Normal
0
false
false
false
EN-US
X-NONE
AR-SA
MicrosoftInternetExplorer4
سردبیر
تحصیل
عقاید دینی از چه راهی امکان پذیر است؟ آیا می شود برخی از مردم به نحو تقلیدی به
خدا، معاد و پیامبر باورهایی داشته باشند؟ آیا تقلید از بزرگان می تواند انسان را
به مراتبی از شناخت مبدأ و معاد نایل کند؟ بعبارت دیگر، آیا تنها برخی از مردم
موظفند درباره اصول و معارف دینی تحقیق نمایند و گروهی دیگر به نام عوام چنین
تکلیفی برعهده ندارند؟ از سوی دیگر، تعالیم دینی چگونه و در چه سطحی باید بر مردم
ارائه شود؟ آیا اساساً می توان دین را به نحو یکسانی برای همه اقشار جامعه آموزش
داد؟ با توجه به ضرورت مخاطب شناسی، عالمان دین و تمامی صاحبان قلم، هنرمندان و
فرهنگ سازان هنگام تبلیغ دین و بیان آموزه های دینی فعالیت خود را با کدام یک از
سطوح مخاطبان خود تنظیم نمایند؟
تحقیق یا
تقلید: بیشتر اندیشمندان اسلامی طریق تبعیت از غیر و تقلید را برای اعتقاد به
توحید و سایر اصول دین انکار کرده اند. متکلم بزرگ شیعی شیخ مفید (413 ه ) نخستین
تکلیف بندگان را تفکر در ادله وجود خدا می داند. وی معتقد است تنها از طریق
استدلال عقلی می توان به خدا معرفت پیدا کرد. پس از اثبات عقلی وجود خدا، برخی از
اوصاف او چون توحید، علم خدا به اشیاء و ... با به کارگیری عقل و برخی دیگر مانند
اراده و سمیع و بصیر بودن به استناد ادله نقلی امکان پذیر است. از نظر شیخ مفید
انسان عاقلی که توانایی استدلال دارد موظف است عقل خود را برای تحصیل معارف دینی
از قبیل اثبات وجود خدا به کار برد وگرنه بطور دائم در آتش خواهد بود.
بر این
اساس، شیخ مفید برخی از شیعیانی را که از طریق تقلید کور و مطابق عادت به انجام
تکالیف بدنی می پردازند و از به کارگیری عقل خود در راه تحصیل معرفت یقینی نسبت به
حقایق دینی کوتاهی می کنند، مخلد در آتش می داند. از نظر او بر همگان به یکسان
لازم است درباره اصول ایمانی خود به نظر و استدلال بپردازند؛ گرچه لزومی ندارد
همگان بتوانند آنچه را فهمیده اند به زبان آورند، در جدل و مناظره شرکت کنند و با
آگاهی از پیچیدگی های علم کلام در جدال با دیگران موفق باشند.
چنین
آرائی که صریحاً ایمان و اعتقادات تقلیدی را غیر معتبر اعلام می کند در میان اکثر
متکلمان شیعی، تمامی معتزلیان و بیشتر اشعریان ملاحظه می شود. اما در مقابل گروه هایی
نیز هستند که تقلید و تبعیت از دیگران را در مورد اعتقادات دینی تجویز می کنند.
حتی خواجه طوسی (672 ه ) متکلم شیعی در کتاب «اوصاف الاشراف» هنگامی که مراتب
معرفت را بر می شمارد پایین ترین درجه شناخت خدا را از آن مقلدینی می داند که کلام
بزرگان را درباره وجود خدا تصدیق کرده اند بی آنکه از دلایل آنها بر اعتقادشان
آگاهی داشته باشند. در میان اشعریان نیز گرچه جریان غالب، اعتقاد به بی اعتباری
ایمان تقلیدی است ولی تفتازانی (793 ه ) در «شرح مقاصد» ایمان مقلد را کاملاً صحیح
و نافع می داند و معتقد است در ایمان یا تصدیق تنها یقین اعتبار دارد و یقین نیز
به معنای اعتقاد جازم مطابق با واقع است و لذا هیچ لزومی ندارد که آن اعتقاد مستند
به سبب و دلیلی باشد. علاوه بر برخی متکلمان، عارفان نیز راه وصول به اصل توحید را
برای خواص مردم کشف و مشاهده و برای عوام، تقلید و پیروی از بزرگان دین می دانند.
به این ترتیب عارفان، معتقدند تنها راه نجات عامه مردم در مسأله توحید، اکتفا به
ظاهر علوم و طریق تقلید بدون درخواست دلیل است.
امام محمد
غزالی (505 ه ) به عنوان متکلمی عارف با توجه به تفاوت علائق و استعدادهای مردم
از طرفی در «احیاءالعلوم» معتقد است نخستین تکلیف مردم آموختن شهادتین و یافتن
معنای آن است تصریح می کند که تصدیق این معانی و اعتقاد جازم به آنها بی آنکه فرد
به بحث و استدلال متوسل شود و حتی به صرف تقلید، کافی است؛ مشروط به آنکه این
تصدیق آمیخته به شک و تردید و اضطراب نفس نباشد. اما از دیگر سو در «میزان العمل»
سخنی متفاوت دارد: نجات و رستگاری جز با دانش و کار به دست نمی آید. البته علم از
عمل شریف تر است و عمل متمم دانش است و علم را بدان جا که باید می رساند. وی در
تأیید این سخن به آیه ای از قرآن اشاره دارد: « الیه یصعد الکلم الطیب و العمل
الصالح یرفعه» (سوره فاطر، 10).
غزالی در
مواجهه با این سؤال که از میان علوم کدام را باید برگزید پاسخ می دهد: مردم در این
باره دو گونه اند: گروهی به تقلید قانع اند و بی نیاز از بحث و جستجوی اند و از آن
راهی که مقلدشان ترسیم کرده می روند. ولی گروهی دیگر به بیمارانی مانند که از
طبیبان تقلید نمی کنند و مشتاقند خود به مرتبه پزشکان رسند. البته راه دوم دشوار
است و در هر دوره تنها افراد استثنایی می توانند چنین راهی را به سلامت طی کنند.
از این رو، وی برای تحصیل علم علاوه بر طریق اهل علم نظر طریق صوفیه را پیشنهاد
می نماید که در آن با مجاهدت در محو صفات بد و قطع تعلقات و اقبال به سوی خدا،
رحمت الهی بر انسان فیضان می کند، راز ملکوت بر او مکشوف شده و حقایق امور بر وی
معلوم می گردد.
اما اینکه
کدام یک از این دو طریق برای تحصیل معرفت حقایق بر دیگری ترجیح دارد؟ غزالی برای
همه اشخاص، در تمامی زمانها حکم واحدی صادر نمی کند. معتقد است هر که میل به سلوک
دارد و با گذراندن دوران جوانی خود پا به سن (میانسالی) گذاشته، بهتر است به طریق
صوفیان اکتفا کند؛ زیرا مطالعه علوم کسبی کار بس دشواری است که تنها در عنفوان عمر
میسر است. اما «جوان» نیز اگر در خود ذکاوت و استعداد فهم حقایق دقیق علمی را نمی بیند
او نیز به راه صوفیه برود و بداند که اشتغال او به علوم نظری بی فایده است. اگر
هوشمند و مستعد بود، در صورتی که در محیط زندگی خود یگانه ای در علوم نظری و به
دور از تقلید آراء گذشتگان نمی یابد او هم بهتر است به عمل و تصفیه روح بپردازد و
تنها اگر به عالمی مستقل و صاحب نظر دسترسی داشت به تعلم مشغول شود. البته غزالی
به گروه اخیر توصیه ای دارد: جوانی که سرشت هوشیار دارد به طلب علم رود و در شناخت
انواع علوم رنج ها را تحمل نماید. برای چنین کسی که مستعد هر دو طریق است، بهتر آن
است که تعلم را مقدم دارد. از میان علوم برهانی آنچه را که نیروی انسانی با جهد و
تعلم می تواند ادراک کند به دست آورد و چون به قدر امکان خود از همه علوم بهره ای
برد، آن گاه اشکالی ندارد که از خلق کناره گیرد و از دنیا روی برتابد و تنها به
سوی خدا رهسپار شود و منتظر باشد؛ شاید از این طریق آنچه بر سالکان این راه روشن
شد بر او نیز مکشوف گردد. از مجموع نظرات غزالی می توان دریافت او با آنکه در
مباحث خداشناسی تقلید را جایز می داند ولی راه تعلم و علم آموزی را که به تصریح او
دراز و دشوار است، هم تأیید و تجویز می کند و هم به نحوی آن را برای افراد
استثنایی و صاحب عزم مختص می گرداند.
فیلسوف
بزرگ دنیای اسلام ابن رشد (595 ه ) در آثار کلامی خود مانند «فصل المقال» و «تهافت
التهافت» با استناد به آیات قرآن اثبات می کند که نظر و تأمل عقلانی در موجودات از
طریق قیاس نه تنها جایز بلکه واجب است و هر مسلمان وظیفه دارد قوانین قیاس عقلی،
برهان و تعالیم منطقی و فلسفی را بیاموزد و در این راه حتی از آموزه های پیشینیان
بهره گیرد. از دیدگاه ابن رشد دین طالب نظر عقلی فلسفه است. فلسفه می تواند
سعادت عقلی و فکری گروهی از مردم که اهلیت فراگیری حکمت را دارند، بشناساند در
حالی که دین قصد تعلیم همگان را دارد.
ابن رشد
در آثار خود بارها تأکید کرده است که نباید میان مسائل فلسفی و موضوعات ایمانی
(اعتقادی) خلط کرد؛ زیرا آمیختن فلسفه و دین به هر دو آسیب می رساند. وی با آن همه
شیفتگی نسبت به عقل و فلسفه ارسطویی از سر انصاف ابراز می دارد که چون فلسفه تنها
با عقل و مبانی عقلی سر و کار دارد و دین بر دو پایه عقل و وحی استوار است از این
رو، هرگاه در موضوعی عقل آدمی از فهم عاجز ماند لازم است در آن مورد از دین که
آموزه هایش همچون متمم شناخت های عقلانی است کمک گیرد. وی تصریح می کند که مبادی
شریعت الهی آموزه ای از عقل و وحی اند و لذا اگر کسی بخواهد پیرو دینی تماماً
عقلانی باشد در واقع باید بپذیرد که دین او بسیار ناقص تر از دین و آیینی است که
از هر دو مبدأ عقل و وحی تغذیه کرده است.
به اعتقاد
ابن رشد مقصود دین تعلیم دانش حق و عمل به حق است. بر این اساس، در هر شریعت الهی
لازم است هم معارف و عقایدی که درباره حقایق عالم هستی سخن می گویند و در اختیار
بشر قرار گیرد و هم اعمالی که برای رسیدن به سعادت لازم است به وی آموزش داده
شود. ابن رشد معتقد است اصول کردار و عمل باید به نحو تقلیدی از شرع اخذ شود ولی
درباره معارف، خود دین از انسان می خواهد که با ابزار عقل به موجودات توجه نموده و
نسبت به آنها معرفت پیدا کند. یعنی برای یافتن این حقایق انسان باید از قیاس عقلی
بهره گیرد. به نظر می رسد ابن رشد در معرفت خدا و سایر موجودات به کارگیری قیاس
عقلی را که شامل سه قسم برهان، جدل و خطابه است بر همگان لازم می داند. وی گرچه در
میان این سه، برهان را اتمّ آنها معرفی می کند ولی هرگز در نظر ندارد در معرفت خدا
تنها قیاس برهانی را معتبر بداند.
آموزش دین و سطوح مختلف آن
گرچه
بسیاری از اندیشمندان به مسأله اختلاف سطح مردم و ضرورت توجه به این تفاوتها هنگام
ارائه آموزه های دینی توجه داشته اند ولیکن در میان ایشان ابن رشد سخن دقیق و
روشنی دارد. به نظر او از آنجایی که دین قصد آموزش همگانی را دارد و مردم نیز از
حیث عقل و استعداد در سطوح مختلفی قرار دارند و هر یک با طبیعت و مزاجی خاص با دین
مواجه می شوند لذا تعالیم دینی که برای آموزش معرفت خدا و سایر حقایق در اختیار
انسانها قرار می گیرد نباید در یک سطح باشند. تدبیری که شارع مقدس در این باره
اندیشیده آن است که در پس ظاهر آموزه های دینی، باطنی قرار دهد. بدین ترتیب دین
مشتمل بر ظاهر و باطن است. اما مردم در قبال دین در دو گروه متمایز جای می گیرند:
یک اهل علم، که اجازه دارند از معنای ظاهری عبور کرده و به باطن برسند. اینان
عالم به تأویل هستند و نباید به معنای ظاهری اکتفا نمایند. بدین ترتیب عالمان موظف
به تأویلند. گرچه در این باره نیز می توان گفت اهل علم بی آنکه معنای ظاهری را
انکار کنند از آن به معنای باطنی عبور می کنند. دو غیر اهل علم، از آنجایی که
برخی از حقایق دینی تنها توسط عالمان دین قابل دریافت هستند و دیگران شایستگی و
اهلیت فهم آنها را ندارند پس غیر اهل علم باید آن گونه حقایق را بر معنای ظاهری
حمل کنند و همان معنا را بپذیرند. در جای دیگر ابن رشد وظیفه جمهور مردم را ایمان
به ظاهر دانسته است.
گرچه ابن
رشد در میان انواع قیاس عقلی، برهان را در مرتبه بالاتری قرار داده است ولی از نظر
او هر سه گروهی که از طریق دلیل برهانی یا جدلی یا خطابی به معرفت خدا و حقایق دین
نایل می شوند به تکلیف خود در شناخت عقاید دینی عمل کرده اند. وی در پایان کتاب
«فصل المقال» می گوید خداوند جمهور مردم را فراخوانده است تا از راه معتدل موعظه
و خطابه به معرفت خدا دست یابند و به این ترتیب از حضیض تقلید برآیند، چنانچه
اهل کلام را از فتنه انگیزی و خصومت و نزاع برحذر داشته و خواص را به نظر و تفکر
در اصول دین و تعمق دعوت کرده است.
به نظر می رسد
ابن رشد با نفی ارزش شناخت تقلیدی درباره خدا و سایر حقایق دینی، تنها سه نوع
معرفت برهانی، جدلی و خطابی را می پذیرد. در واقع از نظر او چون مردم دارای استعدادهای
یکسانی نیستند، لازم است برای آموزش هر گروهی از روشی خاص استفاده شود. ابن رشد
معتقد است برترین و مستعدترین مردم فیلسوفانند که اهلیت فهم تعالیم برهانی را
دارند. در مرتبه بعدی متکلمان قرار دارند که قادر به بهره گیری از قیاس جدلی اند و
در آخرین رتبه، جمهور مردم و عوامند که اهل خطابه اند و تنها با مثال های محسوس و
صور خیالی قدرت درک امور را دارند. لذا از آنجایی که نظر اساسی شارع، تعلیم همگان
است، روش تعلیمی اسلام نیز باید همه این سه طریق را شامل شود. به نظر ابن رشد همه
این راه ها در قرآن مورد استفاده قرار گرفته است و به این ترتیب از این جهت که
قرآن روش های حسی و تمثیلی را با روش های معنوی و غیر حسی توأم کرده توانسته است
همه اصناف مردم را تغذیه فکری کند.
ابن رشد
با متدرج دانستن استعدادها و قوای مردم در درک حقیقت عملاً آنها را در سه گروه جای
داده و برای آموزش هر یک از آنها راهی خاص پیشنهاد می دهد. از نظر او نخستین خطا
آن است که برای آموزش همه اقشار از یک راه عام و مشترک استفاده شود. قرآن کریم به
عنوان کلام الله برای تمامی مردم آموزش های متناسب سطح ایشان عرضه می کند، به نحوی
که هر کس به خدمت قرآن بیاید می تواند از آن بهره گیرد. البته عوام در استفاده از
قرآن باید به ظاهر آن اکتفا کرده و به سهم خود قانع باشند. نه خود ایشان در پی فهم
باطن قرآن از طریق تأویل باشند و نه آنان که به نحوی از تأویل قرآن آگاهند اسرار
تأویل را بر ایشان فاش سازند. به نظر ابن رشد متکلمان با افشای تأویل بر همگان،
بذر بدعت و نفاق را در میان مسلمانان کاشته اند.
گرچه ابن
رشد فیلسوف را در تأویل قرآن مجاز می داند ولیکن بر خود او نیز به اندازه متکلم و
عامی، گردن نهادن و تسلیم به اعتقادات اسلامی را لازم می بیند. وی با همه عظمت و
اعتباری که برای فیلسوف و فیلسوفی گری قائل است وی را دارای چنان قدرتی نمی داند
که بتواند اصول اعتقادی تازه ای وضع کرده یا از اعتقادات مسلم بکاهد. از نظر ابن
رشد آنچه فیلسوف را از متکلم و عامی متمایز می سازد تنها اثبات یا شرح و تفصیل و
یا تصویر عقاید اصولی است و نه تعیین آنها.
اندیشه های
فیلسوف بزرگ جهان اسلام، ابن رشد، درباره اختلاف طبایع، استعدادها و قوای مردم در
فهم حقایق به راستی در خور تأمل بیشتر است. وی مردمی که قرار است سخن دین را
بشنوند، شناسایی کرده و با توجه به تفاوت خصوصیات ایشان سعی دارد راه و روش مناسب
همان گروه را برای آموزش های دینی آنها پیشنهاد دهد. بر این اساس، او مردم روزگار
خود را در سه طبقه قرار می دهد: اهل برهان؛ آنها که برای بهره گیری از قیاس های
جدلی مستعدند؛ کسانی که اهل خطابه اند و با مثال های محسوس و یا تمثیل حقایق را می فهمند.
این سخنان که حدود هشت و نیم قرن پیش توسط ابن رشد مطرح شده امروز همچنان حاوی
نکاتی جدید و تأمل برانگیز است.
دغدغه ابن
رشد در یک کلام این است که مبلغان دین در طرح هر نوع گفتمان دینی باید مخاطبان و
شرایط زمانی خود را ملاحظه نمایند. عالمان دین باید انواع طبقات مختلف دوران خود
را بشناسند و مطابق نیازها و سؤالات ایشان مفاهیم اصیل دینی را ارائه دهند. پرسشی
که به راستی در مقابل همه محافل دینی حوزوی دانشگاهی مطرح است: چگونه می توان
آموزه های راستین دین را به انسانها ارائه نمود؟ اگر در دورانی نه چندان دور،
عالمان دین پیام حیات بخش دین را به نحو مستقیم، ساده و حداکثر در قالب سخنرانی و
مقاله و آثار تألیفی به گوش انسانها می رساندند و در انجام این رسالت موفق نیز
بودند، امروزه نیک پیداست که نسل های جدید را نمی توان تنها با روش های کهن تبلیغ
دین به سوی مذهب فرا خواند. از این رو لازم است همه کسانی که دغدغه دین دارند و در
کنار امواج سهمگین دین زدایی، با صورتهای مختلف دین گریزی جوانان نیز مواجه اند
درباره انحاء انتقال مفاهیم دینی نیک بیندیشند و میراث کهن و جاودانه خود را با
استفاده از قالبها و شیوه های جذاب و متنوع و غیر مستقیم در اختیار مشتاقان قرار
دهند. در این جهت می توان از هنر با تمامی شاخه های متنوع آن بویژه هنرهای نمایشی
استفاده نمود. به این ترتیب «هنر دینی» پا به عرصه وجود می گذارد. «هنر دینی» در
واقع همان دین است که با قالبی هنری و زیبا عرضه می شود. مقام معظم رهبری در دیدار
با اصحاب فرهنگ و هنر (1/5/1380) تأکید دارند لازم نیست در هنر دینی حتماً از
واژگان و مفاهیم مذهبی استفاده شود، بلکه هنر دینی هنری است که بتواند معارفی را
که همه ادیان و بیش از همه دین مبین اسلام به نشر آن در بین انسانها همت گماشته اند
و در راه انتشار آنها جانهای پاکی نثار شده مطرح کند و آنها را در ذهن ها ماندگار
نماید.