ماهان شبکه ایرانیان

عرفان و ولایت

 همشهری، ش ۳۶۳۷، ۲۵/۱۱/۸۳

 همشهری، ش 3637، 25/11/83

این مقاله، سخن از نسبت حکومت و عرفان می گوید. آقای اعوانی ابتدا حکمت را چنین تعریف می کند: حکمت عبارت است از تشبه به خداوند؛ یعنی تا آنجا که ممکن است انسان صفات الاهی داشته باشد و این از ویژگی های انسان است که قدرت تخلق به صفات الاهی را دارد. در اصل، حکمت عین تفکر باطنی است و بر دو قسم می باشد: حکمت عملی که مربوط به عمل انسان و حکمت نظری که مربوط به حیطه نظر است. سنت های موجود در شرق آسیا نیز این تعریف را قبول دارند؛ هرچند اصطلاحات موجود در آنها با هم فرق دارد، ولی معانی مشابهی دارند.

از ایشان سؤال شده که آیا در عالم اسلام می توان عرفان اسلامی و تصوف اسلامی را تفکر باطنی تلقی کرد و ایشان در پاسخ می گویند: تشیع نوعی تفکر باطنی است؛ چون قائل به ولایت است. عرفان و تشیع در این مسئله، مشترک و هر دو باطنی هستند. در اصل، ولایت، باطن دین است و عرفان سلوک راه ولایت است. البته در عرفان وصول به اطوار ولایت را شرح می دهند؛ یعنی انسان باید سالک راه ولایت باشد؛ ولی برخی از شیعه ها این گونه نیستند. وی رابطه حکمت و عرفان را این گونه بیان می کند: میان حکمت و عرفان اسلامی، تلفیق صورت گرفته است. عارف کسی است که «آن سویی شده، بعد از اینکه این سویی بوده است» و همه چیز را الاهی می بیند. لذا عارف، حکیم است و حکمت کامل دارد. از نظر حکمایی مانند «سهروردی» حکمت بر دو نوع است: حکمت بحثی که از راه استدلال و تصور و تصدیق به دست می آید و حکمت ذوقی (کشفی)، که این دو، رابطه طولی با هم دارند و کشف، برتر از استدلال است.

در عرفان هم سه مرتبه یقینی داریم: علم الیقین، حق الیقین و عین الیقین. البته کمال عرفان عین الیقین است؛ یعنی دیدن حقایق و بالاتر از دیدن، تحقق به حقایق است. در حکمت های الاهی بیشتر بر علم الیقین و عین الیقین تأکید می کنند. از طرفی چون حق الیقین به معنای رسیدن به چیزی از راه تحقق است، لذا عرفا خود را محقق می گویند. وحی نیز در درجه اول مبتنی بر تحقق است و باطن وحی عین حکمت است. قرآن هم بر حکمت تأکید دارد و همیشه کتاب را با حکمت قرین کرده است. البته وحی منافی مراتب دیگر علم نیست؛ بلکه کامل تر و برتر از آنها می باشد.

ایشان در خصوص نظریه سهروردی و پذیرش آن توسط حکمای بعد از او این گونه می گوید: «سهروردی» در کتاب حکمت الاشراق، بدون نام بردن از ارسطو، می نویسد: «حکمت وقف قوم خاصی نیست و زمین هیچ وقت از حکمت خالی نبوده و اگر زمانی باشد که نور حکمت در زمین نباشد، زمانه ظلمت است». لذا از نظر سهروردی، شرق مهد حکمت بوده، ولی به نظر هگل شرق حکمت نداشته و به نظر ارسطو حکمت، یونانی است و غیریونانی ها بربر و بی بهره از حکمت می باشند. با وجود اینکه ابن سینا در اواخر عمرش در جهت حکمت ذوقی حرکت کرده بود، سهروردی آن را به کمال رسانده و اصل حکمت معرفی می کند. به نظر وی، عرفا حکیم نیز هستند و عرفان حکمت ذوقی است که فوق حکمت بحثی است.

عرفای بزرگ اسلام از جمله، «بایزید» و «سهل تستری» هم حکیم ذوقی بودند؛ با این تفاوت که حکمت بحثی و استدلالی نداشتند. ملاصدرا نیز به استدلال و بحث بسنده نکرده، بلکه تا مقام کشف، تعالی پیدا می کند. لذا جمع میان حکمت بحثی و ذوقی، مختص حکمت اسلامی است که به تعبیر سهروردی، افلاطون نیز چنین کرده و در مسیحیت نیز اگوستین هم عارف و هم متأثر از افلاطون بوده است. البته سنت گرایان عارفی مانند گنون و شووان مبدأ را منطق درونی وحی که از طریق سلوک حاصل شده می دانند. همچنین در بین سنت گرایان و عرفای مسلمان کسانی هم مانند: ابن عربی که می گوید: «دل من قابل هر صورتی شده است» وجود دارند که معرفت بسیار دقیق و عمیقی از ادیان دیگر به نحو عام داشتند.

در ادامه، نسبت عرفان با ولایت چنین بیان می شود: عرفان، معرفتی است که از راه ایمان ولایی حاصل می شود و هرچه سلوک ولایت، کامل باشد، معرفت کامل تر است. هر جایی که وحی است، نوعی عرفان نیز وجود دارد؛ مثل عرفان مسیحی، اسلامی، بودایی و... که همه آنها عرفان الاهی هستند؛ ولی در ظاهر با هم اختلاف دارند؛ اما حیث باطنی، مدنظر عرفان است. دین، مشترک معنوی است و ذات دین، هدایتی است که از طریق ولایت حاصل می شود. بحث ادیان، بحث مبادی و اصول است و حکمت و دین در ادیان شرق جداشدنی نیستند.

وی نظر خود را در مورد تأثیر گرایش هایی مثل نوافلاطونی یا هرمسی بر عرفان اسلامی این طور بیان می کند: امروزه گرایشی مبتنی بر نوعی تاریخ انگاری به عرفان اسلامی رواج دارد و تأثیر و تأثری میان تفکر نوافلاطونی و هرمسی وجود داشته است. به عنوان مثال نیکسون در کتابی درباره عرفان می گوید: «به نظر بعضی ها عرفان برگرفته از دین بودا و شخصی به نام ابراهیم ادهم ساکن بلخ، حلقه ارتباطی بین ما و بودایی ها است؛ یا متأثر از مکتب اسکندرانی نوافلاطونی است و ذوالنون مصری را واسطه معرفی می کند و یا برگرفته از عقاید ایرانیان باستان است و بایزید بسطامی حلقه واسطه است». البته همه اینها باطل است. پس عرفان از ولایت الاهی حاصل می شود و دین بدون این جنبه، دین به شمار نمی رود.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان
تبلیغات متنی