ماهان شبکه ایرانیان

عقلانیت وحی

چکیده: عقلانیت وحی که قرآن بیان می کند، عقلانیت مستقلی است که مبنای آن رب است . عقل و وحی را نمی توان دو چیز دانست . بحث خداشناسی که محور عقلانیت وحی است چهار وجه دارد: عدم امکان شک در خدا، عدم امکان اثبات وجود خدا، عدم امکان انکار خدا و نیز عدم امکان تعریف خدا .

چشم انداز ایران، شماره 21

چکیده: عقلانیت وحی که قرآن بیان می کند، عقلانیت مستقلی است که مبنای آن رب است . عقل و وحی را نمی توان دو چیز دانست . بحث خداشناسی که محور عقلانیت وحی است چهار وجه دارد: عدم امکان شک در خدا، عدم امکان اثبات وجود خدا، عدم امکان انکار خدا و نیز عدم امکان تعریف خدا .

اثبات وجود خدا مورد نهی قرآن، انبیاء و ائمه قلمداد شده است . از موانع توسعه همین چالش های سردرگم در مسائل کلامی دانسته شده است . یعنی تلاش برای اثبات خدا .

در قرآن در مبحث وحی سه نوع آیه داریم: دسته اول، آیاتی که از نزول دفعی وحی سخن می گویند، دسته دوم، آیاتی که نزول تدریجی وحی را نشان می دهند و دسته سوم، آیاتی که به ما نشان می دهند چطور پیامبر به عنوان یک بشر، با راهنما قرار دادن قرآن، به «عمل صالح زمان » رسیده است; به این معنا که توانسته است به مرحله ای برسد که عملی را که با خردورزی خود نسبت به شرایط زمان انجام داده است، از طرف خدا هم مهر تایید الاهی بخورد .

نزول دفعی وحی

«وحی » یا «نزول دفعی » یعنی جهش در مبنا یا مبانی . فرمان «اقرا» یعنی «بفهم » ; چرا که در لحظه وحی بر پیامبر در غار حرا کتابی نبوده تا پیامبر بخواند . همین جاست که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با فهم جدیدی روبه رو می شود که: آری «رب » است که می تواند جاودانه کند و می تواند مبنا، بدیهی اولیه، و همان «اکسیوم » باشد . منظور خداوند از خطاب «اقرا: بخوان » القای یک علم و فهم جدید است . برای تقریب به ذهن و درک فضای آن موقع، عده ای می گفتند: ثروت، زمین، شیوه تولید، فرزندان و میراث گذشته ما را جاودانه می کنند، «یحسب ان ماله اخلده » (همزه: 3) در برابر این نظریه در شب مبعث، مبنای جدیدی ارائه می شود که تنها خدا می تواند آدمی را جاودانه کند ... .

بسیاری می خواهند عقل و وحی را دوتا بکنند و بعد هم به هم جوش بدهند . به نظر من این امکان پذیر نیست . قرآن عقلانیت مستقلی را بیان می کند که من نامش را «عقلانیت وحی » گذاشته ام . در اینجا وحی عقلانیتی است که مبنای آن رب است .

شیطان از نگاه قرآن، خدا را قبول دارد . از سویی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هم خالقیت خدا را قبول دارد . اینجاست که عقلانیت وحی به مقوله فراگیر مبتنی می شود که این مبنا می تواند مبنای مشترکی برای گفتمان جهانی باشد . اصلی ترین و بیشترین هزینه ای که ما در تاریخ صد ساله ایران پرداخته ایم مسئله حذف نیروها بوده است . عده ای را با خدا و عده ای را بی خدا تصور کرده ایم . یک عده را دین دار و عده دیگر را بی دین خوانده ایم، درحالی که خود شیطان هم خدا را قبول دارد و فرعون هم دین دار است . اگر با خدا - بی خدا، تنها ملاک حق و باطل باشد بنابراین شیطان هم دوست ما خواهد شد .

نزول تدریجی وحی

وحی تدریجی یعنی حضور همواره خدا در روابط و احکام ما . قرآن در بیست و سه سال، چگونگی برخورد با جنگ، صلح، منافق، کافر، ازدواج، ارث، مسایل اخلاقی، انفاق، ایثار، و ... را بیان می کند . ابواب مختلف قرآن در واقع تحقق خدا و صفات خدا در تمامی مسایل روزمره است .

یک دسته از آیات هم وجود دارد بدین معنا که شخص پیامبر، روش و نگرش قرآن را «راهنمای عمل » قرار داده است . به عنوان نمونه پیامبر صلی الله علیه و آله شخصا در جنگ احد، جنگ را طراحی می کند و فرماندهی را به عهده می گیرد . و بعدا می بینیم که خداوند در قرآن طراحی پیامبر صلی الله علیه و آله را تایید می کند . همین ها مجموعه آیات الهی دسته سوم را تشکیل می دهند . یعنی بشری چون پیامبر صلی الله علیه و آله به مرحله ای از عقلانیت و رشد می رسد که طی 23 سال می تواند طرحی را در بستر زمان و مکان اجرا کند تا آنجا که مورد تایید خدا قرار بگیرد . این هدف وحی است که از بشر عنصری فعال، پویا و اندیشه ورز بسازد .

بحث خداشناسی که جوهر و محور عقلانیت وحی است از نگاه من چهار وجه دارد . نخست اینکه در خدا نمی توان شک کرد، اگر در خدا شک کنی در تصورت از خدا شک کرده ای و این باعث می شود که تصورت از خدا ارتقا پیدا کند و این شک جایز و واجب است . در هر چه شک کنیم در واقعیت و هستی نمی توانیم شک کنیم .

دوم اینکه خدا را اثبات هم نمی توان کرد; چرا که برای اثبات آن به یک سری مقدمات یقینی نیازمندیم . مقدمات و بدیهیات یقینی ای که در واقع همان حضور خداست . آنهایی که سعی دارند خدا را از نیستی درآورده و هستی آن را اثبات کنند، ناخودآگاه در طول اثبات خدا، «نیست انگار» شده و با دست خود به بی خدایی امتیاز می دهند ... . از آنجا که اثبات کار ذهن است، خروجی کارکرد ذهن، چیزی کلی است و کلی مرکب است بنابراین هرگز به خدای واحد نمی توان رسید به چیز مرکبی می رسیم که کاربردی هم ندارد .

سوم اینکه خدا را نمی شود انکار کرد یعنی هر کس که بخواهد انکار کند، در جاده انکار باز به خدا می رسد . برتراند راسل در کتاب خود با نام جهان بینی علمی می گوید: «بر اساس اصل دوم ترمودینامیک یا اصل آنتروپی، این جهان محدود است ... . برخی کشیش ها به این صورت به خدا می رسند که وقتی جهان محدود شد، باید خدایی باشد .» آنگاه راسل می افزاید «من این جهان محدود و افول پذیر را دوست ندارم » ، می گوییم آقای برتراند راسل تو اینجا به توحید ابراهیمی رسیدی که می گوید «لا احب الآفلین » (انعام 6: 76) ... هر کس بخواهد انکار کند باز در جاده انکار به خدا می رسد .

چهارم اینکه خدا را نمی توان تعریف کرد . اگر تعریف کنیم یعنی خودمان خداییم یا بالاتر از خدا هستیم .

یکی از موانع و کند کننده های حرکت توسعه همین چالش های سردرگم در مسائل کلامی بوده است . اینکه همیشه خواسته ایم خدا را اثبات کنیم، اصلی ترین جهاد شده است; یعنی جوان ها بروند در جبهه و خون بدهند، آنگاه ما بنشینیم و خدا را خلق کنیم . نتیجه این روند عافیت طلبی و پیدایش یک طبقه یا صنفی است که اصلی ترین جهادش اثبات و خلق خداست . همان چیزی که توسط قرآن، انبیاء و ائمه منع شده است .

چگونه پیامبران به عقلانیت وحی رسیده اند و آیا آدم های معمولی هم می توانند به عقلانیت وحی برسند یا نه؟ این مطلب در آیه 110 سوره کهف آمده است . خدا به پیامبر می گوید: «قل انما انا بشر مثلکم یوحی الی انما الهکم اله واحد ...» (مفسران با مترجمان در این آیه اختلاف دارند) می گوید من بشری مثل شما هستم که به من وحی می شود، نمی گوید: من بشری هستم مثل شما، جز اینکه به من وحی می شود . اصلا آیه وقف ندارد، می گوید: من بشری هستم مثل شما که به من وحی می شود; یعنی به شما هم وحی می شود . لغت وحی الزاما لغت مثبت نیست ; چرا که شیاطین نیز به هم وحی می کنند و موارد وحی بسیار است .

بعضی می گفتند چرا من پیامبر نیستم . پاسخ این است که راه باز است . همان طور که پیامبر، پیامبرتر می شود و تکامل پیدا می کند و پیامبر از اول مکه تا بعد از بیست و سه سال همواره رشد کرد و پیامبرتر شد، یک انسان هم می تواند در جاده پیامبری گام بردارد، منتها در یک مرتبه ای می ماند .

اشاره

هرچند مطالب یاد شده را نمی توان خالی از نکات مفید دانست اما برخی نکات قابل تامل و بررسی در این مقاله وجود دارد .

1 . استفاده از تعبیر «جهش در مبنا یا مبانی » برای نزول دفعی وحی قابل تامل است; چرا که اولا، باید معلوم شود آن مبنای اولیه ای که جهش در آن صورت گرفته از دو حال خارج نیست یا مبنای باطلی بوده است، چنان که از ظاهر کلام ایشان استفاده می گردد، یا مبنای حق بوده است . در صورت اول، صاحب این مبنای باطل یا باید شخص شریف پیامبر صلی الله علیه و آله باشد یا کسانی غیراز ایشان . صورت اول چون از مصادیق جهل و جهالت است، اولا، از مظاهر شرک به خداست، ثانیا، نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله به جهت منافات با عصمت منتفی است . صورت دوم نیز ناموجه است; چرا که امر «اقرء» در اول سوره خطاب به پیامبر صلی الله علیه و آله است و او مامور شد که برای نفس خود بخواند، نه برای دیگران، هرچند خواندن برای دیگران از اغراض نزول است، چنان که مفسرین از جمله علامه طباطبایی در المیزان فرموده اند، معنا ندارد بفرماید ای پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت به معنایی که به آن معتقد نیستی، جهش پیدا کن و مبنای حق را که «رب » می باشد، اتخاذ کن .

اما اگر آن مبنایی که جهش در آن صورت گرفته است، مبنایی حق است، جهش از مبنای حق به مبنای حق یعنی جهش در مبنای واحد، با حفظ خصوصیات و این بی معناست .

ثالثا، استعمال «اقرء» در معنای افهم (بفهم)، استعمال در غیرمعنای حقیقی است; چرا که نه در کتب لغت و نه در کتب تفسیر، اقرء به معنای «بفهم » نیامده است، پس محتاج به قرینه است . ادعای وجود قرینه مبنی بر اینکه در موقع نزول آیه کتابی نبوده تا پیغمبر صلی الله علیه و آله بخواند، درست نیست; زیرا، چنان که علامه فرموده، مراد از امر به «اقرء» تلقی کردن قرآنی است که جبرئیل به پیامبر وحی می کند، مانند کسی که در صدر نامه اش برای شخصی می نویسد: «نامه ام را بخوان و به آن عمل کن » . و این امر به قرائت نامه هست به آن شخص، هرچند هنوز متن نامه را نخوانده است و یا اصلا ممکن است بگوید نامه من که به تو خواهد رسید، آن را بخوان و عمل کن . در هر دو صورت اطلاق قرائت در این مورد صحیح و بر طبق استعمال حقیقی است .

2 . ایشان در باب عقل و وحی گفته است: «بسیاری می خواهند عقل و وحی را دوتا کنند و بعد هم به هم جوش بدهند . به نظر من این امکان پذیر نیست .» در اینجا توجه به دو نکته ضروری است . الف) در آیات و روایات، عقل و وحی به عنوان دو موهبت الاهی مجزای از هم و در عین حال مرتبط با هم تعریف شده اند . عموم اندیشمندان نیز واحد بودن این دو را منطقا و عقلا درست نمی دانند .

ب) عقلانیت وحی امری غیراز خود عقل و خود وحی است و ظاهرترین معنای آن این است که وحی صبغه عقلانی دارد . معنای صبغه عقلانی داشتن وحی هم آن است که نه تنها در تعارض با عقل نیست، بلکه با آن سازگاری دارد . بدیهی است چنین امری نه تنها دلیل بر اتحاد نیست، بلکه برهان قوی بر انفکاک این دو می باشد .

3 . در مورد نکوهش تقسیم مردم به بی خدا و با خدا و اینکه شیطان نیز خدا را قبول داشت، پس بی خدایی نداریم و اگر باخدایی و بی خدایی ملاک حق و باطل باشد، شیطان دوست است، چون باخداست، باید گفت مراد از باخدا بودن، علاوه بر اعتقاد به اصل وجود خدا، اعتقاد به صفات و افعال حکیمانه و تن دادن به عبودیت او باشد، و در این صورت آیا باز می توان ادعا کرد همه با خدا هستند و بی خدایی وجود ندارد . در آن صورت، با این همه آیات شریفه و روایات فراوان که از ایمان و کفر بحث کرده و از مؤمن و کافر سخن به میان آورده است، چه باید کرد؟ جایگاه «من یومن بالله » و نیز «الذین کفروا» کجا خواهد بود؟!

4 . از نظر نویسنده محترم بحث خداشناسی دارای چهار وجه است . نخست اینکه در خدا نمی توان شک کرد . اگر در خدا شک کنی در تصورت از خدا شک کرده ای و شک در تصور از خدا، باعث ارتقای تصور انسان از خدا می شود . حال آنکه لزوما چنین نیست; زیرا چه بسا شک در تصور از خدا باعث گمراهی گردد .

اما اینکه چنین شکی واجب است، اولا، دلیلی بر آن اقامه نشده است . ثانیا، نادرست است; زیرا این وجوب یا باید عقلی باشد یا شرعی و یا عرفی و هیچ کدام از عقل و شرع و عرف چنین شکی را واجب ندانسته اند .

5 . در مورد تعریف خدا باید گفت که درست است که تعریف ذات خدا امکان ندارد، اما می توان خدا را به صفاتش تعریف کرد و با توجه به صفاتش او را شناخت و شناساند . خود لفظ «اکبر» در ذکر شریفه «الله اکبر» تعریف خداست; یعنی موجودی که بالاتر از توصیف است و این خود تعریفی است که برگرفته از ذات اوست . حال اگر مراد نویسنده از عدم امکان تعریف خدا، همه اقسام تعریف باشد، چنین ادعایی با تعریف خود ایشان از خدا، یعنی «هستی که در نیستی گذر ندارد» ، در تعارض می افتد .

7 . نکوهش مباحث کلامی نیز ناصواب است . شرافت و فضیلت علم کلام بر کسی پوشیده نیست; زیرا دفاع از عقاید دینی و حفظ مرزهای عقیدتی مؤمنان از اهداف مقدس انبیاء بوده و ائمه اطهار علیهم السلام نیز همین مسلک را داشته اند . امام صادق علیه السلام می فرماید: «بهترین و واجب ترین فرضیه بر انسان شناخت خدا و اقرار به عبودیت اوست » . (1) مگر امام صادق علیه السلام شاگردان مبرزی مانند هشام بن حکم در علم کلام و مباحث مربوط به خدا و اثبات وجود و صفات او و سایر مباحث کلامی تربیت نفرمودند . راستی کسانی که نتوانسته اند از راه شهود عرفانی وجود خدا را احساس و مشاهده کنند، از چه راهی باید به این اعتقاد برسند و چه علمی باید متکفل و پاسخگوی این امور باشد . آیا مناظرات کلامی و عقلانی ائمه علیهم السلام در دفاع از وجود خدا و صفاتش و ارائه مستدل عقاید دینی در مقابله با زندیقان و منحرفان، مسائلی غیرضروری هستند که پرداختن به آنها باعث به وجود آمدن عافیت طلبی کسانی است که به این امور می پردازند؟ مگر نه این است که به مقتضای آیه شریفه «فاسئلو اهل الذکر» باید به اهل نظر در هر علم و موضوعی رجوع کرد؟ بزرگان دین دفاع متکلمان از آموزه های دینی و حل شبهات منکرین را «جهاد بزرگ » خوانده اند . طبرسی در تفسیر شریف مجمع البیان در ذیل آیه شریفه «فلا تطع الکافرین و جاهدهم به جهادا کبیرا» می نویسد: این آیه دلالت دارد بر اینکه مهم ترین و بزرگ ترین جهاد از حیث منزلت پیش خداوند جهاد متکلمان در حل شبهات مبطلین و دشمنان دین است .

پی نوشت:

1) بحار، ج 4، صص 54 و 55 .

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان