«اقبلت الفتن کقطع اللیل
المظلم.»
«فتنه ها
همچون پاره های شب ظلمانی پی درپی در می رسند.»
حضرت
رسول (ص)
بحث
امروز بر سر«سقیفه »و احزابی است که بعد از«سقیفه »آمدند.این احزاب پس از وفات
پیامبر گرامی شکل گرفتند و بتدریج پس از پیامبر (ص) و در زمان امام علی (ع) وارد
عمل شدند،منتهی آنها در عصر پیامبر بر خوردی دیگر می کردند و در عصر پیامبر (ص) و
امام علی (ع) رفتاری یکسان نداشتند.بنابراین ریشه احزابی را که پس از وفات پیامبر
گرامی (ص) برای به دست گرفتن قدرت به فعالیت پرداختند،باید در سال ده هجری و یک
سال قبل از آن جستجو کرد.
آثار
فکری و سیاسی این احزاب تا دو قرن ادامه داشت که طی آن پیوسته در مقابل رهبران
راستین از آل علی (ع) حرکت کردند و ایستادند،و همه قیامها و انقلابها و تلاشهای
شیعه برای خنثی کردن اثر افکار همین احزاب بوده است.
به
قول شاعر شیعه که در اشاره به کربلا می گوید:«جریان کربلا خود مولود [1] جریان «سقیفه »است.»
[2]
حوادث
و رویدادها برای قدرت طلبان و هوی پرستان از سال ده هجری تا دو قرن ادامه پیدا کرد
و تمام بدبختیها و درگیریها و گرفتاریهای مسلمین که به کشته شدن بهترین جوانها در
کوهها و دشتها و بیابانها انجامید،به خاطر همین هوی پرستیها و قدرت طلبیهایی بود
که نشان از ناخالصیها داشت.
بعد
از«غدیر خم »که امام در آن به وصایت منصوب شد،تمام کسانی که آرزوی قدرت حکومت
داشتند بتدریج شروع به کار کردند تا بتوانند زمینه را آماده کنند و پس از پیامبر
قدرتها را قبضه نمایند.
اینها
سخت در کار بودند و زمینه هم آماده بود.راهی که پیامبر می رفتند و حرکتی که پیامبر
کرده بودند و نصبی که پیامبر کرده بودند و جانشین خود را تعیین نموده بودند،برای
عده ای دردسر ایجاد کرده بود.اینها پیامبر را تحمل می کردند،ولی کارها و نصبهای
پیامبر را برای دوام دین،خوش نداشتند.این بود که از سال آخر وفات پیامبر گرامی
بتدریج زمینه چنین حرکاتی آماده شد،تا جایی که پیامبر برخی مسائل را به بعضی از
همسرانش نمی گفت.
از
گفته ها و سخنان پیامبر مشخص بود که جامعه اسلامی دچار انحرافها و گروه بازیها و
دسته بندیها می شود و هر حزب و دسته ای از حالا زمینه قدرت را فراهم می کند.اما
مسئله این بود که چه احزابی می خواستند روی کار بیایند؟و اینها چه کسانی بودند و
چه می خواستند؟در موقع نصبی که پیامبر کردند،120000 نفر حضور داشتند و کسانی هم
آمدند و:«بخ بخ لک یا علی لقد اصبحت مولانا و مولی کل مؤمن و مؤمنة » [3] هم گفتند و در ایمان و
مبارزه و پیشگامی و جهاد او هم هیچ شکی نداشتند و همینطور در فضیلتش.اینان با
پیامبر هم بوده اند.طبعا کسی که مخالفت با نصب پیامبر کند،یعنی مخالف با خود
پیامبر است و در این شکی نیست.
پس
چطور با طرح این سؤالها،جامعه اسلامی را به گروه گرایی می کشند؟یعنی که هر حزبی
برای قدرت خویش خیالاتی را در سر می پروراند.اینجاست که می توان گفت که حتی در عصر
پیامبر بعضی (العیاذ بالله) چنین می پنداشتند که پیامبر هم از هوی و تعصب و
تمایلات خانوادگی و گرایشهای قومی و فامیلی بدور نیست.و این را بعضی نمی توانستند
بپذیرند. (حتی بعضی از اصحاب نزدیک به او برخلاف نص قرآن «و ما ینطق عن الهوی،ان
هو الا وحی یوحی » (سوره نجم،آیه 3 و 4):«او (پیامبر) هرگز به هوای نفس سخن نمی گوید،سخن
او جز وحی خدا نیست ») ، باز ابلاغ رهبری را انکار کردند و کار را به شورا محول
کردند.آیا اینها در وحی شکی داشتند یا قدرت هوی پرستی اینها را به این موضع کشانده
بود؟شکی که تضمنا نوعی از قدرت فامیلی و تعصب را به دنبال داشت و اینان نصب الهی
را بر حسب میل و تعصب گروهی تفسیر می کردند.
بعدا
از خلال اعتراض هایی که می شد این مسئله بخوبی روشن شد.می گفتند:نبوت و امامت
نباید هر دو در یک خانواده جمع شود منظور خانواده «بنی هاشم »بود،آیا ممکن است
پیامبر و امام از قریش باشد؟اینهم یک سئوال.آیا رهبری در جامعه اسلامی باید به
شوری انتخاب شود یا به نصب تعیین گردد؟معلوم بود آن روزگار شوری به دست کی بود و
کی می توانست تبلیغات را اداره کند.عمدتا جامعه در این روزگار به (4) حزب
تقسیم می شد.
احزاب
را شما دقیق مطالعه کنید،زیرا بعدها این احزاب به صورت پنج حزب در مقابل امام ایستاده اند.در
عصر امام حزب دیگری اضافه شد،منتهی موضع و برنامه شان تغییر کرده بود.
مقارن
وفات پیامبر برای به دست گرفتن قدرت و خلافت در جامعه اسلامی 3 حزب و گروه وجود
داشت:
1-حزبی
که با دو خلیفه و سعد بن ابی وقاص تشکیل می شد [4] .
2-حزب
ابو سفیان «طلقاء»
3-حزب
انصار (بدون اوس) ،به رهبری «سعد بن عباده انصاری »که رئیس «خزرج »بود.
حزب
اول امکاناتش از دیگران خوبتر بود.برای اینکه امکاناتش تا آنجا پیش رفته بود که در
خانه خود پیامبر هم خبرگیر و خبر چین داشت و خیلی خوب می توانست از مسائل و حوادث
آگاه شود.این حزب مقارن سال آخر وفات پیامبر تشکیل شد.
ابو
سفیان رئیس حزب امویان بود.حزبی که بتدریج داشت زمینه سازی می کرد.اما این حزب
نقطه ضعفهایی داشت که بسیار بزرگ و نابخشودنی بود و او می بایست آنها را به طریقی
می پوشاند.
ابوسفیان
از«طلقا» [5]
بود و به منت اسلام آزاد شده بود.اینکه حضرت زینب (س) خطاب به یزید این
موضوع را اشاره کرد و تا استخوان یزید را سوزاند،از آن جهت بود که سخنی ساده
نبود:«امن العدل یا ابن الطلقا» [6] :«ای پسر آزاد شدگان!این
از دادگری است که حال آمده ای اینجا به عنوان خلیفه مسلمین عربده می کشی.»
«طلقا»اصطلاحی
منفور بود،پس این حزب چگونه می توانست بیاید و قدرت پیدا کند.
پیامبر
به هیچ وجه اجازه نداد که ابو سفیان و دو پسرش یزید و معاویه قدرت نمایی کنند،هر
دو هم بسیار نبوغ سیاسی داشتند و به سیاست و کلک و حزب بازی و دسته بندی آشنا
بودند. اگر اینها را در جامعه رها می کردند،همه جامعه را مثل افعی
می بلعیدند.اینها همه تحت قدرت رهبری و نظارت پیامبر به سر می بردند.پیامبر (ص)
فرمود:«لست بخب و لا الخب یخدعنی »:من،مکار و حیله گر نیستم و نه هیچ مکار و حیله
گری می تواند مرا بفریبد.» [7]
پیامبر
اینها را مهار می کرد و اجازه نمی داد که شیطنت خود را در جامعه بروز دهند.
بهر
حال قدرت سیاسی و معنوی پیامبر-این رهبر عزیز-در صدد پیوستن از جامعه به امام علی
(ع) بود.اینها با این سابقه منفور باید زمینه ایجاد می کردند و طبیعی بود که باید
به جایی می پیوستند تا وجهه اجتماعی پیدا کنند.این بود که آمدند زیر سپر«عثمان بن
عفان »و شروع به دسته بندی کردند.«عبد الرحمن بن عوف »یکی از چهره هایی بود که علم
کرده بودند.
زیر
سایه «عبد الرحمن بن عوف »که هم صحابی بود،هم مبارزه کرده بود،هم امکانات داشت، هم
شهرت و به علاوه رئیس قبیله «بنی زهره »هم بود و«عثمان بن عفان »که هم زمیندار بود
و هم در جامعه قدرت و امکانات و نفوذ داشت،می شد جانی به این حزب داد.این بود که
زیر لوای اینها شروع به دسته بندی کردند.
این
حزب مقارن سال آخر بتدریج قدرت می گرفت و عوامل پنهان و آشکار داشت.عوامل آشکارش
همین دو تن بودند و عوامل پنهان و گرداننده اصلی خود بنی امیه یعنی ابو سفیان، و
بچه هایش و«مغیره بن شعبه »بودند.«مغیره »کسی بود که به عنوان سخنرانی هر جا سر
می زد و جاسوسی می کرد.ولی مردم از پنهانکاریها و مسائلی که داشت شکل می گرفت
اطلاع نداشتند،بعدا معلوم شد که همین حزب خلیفه دوم را کشت.این حزب اصلا اعتقادی
به اسلام نداشت-بگذاریم از آن دو نفر که خصلت اشرافی و قومی داشتند و اسلام را در
جهت منافع خاص خودشان می خواستند،اما ابو سفیان و بچه هایش اعتقادی نداشتند-خود
ابو سفیان تا آخرین لحظه به پیامبر می گفت:من اصلا نفهمیدم شما به چه وسیله ای بر
من پیروز شدید.او هنوز نمی توانست نفوذ و شهرت اسلام را ببیند،بلکه مساله را از
دریچه قابت خانوادگی و قبیله ای تفسیر می کرد.یزید بعدا نیت پلیدش را آشکارا بیان
کرد:
«لعبت
هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل.» [8]
اینها
تا آخرین دم می گفتند هدف قدرت و سلطنت است نه وحی و مفهوم اسلام را تنها
غلبه «بنی هاشم »بر«بنی امیه »می دانستند.
می گفتند:اینها
به خاطر سلطنت آمده اند و بصراحت کفر می گفتند.و همیشه تا آخرین لحظه از آن تفسیر
قومی و ملی و قبیله ای و خونی می کردند.در آخر هم اعتقاد پیدا نکردند که اسلام
مکتب است،بلکه گفتند:اسلام قدرت بنی هاشم بود که بنی امیه را کنار زد و نفوذ اینها
را از عربستان برانداخت!و حالا به هر نحو که شده باید این قدرت را با نفاق به دست
آورد. و لب سخن ابو سفیان آن بود که در مجلس عثمان گفت-حدود سال دوازدهم هجری بود
بعد از شورای شش نفره که عثمان روی کار آمد-ابو سفیان سخن آخر خود را گفت:«ای بنی
امیه حکومت را همچون گویی که به دست آورده اید،محکم نگاه دارید،زیرا قسم به آن کسی
که سوگند می خورم،سالها بود که احراز این مقام را برای شما آرزو می کردم،حالا که
به مقصود رسیده اید بکوشید تا خلافت را به کودکان انتقال دهید،به خدا سوگند نه
بهشتی است و نه جهنمی.» [9]
گروهی
دیگر که مطرح بودند،«بنی هاشم »بود:
«عبد
الله بن عباس »،«سهل بن حنیف »،«مقداد»،«عمار»،«عثمان بن حنیف »،«سلمان
فارسی »و«ابوذر»همه از صحابی های شکنجه دیده ای بودند که مبارزه کرده بودند.
حزب «بنی هاشم »کمترین از حیث نیرو،و بالاترین از نظر مکانت اجتماعی و سابقه
سلامیت بودند که در جامعه آن روز-خصوصا در مدینه-مطرح بودند.سپس به «انصار»می رسیم
که بیشتر قدرتش را خود افراد مدینه تشکیل می دادند.«خزرج »و«اوس »به ریاست «سعد بن
عباده »برای فردای رهبری زمینه سازی می کردند.اینان می گفتند ما شما مهاجران را جا
دادیم و امکانات و قدرت مالی در اختیارتان نهادیم،و ما در جامعه نفوذ داریم، پس
یکی از افراد ما باید قدرت رهبری جامعه را به دست بگیرد.چون اینها از اسلام تصور
قدرت راندن بر جامعه را داشتند.تلاش برای اعتلای کلمة الله تبدیل به تقسیم قدرت
می شود.«سعد بن عباده »از طرف «انصار»مطرح شد تا رهبری جامعه را در دست بگیرد.او
خود به همراه پسرش بود و«انصار»-جز اوس-با آن دو بودند.
اینان
چون دیدند قدرت رقیب قوی است (حزب تیم و عدی باضافه قریش) ،«سعد بن عباده »به شکل
تاکتیکی متمایل به امام علی (ع) شد و به عنوان طرفداری از امام کنار رفت.او چون
دید خودش به قدرت نمی رسد،پس از بلوایی که راه افتاده بود آمد و با پسرش به مشورت
پرداخت این بود و در نتیجه خودش را متمایل به امام علی (ع) نشان داد.به این ترتیب
او کنار رفت و بعد در«حوارین » [10] ترور شد.
بعدها
این کار را منتسب به جن کردند و شعری هم در این باره سروده شد:
«و
قتلنا سید الخزرج «سعد بن عباده » فرمیناه بسهمین فلم یخطی فؤاده » [11]
«ما
رئیس خزرج-«سعد بن عباده »-را (نقل قول از جن) با دو تیر که به قلبش زدیم و خطا
نکردیم کشتیم.»
این
جریان یک حادثه شوم سیاسی بود که در لباس نخستین ترور برای قدرت طلبی پس از پیامبر
رخ داد.برای اینکه احتمال می دادند که حزب «انصار»به عنوان رقیب مطرح شود و اگر
رقیب به «بنی هاشم »متمایل شود،این تمایل باعث خطری برای احزاب بشمار خواهد رفت.به
این لحاظ لازم بود یک افسر قدرتمند مثل «خالد بن ولید»او را از میان بردارد.و
سرانجام او را بطور پنهانی کشتند و کسی با خبر نشد. [12]
به
این ترتیب و با این ترکیب و تشکیلات،در زمانی که هنوز پیامبر مراحل آخر عمر شریفش
را می گذراند-پس از 23 سال تلاش،13 سال در مکه و 10 سال در مدینه،و تشکیل حکومت و
در افتادن با نفاق و شرک و کفر و یهود و ستون پنجم،و ترویج مکتب و اخلاق،در میان
اعراب بسیار اندک بودند کسانی که بتوانند با پیامبر همگام باشند.پیامبر هنوز در
قید حیات هستند که حرفهایشان را عمل نمی کنند و خوب پیش بینی می کردند که پیران
شصت-هفتاد ساله قریش با آن خصلتهایی که در عرب هست و تقسیم بندیهای قومی کمتر
می توانستند مکتب را گردن نهند.زیرا ریشه های قومی،قبیله ای و خونی در آنها وجود
داشت-حتی با سالها مبارزه و شمشیر زدنها در اسلام.پیامبر مسائلی را پیش بینی
می کردند.طبیعی بود که به عنوان پیش بینی کننده،تدابیری هم باید می اندیشیدند و
آنها را از طریقی به اجرا در می آوردند.
پیامبر
ایرادهایی را که اینان بر امام علی (ع) می گرفتند،از پیش می دانستند و پیش بینی
می کردند که یکی از این ایرادها کمی سن امام باشد.چون امام سی ساله بود،و برای
اینها بیشتر سیاست مطرح بود.بنده هم که این چیزها را بیان می کنم بیشتر مسائل
سیاسی را مطرح می کنم.چون اینها به اسلام مربوط نیست.اسلام چیزی به معنای حزب و
گروه ندارد. اسلام خودش است،واحد و با قدرت واحد،و امام واحد،و کتاب واحد،و قبله
واحد،و حزب و دسته و گروه هم نمی شناسد تحزب را به عنوان «حزب الله »می شناسد که
همه مسلمین معتقد به آن خط هستند و در آن مسیر گام بر می دارند.اما چون نهایتا
اینها تصویر سیاسی می کردند،ما هم به ناچار تصویر سیاسی می کنیم که برادران و
خواهران با مقدمات امر آشنا باشند که چطور این توطئه شوم-با آن تعبیر و تفسیری که
در اسلام کردند و به سیاست هم بیشتر توجه داشتند تا به مکتب-تاریخ اسلام را سیاه
کرد.و این را پیامبر پیش بینی می کردند و می دانستند که به امام علی (ع) ایراد
می گیرند:این جوان است،علم دارد،آشنا به مسائل نظامی است،به فنون جنگی وارد
است،ولی سیاست ندارد و این را صریحا می گفتند.البته سیاست را به معنای امروزی ها
می گرفتند و کسی را سیاستمدار می دانستند که سنی از او گذشته باشد و در گذشت این
سن کارها کرده باشد،و آشنا به فنون سیاسی و قراردادها و سازشها و معاهده ها و
موضعگیریهای خاص مقطعی باشد و اینها را به عنوان سیاست مطرح می کردند.
طبیعی
بود اگر این جور تفسیر می شد،خوب تا دیگران بودند به امام علی (ع) چیزی
نمی رسید.چون امام علی (ع) سی و سه ساله بود و یک جوان انقلابی (و به قول آنها)
افراطی. چیزی هم نداشت بجز یک شمشیر که برای مبارزه اش بود و آنهم زندگیش بود و از
روز اول هم-بقول خودش از زمانی که حق را دیده بود-شکی نکرده بود،و شمشیرش از زمانی
که آشنا به جنگ و نبرد شده بود،سستی و کندی به خرج نداده بود و صاحب آن یک قدم به
عقب ننشسته بود،بلکه شاخ کفر و نفاق و یهود را شکسته بود.
اینها
چون نمی توانستند مکتب را تحمل کنند،آن را به عنوان حربه رقابت می دیدند.طبیعی است
که به علی (ع) گردن نمی نهادند و می گفتند:این علی است که از میان برنده نسل عرب
است و کدام قبیله است که علی از آنها نکشته باشد.و چون نمی توانستند مکتب را تفسیر
کنند،فکر می کردند امام علی (ع) برای قدرت و مکانت خودش این کار را کرده است.و
البته اگر اینها مکتبی بودند،این سخن را نباید می گفتند.خود امام علی (ع)
می گفتند:ما به خاطر مکتب در جنگها با پدر و مادر و برادران خود مبارزه می کردیم و
آنها را می کشتیم.این نشان می دهد که نفوذ عوامل سیاسی،بتدریج انحراف را در تفسیر
مکتب پدید آورد.در خطبه «شقشقیه »آنجا که امام علی (ع) کلمه «خبط »را به کار
می برد،منظوری دارد:«و منی الناس لعمر الله بخبط و شماس و تلون و اعتراض » [13] «خبط »نخستین زوایه یا
نخستین انحراف از خط مستقیم الهی است و از اینجاست که مسائل مکتبی تحت الشعاع
مسائل سیاسی و اغراض شخصی و نوعا گرایشهای خاص گروهی قرار می گیرد.و از اینجاست که
زاویه پیدا می شود و خط توحید و سیر مکتب بتدریج به زمینه سازیها برای سازشهای خاص
گروهی تبدیل می شود،که امام علی (ع) از آن به «خبط »نام می برد.چاره ای نبود که با
این زمینه سازیها امام علی (ع) را کنار می گذاشتند،در برابر نص صریح اجتهاد
می کردند و کار را به شورا برگزار می کردند،و می گفتند:باید رهبر سیاستمدار باشد،و
مسن و موجه باشد،درست است که در علم،هیچکس با او برابر نیست،ولی سیاست ندارد
(مراعات مصلحت را نمی کند) .
جامعه ای
که آنها خوابش را دیده بودند و در خیال می پروراندند،جامعه ای بود که بعدا در سال
بیست و دوم هجری دیدیم که بازیگران غوغای «سقیفه »،«معاش »را بر«معاد»ترجیح دادند
و طلاهای «زیدبن ثابت »را با تبر می شکستند تا بین ورثه اش تقسیم بکنند.و«عبد الرحمن
بن عوف »-همین شخصی که با طلقاء همکاری می کرد-هزار شتر داشت،و فلانی هزار بنده
داشت، و در بصره و مصر کاخهای تابستانی و زمستانی ساختند. [14] این نشان می داد که
اینها اینجور جامعه ای را دوست داشتند.و این ها کسی مثل امام علی (ع) را-که (بزعم
آنها) جوان بود و انقلابی و مؤمن و مکتبی-نمی توانستند تحمل کنند،بلکه بدنبال آدمی
سازشکار و موقر،که زبان آنها را بفهمد،بودند.
اگر
کتابهای سیره و متون حدیث را مطالعه کنیم،چیزی که به ذهنتان می خورد نگرانی پیامبر
گرامی از حوادث آینده اسلام است.
در
آخرین سخنانشان بر منبر پیامبر (ص) فرمودند:«من می بینم که فتنه ها همچون پاره های
شب سیاه پشت سر هم در می رسند.»ایشان در این جامعه چیزها می دیدند و در صفحه ذهن
جامعه چیزها می خواندند که جامعه را به دامن ارتجاع می کشاند.
«بنی
امیه »را گویا می دیدند که مثل بوزینگان بر منبر رسالت بالا می روند.آن حزن و
اندوه و نگرانی که پیامبر (ص) در سال آخر وفاتشان داشتند،نسبت به حکومت آینده و
رهبری آینده جامعه مسلمین بود.این نگرانی برای ما روشن می کند که پیامبر دقیقا
نگران امر رهبری در جامعه بودند و میدانستند که با این برنامه ها نمی گذارند رهبری
در مسیر خودش حرکت کند.خوب عمدتا باید پیش بینیهایی می کردند،حتی در موقعی که در
حال رحلت و آن لحظاتی که در منزل بستری بودند و نمی توانستند نماز را با مردم
بخوانند.ولی مگر این احزاب پیامبر را رها می کردند؟!می خواستند بفهمند که کارها به
کجا می کشد و مو به مو جریان را تعقیب می کردند.
پیامبر
تدابیری که اندیشیده بودند این بود که این سران را از مدینه دور کنند تا بلکه
بتوانند این پنهان کاریها و دسته بندیهای مرموز و خزنده را که بتدریج انجام می شد
مهار کنند و مجال بروز را از آنها بگیرند تا رهبری بتواند در مسیر خودش حرکت
کند.این است که لشکری به فرماندهی «اسامة بن زید»را دستور حرکت دادند.این لشکر
باید به جنگ روم می رفت.سران احزاب هم جز این لشکر بودند و فرمانده این لشکر یک
جوان 17 ساله بود،و پیامبر پیرهای هفتاد ساله و بزرگان و سران قبایل را تحت قیادت
این جوان قرار داده بودند.
شاید
با این پیش بینی پیامبر می خواهند چند مسئله را بطور ملموس به اینان نشان دهند،
چون اینها تفسیر درستی از مکتب نداشتند و یا احیانا شخصا تحلیلها و تفسیرهای خاصی
من عندی می کردند.
پیامبر
چاره ای نداشتند که این امر را به عنوان سنت در جامعه برای نسلی سرگردان که می رود
تا فردا تعیین کننده شود نشان دهند،برای مردمی که وفات پیامبر چنان نگرانشان کرده
بود که اگر یکی می گفت پیامبر نمرده اند،به دنبال او راه می افتادند،و اگر کسی
دیگر می گفت مرده اند،به دنبال او می رفتند.مبلغین هم که نمی گذاشتند جامعه آرام و
سالم حرکت کند.به هر حال پیامبر باید در این مورد عملی ملموس نشان می دادند.
(حتی
بعدها می بینیم که امام علی (ع) به ابن عباس فرمود که با«خوارج »بحث از قرآن نکن،
برای اینکه هر چه تو بگویی او هم می گوید،بلکه با سنت بحث کن و منظور امام این است
که سنت را نشانش بده و بگو که پیامبر در این مرحله این کار را کرده او یا می گوید
من پیغمبر را قبول دارم یا می گوید من قبول ندارم،و در آن موقع مساله حل است.)
تشکیل
این لشکر برای بیان چند مسئله بود:
1-احزاب
و سران احزاب مدتی از مدینه دور بمانند تا در رحلت پیامبر گرامی جو را متشنج
نکنند،و رهبری حرکت خود را در مسیر ادامه بدهد.
2-بهانه
جوان بودن با انتخاب «اسامه »،کنار گذاشته شود. (برای اینکه 17 ساله بود و بر قریش
و انصار و مهاجرین حکومت می کرد.) و سران قدرت حداقل این را بدانند که آنچه هست
تقوی و مکتب و اعتقاد به مکتب است و این قضیه با این نصب روشن می شد.پیامبر اصرار
داشتند که لشکر اسامه حرکت بکند،اما متاسفانه لشکر را حرکت نداده اند.و پس از آنکه
دیدند که لشکر حرکت نکرد،خواستند چیزی کتبی بنویسند که مجال انحراف و اشتباه پیش
نیاید،ولی از این فرمان هم سر پیچیدند و جنجال راه انداختند.حالا ما نمی گوییم چه
کسانی جنجال راه انداختند،برای اینکه خیلی از مسائل را در اینجا نمی توان گفت.
حوادث
تاریخ بسیار دردناک است.
پیامبر
رحلت فرمودند و به رفیق اعلی پیوستند و حالا جامعه مانده است،جامعه ای هراسناک و
متشنج که رهبر عزیزش را از دست داده و با مشتی سیاست باز و گروه گرا با تبلیغاتی
وسیع... و حالا کسی را می خواهد که جو جامعه را بشناسد،آدمی مبلغ و مفسر
می خواهد،کسی که فن جمع کردن افراد و روانشناسی جامعه را بداند،و به قول آنها
سیاست بلد باشد!و جامعه الآن آماده برای سیاستمدار است!
می بینید
که امام علی (ع) نگرانیش این بود که رهبر عزیزش را از دست داده است.بلال دیگر اذان
نگفت.اینها رهبری را از دست دادند که جبرانش غیر ممکن بود.آنها به فکر قدرت بودند
و اینها به خدا می اندیشیدند و به مکتب،همان گونه که عمار گفت «حسبنا سلامة
الدین »: «سلامت دین برای ما کافی است »،ما که قدرت نمی خواهیم.ولی آن دیگری برای
کسب قدرت دسته بندی می کرد.دیگر وارد جزئیات نمی شویم،شما باید خود مطالعه
کنید.اولی در جایی بود و منتظر بود تا دومی برگردد و بیاید.دومی با توجه به جو
اعلام کرد که پیامبر نمرده اند و بر می گردند.آن کسی که این سئوال را مطرح می کرد
یک مقدار جو را به دست آورده بود.هر سئوال خود جو را به دنبال می کشید.در جامعه
متشنجی که مسائل می رود تا به صورت تظاهر بروز کند،کسی می تواند برنده شود که با
خصایص روانی آن آشنا باشد.طرح سئوال برای جامعه ای مدهوش که رهبری عزیز (پیامبر
گرامی) را از دست داده باشد،حساب شده بود.
چه
خواهید گفت اگر این حرف هم از دهان کسی بیرون بیاید که خودش صحابی بوده است. او
گفت:بله پیامبر نمرده اند و آن دیگری آمد تا بالاخره زمینه را آماده کند (خلیفه
اول) . و«انصار»برنامه ریزی کرده بود،ولی دید که جو را باخته است.
«سقیفه
بنی ساعده »محل اجتماع سرانی بود که برای امت تعیین تکلیف می کردند.همان لحظه امام
علی (ع) و«عباس بن عبد المطلب »و دیگران از بنی هاشم پیامبر را دفن می کردند،
اینها داشتند سیاست آینده را می ریختند.
«سعد
بن عباده »چون دید که دیگر برنده نیست،متمایل به سوی امام علی (ع) شد،و آنهم یک
تاکتیک برای آینده بود،ولی همین هم باعث شد که ترورش کنند.
اما
ابو سفیان کاملا سرش کلاه رفته بود برای اینکه اصلا احتمال نمی داد که ابوبکر
[15] سرکار بیاید.حالا چکار
بکند؟گفت بروم سراغ بنی هاشم که در جامعه نفوذ و قدرت و مکانت دارند. بهتر است که
با تحریک بنی هاشم بتوانم قدرتی را به دست بیاورم.اینها فکر می کردند که امام علی
(ع) و بنی هاشم هم تعبیرشان از قدرت مثل آنهاست.او رفت پیش امام علی (ع) و ایشان
آن جمله معروف [16] را به او فرمودند و
جوابش کردند.اکنون باید چاره ای دیگر می اندیشید،و چون در خلافت خلیفه اول جای
نداشتند،باید در خلافت خلیفه دوم نفوذ می کردند.بعد از نفوذ،همین که به اینها مجال
داده شد،«مغیرة بن شعبه »که جاسوس اینها بود،«ابولؤلؤ»را تحریک کرد و او در یکی از
مساجد اطراف مدینه «عمر»را کشت.برای اینکه عمر جلوی اینها را می گرفت.ابوسفیان و
معاویه چند بار گفته بودند که ما از این شیخ (عمر) می ترسیم و با رفتن عمر،جز بنی
هاشم قدرتی مقاوم در برابر بنی امیه در جامعه باقی نماند.عثمان هم بسان حلقه ای در
انگشت خودشان بود.تنها امام علی (ع) بود.
که
طرح ترور او را هم باید می ریختند که در سال چهل و یکم هجری به وسیله داش غلامی به
نام «ابن ملجم »انجام گرفت.این مسئله ای است که بایستی ببینیم چه کسانی انحراف را
شروع کردند و چه کسانی به اسلام خیانت کردند و چه کسانی طرح بدعت ریختند و جامعه
را به ارتجاع و ارتداد کشاندند،و اینها از نظر ما مقصر هستند.
و
گرنه فلان گروه که کنار نهروان صف کشیدند و قرآن به گردن آویزان کردند و چهره شان
از شدت نماز پینه بسته بود،شما آیا فکر می کنید خود شعور دارند که این مطالب را
بفهمند و در یابند که آلت فعل دشمن قسم خورده اسلام اند؟!
«پسر
سعد ابی وقاص »و«شمر بن ذی الجوشن »در کربلا که برای مبارزه با فرزندان وحی صف
کشیدند،اینها چیزی نیست که با حوادث «قبلی »بی ارتباط باشد.
گفتیم
که با این جامعه و تشتت افکار و تنوع احزاب،پیامبر گرامی (ص) به سرای باقی
شتافتند.حالا جامعه و بنی هاشم امام علی (ع) را که برابر با نصب الهی برای خلافت
لایق می دانستند در نظر داشتند.«سعد بن عباده »را ترور کردند،امام علی (ع) را باید
چه می کردند؟ بودن ایشان و عدم تمکین ایشان خطرناک بود.بایستی به اجبار هم که شده
از ایشان بیعت می گرفتند.آنچه برای امام علی (ع) و مخلصان و پاکان مطرح بود،مکتب و
سلامت دین بود،و خود شخص هم اگر فدا می شد،مسئله ای نبود.از این رو«عمار یاسر»و
بنی هاشم فرمودند: «حسبنا سلامة الدین »«سلامت دین برای ما کافی است ».
اگر
حزب را به معنای دسته بندی کردن و تشکیل دادن یک گروه و به دست گرفتن قدرت از طریق
تبلیغات و تظاهر نظامی و سیاسی بگیریم،باید گفت که موفق شد.حالا پنجاه درصد هم از
مکتب مخلوطش کردند.
انتخابی
که خدا برای مسلمین کرده بود و دین را با آن به کمال رسانده بود،انجام نشد و اتمام
نعمت به مانع برخورد و این گرفتاری در جامعه ایجاد شد.اما حالا ببینیم خود امام چه
می گوید.
حوادث
را از زبان خود امام بفهمیم که در خانواده وحی است و امام است و در تفسیر کتاب خدا
و سنت از همه کس داناتر است.اگر بنا شود گفته های مورخان و محدثان و راویان را
مورد امعان نظر قرار دهیم،یکی از مستندترین آنان سخن خود امام است.در
خطبه «شقشقیه »امام چند مسئله را مطرح می فرمایند که نشان می دهد چه مشکلاتی در
جامعه بوده است،و این جامعه بیست و پنج ساله که از سال دهم هجری در دست احزاب
افتاده تا سال سی و پنجم هجری که در واقع انقلاب شده و امام بر سر کار آمده،چه
مراحلی را طی کرده است و در هر دوره ای چه مشکلاتی را پشت سر نهاده است اینها همه
مسائلی بود که برای امام مطرح بود.
امام
عمدتا چهار خصلت و چهار صفت را به این جامعه نسبت داده است،خصلت:«خبط »،
«شماس »،«تلون »و«اعتراض »ببینیم در تحلیل سیاسی به این کلمات چه معنی می دهند و
امام با طرح این کلمات چه می خواسته اند بیان بفرمایند،و چه بار معنایی در این
کلمات هست؟
[1]
- دیوان مهیار الدیلمی،تحقیق احمد نسیم (مصر،؟بدون تاریخ) ج 3.
[2] - مضمون این بیت از مهیار دیلمی است: «فیوم
السقیفة یابن النبی طرق یومک فی کربلا»
«ای
پسر پیامبر»این حادثه سقیفه بود که واقعه کربلا را هموار کرد.
[3] - صدر الدین شرف الدین.عمار یاسر.ترجمه سید
غلامرضا سعیدی، (تهران،آئین جعفری، 1345) ،ص 133.
[4] - به این حزب یا گروه (حزب تیم وعدی) هم
می گویند،شاخه نظامی این حزب را خالد بن ولیده اداره می کرد. گفتار ابو سفیان در
سقیفه نام و نسب این حزب را روشن می کند: «بنی هاشم لا تطمع الناس فیکم و لا«سیماتیم
بن مرة او«عدی » فما الامر الا فیکم و الیکم و لیس لها الا ابو حسن علی.»
«ای
بنی هاشم چنان نباشید که مردم و بویژه تیم بن مرة یا عدی در حق شما طمع کنند،چه
امر (زمامداری) جز در میان شما و بدست شما نیست و کسی جز ابو الحسن (علی) شایستگی
آنرا ندارد».
رک:تاریخ
یعقوبی،احمد بن ابی یعقوب،ترجمه دکتر محمد ابراهیم آیتی (تهران،بنگاه ترجمه و نشر
کتاب 1356) مجلد اول،ص 526.
[5] - طلقا جمع طالق است این اصطلاح را از فرمان
مبارک پیامبر عزیز در فتح مکه گرفته اند. پیامبر در خطاب به آل ابو سفیان و سایر
مشرکین فرمودند:«اذهبوا انتم الطلقاء»
[6] - اللهوف علی قتلی الطفوف،سید بن طاووس
(قم،مکتبه الداوری،بدون تاریخ) ص 76.
[7] - محمد غزالی مصری.پیامبر نور.ترجمه سید
احمد طیبی شبستری، (تهران،کانون انتشار، 1350) ،ص 253.
[8] - «هاشم (پیامبر (ص) با سلطنت بازی کرد و
گرنه خبری از وحی نبود.» (العیاذ بالله) .
[9] - صدر الدین شرف الدین.عمار یاسر.ص 253-252.
[10]
- قریه ای در حلب، (شام) سابق و سوریه کنونی.
[11]
- سید مرتضی عسکری،عبد الله بن سباء (تهران،مکتبه النجاح،1352) ج 1،ص 137.
[12]
- جسدش را کبود در دستشویی یافتند.
[13]
- نهج البلاغه.خطبه سوم،معروف به «شقشقیه ».
[14]
- مسعودی.مروج الذهب و معادن الجوهر.ترجمه ابو القاسم پاینده، (تهران،بنگاه ترجمه
و نشر کتاب،1356) ،ج 1،ص 690.
[15]
- به قول او،«تیم بن مره ».
[16]
- بخشی از جمله امام که در پاسخ ابو سفیان فرمودند چنین است:«آیا در جاهلیت و در
اسلام به شکل یکنواخت باید فتنه انگیزی کنی؟!»