حتما خواننده گرامی، از عنوان فوق، تعجب می کند. ولی هنگامی که فردی از خداگریخته، که پناه به ینگ دنیا برده است، قلم برمی گیرد و مقاله ای می نویسد تحت عنوان «ناخدا» و در مجله ای (1) از سنخ مجله های الحادی آن دیار به چاپ می رساند و خواننده گرامی از خوانندگان سلسله مقالات «فلسفه دین » که به قول خودش، آنها را با علاقه می خواند، از مجله مکتب اسلام، استمدادمی کند که آیا ممکن است از نظر عقلی و فلسفی جوابی بدهید، چاره ای جز انتخاب عنوان فوق نیست.
اما اگر حقیقت را بخواهید نه «ناخدا» درست است، نه «باخدا» اگر بی خدایی و ناخدایی، بشریت پرتلاش و جستجوگر را راضی می کرد، در عصر ما -همچون عصرهای گذشته- میلیاردها انسان، دل به او نمی سپردند و در همه جاها پیش او به کرنش و نیایش نمی ایستادند و در برابر عظمت بی کرانش پیشانی به خاک نمی ساییدند.
و اگر «با خدا» بودن درست بود، قرآن که کتاب آسمانی وجاویدانی اسلام است، در تعبیرات خود آن را به کار می برد. قرآن می گوید: (هو معکم) (2) او با شماست; ولی نمی گوید:
«انتم مع الله » شما با خدایید; چرا که معیت خداوند، به معنای احاطه و قیومیت است. معیت او، معیت قیومی است، نه معیت مقولی. در صورت اول، تنها او با ماست; چرا که بر ما احاطه دارد; ولی ما با او نیستیم. قطره هرگز نمی تواند با دریا باشد.
شعاع خورشید، هرگز نمی تواند با خورشید باشد. مگر نه این است که شعاع، چیزی جز وابستگی و تعلق به خورشیدی نیست; بنابراین،چگونه می تواند مدعی باشد که همچنان که تو با منی، من هم باتوام. در معیت مقولی، هر دو طرف، باهمند. دو همسفر، هر دوباهمند. دو همسر، هر دو باهمند; چرا که هر دو در برابر هم، استقلالی دارند. دو دوست، دو همکار، دو هماورد و... باهم معیت مقولی دارند; چرا که از لحاظ وجود و عدم، قوه و فعل، باهم برابرند نه این می تواند ادعای برتری کند، نه آن. نه این، چیزی اضافه دارد، نه آن. ولی کدام مخلوق، می تواند در برابر خالق «من » بگوید. یا این که شبهه برابری با او را در ذهن بپروراند؟
البته «با خدا» بودن، به این معنی که انسان، از خداوند غافل نشود و او را بر همه اعمال و اقوال، بلکه نیات خود، شاهد وناظر و واقف بداند، بلکه به دیده باطن، حضور و شهود و نظارت او را بنگرد، درست است و ای کاش، ما انسانها به جای این همه وسوسه و دغدغه و شبهه پراکنی، چنین بودیم!
مولوی می گوید:
هر کجا تو با منی من خوشدلم
ور بود در قعر گوری منزلم
خوشتر ازهر دو جهان آنجا بود
که مرا با تو سر و سودا بود (3)
ولی درابیات فوق، خدا مخاطب نیست. گفتگویی است میان یک عاشق و معشوق و الا محال است که خدا در جایی با انسان باشد و در جایی باانسان نباشد. در همان آیه 5 سوره مبارکه حدید، پس از جمله (هومعکم)، (اینما کنتم) آمده است.
داستان فوق اینگونه آغاز می شود:
گفت معشوقی به عاشق کای فتی
تو به غربت دیده ای بس شهرها
پس کدامین شهر از آنها خوشتر است
گفت آن شهری که در وی دلبر است
آنگاه عاشق به معشوق می گوید:
با تو دوزخ جنت است ای جان فزا
با تو زندان گلشن است ای دلربا
شد جهنم با تو رضوان نعیم
بی تو شد ریحان و گل نار جحیم
نویسنده «ناخدا» می گوید:
«در چند دهه گذشته کوششهای زیادی کردم تا اثبات کنم که عمونوروز، پاپانوئل و سیمرغ، موجوداتی خیالی هستند و در عالم خارج واقعیت ندارند. هدف اصلی ام این بود تا نشان دهم که بااین که اینها مفاهیم زیبایی هستند و کاربردهای مفیدی در زندگی انسان دارند، اما واقعا وجود خارجی ندارند، اما متاسفانه به نظر می رسد که همه این کوششها بی حاصل بوده است.
زیرا هنوز هم می بینم که در زمان کریسمس بچه ها به انتظارپاپانوئل و هنگام عید نوروز، منتظر هدایای عمونوروز هستند وکالاها و فرآورده های مربوط به آنها در سراسر جهان، یک بازارچند میلیارد دلاری را تشکیل می دهد. شاعران هم هنوز در عظمت وزیبایی سیمرغ سخنرانی می کنند. ناامید از این کوششهای بیهوده خود، مقاله آقای نامور(خدا، پر شماره 116) را خواندم که یک دوره کامل درس توحید را شامل می شد. هنوز این مقاله را هضم نکرده بودم که اعتراض آقای هوشنگ شکیبایی در شماره بعد (شناخت خدا با عقل میسر نیست. پر شماره 167) چاپ شد که به آقای ناموراعتراض کرده بودند که چرا به طور قطعی مشخص نکرده بودند که خداوجود دارد یا نه؟ و... اینجانب با استفاده از تجربیات وتحقیقات گذشته خود در زمینه نفی سه موجود افسانه ای مذکورتصمیم گرفتم چند سطری نیز در این زمینه بنگارم » (4) .
جالب است که نویسنده مطالب فوق، به بیهودگی کار خود پی برده،ولی درس عبرت نیاموخته و در صدد برآمده است که به کاری بیهوده تر دست بزند!
توضیح واضحات
بیهودگی این کارها بسیار واضح است. گمان نمی کنم کسی این قدربی فکر و کوته فکر باشد که برای عمونوروز و پاپانوئل و سیمرغ،وجود واقعی قائل باشد. بیچاره کسی که مردم را نشناخته باشد.
عمونوروز و پاپانوئل و سیمرغ، ریشه در آداب و سنن و رسوم مردم دارد، نه در تعقلات و تفکرات و بینش های علمی و فلسفی مردم.
مردم خوش دارند که مقداری هم با تخیلات، خود را سرگرم کنند.
شاید بچه های کم سن و سال، تصور کنند که واقعا عمونوروزی هم وجود دارد و پاپانوئلی در کریسمس به سراغ آنها می آید و سیمرغی در پشت کوه قاف و ققنسی در گوشه ای از این جهان پهناور، زندگی می کند، ولی همین که چند سالی از عمر عزیز خود را پشت سرگذاشتند و قدری با واقعیتهای زندگی آشنا شدند، با وهمی بودن وتخیلاتی بودن آنها آشنا می شوند. آنچه به صورت یک سنت بومی وقومی و طایفه ای و ملی و احیانا دینی درآمده، به این آسانی ازمیان نمی رود، بلکه چه بسا به مرور زمان قوی تر و استوارتر هم می شود. لازم نبود شما زحمت اثبات موهوم بودن آنها را به خودبدهید. یقین بدانید مردم بهتر از شما به موهوم بودن آنهاآگاهی دارند. بهتر بود به آنها می گفتید: این آداب و سننی که خود را به آنها مشغول کرده اید، موجب وقت کشی و اتلاف مال و به هدر رفتن سرمایه هاست و بهتر است عمر و سرمایه و انرژی در راهی صرف شود که وسیله سعادت و خوشبختی و رشد و ارتقای بشریت گردد.
پس معلوم است که شما بی راهه رفته و در هاون، آب کوبیده و به جنگ چیزی برخاسته اید که نیاز به جنگ ندارد. آخر با موعوم جنگیدن، کار آنهایی است که گرفتار موهوماتند. شما باید ببینیدمردم دنیا چرا خود را به چیزهایی سرگرم می کنند که به واقعیت داشتن آنها اعتقاد ندارند؟ مردم با این کارها می خواهند کدام خلا زندگی را پر کنند؟ بسیارند کارهایی که مردم به آنهاسرگرمند و در عین حال به خیالاتی بودن آنها اطمینان دارند.
مردم می دانند که:
نیست وش باشد خیال اندر روان تو جهانی بر خیالی بین روان برخیالی صلحشان و جنگشان بر خیالی نامشان و ننگشان ولی چرا به خیالات، خود را مشغول می کنند؟ چرا اینهمه سرمایه ها و عمرها صرف مسابقات فوتبال و کشتی و شطرنج و بوکس و ... می شود؟ اگرمسابقات، به خاطر ورزش و سلامت تن است، ورزش وسیله است، نه هدف. به فرضی که تیمها و افراد بوکس زن و کشتی گیر، طالب سلامتند، تماشاچیان چه می خواهند؟ چرا میلیونها گوش و چشم به رادیوها و تلویزیونها دوخته می شود، تا سرنوشت مسابقات معلوم شود؟
پس بدانید که بخش مهمی از زندگی مردم را تخیلات و سرگرمیهای خیالی تشکیل می دهد. سرگرمی برای بشر، لازم است. ولی بهتر است بلکه لازم است که مردم به سرگرمیهایی بپردازند که برای فرد وجامعه مفید باشد. شنا و تیراندازی و اسب سواری و مطالعه ومعاشرتهای سالم و مسافرت سرگرمی است، ولی سرگرمی سالم و مفیدکه موجب سلامت تن و قوت روح و بسط تجربه و معلومات می شود. اگرسرگرمی را از مردم بگیرند، حیات را از مردم گرفته اند. ولی سرگرمیهای خیالی را باید از مردم گرفت. به شرطی که سرگرمیهای سالم و مفید و سازنده را جایگزین آنها کنیم و الا شکست می خوریم.
دین، مخالف سرگرمی نیست. ولی صد البته که با سرگرمیهای مضر وبیهوده، مخالف است.
یکی از رهبران بزرگ اسلام، در حدیثی که از آن حضرت، نقل شده به لهو و سرگرمی مومن، توجه کرده و برخی از مصادیق آن را بیان فرموده است. مانند فکاهیات برادران دینی و ملاعبه زن و شوهر ونماز شب (5) .
پس سرگرمیهایی که وسیله رشد و سلامت و سعادت انسان باشد، لازم وواجب است.
ولی آنهایی که چنین نیستند، بیهوده اند و قطعا هرچه بیهوده است، مضر است.
هرکس بخواهد با سرگرمیهای بیهوده مبارزه کند. باید برای آن،جایگزین بیابد و گرنه شکست می خورد. پیامبران خدا در این راه،موفق بوده اند.
کاری بیهوده تر
بیهوده تر از کار بیهوده اول، نفی خداست. کسانی که مانندنویسنده «ناخدا» ملحدند، چند درصد مردمند؟ مقتدرترین کسانی که منکر خدا بودند، مارکسیستها بودند. آنها با تشکیل دولت شوروی با زور و زر و تزویر، به مبارزه با خدا پرداختند. تاناخدایی را بر گستره جهان حاکم کنند و تمام مردم دنیا را به الحاد بکشانند. تکیه آنها بر فلسفه ای بود که می خواستند درپناه آن، دنیا را تسخیر کنند و خط بطلان بر همه ادیان بکشند.
هفتاد سال مبارزه پی گیر، نتیجه ای نداد و سرانجام ملتهای دربند، با فروپاشی شوروی، از بند آزاد شدند و معلوم شد که هیچ ملتی، دست از دین خود بر نداشته و خدا را فراموش نکرده است.
آنها به زعم خود، منطقی قوی داشتند. مخالفین را به گرایش ایده آلیستی متهم می کردند.
زور و سرنیزه را در خدمت الحاد ماتریالیستی خود درآورده بودند. فکر می کردند با ارعاب و تهدید یا آنچه را منطق نامیده بودند، معتقدین به خدا میدان را برای آنها خالی می گذارند. ولی هیهات!
نویسنده «ناخدا» از این که نتوانسته در مبارزه اول پیروزشود، نگران نیست و امیدوار است که در مبارزه دوم پیروز شود،ولی.
جایی که عقاب پر بریزد
از پشه لاغری چه خیزد
او می گوید: «اماافراد منطقی که خود خویش را راهنمای زندگی خود می دارند،بااستدلالهای منطقی عاری از احساسات، به آسانی قانع می شوند» (6) .
این درست است که افراد منطقی در برابر استدلالهای منطقی قانع می شوند; ولی سخن در این است که افراد منطقی کیانند واستدلالهای منطقی چیست؟ لابد می گوید: افراد منطقی آنانند که ازسنخ خود نویسنده اند و استدلالهای منطقی، از سنخ استدلالی است که وی اقامه کرده است.
البته ما در مقالی دیگر، بیشتر با نویسنده و منطق او آشنامی شویم. هرگاه بااستدلال او که به قول خودش «برای اولین باراست که اقامه می شود» (7) ، آشنا شویم، بهتر می فهمیم که آیا اواهل منطق است یا اهل تخیل؟ آیا استدلالش منطقی است یا وهمی وخیالی؟ او که غوطه ور در وهم و خیال است، گمان می کند که موحدین عالم، بیدی هستند که از هر بادی بلرزند و در اعتقاد راسخ خود،تزلزل پیدا کنند. اگر به قاعده «النادر کالمعدوم » توجه کنیم، موحدین عالم، یعنی همه مردم عالم هرچند استعمال واژه موحد، در اینجا صحیح نیست، چرا که موحدین عالم، زیاد نیستند،ولی معتقدین به خدا از اکثریتی قاطع برخوردارند. منکرین خداچنان در اقلیتند که می توان آنها را هیچ دانست. موحد، یعنی یکتاپرست و یکتاپرست واقعی کسی است که از نردبان مراتب توحید،بالا رفته و بر قله توحید عبادت و توحید اطاعت، گام نهاده باشد.
چنین موحدی، در میان مسلمانان هم زیاد نیست، تا چه رسد به پیروان ادیان دیگر که به شرک جلی و آشکار، مبتلایند. مسلمانان اگر گرفتار شرک باشند، به شرک خفی گرفتارند. آنها در توحیدذاتی و صفاتی و افعالی و توحید عبادت، مشکلی ندارند. اگرمشکلی دامنگیرشان شود، در مساله توحید اطاعت است که همین راشرک خفی می نامیم. ولی چه کنیم که نویسنده «ناخدا» خیال کرده است که همه معتقدین به خدا، موحدند. چگونه یک بشر عادی -که خود به بیهودگی کارهایش واقف است- انتظار دارد که همه مردم عالم، تسلیم خیالات و وهمیات خودش شوند؟ او گمان کرده است یک تنه به جنگ 124 هزار پیغمبر خدا رفته و آنها را شکست داده است. او در توهمات خود، خوابهایی پریشان دیده و به زعم خود،تمام حکمای بزرگ و فلاسفه سترک را بر زمین کوبیده است. او دررویای خود افلاطون الهی و ارسطوی یکتاپرست و ده ها و صدهافیلسوف کلیمی و مسیحی و زردشتی و بودایی و برهمایی و مسلمان را در برابر خود مقهور دیده و همه را به زانو درآورده است.
چرا انسان این همه خود بزرگ بین باشد؟!
چگونه است که شخصی تمام افکار اندیشمندان بزرگ بشری را از صدرتاریخ تا امروز به مسخره می گیرد و همه را بی منطق می شمارد وتنها خودش و عده قلیلی که شاید در آمریکا هم از عدد انگشتان بیشتر نباشند، اهل منطق می شمارد؟
در مقاله «ناخدا» به همه حکما و به همه انبیا اهانت شده وهمه معتقدین به خدا مورد تحقیر قرار گرفته اند، آیا محکمه ای هست که داد انبیا و حکما و قاطبه بشریت معتقد به خدا را ازنویسنده ای ملحد بگیرد؟
آیا کسی هست که به این نویسنده بفهماند که چگونه خودت را باتعدادی ملحد، اهل منطق می شماری و دیگران را بی منطق می شناسی؟
در عین حال نویسنده می داند که مبارزه با اعتقاد به خدای یکتا،سرانجامی جز شکست ندارد. او می نویسد:
«البته با خواندن این مقاله، اشکالی ندارد که بازهم به خداوند اعتقاد داشت; زیرا فرض وجود کاملترین، زیباترین، داناترین، عادل ترین، بهترین و به طور خلاصه همه چیزترین موجود(اگر هم واقعا وجود نداشته باشد) برای عده ای آرام بخش ومفید است و به زندگیشان معنی می بخشد» (8) .
نه برای عده ای آرام بخش است، بلکه برای هرکس که به او پناه آورد و در اعماق وجودش او را بیابد، چنین است.
از عبارت فوق، برمی آید که خود نویسنده هم شکاک است، نه منکر.
تازه اگر منکر هم باشد، طرفی نمی بندد. ممکن است -اگر استعدادی برایش مانده- از اینراه برگردد.
می گویند: شخصی مدعی الحاد بود. ادعا می کرد که هزار و یک دلیل بر نفی خدا دارد.
سرانجام بر اثر برخی از شکایات به زندان افتاد. دوستش به دیدارش رفت. او را مشاهده کرد که پشت میله های زندان، قدم می زند و اشعار زیر را زمزمه می کند:
ما همه شیران، ولی شیر علم
حمله مان از باد باشد دم به دم
حمله مان از باد و ناپیداست باد
جان فدای آن که ناپیداست باد
چه شد که هزار و یک (به اصطلاح دلیل) در برابر یک حادثه، بر بادرفت و انسانی که از فطرت خود، به دور افتاده بود، بازگشت به فطرت کرد؟!
شاید نویسنده «ناخدا» هم چنین شود. در این صورت، معلوم می شود هنوز سلب قابلیت نشده و گرفتار مسخ انسانیت خود نگشته است. اگر هم چنین نشود، مهم نیست. شجره طیبه اعتقاد به خدا باهیچ تیشه و طوفانی شکسته نشده است. ولی او چرا اصرار دارد که آنچه وسیله آرامش انسانهاست، از آنها بگیرد؟ مگر مردم بایدتابع این گونه قلمهای مسموم باشند؟! آیا نوشتن اینگونه مقالات،دشمنی با خداست یا دشمنی با مردم یا دشمنی با خود؟! به نظر مادشمنی با خود است; چرا که نه خدا شکست می خورد، نه مردم از راه خود باز می گردند.
پی نوشتها:
1) مجله پر، شماره 169.
2) حدید: 5.
3) مثنوی: ج 3، ص 311 نشر کتابفروشی اسلامیه.
4) پر، شماره 169.
5) عن ابی جعفر علیه السلام «لهو المومن فی ثلاثه اشیاء: التمتع بالنساء و مفاکهه الاخوان و الصلاه البحار، باللیل »(سفینه ج 2، ص 519 لها).
6) پر، شماره 169.
7) همان.
8) همان.