این قبله جهانیان نظر کنم.

چون زحد بیرون بلرزید و تپید

مصطفی اش در کنار خود کشید

حضرت او را آرام کرد و مورد لطف و نوازش قرار داد:...

تا نگرید ابر کی خندد چمن؟

تا نگرید طفل کی جوشد لَبَن؟

مولوی سپس می گوید: تو هم این فرمایش حق را که فرموده است «باید بسیار بگریند» گوش کن تا شیر فضل الهی فرو ریزد.

گفتِ «فَلیَبکوا کَثیرا» گوش دار

تا بریزد شیر فضل کردگار

چشم گریان بایدت چون طفلِ خُرد

کم خور آن نان را که نان آبِ تو برد

باید مانند طفل خردسال چشمی گریان داشته باشی، از آن نان کم تر بخور؛ زیرا نان (در این جا منظور متاع قلیل دنیا) آبروی انسان را می برد...

این سخن پایان ندارد، آن عرب

ماند از الطاف آن شه در عَجب

خواست دیوانه شدن عقلش رمید

دست عقل مصطفی بازش کشید

او نزدیک بود دیوانه شود و عقل از او پر گیرد، اما دست عقل محمد مصطفی صلی الله علیه و آله او را دوباره به سوی عالم عقل متوجه ساخت.

گفت این سوآ، بیامد آن چنان

که کسی برخیزد از خواب گران

فرمود: به این طرف بیا! یعنی از عالم مستی به در آی! آن مهمان عرب مانند کسی که تازه از خواب سنگینی برخاسته، بدان سو آمد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: حیرت را رها کن و به خود آی! زیرا که در این طرف، با عقل و هوشیاری تو کار دارم.

آب بر رو زد، در آمد در سُخن

کای شهید حق! شهادت عرضه کن

پیامبر صلی الله علیه و آله آبی به صورت آن عرب زد و او فورا به حرف آمد و گفت: ای گواه حق، کلمه حق را بر من عرضه کن تا بر حقانیّت خدا و رسول گواهی دهم...

حضرت محمد صلی الله علیه و آله کلمه شریفه شهادتین و ایمان به حق را بر آن جوان عرضه کرد و او نیز پذیرفت:

گشت مؤمن، گفت او را مصطفی:

که امشبان هم باش تو میهمان ما

گفت: واللّه تا ابد ضیف توام

هر کجا باشم به هر جا که روم

من به وسیله تو حیات معنوی پیدا کرده ام و دربان تو هستم و در این جهان و آن جهان، بر سر سفره لطف تو نشسته ام:

گشت مهمان رسول آن شب عرب

شیر یک بُز، نیمه خورد و بست لب

پیامبر صلی الله علیه و آله هرچه به او اصرار کرد و فرمود: از شیر و نان نازک بازهم بخور، آن مهمان گفت: به خدا قسم، بدون هیچ تظاهر و ریایی از دیشب هم سیرتر شده ام:

آن گدا چشمیِ کفر از وی برفت

لوت ایمانیش لَمتُر کرد و زَفت

تنگ چشمی کافرانه از او دور شد تا غذای ایمانی و طعام روحانی او را چاق و فربه کند.

میوه جنّت سوی چشمش شتافت

معده چون دوزخش آرام یافت.

نقش ادب در هدایت (براساس نکته ای قرآنی)

رسالت مبلّغ هدایت مردم است و از آن جا که عمل انسان تابع فکر و عقیده است، انسان هدایت یافته اعمال و رفتار و اخلاق خود را بر اساس مکتب دینی خود سرو سامان می دهد. اما چه بسیار است که عملکردهای انسان زمینه ساز بی دینی یا دین داری او خواهند شد. آیات فراوانی گواه بر این مدّعا هستند و مدلول همه آن ها این است که اگر انسان تقوای الهی پیشه کند و محافظت بر اعمال خود داشته باشد و در راه خدا اهل مجاهده و تلاش باشد، خدای تعالی درهای هدایت را به روی او می گشاید؛ همچنین کسانی که غوطه ور در گناهان شوند، پلیدی ها آن ها را احاطه می کنند، نگرش دینی آن ها نیز دچار آسیب فراوان و جدّی می شود و یکسره آیات الهی را به مسخره می گیرند و تکذیب می کنند و این سخن پیام آور عاشورا، حضرت زینب علیهاالسلام ، در مقابل یزید بود: «ثُمَّ کانَ عَاقِبَةَ الَّذیِنَ أَسَاءُوا السُّوءَی أَنْ کَذَّبُوا بِأیاتِ اللّهِ وَ کَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِئُون» (روم: 10)؛ کسانی که زشتی و نافرمانی پیشه کردند، عاقبتِ آن ها چنین می شود که آیات الهی را تکذیب و استهزا کنند. اما آنان که در عالم کفر و بی دینی، همه پرده ها را ندریده اند و همه پل ها را پشت سر خود فرو نریخته اند و حدّ نصابی از ادب را حفظ کرده و گستاخی را پیشه خود نساخته اند، چه بسا در معرض نسیم هدایت الهی قرار گیرند. از ذکر آیات عدیده در این مورد صرف نظر می شود، صرفا توجه ارباب معرفت بدین نکته جلب می گردد که «توصیه به ادب» و سلوک پسندیده اجتماعی را بخشی از تبلیغات دینی خود قرار دهند.

مولوی رفتار ساحران دربار فرعون را مصداق رعایت ادب می داند و این که هدایت آن ها وامدار رفتار ظاهری و سلوک پسندیده شان در مقابل حضرت موسی علیه السلام بود و اعتقاد توحیدی آن ها و سپس شهادت آن ها بر اثر حداقلی از اخلاق نیکوی ایشان بود:

ساحران در دوران فرعون به ستیز و مجادله با حضرت موسی علیه السلام کمر بستند، ولی از نظر رعایت ادب، به حضرت موسی پیشنهاد کردند که ابتدا او معجزه خود را نشان دهد، ولی آن حضرت فرمود: نخست شما آغاز کنید. همین مقدار ادب و احترامی که ساحران برای حضرت قایل شدند، سبب گردید که به دین راستین و ایمان حقیقی راه یابند، ولی در عین حال، به سبب عناد و ستیزشان، دست و پای آن ها بریده شد.

ساحران در عهد فرعون لعین

چون مِرا کردند با موسی به کین

لیک موسی را مقدم داشتند

ساحران او را مکرّم داشتند(25)

ساحران از باب تکریم و احترام، حضرت موسی علیه السلام را بر خود مقدّم داشتند.

زان که گفتندش که فرمان آن توست

خواهی اول آن عصا تو فکن نخست

آن ها به حضرت موسی علیه السلام گفتند: فرمان از آن شماست، اگر می خواهید اول شما عصا را بیفکنید.

این اشاره است به آیه 115 از سوره اعراف که می فرماید: «قَالُوا یَا مُوسَی إِمَّا أَن تُلْقِیَ وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقِینَ قَالَ أَلْقُوا...»؛ ساحران گفتند: ای موسی، اکنون تو مختاری؛ خواهی نخست تو عصای خود بیفکن یا ما بساط سحر بگسترانیم. گفت: اول شما افکنید.

گفت: نی، اول شما، ای ساحران

افکنید آن مکرها را در میان

این قَدَر تعظیم، دینشان را خرید

کز مِرا آن دست و پاهاشان برید

همین احترام و ادبی که ساحران در حق حضرت موسی علیه السلام رعایت کردند، دینشان را خرید و به ایمان راستین راه یافتند، ولی چون ابتدا به عناد و ستیز با آن حضرت کمر بسته بودند، دست و پایشان بریده شد! این اشاره است به آیه 49 سوره شعراء که فرعون به آن ها گفت: «لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلَافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعینَ»؛ دست و پای شما را بر خلاف هم می برم، آن گاه همه را به دار می کشم.

ساحران چون حَقّ او نشناختند

دست و پا در جرم آن درباختند(26)

اشتیاق پیامبرگونه در تبلیغ

همه انبیای الهی علیهم السلام مشتاق و حریص بر هدایت مردم بودند. کوچک ترین دل سردی، خستگی، ناامیدی و گسست از مردم در ساحت عصمت، ترک أولی و عصیان محسوب می شود. حضرت یونس علیه السلام مصداقی روشن از این مدّعاست. مولوی حضرت نوح را شاهدی اعلا برای استقامت در دعوت می داند که انکار منکران او را به خاموشی و عزلت از عیال خدا نکشانید. اگرچه دعوت انبیا علیهم السلام منجر به نتایج زودهنگام نمی شد و سخت ترین مقاومت ها در مقابل آن ها صورت می گرفت، اما پیامبران با قبول و ردّ مردم، انجام رسالتِ خود را جهت نمی دادند.

لیک دعوت واردست از کردگار

با قبول و ناقبول او را چه کار؟

نوح نهصد سال دعوت می نمود

دم به دم انکار قومش می فزود

هیچ از گفتن عنان واپس کشید؟

هیچ اندر غار خاموشی خزید؟(27)

آیا هرگز حضرت نوح علیه السلام به سبب لجاجت و عناد قوم، از گفتن و دعوت کردن آنان دست کشید؟ و آیا در مقابل مخالفت های قوم ساکت ماند؟

گفت از بانگ و علالای سگان

هیچ واگردد ز راهی کاروان؟

یا شب مهتابی از غوغای سگ

سُست گردد بدر را در سیرتگ؟(28)(29)

حضرت نوح علیه السلام باخودگفت:مگرممکن است که کاروان به خاطر سر و صدای سگان از حرکت باز ایستد؟ و یا مگر ممکن است که در شب مهتابی، غوغای سگان، ماه منیر را از حرکت و نورافشانی باز دارد؟

زبان حال ماه چنین است که در جایی که سگ صدای ناهنجار خود را ترک نمی گوید، من که ماه تابانم چرا از سیر و گذار خود دست بردارم؟

چون که سِرکه سِرکگی افزون کند

پس شِکَر را واجب افزونی بوَد

یعنی هرچه سرکه بر ترشی خود بیفزاید، لازم است که شکر بر شیرینی خود اضافه کند...

قوم بر وی سرکه ها می ریختند

نوح را دریا فزون می ریخت قند...

گر پلیدان این پلیدی ها کنند

آب ها بر پاک کردن می تنند

گرچه ماران زهر افشان می کنند

ورچه تلخامان پریشان می کنند

نحل ها بر کوه و کندو و شجر

می نهند از شهد، انبار شکر...

در هر حال، جهان، جهان تضادهاست و انبیا علیهم السلام نیز در همین جهان پر از تضاد و تعارض می بایست دعوت به نیکی ها می کردند.

این جهان جنگ است کُل، چون بنگری

ذرّه با ذرّه چو دین با کافری(30)

سیاست در مثنوی

مولوی از مضامین سیاسی اجتماعی غافل نبوده و این مقولات را نیز در قالب داستان ها و تمثیلاتی بیان کرده است. او عاملان حکومت و شهروندان را از شهریاران تأثیرپذیر می داند؛ همچنان که در جوامع روایی ما آورده اند: «النّاسُ بِاُمرائِهِم أشبَهُ بآبائِهم» و نیز «النّاسُ عَلی دینِ ملوکِهِم.»(31) این ویژگی تأثیرپذیری در دو داستان به تصویر کشیده شده است:

داستان اول: ساده دلی عرب بادیه نشین

عرب صحرانشین ساده دلی همراه با سبویی از آب به قصد خدمت به شاه راهی دربار شد تا آن سبو را به پادشاه هدیه کند. به درباریان گفت: این ارمغان را نزد خلیفه ببرید و خواست و حاجتِ مرا از شاه برآورده سازید؛ به او بگویید: این ارمغان آب گوارا و کوزه سبز و نوست و از آب بارانی است که در گودال جمع است!

خنده می آمد نقیبان را از آن

لیک پذرفتند آن را همچو جان

زآن که لطف شاه خوبِ با خبر

کرده بود اندر همه ارکان اثر

اطرافیان شاه از این هدیه ناچیز خندیدند، اما این خواسته او را همچون جان پذیرفتند؛ زیرا لطف شاه آگاه خیراندیش بر تمام ارکان، دستگاه های حکومتی و دولت مردان اثر کرده بود؛

خوی شاهان در رعیّت جا کُنَد

چرخ اخضر خاک را خضرا کند

خوی شاهان در وجود رعیت اثر می بخشد؛ چنان که سپهر سبز نام، خاک زمین را سبز می کند.

شه چو حوضی دان و هر سو لوله ها

وز همه آب روان چون گوله ها

شاه را همانند حوضی بدان و خادمان را مانند لوله هایی بدان که آن آب را به گودال ها می ریزند.

چون که آب جمله از حوضی است پاک

گر یکی آبی دهد خوش ذوقناک

ور در آن حوض آب شور است و پلید

در یکی لوله همان آرد پدید

ز آن که پیوسته است هر لوله به حوض

خَوض کن در معنی این حرف، خَوض.(32)

داستان دوم:

در دفتر پنجم، داستانی آورده که حاوی مضامین ذیل است: انتقاد از حاکمان و امیران خودسر، کج روی ها و اشتباهات جمعیت های هیجان زده و گم شدن شخصیت فردی و محو منطق در هنگام غلبه احساسات عمومی، تسلیم محض کارگزاران حکومتی در برابر اعمال ناروای امیران و شاهان. داستان، حکایت مردی است که از خوف خرگیران حکومتی می گریخت، مبادا او را هم به عنوان چارپای درازگوش دستگیر کنند...!

آن یکی در خانه ای در می گریخت

زرد رو و لب کبود و رنگ ریخت

صاحب خانه بگفتش خیر هست

که همی لرزد تو را چون پیر دست؟

مردی با چهره ای زرد و لب هایی کبود، به حال فرار، وارد خانه ای شد. صاحب خانه که از این بیگانه هراسان در شگفت شده بود، سبب بیم را پرسید و او گفت که به فرمان شاه، درازگوشان مردم را برای بیگاری گرفتن جمع آوری می کنند!

گفت: می گیرند گر خر، جانِ عم!

چون نیی خر، رو تو را زین چیست غم؟

صاحب خانه گفت:عموجان،گیرم که خران رامی گیرند؛توکه خرنیستی،از چه غم داری؟

گفت: بس جدّند و گرم اندر گرفت

گر خرم گیرند هم نبود شگفت

بهر خرگیری بر آوردند دست

جدّ جدّ، تمییز هم برخاسته است!

چون که بی تمییزیانمان سروَرَند

صاحب خر را به جای خَر بَرَندَ!(33)

مرد فراری پاسخ داد: کارگزاران و مأموران حکومت به قدری جدّی و شتابان به گرفتن ستوران پرداخته اند که تمییز و تشخیص هم در میان نیست و از این رو، اگر مرا هم به جای خر بگیرند، جای تعجب نیست! مولوی در پایان، نتیجه می گیرد که چون مردمی بی تمییز و نادان بر ما سروری یافته اند، بعید نیست که به جای درازگوش صاحب آن را بگیرند!

تمثیلات فقهی در مثنوی

یکی دیگر از هنرهای مولوی استفاده از تمثیلات فقهی اوست، او در این میان، به بیان حکمت بعضی احکام فقهی و گاه نتیجه گیری های اخلاقی وعرفانی می پردازد. مولوی برخلاف بعضی از صوفیان، همواره به حفظ ظاهر توصیه کرده است. او اعمال ظاهری و فقهی را أماره مسلمانی و دین داری و گواه اعتقاد می شمرد.

این نماز و روزه و حج و جهاد

هم گواهی دادن است از اعتقاد

این زکات و هدیه و ترک حسد

هم گواهی دادن است از سرّ خَود

روزه گوید کرد تقوا از حلال

در حرامش دادن که نبوَد اتصال

وآن زکاتش گفت کو از مال خویش

می دهد، پس چون بدزدد زاهل کیش؟

یعنی زکات با زبان حال گواهی می دهد: زکات دهنده حتی از مال خویش به دیگران می بخشد، چگونه ممکن است از مال همکیشان خود بدزدد و خلاصه توصیه می کند که:

پس چنان کن فِعل کان خود بی زبان

باشد «اشهد» گفتن و عین بیان

یعنی اعمال تو باید به گونه ای باشد که همچون جاری کردن شهادتین و گواهی زبانی، بر مسلمانی انسان دلالت کند.

در این جا، سه نمونه از این تمثیلات بررسی می شوند:

1. خیار

آن یکی یاری پیمبر را بگفت

که منم در بیع ها با غَبن جفت

مکر هر کس کو فروشد یا خَرَد

مولوی از مضامین سیاسی همچو سحرست و ز راهم می بَرَد

گفت: در بیعی که ترسی از غرار

شرط کن سه روز خود را اختیار

در تمامی کتاب های فقهی، باب «تجارت» جایگاهی بس مهم دارد. بسیاری از آداب، حقوق و تکالیف خریدار و فروشنده با دقت و ظرافت بیان شده اند. این قوانین تدوین شده در فقه برگرفته از «آیات و احادیث فقهی» هستند. ورود این باب فقهی به قانون مدنی سهم قابل توجهی در غنای علم حقوق داشته است. یکی از فروع مهم و پر کاربرد فقهی و حقوقی در باب تجارت، مبحث «خیارات» است. به موجب این حق، طرفین عقد بیع یا یکی از آن ها و یا شخص ثالث می توانند معامله را فسخ کنند. علمای علم حقوق با توجه به مفهوم فقهی، حقوقی و عرفی خیار، گفته اند: «تسلط قانونی شخص در اضمحلال عقد را "خیار" گویند.» "خیار" ممکن است ناشی از تراضی طرفین باشد؛ مانند «خیار شرط» یا ناشی از حکم شرع و قانون باشد؛ مانند «خیار مجلس»(34)

در فلسفه «حق خیار»، می توان گفت: چه بسا بایع یا مشتری هنگام خرید و فروش به بعضی یا همه جوانب و اوصاف کالا، بها، سود و زیان های احتمالی و مانند آن توجه نداشته و بسیاری از امور مهم را نادیده گرفته باشند، ولی پس از گذشت زمان، به آن ها واقف شوند. بنابراین، برای اصحاب بیع و شرا به نوعی مهلت بازنگری و تأنّی در مُنجّز شدن معاملات پیش بینی شده است تا نوع داد و ستدها در بردارنده رضایت و مصلحت فروشنده و خریدار باشد و معاملات، مقدّمه مخاصمات و کدورت ها نشود و تصمیم های شتابزده بر اقتصاد جامعه حاکم نگردد. در کتاب های فقهی همچون اللّمعة الدّمشقیه، شهید اول چهارده نوع خیار ذکر شده است. این موضوع در کتاب مکاسب شیخ اعظم انصاری آن چنان مسبوط است که فراگیری آن یک سال تحصیلی را به خود اختصاص می دهد. اما مجموع خیارات ذکرشده در فقه عامّه، فقه امامیه و قانون طبق نقل کتاب ترمینولوژی حقوق، در قالب سی اصطلاح و واژه بیان شده است که البته بعضی تکراری و یا از زاویه دیگری نام گذاری شده اند؛ همچون «خیار ثلاثه» که همان «خیار تأخیر ثمن» است و یا «خیار اشتراط» که همان خیار «تخلف شرط» است؛ اما خیار هرچه باشد، یا با توافق طرفین و یا به حکم قانون و بدون توافق طرفین معامله وجود پیدا می کند؛ مانند «خیار مجلس» و «خیار حیوان» و «خیار تأخیر ثمن»(35)

تمامی انواع ذکرشده ناظر بر این است که داد و ستدها باید عنصر «مصلحت» و «رضایت» را تأمین کنند. مولوی از این قانون فقهی در باب تجارت، برای القای مفهوم الهی اخلاقی «تأنّی» مدد گرفته است و داستانی را عنوان کرده که یکی از یاران پیامبر گفت: من همیشه در داد و ستد و معامله مغبون و متضرّر می شوم؛ هر کس چیزی به من می فروشد یا چیزی از من می خرد، فریب و نیرنگش همچون جادو مرا تحت تأثیر قرار می دهد و به بیراهه می کشاند و به اشتباهم می اندازد:

گفت: در بیعی که ترسی از غِرار

شرط کن سه روز خود را اختیار

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: تو که می ترسی در معامله مغبون شوی و فریب بخوری، هنگام خرید یا فروش کالا، از طرف مقابل، سه روز مهلت فسخ بگیر. سپس مولانا این «مهلت فسخ» یا «تأنّی» در داد و ستد و پرهیز از تعجیل در تنجّز را وصفی از اوصاف رحمانی و شتاب را صفتی اهریمنی ذکر می کند:

که تأنّی هست از رحمان یقین

هست تعجیلت زشیطان لعین

سپس می گوید: اگر از سر بصیرت به حیوانات بنگری، خواهی دید که آن ها نیز اهل تأنّی و تدبیر هستند.

پیش سگ چون لقمه نان افکنی

بو کند آن گه خورَد، ای مُعتَنی!

سگ به وسیله بینی خود، بو می کشد تا طعام خویش را از چیزهای دیگر بازشناسد، سپس آن را می خورد. به طریق اولی، انسان به مدد عقل نقّاد خویش، باید پدیده های پیرامون خود را بشناسد و پیوسته آن ها را به محک تجربه، فکر، مشورت و تفأل بیازماید.

او به بینی بو کُنَد ما با خِرَد

هم ببوییمش به عقل منتقد

خلقت جهان هستی از ذات احدیّت نیز همراه با تأنّی بوده و به تصریح قرآن، طی شش روز به تدریج پدیدار گشته است: (إِنَّ رَبَّکُمْ اللّهُ الَّذی خَلَقَ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ...) (اعراف: 54)

آیات یادشده آفرینش اولیه را طی شش روز دانسته که البته منظور از «یوم» روز معمول نیست، بلکه منظور بُرهه زمانی است؛یعنی آسمان هاوزمین طی شش برهه زمانی آفریده شده اند. و این تدریج و تأنّی زاییده تدبیر (= ورای امور را دیدن) است.

با تأنّی گشت موجود از خدا

تا به شش روز این زمین و چرخ ها

وگرنه خداوند می توانست به محض گفتن کلمه "کُن" به همه چیز خلعت هستی بپوشد و صدها زمین و آسمان بیافریند.

آدمی را اندک اندک آن همام

تا چهل سالش کند مرد تمام

اگرچه می توانست در یک آن، پنجاه نفر را از مخفی گاه نیستی و کتم عدم به صحنه وجود آورد.

گرچه قادر بود کاندر یک نفس

از عدم پرّان کند پنجاه کس

در جایی که حضرت عیسی علیه السلام با یک دعا می توانست بی درنگ مرده ای را زنده کند، آیا آفریننده عیسی علیه السلام نمی تواند بی درنگ انسان های بی شماری را پدید آورد؟ و در جایی که یکی از اطرافیان حضرت سلیمان علیه السلام ، که مقداری از علم کتاب نزد او بود، می توانست در یک چشم برهم زدن عرش بلقیس را نزد حضرت سلیمان علیه السلام حاضر کند،خدای او نمی تواند در یک آن به عرش خود عینیت بخشد؟

عیسی قادر بود کو از یک دعا

بی توقّف برجهاند مُرده را

خالق عیسی بِنَتواند که او

بی توقّف مردم آرد تو به تو؟

اما این تأنّی و درنگ فقط برای تعلیم و تربیت توست؛ زیرا طلب باید آهسته و بی وقفه باشد.

این تأنّی از پی تعلیم توست

که طلب آهسته باید بی سُکُست(36) برای مثال، جویبار باریکی که دایم در جریان است، نه نجس می شود و نه بوی تعفّن می گیرد.

جو یکی کوچک که دایم می رود

نه نجس گردد، نه گنده می شود

تأنّی و درنگ موجب خوشی و سعادت آدمی می شود. درنگ مانند تخم، و خوشی و سعادت مانند پرنده است.

زین تأنّی زآید اقبال و سرور

این تأنّی بیضه، دولت چون طیور(37)

2. نماز مستحاضه

این قبول ذکر تو از رحمت است

چون نماز مستحاضه رخصت است

زنان گاهی قبل یا بعد از عادت ماهیانه وضعیت تنکردی ویژه ای دارند که با عادت معیّن آن ها منطبق نیست. در این آلودگی های پراکنده، باید به تکالیف زنان پاک از حیض عمل کنند. همچنان که در کتاب های فقهی آمده است، در این حالت، زنان از نظر ظاهر همچون زنان حائض هستند و بدن و لباس آن ها معمولاً آلوده به نجاست ظاهری است. طبیعی است که چنین وضعی موجب کراهت انسان از جسم و جامه و اعمال عبادی خویش است، اما خدای بنده نواز در همین وضعیت، زنان را مکلّف به رفع آلودگی ظاهری و سپس نمازگزاردن فرموده است. اگرچه زنان در این دوران، عبادت خویش را نامطمئن، مشکوک، ناصحیح و نامقبول می دانند، اما با همه این ها، این متاع که خود بایع از آن کراهت دارد،مشتری ای همچون ذات مقدس خداوند دارد! چرا که به آن ها رخصت تقرّب و اجازه بار یافتن به معراج مؤمنان داده و با آنان، حساب پاکان کرده است.

کاله ای که هیچ خلقش ننگرید

از خلاقت،(38) آن کریم آن را خرید(39)

هیچ قلبی پیش او مردود نیست

زآن که قصدش از خریدن سود نیست

مولوی در دفتر دوم، داستان معروف «موسی علیه السلام و شبان» را آورده است. پس از آن که حضرت موسی علیه السلام مناجات سراسر تشبیه و تمثیل شبان را شنید، بر وی عتاب و خطاب کرد که تو خدا را در ظرف تشبیه و تشبّه آدمی گونه گنجانده ای و این عین شرک و کفر است! دریافت تو از حق ره به ضلالت و بطلان می برد! شبان در همان دم پشیمان و متنبّه شد و مأیوسانه سر به بیابان گذارد. اما از سوی دیگر، حضرت موسی علیه السلام موردتوبیخ حضرت حق واقع شد:

تو برای وصل کردن آمدی

یا برای فصل کردن آمدی؟!

ما زبان را ننگریم و قال را

ما روان را بنگریم و حال را

ناظر قلبیم اگر خاشع بود

گرچه گفت لفظ نا خاضع رود...

گر خطا گوید ورا خاطی مگو

گر بُوَد پر خون، شهید، او را مشو

خون شهیدان را زآب اولی تر است

این خطا از صد صواب اولی تر است

موسی علیه السلام وقتی عتاب های الهی را شنید، برای یافتن شبان، روان شد. وقتی او را دید، مژده اش داد:

هیچ آدابی و ترتیبی مجوی

هرچه می خواهد دل تنگت بگوی

مولوی مخاطب خود را تذکار می دهد که همه طاعات و عبادات شما در محضر خدای سبحان، همان قصور و کاستی هایی را دارد که مناجات آن شبان داشت. اگرچه حمد و سپاس تو از نظر ظاهری بهتر از آن چوپان است، اما همچنان در مقابل حق، ابتر و ناپیراسته است و آن گاه که پرده ها برافتد خواهی دید که حق آن نبوده که تو می پنداشتی! اما این که خدا به تو رخصت ذکر و عبادت داده همچون رخصتی است که به زن مستحاضه عنایت کرده!

هان و هان گر حمد گویی گر سپاس

همچو نافرجام آن چوپان شناس

حمد تو نسبت بدان گر بهتر است

لیک آن نسبت به حق هم ابتر است

چند گویی چون غِطا بر داشتند

کاین نبودست آنچه می پنداشتند

این قبول ذکر تو از رحمت است

چون نماز مستحاضه رخصت است

با نماز او بیالودست خون

ذکر تو آلوده تشبیه و چون

اگر نماز او فقط آلودگی ظاهری دارد، اما عبادت تو آکنده از تشبیهات و توهّمات و ذهنیات و عُجب ها، عدم اخلاص ها و آلودگی های تو در توی باطن است که لایه های گوناگون دارد.

کان به غیر آب لطف کردگار

کم نگردد از درون مردکار(40) خلاصه آن که مولانا نماز نجاست آلود زن مستحاضه، راز و نیاز به ظاهر کفرآلود چوپان و عبادات همه بندگان خدا را در مرتبه ای از آلودگی می داند، اما در عین آلودگی، در بازار دادآفرین، آن را به بهایی همچون بهشت و حوریان خریداری کنند!

3. وضو

روی ناشسته نبیند روی حور

«لاصلاة» گفت «إلاّ بالطَّهور»

در روایات آمده است: «لا صلاةَ إلاّ بِالطَّهورِ»،(41) «لا یقبل اللّه صلاة بغیر طهورٍ»(42)،«لاصلاةَ لمَن لاوضوءَله.»(43)

کسی که طهارت شرعی نداشته باشد، نمازش صحیح نیست؛ یعنی ساختن وضو شرط صحّت برخی عبادات همچون نماز است. دست زدن به کتاب خدا، اسماء

9

الهی و معصومان علیهم السلام به شرط تحصیل طهارت مباح می شود. فقها درباره «طهارت» گفته اند: معنای شرعی آن به کار گرفتن «طهور» است، به شرط نیت. مبنای این حکم یعنی استفاده از آب به عنوان طهور آیه شریفه است که می فرماید: «وَ أَنزَلْنا مِنْ السَّماءِ مَاءً طَهوُرا»؛ (فرقان: 48) ما، آب را پاک کننده از حدث و خَبَث فروفرستادیم تا منشأ پاکیزگی و طهارت باشد.

البته در شرایط ویژه ای، همچون دست رسی نداشتن به آب، ضررداشتن استعمال آب و مانند آن، استفاده از خاک به نیت تیمّم، مجاز است. این حکم فقهی استفاده از خاک به جای آب نیز مبتنی بر نصوص است که از جمله آن ها این حدیث است: «جُعلَت لِیَ الأرضُ مَسجدا و تُرابُها طَهورا»؛(44) خداوند زمین را برای من سجده گاه و منشأ طهارت قرار داد.

مولوی با استفاده از این اصل مسلّم فقهی، که شرط ورود به عبادات طهارت است، می گوید: ورود به عالم معنا و ماورا، مشروط به تهذیب نفس و تطهیر دل است. در دل پاکان، استعدادی برای دریافت حقایق نهاده شده که ناپاکان را از آن بهره ای نیست؛ همچنان که حضرت یعقوب علیه السلام از سیمای یوسف علیه السلام شمیم نبوّت را می یافت و این دریافت، خاص روشن ضمیرانی همچون حضرت یعقوب علیه السلام است و برادران یوسف را راهی بدین ریاحین روحانی نبود:

آنچه یعقوب از رخ یوسف بدید

خاص او بُد، آن به اخوان کی رسید؟

حضرت یعقوب علیه السلام از آن جا که در طلب و طمع و شوق مائده های معنوی و رایحه های روحانی بود، یوسف علیه السلام را سفره ای گسترده و رنگارنگ می دید. در همین حال، برادران، سفره او را از نان هم تهی می دیدند. ناشسته رویان توان دیدن پری رویان را ندارند و حرامیان را به حریم حوریان راهی نیست:

روی ناشسته نبیند روی حور

«لاصلاة» گفت «إلاّ بِالطَّهور»

چه بسا دانشمندی که از دانش خود بی بهره باشد و فقط مشقّت پاسبانی نصیب او شود و از کشش ها و جذبه های معرفت محروم باشد.

ای بسا عالِم زدانش بی نصیب

حافظ علم است آن کس، نه حبیب

و در تقسیم روزی و رزق معنوی، حریم عرشیان از دَنَس دَنیّان جداست.

قسمت حق است روزی دادنی

هر یکی را سوی دیگر راه نی(45)

واقع بینی درامرونهی هادرمثنوی

مولوی رعایت شرایط سنّی و مقتضیات آن را همچون بسیاری دیگر از واقعیت های موجود پذیرفته است. اخلاقی را که او توصیه می کند هرگز آرمانی، که ویژه خواص باشد، نیست. زبان و خطابات او به همه مراتب دیانت سازگار است؛ اوامر و نواهی نابجا را فاقد نتیجه و کارکرد می داند و می گوید: در مقابل هجوم غریزه، باید پاسخی معقول داد. داستان ذیل حاوی چند نکته در این خصوص است:

پدری توانگر از سر ضرورت، دختر زیبا و نوبلوغ خود را به نکاح جوانی درآورد، اما آن جوان، نالایق و بدون اصل و نسب بود و خلاصه آن که کفو دختر نبود و حال آن که:

کفو باید هر دو جفت اندر نکاح

ورنه تنگ آید نماند ارتیاح

اما ضرورت ها، رعایت همه جانبه مصالح را تحت الشعاع قرار می دهند...

خربزه چون در رسد شد آبناک

گر بنشکافی، تلف گشت و هلاک

چون ضرورت بود دختر را بداد

او به ناکفوی از بیم فساد

گفت دختر را: کزین داماد نو

خویشتن پرهیزکن حامل مشو

کز ضرورت بود عقد این گدا

این غریب خوار را نَبْوَد وفا

احتمال دارد که ناگهان پا به فرار گذارد و همه را ترک گوید؛ آن وقت طفل او روی دست تو می ماند و هم بر تو و هم بر آن بچه بی گناه ستم می رود.

گفت دختر: ای پدر! خدمت کنم

هست پندت دلپذیر و مُغتَنَم

و این توصیه پدر همچنان ادامه داشت، اما از آن جا که زن و شوهر هر دو جوان بودند، ناگهان دختر صاحب حمل شد. پس از مدتی، مخفی نگه داشتن، موضوع آشکار شد، پدر اعتراض کرد که آیا پند و نصیحت های من هیچ فایده ای نکرد؟ دختر پاسخ داد: پدرجان! چگونه می توانستم خویشتن داری کنم، در حالیکه زن و مرد به منزله پنبه و آتشند...

پنبه را پرهیز از آتش کجاست؟

یا در آتش کیِ حِفاظ است و تُقاست؟

گفت: کی گفتم که سوی او مرو؟!

تو پذیرای مَنیّ او مشو

در زمان حال انزال و خوشی

خویشتن باید که از وی درکشی

دختر گفت: از کجا بدانم که وقت آن کی است؟ این حالت در مردان پوشیده و بسیار پنهان است. پدر پاسخ داد: هرگاه دیدی که چشم شوهرت کلاپیسه (خمار) شده بدان که وقت آن است.

گفت تا چشمش کلاپیسه شدن

کور گشته است این دو چشم شوخ من!

یعنی پدرجان، غلبه لذت و شهوت در من به قدری قوی تر است که اگر چشم او فقط خمار شده، گویی چشمان من اصلاً فاقد بینایی است! سپس مولوی نتیجه می گیرد:

نیست هر عقل حقیری پایدار

وقت حرص و وقت خشم و کارزار(46)

استفاده از هزل در مثنوی

اگرچه مولوی را به عنوان یک شاعر می شناسیم، اما شعر او به ویژه مثنوی، سراسر حکمت است. او برای خویش رسالت تعلیم قایل است؛ می گوید:

بیت من بیت نیست، اقلیم است

هزل من هزل نیست، تعلیم است

اما مولوی با شجاعت و جسارت و صراحت، داستان ها و تمثیلات هزل گونه ای به کار گرفته است که برهنگی آن ها مانع از بیان آن هاست. او به مصداق آیه شریفه «نُسقیکُم مِمّا فی بُطونِهِ من بَینِ فَرثٍ و دَمٍ لَبَنا خالِصا سائغا للشّاربین»(نحل: 66)؛ از میان دو جسم ناپاک سرگین و خون به شما شیرپاک می نوشانیم که در طبع همه نوشندگان گواراست و از آن جا که کیمیاگِر الفاظ و معانی است به سرعت این مفاهیم پست را با کیمیای معرفت و حکمت، به گوهر تبدیل می کند. او فرق عاقل و هازل را در این می بیند که اهل هزل سخنان جدّی را هزل می پندارند و به سخره و استهزا می گیرند، اما هنر عاقلان این است که هزل را به دیده جدّیت و عبرت می نگرند.

هر جدی هزل است پیش هازلان

هزل ها جدّ است پیش عاقلان(47)

در جای دیگر، می گوید: هزل در میان افسانه ها همچون گنج در میان ویرانه هاست و عاقل آن است که در میان ویرانه ها، در جست وجوی گنج باشد و توصیه می کند:

هزل تعلیم است آن را جدّ شنو

تو مشو بر ظاهرِ هزلش گرو(48)

نمونه نتیجه گیری مولوی از هزل را در این ابیات می توان دید:

کَنده ای را لوطی ای در خانه بُرد

سرنگون افکندش و در وی فشرد

بر میانش خنجری دید آن لعین

پس بگفتش در میانت چیست این؟

گفت آن که با من ار یک بدمنش

بد بیندیشد بدرّم اشکمِش!

گفت لوطی: حمدُللّه را که من

بد نه اندیشیده ام با تو به فن!

سپس مولوی نتیجه می گیرد که دوگانگی بین ظاهر و باطن و بین مدّعا و عمل، جز مفتضح شدن انسان سودی ندارد.

چون که مردی نیست خنجرها چه سود؟

چون نباشد دل، ندارد سود خود(49)

از علی میراث داری ذوالفقار

بازوی شیرخدا هستت بیار...

گر دلیلت هست اندر فعل آر

تیغ چوبین را بدان کن ذوالفقار.

··· پی نوشت ها

1 استناد این بیت به شیخ بهایی براساس درس های آقای دکتر حسین الهی قمشه ای در شبکه چهارم سیما است.

2 مولوی نامه، جلال الدین همایی

3 آیات مثنوی، محمود درگاهی

4 احادیث مثنوی، بدیع الزمان فروزانفر

5 مثنوی معنوی، تصحیح نیکلسون، دفتر اول، بیت 568

6الی 12 همان، دفتر اول، بیت 60 / بیت 23 / بیت 224 / بیت 227 / بیت 861 / بیت 547 / بیت 3297

13 بدیع الزمان فروزانفر، احادیث مثنوی، ص 146

14 مثنوی معنوی، تصحیح نیکلسون، دفتر اول، بیت 3811

15و16 بدیع الزمان فروزانفر، پیشین، ص 338 / ص 89

17 مثنوی معنوی، تصحیح نیکلسون، دفتر اول، بیت 1047

18 همان، بیت 4048

19الی 22 بدیع الزمان فروزانفر، پیشین، ص 52 / ص 121 / ص 49 / ص 48

23 مثنوی معنوی، تصحیح نیکلسون، دفتر پنجم ،بیت 3078

24 همان، بیت 30783086

25 همان، دفتر اول، بیت 16161615

26 همان، بیت 35 1620

27 همان، دفتر ششم، بیت 11

28 سیر و حرکت

29 مثنوی معنوی، تصحیح نیکلسون، دفتر ششم بیت 9 13

30 همان،دفترششم،گزینش از ابیات 11 36

31 بدیع الزمان فروزانفر، پیشین، ص 118

32 مثنوی معنوی، تصحیح نیکلسون، دفتر اول، گزینش از ابیات 2773 2824

33 همان، دفتر پنجم، گزینش از ابیات 2538 2545

34 قانون مدنی، ماده 397

35 همان، ماده 397، 398 و 402

36 بدون گسستن

37 مثنوی معنوی، تصحیح نیکلسون، دفتر سوم، گزینش از ابیات 3494 3508

38 کهنگی و مندرس بودن

39 مثنوی معنوی، تصحیح نیکلسون، دفتر ششم، بیت 7 1266

40 همان، دفتر دوم، گزینش از ابیات 1720 1800

41 محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 80، ص 7، 237، 238

42 همان،ج80، ص236و 316 و ج 84، ص 223

43 همان، ج 33، ص 587

44 بحارالانوار، ج 16، ص 333

45 مثنوی معنوی، دفتر سوم، گزینش از ابیات 3033 3042

46 همان، دفتر پنجم، گزینش از ابیات 3716 3736

47 همان، دفتر چهارم، بیت 3558

48 همان، بیت 3557

49 بروزن «جود» و «سود» به معنای کلاهخود

سایر منابع

کریم زمانی، شرح مثنوی، انتشارات اطلاعات

محمود درگاهی، آیات مثنوی

شیخ حرّ عاملی، المختصر النافع

محمدجعفر جعفری لنگرودی، ترمینولوژی حقوق

جلال الدین همایی، مولوی نامه

قوام الدین خرّمشاهی، کشف الابیات مثنوی

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر