پزشکی در قرنهای نخستین اسلام

همراه با ترجمه متون یونانی و پهلوی و سانسکریت به زبان عربی، پایه جعل اصطلاحات خاص طبی در زبان عربی ریخته شد، و زمینه برای ظهور بزرگان معدودی فراهم آمد که از آن زمان به بعد آثار ایشان در طب اسلامی تأثیر و تسلط کامل داشته است

پزشکی در قرنهای نخستین اسلام
همراه با ترجمه متون یونانی و پهلوی و سانسکریت به زبان عربی، پایه جعل اصطلاحات خاص طبی در زبان عربی ریخته شد، و زمینه برای ظهور بزرگان معدودی فراهم آمد که از آن زمان به بعد آثار ایشان در طب اسلامی تأثیر و تسلط کامل داشته است. مصنف نخستین اثر طبی بزرگ اسلامی علی بن ربن طبری است که نو مسلمانی بود و کتاب فردوس الحکمه خویش را به سال 236 /850 تألیف کرد. این شخص، که استاد رازی بود، بیشتر نوشته های خود را از تعلیمات بقراط و جالینوس، و نیز از ابن ماسویه و حنین، اقتباس کرده است. در 360 فصل کتاب خویش، خلاصه ای از رشته های مختلف پزشکی آورده، و آخرین قسمت را که مشتمل بر 36 فصل است به تحقیق در طب هندی اختصاص داده است. فردوس الحکمه، که نخستین مجموعه بزرگ از نوع خود در اسلام است، ارزش خاصی از لحاظ آسیب شناسی و داروشناسی و پرهیز دارد، و آشکارا ماهیت ترکیبی و التقاطی این مکتب جدید التأسیس پزشکی را نشان می دهد.
شاگرد طبری، رازی، بدون شک بزرگترین پزشک بالینی و مشاهده ای اسلام است، و او و ابن سینا، در خاور و باختر، بی نهایت تأثیر داشته اند. در اینجا تنها از کارهای پزشکی او سخن می گوییم که خود سبب شهرت وی شده است. رازی که پس از گذشتن عمری از وی، به پزشکی توجه پیدا کرده بود، در شهر خود، ری، به ریاست بیمارستان رسید، و پس از آن او را به ریاست کل بیمارستان بغداد منصوب کردند. بدین ترتیب بود که تجربه های فراوان اندوخت، و همین تجربه ها عامل مؤثری شد که وی به عنوان بزرگترین پزشک بالینی قدیم شناخته شود.
مهارت رازی در تقدمه المعرفه، و تجزیه و تحلیل وی از علایم بیماری، و روش درمان و معالجه وی، سبب آن شد که حالات مرضی خاصی که وی آنها را مورد مطالعه قرار داده بود، در میان پزشکان متأخر شهرت پیدا کند. خود رازی نیز بعضی از حالتهای مرضی غیرعادی را که با آنها در عمل طبابت رو به رو شده در کتابهای خویش ثبت کرده است؛ یکی از نمونه ها آن است که ذیلاً نقل می کنیم:
عبدالله بن سواده دچار تبهای نامنظمی بود که گاه هر روز به وی عارض می گشت و زمانی یک روز در میان و گاهی هر چهار روز و شش روز؛ و قبل از عارض شدن تب، لرز مختصری به او دست می داد و به دفعات بسیار بول می کرد. من این نظر را ابراز داشتم که یا این تبها می خواهد به تب ربع مبدل شود، و یا این است که بیمار زخمی در کلیه دارد. پس از اندک مدتی در بول بیمار چرک پیدا شد. من به او خبر دادم که دیگر تب باز نخواهد گشت و چنین شد.
تنها چیزی که مانع آن بود که در نخستین بار نظر خود را درباره اینکه بیمار زخم کلیه دارد ابراز کنم، این بود که پیش از آن به تب غب و تبهای دیگر مبتلا بود، و گمان می رفت که این تبهای نامنظم از التهاباتی باشد که چون نیرو گیرد به تب ربع مبدل خواهد شد. بعلاوه، بیمار به ما شکایت نکرده بود که در ناحیه گرده اش سنگینی مانندی دارد که چون بر می خیزد آن را احساس می کند، و من نیز فراموش کرده بودم که در این باره چیزی از وی بپرسم، و در واقع می بایستی بسیاری بول گمان مرا در زخم کلیه وی قویتر کند، منتها نمی دانستم که پدرش نیز سستی مثانه دارد و از چنین دردی شکایت می کند، و چنین حالتی در تندرستی وی بر او عارض می شود... و چون با بول وی چرک همراه شد، به او داروهای مدر خورانیدم تا ماده چرکی از میان رفت، و پس از آن به معالجه وی با گل مختوم و کندر و خون سیاوشان پرداختم، از بیماری خلاص شد و در مدت دو ماه به سرعت شفای کامل یافت. و آن زخم کوچک بود و کوچکی را از آن دانستم که در ابتدا از سنگینی در گرده چیزی به من نگفت، ولی چون بول او چرکین شد، از او پرسیدم که آیا چنین سنگینی را احساس می کنی، در جواب سخن مرا تصدیق کرد. و اگر جراحت بزرگ بود، خود در این باره به من شکایت می کرد. و اینکه ماده چرکی به سرعت از میان رفت، خود دلیل آن بود که جراحت کوچک بوده است. و اما اگر به پزشکان دیگر جز من مراجعه می کرد، پس از آن هم که بولش چرکین می شد البته از حال او با خبر نمی شدند.(1)
حالت دیگری که در آن استادی رازی در معالجه، به وسیله ایجاد تکان روانی، بیماری را درمان کرده است، و در چهار مقاله نظامی عروضی آمده و میان دانشجویان متأخر پزشکی شهرت یافته چنین است:
حکایت. هم از ملوک آل سامان امیر منصور بن نوح بن نصر را عارضه ای افتاد که مزمن گشت و بر جای بماند، و اطبا در آن معالجت عاجز ماندند. امیر منصور کس فرستاد و محمد بن زکریاء رازی را بخواند بدین معالجت. او بیامد تا به آموی، و چون به کنار جیحون رسید و جیحون بدید، گفت: من در کشتی ننشینم، قال الله تعالی «و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکه»، خدای تعالی می گوید که خویشتن در تهلکه میندازید، و نیز همانا که از حکمت نباشد در چنین مهلکه نشستن. و تا کس امیر به بخارا رفت و باز آمد، او کتاب منصوری تصنیف کرد و به دست آن کس بفرستاد و گفت:« من این کتابم، و از این کتاب مقصود تو بحاصل است، به من حاجتی نیست.» چون کتاب به امیر رسید رنجور شد، پس هزار دینار بفرستاد و اسب خاص ساخت، و گفت:« همه رفقی بکنید، اگر سود ندارد دست و پای او ببندید و در کشتی نشانید و بگذرانید.»چنان کردند و خواهش به او در نگرفت، دست و پای او ببستند و در کشتی نشاندند و بگذرانیدند،و آنگه دست و پای او باز کردند و جنیبت با ساخت در پیش کشیدند، و او خوش طعم پای در اسب گردانید و روی به بخارا نهاد. سوال کردند که:« ما ترسیدیم که چون از آب بگذریم و تو را بگشاییم با ما خصومت کنی، نکردی و تو را ضَجِر و دلتنگ ندیدیم» گفت:« من دانم که در سال بیست هزار کس از جیحون بگذرند و غرق نشوند و من هم نشوم، و لیکن ممکن است که شوم، و چون غرق شوم تا دامن قیامت گویند:ابله مردی بود محمد زکریا که به اختیار در کشتی نشست تا غرق شود، و از جمله ملومان باشم نه از جمله معذوران.» چون به بخارا رسید، امیر در آمد و یکدیگر را بدیدند، و معالجت آغاز کرد و مجهود بذل کرد، هیچ راحتی پدید نیامد. روزی پیش امیر در آمد و گفت:« فردا معالجتی دیگر خواهم کردن، اما در این معالجت فلان است و فلان استر خرج می شود.»- و این دو مرکب معروف بودند در دوندگی، چنانکه شبی چهل فرسنگ برفتندی- پس دیگر روز امیر را به گرمابه جوی مولیان برد، بیرون از سرای، و آن اسب و استر را ساخته و تنگ کشیده بر در گرمابه بداشتند، و رکابداری، غلام خویش را بفرمود، و از خدم و حشم هیچ کس را به گرمابه فرو نگذاشت. پس ملک را در گرمابه میانگین بنشاند، و آب فاتر براو همی ریخت، و شربتی که کرده بود چاشنی کرد و بدو داد تا بخورد، و چندانی بداشت که اخلاط را در مفاصل نضجی پدید آمد. پس برفت و جامه در پوشید و بیامد در برابر امیر بایستاد وسقطی چند بگفت که:«ای کذا و کذا تو بفرمودی تا مرا ببستند و در کشتی افکندند و در خون من شدند؟ اگر به مکافات آن جانت نبرم نه پسر زکریا ام.» امیر به غایت در خشم شد، و از جای خویش در آمد تا به سر زانو. محمد زکریا کاردی بر کشید و تشدید زیادت کرد. امیر، یکی از خشم و یکی ازبیم، تمام برخاست؛ و محمد زکریا چون امیر را بر پای دید برگشت و از گرمابه بیرون آمد. او وغلام هر دو پای به اسب و استر گردانیدند و روی به آموی نهادند. نماز دیگر از آب بگذشت و تا مرو هیچ جای نایستاد. چون به مرو فرود آمد نامه ای نوشت به خدمت امیر که:« زندگانی پادشاه دراز باد در صحت بدن و نفاذ امر! خادم علاج آغاز کرد و آنچه ممکن بود به جای آورد، حرارت غریزی، ضعفی تمام بود، و به علاج طبیعی دراز کشیدی، دست از آن بداشتم و به علاج نفسانی آمدم، و به گرمابه بردم و شربتی بدادم و رها کردم تا اخلاط نضجی تمام یافت، پس پادشاه را به خشم آوردم تا حرارت غریزی را مدد حادث شد و قوت گرفت، و آن اخلاط نضج پذیرفته را تحلیل کرد، و بعد از این صواب نیست که میان من و پادشاه جمعیتی باشد.» اما چون امیر بر پای خاست، و محمد زکریا بیرون شد و بر نشست، حالی او را غشی آورد، چون به هوش باز آمد بیرون آمد، و خدمتگاران را آواز داد و گفت:«طبیب کجا شد؟» گفتند:« از گرمابه بیرون آمد و پای در اسب گردانید و غلامش پای در استر، و برفت.» امیر دانست که مقصود چه بوده است، پس به پای خویش از گرمابه بیرون آمد. خبر در شهر افتاد، و امیر بار داد، و خدم و حشم و رعیت جمله شادیها کردند و صدقه ها دادند و قربانها کردند و جشنها بپیوستند، و طبیب را هر چند بجستند نیافتند. هفتم روز غلام محمد زکریا در رسید، بر آن استر نشسته و اسب را جنیبت کرده، و نامه عرض کرد. امیر نامه برخواند و عجب داشت، و او را معذور خواند و تشریف فرمود، از اسب و ساخت و جبه و دستار و سلاح و غلام و کنیزک، و بفرمود تا به ری از املاک مأمون هر سال دو هزار دینار زر و دویست خروار غله به نام وی برانند، و این تشریف و ادرارنامه به دست معروفی به مرو فرستاد، و امیر صحت کلی یافت و محمد زکریا با مقصود به خانه رسید.(2)
رازی درکالبدشناسی نیز متبحر بود، که در آن، مانند دیگر پزشکان اسلامی، از سنت جالینوسی پیروی می کرد. فقره آینده که از کتاب المنصوری وی ترجمه شده، تصویری از اطلاعات کالبدشناختی پزشکان مسلمان را مجسم می سازد.

فصل اول

در وریدها

آغاز همه وریدها از طرف محدب کبد است؛ کبد از طرف داخل مقعر و از طرف خارج محدب است. از این طرف محدب ورید ستبری به سوی بالا خارج می شود. پس از آنکه در ضمن بالا رفتن کمی پیش رفت، به دو شاخه تقسیم می شود، و یکی از این دو شاخه که بزرگتر است به سوی قسمت پایین بدن دوران می کند و همه اندامهای بدن را که در سر راه دارد سیراب می کند. شاخه دیگر به طرف قسمتهای بالای بدن می رود تا اندامهای فوقانی بدن را سیراب کند.
این شاخه فوقانی چندان پیش می رود تا به حجاب حاجز برسد. در اینجا دو ورید از آن خارج می شود که در حجاب حاجز پراکنده می شوند و به آن غذا می رسانند. سپس از حجاب حاجز می گذرد، و پس از آنکه گذشت، وریدهای باریکی از آن خارج می شود و به غشایی که قفسه سینه را به دو قسمت تقسیم می کند، و نیز به غشای قلب و به غده ای که توئه (توت) نام دارد می رسد و به آنها غذا می دهد. از این اندامها پس از این سخن خواهیم گفت. سپس شاخه بزرگی از آن جدا می شود که به دهلیز راست قلب می رسد. این شاخه به سه قسمت تقسیم می شود که یکی از آنها وارد تجویف راست قلب می شود و از همه بزرگتر است. دومی به دور قلب می گردد و در آن پراکنده می شود. قسمت سوم به نواحی تحتانی سینه می رود و به اندامهایی که در آنجاست غذا می رساند.
پس از آنکه از قلب گذشت، مستقیم به راه خود ادامه می دهد تا به محاذات ترقوه برسد. در این عبور از هر دو طرف از آن شاخه های کوچکی بیرون می آید که آنچه را در نزدیک و در برابر آن است مشروب می کند، و نیز از آن شاخه هایی بیرون می آید و به طرف خارج امتداد پیدا می کند تا عضلات بیرونی را که در خارج اندامهای درونی قرار دارند غذا دهد. هنگامی که ورید به محاذات زیر بغل رسید، شاخه بزرگی از آن جدا می شود که به قسمت فوقانی بغل می رسد. این شاخه ورید باسلیق نام دارد.
هنگامی که ورید در محاذات میانه دو ترقوه یعنی در حفره وداجی است، به دو جزء تقسیم می شود، که یکی به طرف راست می رود و دیگری به طرف چپ. هر یک از این دو شاخه، به نوبه خود، به دو قسمت تقسیم می شود: یکی از این دو به طرف شانه می رود و به سطح خارجی بازو می رسد؛ آن را ورید قیفال می نامند. شاخه دیگر، در هر طرف، به دو قسمت تقسیم می شود، که یکی به اعماق می رود و در امتداد گردن بالا می آید تا وارد کاسه سر شود و مخ و غشاهای آن را غذا دهد. در ضمن گذشتن از گردن تا رسیدن به مخ، شاخه های کوچکی از آن جدا می شود که به قسمتهای درونی گردن غذا می رساند؛ این شاخه را وداج درونی می نامند. شاخه دیگر در نزدیکی پوست به بالا رفتن خود ادامه می دهد، و به سر و صورت و چشمها و بینی شاخه هایی می فرستد تا همه این اندامها را غذا دهد. این شاخه وداج بیرونی نام دارد.
در ضمن عبور ورید شانه به بازو، شاخه های کوچکی از آن جدا می شود تا به قسمتهای بیرونی بازو غذا برساند، و از ورید زیر بغل نیز شاخه هایی جدا می شود که به قسمتهای درونی بازو غذا می رساند. هنگامی که دو ورید باسلیق و قیفال به نزدیکی مفصل آرنج می رسند، تقسیم می شوند؛ یکی از شاخه های ورید باسلیق با یکی از شاخه های ورید قیفال به هم می پیوندد، و از آن دو در نزدیکی آرنج وریدی به نام ورید سیاه (اکحل) فراهم می شود. شاخه دوم ورید شانه در قسمت خارجی ساعد امتداد پیدا می کند و سپس از روی زند اعلی عبور می کند؛ که رباط ساعد نام دارد. یک شاخه از ورید ابطی (زیربغلی) که از همه پایینتر است از جانب درونی ساعد عبور می کند و به کنار زند اسفل می رسد. از بعضی از این شاخه ها وریدی جدا می شود که میان خنصر و بنصر واقع است و سلیمی نامیده می شود...

فصل دوم

در شریانها

مبدأ شریانها تجویف چپ قلب است. از این تجویف دو شریان بیرون می آید که یکی کوچکتر از دیگری است. این شاخه تنها یک غشاء دارد، و آن یک هم از هر یک از دو غشای شاخه دیگر تنگتر است. این شریان به ریه ها می رود و در آنجا تقسیم می شود. شریان دیگر (آورتا) بزرگتر است. به محض آنکه آشکار می شود، دو شاخه از آن بیرون می آید (شریانهای تاجی) که یکی از آنها به تجویف راست قلب می رود و کوچکتر است. شاخه دیگر قلب را دور می زند و سپس وارد جداری می شود که قلب را تقسیم می کند و در آنجا پراکنده می شود. پس از آن، باقی شریانی که از تجویف چپ برخاسته بود، به دو شاخه تقسیم می شود، که شاخه بزرگتر آن به طرف اندامهای تحتانی بدن می رود، و شاخه دیگر متوجه اندامهای فوقانی می شود.
از آن شاخه که به طرف بالا می رود، در ضمن صعود، از هر دو طرف، شاخه هایی خارج می شود تا به اندامهایی که در مقابل آن قرار دارند حرارت غریزی برساند. هنگامی که این شاخه به زیر بغل می رسد، از آن شاخه ای بیرون می آید که همراه با ورید ابطی به بازو و ساعد می رود و مانند همان ورید تقسیماتی پیدا می کند. شاخه های کوچکی از این شریان به عضلات درونی و بیرونی بازو می رود. در عین حال از اعماق عبور می کند و پوشیده می ماند، تا آنگاه که به نزدیکی آرنج برسد که چندان در سطح قرار می گیرد که در بسیاری از بدنها می توان ضربان آن را احساس کرد. در زیر ورید ابطی و متصل به آن است و چون از آرنج در فرود آمدن بگذرد، از آن جدا می شود. آنگاه دوباره به عمق می رود، و از آن پنج شاخه بیرون می آید که به عضلات ساعد می رسد. پس از آن به دو شاخه تقسیم می شود که یکی از آنها از کنار زنداعلی می گذرد و به مچ می رسد؛ و این همان لوله ای است که پزشکان نبض را با آن می آزمایند. شاخه دیگر که نیز به مچ می رود، از کنار زنداسفل می گذرد، و این شاخه کوچکتر است. این دو شاخه در دست تقسیم می شوند و گاه ضربان آنها را در پشت دست می توان احساس کرد.
هنگامی که این شاخه فوقانی به حفره وداجی رسید، به دو جزء و سپس هر یک از این دو به دو جزء دیگر تقسیم می شود. یکی از این دو شاخه با ورید وداجی درونی همراه می شود و بالا می رود تا به کاسه سر برسد. در ضمن عبور، شاخه هایی از آن بیرون می آید که به قسمتهای درونی موجود در این ناحیه می رسد، که از آنها هنگام بحث درباره وریدها سخن گفتیم. پس از آنکه وارد کاسه سر شد، به صورتی عجیب تقسیم پیدا می کند و چیزی را می سازد که به نام شبکه خوانده می شود و زیر مخ گسترده است. به چند تور یا شبکه می ماند که روی هم افتاده باشند. پس از آنکه شریان به این صورت شبکه ای تقسیم شد، بار دیگر شاخه های آن به یکدیگر می پیوندد و ( به وضع اول) باز می گردد. از این شبکه دو شریان متساوی پیدا می شود به همان صورتی که پیش از تقسیم به شبکه داشتند. سپس آنها وارد ماده دماغ می شوند و در آنجا انقسام پیدا می کنند. شاخه دیگر از دو شاخه که کوچکتر است، به طرف قسمتهای خارجی سر و صورت می رود، و به همان سان که ورید وداجی بیرونی تقسیم می شد انقسام پیدا می کند. ضربان این شاخه در پشت گوش و در شقیقه قابل احساس است، ولی آن ضربانی که نزدیک دو ورید وداجی محسوس است، از آن شاخه بزرگتر است که با ورید وداجی درونی همراه است. این دو شریان را شریانهای سبات خوانند.

فصل سوم

در احوال قلب

شکل قلب به میوه کاجی واژه گونه می ماند که نوک مخروطی آن رو به پایین بدن است و قاعده آن متوجه به طرف بالا است. پوشش آن تشکیل شده است از غشای سطیری که گرداگرد آن را فرا می گیرد، و جز در قاعده به آن اتصال ندارد. قلب در مرکز سینه قرار گرفته، ولی نوک مخروطی آن به جانب چپ تمایل دارد، و شریان بزرگ از جانب چپ بیرون می آید. به همین جهت است که ضربان قلب در طرف چپ سینه احساس می شود. ( قلب دو بطن دارد که یکی) در طرف راست و دیگری در طرف چپ نزدیک قاعده و مبدأ آن چیزی شبیه غضروف هست که در واقع پایه تمام قلب است، و میان بطن چپ و بطن راست منافذی وجود دارد. بطن راست دو دریچه دارد. یکی از آن دو دریچه ای است که وریدی که از کبد برخاسته بود به آن می رسد، و از آن خون به بطن راست قلب می ریزد. بر این دریچه سه غشاء یافت می شود که ( از داخل به خارج) بسته می شوند، تا راه برای ریختن خون به قلب باز باشد. دریچه دوم بر دهانه وریدی است که از این تجویف به شش می رود. وریدی است که ضربان ندارد، ولی جدار آن سطبر و سنگین است. به همین جهت علمای تشریح آن را ورید شریانی (شریان ریوی) می نامند، چه شریانها جداری سطبرتر و سنگین تر از وریدها دارند. و به حق چنین است، چه شریانها در سراسر زندگی آدمی ضربان دارند و پاره شدن شریان بسیار خطرناکتر از پاره شدن ورید است.
بر آن دریچه که این ورید از آنجا جدا می شود (سه) غشاء یافت می شود که از خارج به داخل بسته می شوند تا راه برای بیرون رفتن خون از قلب باز باشد. بطن چپ دو دریچه دارد، که یکی از آنها دریچه شریان بزرگ (آورتا) است که شریانهای همه بدن از آن جدا می شوند. بر این دریچه (سه) غشاء است که از خارج به داخل بسته می شوند تا راه را برای بیرون رفتن خون و روحی که از قلب خارج می شود باز بگذارند. دریچه دوم دریچه شریانی است که از ریتین می آید و از آن هوا از ریتین به قلب می رسد. بر این دریچه دو غشاء است که از داخل به خارج بسته می شود تا راه برای وارد شدن هوایی که وارد قلب می شود باز بماند. قلب دو جزء فرعی شبیه دو گوش دارد که یکی در جانب راست است و دیگری در جانب چپ. ریتین قلب را می پوشانند تا آن را از استخوانهای قسمت مقدم صندوق سینه که با آن تماس دارند محفوظ نگاه دارند.(3)
اثری از رازی که در مغرب زمین بهتر شناخته شده، رساله وی درباره سرخک و آبله است که تا قرن هجدهم ترجمه آن چندین بار در اروپا به چاپ رسیده است. علاوه بر این رساله و رساله های کوچک دیگر درباره بیماریهای گوناگون، رازی چند کتاب طبی بزرگ نیز تألیف کرده است که از آن جمله است کتابهای الجامع، المدخل، المرشد، الطب الملوکی، المدخل الی الطب، الکافی، الفاخر، و نیز دو بزرگترین شاهکارش کتاب الحاوی و کتاب المنصوری. حاوی بزرگترین کتاب طب است که به زبان عربی نوشته شده. این کتاب اساسی ترین منبع برای تحقیق در سیماهای بالینی طب اسلامی به شمار می رود. از قرن ششم/دوازدهم، تا قرن یازدهم/هفدهم، که رازی و ابن سینا در مغرب زمین مورد کمال توجه بودند و حتی از بقراط و جالینوس هم بیشتر به آثار ایشان رجوع می شد، کتاب حاوی در اروپا کتاب درسی بود، و همیشه یکی از اساسیترین قسمتهای برنامه سنتی پزشکی در جهان اسلام بود. نقادی علی بن عباس مجوسی- که یکی از پزشکان مشهور نسلی پس از رازی بوده- بر این کتاب، تصویری از نقاط قوت و ضعف این شاهکار طب اسلامی را نشان می دهد:
و اما درباره کتاب او که به نام الحاوی معروف است، باید بگویم که در آن هر چه معرفت برای طبیب ضرورت دارد، از بهداشت و درمان دارویی و پرهیزی بیماریها و علامات آنها، آمده است. از هیچ چیز که شناختن آن برای طالبان این فن در خصوص درمان بیماریها لازم است، فروگذار نکرده است. ولی ابداً اشاره ای به امور طبیعی، از قبیل عناصر وامزجه و اخلاط نکرده است و نیز از کالبد شناسی و جراحی هیچ سخن نگفته است. بعلاوه، نوشته او ترتیب و اسلوب ندارد، و جنبه تعلیمی در آن مورد غفلت قرار گرفته است. چنانکه از مهارت وی در طبابت و هنر وی در نویسندگی انتظار می رفته است، از این غفلت ورزیده است که کتاب خود را به ابواب و فصول تقسیم کند. مرا نرسد که به دانایی او در فن طبابت یا مقام وی در تصنیف خرده گیرم. با ملاحظه این احوال، و در نظر گرفتن علم و اطلاع فراوانی که در تألیف وی آمده، گمان می کنم که دلیل این گونه نویسندگی یکی از دو امر بوده باشد: یا این است که این کتاب را در مجموع فن پزشکی همچون تذکره و یادداشتی برای شخص خویش، در بهداشت و علاج، فراهم آورده بوده است، تا در زمان پیری و فراموشی به آن رجوع کند، یا اینکه بیم آن داشته است که مبادا کتابخانه وی آسیبی ببیند، و این کتاب را برای چنان روزی فراهم آورده بوده است. شاید برای آنکه از پرحجمی کتاب خود بکاهد و آن را برای مردمان سودمند سازند و نام نیکی از خود در میان آیندگان بر جای گذارد، یادداشتهایی برای تمام کتاب خود فراهم آورد، و آنها را مرتب ساخت، که هر یک را با نظیرهای خود مقایسه کند و، بنا بر شایستگی خاصی که در این فن داشت، هر یک را در جای مناسب خود قرار دهد.
ولی موانعی پیش آمد که وی را از ادامه این کار باز می داشت، و پیش از آنکه بتواند کار خود را تمام کند اجل او را فرا گرفت. اگر قصدش چنین بوده، به کار پردامنه و تألیف درازی دست یازیده که هیچ ضرورتی برای آن وجود نداشته است. و به همین دلیل است که اغلب دانشمندان از سفارش دادن و فراهم کردن نسخه های کتاب او محروم مانده و تنها ثروتمندان چنین توفیقی یافته اند، و شماره این گونه نسخه ها بسیار کم است. روش وی چنان است که، در مورد هر بیماری و علتها و علایم و درمان، همه گفته های پزشکان قدیم را، از بقراط و جالینوس گرفته تا اسحاق بن حنین و همه کسانی که در این میانه بوده اند، نقل می کند، و از اشاره به نام هیچ یک از ایشان در این کتاب فروگذار نمی کند، و بدین ترتیب همه اطلاعات پزشکی در این کتاب جمع آمده است. ولی باید دانست که پزشکان مجرب و حاذق درباره ماهیت بیماریها و علتها و علایم و درمان آنها اتفاق کلمه دارند، و اختلاف مشهودی میان عقاید آنان وجود ندارد، جز آنکه در موضوع کمتر یا بیشتر بحث می کنند و به الفاظ مختلف سخن می گویند، و دلیل این امر آن است که از دستورالعملها و مذهبهایی در شناخت بیماریها و علل و علایم آنها پیروی می کنند که یکسان است. و چون چنین است، ضرورتی نبوده است تا همه گفته های پزشکان قدیم و جدید بازگو شود، و سخنان مکرر ایشان را تکرار کنند، چه همه یک چیز را بازگو کرده اند.(4)
رازی، استاد طب روانتنی و روانشناسی، امراض روانی را همراه با امراض جسمانی درمان می کرد، و هرگز این دو را کاملاً از یکدیگر جدا نمی ساخت. وی کتابی در طب نفسانی تألیف کرده بود بدان غرض که راههای درمان آن دسته از بیماریهای اخلاقی و روانی را که مایه تباهی جسم و جان می شوند، و حالت تندرستی کامل را که مقصود پزشک حفظ آن است از بین می برند، نشان دهد. این کتاب الطب الروحانی یا طب النفوس نام دارد، و در بیست فصل آن از بیماریهایی که به تن و روان آزار می رساند بحث شده است. از جمله در فصل چهاردهم آن چنین نوشته است:

فصل چهارم

درمستی

اعتیاد به شرابخواری و پیاپی مست شدن یکی از عوارض بسیار بدی است که مبتلای به آن را به بدبختیها و بلاها و بیماریهای گوناگون گرفتار می کند. و این بدان جهت است که افراط در شرابخواری آدمی را در معرض سکته و اختناق و پر شدن بطن قلب که سبب مرگ ناگهانی می شود و پاره شدن شریانهای دماغ و سکندری خوردن و در چاه و چاله افتادن قرار می دهد، و نیز سبب پیدا شدن تبهای گرم و ورمهای خونی و صفرایی در احشاء و اندامهای اصلی بدن و رعشه است، خاصه اگر شخص سستی اعصاب نیز داشته باشد. گذشته از اینها، مایه کاهش عقل و پرده دری وفاش کردن راز و ناتوانی بر دریافت تمام مطالب دینی و دنیایی می شود؛ و چنان است که آدمی در بند آرزویی نمی افتد و آنچه آرزو می کند به آن دسترسی ندارد، و پیوسته فرومانده و فرومایه می ماند. و درباره چنین کسی است که شاعر چنین گفته است:
متی تتدرک الخیرات او تستطیعها و لو کانت الخیرات منک علی شبر
اذا بت سکراناً و اصبحت مثقلاً خماراً و عاودت الشراب مع الظهر؟
اگر شب را به مستی صبح کنی و بامداد سنگین و مخمور برخیزی، و چون نیمروز شود شرابخواری را از سر گیری، چه امید آن داری که به نیکیها برسی یا نیکی از تو برآید، حتی اگر فاصله این نیکیها با تو به اندازه وجبی باشد؟
کوتاه سخن آنکه شراب بزرگترین مایه هوای نفس و بزرگترین آفت خرد است، و این بدان جهت است که به دو نفس شهوانی و غضبی نیرو می بخشد و بر قوت آنها می افزاید، و چنان می شود که سخت از او می خواهند که به هر چه دلخواهشان است مبادرت ورزد، و نفس ناطقه را چندان سست می کند و نیروهای آن را از کار می اندازد که گویی از به کار بردن فکر و عقل باز می ماند، و با شتاب تصمیم می گیرد، و پیش از آنکه همت بر کاری استوار کند بدان کار می پردازد، و چنان آسان زمام وی به دست نفس شهوانی می افتد که به هیچ روی در بازداشتن آن نمی کوشد و از آن ناخرسند نمی شود، و این خود از دست دادن عقل و در آمدن در جهان چارپایان است.
از این رو بر مرد خردمند واجب است که از آن دوری جوید و آنچه را درباره آن گفتیم در حق آن باز شناسد و از آن همچون از کسی پرهیز کند که در بند دزدیدن بهترین و گرانبهاترین دارایی او است. پس اگر به اندکی از آن دست دراز می کند، باید در حالی باشد که جانش از اندیشه و اندوه لبریز شده و بار آنها سخت بر دوشش سنگینی می کند. و باید که در این کار هدفش جستجوی لذت و پیروی از خواسته های آن نباشد، بلکه تنها قصدش این باشد که فزونی آنها را دور کند و از زیاده روی در آنها که سبب بد حالی و تباهی مزاج می شود بپرهیزد. و شایسته است که در اینجا و جاهای مانند آن، آنچه را درباره سرکوبی هوای نفس گفتیم به یاد آورد، و همه این گفتگوها و کلیات و اصول را در خاطر مجسم سازد، تا محتاج آن نباشد که بار دیگر به یاد آنها بیفتد و تکرارشان کند؛ بالخاصه باید این گفته ما را فراموش نکند که پیوسته به لذات پرداختن لذت آنها را از میان می برد و آنها را همچون امری ناگزیر برای زیستن می سازد، و این معنی در لذتی که از شرابخواری حاصل می شود آشکارتر از لذات دیگر است. و این بدان سبب است که شرابخواره به جایی می رسد که زندگی را جز در شرابخواری نمی بیند، و حالت هوشیاری برای وی همچون حالت کسی می شود که به اندوههای ناگزیری گرفتار است.
و دیگر اینکه حرص به شرابخواری کمتر از حرص شکمخواری نیست، و به همین جهت باید سخت به جلوگیری از آن اقدام شود و هر چه زودتر از آن دست بکشند.(5)
کارهایی که رازی در پزشکی و داروشناسی کرده و از آنها در نوشته های متعدد طبی وی- که بیرونی از 65 تای آنها نام برده- بحث کرده است، فراوان است. وی نخستین کسی است که چندین بیماری مهم، و از جمله آبله را بازشناخته و با کامیابی درمان کرده است. معمولاً استخراج الکل و استفاده از آن را به عنوان گندزدا به وی نسبت می دهند، و نیز نخستین مورد استعمال جیوه را به عنوان مسهل که در مغرب زمین در قرون وسطی به نام «سفیدرازی» (Album Rhasis) خوانده می شد، از او می دانند. با آنکه، از جهت داشتن عقاید فلسفی ضد نبوت، شیعه و سنی هر دو سخت به وی حمله کرده اند، نظرهای پزشکی وی در هر جا که طب تعلیم و تعلم می شد، حجیت داشت و کسی به مخالفت با آنها بر نمی خاست؛ اگر ابن سینا و ابن رشد را کنار بگذاریم، هیچ کسی از جهان اسلام به اندازه رازی در علم لاتینی تأثیر نداشته است، و تازه آن دو نفرهم تنها از لحاظ انتشار افکار فلسفی در مغرب زمین بر رازی تقدم داشته اند. پس از رازی، برجسته ترین پزشکی که تألیفاتش اهمیت کلی داشته، علی بن عباس مجوسی (به لاتینی Haly Abbas) بوده است. همان گونه که از نامش بر می آید، وی اصل زردتشتی داشته، ولی خود مسلمان بوده است. با آنکه از زندگی وی چندان آگاهی نداریم، از تاریخ حیات معاصران وی بر می آید که او در نیمه دوم قرن چهارم/دهم، شکوفان شده و در حدود سال 385/ 995 از دنیا رفته و زادگاه وی اهواز، نزدیک جندیشاپور، بوده است. بیشتر شهرت علی بن عباس به کتاب کامل الصناعه یا کتاب الملکی است که از لحاظ سبک تحریر یکی از بهترین تألیفات طبی به زبان عربی بوده، و تا زمان تألیف آثار طبی ابن سینا متن رسمی تدریس طب به شمار می رفته است. کتاب الملکی از این لحاظ اهمیت خاص دارد که علی بن عباس در آن، از پزشکان یونانی و مسلمان پیش از خود نام برده و محاسن و معایب ایشان را صادقانه بیان کرده است. مجوسی همیشه به عنوان یکی از صاحبنظران عمده در طب اسلامی مورد توجه بوده، و داستانهای چندی درباره حذاقت وی در بیماریهای گوناگون نقل کرده اند، که یکی از آنها را در اینجا نقل می کنیم:
صاحب کامل الصناعه طبیب عضدالدوله بود به پارس، به شهر شیراز؛ و در آن شهر حمالی بود که چهارصد من و پانصد من بار بر پشت گرفتی، و هر پنج شش ماه آن حمال را دردسر گرفتی و بیقرار شدی، و ده پانزده شبانروز همچنان بماندی. یک بار او را آن دردسر گرفته بود و هفت هشت روز بر آمده، و چند بار نیت کرده بود که خویشتن را بکشد. آخر چنان اتفاق افتاد که آن طبیب بزرگ روزی به در خانه آن حمال بگذشت، برادران حمال پیش او دویدند و خدمت کردند، و او را به خدای عزوجل سوگند دادند، و احوال برادر و دردسر او به طبیب بگفتند. طبیب گفت:« او را به من نمایید» پس آن حمال را پیش او بردند. چون بدیدش مردی شگرف و قوی هیکل، و جفتی کفش در پای کرده که هر پای منی و نیم بود به سنگ؛ پس نبض او بدید و تفسره بخواست، گفت:« او را با من به صحرا آرید» چنان کردند. چون به صحرا شدند، طبیب غلام خویش را گفت:« دستار حمال از سرش فرو گیر و در گردن او کن و بسیار بتاب»؛ پس غلام دیگر را گفت: «کفش او از پای بیرون کن و تایی بیست بر سرش زن» غلام چنان کرد؛ فرزندان او به فریاد آمدند، اما طبیب محتشم و محترم بود، هیچ نمی توانستند کرد. پس غلام را گفت که:«آن دستار که در گردن او تافته ای بگیر و بر اسب من نشین و او را با خودکشان همی دوان» غلام همچنان کرد و او را در آن صحرا بسیار بدوانید، چنانکه خون از بینی او بگشاد؛ و بگفت:«اکنون رها کن» بگذاشت، و آن خون همی رفت گنده تر از مردار. آن مرد در میان همین رعاف در خواب شد، و در مسنگی سیصد خون از بینی او برفت و باز ایستاد. پس او را بر گرفتند و به خانه آوردند؛ از خواب در نیامد، و شبانروزی خفته بماند، و آن دردسر او برفت، و به معالجه محتاج نیفتاد، و معاودت نکرد. عضدالدوله او را از کیفیت آن معالجت پرسید، گفت:« ای پادشاه! آن خون نه مادتی بود در دماغ که به یاره فیقرا فرود آمدی، وجه معالجتش جز این نبود که کردم.»(6)
تألیفات مجوسی، و نیز آثار بعضی از پزشکان مقدم دیگر اسلام، تحت الشعاع آثار ابوعلی سینا شد که از همه پزشکان و فیلسوفان مسلمان نافذتر بود، و مدت چند قرن درمغرب زمین به عنوان «امیر پزشکان» شناخته می شد، و در مشرق زمین تا زمان حاضر بر طب اسلامی تأثیر وی برقرار مانده است. نام ابن سینا و تأثیر وی هر وقت و در هر نقطه از جهان اسلام که علوم مورد تعلیم و تعلم وتکامل بوده، دیده می شود، بالخاصه در علم پزشکی که کمال و وضوح تألیفات ابن سینا همه رساله های پزشکی مقدم بر آن را تحت الشعاع قرار داده است. ابن سینا، مانند بسیاری از فیلسوفان و دانشمندان مشهور دیگر اسلام، برای امرار معاش به کار طبابت می پرداخته، در حالی که عشق به دانش و معرفت او را به تحقیق در همه رشته های علم و حکمت زمان خود رهبری می کرده است. در بسیاری از رشته های علم به مقامی رسید که مانندی نداشت، بالخاصه در فلسفه مشائی که این فلسفه با ابن سینا به اوج خود رسید. ولی این توجه شدید به فلسفه هرگز سبب آن نشد که وی پزشک بدی باشد. بر خلاف، وی با نیرومندی عقلی خود توانست همه جنبه های نظری و عملی طب قرون گذشته را ترکیب کند و از آن ترکیب منسجمی بیرون بیاورد که آشکارا اثر نبوغ شخصی وی در آن قابل مشاهده است.
ابن سینا چندین تألیف طبی به زبان عربی، و نیز رساله های معدودی به زبان فارسی، در معالجه بیماریهای خاص دارد، و همچنین خلاصه ای از اصول پزشکی را در منظومه ای، به نام الارجوزه فی الطب، جمع آوری است. ولی شاهکار وی کتاب القانون فی الطب است که بدون شک پر خواننده ترین و مؤثرترین کتاب طبی در جهان اسلام بوده است. این مجموعه بزرگ، که یکی از آن کتابهاست که ترجمه لاتینی آن توسط جراردوی کرمونایی چندین بار در دوره رنسانس در اروپا به چاپ رسیده، مشتمل بر پنج کتاب است: اصول کلی، ادویه مفرده، بیماریهای اعضای خاص، بیماریهای موضعی همچون تب که تمایل به انتشار در سراسر بدن دارد، و ادویه مرکبه. ابن سینا اصول طب نظری و عملی را چنان در کتاب قانون خود خلاصه کرده است که این کتاب از زمان وی تاکنون مهمترین منبع طب اسلامی شده است. نظامی عروضی، صاحب چهارمقاله، درباره اهمیت این کتاب چنین نوشته است:
سید کونین و پیشوای ثقلین می فرماید «کل الصید فی جوف الفرا» همه شکارها در شکم گورخر است. این همه که گفتم در قانون یافته شود با بسیاری از زواید؛ و هر که را مجلد اول از قانون معلوم باشد از اصول علم طب و کلیات او، هیچ بر او پوشیده نماند، زیرا که اگر بقراط و جالینوس زنده شوند، روا بود که پیش این کتاب سجده کنند. و عجبی شنیدم که یکی در این کتاب بر بوعلی اعتراض کرد و از آن معترضات کتابی ساخت و «اصلاح قانون» نام کرد. گویی در هر دو می نگرم که مصنف چه معتوه مردی باشد و مصنف چه مکروه کتابی! چرا کسی را بر بزرگی اعتراض باید کرد که تصنیفی از آن او به دست گیرد، مسأله نخستین بر او مشکل باشد؟ چهار هزار سال بود تا حکماء اوایل جانها گداختند و روانها در باختند تا علم حکمت را به جای فرود آرند نتوانستند. تا بعد از این مدت حکیم مطلق و فیلسوف اعظم ارسطاطالیس این نقد را به قسطاس منطق بسخت و به محک حدود نقد کرد و به مکیال قیاس بپیمود، تا شک و ریب از او برخاست، و منقح و محقق گشت، و بعد از او در این هزار و پانصد سال هیچ فیلسوف به کنه سخن او نرسید، و بر جاده سیاقت او نگذشت، الا افضل المتاخرین، حکیم المشرق، حجه الحق علی الخلق، ابوعلی الحسین بن عبدالله بن سینا، و هر که بر این دو بزرگ اعتراض کرد خویشتن را از زمره اهل خرد بیرون آورد و در سلک اهل جنون ترتیب داد و در جمع اهل عته جلوه کرد. ایزد تبارک و تعالی ما را از این هفوات و شهوات نگاه دارد، بمنه و لطفه. پس اگر طبیبی مجلد اول از قانون بدانسته باشد، و سن او به اربعین کشد، اهل اعتماد بود، واگر چه این درجه حاصل دارد، باید که از این کتب صغار که استادان مجرب تصنیف کرده اند، یکی پیوسته با خویشتن دارد، چون تحفه الملوک محمد بن زکریا و کفایه ابن مندویه اصفهانی، و تدارک انواع الخطا فی التدبیر الطبی ابوعلی، و خفی علائی و یادگار سید اسمعیل جرجانی؛ زیرا که بر حافظه اعتمادی نیست که در آخر مؤخر دماغ باشد که دیرتر در عمل آید، این مکتوب او را معین باشد. پس هر پادشاه که طبیب اختیار کند، این شرایط که برشمردیم باید که اندر یافته باشد، که نه بس سهل کاری است جان وعمر خویش به دست هر جاهل دادن و تدبیر جان خود در کنار غافل نهادن.(7)
ابن سینا بصیرت بالینی فراوان داشت، و نخستین توصیف بعضی از دردها و داروها را از او می دانند، که از آن جمله است بیماری تورم پرده دماغ (مننژیت) که وی نخستین بار به درستی آن را بیان کرده است. ولی بیشتر شهرت وی بدان سبب است که از یک طرف فکر نافذ داشته و اصول فلسفی پزشکی را خوب می فهمیده است و، از طرف دیگر، در درمان روانی بیماریهای جسمانی، یا چنانکه این روزها می گویند «طب روانتنی» تسلط و استادی داشته است.
شرح بعضی از معالجات طبی که به ابن سینا نسبت داده اند، به صورت جزئی از ادبیات فارسی و عربی در آمده، و از حدود علم طب تجاوز کرده است. برخی از این داستانها چنان رواج عام پیدا کرده که صوفیان آن را تغییر شکل داده و به صورت داستانهای عرفانی در آورده اند، و برخی دیگر به صورت جزئی از معارف عامیانه اقوام مسلمان درآمده است.
طب اسلامی، با رازی و ابن سینا به اوج خود رسید، و در نوشته های این مردان صورت قطعی خود را برای دانشجویان طب و طبیبان پس از ایشان پیدا کرد. دانشجوی طب معمولاً تحصیل خود را با کتابهای فصول بقراط و مسائل حنین و المرشد رازی آغاز می کرده است؛ سپس به تحصیل کتابهای ذخیره ثابت بن قره و کتاب المنصوری رازی و بالاخره به تحصیل شانزده رساله جالینوس و حاوی رازی و قانون ابن سینا می پرداخته است. بدین ترتیب قانون کتاب ختم تحصیل طب بوده و فرا گرفتن و فهم آن عنوان هدف نهایی برنامه پزشکی را داشته است. حتی در قرنهای متأخر، که دایره المعارفهای متعددی در طب به عربی و فارسی تألیف شده بود، باز هم مقام عالی قانون محفوظ بود. مؤلف آن، با رازی، در مغرب زمین تا قرن هفدهم و در مشرق زمین تا زمان حاضر، همچون دو حجت معتبر بر جهان پزشکی فرمانروایی داشته اند.

پی نوشت ها :

1-براون، نقل از حاوی رازی، کتاب نامبرده، ص 52-53.
2-نظامی عروضی، چهارمقاله، چاپ دکتر محمدمعین، سال 1333، ص114-117.
3-به علت دسترسی نداشتن به اصل کتاب منصوری این قسمت از وی ترجمه انگلیسی که آقای دکتر نصر از روی ترجمه فرانسه P.de Koning از آن کتاب در Trois traites danatomies arabes (ص 37-41؛ 43-45؛ 63-65) در کتاب خود آورده اند، ترجمه شد. (مترجم)
4-ترجمه از ترجمه الگود در کتاب تاریخی از طب در ایران. Medical History of Persia ص 199-201.
5-ترجمه از کتاب الطب الروحانی، تألیف رازی، چاپ پاول کراوس، مجموعه شماره 22 از انتشارات دانشکده ادبیات دانشگاه فؤاد اول قاهره ص 72-74.
6-نظامی عروضی، چهارمقاله، چاپ دکتر محمد معین، سال 1333،ص124-125.
7-نظامی عروضی، چهارمقاله، چاپ دکتر محمد معین، سال 1333،ص110-112.

منبع: نصر، سید حسین؛ (1351) علم و تمدن در اسلام، ترجمه احمد آرام، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ چهارم.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان