آلوین پلنتینگا و باورهای واقعا پایه(۱)

یکی از مهم ترین چالش های معاصر در زمینه قرینه گرایی متعلق به پلنتینگا است. پلنتینگا مدعی است که باور به خدا همچون باور به وجود میزی در مقابل من و یا باور به این که امروز صبح صبحانه خورده ام، می باشد. اگرچه این باورها از قرینه و دلیل استنتاج نشده اند، اما اوضاع و احوالی وجود دارد که در آن به لحاظ عقلانی حق دارم به این باورها معتقد شوم.(۲)

یکی از مهم ترین چالش های معاصر در زمینه قرینه گرایی متعلق به پلنتینگا است. پلنتینگا مدعی است که باور به خدا همچون باور به وجود میزی در مقابل من و یا باور به این که امروز صبح صبحانه خورده ام، می باشد. اگرچه این باورها از قرینه و دلیل استنتاج نشده اند، اما اوضاع و احوالی وجود دارد که در آن به لحاظ عقلانی حق دارم به این باورها معتقد شوم.(2)

به طور معمول، قرینه گرایان «مبناگرایند.» مبناگرایان معتقدند که باور عقلانی یا مؤیّد به قراین است و یا «واقعا پایه» است. یک باور وقتی پایه است که بر مبنای باورهای دیگر پذیرفته نشده باشد. یک باور وقتی واقعا پایه است که در اوضاع و احوالی شکل گرفته باشد که انسان به لحاظ عقلانی حق داشته باشد بدان معتقد شود. باور من به این که 4=2+2 یا باور من به این که هم اکنون درد می کشم نمونه هایی از باورهای واقعا پایه به شمار می روند. من تنها وقتی حق دارم به باورهایی که واقعا پایه نیستند معتقد شوم که دلایل و قراینی برای آن ها داشته باشم. این قراین در نهایت، باید بر پایه باورهای پایه استوار باشند.

بسیاری از مبناگرایان، «مبناگرایان سنّتی» اند. مبناگریان سنّتی معتقدند که یک باور، واقعا پایه است اگر و تنها اگر این باور ذاتا بدیهی،(3) خطاناپذیر(4) یا بدیهی حسی(5) باشد. گزاره های «4=2+2» و «کل بزرگ تر از جزء خود است» نمونه هایی از گزاره های ذاتا بدیهی اند. باورهای خطاناپذیر، باورهایی هستند که نمی توانند خطا و کاذب باشند؛ مثلاً، اگر بر این باور باشم که درد می کشم، پس من درد می کشم؛ و اگر بر این باور باشم که من دردی ندارم، پس من درد ندارم. باور من به این که در دست خود یک قلم دارم، از جمله باورهایی است که بدیهی حسی محسوب می شود.(6)

اگر مبناگرایی سنّتی بر حق باشد، قرینه گرایی نیز بر حق خواهد بود. باورهای دینی نه ذاتا بدیهی اند و نه خطاناپذیر و نه بدیهی حسی. بنابراین، ما تنها وقتی حق داریم بدان ها معتقد شویم که دلایلی برای آن ها داشته باشیم.

اعتراض پلنتینگا متوجه مبناگرایی سنّتی است، نه مبناگروی به معنای عام. ملاک «واقعا پایه بودن» باید کنار گذاشته شود. معیاری که مبناگرایان سنّتی برای باورهای واقعا پایه ارائه داده اند، از عهده توجیه خود معیارهای مبناگرایان سنّتی برنمی آید. گزاره «تنها باورهایی که ذاتا بدیهی، خطاناپذیر یا بدیهی حسی اند، واقعا پایه هستند» ذاتا بدیهی نیست (مثلاً، پلنتینگا در آن تردید دارد.) این گزاره خطاناپذیر هم نیست مبناگرایان سنتی ممکن است بر خطا باشند و بدیهی حسی نیز نمی باشد. از این رو، واقعا پایه به شمار نمی آید. اما این گزاره مؤیّد به قراین هم نیست. تلاش برای استنتاج این گزاره از گزاره های ذاتا بدیهی، خطاناپذیر یا بدیهی حسی قرین توفیق نبوده است. بنابراین، ملاک مبناگرایان سنّتی برای واقعا پایه بودن باورها نه واقعا پایه است و نه مؤید به قراین. از این رو، بر فرض درستی معیارهای عقلانیت ایشان، حق نخواهیم داشت به این گزاره باور پیدا کنیم.

ملاک مبناگرایان سنّتی برای پایه بودن یک باور، نادرست نیز هست. پلنتینگا از ما می خواهد تا در مورد باورهایی همچون باورهای ذیل تأمل کنیم:

من یک درخت می بینم.

من امروز صبح صبحانه خورده ام.

آن شخص عصبانی است.

این باورها بی درنگ در اوضاع و احوال معیّنی تشکیل می شوند. در صورت داشتن نوع متعارفی از تجربه حسی، خودم را بی واسطه معتقد به دیدن یک درخت می یابم. این باور که امروز صبح صبحانه خورده ام، بی درنگ در اوضاع و احوالی خاص (همچون تمایل به باور کردن این امر همراه با یک «تجربه پیشینِ» خاص) شکل گرفته است. وقتی که می بینم فردی از روی خشم رفتار می کند، به سادگی به این برداشت می رسم که وی عصبانی است.

این باورها «بدون مبنا و دلیل» نیستند. اوضاع و احوال معیّنی که این باورها در آن به وجود می آیند «این حق را به من می دهد که به آن ها معتقد شوم.» برای مثال، دارا بودن نوع خاصی از تجربه حسی در شرایطی مناسب (زیاد دور نباشم، نور کافی باشد و مانند آن) مبنای باور من به دیدن درخت است و اعتقاد من به این باور را توجیه می کند. باور من همچنین خطاپذیر(7) است؛ یعنی ممکن است در رابطه با آن دچار خطا شده باشم. برای مثال، آنچه را من یک درخت دیده ام ممکن است یک درخت مصنوعی باشد. در عین حال، اگر من هیچ دلیلی نداشته باشم که درختانی مصنوعی در این منطقه وجود دارند و هیچ دلیلی هم بر معیوب بودن چشمان خود نداشته باشم، در این صورت به صرف داشتن این باور در چنین اوضاع و احوالی، نسبت به اعتقاد به آن محق خواهم بود.

هرچند این باورها دلیل و مبنا دارند و خطاپذیر هم هستند، با این همه باورهایی پایه هستند. این باورها از باورهای دیگری که قرینه آن ها باشند، استنتاج نشده اند. برای مثال، این را که امروز صبح صبحانه خورده ام، از این واقعیت نتیجه نگرفته ام که من به انجام آنچه کرده ام تمایل داشته و یک «تجربه پیشینِ» خاص داشته ام. در واقع، من حتی به طور معمول در مورد این واقعیت فکر نکرده ام. در عین آن که حصول باور در این اوضاع و احوال، باور من را به این امر توجیه می کند. اما من از این اوضاع و احوال برای باور خود استدلال نکرده ام.(8)

این سه باور، باورهایی واقعا پایه نیز هستند. من به لحاظ عقلانی حق دارم در اوضاع و احوال مذکور، به این باورها ملتزم شوم. اما تنها باور اول است که ملاک مبناگرایان سنّتی را در مورد واقعا پایه بودن داراست.(9) بنابراین، ملاک ایشان ملاکی نادرست است.

از این مطلب نتیجه گرفته نمی شود که قرینه گرایی نادرست است؛ هرچند برخی از باورهای واقعا پایه نه ذاتا بدیهی اند، نه خطاناپذیر و نه بدیهی حسی. باورهای دینی ممکن است نیازمند دلیل باشند. با وجود این، پلنتینگا بر آن است که باورهای دینی نیز می توانند واقعا پایه باشند.

خداباوران چه بسا با تأمّل در آسمان ها، خود به خود به این باور برسند که آسمان ها مخلوق خدایند. ممکن است شخص با خواندن کتاب مقدّس، تحت تأثیر قرار بگیرد که خدا با او سخن می گوید. ممکن است به سبب آن که کاری مرتکب شده ام که می دانم بی ارزش، اشتباه و بد بوده است، احساس کنم که در پیشگاه خدا گناه کار هستم و این باور را در خود شکل دهم که خداوند از آن چه که مرتکب شده ام ناخشنود است. با توبه و انابه ممکن است احساس بخشودگی کنم و این اعتقاد در من شکل گیرد که خدا مرا به جهت کاری که مرتکب شده ام بخشیده است.(10) این باورها خود به خود در اوضاع و احوال مذکور شکل می گیرند و از دیگر باورهایی که خداباوران به عنوان قرینه تلقّی می کنند نتیجه نمی شوند. بنابراین، باورهایی پایه می باشند.

اما آیا این باورها، باورهای واقعا پایه هستند؟ به دلیل آن که ما ملاک مبناگرایان سنّتی را برای باورهای واقعا پایه نپذیرفتیم، هیچ دلیلی نداریم که بگوییم این باورها واقعا پایه نیستند. این باورها خطاپذیرند و خداباوران فرهیخته از اشکالاتی (همچون مسأله شر) که بر این باورها وارد شده، آگاهند. اگر ایشان قادر به پاسخ گویی به این اشکالات نباشند، حق نخواهند داشت که به این باورها پایبند بمانند. اما اگر ایشان بتوانند پاسخگوی این اشکالات باشند، یا دلایلی بر قابل حل بودن این اشکالات داشته باشند، در این صورت ایشان حق دارند که به آن ها معتقد بمانند. باورهای ایشان با این حال پایه اند؛ چرا که این باورها از ملاحظاتی استنتاج نشده اند که ایشان در رویارویی با اشکالات وارد بر باورهایشان از آن ها بهره برده اند. باورهای ایشان واقعا پایه هستند؛ چرا که این باورها در اوضاع و احوال مناسبی شکل گرفته اند و می توان اشکالات وارد بر آن ها را پاسخ داد.

متعارف ترین اشکالی که بر طرح پلنتینگا وارد شده آن است که این طرح بر بیهوده گویی صحّه گذاشته است. هر کس که قادر نباشد بر باورهای مطلوب خود، قرینه و دلیل اقامه کند می تواند آن ها را واقعا پایه بنامد. آیا چنین کسی نسبت به یک خداباور حق بیش تری برای انجام چنین کاری ندارد؟ فرض کنید که اعضای یک فرقه جدید مدعی شوند که باور به کدو تنبل بزرگ یک باور واقعا پایه است. آیا ما برای پذیرش مدعای ایشان دلیلی هم سنگ با پذیرش ادعای خداباوران در دست نداریم؟ پلنتینگا این امر را نمی پذیرد.

ابطال ملاک مبناگرایان سنّتی در رابطه با باورهای واقعا پایه به این معنا نیست که ملزم باشیم هر باوری را واقعا پایه تلقّی کنیم. پیش فرض این تلقّی آن است که ما باید ابتدا پیش از آن که بتوانیم واقعا پایه بودن یا نبودن یک باور را تعیین کنیم، ملاک و معیاری در دست داشته باشیم، در صورتی که این امر نادرست است. ما هیچ معیار کارامدی برای واقعا پایه بودن باور نداریم با این حال، می دانیم که برای مثال، برخی مدعیات مبتنی بر حافظه واقعا پایه اند و مدعیاتی در مورد اجزای تشکیل دهنده اتم واقعا پایه نمی باشند. همچنین می دانیم که باور به کندو تنبل بزرگ واقعا پایه نیست. البته در رابطه با آن که کدام باور واقعا پایه است و کدام باور واقعا پایه نیست اختلاف نظرهای زیادی وجود دارد. اما این مطلب زیاد مهم نیست؛ چرا که مردم در بسیاری از امور با یکدیگر اختلاف نظر دارند.

همچنین «تفاوت زیادی میان باور به خدا و باور به کدو تنبل بزرگ وجود دارد(11) خداوند ما را بااین گرایش خلق کرده که در اوضاع و احوال خاصی به او باور داشته باشیم، اما چنین میل و گرایش را در رابطه با باور به کدو تنبل در ما قرار نداده است. بنابراین، می توان «اشکال کدو تنبل بزرگ» را نادیده گرفت.

اما آیا این واقعیت که انسان ها در باب مصادیق واقعا پایه بودن باورها اختلاف نظر دارند، غیر قابل اهمیت است؟ فرض کنید آنان که با خداباوران به مخالفت برخاسته اند، به یکسان عاقل، هوشمند و آگاه هستند. شاید اصلاً این مخالفان حتی دارای حساسیت دینی هم باشند. آیا مخالفت ایشان دلیلی بر عدم اعتماد خداباور به مصادیقی همچون («خدا همه این چیزها را آفریده» «خدا مرا بخشوده» و مانند آن) نمی باشد؟ گری گاتینگ 1942 Gary Gutting بر آن است که این مخالفت ها چنین دلالتی دارند.(12)

در این جا، دو نوع مخالفت قابل تصور است: اول آن که شخص در اوضاع و احوالی مناسب به خودی خود قادر نباشد باورهایی دینی شکل دهد. ملحدان به آسمان پر ستاره می نگرند، اما هیچ علاقه ای ندارند که به مخلوق بودن آن توسط خداوند باور پیدا کنند. یا برخی ممکن است کتب مقدّس را بخوانند، بدون آن که آشکارا و بی واسطه دریابند که این خداست که از طریق کتاب مقدّس با آن ها سخن می گوید.

دوم آن که شخص ممکن است باوری را که با خداباوری ناسازگار است، واقعا پایه تلقّی کند. ملحدان به ندرت ادعا می کنند که عدم اعتقادشان به وجود خدا پایه است. اما مردم، باورهایی را واقعا پایه پنداشته اند که به نظر می رسد نادرستی خداباوری از دل آن ها به دست می آید. برای مثال، ممکن است پیروان مکتب «ادوایتا» با خواندن اوپانیشاد یا با داشتن تجربه عرفانی «وحدت انگار»، بی اختیار خود را معتقد به واقعی نبودن اختلاف ها یا غایت بودن برهمن غیر شخصی بیابند. اگر این باورها درست باشند، خداباوری نادرست خواهد بود. هر دو نوع این مخالفت ها مشکل آفرین هستند.

گاتینگ استدلال می کند که «باور به این که P برای A در شرایط C واقعا پایه است» به این معناست که «وقتی Aدر Cاست، Aدر یک موقعیت معرفت شناختی است و این موقعیت معرفت شناختی دست رسی ممتاز(13) به صدق P را در اختیار وی قرار می دهد.» برای مثال، گزاره «من یک درخت می بینم» تنها زمانی برای من باوری واقعا پایه خواهد بود که من در یک رشته اوضاع و احوالی باشم «که در این اوضاع و احوال، دلیل معتبری بر... درستی این حکم غیر استنتاجی من وجود داشته باشد.» اگر کسی مرا متقاعد کند که من در جایگاهی درست قرار نگرفته ام تا آن درخت را ببینم و یا دارویی مصرف کرده ام که باعث وهم و خیال من شده است، در این صورت من نباید این باور خود را واقعا پایه تلقّی کنم.

از دیدگاه گاتینگ، باورهای دینی واقعا پایه نیستند؛ زیرا «اوضاع و احوال خاصی» که پلنتینگا توصیف می کند، دست رسی ممتاز به صدق گزاره های دینی را موجب نمی شود. اگر این اوضاع و احوال چنین می کردند، هر شخصِ دارای صلاحیتی وقتی در این اوضاع و احوال قرار می گیرد، می بایست به صدق این گزاره ها پی ببرد. برخی خداباوران با تأمّل در زیبایی یک گل یا غلبه بر گناه، بی اختیار باورهایی دینی را در خود شکل یافته می بینند. اما بسیاری از «همتایان شناختی»(14) آنان (یعنی مردمی که به یکسان هوشمند، شریف، آگاه و عاقل هستند) به چنین باورهایی دست نمی یابند. صدق گزاره های دینی برای ایشان آن هنگام که چشم به آسمان پر ستاره می دوزند یا کتاب مقدّس می خوانند و یا توبه و انابه می کنند، بی درنگ روشن و واضح نیست. وقتی که ایشان در موقعیت شناختی یکسانی باشند، خود به خود به احکامی دینی دست نمی یابند. بنابراین، موقعیت شناختی که پلنتینگا توصیف می کند (نظاره به آسمان، خواندن کتاب مقدس و مانند آن) دست رسی ممتازی به حقایق دینی به دست نمی دهد. از این رو، باورهای دینی، واقعا پایه نمی باشند.

نوع دوم اختلاف، مشکل متفاوتی به وجود می آورد. به نظر می رسد پیروان ادیان غیر خداباور، باورهایی را واقعا پایه تلقّی می کنند که با خداباوری ناسازگارند. وقتی که یک مسیحی یا یهودی، کتاب مقدّس را می خواند، بی درنگ بدیهی می نماید که خدا او را از طریق کلمات کتاب مقدّس مورد خطاب قرار می دهد. معتقد به مکتب «ادوایتا» ممکن است بی درنگ این امر را آشکار بیابد که اوپانیشاد وحیی از حقیقت سرمدی است. هر دوی ایشان بر آنند که باورهایشان نه تنها پایه اند، که واقعا پایه اند. پس چرا خداباوران باید شهودات خود را قابل اعتماد بدانند و نه شهودات معتقدان به مکتب «ادوایتا» را؟ اگر هر دوی ایشان به یکسان هوشمند، آگاه و دارای حساسیت دینی اند، به نظر می رسد که دل خواهانه است اگر یک دسته از شهودات را بر دسته دیگر ترجیح دهیم.

اما چرا این گونه است؟ به نظر می رسد که باورهای خداباوران و باورهای معتقدان به «ادوایتا» به نحوی یکسان شکل گرفته اند. چنین می نماید که ساز و کار تشکیل باور یکسانی در هر دو مورد به کار گرفته شده است. بنابراین، اگر یکی از این دو قابل اعتماد است، دیگری نیز قابل اعتماد خواهد بود. اما هر دوی این ساز و کارها نمی توانند قابل اعتماد باشند؛ چرا که باورهایی متضاد را موجب می شوند. از این رو، هیچ کدام قابل اعتماد نیستند.

پلنتینگا برای هر دوی این اشکالات پاسخی دارد. خداوند به هنگام خلقت ما در تصور(15) خویش، به ما قوایی شناختی عطا نموده که بازتابی از کمال شناختی خاص محسوب می شوند. باورهایی که با این قوا ساخته می شوند، تضمین شده اند(16) و بنابراین، احتمالاً صادقند، مشروط به آن که این قوا در جهت حقیقت باشند،(17) و آن گونه که خداوند می خواهد در حیطه ای معرفتی که خدا برای آن ها در نظر گرفته است عمل کنند. حافظه، ادراک حسی، قدرت بر استدلال عقلی و مانند آن مصادیق متعارفی از این قوایند. اما همچنین خدا ما را با حسی آفریده که جان کالوین (15091564) حسّ «خداجویی»(18) می نامد؛ یعنی گرایشی به اعتقاد به او آن هنگام که در اوضاع و احوالی مناسب قرار می گیریم. (برای مثال، نظاره به آسمان پرستاره، حالت توبه و انابه.) باورهای دینی که در این شرایط شکل می گیرند تنها پایه نیستند، بلکه واقعا پایه نیز هستند، و این به دو معناست: اول آن که شخص، هیچ یک از وظایف معرفت شناختی را در اعتقاد به باورهایی که در این شرایط به وسیله حس «خداجویی» شکل گرفته اند نقض نمی کند. دوم آن که این باورها تضمین شده اند؛ چرا که این باورها با قوه شناختی (حس خداجویی) شکل گرفته اند که در جهت حقیقت است و به گونه ای که خواسته شده در حیطه ای شناختاری که خداوند برای آن در نظر گرفته است، عمل می کند.

اما ممکن است قوای شناختی ما بد عمل کنند. کوری می تواند قوای ادراکی ما را تضعیف کند. فراموشی می تواند بر حافظه تأثیر بگذارد. اختلالات ذهنی می توانند توانایی عقلی و استدلالی ما را ضعیف کنند یا بکلی از بین ببرند. توانایی قوّه بصیرت دینی ما نیز ممکن است درست عمل نکند. شخصی که حسّ خداجویی اش بر طبق «طرح تعیین شده» عمل می کند، در گستره گونه گونی از شرایط و احوال، بی درنگ خود را معتقد به باورهایی صحیح در مورد خدا می یابد. لیکن گناه این توانایی را از بین برده است. نتیجه این است که بسیاری بی درنگ خود را معتقد به باورهای دینی نمی یابند، آن هنگام که اینان با بی کفایتی اخلاقی خود،بازیبایی های طبیعت مواجه می شوند.(19)

بنابراین، پاسخ پلنتینگا به نوع نخست اختلاف آن است که کسانی که در شرایطی مناسب باورهایی پایه در مورد خدا شکل نمی دهند همتایان شناختی کسانی نیستند که چنین باورهای پایه ای را شکل می دهند. در عین این که ممکن است این چنین افرادی در هوشمندی، آگاهی، شرافت و حساسیت همانند کسانی باشند که باورهایشان در مورد خداوند پایه است، اما عملکرد حس خداجویی شان به وسیله گناه آسیب دیده است.

با این همه، باید توجه داشت که ملحدان و لاادریان تنها کسانی نیستند که باور به خدا برایشان پایه نیست، بلکه باور بسیاری از خداباوران نیز پایه نمی باشد. در عین این که (برای مثال) ایشان بر این باورند که خداوند خالق آسمان هاست، اما وقتی در آسمان ها تأمّل می کنند، این باور را بی درنگ واضح و آشکار نمی یابند. باور ایشان مبتنی بر استدلال از طریق قراین گوناگون است یا (چنان که در دیدگاه کگارد مشهود است) بیانی از «تعهدی ارادی» به حقیقتی است که از جهت آفاقی غیر یقینی دانسته شده و از این رو، از لحاظ شناختی تضمین نشده است. نتیجه دیدگاه پلنتینگا آن است که قوا و استعدادهای شناختی این خداباوران نیز به درستی کار نمی کنند. هر چند دارای باوری محکم و استوار به خدا باشند و این باور در کانون جهان بینی و سلوک زندگی شان جای داشته باشد، اما قوه بصیرت دینی ایشان به وسیله گناه خودشان یا دیگران تضعیف شده است.(20) بنابراین، ایشان نیز همتایان شناختیِ خداباورانی که باورشان به خدا واقعا پایه است، به شمار نمی آیند.(21) بسیاری از خداباوران این نتیجه را برخلاف یافته های شهودی می دانند.

پلنتینگا چگونه می تواند به اختلاف نوع دوم پاسخ گوید؟ دست کم دو احتمال وجود دارد: اول آن که بپذیریم که باورهای معتقدان به «ادوایتا» تا اندازه ای به وسیله حس خداجویی شکل گرفته است، اما بگوییم که عملکرد این حس به وسیله گناه آسیب دیده است، به طوری که احکامی که این حس بیان می کند عام و ابتدایی است. حس خداجویی یک ادوایتایی وی را به این باور صحیح می رساند که جهان زمانی و مکانی در واقعیتی الوهی ریشه دارد، اما نمی تواند او را معتقد سازد که واقعیت الوهیِ مورد بحث همان خداست. دیگر باورهای ادوایتایی (از جمله این که تمام تمایزات غیر واقعی اند، برهمن تنها واقعیت است و مانند آن) بر گواهی هایی نادرست (به عنوان مثال، تفاسیر سنّتی از ودا) و استنتاج هایی معیوب مبتنی هستند.

احتمال دوم آن است که بگوییم: باورهای یک ادوایتایی به هیچ وجه به وسیله حس خداجویی شکل نگرفته اند، بلکه ساز و کارهای دیگری باورهای او را شکل داده اند و این ساز و کارها نه در جهت حقیقت هستند و نه به درستی در محیطی شناختی، که خدا برایشان طرح ریزی کرده است، عمل می کنند. برای مثال، پلنتینگا می تواند بگوید که «ادوایتا ودانتا» محصول مشترکی است از تجارب عرفانیِ وحدت انگار، ایمان به وداها و استنباط و استنتاج متون دیگری که از دیدگاه ایشان موثق اند. اما استعداد ما برای تجارب خود، آگاهی تهی در جهت حقیقت نیست، بلکه یا محصول خود شرطی سازی(22) است که باعث آشفتگی قوای ما شده و یا (دست کم از دیدگاهی خوش بینانه تر) محصول قوایی است که در جهت آرامش ذهن، تنظیم شده و ذهن را برای تجاربی عرفانی و خداباورانه آماده می سازد.

علاقه ما به اعتماد بر گواهی دیگران و قوای استنتاجی مان هر دو در جهت حقیقتند، اما در این مورد بد عمل می کنند. معتقد به ادوایتا در اعتماد خود به گواهی ها به خطا رفته است، چرا که این گواهی ها، که وی بدان ها تکیه کرده است، خود بر خطایند و استنتاج های وی نادرستند.(23)

نظریه پلنتینگا تا چه اندازه قابل قبول است؟ استفن ویکسترا استدلال می کند که باورهای دینی «اساسا دلیلمند»(24)اند یعنی به این باورها تنها زمانی می توان عقلاً معتقد شد که شخص دلیلی در دست داشته باشد که اشخاصی در جامعه فکریِ وی، دلایل معتبری بر اعتقاد به آن ها دارند. باورهای دینی در این جهت همانند باورهای علمی و مابعدالطبیعی و مخالف باورهای مبتنی بر حافظه و احکام ادراک حسی اند. (برای مثال، من حق دارم معتقد شوم که «کوارک» وجود دارد، اما تنها بدان دلیل که فیزیکدانان قراینی بر وجود آن در دست دارند.) در صورت درستی این مطلب، باورهای دینی واقعا پایه نخواهند بود.(25)

اشکال دوم آن است که در این نظریه، احتمال دور هست. پلنتینگا استدلال می کند که اگر مابعدالطبیعه خداباورانه وی درست باشد(26) در این صورت گاهی باور به خدا واقعا پایه خواهد بود. بنابراین، برای این که نشان بدهیم که باور به خدا هرگز واقعا پایه نیست، باید نشان دهیم که مابعدالطبیعه خداباورانه پلنتینگا اشتباه است. از این رو، باور دینی در صورتی واقعا پایه و لذا عقلاً موجّه (یا تضمین شده) است که مدعیات الهیاتی همچون مدعیات پلنتینگا درست باشند. و اگر این مدعیات نادرست باشند، باور دینی احتمالاً واقعا پایه نخواهد بود. هرچند این مطلب درست به نظر می رسد، اما نتیجه ای که در پی دارد آن است که تنها کسانی که پیشاپیش علاقه مند به پذیرش مابعدالطبیعه ای خداباورانه همچون مابعدالطبیعه پلنتینگا هستند، با چنین دفاعی از عقلانیت باور دینی متقاعد خواهند شد،(27) و اگر به نوبه خود این مابعد الطبیعه خداباورانه بخواهد با توسّل به اعتقاد پایه به مؤلّفه های کلیدی خود (وجود داشتن خدا، کمال مطلق و خیرخواهی او و مانند آن) اثبات شود، دفاع پلنتینگا از واقعا پایه بودن باور دینی نیز منجر به دور خواهد شد.(28)

خلاصه آن که به اعتقاد قرینه گرایان، انسان تنها در صورتی حق دارد به باورهای دینی معتقد شود که قراینی برای آن ها داشته باشد. قرینه گرایی بخش اعظم قوّت خود را از مبناگرایی سنّتی اخذ می کند. بر اساس مبناگرایی سنّتی، ما بی درنگ محق هستیم که به باورهایی که ذاتا بدیهی، خطاناپذیر یا بدیهی حسی هستند، معتقد شویم. باورهای دیگر نیز باید به واسطه قرینه موجه شوند. به دلیل آن که باورهای دینی نه ذاتا بدیهی اند، نه خطاناپذیر و نه بدیهی حسی، برای اثبات آن ها قراینی لازم است.

به اعتقاد پلنتینگا، مبناگرایی سنّتی برخطاست. بسیاری از باورها از جمله باورهای دینی با آن که ذاتا بدیهی، خطاناپذیر یا بدیهی حسی نیستند، اما بی تردید موجّه (واقعا پایه) اند. ممکن است در شرایط خاصی ما به سادگی خود را به این امر معتقد بیابیم که خداوند از ما انجام کاری را می خواهد و یا ما را بخشوده است و ما در چنین اعتقادی موجّه خواهیم بود، هرچند برای این باورهای خود هیچ دلیلی در دست نداشته باشیم.

اما اشکال مسأله آن است که برخی، آن هنگام که در شرایطی مناسب قرار می گیرند، گزاره های دینی را واضح نمی یابند، و به نظر می رسد دیگران نیز باورهای ناسازگار با خداباوری را واقعا پایه تلقّی می کنند. اشکال نخست مبیّن این امر است که اوضاع و احوال معیّنی که پلنتینگا عنوان می کند، دست یابی ممتاز به حقایق دینی را فراهم نمی کند. (اگر این شرایط این گونه دست یابی را فراهم می کردند، هر کسی که در این اوضاع و احوال قرار می گرفت، این باورها را تصدیق می کرد.) اشکال دوم مبیّن آن است که علاقه به شکل دهی باورهای دینی در اوضاع و شرایط معیّن ممکن است یک ساز و کار غیر قابل اعتمادی برای تشکیل باور باشد (اگر این ساز و کار قابل اعتماد می بود، باورهایی که به این وسیله ساخته می شدند، نمی بایست با دیگر باورهایی که به روش یکسان شکل گرفته اند، در تضاد باشند.)

به اشکال اول می توان با ذکر این مطلب پاسخ داد که میان شرایط شناختیِ شخصی که باور به خدا را در اوضاع و شرایط مناسبی بی درنگ واضح می یابد، با کسی که در چنین اوضاعی این باورها را واضح نمی یابد، تفاوت های مهمی وجود دارد. (برای مثال، اوّلی دارای حسّ خداجویی است و این حس به درستی عمل می کند و دومی فاقد چنین حسی است.) اشکال دوم را می توان برای مثال با این استدلال پاسخ داد که (1) حس خداجویی یک ادوایتایی آسیب دیده و تضعیف شده است و این که (2) باورهای دینی وی به وسیله ساز و کارهای دیگر شکل گرفته اند که یا در جهت حقیقت نیستند و یا بد عمل می کنند. بسیاری از خداباوران برآنند که باورهای راجع به خدا «اساسا دلیلمند» هستند و بنابراین، واقعا پایه به شمار نمی آیند. برخی دیگر دوری بودن دفاع پلنتینگا از عقلانیت باورهای دینی را احتمال می دهند.

احتمالاً مهم ترین بُعد نظریه پلنتینگا مخالفت او با نوعی از عقلانیت (مبناگرایی سنّتی) است که برای صدها سال بر مباحثات پیرامون مسائل دینی حاکم بوده است. اما پلنتینگا در پذیرش پیش فرض های خاصی، با مخالفان خود همراه است. وی مبناگراست، اگرچه مبناگرای سنّتی نمی باشد. باورهای آدمی که کاملاً عقلانی اند به شیوه ای خاص شکل می گیرند. این باورهای پایه (که بدون قرینه پذیرفته شده اند ) واقعا پایه خواهند بود. این باورها بی مبنا و دلیل نمی باشند؛ زیرا آن ها در شرایطی شکل می گیرند که باور شخص به آن ها را موجّه می کند، و این باورها برساخته ساز و کارهای تشکیل باور هستند که قابل اعتمادند. شخصی که در شرایط مطلوب عقلانی است، دیگر باورهایش مبتنی بر قراین خواهند بود.

بنابراین، پلنتینگا بیش از جیمز عقلانیت معرفت شناختی سنّتی را می پذیرد. اما پلنتینگا باید تبیین کند که چرا خداباورانی که باورشان به خدا واقعا پایه است در موقعیت معرفت شناختی برتری قرار دارند. اگر وی ادعا کند که این خداباوران از گناه دورترند، یا به بلوغ معنوی بیش تری رسیده اند، در این صورت، بیش از آنچه که می نماید، به پاسکال، کگارد و جیمز نزدیک است. در نهایت تفاوت میان خداباورانی که به بلوغ معنوی رسیده اند و دیگران به تفاوت در احوال قلبی، سیر انفسی و طبایع پر شور آن ها برمی گردد.

··· پی نوشت ها

*. این مقاله ترجمه بخشی از فصل ششم کتاب ذیل است:

Wainwright william j. Philosophy of Religion, 2nd ed. london wadsworths Publishing co. 1999)

1 نظرات پلنتینگا در جستارهایی ارائه شده اند. به طور خاص، نک. به:

"Is Belief in God Rational?" in Rationality and Religious Belief, ed. by: C. F. Delaney (Notre Dame, Ind.: University of Notre Dame Press, 1979); "Is Belief in God Properly Basic? in Nous 15 (1981) PP. 41- 51; "Reason and Belief in God," in Faith and Rationality, ed. by: Alvin Plantinga and Nicholas Wolterstorff (Notre Dame, Ind.: University of Notre Dame Press, 1983); and Epistemic Justification" in Nous 20 (1983) P.P.3-18.

2. self- evident.

3. incorrigible.

4. evident to the senses.

5 مبناگرایان قدیم و قرون وسطایی احکام متعارف حسی را واقعا پایه می انگاشتند. مبناگرایان جدید به تبع دکارت، دامنه باورهای پایه را به باورهای ذاتا بدیهی یا باورهای خطاناپذیر محدود کردند. باورهای حسی همچون باور من به این که در دست خود مدادی دارم، تنها در صورتی موجه خواهند بود که بتوان آن ها را از باورهای خطاناپذیری درباره این که اشیا چگونه بر من ظاهر می شوند، استنتاج کرد.

6. defeasible.

7 اما استدلال و ملاحظه قراین به طور کلی بی ارتباط با باورهای پایه نیست. اگر کسی بگوید که حافظه من دچار اشتباه شده است، احتمالاً مجبورم دلایل او را مورد بررسی قرار دهم. اگر این دلایل معتبر باشند، بیش از این حق ندارم به باور خود معتقد بمانم. اگر این دلایل معتبر نباشند، در حفظ این اعتقاد موجّه خواهم بود. با این حال، باور من پایه باقی می ماند. هر چند از عقل برای دفع مقابله ای که علیه باور من انجام گرفته بود بهره برده ام، اما باور من از دلایلی که برای ردّ به خطا رفتن حافظه خود آورده ام، استنتاج نشده است.

8 به عبارت دقیق تر، همه باورهای دینی پایه از این نوعند («خدا این را آفریده»، «خدا مرا می بخشد» و مانند آن). اما به دلیل آن که این باورها متضمن باور به وجود خدایند، باور به وجود خدا نیز می تواند پایه تلقّی شود.

9. Plantinga, "Is belief in God Properly Basic?" 46.

10. Ibid., 50.

11. Gary Gutting, Religious Belief and Religious Skepticism (Notre Dame. Ind.: University of Notre Dame Press, 1982). chapter 3, section 1.

12. privileged access.

13. epistemic peers

14. image

15 انسان می تواند بدون معرفت به p، pرا صادقانه باور داشته باشد. بنابراین، در عین این که من صادقانه باور دارم موقع انداختن سکه سالم، روی خط آن نمودار خواهد شد، اما علم ندارم که چنین خواهد شد، در این صورت این گونه باوری تضمین ناشده است. تضمین چیزی است که معرفت را از باور صادق (صرف) جدا می کند.

16 به جای آن که مثلاً در جهت آسایش یا خیر غیر معرفت شناختی دیگری باشد. برای مثال، خداوند ممکن است چنان مقدّر کرده باشد که ما به هنگام ابتلا به یک بیماری شدید تمایل به این اعتقاد داشته باشیم که شانس ما برای بهبودی از آنچه در واقع هست، بیش تر است؛ چرا که خداوند می داند در صورت باور ما به این مطلب، احتمال بهبودی ما بیش تر است.

17. sensus divinitatis.

18 برای اطلاع از کلیاتی در باب این دیدگاه ها، نک.به:

Alvin Plantinga, "Justification and Theism," Faith and Philosophy 4 (1987), PP. 403-426.

19 البته این پاسخ تنها وقتی ممکن است که شخص بتواند خطای این گواهی ها را تشخیص و نشان دهد که استنتاج های معتقدان به ادوایتا در کجا به خطا رفته اند.

20 با این وجود، باید توجه داشت که پلنتینگا معتقد است که تفاوت ناچیزی میان او و کسانی که برآنند باور دینی محصول استنتاج هایی از شگفتی های طبیعت، ترغیب وجدان و مانند آن است، وجود دارد. چنین استنتاج هایی خود انگیخته، الزام کننده و بی واسطه اند، به گونه ای که مستلزم مراحل متوسط ناچیزی هستند، یا اصلاً هیچ مرحله متوسطی ندارند. این تسلیم و پذیرش احتمالاً اهمیت چندانی ندارد؛ چرا که این نکته باقی می ماند که باورهای بسیاری از خداباوران متعهد نه واقعا پایه هستند و نه نتیجه استنتاج های بی واسطه ساده ای از این نوع. خداباورانی که باورهایشان مبتنی بر سلسله دلایلی دشوار و یا ارزیابی قراینی پیچیده است، نمونه هایی از این قبیلند.

21. autoconditioning.

22 با این وجود، باید توجه داشت که پلنتینگا معتقد است که تفاوت ناچیزی میان او و کسانی که برآنند باور دینی محصول استنتاج هایی از شگفتی های طبیعت، ترغیب وجدان و مانند آن است، وجود دارد. چنین استنتاج هایی خود انگیخته، الزام کننده و بی واسطه اند، به گونه ای که مستلزم مراحل متوسط ناچیزی هستند یا اصلاً هیچ مرحله متوسطی ندارند. این تسلیم و پذیرش احتمالاً اهمیت چندانی ندارد؛ چرا که این نکته باقی می ماند که باورهای بسیاری از خداباوران متعهد نه واقعا پایه هستند و نه نتیجه استنتاج های بی واسطه ساده ای از این نوع. خداباورانی که باورهایشان مبتنی بر سلسله دلایلی دشوار و یا ارزیابی قراینی پیچیده است، نمونه هایی از این قبیل اند.

23. evidence essential.

24. Stephen J. Wykstra, "Toward a Sensible Evidentialism: On the Notion of Needing Evidence," in Philosophy of Religion: Selected Readings, 3rd ed., ed.by: William L. Rowe and William J. Wainwright (Orlando, Fla.: Harcourt Brace, 1998).

25 به این معنا که اگر خدا موجود باشد، ما را به گونه ای آفریده که قوای شناختی مان آن هنگام که درمحیط شناختیِ مناسبی قرار گیرند و به درستی عمل کنندباورهای دینی پایه تولید می کنند.

26 باید توجه داشت که از جمله کسانی که متقاعد نمی شوند، علاوه بر ملحدان و لاادری گرایان، خداباوران نیز هستند. بسیاری از خداباوران معتقدند که خداوند ما را به قوایی شناختی مجهز کرده است که اگر به درستی به کار گرفته شوند، برای شناخت وی کافی اند. اما هیچ اجماعی وجود ندارد که این قوّه مورد بحث، حس خداجویی است و نه (برای مثال) قدرت آدمی بر استدلال از طریق قراین.

27 این که آیا دورهایی از این نوع در همه موارد فاسدند، مسأله ای دیگر است. برای مطالعه درباره دلایلی بر عدم فاسد بودن آن، نک. به:

William J. Wainwright, Reason and Heart (Ithaca, N. Y.: Cornell University Press, 1995), chapter 4.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان