کنترل نفس یا خویشتن داری صفتی است که برای هر کس کشش و جاذبه ای وصف ناپذیر دارد. معمولا با خود می گوییم "کاشکی فقط می توانستم جلو زبانم را بگیرم" و از این قبیل. پاره ای از افراد را می بینیم که قادرند جلو نفس خودشان را بگیرند و در نتیجه دل مان می خواهد که مثل آنها بشویم و در سایه آن به آرزوهای خودمان برسیم.
یکی از شاعران اروپایی می گوید که:
در پستی و بلندی های زندگی همیشه بر روان خود مسلط بودم، عنان سرنوشتم را در دست داشتم و در حقیقت ناخدای وجود خود بودم. تسلط بر نفس چیزی است که هم آدمی را تحریک می کند و هم تشویق، برای بسیاری از ما پیدا کردن صفت تسلط بر نفس مستلزم استقامت، کار و فکر است. ولی وقتی به هدف رسیدیم و خویشتن دار شدیم، زندگی خودمان را زیر فرمان می گیریم و به سوی هدفی که در پیش داریم، هدایتش می کنیم و سرانجام به طلایی ترین آرزوهای خود در زندگی خواهیم رسید. در این دنیا کمتر چیزی هست که مثل موضوع رسیدن به آرزوها: در سایه کار کردن، با حوصله و شکیبایی و استقامت و بردباری، شیرین و رضایت بخش باشد.
برای رسیدن به مرحله خویشتن داری نخستین قدمی که باید برداشت این است که شخص خودش را بشناسد.
" خودت را بشناس" در واقع مفهوم همان کتیبه ای است که در بالای سر در، معبد قدیمی دلفی هست و هنوز که هنوز است اگر کسی بخواهد عاقل شود باید با بکار بستن این مفهوم تربیت نفس را آغاز کند.
انسان موجودی است که قدرت نامحدودی در مورد گول زدن خویش دارد.
برای اینکه از خود فریبی در امان به مانید خوب است به دو نکته اساسی توجه کنید:
نخست آنکه خوب دقت کنید و به بینید در مورد دیگران چه می گویید و یا چه انتقادی از آنها می کنید.
دیگر اینکه خوب دقت کنید و به بینید عکس العمل دیگران در حق شما کدام است و شما به آنها چه می گویید.
گفته ای است در کتاب تورات که می گوید:
بعضی ها کوچک ترین عیب را در چهره دیگری تشخیص می دهند، لیکن قادر نیستند بزرگ ترین عیب را در صورت خود به بینند.
مردم معمولا عیب های خودشان را به دیگران نسبت می دهند و از دیگران به سبب آن معایب انتقاد کردن را شروع می کنند، شرط عقل و دانایی این است که به جای جستجوی معایب دیگران به کردار و گفتار و پندار خودمان توجه کنیم.
نگاه کنید به بینید چه می گویید. اگر می بینید که در مورد دیگران چیزهای بد و منفی می گویید هیچ بعید نیست که علت این بدگویی به خاطر معایب و یا تقصیرهایی باشد که در خودتان وجود دارد، شما به طور ناخودآگاهانه، و خود آگاهانه نیز آن را به دیگران نسبت می دهید و انتقاد کردن از آنان را شروع می کنید. وقتی که از این موضوع در رنج هستیم که مبادا دیگران درباره ی ما بد فکر کنند و یا سخن ناهنجاری بر زبان آورند، راه عاقلانه این است که بی درنگ در خودمان دقیق شویم و به بینیم ما، درباره ی "دیگران" چگونه فکر می کنیم و چه کلماتی در مورد آنها بر زبان می آوریم.
اگر دقت کنید که دیگران نسبت به شما چه واکنشی از خود نشان می دهند، آن وقت ممکن است به توانید به معایب کوچک و بی اهمیت خود پی ببرید و آنها را بر طرف سازید. مهم این است که باید به مدد راه هایی که توضیح داده شد، به وجود دشمنانی که در خود ما وجود دارند و ما از آنها آگاه نمی باشیم پی ببریم و چاره ای برایشان به یابیم، برای آنکه بر نفس خود مسلط شویم باید بتوانیم چیزهای نامربوط را از ذهن خود دور سازیم.
می پرسید این چیزهای نامربوط و بی فایده کدامند؟:
این ها عبارتند از همه احساسات منفی و مخربی که احیانا ممکن است به ما دست دهد و یا انتقاد بیش از اندازه از خویشتن و یا عذر آوردن و یا دلیل تراشی بی جهت، برای موجه جلوه دادن اشتباهات و نظایر آن، خلاصه هر چه از این مقوله در خود سراغ داریم باید کاملا از ذهن و از روان ما پاک شوند.
هم چنان که داریم در راه خود شناسی کوشش می کنیم، بهتر است مواظب باشیم، همان طوری که باید در مورد معایب دیگران اغماض و چشم پوشی و گذشت از خود نشان دهیم، در مورد گناهان و تقصیرهای خودمان نیز نباید بیش از اندازه سخت گیر باشیم.
احساس گناه در واقع باری است که بر دوش کشیدن آن فایده ای ندارد.
باید یاد بگیریم که خودمان را به بخشیم و همواره شکست ها و اشتباهات گذشته خود را به رخ خودمان نکشیم، بلکه بر عکس گذشته را فراموش کرده به طرف آینده ای بهتر گام برداریم، عاقلانه نیست اگر بگوییم که انجام این کارها آسان و سریع است. بلکه باید بالاخره این کار خودشناسی را روزی شروع کرد. وقتی شروع کردید، نصف کار تمام شده است. خویشتن داری مستلزم داشتن انضباط است، زیرا وجودی که نظم و ترتیب بر آن حاکم نباشد ممکن است به طرف هدف های ارزنده هدایت نشود و گمراه گردد. پس شما زمانی می توانید زندگی تان را بهتر سازید که:
بخواهید زندگی تان را بهتر کنید برای رسیدن به این هدف نظم و ترتیبی را به خودتان تحمیل کنید که من نام آن را انضباط می گذارم.
مثالی می زنم که برای همه کس مانوس و آشناست:
وقتی که نمی دانید چه بکنید و میل به انجام کاری ندارید، چه باید بکنید؟ ممکن است بتوانید علت این بی رغبتی به کار را به یک ماجرا نومید کننده که قبلا برای تان پیش آمده است، نسبت بدهید. علت این بی رغبتی هر چه باشد، فقط یک چاره دارد و آن این است که تصمیم بگیرید و کار را شروع کنید. این است معنی انضباطی که در بالا بدان اشاره کردم و در زیر نیز آن را توضیح می دهم.
فرماندهی کشتی وجودتان را در اختیار به گیرید و این جمله را شعار و محرک خود قرار دهید که " حالا آن کار را انجام بده" این جمله را روی کاغذی به خط درشت به نویسید و بعد جایی آویزان کنید که پیوسته در میدان دیدتان باشد. از چیزهای بیهوده دست بکشید، کاری دقیق و مشخص را پیشه خود سازید و در یک مرحله آن را به انجام برسانید. این دیگر مهم نیست که فلان کار چقدر طول می کشد.
مهم این است که وقتی آن را شروع کردید به پایانش برسانید. وقتی که قدم اول را در هر کاری برداشته اید، قدم های دیگر را بخودی خود برخواهید داشت. همیشه این قدم اول است که خیلی اهمیت دارد.
این قدم اول ممکن است نوشتن یک نامه یا زدن یک تلفن یا رفتن به باغچه و یا باز کردن در فلان اطاق کار و از این قبیل باشد. برای اینکه بتوانید اداره وجود خودتان را در دست بگیرید و در واقع بتوانید تصمیم بگیرید، باید با خود بگویید:
من باید این کار را به کنم و تا این کار به پایان نرسیده کار دیگری را شروع نکنم" اگر قادر به اجرای این تصمیم شدید، می توان گفت که اهل نظم و انضباط هستید. به خودتان وعده بدهید وقتی که مثلا فلان قدم را برداشتید جایزه به خودتان خواهید داد. مثلا یک فنجان چای داغ خواهید نوشید و یا به یک گردش مختصر خواهید رفت و یا یک تکه شیرینی به دندان خواهید گرفت. ولی مهم این است که کار را شروع کنید. هم چنین می توانید از محرک های مختلفی در این راه استفاده کنید.
ادیسون مخترع برق، شاید بزرگ ترین مخترع جهان باشد. در میان نامه هایی که از او باقی مانده است، نامه کوتاهی است که این کلمات را در آن نوشته است " وقتی که مایوس شدی و یا شکست خوردی بیاد ایوب بیفت که بیشتر از تو صبر و شکیبایی از خود نشان داد."
چنان که می بینید مرد بزرگی مانند ادیسون نیز گاهی مثل ما احتیاج داشت که به وسیله ای خودش را به کار و کوشش تحریک کند.
اخیرا کتابی در انگلستان تحت عنوان ( کسب موفقیت از راه مثبت اندیشی) چاپ شده که بسیاری از این نوع محرک ها را در آن می توان یافت که من اهم آنها را در اینجا می آورم:
* امید چاشنی سحر آمیزی است که در هر نوع اوضاع و احوالی به کار می آید.
* ذهن تان را همیشه متوجه به چیزهایی کنید که می خواهید و آن را از چیزهایی که نمی خواهید دور سازید.
* با شور و علاقه باشید و با شور و با علاقه عمل کنید.
* دشمنی دشمنی می آورد، و محبت محبت.
* رضایت خاطر یک حالت روانی است و من از همین حالا چنین حالتی را برای خود انتخاب می کنم.
* هر چیزی که در زندگی ارزش داشته باشد ارزش این را دارد که آدمی در طلبش کار کند.
* خوب است هر صبح و شب این محرک ها را به خودتان درس بدهید و آنوقت مفهوم این محرک ها را به کار بندید. این محرک ها همیشه بدردتان می خورند مخصوصا وقتی که رغبتی به کاری ندارید و حوصله تان تنگ است. این محرک ها بزرگ ترین وسایلی هستند که شما می توانید بدان واسطه تسلطی بر نفس خود پیدا کنید و خویشتن دار شوید.
* از هر وسیله ای که در دست دارید برای پیدا کردن اعتماد به نفس استفاده کنید. خودتان را عادت بدهید که به خویشتن اعتماد کنید و خودتان و قوا و استعدادهای فطری آنرا بسوی کسب توفیق در کارهایی که می کند بسیج نمایید.
* شما باید این قدرت را داشته باشید که با خودتان در صلح و صفا زندگی کنید و اگر می خواهید سعادتمند باشید و دل مردگی، کینه و اضطراب را که از آفات زندگی به حساب می آیند از خود دور سازید باید حساب خودتان را با خودتان تسویه کنید، بدین معنی که خودتان را دوست داشته باشید و محترم بدارید فراموش نکنید شما در این دنیا منحصر به فرد هستید و از اینکه می توانید کاری و یا خدمتی در این دنیا انجام بدهید شاد و خرم باشید.
* فهرستی از محاسن خودتان را فراهم آورید و به توفیق هایی که در زندگی به دست آورده اید، تکیه کنید و به آن مبادرت ورزید.
منبع: بهداشت روان، شماره 27