نوشته حاضر، تقریر سلسله درس های «حدیث شناسی مهدویت » از استاد شیخ نجم الدین طبسی است که در «مرکز تخصصی مهدویت » وابسته به بنیاد حضرت مهدی موعود (عج) در قم، برای جمعی از طلاب و دانش پژوهان ارایه شده است. از تلاش برادر حجت الله خسروی (از دانش پژوهان کوشای این دوره) در تدوین این درس ها، سپاسگزاری می شود.
بررسی روایتی درباره مادر امام زمان (عج)
یکی از روایت های بسیار شایع، قضیه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان (عج) است. ما، در آغاز، فشرده این داستان و برخی از منابع آن را نقل می کنیم و سپس به بررسی دو تن از افرادی می پردازیم که در نقل این قضیه، نقش اساسی داشته اند و در پایان نیز به اشکال هایی که از نظر دلالی و سندی به این روایت وارد شده است، خواهیم پرداخت.
فشرده روایت
شیخ صدوق رحمه الله این قضیه را به طور مفصل در کتاب شریف «کمال الدین » و «تمام النعمة » نقل کرده است; ما، برای پیشگیری از به درازا کشیدن سخن، قضیه را به طور فشرده می آوریم.
«محمد بن بحر شیبانی » گوید: در سال دویست و هشتاد و شش ه .ق وارد کربلا شدم و قبر غریب رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم [یعنی امام حسین علیه السلام] را زیارت کردم و به بغداد برگشتم و در گرمای شدید، به سوی قبر شریف امام کاظم علیه السلام متوجه شدم. هنگامی که به حرم شریف حضرت علیه السلام رسیدم، گریه و ناله آغاز کردم، به گونه ای که چشمانم پر از اشک شد و توان دیدن نداشتم. پس از مدتی که دیده گشودم، پیرمردی قد خمیده را مشاهده کردم که به کسی که همراهش بود، می گفت: «ای برادر زاده! عمویت، به سبب اسرار و علوم شریفی که جز سلمان نداشت و آن دو سید به وی سپردند، شرف بزرگی دریافته است. عمویت، آخرین روزهای زندگی خود را سپری می کند و از اهل ولایت، کسی را نمی یابد، تا این اسرار را به وی سپارد» .
محمد بن بحر می گوید: چون، من، همواره در پی علم و دانش از این سو به آن سو روان بودم، به او گفتم: «ای شیخ! آن دو سید کیستند؟» . گفت: «آن دو ستاره که در سرمن رای به خاک خفته اند یعنی امام هادی و امام عسکری علیهما السلام » .
شیبانی گوید: سوگندش دادم که آن ها را برایم بازگو کند. ایشان پرسید: «محدثی؟ ، به اهل بیت علیهم السلام اعتقاد داری؟» . گفتم: «آری » . گفت: «اگر این طور است، دفتر خویش را بیاور تا ببینم از ائمه اطهار علیهم السلام با خود چه داری؟» . شیبانی گوید: «از آن چه همراه داشتم، به ایشان دادم. نظری به آن افکند و گفت: «راست می گویی » . سپس ادامه داد: «می دانی من کیستم؟ من، بشر بن سلیمان نخاس از فرزندان ابو ایوب انصاری ام و یکی از دوستان ابو الحسن و ابو محمد (امام دهم و یازدهم) علیهما السلام و در سرمن رای، همسایه ایشان بودم » .
شیبانی گوید: از وی درخواست کردم پاره ای از کراماتی را که از ایشان دیده است، برایم بازگوید. گفت: «مولایم امام هادی علیه السلام تجارت را به من آموخت و بدون اجازه او، خرید و فروش نمی کردم، تا این که بدان کار، آزموده گشتم و حلال و حرام آن را بازشناختم. شبی، حضرت هادی علیه السلام مرا فرا خواندند. خدمت شان مشرف شدم. ایشان سرگرم گفت و گو با فرزندشان، امام حسن علیه السلام و خواهرشان، حضرت حکیمه بودند. چون نشستم، فرمودند: «ای بشر! تو از سران انصاری، و ولایت ائمه، همواره، پشت در پشت، در میان شما بوده است و شما مورد اعتماد ما هستید. می خواهم شرف یکی از اسرار امامت را بهره تو کنم و تو را برای خرید کنیزی گسیل دارم » .
حضرت، نامه ای به خط رومی نوشتند و به من دادند. آن گاه فرمودند: «به بغداد برو، در فلان روز و فلان مکان، متوجه برده فروشی به نام «عمر بن یزید نخاس » باش. کنیزی با این ویژگی ها در میان بندگان و کنیزان او است، و خریدار را، خود او انتخاب می کند و به هیچ خریداری راضی نمی شود. نزد صاحبش برو و بگو: «نامه را به کنیز دهد» .
بشر گوید: چنان کردم که امام فرموده بود. کنیز، چون نامه را خواند، سخت گریست و صاحب خود را سوگند داد که اگر مرا به این شخص نفروشی، خود را خواهم کشت.
بشر گوید: سرانجام او را با همان مبلغ که امام علیه السلام در کیسه قرار داده بودند، خریدم و به منزل خود در بغداد بردم.
در این هنگام حضرت نرگس داستان خود را برای بشر بیان می کنند که من، دختر یشوعا، فرزند قیصر روم هستم و مادرم نیز از نسل شمعون، حواری حضرت مسیح علیه السلام است. آن گاه، به تفصیل سر گذشت خویش را بازگو می فرمایند.
مطلب اول - بررسی کتاب هایی که این روایت در آن ها نقل شده است
1- نخستین کسی که این روایت را نقل کرده و ظاهرا اقدم از بقیه است، مرحوم شیخ صدوق رحمه الله در کتاب کمال الدین و تمام النعمة است. ایشان، این روایت را به این سند ذکر کرده است:
حدثنا محمدبن علی النوفلی، قال: حدثنا ابوالعباس احمد بن عیسی الوشاء البغدادی، قال: حدثنا احمد بن طاهر القمی، قال: حدثنا ابوالحسین محمد بن بحر الشیبانی. (1)
2- نفر دومی که این قضیه را نقل می کند، محمدبن جریر طبری شیعی است که این روایت را در کتاب شریف دلائل الامامة (2) آورده است، ولی سند این روایت با سند مذکور در کمال الدین تفاوت دارد. مرحوم طبری گوید:
حدثنا المفضل محمد بن عبدالله بن المطلب الشیبانی، سنة خمس وثمانین وثلاثمئة، قال: حدثنا ابوالحسین محمد بن یحیی الذهبی الشیبانی، قال: وردت کربلا سنة ست وثمانین و مئتین.
همان گونه که ملاحظه می شود، تاریخ نقل این قضیه، برای مرحوم طبری، نود و نه سال بعد از تاریخی است که شیبانی، مطلب را از بشر بن سلیمان شنیده است. حال این جا، بحث است که «آیا محمد بن یحیی الذهبی الشیبانی، همان محمد بن بحر الشیبانی مذکور در کتاب، کمال الدین است یا این که این ها دو نفر بوده اند؟» . بنابراین که این دو اسم را یک نفر بدانیم، نکته این جا است که مرحوم طبری، با یک واسطه، از ایشان قضیه را نقل می کند که این مطلب، بعید به نظر می رسد. به دلیل این که در این صورت، سن یکی از این دو نفر، یعنی «المفضل » یا «محمد بن یحیی » ، خیلی زیاد خواهد شد.
البته نمی توان نظر قاطع داد که ایشان، همان «محمد بن بحر» در سند کتاب کمال الدین نیست.
یا این که جناب مفضل نمی توانسته بدون واسطه از ایشان نقل کند; زیرا، برخی از افراد بوده اند که عمر زیادی داشته اند.
یک نمونه «حبابه والبیه » است که محضر حضرت امیر علیه السلام را درک کرد و در زمان امام چهارم علیه السلام صد و سیزده سال سن داشت و امام، اشاره فرمودند، جوان شد و تا زمان امام رضا علیه السلام یعنی حدود دویست سال عمر کرد.
جابر صحابی که شکی نیست تا زمان امام باقر علیه السلام (3) بوده است و «عمرو بن واثلة » که از صحابی پیامبر صلی الله علیه و آله است و عمرش بیش از صد سال بوده (4) و آخرین صحابی از اصحاب، ایشان است که وفات می کند، نمونه هایی از افراد معمرند.
البته، ایشان، از معمران (کسانی که عمر طولانی کرده اند) شمرده نشده است، لذا احتمال دارد که میان جناب المفضل محمد بن عبدالله بن المطلب الشیبانی با محمد بن یحیی الذهبی الشیبانی، افرادی در سند بوده اند که نام شان نیامده است، لکن در نقل ایشان، هیچ اشاره ای به این - که برخی از راویان ذکر نشده اند، - به چشم نمی خورد.
مطلب بعدی، این است که ما وقتی «الغیبة » نعمانی را نگاه می کنیم، اثری از این روایت در آن نمی یابیم. پرسش این جا است که «آیا از این که ایشان این روایت را در کتاب خود نیاورده است، می توان ضعف روایت را نتیجه گرفت؟» .
در پاسخ باید گفت، همان طور که در مقدمه مرحوم نعمانی در کتاب «الغیبة » مشاهده می شود، بنای ایشان، بر جامع نویسی نبوده است. ایشان، تصریح دارند که روایاتی را که در این کتاب آورده ام، در مقایسه با آن چه نقل نکرده ام، ناچیز است. اصولا، بنای ایشان، بر ذکر روایات مرتبط با غیبت بوده است.
3- سومین کتابی که می توان این روایت را در آن یافت، کتاب «الغیبة » مرحوم شیخ طوسی (5) است. ایشان، روایت را درست مانند آن چه در کمال الدین بود، آورده اند، اما سند ایشان با سند کتاب کمال الدین متفاوت است.
4- کتاب «روضه الواعظین » ، (6) اثر فتال نیشابوری (متوفای 508 ه . ق) یکی دیگر از کتاب هایی است که این روایت در آن موجود است. ایشان، می فرماید: «اخبرنی جماعة » ; یعنی، گروهی نقل کرده اند از «ابوالمفضل الشیبانی » .
چنان که ملاحظه می شود، این جا، ابوالمفضل است و در «دلائل » ، «المفضل » بود. ابوالمفضل الشیبانی از محمد بن بحر بن سهل الشیبانی نقل می کند پس این محمد بن بحر، در این جا، با سند کتاب کمال الدین، مشترک است و ایشان نیز قضیه را از بشر بن سلیمان نقل می کند.
در این کتاب، متن روایت، عینا همان مطلب موجود در کتاب کمال الدین است، منتها سند، در این جا، مرسل آمده است.
5- مرحوم ابن شهر آشوب در کتاب «مناقب آل ابی طالب » (7) این قضیه را از بشربن سلیمان به صورت مختصر بیان می کند.
6- این روایت در کتاب «منتخب الانوار المضیئه » (8) اثر «عبدالکریم نیلی » (متوفای قرن نهم ه . ق) از کتاب کمال الدین نقل شده است.
7- از متاخرین هم در کتاب «اثبات الهداة فی النصوص و المعجزات » ج 3، ص 363 و 408 و 409 و 495 این قضیه نقل شده است و سند آن یا به «الغیبة » شیخ یا به «کمال الدین » صدوق بر می گردد.
8- یکی دیگر از کتبی که این روایت در آن وجود دارد، «حلیة الابرار» ج 5، ص 141 سید هاشم بحرانی است. ایشان، این قضیه را در یک جا، ولی با دو سند ذکر کرده اند. هم از «مسند فاطمه » اثر محمد بن جریر طبری و هم از کتاب «کمال الدین » این قضیه را نقل کرده اند.
9- علامه مجلسی در «بحار الانوار» قضیه را، یک جا از طریق «الغیبة » شیخ رحمه الله نقل می کند (9) و در جای دیگری، از کتاب «کمال الدین » .
مطلب دوم - بررسی سند این روایت
در بررسی سند روایت، به بررسی احوال دو تن از افرادی که در سند این روایت، از آنان نام برده شده و نقش اصلی را ایفا می کنند، می پردازیم و از ذکر و بررسی سایر افراد موجود در سند، پرهیز می کنیم; زیرا، چندان مناقشه ای در خصوص ایشان مطرح نیست و عمده اشکالات، متوجه همین دو نفر است.
الف) بشربن سلیمان النخاس
نظر مرحوم آیة الله خویی رحمه الله
ایشان، در «معجم الرجال » وقتی به جناب «بشر» می رسند، ابتدا، کلام مرحوم صدوق قدس سره را نقل می کنند که «بشر بن سلیمان، از فرزندان ابو ایوب انصاری است » و قضیه را به صورت مختصر می آورند و نیز به این جمله حضرت «انتم ثقاتنا اهل البیت و انی مزکیک و مشرفک بفضیلة تسبق بها الشیعة فی الموالاة بها.» ، اشاره کرده اند.
مرحوم خویی رحمه الله در ادامه می فرمایند: «لکن فی سند الروایة عدة مجاهیل » ; یعنی، فرضا اگر مشکل با محمد بن بحر و بشربن سلیمان حل شود، در طریق شیخ طوسی رحمه الله افرادی وجود دارد که مجهول اند.
سپس ایشان برای رد صلاحیت راوی، به مبنایی در رجال اشاره می کنند که خیلی ها به آن ملتزم هستند. این مبنا، عبارت است از این که نمی توان وثاقت فردی را از طریق خودش ثابت کرد. (10)
حضرت امام خمینی رحمه الله یک مبنای سخت تری دارند و می گویند، نقل وثاقت از سوی خود راوی، سبب سوء ظن به او می شود.
عین عبارت ایشان به نقل از استاد جعفر سبحانی چنین است: «اذا کان ناقل الوثاقة هو نفس الراوی فان ذالک یثیر سوء الظن حیث قام بنقل مدائحه و فضائله فی الملا الاسلامی » ; یعنی، اگر در روایتی که نقل می کند، مدح از خودش موجود باشد، همین امر سبب زیر سؤال رفتن خود ناقل می شود. (11)
بنابراین، مرحوم خویی قدس سره دو اشکال را به سند وارد کرده اند: نخست آن که در سند شیخ طوسی رحمه الله چند نفر مجهول الحال وجود دارد. و دیگر این که وثاقت «بشر» محرز نیست; زیرا، خود ایشان، ناقل وثاقت خویش است و این، مستلزم دور است.
نظر مرحوم تستری
ایشان، در «قاموس الرجال » (12) ابتدا سخن مرحوم وحید بهبهانی قدس سره را نقل می کنند که ایشان، «بشر» را از اولاد ابو ایوب انصاری می دانند که از دوستداران امام دهم و امام یازدهم علیهم السلام بودند و امام دهم علیه السلام ایشان را به خریدن مادر حضرت قائم (عج) امر فرمودند و حضرت خطاب به وی فرمودند: «انتم ثقاتنا اهل البیت » . بعد از نقل این مطلب، جناب تستری می گوید، اصل این سخن مرحوم وحید، از کتاب «کمال الدین » است و آنگاه می افزایند: «الا ان صحته غیر معلومة... حیث ان فی اخبار اخر ان امه کانت ولیدة بیت حکیمه بنت الجواد علیه السلام » ; یعنی، صحت این روایت، در نظر بنده، معلوم نیست; زیرا، در روایت دیگری آمده که مادر ایشان، در خانه حکیمه خاتون متولد شده است.
در این جا، جا دارد از مرحوم تستری سؤال شود که «شما که این روایت را نمی پذیرید، آیا به دلیل این است که روایت معارض دیگری با آن وجود دارد و شما روایت دوم را ترجیح می دهید؟ آیا سند روایت دوم را که معارض است، بررسی کرده اید؟ آیا این روایت، قدرت دارد که روایت مد نظر ما را کنار بگذارد؟» .
روایتی که ایشان به عنوان معارض با این روایت، مورد نظر دارند، در بحارالانوار به نقل از کتاب کمال الدین آمده است. مرحوم مجلسی قدس سره، روایت را از فردی به نام مطهری نقل می کند که در آن آمده است: «کانت لی جاریة یقال لها نرجس » و حضرت حکیمه فرموده است: «از من بود، و در خانه من بود و من، به برادر زاده ام دادم » .
حال، این روایت از کیست؟ برخی گفته اند، از زهری است و برخی گفته اند، از محمدبن عبدالله طهوی است و برخی دیگر گفته اند، از محمد بن عبدالله ظهری است و بالاخره برخی هم گویند، از مطهری است.
نام ایشان هر چه باشد، ما، شخصی با این نام ها، از اصحاب امام هادی علیه السلام نداریم که از حضرت حکیمه سؤال کند و ایشان این مطالب را به وی بگویند.
البته، شخصی به این نام، از اصحاب امام رضا علیه السلام ذکر شده است، ولی از اصحاب امام هادی علیه السلام نیست. پس این اشکال به مرحوم تستری وارد است که روایتی را که شما به عنوان معارض با روایت مورد بحث ترجیح می دهید، از نظر سند، مخدوش است.
مرحوم تستری در کتاب قاموس الرجال (13) ، در قضیه حضرت حکیمه، نقل می کند که: «اختلف الخبر فی ام الحجة » ; و آن گاه، خود، این قول را تایید می کند که مادر حضرت حجت (عج)، کنیز حضرت حکیمه بوده است و دلیل می آورند به این که آن چه از «اثبات الوصیة » اثر مسعودی فهمیده می شود، این است که این قول، اضبط است.
بعد از این، مرحوم تستری، می گویند، مرحوم صدوق، نظر دوم را ترجیح داده; چون، مرحوم صدوق، وقتی می خواهند روایت دوم را نقل کنند، می فرمایند: «روی » . و باب را با این عنوان ذکر می کنند، و از این عنوان بندی، فهمیده می شود که نظر دوم را ترجیح می دهد.
نظر مرحوم نمازی
ایشان، در «مستدرکات » خود از بشر بن سلیمان تعریف می کند و تعلیقه ای نمی زند. از این معلوم می شود که روایت بشر را قبول دارد. (14)
نظر مرحوم حائری
ایشان در «منتهی المقال » (15) سخن مرحوم وحید بهبهانی را نقل می کند و تعلیقه ای ندارد. شاید ایشان هم، این را پذیرفته اند.
نظر مرحوم مامقانی
ایشان، در تنقیح المقال (16) ، بعد از نقل بیان مرحوم وحید بهبهانی می فرماید: «فالرجل من الثقات والعجب من اهمال الجماعة ذکره مع ما علیه من الرتبه » ; یعنی، بنده، ایشان را از ثقات می دانم و تعجب می کنم با چنین رتبه ای که برای وی ثابت است، چرا از ذکر نام ایشان اهمال شده است.
ب) محمدبن بحر الشیبانی
ایشان، همان فردی است که قضیه را از بشر بن سلیمان شنیده اند و نقل می کنند. به ایشان، چند اشکال وارد شده است. مهم ترین اشکالی که متوجه او است، این است که وی، از «غلات » است. متاخرین، این معنا را قبول ندارند و جلالت شان ایشان را اثبات می کنند.
البته، در این جا باید راجع به غلو بحث شود که «به چه معنایی از غالی، ایشان را غلو کننده نامیده اند؟» . در گذشته، التزام به برخی از عقاید، غلو محسوب می شده، در حالی که اکنون از مسلمات اصول عقاید ما محسوب می شود. در این جا، تعدادی از اقوال را در مورد ایشان ذکر می کنیم:
نظر مرحوم نمازی
ایشان، وقتی به محمد بن بحر می رسند، از این جا شروع می کنند که از متکلمان و عالم به اخبار و فقیه بود و نزدیک به پانصد کتاب از ایشان نقل شده است، لکن متهم به غلو است.
سپس مرحوم نمازی می گویند: چون به غلو متهم است، پس «رمی بالضعف » و در آخر می فرمایند: بعضی گفته اند که ایشان، از علمای عامه است، ولی این حرف، کاملا اشتباه است. (17)
نظر مرحوم مامقانی
ایشان، می فرماید، شیخ طوسی رحمه الله در رجال فرموده: «یرمی بالتفویض » ; یعنی، متهم شده به این که از مفوضه است.
باز از شیخ طوسی رحمه الله مطلبی می آورند که در کتاب «فهرست » خود فرموده اند که از اهل سجستان بوده است و از متکلمان و عالم به اخبار و از فقهاء محسوب می شود، لکن متهم به غلو است، بیش تر کتاب های محمد بن بحر، در بلاد خراسان موجود است.
مرحوم مامقانی، از قول نجاشی چنین نقل می کند: «قال بعض اصحابنا انه کان فی مذهبه ارتفاع و حدیثه قریب من السلامة ولا ادری من این قیل.» ; یعنی: برخی از اصحاب ما، او را غالی می دانند و اما وقتی در کتاب هایش دقت می کنیم، مشکلی را مشاهده نمی کنیم. ما نمی دانیم چه کسی این نسبت را به محمد بن بحر داده است.
مرحوم مامقانی، آن گاه این سخن جناب کشی را نقل می کند که ایشان، از غلات حنفی است.
سپس ادامه می دهد که مرحوم علامه هم در قسم دوم خلاصة الاقوال، محمد بن بحر را می آورد و می گوید، به نظر بنده، در حدیث ایشان باید توقف کرد.
مرحوم علامه، راویان ضعیف را در قسمت دوم خلاصة الاقوال می آورند.
مرحوم مامقانی، سپس به سراغ نظر ابن داود می رود و می گوید، ایشان هم محمد بن بحر را در قسمت دوم کتاب خود آورده است.
البته مبنای ایشان با علامه، تفاوت دارد و تنها ضعفاء را در قسمت دوم نمی آورند، بلکه هر که را کم ترین مذمت شده باشد، هر چند از موثق ترین افراد باشد، در بخش دوم می آورد. ابن داود درباره ایشان سکوت کرده است.
بعضی از علمای عامه مانند بخاری، سکوت را به معنای تضعیف می دانند; یعنی، سکوت علامت تضعیف است، لکن از ضعیف ترین تضعیفات.
مرحوم مامقانی گوید: در «وجیزه » هم تضعیف شده و در «الحاوی » هم در قسم ضعفاء شمرده شده است. (18)
مرحوم مامقانی آن گاه می فرماید: در این که ایشان، امامی است، شکی نیست و این که بعضی از فضلا گفته اند: «از اعاظم علمای عامه است » ، کاملا اشتباه است. چطور می شود شخصی، عامه باشد و در عین حال غالی هم باشد؟ شاید این که بعضی پنداشته اند ایشان سنی است، به خاطر کلام «کشی » باشد که گفته، محمد بن بحر، از غلات حنفی است و خیال کرده اند که منظور از حنفی، یعنی کسی که به مذهب ابوحنیفه منتسب باشد، در حالی که این طور نیست، بلکه ایشان، منسوب است به حنیفه اثال بن لجیم بن سعد که از قوم مسیلمه کذاب اند.
سپس مرحوم مامقانی می افزاید: مرحوم شیخ طوسی، صراحت دارند بر این که غلو و تفویض در مورد ایشان، ثابت نیست، بلکه تهمتی بیش نیست و ظاهر امر، این است که منشا تهمت، ابن الغضائری است. آن گاه ادامه می دهد که ما، بارها بیان کرده ایم که به سخنان او، نمی توان اعتماد کرد، مخصوصا وقتی که کسی را با غلو تضعیف کرده باشد. مضاف بر این که نجاشی این اتهام را رد می کند و می گوید، حدیثه قریب من السلامة. پس با همه این بیانات، نتیجه می گیریم که محمد بن بحر، جزء ثقات است و مشکلی ندارد» .
پس از آن، مرحوم مامقانی، نظر مرحوم حائری را نقل می کنند که فرموده است: وقتی شخصی، متکلم و عالم به اخبار و فقیه است و احادیثش به صحت نزدیک و نیز کتاب هایش خوب و مفید است، پس دیگر معنای غلو چیست که ایشان را به آن متهم می کنند؟
مرحوم حائری می افزاید: «من از مثل ابن الغضائری و کشی، انتظار ندارم - زیرا، بسیاری از علماء در نزد ایشان، در زمره غلات اند. - اما تعجبم از آن اشخاصی است که دنبال این دو رفته اند و ایشان را به غلو متهم کرده اند. این که در الوجیزه آمده که ایشان، ضعیف است، کلام ضعیفی است. (19)
بعد از ایشان، نوبت حموی است که مامقانی رحمه الله از او نقل کند. وی، در «معجم الادباء» گوید که محمد بن بحر، معروف به فضل و فقاهت است و ابن نحاس در کتابش آورده است: «قال بعض اصحابنا انه کان فی مذهبه ارتفاع و حدیثه قریب من السلامة » . بعد ابن نحاس گوید: «من نمی دانم این اتهام از کجا آمده است!» . (20)
این ها گوشه ای از کلام در ارتباط با محمدبن بحر شیبانی بود. با در نظر گرفتن تمامی کلمات علما، می توان به این نتیجه رسید که ایشان، از جمله ثقات هستند و این اتهامات در مورد ایشان صادق نیست، مخصوصا اگر منشا آن را ابن الغضائری بدانیم.
مطلب سوم - اشکالاتی که به سند و دلالت این روایت وارد شده است
در این قسمت، به گوشه ای از این اشکالات اشاره می کنیم و به فراخور حال، مورد نقد قرار می دهیم.
اشکال یکم - این قضیه پس از سال دویست و چهل و دوم ه . ق اتفاق افتاده است، در حالی که از سال دویست و چهل و دوم هجری به بعد، جنگ مهمی میان مسلمانان و رومیان، رخ نداده است تا حضرت نرجس خاتون اسیر مسلمانان شوند. (21)
پاسخ - باید بگوییم، در این دوران و پس از آن، درگیری و جنگ هایی میان این دو دولت رخ داده است که در بسیاری از کتب تاریخی می توان نمونه هایی از این درگیری ها را یافت. (22)
برای مثال، در «تاریخ الاسلام » آمده است: «اغارت الروم علی من بعین زربة...» . (23)
و در جایی دیگر گوید: «افتتح بغا حصنا من الروم یقال له صملة » (24) و عظیمی گوید: «غزا بغا من طرسوس ثم الی ملطیة وظفر بطلائع الروم.» . (25)
شواهد بسیاری دیگر بر این مطلب که میان مسلمانان و روم، جنگ و درگیری واقع شده است، وجود دارد. حال اگر منظور از جنگ بزرگ، این باشد که خود قیصر روم هم با بعضی از اهل و خاندانش در آن شرکت کرده باشد، این امر ضرورتی ندارد; چون، آن چه در این روایت آمده، این است که حضرت نرجس، به امر امام به صورت ناشناس و مخفیانه، با سپاهیان همراه شده و در هیئت کنیزان بوده اند.
اشکال دوم - این اشکال در حقیقت، اشکالی فنی و علمی نیست و بیش تر جنبه تخریبی دارد. محتوای این اشکال، این است که: می دانید چرا برخی به این خبر اهمیت داده اند و در دلالت آن، اشکال نکرده اند و مورد قبول قرار داده اند؟ این امر، به خاطر آن است که می خواسته اند برای حضرت نرجس علیها السلام منزلت بالایی درست کنند و ایشان را به نسلی با شرافت - یعنی، از طرف پدر، به سلطان روم، و از طرف مادر به جناب شمعون (حواری معروف حضرت مسیح علیه السلام) - نسبت دهند، و حضرت مهدی، عجل الله تعالی فرجه الشریف، را از طرف مادر و پدر - هر دو - به خاندان با شرافت منسوب کنند. (26)
پاسخ - جواب ما به این مطلب، در حقیقت، گلایه و انتقادی به اشکال کننده است که چرا بدون در نظر گرفتن اصول و مبانی، این گونه به علمای شیعه تاخته است و ایشان را زیر سؤال می برد؟ انتساب به شمعون ! در حقیقت، این فرد، علماء را به عوام زدگی متهم کرده و گفته، برای خوشایند خود و نیز شیعیان، این روایت را پذیرفته اند و بر طبق موازین علمی و فنی نظر نداده اند!
این سخن، سخن ناروایی است. اگر منظورتان این باشد که نقل چنین قضیه ای با این تفصیلات، آن هم در چنان عصری، بیش تر به افسانه شباهت دارد تا واقعیت، در پاسخ باید گفت: این هم نمی تواند دلیلی برای کنار گذاشتن این روایت باشد; زیرا، اگر ما از سند روایت بحث کردیم و اشکال اساسی در آن ندیدیم و اوضاع تاریخی آن موقع نیز امکان وقوع این حادثه را رد نکرد، چه بعدی دارد که این واقعه با همه این تفاصیل رخ داده باشد؟ علاوه بر این ما روایات فراوانی داریم که قضایایی در آن ها مطرح شده که از این روایت بسیار مفصل ترند.
این دو اشکال، از جمله مهم ترین اشکالاتی بود که به دلالت روایت وارد شده است. در ادامه، دو اشکالی را بازگو می کنیم که بیش تر صبغه سندی دارد.
اشکال یکم - اگر این روایت صحت داشته باشد، چطور برخی از معاصران شیبانی، از جمله نوبختی، قمی (ابن خزاز)، کلینی، مسعودی، این قضیه را نقل نکرده اند؟ (27)
پاسخ - نقل نشدن این قضیه از سوی اینان دلالتی بر ضعف نمی کند. در صورتی می توان عدم نقل را دلیل بر ضعف دانست که مقام، مقام استقصای روایات معتبر باشد; یعنی، قصد بر این بوده که هر آن چه را معتبر است بیاورند، و حال این که به روش این افراد، این نبوده است. جناب مسعودی، در مورد اخبار مربوط به حضرت مهدی (عج) در «اثبات الوصیة » تنها چهار و نیم صفحه بحث کرده اند.
اگر بگویید خود ایشان گفته: من، از موثقان نقل می کنم.» ، این هم مشکلی را حل نمی کند; زیرا، اولا، مقام، مقام استقصای روایات معتبره نیست. بر فرض هم که باشد، نظر ایشان این است که شیبانی ضعیف است، در حالی که علم رجال، علمی نظری است، و در مقابل نظر او، افرادی دیگر، نظری دیگر دارند.
احتمالی دیگر هم در این عدم نقل وجود دارد و آن، این که ایشان، از این قضیه مطلع نشده اند. در آن دوران نسبت به زمان ما ارتباطات بسیار کم بوده است. از این رو، احتمال عدم اطلاع و دست رسی به این قضیه، دور نیست.
اشکال دوم - جناب کشی، معاصر ایشان است و گفته: «شیبانی، غالی است و غلو می کند. نجاشی و ابن داود هم گفته اند که وی غالی است. پس این روایت، سند محکمی ندارد» . (28)
پاسخ - ما، در آن چه از احوال ایشان ذکر شده است، بحث نسبتا مفصلی کردیم. در آن جا گذشت که مرحوم مامقانی، از نجاشی نقل کرده که خود ایشان نگفته که غالی است، بلکه گفته است: «قال بعض اصحابنا» . پس این، نظر نجاشی نیست. بلکه گفته: «وحدیثه قریب من السلامة » .
اما این که شما می گویید ابن داود گفته: شیبانی غالی است، همان طور که نقل شد، ایشان، تنها در قسم دوم رجال خود، وی را آورده و سکوت کرده است (29) و دیگر نگفته: «وی، غالی است » . پس این قول را به ابن داود نمی توان نسبت داد. افزون بر این که، بسیاری از علماء ایشان را تقویت کرده و اتهام غلو را رد کرده اند. چنان که به گوشه ای از آن اشاره شد.
این ها، نمونه هایی از اشکالاتی بود که به این روایت وارد شده است. همان طور که ملاحظه شد، این اشکالات وارد نیست و با توجه به مباحثی که در مسئله سند این روایت آمد و از طرفی، مشکلی بر دلالت آن به نظر نمی رسید، نمی توان آن را نادیده گرفت، بلکه احتمال صحت این قضیه از اخبار دیگری که در خصوص احوال حضرت نرجس علیها السلام آمده، بیش تر و به واقعیت نزدیک تر است.