گفت وگو با نعمت الله باوند
سیاست روز، 25/1/82
چکیده:
گفت وگوی حاضر در مورد فراخوان مقام معظم رهبری در خصوص جنبش تولید نرم افزار علمی و دینی انجام شده است . آقای باوند معتقد است که غرب به نسبیت کامل رسیده است و مشکل غرب، از دست دادن ارزش های مطلق است و باید بر فلسفه قانون اساسی جمهوری اسلامی، یعنی حضور خداوند در همه عرصه های فردی و اجتماعی، تامل و تفکر کرد . در جنبش نرم افزاری باید برخی موانع و سوءتفاهمات در مورد تعریف جمهوری اسلامی را از بین برد .
امروزه در غرب، بعد از یک قرن جریان شالوده شکنی در فلسفه، روانشناسی، روانکاوی و زبان شناسی که با نیچه، فروید و روسو به وجود آمده، اسطوره مدرنیته به صورت مطلق شکسته شده است . اساسا در محتوای جنبش نرم افزاری غرب، نسبیت نقش دارد; نسبیت، به معنای وسیع در تمامی علوم و در تقابل با قرون وسطی که مطلق گرایی حاکم بود . البته این اندیشه نسبیت خود دچار نوعی مطلق گرایی شد . نظریه نسبیت آغاز شکست اندیشه مدرن در بخش جهان شناسی است . فلسفه کانت، با تحلیلی که از عقل مدرن داشت، در داخل گفتمان غرب ثابت کرد که اندیشه مدرن حتی نمی تواند واقعیات مادی را به صورت صحیح، معتبر و عینی بفهمد و حتی قادر به شناسایی نفس انسان نیز نیست و در انسان شناسی نیز بحران به وجود آمد . قبل از آن، هیوم با انکار مفهوم جوهر و ذات، نه فقط در رابطه با خدا، بلکه در رابطه با عالم طبیعت و ماده نیز به یک نوع اصالت پدیده رسید . اما باز هم غرب امیدهایی داشت، مانند هگل که قصد بازسازی داشت . او می گفت اگرچه این ذهن توانایی شناختن واقعیت را ندارد، اما ی بایست بین ذهن و عین پل بزنیم . او مطلقی را بین سوژه و اوبژه واسطه کرد و این بحران معرفت شناختی است که نسبیت را به حد شکاکیت نهایی می رساند . هگل برای رفع بحران شکاکیت و پر کردن فاصله ذهن و عین، ناچار به ترک خدا شد و گفت که او انسان است . هگل مطلق زمینی را مطرح کرد که به نام روح و ایده است که خود نیز تعریف مناسبی از آن ندارد . اینجاست که عنوان می کند بدون خدا و مبنا که نمی توان فکر و زندگی کرد . این مبنا اگر در آسمان ها نیست، باید در زمین باشد و اینجاست که «هگل » می گوید عالم کلیات و مجردات محسوس است و آنچه محسوس است، معقول است . پیوند بین ماوراءالطبیعه و طبیعت فقط پیوندی بشری است نه الاهی و مبنایش تفکر هگل است . البته هگل جوان با الاهیات شروع کرد، ولی بعدها متوجه شد که الاهیات منهای سیاست معنی ندارد . حقیقت بدون واقعیت چگونه می تواند وجود داشته باشد؟ به دنبال این تحولات، خود «نیچه » اعتراض نهایی را به «هگل » می کند تا بالاخره شکاکیت عام می شود .
در حال حاضر، پست مدرن ها می گویند که هیچ مفهوم ثابتی وجود ندارد . همه چیز سیال است و ساختارشکنی کرده اند . هیچ چیز خود نیست و «این همانی » که اصل مطلق است، مبدل به اصل «غیریت » شده است . این یک اصل پایه ای است . تکثرزدایی ضدمدرن پست مدرن ها آشوب طلبی و هرج ومرج طلبی است و در اینجاست که مدرنیته دچار آشوب شده است; اما متاسفانه ما هنوز با ادبیات مارکسیستی و لیبرالیستی چند قرن قبل صحبت می کنیم . امام خمینی رحمه الله اتفاقا همین مسئله را نشانه گرفت .
هایدگر گفته است که هگل اشتباه کرد که خدا را ترک کرد و انسان را به جای او گذاشت . ما باید از نو خدا را اصل، و موجود را فرع بر آن قرار دهیم و اومانیسم را کنار بگذاریم . اما او هم دچار مشکل است . هایدگر می گفت بشنوید آوای وجود را، اما چه کسی باید این آوا را بشنود؟ بله به صورت ضعیف آن، به زنبور عسل هم وحی و الهام می شود . هایدگر هم برخی الهامات را شنید اما او پیغمبر نبود و به طور خالص درک نکرد . در چنین شرایطی غرب به دنبال خداست و معتقد است که خدا باید با او سخن بگوید اما متون دینی آن با عقل و حقوق بشر مخالفت کرده است . در تورات و انجیل نوعی رهبانیت شکل می گیرد . اینجاست که دیالکتیک قرون وسطی و عصر جدید مطرح می شود . در تاریخ اسلام اتفاقا ائمه علیهم السلام حافظ این وحی و مظهر عقل شده اند، ولی باند ابوسفیان اجازه نداد که ولایت ائمه، فعلیت سیاسی و اجتماعی پیدا کند . اما در تشییع اصل محفوظ ماند و دست کم نظریه ولایت فقیه این مسئله را به صورت اجمال طرح کرد . امام رحمه الله در انقلاب اسلامی به این ولایت تحقق تاریخی بخشید و تا اینجا رسیده است . اما در مجموع این اندیشه که انسان نمی تواند به خدا معتقد باشد، مگر اینکه آن خدا توانا و قادر باشد، دوباره اوج گرفته است . وجود تعارض در غرب به دلیل فقدان متون اصیل الاهی بود که این فقدان هم به علت نقص دین است . در قرون وسطی دین، دینی واقعی نبود .
اما اینکه برای تولید علم و نهضت نرم افزاری چه باید بکنیم، با توجه به افکار امام رحمه الله و بزرگان ما باید به منظور برقراری رابطه بین مفاهیم انتزاعی فلسفی با مسائل انضمامی عینی، مطالعات میان رشته ای را به صورت تخصصی در حوزه و دانشگاه محقق کنیم . مطالعات بین رشته ای یعنی فهم رابطه میان علوم و عرصه های مختلف . بین متافیزیک و مسائل فلسفه و عرفان و جامعه شناسی سیاسی و شادی جوانان در فرهنگسراها ارتباط وجود دارد و ارتباط آن از نظر امام رحمه الله و قرآن به نسبت حضور خدا در همه موجودات تا عوالم بالاتر یکسان است و به هر طرف که بنگری جلوه خداست . خداوند آنقدر مقدس نیست که به ملکوت نزدیک تر باشد تا به جهان . حضور خداوند با تمامی موجودات یعنی ارتباط همه جانبه جنبه های معنوی، فلسفی و عرفانی اسلام با لحظات عادی کوچه، بازار، سینما، اقتصاد، هنر و روابط جهانی و در قالب نهادها . در همه نهادهای جمهوری اسلامی می بایست اسلام حضور داشته باشد . اساسا مشکلات ما در سیاست، برنامه ریزی، نگاه به جهان غرب، تعریف از جهانی شدن، احزاب سیاسی، ولایت فقیه و درگیری های جناحی همه و همه به جنبش نرم افزاری باز می گردد . باید از نو خدا و ارتباطش را در دین اسلام با انسان درست تعریف کنیم; یعنی عقل، انتخاب و تجربه . اینجاست که اسلام در عین آرمانگرایی، واقع بین است; در عین اعتقاد به مطلق، نسبی می اندیشد و در عین تعبد، دائما در حال تغییر و حرکت و سیلان است .
اکنون باید از مبانی شروع کرد . به دلیل شکست فلسفه در قرن بیستم و از دست رفتن پایه های فلسفی غرب، همه تاجرمسلک شدند . غرب در حال حاضر دین، فرهنگ و فلسفه ندارد . متفکری فرانسوی کتابی درباره «شکست اندیشه » نوشته است و می گوید که ما در حال حاضر مصرف کننده زندگی هستیم و چیزی مفهوم ندارد، ولی در قرن نوزدهم و هیجدهم روسو اول مبنای تعلیم و تربیت را می نویسد که بتواند قرارداد اجتماعی و جامعه مدنی را بپذیرد . پایه را رها کرده ایم و قصد داریم با جریانات فن آوری، سامانه اقتصادی - سیاسی را متحول کنیم . مشخص است بعضی خدمات انجام شده به از هم گسستگی می انجامد و اگر هم توسعه ای انجام می شود، ناهمگون است و شکاف های طبقاتی به وجود می آید . اما عملا چه کار کنیم؟ در عرصه ساختارها، قانون اساسی ما کافی است، اما از نظر فلسفی هنوز تبیین نشده است . مبنای فلسفه قانون اساسی، جمهوری اسلامی است . ببینید چقدر جامع است . چون جمهوریتی در جهان وجود دارد و خالق جمهوریت الان نافی جمهوریت شده است . «کیسینجر» اخیرا کتابی قطور نوشته و در انتهای آن به برخی از سیاستمداران قرن نوزدهم استناد کرده و می گوید: فقط مشکل ما با خدا حل می شود . «برژینسکی » می گوید: ما اصول گرایی ثابت را از دست داده ایم . همه چیز نسبی شده است و نتیجه اش از هم گسیختگی خانواده، عدم تعهد و فساد است . ما مشکلات اقتصادی و سیاسی نداریم، مشکلمان از دست دادن ارزش های مطلق است .
بنیاد غرب بر اصالت فرد است و اینجاست که جبرهای ساختاری دموکراتیک، آزادی را از بین می برد . گیدنز می گوید که این دو عامل جوابگو نیست و مشارکت باید خودجوش و مردمی شود و قانون و اقتدار بیرونی جوابگو نیست .
در نهایت ما باید بدانیم همراه با بیرون، درون را پاک کنیم و فرد فردمان مسئولیت اخلاقی در پذیرش مفهومی به نام شر یا شیطان داشته باشیم . این را دومین روانکاو بزرگ جهان، یونگ می گوید .
جنبش نرم افزاری در واقع یک حرکت فکری - اصلاحی به معنای دقیق است که باید برخی موانع و سوء تفاهمات بعد از انقلاب را در رابطه با تعریف جمهوری اسلامی از بین ببرد . با توجه به خود جهان غرب، واقعیات عینی، وضعیت نرم افزاری و فکری، بحران خود غرب و با توجه به این تعریف، خود به خود علم در خدمت واقعیت و مردم قرار می گیرد، اما در حال حاضر این گونه نیست . حاصل ارتباط دانشمندان و فرهیختگان با توده مردم، کنترل سیاسیون جامعه در جهت جلوگیری از سوء استفاده نسبت به مسئولیت هایشان است و این تنها وظیفه قوه قضائیه نیست; بلکه روشن فکران و علمای حقیقی و آزاده و مطبوعات هستند که باید با این تعریف جامع، دست به کنترل، نظارت، هدایت، تشویق، ترغیب و انتقاد سیاسیون بزنند .
اشاره
در گفت وگوی حاضر مطالب مفید و جالبی مطرح شده است، اما در مجموع از اصل موضوع که ضرورت و شیوه تولید نظریه و دانش است، فاصله گرفته است . مطالب مطرح شده را به دو بخش می توان تقسیم کرد: آقای باوند نخست، با اشاره به بن بست های معرفتی مدرنیسم، ظرفیت های اسلام را در پاسخ گویی به نیازهای انسان امروز مطرح می کند و علت بن بست های غرب را فقدان یک متن صحیح دینی که بیانگر سخن خداوند با انسان باشد، می داند . در بخش اخیر، ایشان با استناد به حضور خداوند در همه عرصه های هستی، به ضرورت حضور دین در مناسبات فردی و اجتماعی می رسد و جمهوری اسلامی را در معنای دقیق و فلسفی، مبنای جامعی برای این حضور می خواند . در ذیل، این دو مسئله را به اختصار مورد توجه بیشتر قرار می دهیم .
1 . تحلیل ایشان در بخش نخست به درستی از فرآیند جایگزینی انسان به جای خداوند در اندیشه مدرن حکایت می کند و داستان این تحول را از هیوم و دکارت تا کانت و هگل و بالاخره تا نیهلیسم نیچه باز می گوید . درست است که هایدگر را باید نقطه عطفی در بازگشت از این فرآیند نسبیت گرایی و مادی اندیشی به حساب آورد، اما اندیشه هایدگر در نهایت نمی تواند خود را از بنیاد اومانیسم غرب جدا سازد . البته «وجود» در تفکر هایدگر معنایی عام و فراگیر دارد (بر خلاف آنچه بسیاری از فیلسوفان اگزیستانسیالیست مطرح کرده اند و وجود را صرفا در «وجود انسانی » محصور کرده اند)، اما هایدگر هم وجود عام را از منظر وجود خاص انسانی تحلیل می کند و آن را با شاخصه های موجود انسانی در مفهوم مدرن آن ارزیابی می کند . بنابراین اندیشه کسانی چون هایدگر و یاسپرس را باید نشانه ای از پایان تفکر مادی مدرن و تلاش برای برون رفت از آن تفسیر کرد و نه بیشتر . البته اندیشمندان و نحله های دیگری در غرب هستند که الهام های دینی را در منظومه فکری خود راه داده اند و نگره های نوینی را برای حضور خداوند در حیات بشری فراروی نهاده اند .
2 . در بخش اخیر، انتظار می رفت که آقای باوند راه حل روشن تری را برای تعامل میان دین و مناسبات دنیوی در شکل نظام ها و نهادهای سیاسی و اجتماعی ارائه کند . اعتقاد به حضور تکوینی خداوند در همه مظاهر هستی، هرچند در جای خود می تواند پایه فلسفی مناسبی برای حضور دین در صحنه زندگی بشر باشد، اما اگر به درستی تبیین نشود احتمالا با مشکلات نظری متعددی مواجه خواهد شد . از جمله می توان به نکات زیر اشاره کرد:
الف . حضور خداوند در عالم کثرت آن گاه می تواند به لزوم دین و حاکمیت دینی بیانجامد که نسبت این حضور با اراده و اختیار انسانی و نیز با دوگونگی مناسبات اخلاقی و اجتماعی (یعنی مناسبات الاهی و شیطانی) تفسیری مناسب بیابد . آنچه گاه از تحلیل های جبر انگارانه فلسفی و عرفانی فهم می شود، اگر حتی تفسیر درستی از ولایت تکوینی ارائه کند، هرگز نمی تواند در تبیین ولایت تشریعی و به ویژه در تبیین ولایت اجتماعی کامیاب باشد .
ب . ولایت تکوینی خداوند اگر بخواهد بنیاد فلسفی مناسبی برای ولایت اجتماعی باشد، باید رابطه «هست » و «باید» را به خوبی تبیین کند و رابطه تکوین و تشریع را به درستی توضیح دهد .
ج . حتی اگر تمامی این مباحث از نظر مضمون و به طور منطقی قابل دفاع باشد، تنها یک یا چند مقدمه فلسفی برای تبیین مقوله ای اجتماعی مثل «جمهوری اسلامی » است و به مقدمات عدیده دیگری نیاز دارد . ردپایی از این مقدمات در سخنان ایشان یافت نمی شود .
د . هر چند در شرایط کنونی قانون اساسی ما یکی از الگوهای مناسب برای تلفیق دین با اقتضائات عصر مدرن است، اما حتی بانیان آن نیز معتقد به تمامیت آن نبوده و نیستند . ازاین رو، جنبش نرم افزاری وظیفه دارد که با تاملات بنیادین بر مفاهیم و نظریه های جاری، به تامل مستمر در منابع دینی و نوآوری در خلق نظریه ها و چارچوب های جدید روی آورد .