عاقلان نیز به مقتضای عقل نمی توانند به جای پیامبران بنشینند، برای این که رسالت عقل خردمندان در قدم اول، منحصر به تشخیص حق و باطل و سره از ناسره است، ولی محرک انسان به سوی اخلاق فاضله و ملکات عالیه نمی باشد. عقل از مقوله شناخت می باشد نه احساس. مضاف بر آن که عقل در کار شناخت حق و باطل نیز محدودیت دارد، چرا که هواهای نفسانی، سنت های قومی و مقتضیات زمان و محیط اجتماعی سیاسی و حتی جغرافیایی، عقل خردورزان را تحت تأثیر قرار می دهد. بنابراین، حق و باطل را بر این اساس (عقل محکوم و محدود) می توانند تشخیص دهند. هرچه جامعه خوب بداند، عقل اکثر طراحان هم از آن پیروی می کند.
از همه روشن تر، عقل همواره مغلوب غریزه و عواطف است. به قول مولوی:
گاه خشم و وقت شهوت مرد کو
طالب این گونه مردم کو به کو
هنگامی که انسان غضبناک می شود، عقلش از کار می افتد و به اقدامات نامعقولی دست می زند، ولی به زودی پشیمان می شود، لکن غالباً راه بازگشتی برایش نیست; مانند عاشق پیشه ای که منطق نمی فهمد، نه مشورت می کند و نه پذیرای پند و حکمت است.
آن که مجنون زلف اوست چه سود
که دهی پند یا نهی بندش
(حبّ الشیء یُعمی ویُصم; عشق به چیزی انسان را کور و کر می کند). مأمون به دلیل حب ریاست، برادرش امین را می کشد. حب جاه و مقام و عشق و غضب از غرایز خطرناکی هستند که عقل در مصاف با آنان شکست می خورد.
عقل چون شحنه است شیطان چون اسیر
شحنه بیچاره در کنجی خزید
عشق آمد عقل او آواره شد
صبح آمد شمع او بیچاره شد
در جنگ جهانی دوم میلیون ها انسان به دست زورمندان خشمگین با استفاده از دانشمندان علوم طبیعی و ابزارهای علمی به خاک و خون کشیده شدند. مگر همین نوابغ علمی نیستند که بمب اتمی می سازند، مگر خلبان های جت های جنگی نبودند که به وسیله بمب اتمی، هیروشیما و ناکازاکی را با خاک یک سان کردند؟ اگر یک بی سواد غضب کند، با بیل و کلنگ به جان رقیب می افتد; ولی اگر یک دانشمند و یا یک رئیس خشم کند، جامعه ای را به آتش می کشد.
کار پیامبران، انسان سازی است. آنان آمده اند تا با تعلیم و تربیت الهی جلوی سوءاستفاده انسان را از قدرت و علمش بگیرند.
بدگهر را علم و فن آموختن
دادن تیغ است دست راهزن
علم و مال و منصب و جاه و قران
فتنه آرد در کف بد گوهران
تیغ دادن در کف زنگی مست
به که افتد علم را ناکس بدست