استادیار دانشگاه آزاد اسلامی اراک
چکیده
برخی پنداشته اند که بخشی از قرآن عرضیات است ; به این معنا که می توانست و می تواند چیز دیگری باشد ; از این رو تغییر آنها رواست ; اما این پذیرفتنی نیست ; چون به ایمان و عمل به همین قرآن موجود دعوت شده ایم و انکار و تعطیل پاره ای از آن کفر و عصیان تلقی می شود ; به علاوه التزام به این پندار چندان چیزی از قرآن به جای نمی نهد .
این نوشتار در نقد بخشی از مقاله ای با نام «ذاتی و عرضی در ادیان » نوشته شده است .
کلید واژه ها: ذاتی و عرضی قرآن، ثابت و متغیر قرآن .
1 . مقدمه
این مقاله در نقد بخشی از مقاله ای با عنوان «ذاتی و عرضی در ادیان » است که در سال پیش در مجله کیان به چاپ رسیده بود . در این مقاله بسیاری از موضوعات قرآنی عرضی خوانده شده است ; یعنی می توانست و می تواند به جز این باشند که اکنون هستند .
برخی از آن موضوعات عبارتند از: عربی بودن زبان قرآن، پرسش ها و پاسخ های قرآن، رخدادهای زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و احکام فقهی که در آیات قرآن کریم آمده است ; به همین جهت در مقاله حاضر بر آن شدیم که به نقد و بررسی آن بپردازیم . مقاله مذکور نسبتا طولانی است، از این رو ما به مقدار حوصله این نوشتار قسمتهایی را برگزیدیم که اینک به نقد آن می پردازیم .
2 . نقد
نخستین پرسش و ایرادی که بر این مقاله وارد است، این است که طرح این بحث برای مخاطبین چه سودی دارد؟ در حالی که قرآن در مقام اثبات به اعتراف خود ایشان با همین ویژگی هاست: زبانش عربی است، احکام فقهی خاصی دارد و رخدادهای ویژه ای در آن ذکر شده است . پر واضح است، ایمان نسبت به اسلام و یا هر چیز دیگری به شیئی تعلق خواهد گرفت که تنها در مقام اثبات برای ما مبرهن شده باشد ; نه آنچه در مقام ثبوت امکان وجود به خود گرفته است .
تصور شده است که اگر بخشی از احکام را توانستیم تحت عنوان عرضی و بخشی دیگر را در عنوان ذاتی قرار دهیم، می توانیم بگوییم ; التزام به ذاتی ها لازم است ; ولی در برخی از شرایط التزام به عرضی ها لازم نیست [1] ; در حالی که این مساله مستلزم چنین نتیجه ای نیست ; زیرا ما دعوت شده ایم به تمامی آنچه که در اصطلاح مذکور ذاتی یا عرضی خوانده شده است، ایمان آوریم . خداوند می فرماید: «یا ایها الذین امنوا امنوا بالله و رسوله والکتاب الذی نزل علی رسوله والکتاب الذی انزل من قبل » [نساء / 136] ; ای کسانی که ایمان آورده اید ; به خدا و رسول او و کتابی که بر رسولش نازل شده و کتابی که فعلا نازل گشته ایمان بیاورید . . . .
نویسنده مقاله می گوید:
این که اسلام ناب چیست، حرفی است و این که تعلیمات اسلام (و هر دین و نگرشی) هیچ گاه ناب و برهنه عرضه نشده است حرفی دیگر، و برای رسیدن به اولی دریدن حجابهای ثانوی فریضه است [2].
بی تردید این سخن نادرست است ; چون اگر ما برای رسیدن به اسلام ناب باید این عرضیات را نظیر عربی بودن قرآن، احکام فقهی آن، حوادث تاریخی قرآن و . . . همچون حجابهایی پاره کنیم، آیا در این صورت به این کتاب ایمان آورده ایم! یا مشمول ادامه آیه شده ایم که فرموده است: و من یکفر بالله و ملائکته و کتبه و رسله و الیوم الاخر فقد ضل ضلالا بعیدا ; آن که به خدا و فرشتگانش و کتابهای او و پیامبرانش و روز آخرت کفرء بورزد دچار گمراهی بزرگی گشته است .
و نیز مشمول دیگر کلام خدای عزوجل که فرموده است: افتؤمنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض فما جزاء من یفعل ذلک منکم الا خزی فی الحیوة الدنیا [بقره / 85] ; آیا به بخشی از کتاب ایمان می آورید و نسبت به بخش دیگر کفر می ورزید؟ کیفر کسی از شما که چنین کند، چیزی جز خواری در زندگی دنیا نیست .
بنابراین ایمان به کتاب مستلزم ایمان به مجموعه احکام و عبادات و دیگر محتویات آن است .
آنچه کلید اصلی گشایش این بحث است و دانستنش فراز و فرود آن را هموار می کند، قاعده ای است که دانشمندان اسلامی از دیرباز در دانش اصول فقه مطرح کرده اند، مبنی بر این که احکام نسبت به قیود موضوعات خود چگونه است . آیا اطلاق دارد یا ندارد؟ آنها گویند: شرایط و قیود دو گونه اند: پاره ای از قیود و شرایط در موضوع حکم خصوصیت دارند ; یعنی شارع آنها را برای همه زمانها و مکانها و عرفها در نظر گرفته است ; مثل عربی بودن نماز، قبله بودن کعبه، روزه ماه رمضان، تفاوت ارث دختر با پسر، زبان عربی برای قرآن و . . . پاره ای از آنها با ملاحظه زمان و مکان و عرفها قابل تغییر هستند ; مثل اجرای صیغه بیع یا نکاح به عربی یا فارسی . بنابراین نمی توان همه قیود را به استناد عرضی بودن (به این معنا که می توانستند به گونه دیگر باشند) یکسان گرفت .
همه احکام را تابع عرفیات و فرهنگهای گوناگون دانستن، اندیشه حقیقت سوزی است که فرجامش جز مشتی خاکستر از قیقت بجای نخواهد گذاشت . نیم نگاهی به سیره معصومین این معنا را تایید می کند . در زمان حضرت رضا علیه السلام که دو قرن از آغاز اسلام می گذشت و عرفها و فرهنگها دستخوش تغییر قرار گرفته و دین از قلمرو جزیره العرب خارج شده و در میان زرتشتیان و پارسیان و مردم افریقا نفوذ کرده بود، مردم به پیروی از آموخته های اهل البیت همچون گذشته نماز می خواندند و ارث می گرفتند و با آن که معلوم نیست آیا آنها خواهرزن را حرام می دانستند یا نه، در اسلام خواهر زن نیز مثل مادر زن حرام شد ; بنابراین به این سخن دهلوی ارجی نیست که گفته است:
ازدواج با خواهر زن بر مسلمانان حرام شد ; نه یهودیان ; چون یهودیان خواهر زن را کاملا بیگانه می دانستند [3].
نویسنده پس از بیان کلام دهلوی می گوید:
تا اینجا دهلوی دو امر مهم را در تشریعات یاد می کند: یکی احوال پیامبر قوم و دیگری احوال مکلفین [. . . 4].
اما به نظر می رسد، این برداشت ناصواب است ; زیرا آنچه از کلام دهلوی بدست می آید این است که خداوند به لحاظ مصالح و مفاسد هر عصری شریعتی را جعل می نماید ; نه این که آنچه او در این شریعت نسبت به شریعت قبل اضافه کرده، عرضی بوده است و باید در حذف آن کوشید ; بلکه چنانکه قبلا گفتیم، تبدیل احکام به استناد عرضی بودن آنها به آن معنایی که صاحب مقاله آورده ، نوعی تفرعن در مقابل مولای حکیم است !
ایشان در بیان عرضی بودن فقه با استناد به کلام غزالی می گوید:
وی فقیهان را عالمان دنیا و علمشان را علمی دنیوی می داند و فقه را در عداد علوم دینی نمی آورد و قلب را خارج از ولایت فقیه می داند ; چرا که فقه اولا، به صحت و فساد صوری و ظاهری عمل نظر دارد ; نه به انگیزه و نیت درونی، و حتی اسلام آوردن زیر سایه شمشیر را هم اسلام می داندم و نماز بی حضور قلب و آمیخته به صد اندیشه باطل و روزه آلوده به بهتان و دروغ و غیبت را رافع تکلیف می شمارد . ثانیا، به اصناف حیل شرعی برای فرار از تکلیف راه می دهد و بلکه حیلت آموزی می کند . ثالثا، (به استثنای بخش عبادیات ویژه چون حج وصوم و) . . . فقه قانونی برای فصل خصومات و استقرار نظم در جامعه است و اگر مردم حقیقتا به عدالت و انصاف رفتار کنند و دست به تعدی و تجاوز نبرند به فقه حاجتی نخواهد افتاد . . . اگر حیاتی اخروی در پی حیات دنیوی نبود، حاجت به دین و فقه دینی هم نمی افتاد . مطلوب و مقصود شارع بالذات تامین سعادت اخروی است و آماده شدن برای لقای بهجت زای الهی، عابدان به آرامش دنیوی نیاز دارند تا به ادای تکلیف و انجام عبادات بپردازند . بدین سبب شارع بالعرض نیم نگاهی به دنیا افکنده است . . .» [5].
این که ایشان از میان همه عارفان و عالمان دینی در اینجا تنها به کلام غزالی استناد می جوید و سخن دیگر فرزانگان را متروک می گذارد، بویژه حکیم متاله مولی محسن کاشانی که نقد و تفسیری عالمانه بر کتاب احیاء العلوم غزالی دارد، در خور تامل است .
ما ابتدا سخن محدث کاشانی را در نقد کلام غزالی بیان می کنیم ; سپس به طرح دیدگاه خود می پردازیم .
او می گوید:
غزالی فقه را ناشایست بیان کرد . دانش فقه آن گونه نیست که در منظر وی نشسته است ; بلکه دانشی مقدس ، الهی و نبوی است و زاییده وحی، تابندگان را به سوی خدا رهنمون سازد . دستیابی بنده به مقام والاء و توشه اخلاق معمور، جز در پرتو رفتار و کرداری که از اعضاء او بر اساس دستور شریعت و فقه سر می زند، ممکن و میسور نیست و چنگ در علوم کشفی تنها با تهذیب اخلاق و نورانی شدن قلب آن هم به نور شرع ممکن است و این به نوبه خود جز با آگاهی از عباداتی که ما را به خدا نزدیک سازد و اموری که ما را از او دور می کند، حاصل نمی شود [6].
وی در ادامه مطالبی در شرافت و اهمیت فراوان علم فقه بیان داشته است .
اینک ما صرف نظر از انتقاد محدث کاشانی خود به ارزیابی کلام غزالی می پردازیم .
او گفت: «علم فقه با صحت و فساد صوری و ظاهری عمل ارتباط دارد نه با انگیزه . . .» .
اولا، در علم فقه آنچه در آغاز هر عمل و آدابی مورد بحث و استدلال قرار می گیرد، «نیت » خالصانه و بیان فروع آن است و بخش عمده ای از ارزش ها در گرو همین تهذیب «نیت » است . هیچ یک از اعمالی چون نماز، روزه، خمس، زکات، اعتکاف، حج طواف و . . . بدون نیت ارزشی ندارند و به درگاه خداوند مقبول نمی افتد، با این وجود چگونه می توان فقه را متهم به کنار گذاشتن نیت نمود .
ثانیا، مگر تنها نیت مقوم عبادات است؟ آیا عبادات از دو بحش «عمل » و «نیت » تشکیل نیافته اند؟ اگر رسالت فقه بیان بخشی از عبادات باشد، عرضی و دنیوی خواهد شد؟ فقه باید به کدامین بخش می پرداخت تا از علم صوری بیرون می آمد؟ اگر صرفا به امور قلبی می پرداخت، دیگر عرضی نبود؟ و براستی اگر رسالت فقه حقیقتا بیان تمام اجزاء عبادات بود، جز رسالت کنونی وظیفه دیگری داشت؟
ثالثا، مگر حیله های شرعی که به منزله تبصره های قانونی است، از سوی خود شرع مجاز شمرده نشده و جزء قوانین شرعی محسوب نمی شود؟ پس چطور وقتی علم فقه قوانین شرعی را استنباط می کند، با زمانی که تبصره هایش را بازگو می کند، ماهیتا متفاوت می شود؟ مگر هر دو از مقوله شرع نیستند!
رابعا، عجیب تر اینکه ایشان اظهار می دارد: فقه به استثنای بخش عبادیات برای فصل خصومتهاست . این استثنا ما را به یاد تخصیص اکثر می اندازد . مشابه مردی که صد درخت انار در باغ داشت . وقتی میهمانی بر او وارد شد، اظهار داشت: از تمام درختهای باغ استفاده کنید، به استثنای درخت انار اولی، دومی . . . نودمی . آیا اکثر مباحث فقه مربوط به دعاوی مردم است؟ آیا مسائل نماز، روزه، خمس، زکات، حج، اعتکاف، طهارت، نجاست، حیض، نفاس، غسل، تیمم، وضو، خوردنیها و آشامیدنیها، صید، ذبیحه، دفن، کفن، نذر، عهد، قسم و وقف با زیرمجموعه های فراوانی که دارند، فقط بخش ناچیزی از فقه را تشکیل می دهند؟ حقیقت آن است که عمده فقه عبادات است و آنچه در باب فصل خصومات آمده، برای زمینه سازی عبادت آمده است!
خامسا، ایشان با استفاده از این گزاره شرطی که «اگر مردم حقیقتا به عدالت و انصاف رفتار کنند و دست به تعدی و تجاوز نزنند، به فقه حاجتی نخواهد بود . . .» ، نتیجه می گیرد که علم فقه عرضی است!
ما با استفاده از همین گزاره شرطی می گوییم: ارسال انبیاء و انزال کتب آسمانی نیز عرضی خواهد بود ; زیرا برابر آیات قرآن فلسفه نزول رهبران الهی یا رفع اختلاف بوده است:
لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه [. . . بقره / 212] ; تا حکم کنند بین مردم در آنچه اختلاف کرده اند . . .
یا برپایی قسط و عدل: لیقوم الناس بالقسط [حدید / 25] ; پیامبران را فرستادیم تا مردم به عدالت برخیزند .
یا تزکیه و تعلیم: یزکیهم و یعلمهم [جمعه / 2] ; آنان را پاک سازد و علم بیاموزاند .
اگر مردم به گونه ای بودند که اختلاف نداشتند یا قسط و عدل را برپا می داشتند و از رشد فکری و پالایش روحی برخوردار بودند، دیگر نیازی به انبیاء نبود ; بنابراین وجود پیامبران نیز امری عرضی است . در حالی که این نتیجه با نقش ذاتی دین که نویسنده برای پیامبر صلی الله علیه و آله بر می شمارد، در تناقض است . او می گوید . . .
به طور کلی نقش شحصیتها در دین جز شخصیت پیامبر صلی الله علیه و آله که ذاتی دین است، تماما عرضی هستند [7].
سادسا، ایشان می گوید:
اگر حیاتی اخروی در پی حیات دنیوی نبود، حاجت به دین و فقه دینی هم نمی افتاد» [8].
و بدینسان نتیجه می گیرد که ارزش فقه در دین، «عرضی » است . باید توجه داشت در بینش اسلامی دنیا اساسا گسسته از آخرت نیست . این دو در راستای یک حیات و زندگی است، بلکه آخرت باطن دنیاست، کما اینکه دنیا باطن زندگی جنینی است و جدای از یکدیگر نیستند ; چنانکه خود نویسنده در جای دیگر به این حقیقت اذعان کرده است .
او می گوید:
از لحاظ فلسفی مطلب از این قرار است که این دنیا و جهان غیب، فاصله ای با هم ندارند . این دنیا در آن جهان است و آن جهان نیز محیط بر همین دنیاست . ما اگر چگونگی این دنیا را بشناسیم، خواهیم فهمید که دنیا در دل آخرت است . در قرآن هست یعلمون ظاهرا من الحیاة الدنیا و هم عن الآخرة هم غافلون [روم / 7] اینان ظاهری از زندگی این دنیا را دیده اند و شناخته اند و از آخرت غافلند .
لازمه این سخن این است که اگر فقط ظاهر را ندیده بودند یا از ظاهر به باطن آن نفوذ کرده بودند، آخرت را هم می دیدند . چون ظاهر جهان را می بینند از آخرت غافلند ; بنابراین باطن بینان این عالم ، آخرت را هم می بینند» [9].
علاوه براین درباره زندگی آخرت هم می توان گفت: اگر خدایی نبود، زندگی آخرت هم بی معنا بود! آیا به استناد این گزاره شرطی می توان نتیجه گرفت که سرای آخرت نیز عرضی است! آیا این نظریه ذاتی و عرضی مغز را چندان نمی تراشد و باریک نمی کند که از بادام دین جزپوستی کلفت بر جای نماند؟
نویسنده می گوید:
به طور کلی نقش شخصیتها در دین (بجز شخصیت پیامبر که ذاتی است) تماما عرضی است . . . به حکومت رسیدن علی علیه السلام، به حکومت نرسیدن دیگر امامان شیعه و غیبت امام دوازدهم، دوازده نفر بودن آنان و . . . همه عرضی دینند و به همین سبب به آنها به منزله واقعه های تاریخی ممکن باید نگریست و نه بیشتر . اینها همه به یک اندازه ضروری یا تصادفیند و لذا همه اجزای اسلام تاریخیند، نه اجزای اسلام عقیدتی و ایمان به اسلام عقیدتی تعلق می گیرد، نه اسلام تاریخی [10].
در اینجا این پرسش به ذهن تبادر می نماید که چرا نویسنده نقش پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را ذاتی دین و نقش جانشین او را عرضی می داند . وقتی ملاک عرضی این است که می توانست به گونه دیگر باشد، در این صورت نقش پیامبر صلی الله علیه و آله هم عرضی خواهد بود ; چون خداوند می توانست به گونه دیگر عمل کند .
اما این که اظهار شده است که «همه اجزای اسلام تاریخیند، نه اجزای اسلام عقیدتی و ایمان به اسلام عقیدتی تعلق می گیرد، نه اسلام تاریخی . . .» ، در پاسخ باید گفت: چنانکه آمد، آیات بسیاری با بیانهای گوناگون ایمان به قرآن و تمام آیات آن را الزامی دانسته است ; از این رو نمی توان ایمان به بخشی از آن را به دلیل تاریخی بودن نفی کرد . به علاوه در حدیث «ثقلین » عترت علیهم السلام ملازم ابدی قرآن شمرده شده است و تفکیک آندو از همدیگر موجب گمراهی به شمار آمده است ; بنابراین نمی توان ایمان به عترت را به دلیل تاریخی بودن نفی کرد .
بنابراین حکومت علی علیه السلام و مساله دوازده نفر بودن آنها همه از امور اعتقادی است، نه حوادث تاریخی .
منابع
1 . سروش، عبدالکریم ; ذاتی و عرضی در ادیان، «بسط تجربه نبوی » چ 1، تهران، مؤسسه فرهنگی صراط، 1378 ش، ص 71 .
2 . همان، ص 62 .
3 . دهلوی، شاه ولی الله ; حجة الله البالغه، ج 1، ص 88- 90 به نقل از همان 75 .
4 . همان .
5 . همان، ص 71- 72 .
6 . فیض کاشانی، مولی محسن ; المحجة البیضا، ج 1، ص 59 .
7 . سروش، پیشین، ص 79 .
8 . همان، ص 72 .
9 . همو ; اوصاف پارسایان، ص 122 .
10 . همو ; ذاتی و عرضی در ادیان، ص 80 .